سلسله سخنرانی های استاد رفیعی جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : حسینی نیشابوری، سید علی اکبر، 1362

عنوان و نام پدیدآور : سلسله سخنرانی های استاد رفیعی ، سید علی اکبر حسینی نیشابوری

مشخصات نشر : قم : دار المبلغين. 97

مشخصات ظاهری : 13 جلد

شابک : 240000ریال : 7-7-94791-600-978

وضعیت فهرست نویسی : فيپا

یاد داشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

یادداشت : کتاب حاضر مجموعه سخنرانی های آقای دکتر ناصر رفیعی محمدی می باشد.

رفيعی محمدی، ناصر، 1344-وعظ.

موضوع : وعظ

موضوع : اسلام - مسائل متفرقه

موضوع : اسلام - تبلیغات

رده بندی کنگره : 1393، 81 س 7 ر/ 10/5 BP

رده بندی دیویی: 297/08

شماره کتابشناسی ملی : 91893431

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

بسم اله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

سلسله سخنرانی های استاد رفیعی

فرصت های طلایی در ماه مبارک رمضان

حياء

حسن ظن و سوء ظن

اذیت و آزار

فرهنگ تخاطب و گفت وگو

شماتت و سرزنش

رفق و مدارا

مروت و جوانمردی

خانواده

برخورد والدین با فرزندان

امیرالمؤمنین علی علیه السلام

تدوین و تحقیق سید علی اکبر حسینی نیشابوری

ص: 4

فهرست موضوعات

فرصت های طلایی در ماه رمضان ... 13

مقدمه ...13

رمضان و فرصت های طلایی ... 15

1. فرصت تقویت اراده و تصمیم گیری ... 16

داستان ...17

تصمیم سعادت بخش ...17

امید به وعده ی خدا ...18

2. فرصت آشتی با خدا ...19

داستان ...19

سه نوع عبادت ...19

جوان گنه کار...20

3. فرصت برنامه ریزی و نظم ...22

4. فرصت رفع کدورت ...23

5. فرصت صبر ...24

6.فرصت قناعت ...24

7. فرصت پیوند با ولایت ...24

دعای پیامبر در آغاز ماه مبارک رمضان ...25

مقدمه...25

دعای پیامبران صلی الله علیه و اله وسلم شامل هفت حاجت ... 26

1.امنیت ...27

2.ایمان...28

داستان...29

3.سلامت...30

4.اسلام...31

داستان زنی هوشمند...32

5.عافیت...33

6.دوری کردن بیمار...33

7.یاری جستن از خدا در اقامه ی نماز و روزه و تلاوت قران ...34

حیاء(1)..،35

مقدمه...35

معرفی شش درد توسط پیامبر...37

حیاءمنشاءتمام ارزش ها...39

اقسام احیاءاز دیدگاه امام صادق علیه السلام...41

1.حیاءاز گناه...42

یاد خدا مانع گناه ...42

2. حياء از کوتاهی ...42

3. حیاء کرامت ...44

4. حیاء محبت...44

5.حیاء هیبت...44

ص: 5

حياء (2)...47

مقدمه ...47

حیاء کجا ظاهر می شود؟ ... 49

ا. حیاء در چشم ...49

جوان شهوت پرست ...53

نگاه حرام...54

2. حیاء در گفتار...56

3. حیاء در رفتار...57

حياء (3)...59

مقدمه ...59

حياء حرّ بن یزید ...60

حياء فضیل بن عیاض ...61

آسیب های حیاء ...62

1.فقر...63

على علیه السلام به دنبال کار ... 64

داستان امام صادق علیه السلام و كاسب ورشکسته... 65

ساده زیستی علی علیه السلام...65

تذکر به صاحبان ثروت ...67

2. اصرار بر گناه...67

3. کثرت کلام...68

4. جهل و نادانی...69

حياء (4)...72

مقدمه ...72

آفات علماء ...73

اقسام حیای منفی ...77

1. حیاء در مقابل رسم های غلط ... 77

داستان...78

زیدبن حارثه و پدر مشترک...78

برخورد قرانی با سنتی غلط...79

2.حیاءدر احترام و تحویل گرفتن...83

3.حیاء در طلب حق ...85

4.حیاءدر کسب علم...85

5.حیاء در اظهار نادانی...85

6.حیاء در حاجت خواستن از خدا...85

حسن ظن و سوءظن(1)...86

مقدمه...86

حسن ظن و سوء ظن به خداوند...87

دلایل بدگمانی...89

1.امتحان و ابتلاء...90

2.عدم اجابت دعا...93

3.رزق و روزی کم...94

4.ترس و خوف...96

5.حسادت...97

6.ریا...97

حسن ظن و سوء ظن(2)...98

مقدمه...98

عوامل بد بینی...101

1.ظاهر بینی...101

داستان...101

بدگمانی...101

سوء ظن به بهترین بندهی خدا... 102

2. پر توقعی...104

ص: 6

3. حسادت ... 105

4. نشست و برخاست با انسانهای بد...106

سوء ظن های ممدوح ...106

5. خبث باطن ... 108

خوره ی بدگمانی...109

آزار و اذیت (1) ...110

مقدمه ...110

آیات قرآن در مورد اذیت و آزار ...112

اقسام اذیت و آزار ...117

1. نگاه آزاری ...117

2. زبان آزاری...117

داستان ...117

3. رفتارآ زاری ...119

داستان ...119

4. همسایه آزاری...120

داستان ...120

5. حیوان آزاری ...122

داستان ...122

آزار و اذیت (2)...124

مقدمه...124

اعمال ازار دهنده ی اهل بیت علیهم السلام...126

1.تحقیر مردم ومومنین...126

داستان...126

2.غلو کردن...128

داستان...129

3.تفریط...131

داستان...131

4.زیارت های نادرست...132

اداب زیارت...133

فرهنگ تخاطب و گفت گو(1)...137

مقدمه...137

اقسام فرهنگ تخاطب و گفت گو...138 1

1.درعصابنیت...138

1-2.درمزاح...138

1-3.درتقاضا کردن...139

اقسام گفت و گوی خداوند در قران...140

2-1.گفت و گوی خدا با فرشته ها...140

2-2.گفت و گوی خداوند با ادم ابوالبشر...141

2-3. گفت وگوی خدا با پیامبر در مورد منافق...141

2-4. گفت وگوی خدا با پیامبر در مورد یهود و نصارا ...142

دستور قرآن بر منع سوژه در گفت وگو...142

1-4. با پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم و ائمه علیهم السلام ...146

1-5. با استاد و معلم ... 148

1-6 با فرزند ... 149

فرهنگ تخاطب و گفت وگو (2) ...151

مقدمه ... 151

ویژگی های سخن از منظر قرآن... 152

1. علم و آگاهی...152

2. اعتقاد ...153

داستان ...153

3. ادب... 155

داستان ... 155

ص: 7

سفارش خداوند به حضرت موسی درباره فقراء...156

خاطره ای از امام (ره)... 157

خاطره ای از استاد شهید مطهری... 158

رسیدگی مقام معظم رهبری به فقراء... 159

سفارش امام رضاعلیه السلام به فرزندش ... 159

4. مستدل و پشتوانه دار ... 160

فرهنگ تخاطب و گفت وگو ... 160

1. با پدر و مادر ... 160

2. با بدهکار... 161

3. با گناهکار ... 161

4. با سفیه و نادان ... 161

5. با منافق... 161

6.با مؤمنان... 161

7. در برخورد با جنازه ... 162

شماتت و سرزنش ... 163

بدترین مردم در کلام امیرمومنان علیه السلام... 164

عاقبت شماتت و سرزنش... 165

خاطره ای جالب... 166

خاطره ای خواندنی... 166

ویژگی های حضرت ایوب... 167

سرزنش حضرت ایوب بدترین مصیبت... 168

دلیل شماتت ،حسادت... 168

خاطره ای خواندنی... 169

جواب اباذر در مقابل شماتت... 169

جواب حضرت زینب علیها السلام و امام سجاد علیه السلام در مقابل شماتت... 169

آیا کافر و منافق را می توان لعن کرد؟... 171

هفت گروه مورد لعن ... 173

1. مٌحَرَّف قرآن ... 174

2. منکر قضا و قدر... 174

3. مخالف با سنت پیامبر... 174

4. بی احترامی به اهل بیت علیهم السلام ... 175

5. حلال خدا را حرام کردن ... 175

6. استفاده ی شخصی از بیت المال ... 175

7. تحقیر بندگان خدا ... 175

ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام... 177

مقدمه ... 177

پیامبر به امام حسن علیه السلام فرمود: «پسرم»... 178

سعی دشمنان اسلام برای از بین بردن تعبیر ابن رسول الله» ... 179

داستان ... 179

تعلیم و تعلم در کلام امام حسن علیه السلام ... 186

امام حسن علیه السلام و احترام به خانواده ... 188

امام حسن علیه السلام و احترام به جامعه... 189

رفق و مدارا... 191

مقدمه ... 191

کمیابی چهار چیز... 193

مسائل تربیتی ... 196

اصول رفق و مدارا ... 196

1.برخورد دولت با مردم ... 196

داستان ... 197

مدارا با مردم... 197

خدمت به دیگران... 199

ص: 8

2. برخوردهای مالی ... 200

محمدبن ابی عمیر با بدهکار ... 200

3. برخورد با منکر ... 201

برخورد پیامبر با گنه کار... 201

مروت و جوانمردی ...203

مقدمه ...203

نشانه های انسان های بامروت ... 204

1. بندهی خوب خداوند ... 204

وزیری که بندهی خدا بود ... 205

2. فراموش نکردن دوستی های گذشته... 206

داستان ... 206

رسول خدا و یاد خدیجه کبری علیها السلام ...206

رسول خدا و یاد مطعم بن عدی ... 207

آل برامکه ... 208

3. در اوج قدرت عفو کردن ... 210

جنگ ذات الرقاع ... 210

جنگ جمل... 211

على علیه السلام در اوج فتوت ... 211

امام حسین علیه السلام در میدان نبرد ... 211

4. بد چشمی نکردن ... 212

اقسام مروت از دیدگاه امام صادق علیه السلام ...212

1. قرائت قرآن ... 212

2. حضور در مساجد ... 213

3. همنشینی با آدم های خوب... 213

4. یاد گرفتن مسائل دینی ... 213

5. کمک به دیگران ... 213

6. شوخی کردن ...213

7. زیاد مخالفت نکردن ... 213

8. غیبت نکردن ...213

خانواده (1) ...215

مقدمه ... 215

دستور قرآن راجع به خانواده... 216

ابراز محبت به همسر... 216

حقوق مشترک خانواده ... 219

1. تکریم و احترام ... 219

نشانه های مرد سعادتمند... 220

بدترین صفات مرد، بهترین صفات زن... 220

دادخواهی امام ... 221

تکریم همسر ... 222

2. عذر پذیری و خطاپوشی ... 224

3. عفاف و حجاب ... 224

خانواده (2) ... 226

مقدمه ... 226

عفاف و حجاب در خانواده... 227

عفاف حضرت یوسف... 228

عفاف حضرت مریم... 228

دستور قرآن نسبت به عفاف و حجاب... 229

خانمی که امام زمان "عجل الله تعالی فرجه الشریف" به دیدن او آمد ...230

عفاف حضرت موسی... 231

گسترش فساد عامل شکست آندلس ... 231

شهوترانی عامل شکست لشکر موسی ... 232

حولاء عطاره ...232

ص: 9

توجه به همسر ...234

خانواده (3)...237

مقدمه ... 237

اجتناب های لازم در زندگی ... 238

مهم ترین اجتناب بهانه جویی... 238

1. سخت گیری بی مورد ... 239

2. خیر نرساندن ...239

3. بهانه جویی...239

4. دروغ ...239

5. حسادت ...239

6. ظلم کردن ...239

بهانه جویی قوم حضرت موسی ... 240

بهانه جویی در زمان پیامبر ... 240

داستان ... 241

طلاق به خاطر بهانه جویی ... 241

بهانه جویی عامل ذلیل شدن ... 242

اقسام بهانه جویی ... 244

ا. غيرت های ناپسند ...244

خانواده (4)...248

مقدمه ...248

عیب جویی عامل اختلاف در خانواده ها ... 250

فرق انتقاد با عیب جویی ... 251

شبانه روز در چهار بخش ... 252

داستان ... 253

نکته ای درباره جوان ها ... 254

عمربن عبدالعزيز... 255

دستور امام صادق علیه السلام درباره ی خانواده ... 259

برخورد والدین با فرزندان ... 261

مقدمه ... 261

داستان ... 262

راهکارهای تعامل با فرزندان ... 262

1. تمرین و عادت به صفات نیکو ... 263

عادت های غلط ... 263

2-1.چهارشنبه سوری ... 263

2-2.صلاة تراویح ...263

2-3.ألصلاة خير من النوم ...264

عادت های نیکو ... 265

3-1.سلام کردن ...265

3-2.گوش کردن موارد نیکو ... 265

3-3.سخاوت... 265

3-4.ذکر و استغفار ...265

داستان ...266

بدترین مردها ...267

داستان ...267

1-2.تکریم شخصیت فرزندان ... 269

امام حسین علیه السلام و فرزندش ... 271

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و امام حسن علیه السلام ... 271

امام صادق علیه السلام و فرزندش ... 272

متوکل و فرزندش منتصر ... 272

تکریم ادیسون ...273

وداع با ماه مبارک رمضان ... 274

مقدمه ... 274

دستور پیامبر به جابر ... 274

برخورد امام سجاد علیه السلام با خدمتکارانش... 275

ص: 10

ندای فرشته در شب عید فطر ... 276

دعای آخرین روز ماه رمضان ... 277

رحمت واسعدی خداوند ... 277

داستان ...277

آیات رحمت ...278

چه کنیم رحمت واسعه شامل ما بشود؟... 280

1.استغفار...281

داستان ... 281

2.عبرت ...283

3.دفاع از حق ...283

4.توسل به اهل بیت علیهم السلام ... 285

امیرمؤمنان (1)... 286

مقدمه ...286

انتظارات امیرمؤمنان از شیعیان و محبانش ...287

داستان ... 288

1.بذل و بخشش در راه ولایت ... 289

داستان ... 290

2.رفاقت به خاطر ولایت ... 292

3.احیاء اوامر اهل بیت ... 292

داستان ... 293

آیت الله سیدمحمد باقر صدر ... 293

4.در عصبانیت ظلم نکردن ... 295

داستان ... 295

5.اسراف نکردن در حال خشنودی ... 298

6.همسایه داری ... 298

7.اخلاق نیکو با رفقا ... 298

ادعای شیعه بودن در محضر امام رضا علیه السلام ... 299

امیرمؤمنان (2)... 300

مقدمه ... 300

یک ضرب المثل اشتباه ... 302

اتاترک در ترکیه ...303

محمدبن ابی بکر ... 304

شیوه های تربیتی در کلام امیرمؤمنان... 304

1. اصل تسهيل ... 305

داستان ... 308

زهد على ... 308

توبه بهتر از اعتراف گناه ... 309

فراموش نکردن گذشته ی دیگران ... 310

شمه ای از اخلاق على علیه السلام ... 311

2. اصل اعتدال ... 311

داستان ...313

حد انفاق ...313

راه درست در کلام مولا ... 313

3.اصل تشویق ... 314

داستان ... 314

بخشش گنه کار به خاطر فضائلش ... 314

تکریم و تشویق فرزند ... 314

امیرمؤمنان (3) ... 317

مقدمه ...317

اخلاص اختیاری ... 318

اخلاص اضطراری ...319

ص: 11

اخلاص حضرت موسی ... 319

امیرمؤمنان علیه السلام محبوب ترین بنده ی خدا ... 320

دفاع از امیرمؤمنان علیه السلام در دربار معاویه ... 321

عدی بن حاتم مدافع امیرمؤمنان علیه السلام ... 322

فضائل امیرمؤمنان علیه السلام از زبان ابودرداء ... 323

نشانه های اخلاص ... 324

1.انتظار نداشتن مدح از سوی دیگران ... 324

اخلاص امیرمؤمنان علیه السلام ... 325

اخلاص امام سجادعليه السلام ... 325

اخلاص آية الله بروجردی ... 326

اخلاص حضرت امام ... 326

2. یاد خداوند در مواقع حساس ... 327

3. سلامت قلب ... 328

4. سلامت اعضا... 328

5. خیر رساندن ... 329

6 شر نرساندن ... 329

امیرمؤمنان (4)...330

مقدمه ... 330

دکتر عبدالمنعم حسن ...332

یاسین بدرانی ...333

ابوشریف مصری ...333

دکتر حسن شحاطه ...333

امیرمؤمنان علیه السلام چه نوع جامعه ای می خواست که پیدا نکرد؟ ... 336

ویژگی های جامعه آرمانی امیرالمؤمنین... 338

1.دنيا در نظرشان کوچک ... 338

داستان ... 338

سخاوت علی علیه السلام ... 338

على علیه السلام و بیت المال ... 339

قنبر فدایی ولایت ... 339

2. دوری از هوی و هوس ... 341

داستان ... 341

علی علیه السلام و رسیدگی به فقراء ... 341

رفیق آگاه ... 342

هدیه ای رشوه نما ... 343

ص: 12

جلسه اول

فرصت های طلایی در ماه رمضان

اشاره

لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ نَحْمَدُهُ و نَسْتَعينُهُ و نَسْتَغْفِرُهُ وَ نَشکُرُهُ وَ نَتَوَسَّلُ اِلیهِ وَ نَتَوَکَّلُ عَلیه وَ نُصَلِّی وَ نُسَلِّمُ عَلی خِیَرَتِهِ في خَلْقِهِ حافِظِ سِرِّهِ وَ مُبَلِّغِ رسالاتِهِ سَیِّدُنا و نَبِیُّنا أبي الْقاسِمِ الْمُصْطَفی مُحَمَّد(صلی الله علیه و اله و سلم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

الْمُنْتَجَبین سیُّما بَقییَّةِ اللّهِ فِي الارَضین رُوحي وَ أَرْواحُ الْعالمین لَهُ الْفِدا.

قال الله تبارک و تعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»،(1)

مقدمه

خدا را شاکریم که به ما سلامت، امنیت، عمر و فرصت داد که آغاز یک ماه رمضان دیگر را زنده باشیم و پای مجالس معارف و احکام و مسائل دینی بنشینیم.

شناخت و فضیلت ماه رمضان مهم تر از شناخت زمان و مسائل جنبی و در واقع صوری آن است. همان گونه که یکی از دعاهای امام سجاد علیه السلام این است: «أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إِجْلَالَ حُرْمَتِهِ »؛(2) خدایا اول به ما توفیق معرفت نسبت به فضیلت و حرمت ماه رمضان و سپس تکریم و تجلیل از این ماه الهی را عنایت فرما. شناخت آغاز و پایان و احکام ماه رمضان مهم است؛ چرا که رمضان بر این احکام استوار است. اما شناخت فضیلت و حرمت این ماه شاید کمتر از شناخت اصل آداب و احکام این ماه نباشد.

ص: 13


1- بقره :183

2- دعای 44 صحیفه سجادیه، ص 186؛مصباح کفهمی، ص 610

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: «هُوَ شَهرٌ أوَّلُهُ رَحمَةٌ،وأوسَطُهُ مَغفِرَةٌ،وآخِرُهُ الإِجابَةُ وَالعِتقُ مِنَ النّارِ.»؛(1) ماه رمضان، ماهی است که آغازش رحمت، وسطش مغفرت و پایانش آزادی و برائت از آتش است.

ماهی که بیش از 50 نام دارد. ماه عتق، ماه مغفرت، ماه فوز، ماه فضیلت، ماه مبارک، ماه مواسات، ماه آزادی، ماه برکت، ماه صبر؛ «شَهرٌ مُبارَكٌ،شَهرُ الصَّبرِ،شَهْرَ الصِّيامِ،شَهْرُ اَلْمَغْفِرَةِ،شَهرُ البَرَكَةِ،شَهْرُ اَلْمُوَاسَاةِ،شَهْرُ اَلْعِتْقِ ».این عظمتی است که خداوند آن را در مقابل ما قرار می دهد، «هُوَ شَهْرٌ دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اَللَّهِ»،(2)

سفره ی الهی گسترده است، سفره های ما وقتی غذایش خورده می شود تمام می شود، وقتی انسان سیر می شود، تازه آغاز زحمت است. « مٰا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ» سفره های ما فناپذیر است، غذا که خورده می شود تازه مکافات جمع کردن آشغال هایش شروع می شود، اما سفره های الهی «وَ مٰا عِنْدَاللّٰهِ بٰاقٍ»؛(3) هیچ وقت فنا پذیر نیست. سفرهی الهی سفره ی کرامت، مهربانی و عترت است. صاحب خانه نگفته که چه کسی بر سر این سفره بنشیند، همه دعوتند؛ «دُعِيتُمْ فِيهِ إلَي ضِيَافَةِ اللَّهِ».

خیلی ضعف است که سفره ای به این بزرگی باشد اما جایی برای من و امثال شما نباشد. سفره ای با این عظمت اما انسان نتواند چیزی از آن بردارد. گاهی یک سفره مال افراد خاصی است؛ می گویند رؤسا دعوت دارند، یا مسئولین دعوت دارند، و یا مثلا اینجا فامیل هایشان را دعوت کرده اند، غذا به اندازه ی همه نیست. اما یک سفره ای که همه حق دارند سر آن بنشینند و همه چیز هم در آن هست و ماندگار هم است، اگر کسی سر این سفره بنشیند و جای خودش را باز نکند خود او مقصر است. اگر کسی نتواند از مائده ها و غذاهای این سفره استفاده کند، خسارت دیده و ضرر کرده است. رمضان ماه نشستن سر سفره ی الهی است، ماه نشستن سر سفره ی عزت و کرامت و مهربانی است. اگر می خواهی ببینی در این سفره چیست به دعای جوشن نگاه کن؛

ص: 14


1- بحارالانوار، ج 93، ص 342؛ مستدرک، ج 7، ص 437؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 268

2- وسائل الشیعه، ج 10، ص 313؛ بحارالانوار، ج 93، ص 356؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 295

3- نحل: 96

سفره ی رحمت و سفره ی کرامت. اما هر کس نمی تواند سر این سفره بنشیند «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً»،(1) باید پاکیزه و باادب نشست. باید اجازه ی ورود به این سفره را گرفت و نشست. ماه رمضان ماه چنین عظمت و ضیافتی است. قبل از این که من بحث امسالم را شروع کنم می خواهم راجع به ماه رمضان یک نکته را عرض کنم و منبر امروز را با همین نکته تمام کنم. عزیزان به نظر من در ماه رمضان هفت فرصت استثنایی است که این ها را برایتان می شمارم.

رمضان و فرصت های طلایی

اشاره

ماه رمضان آغاز سال(2) عبادی است. سیدبن طاووس رحمته الله در این باره می نویسد: محرم آغاز سال تاریخی و قمری است - نزد ما فروردین آغاز سال شمسی است در بعضی جاها میلاد حضرت مسیح آغاز سال میلادی است - ایشان می فرماید: این ها برای سال های تاریخی بشر است، اما سال عبادی اول رمضان است. لذا مرحوم میرزا جواد آقای ملکی رحمته الله وقتی ماه رمضان شروع میشد توصیه میکردند نماز شکر بخوانید. در توصیه های کتاب «المراقبات» دارند که شب اول ماه رمضان سوره ی فتح را بخوانید. در مفاتیح و جاهای دیگر آمده است که شب اول ماه رمضان غسل کنید و دعای مخصوصی را که پیامبر می خواند، بخوانید. لذا خوب است که انسان برنامه های عبادیش را با این سال تعیین کند؛ مثل خمس، زکات و برنامه ریزی هایی که برای زندگی اش دارد. مثلا اگر تنظیمی در کارهای عبادیش دارد از رمضان شروع کند چون ماه رمضان سال عبادی بشر است این مطالبی را که عرض میکنم نه روایت است و نه حديث؛ این ها را خودم این گونه دسته بندی کرده ام؛ در ماه رمضان ماهفت فرصت استثنایی داریم البته نه این که در دیگر ماه های سال این فرصت ها را نداریم اما در ماه رمضان بیشتر است.

ص: 15


1- طه : 12

2- بحارالانوار، ج 95، ص 334

1. فرصت تقویت اراده و تصمیم گیری

اشاره

یکی از مشکلاتی که الآن ما در جامعه داریم ضعف اراده است. خیلی ها می گویند: من میدانم بداخلاق هستم اما نمی توانم بر بداخلاقی ام غلبه کنم، و یا مثلا نباید اعتیاد داشته باشم، و یا ناسزا بگویم، و یا در نماز کاهلی کنم، اما نمیتوانم. امروزه افراد مبتلا به گرفتاری های مختلف، اظهار ضعف اراده میکنند.

ماه رمضان ماه تقویت اراده هاست. چگونه شما تا وقتی اعلام نشده که ماه رمضان است نیت روزهای ماه رمضان نمی کنید، همچنین تا اعلام عيد فطر نشده از روزه بیرون نمی آیید چگونه الآن که شما روزه اید هر چند به سیگار معتاد باشید، سیگار نمیکشید اگرچه خیلی به غذا علاقمند هستید اما غذا نمی خورید؛ لذا کسی که در روز ماه رمضان با اراده ی خودش غذا نمی خورد و یا با حلالش رابطه برقرار نمی کند، در غیر ماه رمضان هم می تواند از حرام اجتناب کند. نگویید نمی شود. اگر نمی شود پس چرا چهارده، پانزده ساعت غذا نمیخورید؟! چرا آب نمی آشامید؟ چرا یک ماه ورود و خروجت منظم است؟ این ماه، ماه تقویت اراده است. این اولین فرصت طلایی و زمینه ای است که در اختیار ماست، به شرط این که آدم خودش را بشناسد. در کتابی به نام «تست خودشناسی» نوشته ای را دیدم خیلی جالب بود. . الآن تست ها و آزمون های مختلفی برگزار می شود؛ برای کنکور آزمون می گیرند، برای مدارس استعدادهای درخشان تست می گیرند، برای کارمندها تست می گیرند . ایشان یک تستی به نام تست خودشناسی درست کرده بود و حدود80-70 سؤال جلوی هر فردی گذاشته بود. چه خوب است ما این تست خودشناسی را برداریم و به این سؤالات جواب دهیم: نقاط ضعفم چیست؟ نقاط مثبتم چیست؟ استعدادم چگونه است؟ اگر امسال آخر عمر من باشد آیا آمرزیده شده ام؟ اگر این ماه رمضان آخر عمر من باشد، آیا عبادتم درست است؟ آیا مالم پاک شده است؟ آیا اخلاقم خوب است؟ آیا حسادت ندارم؟ چقدر شاعر زیبا سروده است:

قیمت هر کاله می دانی که چیست *** قیمت خود را ندانی احمقی است

«کاله» یعنی کالا، الآن می گویند قیمت فلان جنس این قدر است، قیمت فلان جنس پایین آمده؛ مثلا الآن میدانی قیمت سیب زمینی و پیاز چند است، قیمت

ص: 16

همه ی کالاها را می دانی اما اگر قیمت خود را ندانی این احمقی است. امیرالمؤمنین علیه السلام چقدر زیبا فرموده است: «اَلْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ»،(1)عالم کسی است که قدر و حد خویش را بداند. ما الآن در جامعه دو تا مشکل داریم؛ یکی این که بعضی ها قدر خودشان را نمی دانند، و دوم این که بعضی ها حد خودشان را نمیدانند. قدر خودمان را بدانیم خودمان را کوچک و ذلیل نکنیم. حد خودمان را بدانیم. بعضی ها قدر خودشان را نمیدانند لذا به میدان نمی آیند. بعضی ها حد خودشان را نمیدانند، یعنی به میدان می آیند اما جایی می آیند که کار را خراب می کنند. گفته شد هفت فرصت طلایی در ماه رمضان داریم؛ 1- تقویت اراده، اراده را می شود تقویت کرد.

داستان
تصمیم سعادت بخش

نبی مکرم اسلام حضرت محمد صلی الله علیه واله وسلم با اصحابشان از بیابانی عبور می کردند، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم به اصحاب خود فرمودند: توقف کنید، الآن کسی به ما می رسد که سه روز است شیطان بر او نفوذ نکرده و بر او مسلط نبوده است - خیلی مهم است بعضی ها یک دقیقه هم شیطان از آن ها جدا نیست - این چه کسی است که پیغمبر می فرماید سه روز است که شیطان بر او راه نیافته است.همه به بیابان چشم دوخته بودند، دیدند یک عرب لاغر اندام که چشم هایش به گودی افتاده باشتر نحیفی در حال آمدن است.- «مِن رَسُولٌ اللَّه»؛ پیغمبر کیست؟

گفتند: ایشان

عرض کرد: یا رسول الله! سه روز است که تصمیم گرفته ام مسلمان شوم و بت پرستی را کنار بگذارم، اکنون به مدینه آمده ام و شما را در این بیابان پیدا کرده ام. بعد از اینکه شهادتین را گفت، عرض کرد: حالا باید چه کنم؟ پیامبر فرمود: نماز بخوان، در ماه رمضان روزه بگیر، در عمرت اگر مستطیع شدی حج بیت الله را به جای آور، زکات و خمس مالت را بپرداز - در این روایت تعبیر «زکات» دارد - زکات اموالت را بده، مالت را

ص: 17


1- قال على علیه السلام اَلْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ- وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ (نهج البلاغه، خطبه 103)

پاک نگه دار، این ها اعمال و وظایفی است که بر گردن توست. عرض کرد: یا رسول الله! فقط همین ها مرا بس است. بعد خداحافظی کرد و رفت. بعد از ساعتی پیغمبر متوقف شد و فرمود: برگردید، این شخص از دنیا رفت. عرض کردند: برای چه یا رسول الله! فرمود: شترش به چاله ای برخورد کرد و از روی شتر سقوط کرد و همان جا جان داد. عرض کردند: یا رسول الله! این مرد به هیچ کدام از این اعمالی که شما فرمودید عمل نکرد؛ نه نماز خواند و نه روزه گرفت و نه حج به جای آورد و نه زكات داد. نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم اصحاب را کنار بدن این شخص آوردند، خیمه زدند و فرمودند: کسی وارد نشود. بدن را به خیمه آوردند،غسل دادند و کفن کردند. آن شخص می گوید: وقتی پیغمبر آمد، دیدیم جبین آن حضرت عرق کرده، پرسیدیم: یا رسول الله! چه شده؟ فرمودند: فرشته های زیادی به استقبال او آمده بودند، تا به او سلام و درود بگویند، با یک دنیا سلام و تحیت وارد بهشت برزخی شد. عزیزان! این انسان تصمیم گرفت. در ماه رمضان اراده تقویت می شود.

