31-فواعل جمع است براي اسم چهار حرفي كه حرف دومش الف يا واو باشد مانند : كوثر ، خاتم ، جائز : چوبي كه در سقف زير سر چوب هاي ديگر گذارند ، عالَم : جهان ، خالفه : مرد احمق و زن وعمود خيمه و مردي كه درش خير نيست ، ناصيه : پيش سر ، نافقاء : لانه موش صحرائي ؛ حاتم : نام مردي ، بازي : باز پرنده ، مي گويي : كواثر ، خواتم ، جوائز ، عوالم ، خوالف ، نواصي ، نوافق ، حواتم ، بوازي .
و نيز جمع است براي فاعل مؤنث عاقل ، چه با تاء باشد مانند : طالبه ، شاعره ، خاطئه : زن خطا كار ، خاطيه : زن راه رونده ، ضاربه يا بي تاء باشد مانند : حائض ، طالق ، حامل مي گويي : طوالب ، شواعر ، خواطئ ، خواطي ، حوائض ، طوالق ، حوامل .
و نيز جمع است براي فاعل غير عاقل مانند : صاهل : اسب بانگ كننده ، ناهل : خر بانگ كننده ، ناعق : كلاغ بانگ كننده ، شاهق : بلند از كوه و عمارت و مانند آن ، ثابت : پابرجا ، ساكن : بي جنبش ، جاريه و جاري : روان ، خامد و خامده : خاموش ، مي گويي : صواهل ، نواهق ، نواعق ، شواهق ، ثوابت ، سواكن ، جواري ، خوامد .
و براي فاعل عاقل مذكر به ندرت آمده و قياسي نيست مانند : فوارس در جمع فارس : اسب سوار .
32-فواعيل جمع است براي اسمي كه حرف دومش الف يا واو و حرف چهارمش مد و پنج حرفي يا بيشتر باشد مانند : ساطور ، خاتام ، طاحونة : آسياب ، بالوعه : چاه فاضلاب ، صابون ، طاووس ، طومار : نامه و كتاب ، مي گويي : سواطير ، خواتيم ، طواحين ، بواليع ، صوابين ، طواويس ، طوامير .
33-فياعِل جمع است براي اسم يا وصف چهار حرفي كه حرف دومش ياء زائده باشد مانند : صيرف : صرّاف ، هيزعه : هراس ، صيقل : تيز كننده شمشير و غير آن ، حيدر و حيدره : شير بيشه ، بيطر : پزشك ستوران مي گويي : صيارف ، هيازع ، صياقل ، حيادر ، بياطر .
34-فياعيل جمع است براي همان گونه اسم به اضافه حرف مد در مرتبه چهارم مانند : حيدار : سنگ ريزه سخت ، بيطار : آوازه خوان ، مي گويي : حيادير ، بياطير ، دياجير ، صياخيد ، صياديح .
35-فعائل جمع است براي اسم مؤنث چهار حرفي كه در مرتبه سومش مد باشد مانند : صحيفه : كتاب ، كتيبه : لشگر ، سفينه : كشتي ، سحابه : ابر ، شمال : بادي كه از جانب قطب فوقاني مي وزد ، شِمال : طرف چپ ، عقاب : مرغي است درنده ، رساله : پيغام ، ذؤابه : دسته مو كه از سر آويزان است ، عقيصه : دسته مو كه بر سر پيچان شده ، حموله : حيوان بار كش ، خليفه : جانشين ، حلوبه : حيوان شيرده ، ركوبه : حيوان سواري ، نطيحه : حيواني كه در اثر شاخ زدن حيوان ديگر مرده ، ذبيحه : حيوان سر بريده ، غريسه : نهال درخت ، اكيله : حيواني كه درنده آن را كشته و خورده يا بعضي از آن را ، رميّه : شكاري كه با تير افتاده است ، عجوز : پيرزن ، عروس : نو شوي كرده ، در اينها گويي : صحائف ، كتائب سفائن سحائب شمائل عقائب رسائل ذوائب عقائص اكائل رمائي عجائز عرائس .
