و در آن چند مطلب است :
1-در كلام علماء صرف ديده مي شود كه گفته اند : اسم فاعل براي حدوث و صفة مشبهه براي ثبوت است و ما به جاي اين دو معني صدور واتّصاف آورديم ، زيرا حدث در مقابل ذات يا صفتي است كه ذات متّصف به آن است ، يا فعلي است كه از ذات صادر مي شود و اسم فاعل به هر دو گونه و صفة مشبهه به گونه اتّصاف است وسائر مشتقات نيز به هر دو گونه آمده است .
2-وزن فعيل غالباً به معني اسم فاعل است چنانچه مثال هايش گفته شد و در بعضي از موادّ به معني اسم مفعول آمده مانند : قتيل ، جريح ف سليب كه به معني مقتول مجروح مسلوب است ، مذكر و مؤنث در اين صيغه به اين معني يكسان است مي گويي : رجل قتيلٌ وامرأةٌ قتيلٌ .
3-وزن فَعول به معني اسم فاعل مذكر و مؤنثش يكسان است مانند صبور غيور غفور عدوّ بغيّ كه دراصل بغوي بوده در قران از قول مريم گفته شده : و لم اكُ بغيّاً : و بدكار نيستم (مريم-19-20) و شرط اين حكم در اين دو وزن آن است كه موصوف معلوم باشد ، مانند لم اكُ بغيّاً و گر نه براي مذكر بدون تاء و براي مؤنث با تاء آورده مي شود مثلاً زن كشته اي رادر بيابان بيابي و بخواهي بي خبران را اطلاع دهي ، مي گويي : وجدت قتيلةً في البرّ .
4-بعضي از مشتقات از معني وصفيت به معني اسميت نقل شده مانند مطيّة : حيوان سواري از مطو : تند رفتن مشتق است ، ولي جنبه وصفي آن منظور نيست ، بلكه حيوان را مطيّة گويند و طيّارة وسيّارة اسم است براي دو گونه مركب و اينك معني وصفي آن منظور نيست ودبّابة اسم است براي يكي از آلات حرب از دبّ : جنبش مشتق است وسبّابة : انگشت چهارم از سبّ : دشنام دادن مشتق است ، زيرا هنگام دشنام و تهديد با آن اشاره مي كنند و بهتر آن است كه بگوييم از سبب مشتق است و سبب : هر چيزي است كه بدان پيوندي حاصل گردد و با انگشت سبابه پيوندهايي صورت مي گيرد مانند : شهادت اشاره تهديد و آن راانگشت شهادت نيز مي گويند و از اين قبيل است مشتقاتي كه براي افراد و اشخاص علم شده است .
5-وزن فُعلَة در بسياري از مواد به معني اسم مفعول استعمال مي شود مانن : سُبّة : كسي كه دشنامش دهند ، ضُحكَة : كسي كه بر او خندند ، لعبه : چيزي كه بازيچه باشد ، هزءة وسخرة : كسي كه مورد مسخره مردم قرار مي گيرد ، خرعه : گول خور ، لعنه : كسي كه نفرينش مي كنند ، چنانچه وزن فُعَلَة به معني فاعل آمده و در بحث صيغه مبالغه گفته شد ، لكن معني فاعلي و مفعولي در اين دو صيغه با خصوصيت اشتهار است يعني : مثلاً هُمَزَة و لُمَزَة مي گويند كسي را كه مشهور ومعروف شده باشد به بدزباني درباره مردم و گر نه مغتاب است و هُزاة و سُخرة كسي را گويند كه به مسخره گي و دلقك بازي شناخته شده و گر نه ساخر است و در معني مفعولي مثلاً لُعبة كسي يا چيزي است كه مردم آن را به ملعونيت شناخته و مورد نفرين مردمان باشد و ضحكة كسي است كه حركات و گفتارش خنده آور باشد و هر كسي بر او بخندد و گر نه ملعوب و ملعون ومضحوك عليه گفته مي شود .
6-گاهي وزن فعيل بهمعني مُفعِل يا مُفاعل استعمال مي شود مانند : اليم : مولم ، جليس : مجالس ، كليم : مكالم ، حبيب : محبّ .
7-گاهي اسم مفعول و فاعل از باب افعال در معني يكسان است مانند مسهِب و مسهَب : پرگو و اسب تند رو پيشي گير و غير اسب ، و طمّاع و ملفِج و ملفَج : كسي كه مالش رفته و دين برش مانده ، محصِن و محصَن : مرد عفيف خوددار و مرد زن دار ، محصِنة و محصَنة : زن عفيف خوددار و زن شوهر دار و در قران به هر دو معني آمده و هر دو گونه خوانده شده و در بعضي مواد در معني فاعل است ولي فقط به صيغه اسم مفعول استعمال شده مانند : مُهتَر : كسي كه از پيري يا اندوه يا مرض جنون آميز شده ، مُفعَم : پركننده گويند : سيلٌ مفعمٌ : سيلي كه دره ها و رود ها را پر و لبريزكرده و فعل در اين مواد معلوم استعمال مي شود و از اين جهت گفته شده : كه صيغه اسم مفعول به معني اسم فاعل آمده ، مگر اُحصِنَ و اُهتِرَ كه اَحصَنَ و اَهتَزَ نيز نقل شده و در قران اُحصِنَّ و اَحصَنَّ هر دو خوانده شده است .