امید به وعده ی خدا

شخصی به نام احمد بن محمد ابی نصر بزنطی خدمت امام رضا علیه السلام آمد و عرض کرد: یابن رسول الله! چند سال است که دعایی می خوانم و دعایم مستجاب نمی شود، اخیرا ناامید و به خدا بدبین شده ام. امام علیه السلام فرمود: اگر کسی به این نقطه رسید، سقوط کرده است و بعد بلافاصله فرمود: احمدبن محمد! شیطان دنبال چنین فرصت هایی است تا از اینجا نفوذ کند. جدم امام باقر علیه السلام فرمود: گاهی خدا دعایی را مستجاب میکند اما سال ها آن را به تأخیر می اندازد؛ مثلا اگر فرزند می خواهی 10 سال به تأخیر می اندازد. - بنده افرادی را میشناسم که بعد از 27 سال صاحب فرزند شده اند یا بعد از گذشت17 سال از ازدواجشان بچه دار شده اند. یا مثلا حدود 10، 15 سال بچه نداشته اند، بعد بچه ای را به فرزندی قبول کرده اند و آن وقت صاحب فرزند شده اند -امام رضا علیه السلام فرمود جدم امام باقر علیه السلام فرموده است که گاهی خدا بنده ای را دوست دارد، دعایش را مستجاب می کند اما سال ها آن را به تأخیر می اندازد تا ارتباط او با خدا قطع نشود؛ وقتی به یاد حاجتش می افتد گریه می کند و با خدا حرف می زند. بعد امام

ص: 18

رضاعلیه السلام فرمود: اگر من به تو وعده ای بدهم آیا به من اعتماد میکنی؟ گفت: بله، به شما اعتماد دارم چون شما امام و حجت خدایید. امام علیه السلام فرمود: ای بنده ی خدا! خدای من به تو وعده داده است « اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»،(1) تو چگونه به من اعتماد میکنی و به خدا اعتماد نمی کنی؟! به همین دلیل است که می گویم در ماه رمضان هفت فرصت طلایی داریم.

1- تقویت اراده؛ نگویید نمی شود، نگویید نمی توانم. چگونه اراده ی شما حلال را کنار می گذارد؟ پس حرام را هم می تواند کنار بگذارد.

2. فرصت آشتی با خدا

اشاره

خدا چقدر زمینه و فرصت آشتی با خودش را فراهم کرده است؛ هر کس که ماشین وجودش کند شده و هر کس که با خدا قهر بوده است، خدا سراشیبی و زمینه برایش گذاشته است.

داستان
سه نوع عبادت

عیسی بن مریم (علی نبینا و آله و عليه السلام) از جایی عبور می کرد، در آن جا به سه گروه برخورد کرد؛ گروه اول را دید که دارند گریه میکنند و عبادت میکنند. فرمود: گریه ی شما از چیست؟ گفتند: «الْخَوْفُ مِنَ النَّارِ»؛ ما از آتش جهنم می ترسیم. فرمود: بدانید کسی که این گونه از خوف خدا اشک بریزد خدا او را از آتش می رهاند. امید داشته باشید که آتش جهنم به بدن شما برخورد نمی کند. گروه دوم را دید که دارند ناله می کنند. پرسید شما چرا تضرع میکنید؟ گفتند: «الشوق إلى الجنّة»؛ از عشق بهشت، جایی که در آن لغو نیست، گناه نیست، دروغ و کلک و خلاف نیست. جایی که در آن فرشته ها و انبیاء هستند. حضرت عیسی علیه السلام فرمود: امید داشته باشید که خدا به شما بهشت را می دهد. به گروه سوم رسید پرسید: شما چرا اشک می ریزید؟ شما چرا

ص: 19


1- غافر : 60

عبادت می کنید؟ گفتند: «حُبِّ اَللَّهِ »؛ ما خدا را دوست داریم. فرمود: «أَنتُمُ المُقَرَّبُونَ»،(1) شما مقربید؛ آن دو گروه هم خوب بودند ولی، شما بالاترید و این نتیجه ی دوست داشتن خداست.

امیرالمؤمنین، شهید ماه رمضان در این باره فرمود: دوازده نکته در تورات وجود دارد که من آن ها را به عربی ترجمه کرده ام و روزی سه بار به آن ها نگاه می کنم. - این کلام امیرالمؤمنین نشان دهنده ی اهمیت این دوازده عبارت است - من یک مورد را بیان می کنم؛ یکی از آن ها سفارشات خداست، «يَابنَ آدَمَ،احِبُّكَ فَأَنتَ أَحْبِبْنِي»؛ انسان من تو را دوست دارم چون تو بنده ی من هستی، پس تو نیز مرا دوست داشته باش.

عزیزان، این حداقل کاری است که ما می توانیم انجام دهیم. ماه رمضان، ماه آشتی و ماه کنار گذاشتن قهر با خداست. ماه رمضان، ماه برقراری رابطه با خداوند است. این هم دومین فرصت در ماه رمضان است؛ فرصت طلایی آشتی با خدا، آشتی با ذات اقدس الهی که این همه در روایات بر آن تأکید شده است.

پیغمبر گرامی اسلام، حضرت محمدصلی الله علیه و اله وسلم در مسجد رو به اصحابش کرد و فرمود: کدام نشانه ی مؤمن مهم تر است؟ - مؤمن علامت های زیادی دارد. در سوره مؤمنون حدود هفت، هشت علامت برای مؤمن گفته شده، درروایات و همچنین در کافی شريف ده ها علامت گفته شده است . پیامبر فرمودند کدام نشانه ی مؤمن از همه بالاتر است؟ یکی گفت: یا رسول الله! نماز. فرمودند: نه. یکی گفت: روزه. فرمودند: نه. یکی گفت زکات، دیگری گفت جهاد. پیغمبر فرمودند: همه ی این هایی که گفتید فضیلت و ارزش مؤمن است اما بالاترین مستمسک ایمان و عروة الوثقای مؤمن، خب خداست. بالاترین نشانه ی مؤمن این است که هم دوستی هایش و هم بغض هایش برای خدا باشد.(2)

جوان گنه کار

داستانی از یکی از اولیاء الهی برای شما نقل می کنم که آن در کتاب های مربوط به

ص: 20


1- شرح نهج البلاغة، ج 10، ص 156؛ مجموعة ورام، ج 1، ص 224

2- الکافی، ج 2، ص 25

حالات اولیاء نوشته شده است. نمیدانم این داستان چقدر پشتوانه دارد اما داستان زیبایی است. یکی از اولیاء می گوید در مصر بودم از جایی عبور می کردم، دیدم عقربی با سرعت در حال آمدن است. مسیر خشکی را طی کرد و به کنار برکه ای رسید. لاک پشتی از آب عبور می کرد سوار بر لاکپشت شد. علاقه مند شدم ببینم این عقرب چه مأموریتی دارد که این گونه باسرعت در حال رفتن است. خودم را به آن طرف آب رساندم. دیدم جوانی زیر درختی خوابیده، ماری از بالای درخت آمده تا جوان را نیش بزند. در آستانه ی نیش زدن مار، عقرب خودش را به جوان رساند و مار را نیش زد و نگذاشت جوان را نیش بزند. وقتی که عقرب رفت و مار هم به زمین افتاد با خودم گفتم این جوان کیست که خدا این قدر دوستش دارد، عقرب را مأمور کرده تا بیاید و مار را نیش بزند که این جوان زنده بماند؟ بالای سرش رفتم و او را تکان دادم. متوجه شدم دهانش بوی مشروب میدهد. تعجب کردم که او خلاف فرمان الهی را انجام داده است.

بیدارش کردم و قصه را برایش تعریف کردم و پرسیدم: جوان تو چه کرده ای؟ تو الآن معصیت خدا را کرده ای، قاعدتا باید از در خانه ی خدا طرد شده باشی. چه کار مثبتی انجام داده ای که این گونه خدا به تو مهر ورزید؟ گفت: پول برداشتم که بروم شراب بخرم، به آستانه در که رسیدم مادرم مرا صدا زد و گفت یک ظرف آب برایم بیاور تا وضو بگیرم. یک ظرف آب برایش گذاشتم و از خانه بیرون آمدم.همین گونه که در مسیر می آمدم عالمی می خواست سوار مرکبش شود مرا صدا زد و گفت: جوان بیا رکاب این مرکب را بگیر تا من سوار شوم. رکاب مرکب را گرفتم تا او سوار شود. آمدم مغازه ی شراب فروشی، شراب خریدم. اضافه ی پولی که در دستم بود، فقیری عبور می کرد گفت به من کمک کن، به فقیر کمک کردم. هر چه فکر میکنم میبینم این چند کار را قبل از انجام گناه انجام داده ام.

خداوندا! «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»،(1) با اینکه شراب خورده و مغضوب الهی هست، اما چون کار مثبتی انجام داده، اول خداوند چهره ی مثبتش را به او نشان می دهد. از این موارد بسیار داریم به همین دلیل گاهی به پدر و مادرها می گویم

ص: 21


1- بحارالأنوار، ج 91، ص 239

همیشه فقط به نقاط ضعف جوان هایتان نگاه نکنید. اگر جوانی نقطه ضعف دارد اما نماز می خواند، به پدرش احترام می گذارد، مؤدب است و بالاخره یک ویژگی مثبت دارد، خداوند این ویژگی مثبت را برجسته می کند. همان گونه که در دعا داریم: «یَا مَن اَظهَرَ الجَمِیلَ وَ سَتَرَ القَبیحَ». شراب خوری تو را پوشاند اما خدمت به مادرت را ارج نهاد. «یَا مَن لَم یُواخِذ بِالجَرِیرَةِ»؛(1) زود مؤاخذه ات نمی کند. در دعای کمیل هم می گویی:

«کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ وَ کَمْ مِنْ فَادِحٍ مِنَ الْبَلاَءِ أَقَلْتَهُ وَ کَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَیْتَهُ»؛ خدایا! چه لغزشهای بسیاری که از آن نگاهم داشتی، چه زشتی های بسیاری که از من پوشاندی و چه خوبی های کمی که خودم آن را چیزی نمیدیدم اما تو آن ها را بزرگ کردی. اندکی خوبی بود اما تو آن را پخش کردی تا مردم این ها را ببینند. اگر قرار بود خدا أظهر القبيح باشد بیچاره بودیم، خدا أظهر الجميل است. خدایی که این قدر مهربان است با وجودی که آن جوان خلاف امرش را انجام داده و شراب خورده، اما به خاطر کار مثبت او رحمتش را اظهار می کند. چرا با این خدا باید قهر کنیم؟! چرا رابطه ی ما با چنین خدایی کم باشد؟

3. فرصت برنامه ریزی و نظم

یکی از مشکلاتی که در زندگی همه ی ما وجود دارد ضعف برنامه ریزی و نظم است. ماه رمضان دو ورود و خروج منظم دارد که همه ی ما آن را رعایت می کنیم: 1- ورود به ماه و خروج از ماه؛ الآن مغازه های ساندویچی باز هستند، چرا؟ چون هنوز شروع ماه رمضان اعلام نشده است. اما به محض این که شروع ماه اعلام شود، این مغازه ها بسته میشوند. 2- ورود و خروج روزانه؛ مثلا در حال خوردن غذا هستی که با گفتن اذان غذا خوردنت تمام می شود. و یا از گرسنگی به خودت می پیچی اما چیزی نمیخوری، می گویی باید اذان گفته شود. چرا نظم را به این زیبایی رعایت می کنی؟ سحر از خوردن دست میکشی و افطار شروع به خوردن میکنی. اول ماه روزه داری را آغاز میکنی و در عید فطر افطار میکنی. بهتر است بقیه ی زندگی ما همین گونه باشد؛ در نماز اول وقتمان هم نظم باشد در برنامه ریزی خانوادگی مان هم نظم باشد.

ص: 22


1- مستدرک، ج 6 ص 308؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 304

4. فرصت رفع کدورت

کدورت ها را کنار بگذاریم و رفت و آمدها را زیاد کنیم. امام صادق علیه السلام فرمود: سه گروه هستند که نمازشان یک وجب هم بالا نمی رود و نمازشان مردود است. این سه گروه چه افرادی هستند؟ حضرت فرمود: «رجُلٌ أمَّ قَوما وهُم لَهُ كارِهونَ»؛ اول: کسی که در جایی ریاست بکند که مردم او را نمی خواهند. بلد نیست و به زور بر مردم ریاست میکند. «رَجُلٌ أمَّ قَوما » مثل حجاج ها، معاویه ها و متوکل ها که بر مردم حکومت می کردند در حالی که مردم آن ها را نمی خواستند. گروه دوم چه کسانی هستند؟ فرمود: «وَامرَأَةٌ باتَت»؛ زنی که بخوابد در حالی که همسرش از او ناراضی است.(1) منظور من در اینجا از این جمله دو انسانی است که با هم قهرند و کدورت دارند، نه فقط زن و شوهر. پس یکی از عللی که باعث بالا نرفتن نماز می شود قهر و کدورت است. پیغمبر خدا فرمود: فرشته ها (میکائیل، جبرائیل، اسرافیل و...) در اول ماه رمضان هر کدام یک پرچم نصب می کنند. پرچمی که جبرئیل نصب می کند روی آن نوشته شده: «لا اِلهَ اِلَّا الله مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله طوبى لِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ علیه السلام؛ يُنادونَ بِالأَسحارِ بِالبُكاءِ وَالتَّضَرُّعِ»،(2) خوشا به حال امتی که سحرهایشان همراه با گریه و تضرع است. اما در یکی از نقل ها چنین آمده: خوشا به حال امتی که ارتباطشان با هم صمیمی باشد. چقدر تأکید شده که افطاری بدهید. اگر اندکی سفره ها کم خرج تر و ساده تر شود، همین سفره ی افطار زمینه ی رفع کدورت می شود. همین رفت و آمدها، شب ها با هم به مسجد آمدن ها و

ص: 23


1- «قال الصادق علیه السلام : ثَلاَثَةٌ لاَ تُقْبَلُ لَهُمْ صَلاَةٌ عَبْدٌ آبِقٌ مِنْ مَوَالِيهِ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْهِمْ فَيَضَعَ يَدَهُ فِي أَيْدِيهِمْ، وَ يَرْجِعَ إِلَيْهِمْ فَيَضَعَ يَدَهُ فِي أَيْدِيهِمْ، وَرَجُلٌ أَمَّ قَوْماً وَ هُمْ لَهُ كَارِهُونَ وَ اِمْرَأَةٌ بَاتَتْ وَ زَوْجُهَا عَلَيْهَا سَاخِطٌ»(وسائل الشیعه، ج 8، ص 350؛ امالی شیخ طوسی، ص 193؛ بحارالانوار، ج 8، ص 319)

2- «قال رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم إذا كانَ أوَّلُ لَيلَةٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ ، أمَرَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى سَبعَةً مِنَ المَلائِكَةِ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ كَوْكَبَائِيلَ وَ شَمْشَائِيلَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ دَرْدَائِيلَ مَعَ كُلِّ مَلَكٍ مِنْهُمْ لِوَاءٌ مِنْ نُورٍ وَ سَبْعُونَ أَلْفاً مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ مَعَ جَبْرَئِيلَ لِوَاءٌ مِنْ نُورٍ يَضْرِبُ فِي اَلسَّمَاءِ اَلسَّابِعَةِ مَكْتُوبٌ عَلَى ذَلِكَ اَللِّوَاءِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ طُوبَى لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يُنَادُونَ بِالْأَسْحَارِ بِالْبُكَاءِ وَ التَّضَرُّعِ أُولٰئِكَ هُمُ الآمِنُونَ يومِ القِيَامَة (مستدرک، ج 7، ص 420 ،بحارالأنوار، ج 93، ص 343)

کنار هم نشستن ها فرصتی برای رفع کدورت است.

5. فرصت صبر

انسان در ماه رمضان صبور است، تا اذان گفته نشده نمی خورد و نمی آشامد و تحمل دارد. این صبر را در سایر ایام هم می شود تعمیم داد.

6. فرصت قناعت

در ماه رمضان انسان با مناعت طبع و قناعت رفتار می کند.

7. فرصت پیوند با ولایت

ماه رمضان شب های قدر و شب های احیا دارد. انسان در شب های احیا اسامی ائمه علیه السلام را بر زبان جاری می کند. در مجالس روضه می نشیند، روضه میشنود و اشک می ریزد.

پس هفت فرصت طلایی در ماه رمضان در مقابل ماست - که اگر بخواهم درباره ی این هفت فرصت مطلب را باز کنم باید هفت منبر بروم و طولانی می شود لذا آن را به طور خلاصه بیان کردم - فرصت تقویت اراده، فرصت آشتی باخدا، فرصت رفع کدورت ها، فرصت قناعت، فرصت صبر و فرصت پیوند با ولایت و محبت اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام از خدا مرحوم شهید مطهری اعلى الله مقامه الشريف را رحمت کند! به او گفته شد چرا شما این قدر به علامه طباطبایی ارادت دارید؟

-بسیاری از بزرگان در آن زمان بودند اما ارادت مرحوم شهید مطهری به علامه طباطبایی ویژه بود . ایشان فرموده بود: در علامه طباطبایی عظمت هایی دیدم. یکی از آن ها این بود که علامه هر افطار می آمد ضریح حضرت معصومه علیها السلام را می بوسید و بعد افطار می کرد. در تمام روزهای ماه رمضان دیدم علامه طباطبایی روزه اش را با بوسیدن ضریح حضرت معصومه علیها السلام باز می کند. این همان فرصت پیوند با ولایت است.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

ص: 24

جلسه دوم

دعای پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در آغاز ماه مبارک رمضان

اشاره

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»،(1)

مقدمه

نخستین جمعه ی ماه مبارک رمضان است، ماه رحمت، ماه مغفرت، ماه فوز و فضیلت، ماه صبر و طاعت، ماه خیر و برکت، ماه مبارک و مواسات، ماه حریت و آزادی، ماه تقویت اراده و ماه رشد. به نقل از سیدبن طاووس ماهی که وقتی آغاز میشد رنگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم تغییر می کرد؛ «إِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ تَغَيَّرَ لَوْنُهُ»،(2) اشک چشمانش جاری می شد و نماز و دعای پیامبر افزایش پیدا می کرد. ماهی که پیامبر گرامی اسلام قبل از فرا رسیدن آن به اصحاب فرمودند: «سُبحانَ اللّه ِ ما ذا تَستَقبِلُونَ»؛ مردم! میدانید به استقبال چه می روید؟ میدانید چه اتفاقی در حال وقوع است؟ بعضی که متوجه نبودند گفتند: «سُبحانَ اللّه ِ ما ذا تَستَقبِلُونَ» قرار است دشمن حمله کند و به جهاد برویم، یا قرار است وحی نازل شود که ما آماده ی شنیدن شویم؟ فرمودند: نه! هیچ کدام از این ها نیست، ماه رمضان دارد می آید. روایت عجیبی است که می گوید: در این ماه، همه ی اهل قبله آمرزیده می شوند.(3) همچنین روایت شده که سه گروه بدبخت محسوب میشوند: اول: کسی که عاق والدین باشد و پدر و مادراز او

ص: 25


1- بقره : 183

2- الاقبال، ص 20، سنن النبي (ص)، (با ترجمه)، ج 1، ص 300

3- عن أنسِ بنِ مالكٍ قَالَ لَمَّا حَضَرَ شَهْرُ رَمَضَانَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سُبْحَانَ اَللَّهِ مَا ذَا تَسْتَقْبِلُونَ وَ مَا ذَا يَسْتَقْبِلُكُمْ قَالَهَا ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ عُمَرُ وَحْيٌ نَزَلَ أَوْ عَدُوٌّ حَضَرَ قَالَ لاَ وَ لَكِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى يَغْفِرُ فِي أَوَّلِ رَمَضَانَ لِكُلِّ أَهْلِ هَذِهِ اَلْقِبْلَةِ (مستدرک، ج 7، ص 425، بحارالانوار، ج 93، ص 347)

ناراضی باشند. دوم: کسی که از این ماه بهره نبرد. - اگر همه جا رحمت باشد و کسی از آن استفاده نکند، خود او مقصر است؛ اگر باران ببارد و کسی زیر سقف برود مسلما باران به او برخورد نمی کند؛ اگر یک دریا آب باشد ولی در شیشه ای را ببندی و در آب بیاندازی، آب درونش نمی رود . سوم: کسی است که نام مرا بشنود و بر نام من صلوات و درود نفرستد.(1)

ماه رمضان ماه تقویت اراده، تقویت باور، تقویت روح، تقویت نظم، تقویت تدبیر و تقویت تصمیم گیری است. ماه رمضان، ماه به خود رسیدن است. شخصی به اباذر نوشت: اباذر مرا نصیحت کن. اباذر نوشت: نصيحت من برای تو این است: به عزیزترین دوست خود جفا نکن، به عزیزترین دوست خود خیانت نکن و عزیزترین دوست خود را آزار نده. آن بنده ی خدا معنی سخن اباذر را نفهمید. با خود گفت من که دوستانم را اذیت نمی کنم، من که کاری به کسی ندارم. پیش اباذر آمد و گفت: من نصیحت تو را نفهمیدم. تو نوشتی به عزیزترین دوستت جفا نکن من که به کسی جفا نمی کنم. اباذر به او نوشت آیا متوجه نشدی عزیز ترین کسٍ انسان خود اوست؟ اگر جایی آتش بگیرد اول انسان خودش فرار می کند، حتی زن و بچه اش را هم فراموش میکند. انسان قبل از هر کسی به خودش فکر می کند. دقت کنید وقتی خطری پیش می آید انسان چقدر تلاش میکند که جانش به خطر نیفتد. پس به عزیزین کس خود یعنی خودت جفا نکن و این دست و پا و این اعضا را به آتش مینداز. اگر من نوشتم به عزیزترین کس خود جفا نکن منظورم این بود که به خودت جفا نکن، چرا که عزیزترین دوست انسان، خود او و توانمندی های اوست.(2)

دعای پیامبرصلی اله علیه و اله وسلم شامل هفت حاجت

اشاره

در اینجا یکی از دعاهای پیغمبر اکرم صلی اله علیه و اله وسلم را می خوانم و با مقدمه ای که عرض شد

ص: 26


1- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ: مَنْ ذَكَرَنِي فَلَمْ يُصَلِّ عَلَيَّ فَقَدْ شَقِيَ وَ مَنْ أَدْرَكَ رَمَضَانَ فَلَمْ تُصِبْهُ اَلرَّحْمَةُ فَقَدْ شَقِيَ وَ مَنْ أَدْرَكَ أَبَوَاهُ أَوْ أَحَدَهُمَا فَلَمْ يَبَرَّ فَقَدْ شَقِيَ وَقالَ النَّبیُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَنْ صَلَّى عَلَيَّ مَرَّةً لاَ يَبْقَى عَلَيْهِ مِنَ اَلْمَعْصِيَةِ ذَرَّةٌ . (بحارالانوار، ج 91، ص 63 جامع الاخبار، ص 59)

2- داستان راستان، داستان 42

آن را برای شما معنا میکنم.

رسول خدا وقتی هلال ماه رمضان را میدید یک دعای کوتاه می خواند.-البته دعاهای مفصل هم می خواند ولی این دعا کوتاه است -در این دعای کوتاه هفت چیز را از خدا میخواست. بهتر است حاجت و نیاز ما چه باشد؟ پیغمبر در این زمینه ما را راهنمایی کرده است. این دعا در مفاتیح، در اول اعمال ماه رمضان است. وقتی پیغمبر هلال ماه را میدید می فرمود: «اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَینَا»؛ خدایا این ماه نو شد، این ماه جدید را با این هفت حاجت برای ما قرار بده.

1. امنیت

«بِالْأمْنِ»؛ امنیت اولین دعای پیغمبر موقع رؤیت هلال ماه رمضان بود. اگر امنیت نباشد انسان بیچاره است، اگر امنیت نباشد انسان ایمان هم نمی تواند داشته باشد، نماز و عبادتش خدشه دار می شود. به همین علت است که در روایت داریم: «بِالْأمْنِ»،(1) واقعا در زندگی انسان هیچ نعمتی بالاتر از امنیت نیست. برای اقوام گذشته گاهی بادهای عذاب آور، گاهی سیل، گاهی طوفان و گاهی صیحه ی آسمانی آمده است و گاهی زمین دهان باز کرده و آن ها در زمین فرو رفته اند. قرآن کریم در مورد قوم موسی می فرماید به انواع بلاها امتحان شده اند؛ به بأسا، ضراء، سراء، سختی هاو گرفتاری ها. واقعا اگر در جامعه امنیت نباشد، زلزله، سیل، طوفان یا هر عذابی نازل شود، و یا آدم کشی و ترور باشد، آیا میشود به این سادگی نماز جمعه برگزار کرد؟ لذا اولین حاجت پیامبر امنیت است.

اگر به آیات 67 و 68 سوره ی اسراء دقت کنید می بینید خدا در آنجا از گناهکاران گله کرده و می فرماید بعضی ها وقتی در دریا دچار طوفان میشوند خدا را می خوانند اما وقتی وارد خشکی میشوند خدا را فراموش می کنند. شما فکر کرده اید آیا آن خطری که در دریاست در خشکی نیست؟ هست! درخشکی نیز ممکن است زلزله رخ دهد، ممکن است زمین دهان باز کند و شما به زمین فرو روید. «أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ

ص: 27


1- غررالحکم، ح 10254

بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ»،(1) آیادر خشکی احساس امنیت می کنید؟ فکر کرده اید آیا نمی شود در خشکی خوف رخ بدهد و زمین بشکافد؟ آیا غرق شدن مخصوص دریاست؟ خیر! روی زمین هم ممکن است انسان غرق شود روی زمین هم ممکن است انسان فرو رود. پیام آیه ی «أ أمم أن يخسف بكم لجانب البر»در واقع این است که انسان ها هیچ وقت نباید نعمت امنیت را فراموش کنند. پرسشی که مطرح می شود این است: چه کنیم که امنیت داشته باشیم؟ قرآن می فرماید: «الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ»؛(2) اگر اعتقاد مردم قوی شود و ظلم نکنند امنیت فراهم می شود. پس ظلم امنیت را از بین می برد. همان مطلبی که امیرالمؤمنین علیه السلام آن را فریاد میزد: به على جفا کردید! منتظر بمانید تا ببینید در آینده چه بر سر شما خواهد آمد. بله، بعد از امیرالمؤمنین کوفه و مدینه چه ناامنی هایی که به خود ندیدند! امیرالمؤمنین در خطبه هایش بارها به مردم عراق و کوفه می فرمود: قدر على را ندانستید.لذا حجاج ها آمدند، متوکل ها آمدند، ظلم ها و ستم ها آمدند. مادر زیارت جامعه کبیره ائمه را مأمن و کشتی نجات معرفی می کنیم.یازده امام به غیر از امام زمان ارواحنا له الفداء که همچنان در قید حیات و امامت هستند. حدود دویست و پنجاه سال امامت داشتند، اگر مردم در این دویست و پنجاه سال از این فرصت استفاده کرده بودند، چرا باید امام موسی بن جعفرعلیه السلام در زندان باشد و هارون حاکم باشد؟ چرا باید امام صادق علیه السلام تحت نظر باشد و منصور حاکم باشد؟ چرا باید جوادالائمه علیه السلام در جوانی شهید شود و

حاکمان ستمگر بر مردم حکومت کنند؟ این نتیجه ی حاکم شدن ظلم و از بین رفتن امنیت است. به همین دلیل است که اولین دعای پیامبر امنیت است. خوب است انسان همیشه و در اول همه ی ماه ها این دعا را بخواند.

2. ایمان

اشاره

«وَ الْإِ یمانِ»؛ خدایا به ما امنیت دادی، پس از آن به ما ایمان و باور دینی عطا فرما.

