منحوت يعني تراشيده شده .
در اول كتاب دانستي كه اسم يا مصدر است يا غير مصدر و مصدر آن است كه بر حدث (فعل يا صفت) دلالت كند و غير مصدر آن است كه بر ذات دلالت مي نمايد و نيز دانستي كه كلام مركب از چند كلمه است و كلام را جمله نيز مي گويند و مصدر اصل و ريشه صيغه هاي فعل است و حروف اصلي مصدر در همه مشتقات آن موجود است ، ولي در كلام عرب بعضي از صيغه ها اصل و ريشه آنها غير از مصدر است ، يعني يا جمله ايست يا اسم مفردي است كه دلالت بر ذات مي كند يا چند فعل است كه يك فعل از آنها گرفته شده ؛ صيغه هاي اين گونه از آن جمله يا اسم يا چند فعل تراشيده شده و تراشيدنش اين گونه است كه بعضي حروف آن جمله يا اسم يا چند فعل را مي گيرند و تركيب مي كنند و صيغه فعل مي سازند و لازم نيست مانند مصدر همه حروف آن اصل در صيغه فعل بيايد و اين گونه افعال در ثلاثي مجرد و مزيد فيه كمتر و در رباعي مجرد و مزيد فيه بيشتر است و بعضي از مثالهاي آن در معني هشتم باب تفعل گذشت و صيغه منحوت ملحق نيست بلكه اصلي است گر چه در بعضي كتابها مثالهاي ملحق و منحوت از مفرد را خلط كرده اند ، اينك مثال هايي از منحوت جمله سپس از منحوت مفرد و منحوت از چند فعل ذكر مي شود :
بسمل يبسمل بسملة : بسم الله الرحمن الرحيم ، گفتن اين صيغه از آن جمله گرفته شده و همچنين مثال هاي ديگر .
حوقل يحوقل حوقلة ، لاحول و لا قوّة الا بالله گفتن و اين حوقله غير از آن است كه در صيغه ملحق گقته شد ، آن بر وزن فوعل و از حقل گرفته شده و اين بر وزن فعلل و از ايت جمله گرفته شده .
حمدل يحمدل حمدلة : الحمد الله كفتن .
حسبل يحسبل حسبلة : حسبي الله گفتن .
سبحل يسبحل سبحلة : سبحان الله گفتن .
جعفل يجعفل : جُعلت فداك گفتن .
سمعل يسمعل سمعلة : سلام عليكم گفتن .
هيلل يهيلل هيللة : لا اله الا الله گفتن .
و از باب تفعيل هم اين مثال گفته مي شود :
هلّل يهلّل تهليلاً : لا اله الا الله گفتن .
اما مثال هاي منحوت از مفرد مانند :
عقربتُ الصدغ : زلف را چون كژدم كردم ، از عقرب گرفته شده .
فلفلتُ الطعام : طعام را فلفل ردم .
عصفرت الثوب فتعصفر : جامه را با عصفر رنگ كردم ، پس رنگ گرفت ، عصفر : گياهي است به فارسي بهرامن و گل كافشه و گل كاجيره گويند ، رنگ نارنجي به پارچه و غير آن مي دهد .
تمنطق زيد : زيد منطقه بست ، منطقه : كمربند است . تنطّق از باب تفعبل به همين معني نيز گفته مي شود و در باب تفعيل متعدي شود ، گويند نطّق زيد عمراً : زيد كمر عمرو را بست .
تمسكن جابر : جابر مسكين شد ، مسكين درويش و تهي دست را گويند و از باب فعل يفعُل و باب افعال و تفعل نيز به اين معني استعمال شده است .
تمدرع : مدرعه پوشيد ، مدرعه : جامه پشمين است ، ادرع و درِع و تدرّع به همين معني نيز آمده است .
تمذهب : داراي مذهبي شد .
تمندل : مندل به پا كرد ، يا مِنديل بست ، مندل : موزه است ، منديل : دستار است .
تمشيخ : خود را مانند مشيخه كرد ، مشيخه يعني : پيرمردان و به اين معني تشايخ و تشيّخ نيز استعمال شده ، قال شاعر :

شيئان عجيبان هما ابرد من يخ
شيخ يتصبي و صبي يتشيخ

ترجمه : دو چيز شگفت آور كه از يخ خنك تر است ، پيرمردي كه مانند بچه شود و بچه اي كه مانند پيرمرد گردد .
فرجن زيد الحمار : زيد الاغ را فِرجون كشيد ، فرجون : پشت خار چهارپايان گويند كه آن را قشو گويند .
فرعن و تفرعن : سركشي و تبه كاري كرد ، از فرعون گرفته شده .
برعم الشجر و قمعل : درخت بر عوم و قمعول آورد ، هر دو به معني شكوفه است .
ضرغم الرجل و تضرغم : آن مرد مانند ضرغام بود ، ضرغام : شير است .
هندس يهندس هندسة : اندازه گرفتن ، از هنداسة گرفته شده و هنداسة معرب اندازه است .
سروله فتسرول : سروال پوشانيدش پس پوشيد ، سروال : معرب شروال است مه اكنون شلوار گويند .
يبعثر الله الاموات : خدا مردگان را زنده كند و برانگيزاند ، گفته اند : اين فعل از بعث : زنده كرد و اثار : برانگيخت گرفته شده .