۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » استاد مسعود عالی
  • شناسه : 497
  • 29 نوامبر 2023 - 17:01
  • 157 بازدید
  • ارسال توسط :
  • نویسنده : عالمون
  • منبع : کتابخانه عالمون
داستان روضه خوانی مرحوم میرزا حبیب الله کاشانی

داستان روضه خوانی مرحوم میرزا حبیب الله کاشانی

مرحم به حبیب الله کاشانی تو زندگیش می نویسن که یه ایام محرمی بود جلساتی قبول کرده بود برای خاندن روضه و صحبت کردن پنج جلسه قبول کرده بود یه پیر زنی یه مرتبه اومد روضه اول محرم جلوش رو گرفت به میرزا حبیب الله ما هم خونمون روضه داریم اگه میشه بیا روضه خونه […]

مرحم به حبیب الله کاشانی تو زندگیش می نویسن که یه ایام محرمی بود جلساتی قبول کرده بود برای خاندن روضه و صحبت کردن پنج جلسه قبول کرده بود یه پیر زنی یه مرتبه اومد روضه اول محرم جلوش رو گرفت به میرزا حبیب الله ما هم خونمون روضه داریم اگه میشه بیا روضه خونه ما رو هم بخون گفت مادرم من ۵-۶ جلسه قول دادم دیگه بیشتر از این فرصت نمیکنم گفت ما هم روضه مون مال امام حسینه مثل جاهای دیگه چه فرقی میکنه بیا روزمارو هم بخونه اشون برای اینکه رد نکنه اورو یه ساعتی رو قرار داد که خود اون پیر زن بگه نه من این ساعتو نمیخوام ساعتو خوبی نیست گفت مادرم من فقط ساعت دو وقت دارم ساعت دو که حال روزگوش کردن داره گفت من فقط ساعت دو وقت دارم اون پیده زن گفت خدا بهت خیلی بده خیلی ساعت خوبی همون موقع بیا دیگه دید خب خودش دیگه همچین تدویری کرده دیگه چاره ای نداره گفت باش روزانه می رفت مستمعش هم ۵-۶ زن بیشتر نبودن روزشو می خوند نیم ساعتی صحبت می کرد تا شد روز آشورا که طبق رسم حالا اون زمان جوری بود خود ایشورم همین کار رو میکرد تمام روزها و مجالس بعد از ظهرش رو صبح قرار داد که بعد از ظهر خالی باشه کاملا بتونه استراحت بکنه تا مثلا چبه آشورا یا مثلا تو شب بتونه عرض عدق بکنه همه ای روزها و مجالس رو انداخت صبح مجلس این پیر زن رو یادش رف بهش بگه که این مجلس توی یه ساعت صبح قرار بده نگفت زور بعد از نماز زور رفت خونه نهارشو خورد گیرد به خوابه در خواب حضرت زهران صلوه مولانایها رو دید حضرت زهران صلوه مولانایها فرمود که ایزاوی بلله به اون پیر زن نگفتی که مذلسش رو به یک ساعت دیگه به نزده منتظر توی چرا نرفتی چرا نرفتی؟ او بلند شد سراسیمه لباس پوشید با این که فاصلهش تا خونه اون پیر زن زیاد بود دوید به سنت اون خونه هوا یرم بود از دور میدید که این پیر زن میاد سر کچه میره تو مسترهب هستش اون پیر زن نمیدید این رو از دور میدید سریع وقتی رفت نزدیک که شد تا اون پیر زن دیدهش گفت بیرداری بوله چرا نیومدی خانم حضر زهرا تو مجلس نشست خانم حضر زهرا تو مجلس نشست زد تو سر خودش خب اون چیزی رو که من تو خواب میبینم این تو بیداری داره میبین اون چیزی رو که من تو خواب دیدم اون تو بیداری دار

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

New Page 1