ص: 28


1- اسراء: 68

2- انعام: 82

داستان

رسول خدا از جایی عبور می کرد، جمعیتی را در حال عبادت دید فرمود: «مَنِ الَقومُ؟»؛ شما از چه گروهی هستید؟ - روایت خیلی زیبایی است - «فَقَالُوا مُؤْمِنُونَ یَا رَسُولَ اللَّهِ»، گفتند: ما مؤمن هستیم. ادعای مؤمن بودن ادعای مهمی است. قرآن می فرماید بعضی ها ادعای ایمان می کنند «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا»،(1) می گویند ما مؤمنیم ولی دروغ می گویند؛ چرا که ادعای ایمان ادعای ساده ای نیست. رسول خدا فرمود: علامت ایمان شما چیست؟ گفتند: یا رسول الله ما دو ویژگی داریم؛ اول به قضای الهی راضی هستیم و دوم این که تسلیم فرمان الهی هستیم. هر چه خدا فرمان دهد انجام میدهیم. رسول خدا لبخندی زد و فرمود: «حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ كَادُوا مِنَ اَلْفِقْهِ أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاءَ»؛ شما عالم و حاکم هستید، شما به نبوت نزدیک هستید. بعد فرمودند اگر میگویید مؤمن هستید پس به سه چیز دیگر توجه کنید: 1-«فَلاَ تَبْنُوا مَا لاَ تَسْكُنُونَ»؛ خانه ای که در آن زندگی نمی کنید (خانه ی اضافه) نسازید به اندازه ای به دنبال دنیا باشید که استفاده می کنید، نه بیشتر ، حرص نورزید، این یک علامت ایمان است. 2-«وَ لاَ تَجْمَعُوا مَا لاَ تَأْكُلُونَ»؛ چیزی را که نمی توانید بخورید انباشته نکنید 3-«وَ اِتَّقُوا اَللَّهَ اَلَّذِي إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ .»؛ تقوای الهی داشته باشید.(2) و بعد از این توصیه ها رسول خدا از کنار این جمع عبور کردند.

بله، ایمان ادعای خیلی مهمی است. دو نفر خدمت امام صادق علیه السلام آمدند و گفتند: یابن رسول الله! بالاترین عمل و بالاترین ارزش در اسلام چیست؟ امام فرمودند: ایمان گفتند: یابن رسول الله، علامت مؤمن و علامت ایمان چیست؟ - روایت بسیار مفصل است اما من مختصر عرض میکنم - امام علی علیه السلام فرمودند: ایمان بین جوارح انسان تقسیم میشود: گوش، چشم، دست و... ایمان دارد؛ «فَرَضَ اللَّهُ عَلَی الْقَلْبِ ایماناً. فَرَضَ اللّهُ

ص: 29


1- حجرات: 14

2- رُفِعَ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَوْمٌ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِهِ فَقَالَ مَنِ اَلْقَوْمُ فَقَالُوا مُؤْمِنُونَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَالَ وَ مَا بَلَغَ مِنْ إِيمَانِكُمْ قَالُوا اَلصَّبْرُ عِنْدَ اَلْبَلاَءِ وَ اَلشُّكْرُ عِنْدَ اَلرَّخَاءِ وَ اَلرِّضَا بِالْقَضَاءِ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ كَادُوا مِنَ اَلْفِقْهِ أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاءَ إِنْ كُنْتُمْ كَمَا تَصِفُونَ فَلاَ تَبْنُوا مَا لاَ تَسْكُنُونَ وَ لاَ تَجْمَعُوا مَا لاَ تَأْكُلُونَ وَ اِتَّقُوا اَللَّهَ اَلَّذِي إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(کافی، ج 2، ص 48؛ بحارالانوار، ج 22، ص 144؛ مشکاة الانوار، ص 34)

عَلىَ اَلسَّمْعٍ إِيمٰاناً» به طور مثال ایمان قلب و ایمان چشم توجه نکردن به حرام است .(1)که این مسأله ی مهمی است، لذا مسأله ی دومی که پیامبر گرامی اسلام در این دعا از خدا می خواهند، ایمان و اعتقاد است. امام باقر فرمود: خدا به مؤمن سه چیز میدهد؛ «إنّ اللّه َ أعطى المؤمنَ ثلاثَ خِصالٍ»، 1-«العِزَّ في الدُّنيا و الدِّينهِ»؛ عزت دنیا و آخرت. این که ائمه ی ما این قدر عزیز و محبوب اند و همچنان پس از گذشت قرن ها در دل ها جا دارند به همین دلیل است. 2-«وَ الْمَهَابَةَ فِی صُدُورِ الْعَالَمِینَ»؛ ابهت در چشم مردم. دشمن از مؤمن می ترسد. چرا در کربلا دشمن با اینکه چند برابر یاران اندک امام بود جرأت نمی کرد مستقيم جلوی امام بیاید؟ چرا در جنگ جمل و صفین هیچ کس جرأت نمی کرد مستقیم به حضور امیرالمؤمنین بیاید و با حضرت بجنگد؟ 3-«وَ الْفَلْجَ فِی الْآخِرَة»،(2) رستگاری در آخرت.

3. سلامت

«وَ السَّلَامَةِ»، سلامت نعمت کمی نیست. منظور از سلامت فقط سلامت جسم نیست. سلامت روابط، سلامت عقیده و... است. الآن در روابط ماسلامت نیست؛ گاهی رابطه ها جای ضابطه ها را گرفته است. انسان گاهی به جای ازدواج، رابطه های خیابانی را می بیند. گاهی در گفتارمان سلامت نیست. گاهی در اندیشه مان سلامت نیست، گاهی افکار شیطانی است، و گاهی در نوشته هامان سلامت نیست. سلامت نعمت بسیار مهمی است. توجه کنید خداوند در آغاز سوره ی مریم درباره ی حضرت یحیی و حضرت عیسی، دو پیامبر بزرگ الهی می فرماید: این پیامبران سه سلامت داشتند: این سه مورد خیلی جالب است - سلامت ولادت، سلامت مرگ و سلامت حشر. حضرت عیسی می گفت «وَ السَّلَامُ عَلَيَّ»؛ سلام بر من، «یَوْمَ وُلِدْتُ»؛ سالم متولد شدم. در این جا میگوید انسان باید سالم متولد شود، تولد انسان از لقمه ی حرام، زنا و فحشا نباشد. تولد سالم یک انسان وابسته به پدر و مادر اوست. حضرت عیسی می فرماید: من گرچه پدر ندارم، گرچه به مادرم تهمت زدند و گرچه برای مردم عجیب

ص: 30


1- کافی، ج 2، ص 33 و 38

2- بحارالانوار، ج 64ص 71؛ مشکاةالانوار، ص 39

بود که چگونه می شود دختری بدون داشتن همسر صاحب فرزند شود، ولی مردم بدانید، «وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ» تولد من سالم بود، «وَيَوْمَ أَمُوتُ»؛ سالم هم میمیرم. این خیلی مهم است و این یکی دیگر در اختیار خود ماست. سلامت تولد دست هیچ بچه ای نیست خودش به اختیار خودش به دنیا نمی آید. اما سلامت مرگ در اختیار من و شماست. «وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا»،(1) و سالم نیز محشور میشوم. ممکن است بعضی انسان ها سلامت مرگ داشته باشند اما سلامت حشر نداشته باشند، چرا که این قدر از خود سنت بد به جا گذاشته است که در قبر هم مردم او را نفرین می کنند. این گونه نیست که وقتی انسان می میرد به طور کامل اعمال او قطع شود، بعضی ها وقتی می میرند، درود و یا نفرین بر آن ها قطع نمی شود؛ مثلا اگر سنت خوبی به جای گذاشته اند یا فرزندان خوبی به جای گذاشته اند یا کتاب خوبی نوشته اند و یا خدمت دیگری کرده اند، مردم همواره آن ها را دعا می کنند و در قبر هم برای آن ها ثواب محاسبه می شود. اما اگر سنت بدی به جای گذاشته یا کتابی با بار منفی نوشته یا فیلم بدی ساخته یا راه و روش بدی را بنیان گذاشته، او را نفرین می کنند. لذا انسان هم نیاز به سلامت دوران جنینی دارد، هم سلامت دوران حیاتی در دنیا و هم سلامت قبر. سلامت، نعمت بسیار با ارزش و مهمی است که پیامبر آن را به عنوان سومین حاجت خود در ماه مبارک از خدا میخواهند.

4. اسلام

اشاره

«وَالْإِسْلَامَ»، اسلام یعنی تسلیم محض خدا بودن و مسلمان بودن. حال مسلمان چه کسی است؟ پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم فرمود: مسلمان کسی است که «المُسلِمُ مَن سَلِمَ المُسلمونَ مِن يَدِهِ و لِسانِهِ»؛(2) آزارش به مردم نرسد. مسلمان کسی است که امر خدا را اطاعت کند و نهی خدا را ترک کند. گرچه ایمان از اسلام بالاتر است و خیلی ها که مسلمان هستند مؤمن نیستند، اما باید توجه داشت که اسلام قبل از ایمان است. اسلام دو معنی دارد: گاهی به معنای گفتن شهادتین است و گاهی به معنای تسلیم.

ص: 31


1- مریم: 33

2- الفقیه، ج 4، ص 362: وسائل الشیعه، ج 12، ص 278؛ بحارالأنوار، ج 74، ص 53

اسلام به معنای تسلیم از ایمان بالاتر است. مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه می فرماید: اسلام در بعضی از معانی اش بعد از ایمان است. و در بعضی از معانی قبل از ایمان. اگر اسلام به معنای ادای شهادتین باشد قبل از ایمان است و اگر به معنای تسلیم باشد بعد از ایمان است.

داستان زنی هوشمند

ببینید دین برای بعضی ها چقدر اهمیت دارد. ابوطلحه انصاری به خواستگاری ام سلیم، مادر انس بن مالک رفت - داستان را در این جا نگه داریم - ام سلیم فرزندی داشت به نام انس بن مالک، روزی که رسول خدا به مدینه مشرف شد هر کسی هدیه ای، کلامی یا شعری تقدیم حضرت میکرد. ام سليم فقیر بود، دست پسرش، انس بن مالک را که حدود 10 سالش بودگرفت و رفت خدمت پیغمبر، عرض کرد یا رسول الله! ایشان غلام و خدمتکارشماست. انس بن مالک حدود 10 سال در حذر با رسول خدا و در منزل پیامبر بود، گرچه مع الاسف همین شخصیت با این که بارها فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را از رسول خدا شنیده بود. اما در دفاع از امیرالمؤمنین کوتاهی کرد. این بیانگر همان مسأله ی مهم سلامت اعتقاد است. اما آنچه می خواهم از این داستان بیان کنم این است که ابوطلحه ی انصاری به خواستگاری این خانم آمد.

ابوطلحه ای که مشرک است به خواستگاری این زن آمد به خاطر جنبه های مثبت بسیاری که در او بود. خواستگارهای زیادی هم داشت. ابوطلحه به ام سلیم گفت برای این وصلت هر مهریه و صداقی که بخواهی می پذیرم. ام سلیم گفت من مهریه ای تعیین میکنم که اگر آن را بپذیری با تو ازدواج میکنم و آن هم اسلام است. او با این که فقیر بود مهریه و کابین عقدش را اسلام آوردن ابوطلحه قرار داد. ابوطلحه نیز شهادتین را گفت و مسلمان شد و این دو شخصیت با هم ازدواج کردند.(1) داستان زندگی این دو نفر هم جالب است اما می خواهم این را عرض کنم که یک خانم متدین و مؤمن کابین و مهریه و صداق خودش را اسلام قرار داد. دختران و پسران جوانی که در ازدواج دنبال مال و ظواهر و عناوین هستید، توجه داشته باشید، من نمی گویم نباید

ص: 32


1- پیغمبر و یاران، ج 1، ص 112

معیارهای دیگری باشد اما ابتدا ببینید اعتقاد و باور طرف مقابل مشکل آفرین نباشد. بسیاری از خانواده هایی که در ازدواج دچار مشکل می شوند یکی ازدلایل آن، همین ضعف انتخاب در جنبه های عقیدتی و رفتن به دنبال بعضی از ظواهر و فراموش کردن حقيقت هاست. حال این را مقایسه کنید با ام سلیم که ابوطلحه به خواستگاری اش آمده و او می گوید شرط من برای پذیرفتن این ازدواج این است که مهر من اسلام باشد.

5. عافيت

«وَ الْعَافِیَةِ الْمُجَلَّلَةِ»؛ خدایا به ما عافیت عطا فرما. ممکن است تصور شود عافیت همان سلامت است. خیر، عافیت از سلامت بالاتر است. برای فهم بیشتر موضوع من شما را به دعای بیست و سوم صحیفه سجادیه ارجاع میدهم. ببینید امام چگونه دعا می کند: «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِهِ» - عزیزان، به شما توصیه میکنم با صحيفه ی سجادیه این زبور آل رسول و این دعاهای ارزشمند بیشتر آشنا شوید و آن ها را بیشتر بخوانید - می فرماید: «وَ أَلْبِسْنِی عَافِیتَک، وَ جَلِّلْنِی عَافِیتَک، وَ حَصِّنِّی بِعَافِیتِک، وَ أَکرِمْنِی بِعَافِیتِک» امام چقدر در این دعا روی عافیت تأکید کرده، «هَبْ لِی عَافِیتَک وَ عَافِیتِک فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ.»،(1)عافیت یکی از نعمت های بزرگ الهی است که اگر نصیب انسان شود موجب می شود خطرات و عوارضی در دین و دنیا و آخرت انسان سراغ او نیاید. لذا پنجمین حاجت پیغمبر والعافيه المجلّلة است.

6. دور کردن بیماری

«وَ دِفَاعِ الْأَسْقَامِ»؛ خدایا سقم و بیماری را از من دور کن، این دعای رسول خداست. ظاهرا تفاوت سقم و مرض در این است که مرض کلمه ای است که هم در بیماری جسمی به کار می رود و هم در بیماری روح. اما سقم بیشتر در مورد بیماری جسمی به کار میرود و سقیم به انسانی می گویند که از نظر جسمی بیمار می شود. لذا پیغمبر اکرم اشاره دارد به این که خدایا جسم مرا در این ماه بیمار نکن.

ص: 33


1- صحیفه سجادیه، دعای 23، ص 112

7. یاری جستن از خدا در اقامه ی نماز و روزه و تلاوت قرآن

هفتمین و آخرین چیزی که پیامبر از خدا می خواهد و بسیار مهم است: «وَ اَلْعَوْنِ عَلَى اَلصَّلاَةِ وَ اَلصِّيَامِ وَ اَلْعَوْنِ عَلَى اَلصَّلاَةِ وَ اَلصِّيَامِ»؛(1) خدایا به ما در خواندن نماز، قرائت قرآن و روزه ی حقیقی توفیق بده. اگر توفیق الهی نباشد انسان در هیچ کاری موفق نیست. عَون به معنی یاری رساندن و توفیق الهی است.

خلاصه مطلب این است که ماه رمضان ماه تقویت اراده و باور، ماه حریت، ماه نشستن بر سر سفره ی کرامت، مهربانی و عظمت الهی و ماه بهره مندی از همه ی فیوضات و عظمت هاست. پس بیایید سیره ی معصومین و دعاهای آن ها را بشناسیم، امام هشتم علیه السلام می فرماید: اگر کسی در این ماه که همه ی شرایط آمرزش در آن فراهم است آمرزیده نشود «ففِي أيِّ شهرٍ يُغفَرُ لَهُ»،(2) پس در کدام ماه و چه وقت می خواهد آمرزیده شود؟ امام سجادعلیه السلام در آغاز این ماه می فرمودند: «اللَّهُمَّ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إِجْلَالَ حُرْمَتِهِ»؛(3) خدایا به ما توفیق بده این ماه و شب ها و سحرهایش را بشناسیم. برادران و خواهران! حالا که انسان توفیق می یابد وقت سحر بیدار می شود پس به نماز در دل شب اهمیت بدهد. بعضی ها میگویند ما شب غذا می خوریم و سحر بیدار نمی شویم. من روایتی دیدم که فرشته ها برای کسی که سحر بیدار شود ولو یک خرمای لاغر بخورد دعا می کنند. خود بیدار شدن و بیداری سحر موضوعیت و اهمیت دارد. نبی مکرم اسلام صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: در اول ماه رمضان جبرئیل پرچمی را نصب می کند که روی آن نوشته شده: «طوبى لِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله يُنادونَ بِالأَسحارِ»؛(4) خوشا به حال امتی که سحرها بیدار می شوند و با خدا حرف می زنند. چه خوب است در دل شب قبل از اذان ولو دو رکعت نماز بخوانیم و با این کار فیض بیداری سحر را برای خود ثبت کنیم .

ص: 34


1- مستدرک، ج 7، ص 440

2- مَنْ لم يُغفَرْ لَهُ في شَهرِ رمضانَ ففِي أيِّ شهرٍ يُغفَرُ لَهُ (بحارالانوار، ج 93، ص 341)

3- دعای 44 صحیفه سجادیه، ص 186

4- مستدرک، ج 7، ص 420؛ بحارالانوار، ج 93، ص 343

جلسه سوم

حیاء (1)

اشاره

قال الله تبارک و تعالی: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»،(1)

مقدمه

بنای ما در بحث های ماه مبارک رمضان مباحث سلسله وار است. امسال با توجه به نیازی که احساس می شود و به پیشنهاد بعضی از دوستان و عزیزان، بحث ما تحت عنوان «اخلاق معاشرت» است که مسأله ی مبتلابه و مهمی است. این که چگونه باید با هم برخورد کنیم؟ چگونه باید رفت و آمد کنیم؟ حد روابط زن و مرد چیست؟ حد مهمانی چیست؟ حد عیادت از بیمار چیست؟ حد رابطه ی فرزند با پدر و مادر چیست؟

این ها مباحثی است که تحت عنوان معاشرت مورد بحث ما قرار میگیرد.

عزیزان، بشر در این قرن و در این سال ها در زمینه های مختلفی پیشرفت داشته است، بشر به کرات فرود آمده، به اوج فضا دست یافته، دانشمندان قعر اتم را شکافتند و به انرژی هسته ای دست یافتند، در پزشکی پیشرفت های شگرف و عمیقی صورت گرفت تا آن جا که الآن شبیه سازی صورت می گیرد و می توانند برای بدن انسان شبیه و لوازم یدکی بسازند. بشر در علوم انسانی، تجربی، سیاسی و فضایی پیشرفت های زیادی داشته است. الآن کارخانه هایی است که بدون دخالت دست و فقط با رباط ها از راه دور اداره می شوند، این همه پیشرفت در فضا، اتم، طب، مهندسی، دامداری و کشاورزی صورت گرفته است! الآن میوه ها یا محصولاتی را که وزنش باید 100 گرم باشد، گاهی به 5 کیلو می رسانند. و افزایش وزن می دهند. بذری که مثلا باید مقدار

ص: 35


1- نحل : 97

محدودی ثمره داشته باشد با اصلاحات، ثمرش را به چندین برابر می رسانند. با همه ی این پیشرفت ها اما در یک موضع و در یک حوزه پس رفت و تنزل داشت، و آن حوزه ی اخلاق اجتماعی است. شما می بینید بشری که به کرات راه یافته هنوز نتوانسته مشکل روابط را حل کند، جنایت، قتل، زنا، فحشاء، طلاق، اعتیاد و مواد مخدر در حال پیشرفتند. بشر در این زمینه از یک طرف پیشرفت کرده است؛ انواع مواد مخدر را تولید کرده اما در برخورد با مواد مخدر به جای پیشرفت تنزل پیدا کرده است. هنوز در هزاره ی سوم میلادی هستیم در قرن اکتشافات. هنوز آمار طلاق در جامعه و کشورها بیداد می کند، آمار فحشاء بیداد می کند. چقدر روابط اجتماعی در جوامع درهم ریخته است! چقدر مردم از این ناحیه گرفتارند! شما ببینید یکی از دلایلی که این روزها کاسبی این رمال ها و طلسم کننده ها و جادوگرها و دعانویس هارونق گرفته که همه ی این ها از نظر اسلام مردود است . یکی از دلایلش همین است. گاهی انسان می بیند در این باندهای رمالی، طلسم و جادو و جن گیری، انسان هایی می آیند که باسواد و با فرهنگ هستند. این ها به یک پناهگاهی مراجعه می کنند که هیچ مبنایی ندارد، چرا؟ چون نیاز دارد. می گوید همه جارفتم و نتیجه نگرفتم. شاید این رمال یک طلسم بدهد، اختلافم حل شود. شاید این دعانویس، دعایی بدهد، کاری انجام بدهد که مشکلم حل شود. چرا سر این افراد شیاد شلوغ است؟ چرا سر این افراد با این که گاهی مرتکب فحشاء و جنایت می شوند شلوغ است؟ دلیلش نیاز است. آن کسی که صنم می پرستد دنبال صمد است اشتباهی سراغ صنم می رود. بچه ای که به او پستانک میدهند دنبال شیر است، از حس شیرخواری اش سوء استفاده می کنند و پلاستیک در دهانش می گذارند. از حس پرستش بشر سوء استفاده می کنند بت را مقابلش می گذارند. از حس نیاز او سوء استفاده می کنند، دلیل آن این است که بشر در این زمینه به بن بست رسیده و نتوانسته است از راه های طبیعی مشکلش را حل کند. قرآن کریم در سوره ی جن آیه ششم روی این گونه راهکارها خط بطلان کشیده و می فرماید: «وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ»؛ بعضی از انسان ها به جن پناه می برند و می گویند جن استخدام کنیم تا از این طریق مشکلمان را حل کنیم.

ص: 36

«وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ»؛(1) همه اش باطل است. «رهق» یعنی باطل، یعنی کفرآمیز، قرآن می گوید تمام این راه ها اشتباه است. چرا قرآن را رها کردید؟ «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ»،(2) چرا احادیث نورانی اهل بیت را رها کردید و دنبال رمال و شیاد می گردید؟ یکی از مسئولین قضایی چند روز قبل به من میگفت پرونده های بسیاری در دادگاه ها انباشته شده، در گوشه و کنار از این افرادی که از این راه ها افراد را جذب خودشان می کنند و پول می گیرند و مرتکب کارهای نادرست می شوند زیاد هستند. گاهی هم سر از فحشاء و زنا در می آورند. شخصی آمد خدمت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم و گفت: یا رسول الله! وقتی ما بیمار می شویم در جزیره ای ساحری است پیش او میرویم. او کارهای عجیب و غریبی انجام میدهد و گاهی هم نتیجه می گیریم و مشکل حل می شود. پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم فرمود: «مَن مَشی إلی ساحرٍ أوکاهنٍ أو کذابٍ»؛ هر که قدمی بردارد و در خانه ی ساحر و کاهن و صاحب طلسم و این راه های خرافی برود، خدا و قرآن را تکذیب کرده، و فرمود: «»،(3)

بعضی ها امام صادق و اهل بیت علیهم السلام و کلمات نورانی و آیات قرآن را رها می کنند و سراغ این شیوه های نادرست و غلط می روند. عزیزان! اگر اخلاق معاشرت در جامعه از بین برود نتیجه اش سقوط است نتیجه اش بدبختی و هلاکت است.

معرفی شش درد توسط پیامبر

من روایت زیبایی از پیامبر اکرم از کتاب «کنزالعمال»که از منابع اهل سنت است برایتان می خوانم. بنابر نقل، یکی از اصحاب میگوید رسول خدا در جمع مردم فرمودند: «اِنَّهُ سَيُصيبُ اُمَّتي داءُ الاُمَمِ»روزی می رسد که مردم به درد اجتماعی مبتلا میشوند؛ داء الامم. گاهی درد فردی است و گاهی اجتماعی است. یک وقت کسی سرطان دارد این دردی فردی است. یک وقت کسی بیماری کلیه یا سردرد یا میگرن

ص: 37


1- جن: 6

2- اسراء: 82

3- وسائل الشیعه، ج 17، ص 150؛ بحارالانوار، ج 76، ص 212

دارد این ها درد شخصی است، اما زمانی می رسد که امت من مبتلا به درد اجتماعی می شوند. « قَالُوا وَ ما دَاءُ الاْمَمِ؟» کسی بلند شد و پرسید یا رسول الله درد امت دیگر چیست؟ درد اجتماعی چیست؟ حضرت فرمودند: «اَلاْشَرُ وَ الْبَطَرُ وَ التَّکَاثُرُ وَ التَّنَافُسُ بالدُّنْیَا، و التَّبَاعُدُ و التَّحَاسُدُ حَتَّى یَکُونَ الْبَغْىُ، ثُمَّ یَکُونُ الْهَرْجُ»،(1)شش چیز درد امت من است: «أشَرَ»؛ یعنی نافرمانی یعنی لغو و بیهودگی، «بَطَرَ»؛ یعنی ناسپاسی و ترک شکر، «تکاثر»؛ یعنی مسابقه ی ثروت اندوزی، «تنافٌس»؛ یعنی هم چشمی در به دست آوردن امور دنیا، «تباعٌد»،یعنی دوری گزیدن از همدیگر یعنی بغض و کینه. «تحاسد»؛ یعنی حسادت ورزیدن به هم. نتیجه ی این شش تا چیست؟ «حتى يكون البغی»؛ یعنی ظلم، یعنی استعمار شدن و حکومت کردن ستمگران. یعنی ملت ها و حکومت ها استعدادهایشان را فراموش کنند. این که علماء و بزرگان ما، مثل مرحوم کلینی، مرحوم صدوق، شیخ حر عاملی و مرحوم مجلسی (ره) همیشه مقید بودند بخشی از کتاب هایشان را تحت عنوان آداب معاشرت بگذارند از این جا ناشی می شود.در کافی یک کتاب العشره داریم. «عشره» یعنی معاشرت. در وسائل الشیعه و بحار بخش مستقلی چاپ شده است. مرحوم صدوق یک کتاب مستقل درباره ی آداب برخورد، آداب رفت و آمد، آداب مصاحبت و گفت وگو دارد. امروزه در جامعه ی ما مرز رابطه ها شکسته، رابطه ی پدر و فرزند به هم ریخته است. رابطه ی زن و شوهر به هم ریخته است. دوستی ها مرز ندارد. ضابطه ها از بین رفته! و رابطه جای آن را گرفته. ازدواج یک ضابطه است که کاهش پیدا کرده. برقراری ارتباط خیابانی یک رابطه است که افزایش پیدا کرده. هرکجا ضابطه پایین آمد رابطه بالا می رود. هر کجا ضابطه کمرنگ شد رابطه پررنگ می شود. به نظر من جا دارد که یک سال به این بحث پرداخته شود. ما از آداب اسلامی معاشرت دور شده ایم. کلمه ی معاشرت، مصاحبت، مرافقت در قرآن آمده است: «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»،(2) «صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا »،(3) تمام این واژه ها در قرآن

ص: 38


1- پیام پیامبر، ص 212

2- نساء: 19

3- لقمان: 15

آمده و ما می توانیم از آن ها استفاده کنیم.

با این مقدمه ای که عرض کردم می خواهم بحث را در این زمینه پیگیری کنم که ببینیم ما چگونه باید معاشرت هایمان را منطبق بر قرآن کنیم. آیا واقعا ازدواج های ما، مهریه های ما، رفت و آمدهای ما مطابق با ملاک های قرآنی و حدیثی است؟ ما در این زمینه روایت و حدیث کم نداریم. من یکی از عزیزان را دیدم که کتابی با عنوان «ألف حديث في المؤمن» نوشته بود ورقی زدم، دیدم هزار حدیث درباره ی مؤمن آورده است. ایشان چگونگی راه رفتن مؤمن، نشستن مؤمن، خوابیدن مؤمن، غذا خوردن مؤمن، را در احادیث بررسی کرده است. عزیزان، غربی ها این ها را ندارند. ادیان دیگر این ها را ندارند. تازه این نویسنده ی محترم نتوانسته همه را جمع کند. عنوان های کتاب این هاست: راه رفتن مؤمن، نشستن مؤمن، غذا خوردن مؤمن، گفت وگوی مؤمن، نگاه کردن مؤمن، وضو گرفتن مؤمن، این ها خیلی مهم است. تمام آداب و خصوصيات مؤمن در روایات و آیات و کلمات نورانی رسول خدا حضرت محمدصلی الله علیه واله وسلم و ائمه ی معصومین علیهم السلام مورد دقت قرار گرفته که باید به آن توجه شود. من می خواهم ابتدا بحث را از زیربنا شروع کنم. بحث مااخلاق معاشرت است. اما اخلاق معاشرت زیربناهایی دارد که مربوط به همه جاست. روابط پدر با فرزند، همسر با همسر، دوست با دوست، ارباب با کارمند، رئیس با مرئوس، من می خواهم درباره ی این زیربناها صحبت کنم.

حیاء منشاء تمام ارزش ها

یکی از زیربناهای مهم اخلاق معاشرت که اگر فرصتم اقتضا می کرد بیشتر درباره اش صحبت می کردم، بحث حیاء است. حیاء به عنوان یک ارزش مطرح است. حدیث داریم «اَلْإِسْلاَمُ عُرْيَانٌ»؛ اسلام عریان است «اَلْإِسْلاَمُ عُرْيَانٌ»،(1) پوشش اسلام

ص: 39


1- قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله : الإِسلامُ عُريانٌ ، فَلِباسُهُ الحَياءُ وزينَتُهُ الوَقارُ ومُروءَتُهُ العَمَلُ الصّالِحُ وعِمادُهُ الوَرَعُ . ولِكُلِّ شَيءٍ أساسٌ ، وأساسُ الإِسلامِ حُبُّنا أهلَ البَيتِ (کافی، ج 2، ص 46؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 184؛ بحارالانوار، ج65، ص 281)

حياست. در حدیث آمده: «الحَياءُ سَبَبٌ إلى كُلِّ جَميلٍ»،(1)منشاء تمام نیکی ها، تمام خوبی ها و تمام ارزش ها حياست. امروزه حیاء در جامعه ی ما کم شده است. این را عرض کنم که حیاء غیر از خجالت است، حیاء غیر از تقواست، حیاء غیر از خوف است، حیاء غیر از شرم است. ما گاهی به اشتباه حیاء را خجالت معنی می کنیم. در حالی که خجالت یک حالت اضطراری است. مثلا من وارد جایی می شوم نمی توانم حرف بزنم خجالت میکشم، این حیاء نیست، حیاء یک حالت اختیاری است. خوف به خاطر عذاب است اما به طور مثال حیاء به خاطر عذاب نیست، حیاء از ناظر است. تقوا از حرام است اما حياء فقط از حرام نیست. حیاء صفت ارزشمندی است که مهم تر از تقوا و خوف و يقين و بلکه پایه و اساس همه ی این هاست. لذا حدیث داریم اگر کسی بخواهد مجسمه ی حیاء را بسازد، «لو كانَ الحياءُ رجُلاً لكانَ صالِحا»،(2)می شود یک شخصیت صالح. یک حدیث دیگر هم داریم که اگر بخواهی حیاء را نقاشی را کنی چه کسی می شود؛ «لَوْ كَانَ الْحَيَاءُ صُورَةً لَكَانَ الْحُسَيْنَ»،(3) می شود امام حسین علیه السلام حیایی که مجسمه اش می شود رجل صالح حیایی که سبب همه ی کارهای جمیل است. حیایی که پوشش و لباس اسلام است. من نکته ای را عرض کنم بعد بحث را ادامه میدهم.

