وجدان به معني يافتن است و يافتن دو گونه است : يافتن چيزي يا يافتن چيزي بر فعلي يا صفتي ، چنانچه مي گويي : سعيد را دانشمند يافتم ، مسعود را مظلوم يافتم و در اينجا مقصود معني دوم است و فعل در باب افعال به اين معني متعدي است و آن صفت يا فعل ، ماده قرار داده مي شود و آن چيزي كه بر آن صفت يا فعل يافت شده مفعول فعل مي باشد ، مانند :
اكبرتُ زيداً : بزرگ يافتم زيد را و در قران درباره يوسف عليه السلام است : فلمّا رأينه اكبرنه : پس چون آن جماعت زنان او را ديدند بزرگش يافتند و اگر بخواهي بگويي بزرگ است از باب ثلاثي مجرد مي آوري و مي گويي : كَبُر زيد : بزرگ است زيد
اجنبت خالداً : ترسو يافتم خالد را و اگر بخواهي بگويي ترسو است ، مي گويي : جَبُن زيدٌ.
ابخلتُ مسعوداً : بخيل يافتم مسعود را و اگر بخواهي بگويي بخيل است ، مي گويي : بخل مسعود.
احمقتُ سعيدا : احمق يافتم سعيد را و اگر بخواهي بگويي احمق است ، مي گويي : حَمِقَ سعيد
اظلمتُ حسناً : ظالم يافتم حسن را و اگر مظلوم يافته شد نيز به همين گونه اداء مي شود و اگر بخواهي بگويي ظلم كرد يا ظلم شد به صيغه ثلاثي مجرد مي آوري مانند آنها.
و اگر بيان اين معني را بخواهي با ماده وجدان بنمايي بايد اسمي از آن صفت يا فعل مشتق نمايي و مفعول دوم قرار دهي و بگويي : وجدتُ زيداً كبيراً : يافتم زيد را بزرگ ، وجدتُ خالداً جباناً : يافتم خالدا را ترسو ، وجدتُ مسعوداً بخيلاً : يافتم مسعود را بخيل ، وجدتُ سعيداً احمقَ : يافتم سعيد را بي خرد ، وجدتُ حسناً ظالماً او مظلوماً : يافتم حسن را ظالم يا مظلوم.