و نيز جمع است براي وصفي كه بر وزن فعيله و به معني فاعله باشد مانند : كريمه ، ظريفه ، لطيفه ، بديعه ، شريفه ، مي گويي : كرائم ، ظرائف ، لطائف ، بدائع ، شرائف .
36-فَعالَي جمع است براي اسمائي و اوصافي مانند : فتوي و فتيا : در حكم نظر دادن ، ذفري : استخوان پشت گوش ، صحراء : بيابان ، عذراء : دوشيزه ، حبلي : آبستن ؛ هديّه : ارمغان ، جدايه : آهو كه شش ماهه شده ، هراوه : چوب دست كلفت ؛ يتيم ]: بچه پدر مرده ، ايّم : مرد بي زن و زن بي مرد ،طاهر : پاك ، رزيّة : مصيبت ؛ سجيّه : خو ، بقيّه : مانده ، بليّه : آزمايش در اينها گويي : فتاوي ذفاري صحاري عذاري حبالي هدايا جدايا هراوي يتامي ايامي طهاري رزايا سجايا بقايا بلايا و در بعضي از آنها فَعالِي نيز استعمال شده مانند : فتاوي و صحاري .
37-فَعالِي مانند : ارض : زمين ، اهل : خاندان ، ليله : شب ، موماة و موماء : بيابان پهناور ، سعلي و سعلاة و سعلاء : غول بيابان ، هبرية : پوسته سر و بدن مي گويي : اراضي اهالي ليالي موامي سعالي هباري .
38-فُعالَي جمع است براي وصفي كه بر وزن فَعلان ومؤنثش فَعلَي است مانند : سكران و سكري : مست ، عطشان و عطشي : تشنه ، كسلان و كسلي : سست و بي نشاط ، غضبان و غضبي : خشمگين مي گويي : سكارَي عطاشي كسالي غضابي و فَعالَي نيز جائز است و در بعضي فَعالِي آمده مانندكَسالِي .
39-فَعاليّ مانند كرسيّ : تخت نشيمنگاه ، امنيّة : آرزو ، قمري ك نوعي از كبوتر ، انسيّ : آدميزاد ، علباؤ : رگ زرد زنگ پشت گردن ، حرباء : جانوري است ، زربيّ : بالش كه بر آن تكيه كنند و هر چه گسترند و بر آن نشينند در اينها گويي : كراسيّ امانيّ قماريّ اناسيّ علابيّ حرابيّ زرابيّ و در جمع انسان : آدمي وظربان : جانوري مانند گربه گفته اند : اناسيّ و ظرابيّ لكن اصلش اناسين و ظرابين بوده ، نون را بدل به ياء كردهاند و دو ياء را در هم ادغام نمودند.
40-افاعِلة و فَعاللة و مفاعِلة جمع واقع مي شود براي اسم عجميّ و اسمي كه آخرش ياء نسبت باشد وغير آن مانند : اشعريّ : منسوب به ابوالحسن اشعري كه يكي از پيشوايان سنيان بوده ، ارمنيّ : منسوب به ارمنستان ، قيصر ك پادشاه روميان در قديم ، كسري : لقب پادشاهي از ايران ، ابليس : نام پدر شياطين ، ازرقيّ : منسوب به نافع بن ازرق كه يكي از رؤساء خوارج بوده ، بربريّ : منسوب به بربر ، زنديق : بي دين ، اسوار : سردار فارسيان ، دمشقيّ : منسوب به دمشق ، صيرفيّ : صرّاف ، مغربيّ : منسوب به مغرب ، مشرقيّ : منسوب به مشرق ، در جمع اينها گويي : اشاعره ، ارامنه قياصره اكاسره يا كساسره ابالسه ازارقه برابره زنادقه اسوره دماشقه صيارفه مغاربه مشارقه .