حیاء غیر از شرع است؛ شاید در جاهایی شرع اجازه دهد ولی حیاء اجازه ندهد. مثلا کسی در یک اتاق عریان باشد آیا این شرعا حرام است؟ خودش هست و تنهایی خودش، عریان خوابیدن شرعا حرام نیست اما حیاء می گوید جایز نیست، این عمل بی حیایی است. در خوابگاه دختران، همه دانشجویند هیچ مردی هم نیست همه دخترند، اجازه دارند در مقابل هم به هر شکلی هم راه بروند، ولی حیاء می گوید خانم محترم! با شلوارک کوتاه، با تاب و با لباس کوتاه در خوابگاه دختران هم نچرخید. چرا؟ چون بی حیایی است ولو شرعا حرام نیست. برای مرد چقدر پوشش لازم است؟ به اندازه ای که بپوشد. حالا یک مرد با لباس زیر و شلوار کوتاه به خیابان بیاید آیا شرعا حرام است؟ او که پوشش اسلامی دارد به اندازه ی طبیعی خودش را پوشانده اما این

ص: 40


1- مستدرک، ج 8، ص 466، تحف العقول، ص 82، بحارالانوار،ج 74، ص 212 قال علي عليه السلام

2- کنزالعمال، 5781. (قال رسول الله صلی الله علیه واله وسلم)

3- مئة منقبة، ص 135

پوشش بی حیایی است. لذا حياء أهم از حرام شرعی است. حیاء برتر از پوشش است. یک دختر جوان می تواند صورتش باز باشد. اما اگر همین دختر جوان در کلاس یا در مصاحبه ای صورتش باز باشد آیا این شرعا جایز است؟ نامحرم ها به او نگاه می کنند و از صورتش بهره برداری می کنند. شرعا جایز است که صورت باز باشد اما حیاء می گوید صورتش را بپوشاند. می گوید اگرچه شرع اجازه داده اما شما خودت را بپوشان همچنین حیاء برتر از موضوع خجالت است. حیاء را در فارسی به قول شهید مطهری نمی توان معنا کرد. به قول مرحوم مطهری بعضی واژه ها را در فارسی نمی توان معنی کرد. در مورد «بسم الله الرحمن الرحیم» نمی توانی در فارسی برایش معادل پیدا کنی.

رحمن که بخشنده و مهربان نیست، یک قسمتی از معنایش است. برای «اللَّهُ الصَّمَدُ»،در فارسی نمی توان واژه ای پیدا کرد. در زبان عربی گاهی در یک واژه آن قدر معنانهفته هست که اگر بخواهی آنرا به فارسی ترجمه کنی باید حدود دو سطر ترجمه اش کنی. لذا بنده بیشتر کتاب های اخلاقی و روان شناسی را گشتم تا ببینم حیاء را چگونه معنا کرده اند، یکی می گوید شرم، شرم که حیاء نیست، شرم یک حالت اضطراری است و حیاء یک صفت اختیاری است. یکی می گوید تقوی، تقوی از حرام است، ولی حیاء گاهی در عرف است ولی حرام نیست. یکی می گوید خوف، حیاء که خوف نیست یک عظمت و ابهت است. لذا درباره ی بحث شرم و حیاء باید دقت کرد، گاهی به مردم میگوییم حجاب داشته باشید، حجاب فعل است ولی حیاء صفت است. تا شما حیاء را جانیندازید نمی توانید به دختر جوان بگویید حجاب داشته باش. ما برای حل مشکلی که در بحث حجاب یا در روابط داریم، سراغ فعل می رویم و می گوییم خانم مویت را بپوشان، چادرت را سرت کن. اما اگر حیاء را برایش جا انداختی خودش چادر سر می کند. اگر در روابط پدر و فرزند وارد شد خودش احترام پدر را رعایت می کند. اگر حیاء در روابط زن و شوهر وارد شد خود مادر رعایت اولاد را می کند. و لذا ما اول باید زیربناهای معاشرت را درست کنیم و یکی از زیربناهای مهم معاشرت حیااست.

اقسام حیاء از دیدگاه امام صادق علیه السلام

اشاره

روایتی را از صادق آل محمد صلی الله علیه و اله وسلم ، پیشوای ششم خدمت شما می خوانم که در بعضی از منابع مثل «مصباح الشریعه» آمده است. نمی خواهم بگویم مصباح الشریعه

ص: 41

کتابی است که همه اش مربوط به امام صادق علیه والسلام و درست است، بلکه جای بحث علمی دارد، اما این روایت در بعضی از منابع شیعی دیگر نیز آمده است. اگر به این حدیث خوب دقت کنید، این که گفته شد حیاء از تقوی، خوف، پوشش، حجاب و رعایت محرمات بالاتر است، روشن می شود. امام صادق علیه السلام فرمود: حیاء پنج قسم است: «حَيَاءُ ذَنْبٍ وَ حَيَاءُ تَقْصِيرٍ وَ حَيَاءُ كَرَامَةٍ وَ حَيَاءُ حُبٍّ وَ حَيَاءُ هَيْبَةٍ»،(1)

1.حیاء از گناه

اشاره

«حَيَاءُ ذَنْبٍ»؛ حیاء از گناه، یعنی این که انسان از گناه حیاء کند و گناه را مرتکب نشود.

یاد خدا مانع گناه

عبدالله بن عمر می گوید در سفر بودیم، به یک گله ی گوسفند رسیدیم، تشنه و گرسنه بودیم. به چوپان گفتم می شود یکی از این گوسفندها را سر ببری تا ما کباب کنیم و بخوریم. گفت من مالک این ها نیستم، این ها متعلق به ارباب من است. من فقط چوپانم، این ها را آورده ام بچرانم. گفتم میدانم، پولش را به تو میدهم جایگزین کن گفت اجازه ی فروش ندارم. گفتم اربابت تعداد این ها را می داند؟ گفت خیر، او به من اعتماد دارد، زاد و ولد و جمع و جور کردن و آوردن و بردن این گوسفندها با من است. گفتم اگر این چنین است او که متوجه نمی شود یک گوسفند را سر ببر تا ما استفاده کنیم و در این بیابان گرسنه نمانیم، به اربابت هم لازم نیست خبر بدهی. می گوید ناگهان رنگ چوپان تغییر کرد و گفت: «فأين الله» پس خدا را چه کنم؟ اگر ارباب نفهمد و تعدادشان را نشمارد خدا را چه کنم؟ این همان حياء ذنب است. حیاء یعنی انسان موقع ارتکاب گناه خدا را ناظر بداند. این حیاء از گناه است.

2. حیاء از کوتاهی

«حَيَاءُ تَقْصِيرٍ»؛ گاهی انسان از گناه حياء می کند ولی گاهی با این که معصیت نکرده اما احساس تقصیر و کوتاهی می کند. مثلا من بیشتر می توانستم در ماه رمضان قرآن

ص: 42


1- مستدرک، ج 8، ص 463؛ بحارالانوار، ج 68 ص 336، مصباح الشريعة، ص 189

بخوانم و نخواندم. من بیشتر می توانستم به نمازم توجه کنم و نکردم. من بهتر می توانستم بندگی کنم اما بندگی نکردم. حیای تقصیر به این میگویند، یعنی معصیتی در کار نیست و شاید وظیفه هم نباشد. این حیاء بالاتر از آن حیای قبلی است. شخصی می گوید آمدم خدمت امام مجتبی علیه السلام دیدم سفره پهن است و امام در حال غذا خوردن هستند و مقابل ایشان هم سگی زانو زده و به صورت امام نگاه می کند. و امام هر لقمه ای که خودش میل میکند لقمه ی دوم را جلوی این حیوان می گذارد. گفتم: یابن رسول الله! غذا کم است خودتان هم با این غذا سیر نمیشوید چرا غذا را تقسیم میکنید؟ فرمود: «إنّي لأَستَحيي مِن اللهِ»؛ از خدا شرم می کنم که یک موجود زنده به صورت من نگاه کند و من تنهایی غذا بخورم.(1) این حیاء بالاتر از حیای قبلی است و درباره ی عملی است که گناه نیست. اگر امام خودش غذا را می خورد و سفره را جمع می کرد و به این حیوان هم چیزی نمیداد معصیت نبود. امام علیه اسلام فرمود: من حیاء میکنم وقتی حیوانی به صورت من نگاه کند، این مکتب اسلام است. در حالی که در این دنیای توحش در مقابل اطفال بمب گذاری می کنند، در مقابل جوان ها و نوجوانان آن ها را به آتش و خون می کشند. وقتی امام می فرماید من حياء میکنم در حالی که یک ذی روح به صورت و چهره ی من نگاه می کند، این حیای تقصیر است.

در روایت دیدم که وقتی پیغمبر خدا به خانه فاطمه زهرا می آمد از فضائل امیرالمؤمنین می گفت، و زهرا(س) هم از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام میگفت. نقل مجلس نبی اکرم و زهرای مرضیه فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام بود. مرحوم علامه امینی نقل می کند که یک بار پیامبر اکرم نقل فضائل نکردند و فرمودند وضو ندارم می خواهم فضائل علی را با وضو نقل کنم. این حیاء را ببینید، اما متأسفانه گاهی ذاکر و مداح ما چشم و ابرو و عشق و علاقه ی اهل بیت را آنچنان می ستاید که انسان خجالت میکشد.چرا در اشعارمان حیارا در مقابل اهل بیت رعایت نمی کنیم؟ چه معنا دارد که ما در شعرمان به توصیف مو و زبان و چشم و ابروی زهرای مرضیه و اینگونه الفاظ بپردازیم. شما کدام روایت را پیدا می کنید که ائمه این گونه به توصیف یکدیگر پرداخته باشند؟

ص: 43


1- مستدرک، ج 8، ص 295، بحارالانوار، ج 43، ص 352

3. حیاء کرامت

«حَيَاءُ كَرَامَةٍ»، حياء سوم، حیاء کرامت است، نه گناهی در کار است، نه خجالت، نه معصیت و نه قبح اجتماعی؛ اما این حیاء نشانه ی کرامت است، مثال بزنم امیرالمؤمنین به بازار آمد و دو پیراهن خرید، یکی پنج درهم و یکی سه درهم. سه در همی را آقا خودش و پنج درهمی را به قنبر داد. قنبر می گوید: گفتم آقا جان، شما خلیفه ی مسلمانانید، حضرت فرموند: از خدا حياء میکنم چیزی را که بهتر است خودم بردارم و چیزی را که پست تر است به غلام و نوکر و فدایی ام بدهم. به این حیا، حیاء کرامت می گویند، اینکه انسان غذای خوب را به کسی بدهد و غذای بد را خودش بخورد، کفش نو را بدهد و کفش کهنه را خودش بپوشد، سه شب نانش را در راه خدا بدهد و خودش گرسنه بخوابد، این وظیفه نیست اگر انجام ندهی حرام نیست و محاکمه نمی شوی، این حیاء کرامت است.

4. حیاء محبت

«حَيَاءُ حُبٍّ »؛ یک پله بالاتر آمد. می گوید حیاء محبت، حیاء دوستی. یعنی اصلا بحث خجالت و گناه و معصیت نیست بلکه از شدت دوستی خجالت می کشد. امام سجادعلیه السلام در حال طواف است، و عبدالملک مروان وارد مسجدالحرام می شود. یک نفر کنار امام سجادعلیه السلام رفت و در گوشش گفت: یابن رسول الله! خلیفه وارد مسجدالحرام شد فرصت خوبی است که به خلیفه بگویید فرماندار مدينه خانه ی شما را غصب کرده است و حقتان را بگیرید. امام سجاد علیه السلام تبسمی کرد و فرمود: من اینجا از خدا خجالت میکشم دنیا را بخواهم. شرم می کنم که در حال طواف حاجت دنیایی بخواهم. تو می گویی در مسجدالحرام از عبدالملک مروان آزادی خانه و باغم را بگیریم؟ ابدا! به این حیاء حٌبّ می گویند.

5. حياء هیبت

«حَيَاءُ هَيْبَةٍ»؛ یعنی عظمت الهی آن چنان در انسان نافذ بشود که وقتی نام خدا برده می شود دلش بلرزد، وقتی اذان گفته می شود هر کاری که دارد رها کند و نماز را اقامه کند.

ص: 44

امام صادق علیه السلام فرمود: حیاء پنج قسم است: حیاء تقصير، حياء ذنب، حیاء کرامت، حیاء حب و حیاء هیبت. بحث شرم و حیاء خیلی مهم است و خیلی هم جای بحث دارد؛ عوامل، ریشه ها، نشانه ها، موانع و اقسام آن، که هر کدام جای بحث مفصل دارد اما من آن را به طور خلاصه بیان می کنم. چرا این بحث ارزشمند و این مسأله ی مهم در جامعه ی ما کمرنگ شده؟ چگونه می شود آن را افزایش داد؟ راهش چیست؟ رسول خدا فرمود: «وقتی بنده ای دستش را بالا می آورد و دعا می کند، خدا میگوید «نّي لأَستَحيي »؛ من حياء میکنم حاجتش را برگردانم چون دستهایش را بالا آورد.(1) در یک روایت خواندم بنده ای را به صحرای محشر می آورند که نامش نام رسول الله حضرت محمد صلی الله علیه و اله وسلم خدا به او می فرماید نام تو نام رسول ما بود آیا خجالت نکشیدی گناه کردی؟ من خجالت میکشم به خاطر اسمت تو را به جهنم ببرم. من حياء میکنم چون نام تو نام رسول الله است. خانم! نام تو نام فاطمه ی زهراست. آقا نام تو نام امام حسین و اهل بیت علیهم السلام است. مواظب باشید! روایت داریم خدا می گوید: «لاستحیی»؛ من شرم میکنم تو را به خاطر هم اسم بودن با پیغمبر به جهنم بفرستم، آن وقت تو شرم نکردی؟! حیاء نکردی؟! روایت داریم وقتی محاسن کسی سفید می شود خدا می فرماید:محاسنت سفید شده، استخوان هایت سست شده، موهایت رو به سفیدی نهاده، توانت سست شده، من از موی سفید تو حیاء میکنم که عذابت کنم. اما تو از موی سفیدت خجالت نمی کشی که گناه و مخالفت مرا کنی؟(2) حياء صفت خداست.

پیامبر می فرماید: روز قیامت آخرین کسی را که به طرف جهنم می برند او دائم برمی گردد و پشت سرش را نگاه می کند. نگهش میدارند و می پرسند چرا برمیگردی؟ می گوید: من آدم بدی بودم گنه کار بودم اما «مَا هکذا الظَّنُّ بِكَ»؛ فکر نمیکردم خدا با من چنین معامله ای بکند، گمان نیک به خدا داشتم. خطاب می شود فرشته ها رهایش کنید، من شرم میکنم، خجالت میکشم، حیاء میکنم بنده ای را که به من حسن ظن

ص: 45


1- وسائل الشيعة، ج 5، ص 95؛ بحارالانوار، ج 90، ص 321

2- ينابيع الحكمه، ص 793

داشت عذاب کنم، به خاطر حسن ظنش او را برگردانید.(1) خدایی که به خاطر نام پیامبر، به واسطه ی محاسن سفید، به واسطه ی بالا بردن دست هنگام دعا و به واسطه ی حسن ظن به خدا این گونه می گوید که من حياء میکنم بنده ام را عذاب کنم، چرا ما در روابطمان در گفت وگوهایمان و در نگاه هایمان حیاء نمی کنیم؟ ان شاء الله خواهم گفت: جای حیاء کجاست؟ حیاء دست چیست؟ حیاء پا چیست؟ ریشه ی حیاء چیست؟ همین قدر بدانیم زیربنای حجاب، پوشش، امر به معروف، نهی از منکر، تقوی و ایمان همین صفتی است که ما امروز روی آن دست گذاشته ایم و در یک کلام، امام صادق علیه السلام فرمود: «لاَ إِيمَانَ لِمَنْ لاَ حَيَاءَ لَهُ»،(2) اگر در جامعه حیاء کم شد، ایمان و اعتقاد و باورنیز کم می شود. خدایا به همه ی ما این صفت ارزشمند را، صفتی که در رأس صفات همه ی انبیاست عنایت بفرما .

ص: 46


1- تفسیر نمونه، ج 2، ص 245؛ ينابيع الحكمة، ص 811

2- کافی، ج 2، ص 106؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 166، بحارالانوار، ج 68ص331

جلسه چهارم

حياء (2)

اشاره

قال الله تبارک و تعالی: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً».،(1)

مقدمه

بحث ما در این مجلس نورانی در رابطه با «حیاء» به عنوان یکی از زیربناهای آداب معاشرت بود. قبلا گفته شد حیاء صفت بسیار ارزشمندی است که به یک معنا از تقوی، خوف و ورع، عام تر و بالاترست. حیاء صفتی است که به دنبال آن تقوی، ورع و خوف نیز می آید، امام علی علیه السلام فرمود: «الحَياءُ سَبَبٌ إلى كُلِّ جَميلٍ»،(2) حیاء تمام نیکی ها را به دنبال خود می کشد. اگر انسان ها باحياء تربیت شوند دیگر لازم نیست ما برای حجاب، روابط، احترام و غیره چانه بزنیم. حیاء خودبه خود پوشش می آورد، حیاء نیکی می آورد، حیاء عفت کلام و گفتار و چشم می آورد. این قضیه طرف دیگری هم دارد، اتفاقا حدیثی داریم از پیغمبر اکرم که خیلی زیباست. فرمود: تمام حرف های انبیاء در یک جمله جمع شده است. اهمیت این حدیث در این است که رسول خدا فرمود اگر بخواهیم تمام سخنان انبیاء و 124 هزار پیغمبر را جمع کنیم یک جمله می شود. آن یک جمله چیست که نبی اکرم می فرماید تمام سفارشات و فرمایشات انبیاء در آن جمع شده؟ جمله این است «إذا لَم تَسْتَحيِ فاصْنَعْ ما شِئتَ»،(3) کسی که حیاء ندارد هر کاری که بخواهد انجام می دهد از او توقعی نیست. لذا پیغمبر فرمودند: «مَن حَرُمَ

ص: 47


1- نحل، 97

2- بحارالانوار، ج 74، ص 212؛ مستدرک، ج 8، ص 466؛ تحف العقول، ص 82

3- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 56، بحارالانوار، ج 68 ص 333؛ شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 214

الحَیاءَ فَهٌوَشرٌ كلُّه»،(1) هر که از حیاء محروم شود همه اش شر می گردد. حال یکی ده درجه شر دارد، یکی پنجاه درجه شر دارد. اما شر عام، شری است که فراگیر است. فرمود: «مَن حَرُمَ الحَیاءَ فَهٌوَشرٌ كلُّه وَ إن تعبَّد وَ تَوَرَّع»؛ اگرچه نماز بخواند، ورع داشته باشد و عبادت کند؛ ولی اگر حیاء در کردارش نباشد همه ی شر، همین انسان است. این گونه روایات و تعابیری که از ائمه ی معصومین علیهم السلام رسیده عجیب است. میدانید که چقدر در قرآن از منافق بد گفته شده! حتی خدا به پیغمبر می فرماید: برای منافق طلب آمرزش نکن که طلب آمرزش به وسیله ی نفاق او پذیرفته نیست. قرآن کریم بارها در آیات متعدد به این مسأله اشاره کرده، شاید بیش از ده -دوازده سوره ی قرآن به بحث نفاق اختصاص یافته است. در قرآن سوره ی منافقین داریم؛ اما حدیث داریم که پیامبر فرمود: همین منافق اگر حیاء داشته باشد، من پیامبر امید دارم که اصلاح شود. «أرجو للمنافق»؛ من امید دارم منافق درست شود «مادام يَستَحیی» مادامی که حیاء داشته باشد. بالاخره حیای او نفاقش را از بین می برد؛ حیای او گناهش را از بین می برد.

امیرالمؤمنین علیه السلام مالک اشتر را به مصر میفرستد - یار فدایی امیرالمؤمنین که مع الاسف پای ایشان به مصر نرسید و به شهادت رسید ۔ حضرت یک نامه ی تاریخی به مالک نوشته که این نامه هنوز در دنیا طراوت دارد و نو است، با این که حقوقدانان دنیا اعلامیه ی حقوق بشر را نوشته اند اما اصلا با این نامه قابل مقایسه نیست. نامه ی 53 نهج البلاغه آن نامه ی حضرت به مالک اشتر است، یکی از مطالبی که حضرت در همان نامه به مالک اشتر نوشته است می فرماید: مالک! دو چیز را در افرادی که می خواهی استخدام کنی امتحان کن اگر قبول شدند استخدامشان کن. «وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَيَاءِ»،(2) یکی این که تجربه داشته باشند و صفر کیلومتر نباشند اگر می خواهند استخدام تو شوند و در دستگاه تو کار یاد بگیرند، ابتدا یک جایی تجربه کسب کرده باشند بعد به آن ها کار بده، دوم این که حیاء داشته باشند. ببینید در میان همه ی

ص: 48


1- مستدرک الوسائل، ج 8، ص 463، بحارالانوار، ج 68 ص 336؛ مصباح الشریعه، ص 189

2- نهج البلاغه، نامه 53

صفاتی که برای کارگزار است، شرح صدر، تقوی، ایمان، صبر، تعهد و علم، امیرالمؤمنین علیه السلام روی مسأله ی تجربه و حیاء دست گذاشته است. بحثی که ما به آن می پردازیم خیلی دامنه دار است، عوامل حیا، موانع حیا، ریشه های حیا، بعضی از عزیزان می گفتند این بحث را مقداری کاربردی کنیم. مقداری وارد جنبه های کاربردی آن شویم یعنی اهمیت این موضوع از روایات روشن است، اما چگونه می شود این را در جامعه اجرا کرد؟ این مهم است.

حیاء کجا ظاهر می شود؟

اشاره

با مقدمه ای که عرض شد می خواهم به بحث ظهور و بروز حیاء بپردازم. یعنی حیاء کجا ظاهر می شود؟ درباره ی عوامل، موانع و اقسام آن در آینده صحبت خواهیم کرد اما در این جا درباره ی این صحبت می کنم حیاء که یک صفت است چگونه در وجود انسان ظاهر می شود؟ من این موضوع را در چهار بخش برای شما عرض میکنم. ببینیم ظهور و بروز حیاء از کجاست؟ آدم با حیاء را نمی توان آزمایش کرد. مثل قند نیست که با آزمایش خودش را نشان بدهد. حیاء یک صفت است و بروز دارد، بروز حیاء کجاست؟ ما از کجا بفهمیم این آقا باحیاست؟ امیرالمؤمنین علیه السلام که به مالک نوشتند حیای افراد را تجربه کن بعد به آن ها کار بده، مالک چگونه باید حياء افراد را تجربه کند؟ چگونه می شود حياء افراد را سنجید؟ این مهم است، دقت کنید بروزحیاء کجاست؟

1.حیاء در چشم

اشاره

اولین و مهم ترین و اساسی ترین نقطه ی بروز حیاء، چشم است، حدیث داریم: «مَوْضِعُ الْحَيَاءِ الْعَيْنَانِ». حضرت سلیمان با حضرت داوود گفت وگویی داشته، نکته ای که بیان می کنم مربوط به همین گفت وگوست. حضرت سلیمان پسر حضرت داوود است. وقتی داوود می خواست علم نبوت را به سلیمان واگذار کند خدا به داوود وحی کرد. میدانید داوود پیغمبر خداست، سلیمان هم پیغمبر خداست. داوود پدر است و سلیمان پسر است. داوود شخصیت مهمی است و سلیمان هم شخصیت مهمی است

ص: 49

که قرآن می فرماید: «لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا»،(1) هم داوود عالم بود و هم سلیمان. فکر نکنید سلیمان چون پسر داوود بود پیغمبر شد، خیر، در نبوت وراثت نیست کما این که در امامت هم وراثت نیست. اگر فرزند امام، امام می شود به این دلیل است که لیاقتش را دارد نه اینکه چون پسر امام است. اگر فرزند پیغمبر، پیغمبر میشود به این دلیل است که لیاقت دارد. « وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ»،(2) سليمان وارث داوود بود نه به خاطر اینکه پدرش داوود او را پیغمبر قرار دهد. اصلا دست داوود نیست، دست خداست. خدا در قرآن می فرماید: «وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا»؛ هر دو عالم بودند وگرنه وقتی حضرت ابراهیم از خدا تقاضا کرد که نبوت در نسلش قرار بگیرد، خدا به صورت مطلق نپذیرفت، فرمود: ابراهیم، ما نبوت را به کسی می دهیم که ظلم، گناه و عصیان در زندگی اش نباشد، «وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا».،(3) لذا به این مطلب دقت داشته باشید که نبوت و امامت وراثتی نیست، نبوت و امامت لیاقتی است، منتهی این لیاقت گاهی در فرزند امام است و گاهی در برادر امام، مثل امام حسين علیه السلام گاهی در افراد دیگری است که در نبوت اتفاق افتاده؛ فرزند نبی، نبی نبوده است.

داوود پیامبر می خواهد علم نبوت را به سلیمان بدهد. «انَّ اَللَّهُ أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ»؛ خدا به داوود وحی کرد: داوود! چهارده سؤال از سلیمان بپرس، اگر درست جواب داد معلوم است علمش کامل است، آن وقت نبوت را به او واگذار کن. در اینجا نمی خواهم چهارده سوال را بگویم. سؤال ها را خدا تعیین کرد، جواب ها را سلیمان باید بدهد و خدا نیز تصحیح می کند. یک سؤالش این بود: قصه را برای این گفتم -داوود پرسید: سلیمان! «أَيْنَ مَوْضِعُ الْحَيَاءِ؟ أَيْنَ مَوْضِعُ الْبَاطِلِ؟ أَيْنَ بَابُ الْكَسْبِ»؛ جای حیاء کجاست؟ جای باطل کجاست؟ جای کاسبی کجاست؟ سلیمان یکی یکی جواب داد. صدا زد پدر جان! «مَوْضِعُ الْحَيَاءِ الْعَيْنَانِ»،(4) منظورم اینجا بود. موضع و محل حیاء دو

ص: 50


1- نمل: 15

2- نمل : 16

3- بقره : 124

4- إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ أَنْ يَسْأَلَ سُلَيْمَانَ عَنْ أَرْبَعَ عَشْرَةَ كَلِمَةً فَانْ أَجَابَ وَرَّثَهُ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ قَالَ أَخْبِرْنِي يَا بُنَيَّ أَيْنَ مَوْضِعُ الْعَقْلِ مِنْكَ قَالَ الدِّمَاغُ قَالَ أَيْنَ مَوْضِعُ الْحَيَاءِ مِنْكَ قَالَ الْعَيْنَانِ قَالَ أَيْنَ مَوْضِعُ الْبَاطِلِ مِنْكَ قَالَ الْأُذُنَانِ قَالَ أَيْنَ بَابُ الْخَطِيئَةِ مِنْكَ قَالَ اللِّسَانُ قَالَ أَيْنَ طَرِيقُ الرِّيحِ مِنْكَ قَالَ الْمَنْخِرَانِ قَالَ أَيْنَ مَوْضِعُ الْأَدَبِ وَ الْبَيَانِ مِنْكَ قَالَ الْكُلْوَتَانِ قَالَ أَيْنَ بَابُ الْفَظَاظَةِ وَ الْغِلْظَةِ مِنْكَ قَالَ الْكَبِدُ قَالَ أَيْنَ بَيْتُ الرِّيحِ مِنْكَ قَالَ الرِّئَةُ قَالَ أَيْنَ بَابُ الْفَرَحِ مِنْكَ قَالَ الطِّحَالُ قَالَ أَيْنَ بَابُ الْكَسْبِ مِنْكَ قَالَ الْيَدَانِ قَالَ أَيْنَ بَابُ النَّصْبِ مِنْكَ قَالَ الرِّجْلَانِ قَالَ أَيْنَ بَابُ الشَّهْوَةِ مِنْكَ قَالَ الْفَرْجُ قَالَ أَيْنَ بَابُ الذُّرِّيَّةِ مِنْكَ قَالَ الصُّلْبُ قَالَ أَيْنَ بَابُ الْعِلْمِ وَ الْفَهْمِ وَ الْحِكْمَةِ قَالَ الْقَلْبُ إِذَا صَلَحَ الْقَلْبُ صَلَحَ ذَلِكَ كُلُّهُ وَ إِذْ فَسَدَ الْقَلْبُ فَسَدَ ذَلِكَ كُلُّهُ (بحارالانوار، ج 58، ص 331)

تا چشم است. چون شروع بی حیایی از چشم است. شروع بی حیایی از نگاه است، حال فیلم باشد، سی دی باشد، نامحرم باشد، عکس ها و تصویرهای مستهجن باشد. به این سوره ی قرآن دقت کنید، سوره ی نور که سفارش شده هر خانه ای که هر روز در آن سوره ی نور خوانده شود در آن خانه حیاء می آید. حدیث داریم: «حَصِّنوا بِها نِساءَكُم»؛(1) زن هایتان را به خواندن سوره ی نور تشویق کنید.

روایت داریم که فرمود: مال و ناموس تان را با خواندني هر روز سوره ی نور در خانه حفظ کنید. البته معلوم است که منظور قرائت ظاهری نیست، منظور تحقق معنای آن است. سوره ی نور سوره ای است که پیامبر فرمود به زن هایتان یاد بدهید که زیاد بخوانند. عجیب است! به آیه ی 30 و 31 این سوره دقت کنید، ببینید چقدر زیبا می فرماید: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ» پیغمبر به مردهای مؤمن بگو: «يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ»،(2) يغضوا به معنای چشم بستن نیست، گاهی این آیه را اشتباه معنا می کنند و میگویند: بگو چشم هایشان را ببندند. خیر، «غض» یعنی کاهش، یعنی پیغمبر، به مردها بگو خیره نشوند و خیره نگاه نکنند. مثلا در یک خیابان صحنه های مختلفی است. اگر نگاهت را روی یک زن نامحرم انداختی این غلط است. اما اگر همه ی خیابان را نگاه کنی، به این میگویند «غض». غض به معنی چشم بستن نیست. اگر انسان چشمش را

ص: 51


1- قال ابو عبدالله علیه السلام:حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ وَ فُرُوجَكُمْ بِتِلَاوَةِ سُورَةِ النُّورِ وَ حَصِّنُوا بِهَا نِسَاءَكُمْ فَإِنَّ مَنْ أَدْمَنَ قِرَاءَتَهَا فِي كُلِّ يَوْمٍ أَوْ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ لَمْ يَزْنِ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ أَبَداً حَتَّى يَمُوتَ فَإِذَا هُوَ مَاتَ شَيَّعَهُ إِلَى قَبْرِهِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ كُلُّهُمْ يَدْعُونَ وَ يَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَهُ حَتَّى يُدْخَلَ إِلَى قَبْرِهِ(وسائل الشيعة، ج 6، ص 252؛ بحارالانوار، ج 89، ص 286 الدعوات، ص 111)

2- نور: 30

ببندد که به زمین می خورد. جلوی پایش را نمی بیند. استادی که در یک کلاس درس میدهد، غض این است که به دانشجوی خانم خیره نشود و به مجموع کلاس نگاه کند. برای یک سخنران در حال سخنرانی غض بصر این است که همه را با هم ببیند. اگر برای خانم ها درس میدهد یا جلسه ای دارد، روی یک مورد خاص، روی یک موضع خاص، روی یک صورت خاص، روی یک دست خاص، روی یک پای خاص نگاهش را متمرکز نکند. معنای غض این است. «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ». این آیه خیلی عجیب است؛ مؤمنان چشمتان را به نامحرم خیره نکنید. توجه نکنید، استمرار نبخشید به مجموع نگاه کنید نه به یک مورد خاص و نه یک موضع خاص. بعد قرآن می فرماید «وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ »؛ بگو قوای جنسی شان را حفظ کنند، زنا نکنند. یکی از مفسرین ذیل این آیه می فرماید که خدا اول می گوید چشم، بعد می گوید زنا. میدانید علتش چیست؟ می گوید علتش این است که دروازه ی زنا و فحشا چشم است. و با نگاه شروع می شود، با نگاه آغاز می شود. عجیب و نکته ی دقیق تر این است که غالبا در قرآن خطاب به مؤمنان می کند و زن ها را جدا نمی کند؛ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»،(1) شما سوره ی مؤمنون را نگاه کنید، دیگر مؤمنات را جداگانه خطاب نمی کند. اما برای این که تأکید کند، می فرماید: «وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ». برای این که خانم ها فکر نکنند حياء مال مرد است، حجاب و نگاه نکردن مربوط به مرد است. به همین دلیل می گوید پیغمبر به زنان بگو: «يَغْضُضْنَ»؛ آن ها هم به مرد چشم ندوزند و خیره نشوند. «يَغْضُضْنَ»،(2)آیا میدانید . در بعضی روایات - شهوت زن یعنی تحریک کننده گی زن نود و نه برابر مرد است، اما حیاء او نه برابر است؟ به همین دلیل گاهی خانم ها اعتراض می کنند و میگویند شما همیشه به ما زن ها سفارش میکنید که حجاب داشته باشیم، این را به آقایان هم بگویید. این درست است اما علت سفارش زیاد به این دلیل است که قدرت تحریک کنندگی در زن نود و نه برابرمرد است و این دلیل تأکید زیاد اسلام بر پوشش زن است.

ص: 52


1- مؤمنون: 1

2- نور: 31

جوان شهوت پرست

چرا آیه ی 30 سوره نور نازل شد؟ در شهر مدینه جوانی، دختری را دید که راه میرفت . در آن زمان در مدینه مقنعه ها و روسری ها را پشت گوش می انداختند و مثل الآن نبود که مقنعه را روی گوش می اندازند. با آن مقنعه تمام زیر گلو، سینه، چانه و گاهی مقداری از موها پیدا بود، مثل الآن که بعضی از روسری ها و شال ها فقط دکوری و نمایشی است و خود این نوع پوشش ها زیبا کننده است و اصلا نقش پوشش ندارد.

گاهی ده درصد و گاهی هم چهل درصد سر خانم ها را می پوشاند اما از پشت و جلوی سر موها دیده میشود. آن زمان هم بعضی از این روسری ها را تا می زدند و پشت گوش می انداختند، لذا سينه و صورت کاملا پیدا بود. - خلاصه پسر جوان هم نگاهش افتاد، تحریک شد و دنبالش راه افتاد. خانم میرفت این پسر هم دنبالش از این کوچه به آن کوچه میرفت تا این که در یک کوچه ی تنگ و باریک، آن قدر حواس آن به هیکل این زن بود که دیگر دیوار را ندید و یک تکه شیشه که از دیوار بیرون زده بود صورت جوان را زخمی کرد. . دیوارهای قدیمی مانند امروز سنگ گرانیت و غیره نبود، کاه گل می کردند و داخل آن گاهی تکه چوب، استخوان و یا شیشه ای بود. قرآن نیز می گوید زن هایی که یوسف را دیدند خواستند میوه پوست بکنند اما دستشان را بریدند و اصلا متوجه نشدند. آری، شهوت انسان را کور میکند و احساس گناه را از آدم میگیرد. آن جوان با سر و صورت خونین دختر را رها کرد، عاشقی را فراموش کرد و خدمت پیغمبر رفت. در همین جا بود که این آیه نازل شد:(1) «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ »؛(2) بگو نظر و نگاهتان را غض کنید، یعنی به نامحرم خیره نشوید. در همه جا نگاهتان را کنترل کنید در کوچه، خیابان در مجتمع محل سکونت تان. به همین دلیل است که می گویم آغاز حیاء از چشم و نگاه است. الآن مکرر می شنویم و می بینیم که میگویند از هم پاشیدگی خانواده ها به خاطر ازدواج دوم است. گفته میشود ازدواج دوم که شرعا حرام نیست. درست است حرام نیست، اما آیا تمام شرع را رعایت کرده ای و همین یکی

ص: 53


1- وسائل الشیعه، ج 12، ص 139 به نقل از تفسیر نمونه، ج 14، ص 435

2- نور: 30

مانده است؟ من نمی گویم ازدواج دوم حرام است اما باید به این نکته توجه شود که عرف باید در مسائل شرعی رعایت شود. در ازدواج دوم، خانم اول تو عذاب میکشد چون پیش او نمی روی، کانون خانواده از هم می پاشد، عدالت رعایت نمی شود، در تأمین مخارجشان کم می آوری، دعوا و نزاع پیش می آید. بچه ها بدبین می شوند، احساسات و عواطف از بین می رود. شهوت و نتیجه ی شهوت این گونه است. اگر این ازدواج های موقت، این رابطه ها و دوستی ها از سوی مردهای همسردار و بچه دار در جامعه بروز پیدا کند این گونه نیست که فقط یک نتیجه فردی خاصی داشته باشد. « رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ »، به این روایت خوب دقت کنید پیغمبر فرمود که یک نگاه شهوت آمیز «أورَثَت حُزنا طَويلاً»؛ (1)گاهی یک عمر حزن و اندوه برای انسان می اورد.

نگاه حرام

صاحب کتاب منتخب التواریخ داستانی نقل می کند که داستان جالبی است.

میخواهم درباره ی نگاه عرض کنم. او می نویسد در زمان معتصم عباسی یکی از وزرایش کاخی ساخت؛ که بلندترین منزل در منطقه ی خودش بود، و این منزل را مشرف به همه ی منازل ساخت، به این هم یک مشکل فرهنگی است که متأسفانه در ساخت و سازها مورد توجه قرار نمی گیرد. گاهی آپارتمان های بلند مقابل خانه های کوتاه، گاهی خانه های مقابل هم، گاهی پنجره های مقابل هم، گاهی اشراف منازل به همدیگر می تواند زمینه ی گناه بشود. - وزیر معتصم از قدرتش استفاده میکرد، میرفت روی کاخ بلند می ایستاد و به درون خانه های مردم چشم چرانی می کرد، به این خانه نگاه کن، به آن خانه نگاه کن، زن آن را ببین، زن این را ببین. - شهوت این است، گاهی انسان را تبدیل به بعد حیوانی می کند، انسانیت انسان را سلب می کند. ببینید گاهی چه جنایت هایی به خاطر همین مسأله این طرف و آن طرف واقع می شود! - همین طور که نگاه می کرد نگاهش به دختر جوانی افتاد دختری که پدرش تاجر بود، پایین آمد و کسی را برای خواستگاری فرستاد. تاجر گفت: تو همسر داری! ما اصلا

ص: 54


1- بحارالانوار، ج 67، ص 321؛ ارشاد القلوب، ج 1، ص 157؛ عدة الداعی، ص 120

نمی توانیم با تو وصلت کنیم این دختر نامزد کس دیگری است. اما این حرف ها فایده ای نداشت، تاجر هر چه کرد وزیر قبول نکرد. وزیر رفیقی داشت، گفت هزار درهم به من بده کارت را درست می کنم. هزار درهم از وزیر معتصم گرفت و ده تا شاهد دروغین درست کرد، به هر کدام صد درهم داد و به آن ها گفت بیایید جلوی قاضی شهادت بدهید که ما دیدیم خطبه ی عقد بین این وزیر و این دختر خوانده شد، ما شاهد بودیم که مهریه تعیین شد و این پدر به عقد این دختر رضایت داد. - الله اكبرا شهادت دروغ! قرآن کریم در سوره ی معارج می فرماید: یکی از صفات مؤمن این است که شهادت دروغ نمیدهد و چیزی را که ندیده بیان نمی کند. گاهی شهادت دروغ انسان را به ورطه ی نابودی می کشاند. . آمدند و شهادت دادند و قاضی هم حکم کرد. وزیر حکم را برداشت آمد در خانه ی پدر که زن مرا تحویل بده. پدر گفت: کدام زن؟ گفت: این حکم قاضی است. قاضی نوشته این خانم زن شرعی من است، مهریه دارد، عقد خوانده شده و تو رضایت دادی. پدر دختر میگوید ما چه کنیم؟ ما که به معتصم دسترسی پیدا نمی کنیم. گرچه حاکم ستمگری بود اما گاهی به این گونه مراجعات جواب میداد. بالاخره پدر با لباس مبدل خودش را به معتصم رساند و خبر را داد. معتصم عباسی گفت این ده شاهد را حاضر کنید. یکی یکی آن ها را خواست؛ گفت مثلا عقد کجا خوانده شد؟ خوب هماهنگ نکرده بودند، اولی گفت مثلا در خانه ی پدر دختر. دومی را خواست و پرسید عقد کجا خوانده شد؟ گفت: در مسجد. سومی را خواست و پرسید عقد کجا خوانده شد؟ گفت: پیش قاضی. مهریه چقدر بود؟ شهادت ها با هم تفاوت می کرد. دستور داد ده چوبه ی اعدام در میدان شهر گذاشتند، ده شاهد را اعدام کرد. در مورد وزیر هم گفت اعدام برای او کم است و با چوبه ی دار فایده ندارد. گفت یک پوست گاو را خالی کنید و او را در پوست گاو آنقدر بزنید تا له شود و گوشت و استخوانش به هم آمیخته شود. یک شهوت رانی و یک نگاه، یازده سر را بالای دار کرد.یازده انسان را به قتل رساند؛ «رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ ». حالا رسم شده با این موبایل ها در زندگی خصوصی مردم وارد می شوند، عکس ها و تصویرهای استخر، زن های بدحجاب عکس های هنرپیشه ها را برای همدیگر می فرستند. من در مشهد مقدس بالا سر حضرت امام رضاعلیه السلام نشسته بودم دیدم یک نفر برای کسی چیزی

ص: 55

می فرستد نگاهم افتاد دیدم عکس های مستهجن است. آن یکی هم برای این می فرستد. آخر در حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام از این کار شرم نمی کنید؟ متأسفانه الآن باب شده که فیلم های خصوصی افراد، فیلم عروسی، عکس های خصوصی و سی دی های ناپسند را بین یکدیگر رد و بدل می کنند. عزیزان، این کارها را توجیه نکنیم و نگوییم عیب ندارد من که زن دارم و متأهل هستم. خیر! شهوت چشم، زنای چشم، نگاه کردن به همین محرمات است. این چشم دیگر نمی تواند با قرآن انس بگیرد. این چشم دیگر نمی تواند به حرم حضرت معصومه انس بگیرد، این چشم دیگر نمی تواند حق بین باشد. این چشم دیگر نمی تواند واقع نگر باشد. این چشم دیگر از مجرای طبیعی خودش ساقط می شود. طبق این روایاتی که خواندم و این حدیثی که از حضرت داوود خواندم و کلماتی که از ائمه ی خدا و رسول گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و اله وسلم نقل کردم نخستین موضع حیاء، چشم است.

2. حیاء در گفتار

دومین موضع حیاء گفتار است، انسان در گفتارش باید حیاء داشته باشد. گاهی در طنزها، فکاهی ها، جک ها، و تذكرها، انسان موارد بی حیایی را می بیند. لطیفه است اما شما حق نداری در خانه جلوی دختر و پسرت لطيفه ای بگویی که با حياء منافات دارد. آیا این درست است که برای این شهر و آن شهر طنز ساخته اند و اسامی ناپسند به کار برده اند؟ در گفتار انسان هم باید حياء باشد. امام سجاد علیه السلام فرمود گفتار نیکو پنج اثر دارد: «القَولُ الحَسَنُ» کسی که زبانش را عادت نمی دهد که حرف بی حیاء بزند. حال فرقی نمی کند حرف بی حیاء در لطیفه باشد، در مزاح باشد، در شوخی باشد، در برخورد باشد، در عصبانیت باشد. فرمود: «القَولُ الحَسَنُ»؛ زبانی که نیکو سخن می گوید پنج اثر دارد: 1- «يُثرِي المالَ»؛ ثروت انسان را زیاد میکند. 2- «ويُنسِئُ فِي الأَجَلِ»؛ مرگ انسان را به تأخیر می اندازد. 3- «ويُنسِئُ فِي الأَجَلِ»؛ عمر انسان را با برکت می کند. 4- «ويُنسِئُ فِي الأَجَلِ»، انسان را بهشتی می کند. 5- «ويُنسِئُ فِي الأَجَلِ»،(1) انسان را پیش زن و بچه اش محبوب میکند و شریک و همسرش او را دوست دارند. حیف نیست قول

ص: 56


1- وسائل الشیعه، ج 12، 186؛ بحارالانوار، ج 68 ص 310؛ امالی شیخ صدوق، ص 1

نیکویی که عمر را زیاد می کند، مال را زیاد می کند، مرگ را به تأخیر می اندازد، انسان را بهشتی می کند و انسان را محبوب می کند، رها کنیم و از الفاظ ناپسند استفاده کنیم؟

چه معنا دارد انسان با زن نامحرم شوخی کند؟ شیطان از همین جا نفوذ می کند. مواظب باش! امام صادق علیه السلام دیدند شخصی سوار بر مرکب شده و در حال عبور است و موسیقی می خواند. فرمودند: ببینید در حالی که مركب او تسبیح می گوید خود او غنا می خواند. چرا اهل نماز را ضجر میدهی؟ صدای موسیقی را کم کن اصلا خاموشش کن. فرمود: غنا و موسیقی نفاق می آورد. موسیقی فحشا می آورد. غنا انسان را به حرام جذب می کند. بعضی مواقع هم الفاظ غنا تحریک کننده است و هم موسیقی و صدایش. گاهی باعث می شود انسان به فحشاء کشیده شود. چرا در اسلام غنا حرام است؟ صوت خوب حرام نیست، مگر نمی گوید قرآن را با صوت خوب بخوان؟ صدای خوب حرام نیست. صدایی که در آن لهو نباشد حرام نیست.می گوید به این دلیل غنا در اسلام حرام است که انسان را سست می کند، شهوت را تحریک می کند و به شهوت می کشاند. امام صادق علیه السلام فرمود: غنا مقدمه ی زناست. شما غالب مراکز فساد را ببینید در آن موسیقی نواخته می شود. در غالب مراکز قمار، موسیقی نواخته می شود. چون موسیقی زمینه ساز معاصی دیگر است. پس حیاء در گفتار باید باشد. امر به معروف می کنید با حیاء باشید، عصبانی میشوید با حیاء باشید. می خواهی تذکر بدهی باحياء تذکر بده، می خواهی داستان بگویی، باحياء بگو. به قرآن دقت کنید، خدا در 111 آیه داستان یوسف و زلیخا را بیان کرده اما یک جای آن تحریک کننده نیست. هر کس دیگری می خواست این داستان را بگوید دچار انحراف میشد. خدا احکام عادت ماهانه ی خانم ها را بیان کرده، احکام نزدیکی را بیان کرده، احکام رابطه ی زن و مرد را بیان کرده، اما هیچ جا یک لفظ تحریک آمیز و تند و مخالف حیاء بیان نشده است. اگر میخواهی داستان بگویی،اگر میخواهی طنز بگویی، مواظب باش باحياء منافات نداشته باشد.

3. حیاء در رفتار

حیاء در رفتار کجاست؟ پیغمبر اکرم کارگری را آوردند که برایشان کار کند - کار بنایی - کارگر نیاز به غسل داشت، در فضای باز لباسش را در آورد و مشغول غسل کردن

ص: 57

شد. باید این کار را پشت دیواری و به طور پنهانی انجام میداد. او را صدا زدند و فرمودند این مزد توست نمی خواهیم کار کنی. پرسید: برای چه؟ فرمودند: من کارگر بی حیاء نمی خواهم.

برادر عزیز! درست است که پدر خانه هستی؟ چرا با رکابی، چرا با شلوار کوتاه، چرا با لباس تحریک کننده راه می روی؟ درست است که طرف مقابل برادر توست شوهر توست یا فرزند توست. درست است که در خوابگاه همه دخترند یا همه پسرند، یا در اردو آن منطقه مخصوص رفت و آمد قشر خاصی است، اما حیاء اقتضا می کند لباس انسان محرک نباشد. قرآن به ما خط میدهد دختر شعیب را ببینید وقتی آمد پیش موسی، «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ»؛(1) با حیاء راه می رفت. پس می شود در راه رفتن هم بی حیایی باشد. در لباس پوشیدن هم بی حیایی باشد.

حیاء در نگاه، حیاء در بیان، حیاء در گفتار، حیاء در نوشتار و حیاء در کردار، این ها بروز و ظهور حیاست که من اشاره کردم و به همین میزان اکتفا میکنم. انشاء الله بقیه ی بحث موانع و عوامل و راه های پیاده کردن حیاء را در قسمت های بعد عرض خواهم کرد. .

در مفاتیح بعد از زیارت امام رضاعلیه السلام دعایی است که با این بیان شروع میشود: «رَبِّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ حَيَاءٍ»؛(2) خدایا ما مغفرت را هم با حیاء از تو می خواهیم استغفار با حیا! خدایا تو را به عظمتت می خوانیم که به همه ی ما حیاء و تقوی و ایمان عنایت بفرما.

حياء صفت ارزشمندی است که در سیره معصومین، اولیاء خدا و انبیاء موج می زند چون خدا حیاء را دوست دارد، «إنَّ اللّه َ يُحِبُّ الحَيِيَّ الحَليمَ»؛ پیامبر فرمودند: خدا انسان باحیاء را دوست دارد.(3) گاهی حیاء بعضی ها آن قدر بالاست که نه تنها از حرام و مکروه بلکه گاهی از مباح و از چیزی که جایز است نیز اجتناب می کنند.

ص: 58


1- قصص: 25

2- بحارالانوار، ج 99، ص 55

3- کافی، ج 2، ص 112؛ وسائل الشيعة، ج 15، ص 266؛ مجموعه ورام، ج 1، ص 191

جلسه پنجم

حياء (3)

اشاره

قال الله تبارک و تعالی: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا»،(1)

مقدمه

بحث ما درباره ی اخلاق معاشرت و آداب برخورد بود، به همین مناسبت چند جلسه ای را راجع به حیا، که یکی از زیربناها و مبانی اخلاق معاشرت است صحبت می کردیم، درباره ی اهمیت حیا، اقسام حیا، آثار شرمو حیا، نکاتی عرض شد و گفتیم حیاء یک صفت ارزشمند الهی است. حیاء یک زینت، پوشش و نوری است که اگر در زندگی کسی باشد خود به خود تابش می کند و خود به خود انعکاس دارد. امام صادق علیه السلام فرمود: « الحياءُ نُورٌ»؛(2) حیاء نور است، خصوصیت نور هم این است که کسی نمی تواند جلوی تابش و انعکاس آن را بگیرد. خصوصیت نور این است که روشنگری دارد، شفافیت و ظلمت زدایی دارد. به تعبیر بعضی از روایات حياء فطری انسان است، همراه عقل است؛ حتی ممکن است شخصی از نظر دینی هم ضعیف باشد ولی حیاء داشته باشد، به همین دلیل در روایت داریم که پیامبر فرمود: اَلْحَيَاءُ خَيْرٌ كُلُّهُ عَنِ الْقَبِیحِ»،(3) حياء هم انسان بی دین را از کار زشت حفظ می کند و هم انسان متدین را. حیاء تمامش خیر است هم انسان متدین را حفظ می کند و هم انسان بی دین را حفظ می کند «عَنِ الْقَبِیحِ»، لذا کسی که دیندار است و نماز می خواند و بی حیاست، زشت است. اما کسی که کافر و بی دین است و نماز

ص: 59


1- مریم: 96

2- مستدرک، ج 8، ص 463؛ بحارالانوار، ج 68 ص 336؛ مصباح الشریعه، ص 189

3- وسائل الشیعه، ج 12، ص 168

نمی خواند ولی حیاء دارد در این مورد هم حیاء یک ارزش است. حیاء فطری و منطبق با فطرت است. خداوند در سوره ی حجرات می فرماید: خدا ذاتا گناه، کفر، معصیت و زشتی را پیش نفس انسان، مکروه قرار داده؛ یعنی اگر انسان خودش باشد و خودش، ایمان و حیاء پیش او محبوب است؛ «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ»،(1) لذا هیچ کسی بی حیاء متولد نمی شود، هیچ کسی با محبت عصیان و معصیت به دنیا نمی آید. این پیام قرآن است که می فرماید: ما ایمان را در دل ها زینت دادیم و سه چیز را هم در دل ها منفی جلوه دادیم؛ 1- کفر 2-فسق، 3۔ معصیت. فسق یعنی خروج از اطاعت، خروج از بندگی، پس حیاء مطابق با فطرت انسان است. اصلا حياء قبل از اینکه علامت دینداری باشد علامت عاقل و خردمندی است. لذا در روایتی دارد وقتی خدا آدم ابوالبشر را آفرید جبرئیل آمد و سه چیز را به او پیشنهاد کرد که یکی از این سه را انتخاب کن؛ عقل، دین، و حيا. البته این زبان قال نبوده زبان حال است؛ یعنی کنایه از این است که میخواهد بگوید حالا که تو یک موجود مختار هستی، و قدرت تشخیص داری، میان این سه چیز کدام برتر است، کدام برایت مهم تر است؟ عقل، دین یا حیا؟ آدم ابوالبشر به جبرئیل فرمود: عقل را انتخاب میکنم. جبرئیل فرمود: دین و حیاء نیز گفتند ما می مانیم چون ما با عقل هستیم و از عقل جدا نمی شویم.(2) بله! حیاء و دین همه جا کنار عقل هستند و دو بال برای عقل هستند. لذا از این روایت که در واقع معصوم خواسته به وسیله ی آن تشبیهی و ترسیمی بکند چنین استفاده میشود که حیاءهمراه عقل است، حیاء فطری انسان است، حیاء نورانیت دارد و حیاء بی دین را هم نجات می دهد.

حیاء حرّ بن یزید

به نظر بنده یکی از دلایلی که باعث نجات حربن یزید ریاحی شد همین حیاء او در مقابل امام حسین علیه السلام بود. وقتی امام می بیند که راه را بر او بسته اند، حر را نفرین می کند: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ»؛ حر مادرت به عزایت بنشیند. این جمله ی معروفی در بین

ص: 60


1- حجرات: 7

2- کافی، ج 1، ص 10

اعراب بود. امیرالمؤمنین نیز آن را به کار برده، افراد زیادی نیز آن را به کار برده اند نه این که به کار رفتن آن در کلام امام حسین علیه السلام ایرادی داشته باشد، خیر، مثل این که ما در فارسی می گوییم: «خدا مرگم بدهد»، یا «بمیرم اگر چنین باشم! در عرب وقتی می خواهند کسی را از کاری باز دارند یا می خواهند کسی را تحریک کنند این اصطلاح را به کار می برند و می گویند: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ» این یک اصطلاح معمولی است، نه اینکه بار منفی چندانی داشته باشد. خیر، امام حسین علیه السلام وقتی این جمله را فرمودند حر بلافاصله عرض کرد: آقا! اگر مادر شما فاطمه ی زهراعلیها السلام نبود، من هم این جمله را میگفتم، ولی من حياء میکنم از نام مادرتان صديقه ی طاهره. لذا این جمله را به کار نبرد. چرا؟ به احترام حضرت زهرا علیه السلام . امام حسین علیه السلام نماز بر پا کرد و حتی حیاء کرد که یک نماز جماعت دیگر تشکیل بدهد، با این که على الظاهر دشمن است و خودش جبهه ی مجزایی دارد اما به امام حسین علیه السلام اقتدا کرد. روز عاشورا وقتی مقابل امام حسین می آید سرش را بالا نمی گیرد سرش را پایین می اندازد، نیزه و شمشیر را واژگون میکند. این حیاء او را نجات داد.(1) ولی عمر سعد چوب بی حیایی اش را خورد ما نمونه این حیاء را در تاریخ فراوان داریم. در جنگ بدر پیغمبر گرامی اسلام یکی از مشرکین را به اسم «ابوالبخدری» نام برد، فرمود: مسلمانان! اگر در جنگ به این شخص دست یافتید با این که او مشرک است و به جنگ ما آمده اما او را نکشید. چرا؟ چون آدم باحیایی بود، هیچ گاه به پیغمبرناسزا نگفت، هیچ گاه به حضرت فحش نداد، هیچ گاه حضرت را آزار جسمی و زبانی نداد، و حیاء در رفتار داشت.

حیاء فضیل بن عیاض

فضيل(2) از یک آیه ی قرآن حیاء کرد و نجات پیدا کرد. وقتی این آیه را شنید: «أَلَمْ

ص: 61


1- بحارالانوار، ج 44، ص 313؛ الأمالی للصدوق، ص 153

2- فضیل در ابتدای زندگی خود یکی از راهزنان مشهور بود. او مدتی از عمر خود را به این کار گذرانید و در سرقت شهرت یافت. کم کم در قلبش عشق و محبت دختری پیدا شد، شبی خیال داشت خود را به آن دختر برساند، از دیواری که بین او و معشوقش بود بالا رفت، در این هنگام صدای شخصی را شنید که آیه ی مذکور را تلاوت میکرد: هنگام آن نرسیده است که مؤمنان خشوع پیدا کنند و در مقابل ذکر خدا قلب هایشان خاضع شود. فضیل از نیمه ی راه فرود آمد و این آیه چنان در قلب او اثر گذاشت که زندگی اش را دگرگون کرد. با کمال اخلاص و صفای دل گفت: پروردگارا! آری، نزدیک شده و هنگام خشوع رسیده است. فضیل از صمیم قلب به سوی خدا باز گشت. آن شب به خرابه ای پناه برد، در همان خرابه عده ای با هم صحبت می کردند، آن ها مسافرانی بودند که در فکر کوچ کردن و حرکت کردن بودند، به یکدیگر می گفتند: چگونه از شر فضیل خلاص شویم؟ قطعا در این موقع از شب بر سر راه ما کمین کرده تا دستبرد بزند. او از شنیدن گفت و گوی کاروانیان بیشتر متأثر شد که چقدر من بدبختم، پیوسته خانواده ها را به تشویش انداخته و آن ها را نگران می کنم. آن گاه خود را به کاروانیان معرفی کرده و گفت: آسوده باشید، دیگر کاروانی از دست من ناراحت نخواهد بود. (هزارویک حکایت اخلاقی، ص 285)

يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ»،(1) لذا «الحياءُ نُورٌ»، (2) «الحَیاءَ زینَةُ الاِسلام»،(3) «الحیاءٌ خیرٌ، كُلُّه»،(4)اگر ما بتوانیم مقداری در تقویت این صفت در جوان هایمان و سایر افراد جامعه کوشش کنیم خیلی از معضلات و مشکلاتمان حل میشود. خیلی از افعال بر این صفت مترتب میشود مثل حجاب، پوشش، تربیت، برخورد، احترام، بحث روابط خانوادگی و...

آسیب های حیاء

اشاره

مطلبی که می خواهم عرض کنم بسیار مهم است بحث موانع حياست؛ یعنی چه چیزی حیاء را از بین می برد؟ ما اول باید به این بحث بپردازیم که چرا امروزه در جامعه با کاهش حياء مواجه هستیم؟ چرا با کاهش ادب در برخوردها، روابط و گفتار مواجه هستیم و چه چیزی حیاء را زمین می زند؟ دیگر این که آسیب های حیاء چیست؟ من این ها را در روایات دنبال کردم، بیش از بیست مورد ذکر شده که حیاء را از بین می برد. البته فرصت نمی شود همه آن ها را بیان کنم اما چند موردش را عرض میکنم. بعضی از

ص: 62


1- حدید: 16

2- مستدرک، ج 8، ص 463، بحارالانوار، ج 68 ص 336؛ مصباح الشریعه، ص 189

3- مستدرک، ج 8، ص463 (قال رسول الله)

4- بحارالانوار، ج 68 ص 335؛ معانی الاخبار، ص 409

آن ها به بعضی شغل هابرمی گردد، می گویند بعضی از شغل ها حیاء را از بین می برد. نمی خواهیم وارد این بحث بشویم. بعضی از آن ها به بعضی از برخوردها ازدواج ها، حضورها بر می گردد. به این ها هم نمی پردازیم. بنده چهار عامل کلیدی را مطرح میکنم. دقت کنید که چگونه می شوداین صفت فطری، عقلی و دینی، این ارزش الهی واین ویژگی ای که مال خدا، انبیا و اولیاست در انسان ها کاهش پیدا می کند؟

1. فقر

اشاره

سئوال: چه چیزی حیاء را از بین می برد؟ 1- فقر، در روایات داریم فقر و نداری گاهی موجب می شود انسان حیاء را کنار بگذارد و به دیگران رو بیندازد و دست به جنایت بزند. شما در مورد بعضی از جرم هایی که روزنامه ها می نویسند؛ سرقت ها، دزدی ها، آدم کشی ها و تجاوزها، وقتی در گنه قضیه وارد میشوی می بینی بخش عمده ای از ریشه ی آن ها به نداری و فقر بر می گردد. لذا امیرالمؤمنین فرمود هر که مبتلا به فقر شود چهار مصیبت به زندگی اش وارد می شود؛ «مَن ابتُلِيَ بالفَقرِ فقدِ ابتُلِيَ بأربَعِ خِصالٍ بالضَّعفِ في يَقينِهِ» يقينش کم می شود، «والنُّقصانِ في عَقلِهِ»؛ عقل و خردش کاهش پیدا می کند، اگر انسان نان نداشته باشد که بخورد چگونه فکر کند؟ «والرِّقَّةِ في دِينِهِ»؛ دینش هم رقیق می شود، و به او می گویی نماز بخوان، عبادت کن و دختر و پسرش در خانه بیکار است و شغل ندارد، نان شب ندارد، مریض است در بیمارستان بستری است و پول عمل ندارد با کدام توان نماز بخواند؟ چهارم: «وقِلَّةِ الحَياءِ»؛(1) بی حیاء هم می شود، باید رو بیندازد، التماس بکند، تکدی کند. ممکن است دست به خیانت و سرقت هم بزند.

می خواهیم در جامعه حیاء زیاد شود. نمی گویم فقر علت تامه است، از بین رفتن حیاء علت های زیادی دارد، گاهی نیز ثروت بی حیایی می آورد؛

«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»،(2) ولی به طور صریح حدیث داریم که فقر

ص: 63


1- بحارالانوار، ج 69، ص 47؛ جامع الاخبار، ص 110

2- علق:آیات 6 و7

حیاء را می برد اگر میخواهیم این عامل در جامعه ریشه کن شود و حیاء فراوان شود باید با فقر مبارزه شود. در مبارزه با فقر وظیفه ی دولت این است که باید شغل ایجاد کند.

اما بحث دوم که درباره ی فقر میباشد این است که مادر جامعه یک سری مسائل داریم که باعث ایجاد فقر می شود، یکی از آن ها عار داشتن از بعضی از کارهاست. الآن جوان های زیادی داریم که دیپلم، فوق دیپلم، لیسانس یا فوق لیسانس هستند، پدرش مثلا نانوایی دارد، تعویض روغنی دارد، مغازه ی بقالی دارد، سوپر دارد، جوان میگوید من لیسانس دارم من در تعویض روغنی نمی ایستم، من فوق لیسانس دارم در مغازه نانوایی کار نمی کنم. این گونه نباید باشد، یکی از عواملی که باعث می شود فقر در جامعه ریشه کن شود عار نداشتن از کار است.

على علیه السلام به دنبال کار

امیرالمؤمنین علیه السلام زن و بچه اش گرسنه اند از خانه بیرون آمد و دنبال کار رفت با این که امام و حجت خداست،. ظاهرا زمان پیامبر اکرم هم بوده است، به چند تا از نخلستان های اطراف مدینه سر زد تا ببیند کارگر می خواهند یا نه،کسی کارگر نمی خواست، بازار کار کساد بود. آقا یک فرسنگ از مدینه بیرون آمد، پنج - شش کیلومتر بیرون آمد، دیدند خانمی کنار باغی ایستاده دائم این طرف و آن طرف را نگاه میکند. پرسیدند: خانم دنبال چه میگردی؟ گفت: کارگر می خواهم، دیوار باغ فرو ریخته، حیوانات و بچه ها می آیند خرماها را می برند. کارگری می خواهم که تا شب این دیوار را درست کند. حضرت فرمودند: من هستم. وارد باغ شدند و تا آخر شب خودشان با سطل از چاه آب کشیدند، گل درست کردند، خشت زدند و دیوار را کشیدند و تعمیر کردند، آخر وقت همان شخص گفت: آقا! با شما طی نکرده بودم ولی خرما هست، هر چقدر می خواهید خرما بردارید. مقداری خرما به حضرت امیر علیه السلام داد، آن حضرت با خوشحالی خرما را به خانه آوردند و با پیغمبر و زن و بچه استفاده کردند.(1) این

ص: 64


1- بحارالانوار، ج 41، ص 33

امیرالمؤمنین است، با علی علی گفتن که پیرو علی نمیشویم. علی با نام در زندگی ما تجسم پیدا نمی کند. اسم را جستی مسما را بجوی. این شغل على علیه السلام است، همه ی انبيا بلااستثنا چوپانی کرده اند. روایت داریم خدا مخصوصا به انبيا چوپانی داد تا صبور شوند. چون چوپان خیلی صبور است. باید چند ساعت در بیابان بنشیند که حیوان آهسته آهسته علف بخورد و از آنجا برود. اصلا چوپانی شغل همه ی انبیاء بوده است.

داستان امام صادق علیه السلام و كاسب ورشکسته

یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام به نام عمر بن مسلم مدتی بود خدمت آن حضرت نرسیده بود. عمر بن مسلم در بازار تاجر بود، او گاهی خدمت امام صادق علیه السلام می آمد و گاهی آن حضرت به مغازه اش می رفت. امام علیه السلام از یکی از اصحابش پرسید: عمربن مسلم کجاست؟ گفت: آقا، تجارت و کاسبی اش را تعطیل کرده، پولش را نقد کرده و در خانه نشسته و می گوید دیگر بس است، چقدر بدوم؟ تا کی بدوم؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: «عَمَلِ الشَّيْطَانِ ثَلَاثاً»؛ این عمل شیطانی است.(1) و در جای دیگری فرمودند: تعطیل تجارت باعث ضعف عقل است.(2) به تدریج بدخو میشوی حوصله ات سر می رود، بعضی می گویند من که اولاد ندارم، فرزندم را زن داده ام، خودم هستم و خانمم. به خاطر چه سر کار بروم؟ به خاطر ثوابش، به خاطر افزایش عقل و خردت. بنابراین یکی از مسائلی که ما الآن در مورد فقر در جامعه داریم یکی عار داشتن از کار است. دومین مشکلی که الآن جامعه ی ما در مورد فقر دارد، پرهیز از فرهنگ قناعت و ساده زیستی است، بیست سال پیش این گونه نبود، سی سال پیش این گونه نبود، ازدواج ها بیشتر بود، یکی از دلایل آن نداشتن فرهنگ قناعت و ساده زیستن است.

ساده زیستی علی علیه السلام

ابواسحاق می گوید به نماز جمعه ی امیرالمؤمنین رفتم، با پدرم نشسته بودیم، آقا

ص: 65


1- کافی، ج 5، ص 75؛ وسائل الشیعه، ج 17، ص14

2- وسائل الشیعه، ج 17، ص 17

خطبه میخواند، در حالی که دائم پیراهنش را تکان میداد، من گفتم: بابا مگر هوا گرم است که آقا امیرالمؤمنین دائم پیراهنش را تکان می دهد؟ گفت: نمی دانم. خطبه تمام شد، بعد از نماز جمعه رفتیم خدمت آقا گفتم یابن ابی طالب چرا شما در نماز لباستان را تکان می دادید؟ فرمود: لباسم خیس است، همین یک لباس را بیشتر نداشتم، آن را شستم، دیدم نماز جمعه نیز شروع شد، لباس را پوشیدم و به نماز آمدم. امام مسلمين با یک پیراهن است. نمیگویم امروز باید این گونه باشد ولی حداقل یک مقداری که باید رعایت شود. در بعضی عروسی ها کت و شلوارهای یک میلیونی، هشتصد هزار تومانی ساعت های دویست هزار تومانی خریده می شود. این مخارج هنگفت با قناعت علی علیه السلام مقایسه شود!

من از تاریخ برایتان می گویم تا سخنم بهتر درک شود. شخصی می گوید به مسجد آمدم، دیدم پیرمردی با محاسن سفید در گوشه ی مسجد نشسته ظاهرأ ماه رمضان هم بوده، دیدم بعد از نماز کیسه ای را باز کرد و تکه ای نان بیرون آورد، من نیز گرسنه بودم میخواستم روزه ام را باز کنم، دنبال کسی میگشتم که مهمانم کند. آقا فرمودند: بیا با من افطار کن. کمی به آن نان نگاه کردم و گفتم: نه آقا! من گرسنه بمانم بهتر از خوردن این نان است. من این نان را نمی توانم بخورم. بلند شدم و بیرون آمدم، او را نشناختم، آمدم بیرون. دو تا آقازاده ها، امام حسن و امام حسین علیهما السلام را در کوچه های مدینه دیدم، گفتم: آقایان! من گرسنه ام، کسی اینجا افطار نمی دهد؟ گفتند: برویم به منزل ما. مرا به منزل آوردند، دیدم غذای آن ها خوب است، قابل استفاده است، همین طور که مشغول خوردن شدم، گفتم: آقایان پیرمردی در مسجد است من دلم برایش سوخت می شود، مقداری از این غذا را هم بدهید برای او ببرم. دیدم با یک تکه نان خشک دارد افطار می کند. گفتند آقای عزیز! آن پیرمرد پدر ما امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب است،(1) ما حریف او نمی شویم، او نتوانست با ما سر این سفره ی غذا بنشیند، غذای او همین است. من نمی گویم آن زهد را داشته باشید، او خودش هم فرمود که آن زهد را از شما نمی خواهم. اما ساده زیستی و قناعت یکی از عواملی است که فقر را در

ص: 66


1- شهید عبدالحسین دستغیب، حقائقی از قرآن، ص 404

جامعه از بین می برد. فقر حیاء را می زداید پس با فقر مبارزه کنیم تا حیاء از بین نرود. خیلی از این رابطه های پنهانی گاهی - همه اش نه، ولی بعضی هایش - به همین وعده وعید دادن هابرمی گردد. می بیند در خانه ای که پدر فقیر و بداخلاق است، با وعدهای که به او می دهند مثلا با تو ازدواج میکنم، یا برایت زندگی فراهم می کنم، بعضی افراد به روابط نادرست و فیلم گرفتن و عکس گرفتن تن می دهند لذا دختر مردم به خاطر اندکی ارتباط و محبت کردن از دست می رود.

تذکر به صاحبان ثروت

صاحبان ثروت هر چقدر می توانند انفاق کنند. اسلام انفاق و احسان را وظیفه ی یک فرد خاص ندانسته برای همه ی صاحبان ثروت باز گذاشته است. اسلام می توانست این امر را دولتی کند ولی انفاق نباید دولتی بشود، کمک به فقرا نباید دولتی بشود، باید عام باشد تا طبیعتا زمینه ی حیاء فراهم شود.

2. اصرار بر گناه

دومین عاملی که روایت داریم حیاء را از بین می برد اصرار بر گناه است، «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَهْتِكُ الْعِصَمَ»، «عصم» یعنی پرده ها، سترها.ستر حیا، پوشش حیاء در اثر گناه زیاد و تکرار گناه از بین می رود. گاهی کسی گناهی می کند با یک بار، دو بار، سه بار، پنج بار، بعد استغفار می کند و کنار می گذارد. اما وقتی روی گناه اصرار شود، قبحش میشکند و حیاء آن هم از بین می رود، در این مورد نیز روایت داریم، لذا خود خدا هم در قرآن می فرماید ما کسانی را می آمرزیم که اصرار بر گناه صغیره نکنند. صغيره با کبیره تفاوت دارد، ولی اصرار بر صغیره، صغیره را تبدیل به کبیره می کند و تکرار و فراوانی گناه، قبح گناه را می شکند. ما امروز در جامعه با گناهانی مواجه هستیم که قبحش شکسته، مثلا ریش تراشی حرام است، اما آنقدر که تکرار شده متدینین ما هم با تیغ ریش هایشان را می زنند. بعضی از خانم ها که به مسجد می آیند جوراب به پا نمی کنند، فکر می کنند این حرام نیست، در حالی که پیدا بودن روی پا هم حرام است، و گناه هم محسوب می شود. جوان مذهبی ما طلا به دست میکند و می گوید موقع

ص: 67

نماز از دستم خارج می کنم، اما طلا چه موقع نماز و چه غیر نماز برای مرد حرام است. یک سری گناهان قبحش در جامعه شکسته، آن قدر تکرار شده که دیگر عادی شده مثل ربا، خیلی راحت می گوید پول گذاشتم و در سال این قدر سود می گیرم، یا در ماه این قدر نزول میگیرم. خود دولتمردها هم امروز به سیستم بانکی اعتراض می کنند میگویند این سیستم دارد با مسأله ی ربا پیش می رود، گرچه به عنوان بانکداري بدون ربا تأسیس شد، اما عملا نتوانستآن هدف اولیه اش را پوشش بدهد، نتوانست به آن شکل و قراردادهای اولیه اش پیش برود. ربا قبحش شکسته، ریش تراشی قبحش شکسته، این به دلیل اصرار بر گناه و تکرار گناه است. دیده اید شخصی می خواهد برای اولین بار جلوی باباش سیگار بکشد، خجالت می کشد، دستش را به گونه ای کنار می گیرد که کسی نبیند، اما بعد از یک بار، دو بار، سه بار، پنج بار، ده بار کم کم عادی می شود، لذا شما الآن می بینید قبح سیگار کشیدن شکسته شده است. قبح رابطه ی دختر و پسر شکسته شده است، لذا اصرار بر گناه هم یکی از عواملی است که حیاء را از بین می برد و باید به آن توجه کرد. بعضی عزیزان گاهی نامه می نویسند که من فلان کار را کرده ام، فلان خطا را کرده ام، خوب توبه کن در جایی هم تعریف نکن. نقل گناه بد است، اشاعه ی گناه بد است، تعریف کردنش بد است و حیاء را از بین می برد. و عامل زدایش این صفت ارزشمند است.

3. کثرت کلام

عامل سوم که متأسفانه خیلی به آن مبتلا هستیم کثرت کلام و حرف زدن زیادی است. نمیگویم دروغ گفتن و غیبت کردن، خیر، همین حرف زیادی و به تعبیر یکی از بزرگان، بیهوده گویی، حرف های لغو و حرف های فراوان این حدیث از امیرالمؤمنین است، چقدر زیباست! فرمود: «مَن كَثُرَ كلامُهُ » روایت خیلی کارشناسانه است، هر که زیاد حرف می زند، «کَثُرَ خَطَاؤُهُ »؛ زیاد هم اشتباه می کند «و مَن كَثُرَ خَطَاؤُهُ» ؛ کسی که زیاد خطا می کند «قَلَّ حَياؤهُ »، حیایش کم می شود، «قَلَّ حَياؤهُ »؛ هر کس حیایش کم شود «قَلَّ وَرَعُهُ»؛ تقوایش کم می شود «قَلَّ وَرَعُهُ»؛ هر کس تقوایش کم شد قلبش می میرد. می گوید: آقا، چرا از نماز لذت نمی برم؟ چون در

ص: 68

شب نشینی زیاد حرف های بی ربط میزنی، سئوال بی جا میکنی، الفاظ نادرست به کار میبری. من نمی گویم لغوگویی، عصیان و گناه است، خیر، این مربوط به فرهنگ گفتار است. که «وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»،(1)دقت کنید آقا امیرالمؤمنین چقدر زیبا بیان کرده، فرمود: کثرت کلام خطا می آورد، کثرت خطا قلت حیا، قلت حیاء قلت تقوا، قلت تقوا مرگ قلب، و مرگ قلب «و مَن ماتَ قَلبُهُ دَخَلَ النّارَ»،(2) آدم را جهنمی میکند، دقت بفرمایید حضرت چقدر ترتیب را زیبا چید. لذا داشته ایم بعضی از بزرگان همه ی حرف هایشان را از صبح تا شب می نوشتند - الآن که کار راحت شده ضبط های کوچک، موبایل و امکانات آمده ولی در گذشته نبود - شب نوشته را جلویشان می گذاشتند و حسابرسی می کردند، انسان یک هفته این کار را بکند، یک ضبط کوچک روشن کند و در جیبش بگذارد که تمام حرف هایش را ضبط کند، بعد ببیند چقدر حرف های لغو و بیهوده می زند. وجود مقدس امام معصوم، به شخصی فرمود: خداوند دو تا سد برای زبانت گذاشته؛ دندان و لب، چرا دو تا سد گذاشته؟ یعنی بسنج، دقت کن و توجه داشته باش. این هم یکی از عواملی که موجب می شود در جامعه حياء از بین برود، چون کثرت کلام و بیهوده گویی آدم را سست می کند، سست که کرد تبع آن شرم و حیاء و رابطه خدشه دار می شود. اگر یک پسر و پدر یادو همسر یا یک استاد و شاگرد، خیلی به الفاظ ناپسند بپردازند، خود به خود در رابطه شان به حياء لطمه می خورد.

تا این جا سه عامل را گفتیم: فقر، اصرار بر گناه، بیهوده گویی و لغوگویی.

4. جهل و نادانی

عامل چهارم که در روایات داریم جهل و نادانی است. دقت کنید همه ی گرفتاری های ما از جهل شروع می شود. انسان باید بداند خدا ناظر است، بداند امام معصوم ناظر است، بداند اعمالش ثبت می شود. به امام صادق علیه السلام گفتند: آقا، چرا شما در زندگی ات موفق هستی؟ فرمود: به خاطر چند چیز، 1- میدانستم رزق مرا كس

ص: 69


1- مؤمنون: 3

2- بحارالانوار، ج 68، ص 286

دیگری نمی تواند بخورد، لذا حرص نزدم؛ «عَلِمْتُ أَنَّ رِزْقِي لَا يَأْكُلُهُ غَيْرِي» 2-میدانستم کاری را که گردن من است کس دیگری انجام نمی دهد، لذا خودم کارم را انجام دادم، 3- میدانستم مرگ حتمی است، پس خودم را آماده می کردم. 4- میدانستم خدا ناظر است پس از او حیاء میکردم.(1) اگر این میدانستم ها و این علم و آگاهی و توجه از بین برود حیاء از بین می رود. انسان باید توجه کند که چه کسی او را می بیند. بعضی از بزرگان و علما و گذشتگان ما در اتاق و منزلشان این آیات رامی نوشتند و نصب می کردند: «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ»؛(2) انسان! خدا تو را می بیند. چه خوب است وقتی انسان قرآن می خواند به پیامش توجه کند. شخصی آيات عذاب را می خواند و اشک می ریخت. گفتند: لابد وقتی آیات عذاب قرآن تمام شود و آیات رحمت را بخواند دیگر گریه ی او تمام می شود، صبر کنیم تا آيات عذابش تمام شود، «الْقَارِعَةُ مَا الْقَارِعَةُ »، آیات سوره واقعه، سوره الرحمن، خلاصه آیات عذاب تمام شد، گفتند الحمد لله، حتما قرار است از فردا آیات رحمت را بخواند، لبخند می زند و گریه اش تمام می شود، اتفاقا اولین آیه ی رحمتی که شروع کرد آیه ی 21 سوره ی حدید بود، «سَابِقُوٓاْ إِلَىٰ مَغْفِرَةٍۢ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ ٱلسَّمَآءِ وَٱلْأَرْضِ»؛ مردم بدوید بهشت بزرگ است. سبقت بگیرید بهشت وسیع است. باز هم شروع کرد به گریه کردن، گفتند: عجب! تو آیه ی عذاب می خوانی گریه میکنی، آیه ی رحمت هم می خوانی گریه می کنی؟ گفت: میدانید گریه ام از چیست؟ گریه ام از این است این بهشت با این بزرگی که «عرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»، و با این عظمت یک جای پا برای من پیدا نشود. مهم این است که انسان آیه ی رحمت و آیه ی عذاب را با این نگاه بخواند، لذا من عزیزانی را که اهل مطالعه هستند ارجاع میدهم به بحار، جلد اول، صفحه ی 119 و 120 روایتی دارد که در آن آثار جهل را می شمارد، حدود سی - چهل

ص: 70


1- سٌئِلَ الصادِقٌ علیه السلام عَلَى أي شيءٍ بَنَيْتَ عَمَلَكَ قَالَ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلِمْتُ أَنَّ رِزْقِي لَا يَأْكُلُهُ غَيْرِي فَوَثِقٌتٌ بِهِ وَ عَلِمتٌ أَنَّ (مستدرک، ج 12، ص 172)

2- علق: 14

اثر بر جهل مترتب است، که جهل با انسان چه می کند یکی از آثارش همين قلّت حیاست.

بحث را جمع کنم خلاصه ی عرض من این است عواملی حیاء را از بین می برد؛ مثل فقر و پرگویی، و یا در روایات داریم تربیت بد خانوادگی؛ مثل پدری که دروغ می گوید و موازین شرعی را رعایت نمی کند، به نماز اهمیت نمیدهد و بدخلقی می کند، عزیزان این ها حیاء را از بین می برد؛ در روایات داریم استفاده ی از ابزار نادرست، این ها حیاء را از بین می برد، مثل پرگویی، بیهوده گویی، در روایات داریم که گناهان جنسی، تجاوز جنسی، شراب خواری حیاء را کاهش می دهد. از امام معصوم سئوال کردند چرا شراب حرام است؟ فرمود: چون عقل را می گیرد و حیاء را کاهش می دهد. مواد مخدر هم همین گونه است این هایی که به این مواد مخدر جدید مبتلا هستند همین وضعیت را دارند. پسری با من تماس گرفت و گفت پدر من با این مواد مخدر جدیدی که به بازار آمده از این رو به آن رو شده، میگفت وقتی این مواد را مصرف می کند یک ربع - بیست دقیقه میگوید و می خندد اما وقتی اثرش تمام میشود 24 ساعت تخیلی می شود، ایک مرتبه فحش میدهد،ناسزا می گوید، اصلا فهم را از او گرفته است، چرا بعضی ها اجازه میدهند این گونه مسائل در خانه هایشان راه پیدا کند، و حیاء را از آن ها بگیرد و گاهی منجر به بعضی از جنایات و حوادثی بشود که انسان شرم دارد آن ها را بیان کند. خلاصه این است که حیاء نور است، زینت است، لباس است، پوشش است و مطابق عقل و فطرت است. اما حواسمان باشد ان شاء الله این عوامل زایل کننده ی حیاء را در جامعه ریشه کن کنیم. این عوامل و چیزهایی که از بین برنده ی حیاء است ریشه کن کنیم تا انشاء الله بتوانیم این صفت را بیشتر دارا باشیم. البته بحث حیاء هنوز ادامه دارد و من یک جلسه ی دیگر درباره آن صحبت می کنم و این بحث را در این چهار جلسه تمام می کنم. ان شاء الله در بخش بعدی نیز درباره ی حیاء منفی و مثبت صحبت خواهم کرد.

خدایا! به عظمت ائمه ی معصومین، به عظمت و عصمت آن شخصیت هایی که مظهر حیا، وفا، تدبیر و خرد بوده اند تو را قسم میدهیم که به زنان ما، مردان ما، جامعه ی ما، جوان های ما و به همه ی ما صفت حیا، تقوا و ایمان عنایت بفرما۔

ص: 71

جلسه ششم

حياء (4)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»،(1)

مقدمه

بحث ما در رابطه با صفت ارزشمند، صفت الهی و خلق و خوی اولیا و انبیای الهی یعنی حیاء بود. حیاء از ارزش هایی است که امام صادق علیه السلام فرمود خداوند انبیا را به ده صفت و ده ویژگی آراسته، یعنی پیامبران این ویژگی های ده گانه را دارند و آن چیزی که در این ده صفت قابل توجه است این است که، «رَأْسُهُنَّ الْحَیاءُ.»؛ رأس این ده ویژگی حیاست، و آن ده ویژگی عبارتند از: «صِدْقُ الْبَأْسِ وَ صِدْقُ الْلّسَانِ وَ أدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ إِقرَاءُ الضَّیْفِ وَ إِطْعَامُ السَّائِلِ وَ الْمُکَافَأَةُ عَلَی الصَّنَائِعِ وَ التَّذَمُّمُ لِلْجَارِ وَ التَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ وَ رَأسُهُنَّ الْحَیَاءُ ». و آن ده ویژگی: صبر است، پیامبران باید صبور باشند و الآن می توانند با امت هایشان به سر ببرند و یا با مخالفین برخورد کنند. سخاوت است، پیامبران باید دست گشاده داشته باشند. شجاعت است، باید در مقابل دشمن در جنگ ها و مبارزات و در دفاع از حق شجاع باشند. شکر و سپاس است. ورع و قناعت است. گاهی در فقر حساس ترین شرایط را فراهم می کنند نبی باید قناعت و ورع داشته باشد. نبی باید در گفتارش صادق باشد، «صِدْقُ الْلّسَانِ»؛ گفتارش باید درست و صحیح باشد. «أدَاءُ الْأَمَانَةِ»؛ پیامبران امانت دارند، امین الهی هستند، قرآن هم تأکید دارد، اما آن چیزی که مهم است و در رأس این هاست حیاست،(2) ببینید اهمیت حیاء

ص: 72


1- توبه: 119

2- کافی، ج 2، ص 5، مستدرک، ج 11، ص 190؛ بحارالانوار، ج 66 ص 372

چقدر است که در ویژگی های انبیا در رأس همه ی آن ها واقع شده است. باز در روایت داریم که پیامبر فرمود: فردای قیامت گروهی با سرعت به طرف بهشت می آیند، تعبیر حديث این است: «فَیَطیرُونَ مِن قُبُورِهِم اِلَی الجَنانِ یَسرَحُونَ فیها»؛ پرواز می کنند. یعنی آن قدر سریع جلوی بهشت می آیند که اصلا زمان محشر را درک نمی کنند، جلوی بهشت از این ها سئوال می شود: «هَل رَأَیتُم الحِساب،هَل رَأَیتُم جَهَنَّمَ» این که در قرآن می فرماید همه ی انسان هامیزان دارند، حساب دارند، صراط دارند «فَیَقُولُونَ: ما رَأَینا»؛ می گویند ما این ها را ندیدیم. مسلم است که دیده اند، مثل کسی که با هواپیما از تهران سوار شود و مشهد پیاده شود، به او بگویند شهرها را در راه دیدید؟ می گوید: خیر، با این که از روی شهرها رد شده اما ندیده، چون آن قدر سرعت زیاد بوده که توجه به بیابان و صحرا نداشته. مسلم است که عبور بهشت از صراط است، منتها کسی که با پرواز مسیری را می رود از همه ی بیابان ها، کوه ها و شهرها عبور می کند اما چون سرعتش آن قدر زیاد است متوجه نمی شود. می گویند شما که هستید که با این سرعت سبقت گرفتید و آمده اید مقابل بهشت. می گویند: ما در دنیا دو ویژگی داشتیم؛ اول این که: «اِذا خَلَونا نَستَحیی أَن نُعصِیَهُ»؛ ما حیاء داشتیم حتی در خلوت گناه کنیم، «اِذا خَلَونا نَستَحیی أَن نُعصِیَهُ» یعنی خلوت، در تنهایی، وقتی تنها خودمان بودیم و خودمان و هیچ کس نبود، از روی حیاء گناه نکردیم، و دوم: «وَ نَرضی بِالیَسیر مَمّا قُسِّم لَنا»؛ ما به تقدير الهی راضی بودیم و شکوه نکردیم، اگر فقدان بود، اگر سلامت بود، اگر بیماری بود، اگر اندک بود، اگر فزونی بود، «نَرضی بِالیَسیر»، ما به سادگی رضایت داشتیم (1) ببینید چقدر این صفت ارزشمند است که در رأس صفات انبيا قرار می گیرد و عامل طیران و سرعت گرفتن به سوی بهشت می شود و اتفاقا كاهش آن هم بدترین نقیصه است.

آفات علماء

در روایت داریم امام صادق علیه السلام فرمود: آفت علما هشت چیز است. برای یک عالم دینی یک فقیه دینی و دانشمندی که می خواهد جامعه را اداره کند هشت چیز آفت

ص: 73


1- بحارالانوار، ج 100، ص 25؛ مجموعه ورام، ج 1، ص 230؛ مسكن الفؤاد، ص 84

است، «آفَةُ عُلَمَاءِ ثَمَانِیَةُ » و بعد شمرد: «الطَّمَعِ وَ البُخلُ» یکی یکی شمردند، «حُبُّ المَدحِ » . حالا نمی خواهم وارد روایت بشوم - عالمی که دوست دارد از او تعریف کنند، عالمی که به علمش عمل نکند، عالمی که طمع دارد، شمرد تا اینکه فرمود: «وقِلَّةُ الحَياءِ مِنَ اللّهِ»؛ بی حیایی، کاهش حیا، رعایت نکردن حریم ها در جامعه ی اسلامی (1) .

این است که عرض میکنم اهمیت حیاء چقدر زیاد است. زمانی اباذر غفاری آن یار صادق و حق گوی پیامبر خدمت حضرت آمد، حضرت نصایحی به او کردند . این نصايح مستقلا چاپ شده است، مرحوم مجلسی یک کتاب مستقل در شرح نصایح پیامبر به اباذر دارد، از جمله ی مطالب که خیلی هم جالب است - نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: «یا أَباذَرٍّ؛ أَتُحِبُّ أَنْ تَدْخُلَ الْجَنَّةَ»؛ می خواهی به بهشت بروی؟ - چه کسی از بهشت رفتن بدش می آید؟ کدام عاقل جهنم را دوست دارد؟ کدام عاقل از نعمت گریزان است؟ - اباذر عرض کرد « نَعَمْ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی»؛ پدر و مادرم به قربانت! چه کسی از بهشت بدش می آید؟ - ادب را ببینید پدرم به قربانت!مادرم به فدایت - فرمود: پس سه کار را انجام بده تا من بهشت را برایت تضمین کنم، 1- «فَاقْصِرْ مِنْ الاْمَلِ»، اباذر! آرزوی طولانی نداشته باش. میسازم، میگیرم، ماشین عوض می کنم، اگر این وام را بگیرم بالای خانه ام را می سازم، اگر آن وام را بگیرم پایین خانه را تعمیر می کنم. هر چه داری استفاده کن و هر چه هم رسید خرج کن؛ اما در زندگی ات أمل و آرزوی طولانی نداشته باش، البته اگر آرزو نباشد انسان ضربه می خورد؛ مادر بچه اش را شیر نمی دهد، کشاورز زمین را کشت نمی کند، محصل درس نمی خواند، نفرمود آرزو نداشته باش بلکه فرمود: «فَاقْصِرْ»؛ کوتاهش کن، آرزویی که به عمرت بخورد، هشتاد سالت است، آرزویی که تو داری صد و شصت سال عمر می خواهد، با این عمرها نمی شود. فیش حقوقی ات معلوم است، حکم کارگزینی ات معلوم است، با این آرزوهایی که تو داری این فیش جواب

ص: 74


1- الإمامِ الصّادقِ عليه السلام - : الخَشيَةُ مِيراثُ العِلمِ ، والعِلمُ شُعاعُ المَعرِفَةِ وقَلبُ الإيمانِ ، ومَن حُرِمَ الخَشيَةَ لا يَكونُ عالِما وإن شَقَّ الشَّعرَ بِمُتَشابِهاتِ العِلمِ ، قالَ اللّه عَزَّوَجَلَّ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ وَ آفَةُ العُلَماءِ ثَمانيَةُ أشياءَ الطَّمَعُ ، وَالبُخلُ ، وَالرِّياءُ ، وَالعَصَبِيَّةُ ، وحُبُّ المَدحِ ، وَالخَوضُ فيما لَم يَصِلوا إلى حَقيقَتِهِ ، وَالتَّكَلُّفُ في تَزيينِ الكَلامِ بِزَوائِدِ الأَلفاظِ ، وقِلَّةُ الحَياءِ مِنَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، وَالاِفتِخارُ ، وتَركُ العَمَلِ بِما عَلِموا (بحارالانوار، ج 2، ص 52؛ مصباح الشریعه، ص 20)

نمی دهد. در این صورت دائم احساس کمبود می کنی، دائم احساس ضعف و عقب ماندگی میکنی، فرمود سقف آرزوهایت را پایین بیاور، نمیگویم حذفش کن، میگویم کوتاهش کن، 2- «و اجْعَلِ المَوتَ نُصبَ عَيْنِكَ»، مرگ را پیش رو داشته باش، هر شب به آن فکر کن، که اگر امشب خوابیدم و صبح پا نشدم، اگر این ماه رمضان آخر عمر من باشد، چه میشود؟ اگر امسال، آخرین سال عمر من باشد چه میکنم؟ به یاد مرگ باش. خود پیغمبر فرمود: هر که زیاد یاد مرگ کند، با شهیدان محشور میشود.شخصی آمد و گفت: یا رسول الله، «هل يُحشَرُ مَع الشُّهَداءِ أحَدٌ»؛ ما که جبهه نبودیم با جبهه بودیم و شهید نشدیم آیا میشود با شهیدان محشور شویم؟ «قَالَ نَعَمْ مَنْ يَذْكُرُ اَلْمَوْتَ بَيْنَ اَلْيَوْمِ وَ اَللَّيْلَةِ عِشْرِينَ مَرَّةً»؛ فرمود: بله، اگر کسی زیاد یاد مرگ بنماید با شهیدان محشور می شود.(1) اباذر! آمال و آرزویت را کوتاه کن، اباذرا مرگ را «نُصبَ عَيْنِكَ» نصب العین خود قرار بده. مورد سوم که مورد بحث بنده است فرمود: «و اسْتَحِ مِن اللّه ِ حقَّ الحَياءِ»،(2) از خدا حیاء کن. اگر این سه چیز در زندگی تو بود من پیامبر به تو بهشت را وعده میدهم و برایت تضمین می کنم. ببینید روایات ما چقدر نورانی است! «کَلَامُکُمْ نُورٌ وَ أَمْرُکُمْ رُشْدٌ وَ وَصِیَّتُکُمُ التَّقْوَی»،(3) من غیر از روایت و آیه چیزی نمی گویم و بناهم بر این است که روی منبر کمتر حرف بزنم. چرا؟ خود امام صادق علیه السلام فرمود شما لازم نیست از راه های نادرست یا از راه غیررسمی و معمول، مردم را به سمت ما جذب کنید، راه جذب مردم به ما اهل بیت را خودمان یادتان می دهیم، شما کلام ما را برای مردم نقل کنید مردم به سمت ما جذب می شوند. همچنین امام صادق علیه السلام فرمود: سخنان ما را نقل کنید، مردم ما را دوست می دارند، ولو غیر مسلمان باشند به سوی ما جذب می شوند، حیاء چقدر صفت با ارزشی است! رسول گرامی اسلام درباره ی حضرت موسی بن عمران که پیامبر اولوالعزم الهی است، فرمود:- داستانش در سوره ی کهف آمده و طبق روایات موسی شاگردی خضر را کرد، به این صورت که موسی دنبال جناب

ص: 75


1- مستدرک، ج 2، ص 104؛ مجموعه ورام، ج 1، ص 268

2- وسائل الشیعه، ج 1، ص 304، مستدرک، ج 8، ص 463؛ بحارالانوار، ج 77، ص 182

3- الفقیه، ج 2، ص 615ء التهذیب، ج 6، ص 99؛ مستدرک، ج10، ص 423

خضر راه افتاد و قول داد که هر کاری که جناب خضر می کند، اعتراض نکند اما نتوانست. جناب خضر، کشتی را سوراخ کرد گفت: این چه کاری است که می کنی؟ گفت: صبر کن. دیوار را اصلاح کرد، اعتراض کرد. گفت: صبر کن. آن شخص را به قتل رساند. خلاصه سه جریان بین موسی و خضر پیش آمد که در مورد سومی وقتی موسی اعتراض کرد، خضر گفت دیگر نمی شود، به تو گفتم که اگر اعتراض کنی از تو جدا میشوم « هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ»؛(1) اما برای تو توضیح می دهم آن سه کار را برای چه انجام دادم؛ ولی قبل از این که سومین حادثه پیش بیاید گفتم اگر صبر نکنی کلاس درس را تعطیل می کنم و حضرت موسی هم قبول کرد، (2) - پیغمبر اکرم فرمود: «رَحِمَ اللّه ُ أخي موسى»؛ خدا برادرم موسی را رحمت کند، «اسْتِحْيا فقالَ ذلكَ»؛ وقتی مرتبه ی سوم خضر به او گفت اگر اعتراض کنی دیگر درس را تعطیل می کنم حیاء کرد، والآمی توانست بگوید یک بار دیگر، دو بار دیگر، چون می دانید که اگر کسی وعده بدهد باید انجام دهد؛ اگر کسی به بچه اش گفت یک چیزی میخرم باید بخرد، تخلف از وعده ممنوع است. اما تخلف وعید، عیب ندارد، اگر به بچه گفتی تو را میزنم ولی او را نزدی این عیب ندارد. اگر خدا گفت کسی را که غیبت کرده عذاب میکنم و زبانش را دراز می کنم، اما روز قیامت گفت از این گذشتم، تخلف وعید عیب ندارد. درست است که خضر وعید داد و گفت اگر بار دیگر اعتراض کنی کلاس درس را تعطیل می کنم ولی اگر موسی می خواست خضر از حرفش برمیگشت، پیغمبر اکرم فرمود: موسی به خاطر حیائش از خضر نخواست و محروم شد، و الآ می توانست تقاضا کند و در ادامه پیدا کند. بعد رسول خدا فرمود: «لو لَبث مع صٰاحبه لاَبصر اَعجب الأعاجيب»؛ اگر این کلاس ادامه پیدا کرده بود موسی خیلی چیزهای شگفت و عجیب را یاد گرفته بود، اما «رَحِمَ اللّه ُ أخي موسى» خدا برادرم موسی را رحمت کند که فرمود: «اسْتِحْيا فقالَ ذلكَ»؛ شرم کرد «فقالَ ذلكَ»؛ پس این حرف را زد.(3) این اهمیت حیاء در زندگی

ص: 76


1- کهف: 78

2- تفسیر نمونه، ج 12، ص 498

3- بحارالانوار، ج 13، ص 284

ماست که من روایاتش را خواندم، اما این مقدمه بود بحث این است که حیاء یک ارزش است، حیاء خوب است. اما وقتی از حد بگذرد خیر. هر چیزی حدی دارد، عبادت حد دارد، نماز حد دارد، انفاق حد دارد، امام عسگری علیه السلام فرمود: « أنَّ للحَياءِ مِقداراً »؛ بدان حياء حد و مرز دارد، در بعضی جاها انسان نباید حیاء داشته باشد، در یک جاهایی حیاء به انسان ضربه می زند و انسان را محروم می کند، فرمود: «مِقْدارا فإنْ زادَ علَيهِ فهُو سَرَفٌ»؛(1) حیاء حد دارد از حدش که بگذرد می شود اسراف.

اقسام حیای منفی

اشاره

بحث امروز من درباره ی حیاهای منفی است، سئوال: حیاء در چه جایی بد است؟ من حدود ده، دوازده مورد یادداشت کرده ام ولی چون فرصت اقتضا نمی کند پنج، شش مورد از مهم ترین ها را بیان می کنم. خداوند در قرآن میگوید من حیاء نمیکنم، خودش می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً»،(2) ای مردم، من در قرآن پشه را مثل میزنم. قرآن از فیل سخن گفته، از پشه هم سخن گفته است، از شمس و قمر سخن فرموده از انجیر و زیتون هم سخن فرموده است، می فرماید مني خدا شرم نمی کنم، حیاء ندارم از این که پشه را مثال بزنم. چه اشکالی دارد می خواهم از پشه برای مثال استفاده کنم، مخلوق من است، می خواهد پشه یا شتر يا فيل. لذا در قرآن هم از مورچه سخن گفته، هم از زنبور عسل، و هم از شمس و قمر. لذا خداوند در قرآن می گوید: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي»؛ در یک مواردی حیاء بد است، من این ها را برای شما میشمارم.

1. حیاء در مقابل رسم های غلط

اشاره

حیاء از مبارزه با رسم های غلط و عادت های خرافی. گاهی رسم غلط و سنت غلطی در جامعه جا می افتد، آن قدر جا می افتد که مقدس می شود، آن قدر جا می افتد که تبدیل به عبادت می شود و شکستن آن مشکل می شود، آیا اینجا جای حیاست؟ خیر،

ص: 77


1- بحارالانوار، ج 90، ص372 عدة الداعی، ص 136؛ آیین بندگی و نیایش، ص 233

2- بقره: 26

داستان

عمربن عبدالعزيز در مقابل سب کنندگان علی علیه السلام که حدود شصت سال سب امیرالمؤمنین را می کردند، سنت را شکست. مردم آن قدر به این موضوع عادت کرده بودند که شخصی پنج وعده بالای مأذنه می رفت و بعد از اذان سب امیرالمؤمنین می کرد. در مسیر شام به معاویه گفتند امروز در خطبه های نماز جمعه یادت رفت ست کنی و ناسزا بگویی، گفت همین جا قضایش را انجام میدهم، مسجدی بسازید به نام مسجد سب علی. دستور داد مسجدی به نام سب امیرالمؤمنین بسازند، شصت سال اینگونه بود. حالا گاهی برادران اهل سنت میگویند لعن از کجا راه پیدا کرده است؟ سب از کجا آمده؟ اصلا بنیانگذار لعن و سب معاویه است. آن ها شروع کردند به سب امیرالمومنین علیه السلام این طرف هم (شیعیان و بعضی از بزرگان و اهل بیت) موضع گرفتند. چرا اینقدر از فضائل اهل بیت در روایات صحبت شده؟ در جامعه کبیره، زیارت امین الله، زیارت عاشورا؛ برای این که داشتند اهل بیت را از بین می بردند، بیش از نیم قرن تا سال 99 هجری؛ یعنی یک قرن بعد از رحلت پیغمبر این موضوع سب ادامه داشت. حالا جناب عمربن عبدالعزیزآمده که این سنت را بردارد، مگر می گذارند! فریاد اعتراض مردم بلند شد، حتی بعضی ها گفتند حاضریم حد بخوریم. گفت: اگر سب کنید حد میزنم، شلاق می زنم. گفتند: حد می خوریم ولی دست از سب برنمیداریم. بعضی ها به او نوشتند جناب عمربن عبدالعزيز، یک سال دیگر به ما اجازه بده که سب کنیم منتها آن را کم می کنیم از دو خطبه به یک خطبه میرسانیم از پنج نماز به دو نماز میرسانیم، به تدریج آن را کم می کنیم تا سب را ریشه کن کنیم.(1) اینجا حیاء نیاز نیست، اگر سنت غلطی در یک جامعه ای رواج دارد در مبارزه با آن حیاء نکن اگر چه همه ی فامیل و همه افراد مخالفت کنند.

زید بن حارثه و پدر مشرک

پیغمبر گرامی اسلام پسرخوانده ای به نام زید دارد، به این داستان که در سوره ی

ص: 78


1- جهاد با نفس، استاد مظاهری، ج 1-2، ص 11-12

احزاب است، دقت کنید. زید بن حارثه غلام حضرت خدیجه است، ایشان خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم آمد، خیلی هم رسول خدا را دوست داشت، پدر او هم فکر کرده بود این بچه از بین رفته گم شده یا مرده. اما به پدر زید خبر دادند که بچه ات زنده است و پیش پیغمبر است، او را در مکه و مدینه دیده اند. خدمت رسول خدا آمد و گفت: من می خواهم پسرم را ببرم. حضرت فرمود: آزاد است اگر می خواهد بیاید. زید حاضر نشد برود، گفت: پدر تو مشرکی، من پیش پدر مشرک نمی آیم. من رسول الله را رها نمی کنم. پدر زید گفت: اگر نیامدی دیگر بچه ی من نیستی. گفت: اشکالی ندارد. پدر از این بچه قطع ولدیت کرد و رفت. رسول خدا فرمود: غصه نخور، خودم پدرت می شوم. لذا زید پسرخوانده ی پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم شد.(1) پسرخوانده، مثل بچه ای است که از بهزیستی می آورند و یا از افراد فامیل می گیرند. پسرخوانده، پسر انسان نیست و زن پسرخوانده هم محرم انسان نیست، به این نکته خیلی باید دقت کرد. الآن گاهی عزیزان بچه هایی را می آورند و محرمیت ایجاد نمی کنند، بچه بزرگ می شود، پسر به مادر، به خانم خانه نامحرم است. دختر به پدر خانه نامحرم است. این بچه نمی تواند در ارث این پدر شریک باشد، اگرچه قانون اسم او در شناسنامه اش است، اگر چه قانون شما او را بچه ی رسمی خودت کردی. قانون اجازه ی ارث به او می دهد، اما شرع اجازه نمیدهد، تمام ارث متعلق به فرزندی است که از شما متولد شده و بچه ی شماست. چون این بچه فرزند شما نیست، مگر این که تا زمانی که در قید حیات هستی به او ببخشی و مقیدش کنی. چنانچه کسی که بچه خوانده می آورد به یک شکلی محرمیت ایجاد نکند، دیگر نمی تواند محرم شود. و همین طور اگر خدا به او فرزندی داد، پسرخوانده در ارث شرعاشریک نمیشود و زن او هم محرم نمی شود. و اگر محرمیت دیگری نخوانده باشد محرم و عروس او نیست.

برخورد قرآن با سنتی غلط

عرب ها این طور نمی گفتند، می گفتند هر که پسر خوانده باشد زن او نیز عروس و

ص: 79


1- تفسیر نمونه، ج 17، ص 316

محرم انسان است. پیغمبر گرامی اسلام حجت است، دختر پسر عمه اش، زینب را به زید داد. زن و شوهر با هم اختلاف پیدا کردند و با هم نساختند. زید زینب را طلاق داد، این داستان هم در سوره ی احزاب آمده و اتفاقا اسم زید به خاطر همین جریان در قرآن آمده است، قرآن کریم می فرماید:فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ»،(1) پیغمبر، تو با این زینب ازدواج کن. زینبی که طلاق گرفته و زن پسر خوانده ی پیغمبر است. بیشتر ازدواج های پیغمبر از روی مصلحت بوده است. والا رسول خدابیست و پنج سال با تنها همسرش خدیجه زندگی کرد. با فرض این که خدیجه از او بزرگتر بود و عنفوان جوانی اش بود، از بیست و پنج سالگی تا پنجاه سالگی با خديجه ی کبری زندگی کرد. ازدواج های پیامبر بعد از پنجاه سالگی براساس مصالحی است که یکی از آن ها همین است، خدا این ازدواج را قرار داد. لذا زینب به زن های دیگر پیغمبر میگفت من از شما بالاترم؛ چرا که شماها را پیغمبر عقد کرده و مرا خدا به عقد پیغمبر درآورده است، (2) چون خود خدا در قرآن می گوید:

»َزَوَّجْنَاكَهَا»، او را ما به ازدواج تو درآوردیم تا این سنت غلط بشکند. و مردم بدانند زن پسرخوانده عروس و محرم نیست. حالا این سنتی که در بین اعراب کاملا جا افتاده بود برای شکستن آن این جا جای حیاء نیست. برای پیغمبر حرف در آوردند، در کتاب ها داستان های عجیب و غریب نوشتند و این جریان را تبدیل به یک جریان عشقی کردند. متأسفانه مستشرقين حول این جریان حرف های بی ربط زیاد زده اند، درست است کسی که در آن جو با زن پسر خوانده اش ازدواج می کند، حرف زیادی پشت سرش است؛ ولی اینجا برای شکستن سنت غلط جای حیاء نیست. اعراب می گفتند پسر دختر، پسر انسان نیست. نوه، نوه ی پسری است؛ «بَنوا أبنائِنا أبنائُنا» این شعری بود در صدر اسلام که بین اعراب معروف بود. می گفتند «بَنوا أبنائِنا» یعنی پسر پسر «أبنائِنا »؛ پسر ماست، اما پسر دختر، پسر ما نیست. آیه نازل شد، فرمود: «حسن و حسین

ص: 80


1- احزاب: 37

2- تفسیر نمونه، ج 17، ص 322

أبنائِنا »؛(1) پسرهای پیغمبرند. حسن و حسین از نسل زهرای مرضیه هستند. لذا موسی بن جعفر علیه السلام وقتی هارون الرشید اعتراض کرد که چرا به شما می گویند: السلام علیک یابن رسول الله؟ شما که پسر پیغمبر نیستید، شما پسر ابوطالب هستید، وجود مقدس امام کاظم علیه السلام فرمود: به دلیل آیه ی مباهله، «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ»،(2) در این آیه ی شریفه، قرآن کریم می فرماید: حسن و حسین أبناء پیغمبرند. لذا در جنگ صفين امیرالمؤمنین گاهی محمد حنفیه را بیشتر از حسنین جلو می فرستاد. کسی اعتراض کرد این ها پسرهای شما هستند. فرمود: « محمد حنفيه ابنی و هٌما ابنا رسول الله»، این ها پسرهای پیغمبرند، من وظیفه دارم مواظب این ها باشم، من امانت دارم، اما این پسر خودم است. به این تعبیر دقت کنید حسنين هم پسر امیرالمؤمنین هستند. محمد حنفيه هم پسر اوست؛ اما این تعبیر پسر پسر، پسر انسان است، این حرف ها معنی ندارد. من امروز در حالات امام رضوان الله تعالی علیه می خواندم یکی از فرزندانشان می گفت: من رفتم خدمت ایشان به امام عرض کردم دعا کنید اولاددار شوم. میگوید امام سه مرتبه فرمود: دعا میکنم دختردار شوی. گفتم: آقا فرق نمی کند. گفت: چرا آقا! دختر اولاد است، دختر اولاد است، سه مرتبه این جمله را امام فرمودند. در خاطراتی که از ایشان چاپ شده این مطلب را ببینید می فرمایند: دختر اولاد است. در جوی که کسی حاضر نبود اصلا مقامی برای دختر قائل شود، پیامبر دست فاطمه را می بوسید، این حیاء ندارد. پیغمبر پیشانی فاطمه را می بوسید. پیغمبر در حضور یک نفر فرزندش را بوسید، او گفت: یا رسول الله! من هفده فرزند دارم تا حالا یکی از آن ها را نبوسیده ام. پیغمبر گفت:خیلی بی رحمی، «مَن لَم يَرحَمْ لا يُرحَمْ»،(3) می خواهم این مطلب را عرض کنم که شکستن سنت های غلط و سنت های باطل در جامعه حياء ندارد و حیاء نمی خواهد. من چند مثال ساده از جامعه ی خودمان بزنم. در جامعه فراوان می بینیم که می گویند تا دختر بزرگ ازدواج نکند، دختر کوچک تر را

ص: 81


1- تفسیر نمونه، ج 2، ص 582

2- آل عمران: 61

3- بحارالانوار، ج 43، ص 282: المناقب، ج 3، ص 384: العمدة، ص 401

شوهر نمی دهم. چرا؟ براساس کدام آیه و کدام حدیث؟ حالا این دختر کوچک تر خواستگار دارد، زمینه اش فراهم است، اما برای خواهر بزرگتر فراهم نیست، دختر کوچکتر را شوهر بده. یا می گویند دو پسر از یک خانه دو خواهر را نمی توانند بگیرند، دو برادر نباید با هم باجناق باشند. چه کسی گفته اشکال دارد؟ یا میگویند اگر ست این مقدار مهریه را بشکنیم بین فامیل رسوا می شویم. مگر رسوایی به شکستن سد مهریه است؟ یا می گویند اگر در تالار عروسی نگیریم انگشت نما می شویم. اگر جهازمان مثل دختر عمویمان نباشد مردم حرف می زنند. عزیز من این ها حیاء ندارد، با خرافات و با سنت غلط، مبارزه کردن حیاء ندارد. یک حدیث نورانی از وجود مقدس امام سجاد برایتان بخوانم، این حدیث بسیار زیبا و کارگشاست، فرمود: «المُؤمِنُ لاَ يَفْعَلُ شَيْئاً مِنَ الْحَقَّ رِيَاءً»؛ مؤمن کاری را از روی ریا انجام نمیدهد، «وَ لاَ يَتْرُكُهُ حَيَاءً»؛(1) و آن را از روی حیاء ترک نمی کند. شخصی که در خانه اهل نماز شب است وقتی به مسافرت می رود، در مسافرت نماز شب نمی خواند، می گوید ریا میشود. می فرماید نه آقا! حياء نکن، بلند شو نماز شبت را بخوان. یا شخصی متدین و مؤمن است در اتوبوس نشسته و صدای موسیقی ماشین هم بلند است، می گوید اگر بلند شوم بروم زشت است، مردم حرف می زنند. نه عزیزم! مبارزه با موسیقی در اتوبوس حیاء نمی خواهد، بلند شو و در مقابل راننده بایست. یا وقتی راننده ی اتوبوس برای نماز نگه نداشت، می گوید اگر من بگویم آقا نگه دار، انگشت نما می شوم. اصلا اگر قطاری نمی ایستد، ترمز دستی اش را بکش، با آن ماشینی که نمی ایستد برخورد کن. بله، اگر وسیله شخصی است نمی توانی کاری کنی، باید پیاده شوی. اما اتوبوس و قطار و وسیله ی عمومی وظیفه دارد که بایستد. این حیاء ندارد. متأسفانه الآن بخشی از ترک امر به معروف و ترک نهی از منکرها و ترک تذکرها به واسطه ی همین مسأله ی حیاء غلط است. عزیز من! مبارزه با موسیقی، مبارزه با سنت های غلط، مبارزه با حرام، حیاء ندارد. مقابل خرافات باید ایستاد. من مکرر در سخنرانی هایم گفته ام. الآن این خرافاتی که انسان در گوشه ی کتاب های حرم می بیند. شخصی خواب دید اگر این کار را انجام بدهید مثلا چنین و

ص: 82


1- کافی، ج 2، ص 111؛ مستدرک، ج 1، ص 109؛ بحارالانوار، ج 64 ص 291

چنان می شود، اگر ده بار ننویسی خبر بد به تو می رسد، این حرام است، شرعا جایز نیست. می نویسند یکی از آقایون و علما یک شب خواب دید که فردا اولین موجودی که وارد مسجد می شود او را تحویل بگیر و احترامش کن فردایش که به مسجد رفت و اتفاقا سگی وارد شد گفت این خواب چه معنایی دارد؟ چه کسی را تحویل بگیرم؟ سگ که نجس است، نمی شود او را به مسجد راه داد، گوش سگ را گرفت و از مسجد بیرون کرد و گفت در خواب هر چه گفتند، بگویند. شب دوم خواب دید گفتند فلانی مگر ما به تو چه گفتیم؟ گفت اگر صد بار دیگر هم بگویید، خلاف شرع انجام نمی دهم و دوباره این سگ را از مسجد بیرون می اندازم. اگر خود رسول الله هم به خوابم بیاید و بگوید سگ را به مسجد راه بده، راه نمی دهم؛ چون که خواب حجت شرعی نیست، خواب پیام آور تکلیفی نیست، خواب بشارت و پیام دارد اما تکلیف شرعی نمی آورد. یکی از مواردی که الآن باید در جامعه با خرافات و سنت های غلط مبارزه کرد، سنت های نادرستی که در ازدواج و در رفت و آمدها است.

2. حیاء در احترام و تحویل گرفتن

مورد دومی که حیاء در آن مورد بد است حیاء در احترام و تحویل گرفتن بزرگ تر، پدر، مادر، معلم و میهمان است. حدیثی از امیر بیان، علی ابن ابی طالب علیه السلام، شهید رمضان بگویم، آن حضرت فرمود: «ثَلاثٌ لا يُستَحيى مِنهُنَّ»؛ مردم! سه جا حیاء نکنید و خجالت نکشید. آن سه مورد کجاست؟ «خِدمَةُ الرَّجُلِ ضَيفَهُ»؛ 1- تحویل گرفتن مهمان. وقتی مهمان به خانه ات آمد تکریمش کن، اگرچه شما یک پزشک هستی، آیت الله هستی، تیمسار هستی. و اگرچه شما بالاترین شخصیت هستی و مهمان کارگر توست، مهمان سرباز توست، مهمان بیمار توست. امیرالمؤمنین شخصا بلند شد ظرف آب را جلوی مهمان گرفت و فرمود دستت را بشوی. گفت: آقا، شما خليفه ای، من یک فرد عادی ام. فرمود: من صاحبخانه ام و تو میهمانی. میهمان، میهمان است و صاحبخانه، صاحبخانه است. اگرچه صاحبخانه از نظر نظامی بالاترین درجه باشد، از نظر علمی بالاترین درجه باشد، یا از نظر شغلی عالی ترین درجه باشد. لذا شما فرهنگ اهل بیت را ببینید که چگونه به استقبال میرفتند، چگونه به بدرقه می رفتند و چگونه

ص: 83

با میهمان برخورد داشتند؟ 2- «وقِيامُهُ عَن مَجلِسِهِ لِأَبيهِ ومُعَلِّمِهِ»، فرمود جلوی پای پدرت بلند شو، خجالت نکش. جلو پای معلمت بلند شو خجالت نکش. به پدر و مادرت احترام کن و خجالت نکش. ابراهیم پیامبر علی نبینا و آله و علیه السلام به دیدن پسرش اسماعیل آمد، همسرش گفت: اسماعیل نیست، به صحرا رفته است، گفت: من کار دارم نمی توانم بایستم، به او سلام برسان، خداحافظی کرد و رفت. اسماعیل از راه رسید، پرسید: پدرم کجاست؟ همسرش گفت: رفت. اسماعیل گفت: کجا نشسته بود؟ گفت: اینجا. خم شد جای نشستن پدرش را بوسید. گفت حالا که پدرم نیست جایی را که پدرم نشسته من می بوسم، این قدر در اسلام تأکید شده است. پیغمبر گرامی اسلام تمام قد مقابل مادر رضاعی اش بلند میشد، عبا زیر پایش پهن می کرد. در حالات بعضی از مراجع بزرگ و بعضی از علما خوانده ام که یک بار جلوی پدر و مادرشان پا دراز نکرده اند، اما اکنون پسر جوان جلوی پدرش سیگار می کشد، سرش فریاد می زند. آقایی گفت: پسرم در گوش من سیلی زده است، حال این پسر میخواهد عاقبت به خیر شود و پیشرفت کند؟! این پسر می خواهد دنیا بر وفق مرادش بچرخد؟! به خاطر این بی احترامی عمرش کوتاه می شود و برکت از زندگی اش سلب می شود. امیرالمؤمنین فرمود: سه جا حیاء نداشته باشید. 1- در اکرام مهمان، 2- بلند شدن در مقابل پدر و معلم. من یک روایت دیدم که باید تابلو شود و در مرکز خانه های ما نصب شود. مگر قرآن نمی گوید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»،(1) امام صادق علیه السلام فرمود:گرامی ترین شما نزد خدا کسی است که زن و بچه اش را بیشتر تحویل بگیرد، به همسرش احترام بگذارد. همسر شما نوکر و کنیز شما که نیست، او برای خودش کسی بوده، در خانه ای بزرگ شده، پدر دارد، برادر دارد. کنیز که استخدام نکردی! به این حدیث دقت گوش کنید: «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ اَشَدُّكُمْ اِكْراما لِحَلائِ-لِهِمْ»،(2) همسر امام می گوید شصت سال با امام زندگی کردم یک بار نفرمود یک لیوان آب به دست من بده، یک بار تاوقتی من سر سفره ننشستم غذا نخورد، فرمود: خانم بیاید بعد غذا می خوریم. همسر شهید مطهری

ص: 84


1- حجرات: 13

2- الفقیه، ج 3، ص 506؛ التهذیب، ج 8، ص 141

میگوید در مسافرت اصفهان بودم، نیمه شب از اصفهان برگشتم، دیدم شهید مطهری جلوی خانه را جارو زده، آب پاشیده، غذا را گرم کرده، سماور را روشن کرده و بیدار نشسته تا من از سفر بیایم، ما چه می کنیم؟ این ها سیره ی بزرگان ماست. خود پیغمبر گرامی اسلام، بارها از خدیجه کبری یاد می کرد، تکریم و تجلیل میکرد. امیرالمؤمنین آن چنان در مرگ زهرای مرضیه میسوخت که می فرمود: کاش مرگ، علی را بگیرد و داغ فاطمه را تحمل نکند. عزیزم، حتی به شوخی این حرف ها را در خانه نزنید، به شوخی نیز به مرگ خانمت راضی نشو، به شوخی از زن دوم حرف نزن، به شوخی از ازدواج موقت حرف نزن، این حرفها محبت و دوستی را می برد. در این زمینه مزاح هم نکن، مزاحش هم خوب نیست. بگذارید زندگی ها گرم بماند، کانون ها حساب شده بماند.

3. حیاء در طلب حق

و مورد سوم که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود حیاء نکنید طلب حق است، «وَ طَلَبُ الحَقِّ وَ إن قَلَّ»،(1) با حیاء در حق گویی، اگرچه کلام حق کم و اندک باشد، نباید حیاء کرد.

4. حیاء در کسب علم

در کسب علم نباید حیاء کرد.

5. حیاء در اظهار نادانی

در اظهار نادانی نباید حیاء کرد.

6. حیاء در حاجت خواستن از خدا

در حاجت خواستن از خدا نباید حیاء کرد. موارد منع حیاء فراوان است اما اجازه بدهید به همین میزان اکتفا کنم. خدایا، به عظمت این ماه قسمت میدهیم این صفت الهی، این صفت نبوی و این خلق و خوی انبیا را به همه ی ما عنایت بفرما.

ص: 85


1- مستدرک، ج16، ص 260؛ غررالحکم، ح 978

جلسه هفتم

حسن ظن و سوء ظن (1)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»،(1)

مقدمه

بحث ما در این مجلس نورانی، در ارتباط با آداب معاشرت و زیربناها و مبانی آداب برخورد با مردم بود. در اسلام به معاشرت و برخورد، به محبت و دوستی، به ارتباط صحیح با همنوع اعم از همسر، پدر، مادر، دوست، فرزند، همسایه، استاد، همکار، همشهری، اهل کتاب، مشرک و کافر، به تمام این نوع برخوردها به نوعی توجه شده است؛ چه معاشرت های الزامی که در مورد بعضی معاشرت ها انسان مجبور است مثل معاشرت با همسر، فرزند، پدر و مادر، و چه معاشرت های ترجیحی مثل معاشرت با علما و دانشمندان که توصیه نیز شده است، و چه معاشرت های توبیخی. از طرفی بعضی از معاشرت ها نیز مذمت شده، مثل معاشرت با منافق و کافر. تمام این ها در دین مبین اسلام و منابع قرآنی و روایی ما مورد توجه قرار گرفته است به این معنا که معاشرت های الزامی ما چگونه باید باشد؟ معاشرت های ترجیحی ما چگونه باید باشد؟ حد معاشرت های توبیخی که مذمت شده چیست؟ لذا امسال ما این بحث را انتخاب کردیم و فعلا هم درباره ی زیربناهایش صحبت می کنیم. یکی از زیربناهای آن حياء بود، که چند جلسه راجع به آن صحبت شد. امروز بحث من درباره ی یکی دیگر از زیربناهای معاشرت است و آن بحث حسن ظن و سوء ظن است. یکی از مسائلی که در معاشرت باید خیلی به آن توجه شود، بدگمانی و خوش گمانی یا بدبینی و خوش بینی

ص: 86


1- مریم: 96

است. کجاها باید سوءظن داشت و کجاها حسن ظن؟ آیا در همه ی معاشرت ها و گفت وگوها، سوءظن مذمت شده یا در بعضی جاها؟ به طور کلی بدگمانی بیشتر در پندار و در عقیده، توصیه شده است. این بحث بسیار مهمی است و به حدی حائز اهمیت است که در روایات ما مسأله ی سوءظن از بزرگترین کبائر شمرده شده، و مسأله ی حسن ظن نیز از بزرگ ترین عبادت ها شمرده شده است. الآن هم در این زمینه کم مشکل نداریم در جامعه افرادی هستند که به همسر بدبین می باشند، به فرزند بدبین هستند، کسانی که با یک برخورد به رفیق، دوست و همسایه بدبین می شوند. گاهی سال ها قهر، کینه، جدایی و اختلاف به خاطر یک سوء ظن پیش می آید. سوءظن از آن معاصی ای است که به دنبالش غيبت می آید، چون وقتی بدگمان شدی مجبور می شوی که اظهار کنی و منجر به غیبت میشود. به دنبالش تجسس می آید، چون می خواهی پیگیری کنی ببینی درست است یا نه، تجسس که انجام دهی، عیب جویی می آید، چون تجسس که کردی چهار تا عیب جدید هم از طرف مقابل پیدا میکنی. تجسس و سوء ظن، مبنا و ریشه ی غیبت و عیب جویی و بیهوده گویی می شود. چون وقتی میخواهی سوءظن را اظهار کنی، حرف بی مبنا میزنی، بیهوده گویی می شود، دروغ می آید.

حسن ظن و سوء ظن به خداوند

اول وارد بحث حسن ظن و سوء ظن به خدا می شویم که یک موضوع خیلی مهم است. چون پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود: «أكبَرُ الكبائرِ سُوءُ الظَّنِّ بِاللّه»،(1) این مطلب خیلی به موضوع معاشرت ربط ندارد، ولی به جهت این که به طور کامل به اقسام سوءظن بپردازیم وارد این بحث می شوم. بزرگ ترین کبیره سوءظن است، و حدیث داریم: «أفضلُ الْعِبَادَةِ حُسْنُ الظَّنِّ»،(2) خوب دقت کنید چون این مسأله، مبتلابه است و به من زیاد مراجعه می کنند و میگویند بعضی ها به خدا العياذ بالله بدبین هستند. خدا در سوره ی فتح آیه ی ششم می فرماید: این هایی که به خدا بدگمان میشوند منافق و

ص: 87


1- کنزل العمال، 5849 به نقل از میزان الحکمه، ج 6 ص 2362

2- غررالحکم، ح 5319

مشرکند، چون بدبینی به خدا نشانه ی نفاق و شرک است؛ می فرماید: «وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ»،(1) مرحوم علامه ی طباطبایی می فرماید: علت این که در این آیه اول منافق و بعد مشرک را بیان فرموده این است که منافق از مشرک خطرناک تر است، «يُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ»، اول منافق را فرموده و بعد مشرکان را. علامه می فرماید خدا به خاطر اهمیت موضوع، منافق زن و مرد را جدا بیان فرموده؛ منافقین، منافقات، مشرکین و مشركات. اگر فقط میگفت «منافقین» شامل زن ها هم می شد، اما به دلیل اهمیتش آن ها را جدا کرده است. خدا منافقین و منافقات، مشرکین و مشرکات را عذاب میکند، لعنت میکند، غضب می کند. چرا؟ چون سوء ظن به خدا دارند. ذیل این آیه ی شریفه مفسرین نوشته اند زمانی که پیغمبر اکرم برای فتح مکه رفت، منافقان و مشرکان گفتند او دیگر برنمی گردد و فاتحه ی اسلام خوانده شد. یعنی به رسول خدا و عملکرد خدا سوء ظن پیدا کردند لذا این آیه نازل شد.(2) پس سوء ظن، انسان را به مسیر نفاق و شرک می برد. از آن طرف حدیث داریم که امام رضا علیه السلام فرمود: «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ بِي إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً»؛(3) خدا می گوید من در کنار گمان بنده ی مؤمنم هستم. اگر یک بنده به من گمان بد ببرد همان گونه به سرش می آید و اگر گمان خوب ببرد همان گونه نیز به سرش می آید. اگر بنده ای گفت أن شاء الله خدا می بخشد، ما هم او را می بخشیم. اگر گفت روزیمان می رسد پس روزی او را می رسانیم. اگر گفت بدبختیم، بدبخت هم می ماند. اگر گفت فکر نکنم این دعای ما مستجاب شود، مستجاب هم نمی شود. روایت داریم خدا مطابق سوءظن و حسن ظن بنده حکم می کند، لذا سفارش شده است که شما نسبت به خدا حسن ظن داشته باشید، وظیفه تان را انجام بدهید و نسبت به خدا غرور نداشته باشید؛ «وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ»،(4) شخصی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: گروهی در منطقه ی ما

ص: 88


1- فتح: 6

2- تفسیر نمونه، ج 22، ص 34

3- کافی، ج 2، ص 72؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 229 ؛ بحارالانوار، ج67 ص 385

4- لقمان: 33

هستند که نماز نمی خوانند، روزه نمی گیرند، عبادت نمی کنند و میگویند ما ولایت داریم، ولایت ما را نجات می دهد، ولایت ما را بهشتی می کند. امام صادق علیه السلام فرمودند: خود ما اهل بیت با نماز و روزه به جایی رسیدیم، چگونه ولایت ما می خواهد این ها را به بهشت برساند. خود ما اهل نماز، روزه و عبادت هستیم. فرمودبروید به آن ها بگویید دروغ می گویید، کسی که ولایت ما را ندارد؛ «مَن لَم يَتَوَلاَّنَا»، اعمالش قبول نیست؛ اما کسی که ولایت ما را داشته باشد و اعمال ما را هم انجام ندهد، مثلا می گوید من برای امام حسین گریه می کنم، اما نماز نمی خوانم. من برای امام حسین عزاداری می کنم اما مالم را حلال نمیکنم، این می شود غرور به خدا، این بد است، قاطی نشود. حسن ظن با غرور فرق می کند، حسن ظن همان است که حضرت علی علیه السلام در دعای کمیل می گوید: «مَا هکذا الظَّنُّ بِكَ»؛ خدایا، تصور ما این نیست که ما را به جهنم ببری، اگر کافر نبود جهنم را نمی آفریدی؛ اما امیرالمؤمنین کسی است که از خوف خدا شب در نخلستان از هوش می رود.(1) کسی است که عبادتش آن گونه است، بندگی اش آنگونه است. لذا نباید مرز این دو مسأله قاطی شود. غرور نسبت به خدا ممنوع است و حسن ظن به خدا توصیه شده است.

دلایل بدگمانی

اشاره

سئوال: چرا انسان ها به خدا بدبین می شوند؟ دلیل سوء ظن چیست؟ من در این جا شش مورد از علت هایش رابرایتان می شمارم خوب دقت کنید، چون موضوعی مبتلابه و کاربردی است، شاید بسیاری از شما گرفتارش باشید. میدانید اولین کسی که به خدا سوءظن ورزید شیطان بود، فعل خدا را بد تحلیل کرد، گفت چرا من در مقابل آدم سجده کنم؟ روایت داریم شیطان شش هزار سال در هر آسمان هزار سال عبادت خدا را کرد، اما به خاطر بدگمانی به خدا سقوط کرد، لذا بدگمانی صفت شیطان است. من این موضوع را به عنوان موضوع یک پایان نامه به دانشجویی دادم که برود تحقیق کند. او رفت و مفصل تحقیق کرد و آن را در قالب یک کتاب ارائه کرد. این موضوع واقعا کار یک رساله ی تحقیقی است. ببینیم ریشه های بدگمانی و سوءظن

ص: 89


1- بحارالانوار، ج 41، ص 11؛ المناقب، ج 2، ص 124؛ مجموعه ورام، ج 2، ص 156

چیست؟ من در شش قسمت به طور خلاصه می گویم که چرا بعضی ها به خدابدگمان میشوند.

1. امتحان و ابتلاء

نخستین عاملی که در بدگمانی ممکن است افراد به آن مبتلا شوند، مسأله ی ابتلاء و امتحان الهی است، خدا امتحان میکند «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ»،(1) چون بعضی ها نمی توانند تحلیل درستی از امتحان خدا داشته باشند لذا بدگمان می شوند. بنده چند روز قبل به مشهد مشرف شده بودم، جوانی در صحن حرم امام رضا علیه السلام پیش من آمد و گفت من مداح اهل بیت هستم، برای اهل بیت فراوان مداحی کرده ام، روضه و مصیبت خوانده ام. اخیرأ كاروانی را به کربلا بردم، حدود چهل نفر با اتوبوس رفتیم، خیلی هم سعی کردم در این سفر حواسم جمع باشد، برای خدا بخوانم و درست بخوانم. زیارتمان در کربلا و نجف تمام شد و موقع برگشت در منطقه ی ایلام تصادف کردیم، تمام مسافرها سالم ماندند و فقط من فلج شدم، حالا از آن روز به بعد به خدا و اهل بیت بدبین شده ام، مگر من چه کرده بودم؟ گفت بین این مسافرها انسان هایی بودند اهل شوخی و بذله، اهل سستی در عبادت و گاهی اهل معصیت، ولی من که از همه ی این ها حواسم بیشتر جمع بود، مداح اهل بیت و روضه خوان آن ها بودم، چرا من یکی باید این طور شوم؟ مگر من چه معصیتی کرده بودم؟

گفتم من همین قدر به تو بگویم که امتحان و مصیبت و بلا سه نوع است: 1- برای گنه کار، وقتی معصیت کار یا کافر یا کسی که خطا می کند امتحان میشود برای او محاکمه است برای این که آدم و درست شود. 2- امتحان برای مؤمن، که برای او درجه است، درجه اش را بالا می برد و برای او رشد و ترقی است. 3- برای اولیا و انبیای الهی آزمون است، آزمون هایی است که باید از آن بیرون بیایند تا به مقامی برسند. گفتم شما چرا این حرف را میزنی؟ میان این همه انبیا، تنها ایوب آن همه به گرفتاری افتاد.همان امام حسینی که به زیارتش رفتی سر از بدنش جدا شد، علی اصغرش شهید شد،

ص: 90


1- عنکبوت:2

مگر امام حسين العياذٌ بالله جرمی داشت؟ «وَ أَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیرِ جُرْمٍ قَتَلُونی»، این گونه نیست هر کسی که امتحان شد، جرمی داشته است؛

هر که در این باب مقرب تر است *** جام بلا بیشترش می دهند

به این مسأله باید توجه داشت. امسال که تابستان به مکه مشرف شده بودم آن جا خانمی گریه کنان پیش من آمد و گفت فلانی، من پسر جوانی داشتم، پدرش قم بود و پسر من تهران، یک شب زمستان که برف می آمد پدرش زنگ زد که بچه را قم بفرست، گفتم در این برف و این یخبندان و در دل این شب او را نمی فرستم. صبر میکنم اگر صبح هوا خوب و آفتابی شد او را می فرستم خلاصه هر چه پدرش اصرار کرد قبول نکردم. میگفت صبح هوا باز شد، آفتاب شد، بچه را به ترمینال بردم و سوار اتوبوس کردم، و همه ی تمهیدات را اندیشیدم که این بچه سالم برسد، نگذاشتم شب در برف و یخبندان و با سواری برود. اتفاقا اتوبوس در مسیر قم و تهران تصادف کرد و تنها مسافری که از دنیا رفت بچه ی من بود، میگفت دو سال است که بچه ام را از دست داده ام و دارم دیوانه میشوم، میگویم خدایا مگر من چه کرده بودم که تنها پسرم جوان من باید از دست برود. این عوامل باعث میشود گاهی بعضی ها در زندگی بدگمان شوند، می گوید چرا من این طور بشوم؟ چرا این مداح این طور بشود؟ چرا من بیمار بشوم؟ گفتم: خانم! باید توجه کرد گاهی امتحان خداست، او می خواهد بگوید دست شما نیست،شما وظیفه ات را انجام بده. «العَقل یُدَبِّرَ»، انسان باید تدبیر کند ولی «وَ اللهُ یُقَدِّرَ»، گاهی تقدیر غیر از تدبیر است، ما وظیفه ی تدبیر را داریم ولی خدا تقدیر می کند. گفت:

از قضا، ترنجبين صفرا فزود *** روغن بادام خشکی می نمود

باید توجه کرد که آزمایش های الهی باعث بدبینی نشود. بدانید خود اولیا هم امتحان شده اند. آن شخص یهودی آمد مسجد پیش امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام عرض کرد: آقا، أوصياء هم امتحان می شوند؟ فرمود: بله که امتحان میشوند. - انبیا، اولیا و اوصیا همه آزمایش دارند، اما موادش فرق دارد، یکی با ثروت آزمایش می شود مثل سليمان، یکی با فقر امتحان میشود مثل ایوب، یکی با دادن امکانات و وسائل، و یکی با گرفتن امکانات. خداوند به موسی بن جعفر علیه السلام سی و هشت فرزند داد، اما امام رضا علیه السلام چهل و هشت سال داشت حتی یک فرزند نداشت، خدا در

ص: 91

سن 48 سالگی امام جواد علیه السلام را به او داد که تنها فرزندش است. تمام فرزندان اباعبدالله و عزیزانش و شخصیت هایی که در کنارش در کربلا بودند آن گونه به شهادت رسیدند و خدا خواست که امام سجاد علیه السلام بماند. نمیگوییم جبر، خیر انسان وظیفه اش را انجام میدهد، با آزمون الهی هم باید کنار بیاید - امیرالمؤمنین به آن یهودی فرمود: من على بن ابی طالب چهارده بار امتحان شده ام، پرسید: کجا؟ فرمود: هفت بار در زمان پیغمبر و هفت بار هم بعد از رحلت پیغمبر.

این امام است، حجت خداست که می فرماید من هفت بار در زمان پیغمبر امتحان شدم: 1- «یوم الانذار»، آن روزی که پیغمبر همه یخویشاوندانش را جمع کرد و آن ها او را تکذیب کردند، خدا مرا امتحان کرد. نوجوان و بچه سال بودم اما به پاخاستم و شهادتین را گفتم. 2- «لیلتةٌ المَبیت»، شبی که پیغمبر از مکه رفت و من به جای او خوابیدم، جایی که شمشیرها کشیده شده بود و احتمال کشته شدن آن حضرت بود. 3- در بدر، زمانی که کسی جرئت نمی کرد با شیبه و عتبه رویاروی شود من روبرو شدم. 4- در جنگ خندق، که عمر بن عبدود در سپاه اسلام ترس انداخته بود، بعضی ها بت های کوچک با خود آورده بودند، حالا اسامی آن ها بماند که اگر یک وقت ورق برگشت بگویند ما بت پرستیم، بعضی ها به جنگ پشت کردند اما من به جنگ مقابل عمر بن عبدود رفتم. 5- در خيبر، تنها کسی که توانست در را بگشاید من بودم، «قَلَعتُها بِا لقُوَّةِ الإ لهیَّه»، به قوت الهی در خیبر را کندم. 6-سوره ی ابلاغ (سوره ی توبه)، که نازل شد پیغمبر فرمود: على جان! تو برو این سوره را در مکه اعلام کن. چون این سوره پیامد داشت، هر کسی نمی توانست آن را اعلام کند. سوره ی توبه خط پایان بود. میگفت دیگر مشرکان حق ندارند به مسجدالحرام بیایند، دیگر مهلت مشرکان تمام شد. سوره ی توبه، سوره ی انذار و تهدید بود. 7- در سقیفه، نهروان، صفین و در جمع آوری قرآن. حالا من نمی خواهم همه ی موارد را توضیح بدهم. پس یکی از مواردی که باعث بدگمانی می شود آزمون های الهی است. داوود پیامبر - على نبينا و آله و عليه السلام، پیغمبر الهی است . در منابع آمده است که خدا به داوود گفت می خواهی کسی را که در بهشت در درجه ی توست به تو نشان دهم؟ گاهی کسی با پیغمبر هست ولی در درجه ی پیغمبر نیست، همسایه و همراه پیغمبر است.گفت: بله. خطاب شد برو به فلان منطقه، پیش فلان زن، او در بهشت هم درجه ی توست. عجب!

ص: 92

چه کسی است که در بهشت هم مقام و همه درجه ی داوود پیامبر شده، «فَانطَلَقَ دَاوُدُ علیه السلام إلَيْهَا»؛ رفت و پیدایش کرد، و از او پرسید آیا می شود اعمالت را برای من توضیح دهی؟ تو چه میکنی؟ اعمالش را توضیح داد. داوود میگوید که دیدم حتی یک عمل ویژه هم ندارد، یک آدم عادی، مثل همه ی مردم است، واجباتش را انجام میدهد، حتی مستحبات هم ندارد. با خود گفتم چرا این زن در بهشت هم درجه ی من شده؟ از خودش سئوال کردم میدانی خدا تو را در بهشت هم درجه ی من قرار داده؟ گفت: بله، به خودم هم گفته است. گفتم: «از کجا میدانی؟ چرا به این مقام رسیدی؟» گفت: «دلیلش این است که هر وضعیتی در زندگی ام پیش می آید، شکوه نمی کنم، فقر بیاید شکوه نمی کنم، ثروت بیاید هیچگاه طغیان نمی کنم. از هر وضعیتی که پیش آمد اظهار نارضایتی نکردم.(1) این همان است که در حالات رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه واله وسلم وارد شده است که هیچ وقت نفرمود ای کاش این نمیشد! فرزند هجده ماهه اش از دنیا رفت، نفرمود کاش نمی مرد! بیماری می آمد، حادثه می آمد، اظهار نارضایتی نمی کرد. امام صادق فرمود: «إنّا أَهْلَ بَيْتٍ نَجْزَعُ قَبْلَ الْمُصيبَةِ»؛ ما قبل از واقعه تلاش میکنیم که واقع نشود «فَإذا نَزَلَ أمْرُ اللّه عزّوَجَلَّ»؛ اما وقتی واقع می شود «رَضينا بِقَضائِهِ وَ سَلَّمْنا لِأمْرِهِ»؛ راضی به رضای خدا هستیم.(2) راه نجات از این بدگمانی این است که بدانید امتحان همیشه برای محاکمه نیست، گاهی می خواهد در جهات بالا برود و گاهی میخواهد نمرهات زیاد شود.

2. عدم اجابت دعا

گاهی علت بدگمانی به خدا، عدم اجابت دعاست، مکرر می گویند چهار، پنج سال است که از خدا چیزی می خواهم اما دعایم مستجاب نمی شود، مگر خدا ما را دوست ندارد. گاهی عدم استجابت، مصلحت است؛ مثلا خود انسان وقتی ده سال از حاجتش میگذرد و به آن نمی رسد، می گوید خدایا خوب شد دعایم مستجاب نشد، اگر به حاجتم می رسیدم فلان اشکال را داشت. گاهی شرایط فراهم نیست. در روایت داریم

ص: 93


1- مشکاة الانوار، ص 23؛ بحارالأنوار، ج 68 ص 97

2- الفقیه، ج 1، ص 187؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 276

وقتی مؤمنان در قیامت در بهشت ثواب دعاهای مردود را می بینند، می گویند کاش حتی یک دعایم هم مستجاب نشده بود. در روایت داریم گاهی دعا اجابت می شود اما به تأخیر می افتد، خدا می فرماید من صوت این داعی را دوست دارم، می خواهم با من حرف بزند و در خانه ام بیاید.

3. رزق و روزی کم

عامل دیگری که گاهی باعث بدگمانی می شود مسأله ی رزق و روزی است. بعضی ها به واسطه ی این که روزی شان کم است می گویند: خدا بین انسان ها فرق گذاشته؛ مثلا چرا فلانی به مکه برود و من نروم؟ فلانی به کربلا برود و من نروم، ماشین فلانی چنین باشد و ماشین من مدل پایین باشد. گاهی تفاوت در رزق و روزی، عدم امکانات و فقر باعث بدگمانی می شود. قرآن کریم می فرماید: قوم شعیب کم فروشی می کردند و انحراف اقتصادی داشتند، ربا می خوردند، کلاه سر مردم می گذاشتند. شعیب گفت این کار را نکنید «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»؛(1) این برای شما بهتر است اگر ایمان داشته باشید. گاهی بعضی ها براساس همین احساس، پیغمبر را در نماز تنها می گذاشتند؛ پیغمبر وقتی نماز جمعه خواند در آخر فقط دوازده نفر ماندند، خداوند می فرماید: «وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا ۚ قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ»؛(2) پیغمبر، بگو نماز جمعه برای شما بهتر(3) است. . ای کاسبی که صدای اذان بلند است و مغازه را نمی بندی، نمازشروع شده و هنوز تعطیل نمیکنی! زمان پیغمبر کاسبی بود که گاهی به اندازه ی خواندن یک رکعت به نماز دیر می رسید، پیغمبر می فرمود: اگر به اندازه ی کوه أبو بیس در راه خدا انفاق کنی، ثواب این یک رکعت نماز جماعت را به دست نمی آوری. روایت داریم کاسب سه قسم است: منافق، مشرک و مؤمن. بعد فرمود: 1- کاسبی که بگوید روزی مال من است، خودم باید بروم و مغازه را ساعت هشت یا نه باز کنم و یا موقع نماز در مغازه را نبندم اگر ببندم کم می آورم، خودم

ص: 94


1- هود: 86

2- جمعه: 11

3- مجمع البیان، ج 9، ص 287؛ به نقل از تفسیر نمونه، ج 24، ص 125

باید تلاش کنم، در واقع به خدا سوء ظن ورزیده و مشرک است. 2- کاسبی که بگوید روزی دست خودم و خدا است ولی من باید دنبالش بروم، این هم منافق است. 3 کاسبی که بگوید همه کاره خداست و من سبب هستم، از من حرکت و از او برکت، این فرد مؤمن است. مواظب باشیم در کاسبی هامان نفاق و شرک وارد نشود. خداوند مرحوم علامه ی طباطبایی (أعلى الله مقامه الشریف)، و همه ی علما و گذشتگان را رحمت کند من توصیه میکنم گاهی شرح حال این بزرگان را بخوانید، شرح حال مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و کتاب هایی مثل سیمای فرزانگان و گلشن ابرار که در شرح حال این بزرگان نوشته شده است. این بزرگان بی دلیل مطرح نشده اند، اگر گفته اند وقتی عالمی از دنیا می رود همه ی آسمان ها بر او اشک می ریزند، و یا مرگ عالم در جهان هستی اثر می گذارد، علت دارد. آیت الله العظمی بروجردی بی دلیل مطرح نشد، امثال امام و علامه طباطبایی بی دلیل مطرح نشدند. علامه می گوید یک روز در نجف نشسته بودم و سرم روی کتاب بود، حدود دو سه ماه خرجی ام تمام شده بود، چه بسا گاهی از تبریز برایم پول می فرستادند، ولی حدود دو سه ماه بود که نفرستاده بودند. خلاصه مستأصل شده بودم، به گونه ای که گفتم درس را رها می کنم و برمیگردم، من که نمی توانم با این وضعیت زندگی کنم. می گوید ناگهان دیدم در خانه را می زنند، رفتم در را باز کردم. دیدم آقایی قدبلند، رشید، که به طرز خاصی دستاری بسته بود، با بیان قوی، گفت: من شاه حسین ولی هستم، خدا می فرماید هجده سال دوران طلبگی ات کی ما تو را رها کردیم که حالا می خواهی درس را رهاکنی و برگردی؟ ایشان می گوید در را بستم و برگشتم، یک لحظه شک کردم آیا من بلند شدم رفتم در را باز کردم و یا این که خواب و مکاشفه بود؟ شاه حسین ولی چه کسی بود؟ می فرماید به هر حال این پیام به من امید داد، و همان شب به من پول رسید و خلاصه درس را کنار نگذاشتم و ادامه دادم تا این که به تبریز آمدم به قبرستان عمومی تبریز رفتم همین طور که بین قبرها میگشتم یک مرتبه قبری توجهم را جلب کرد، دیدم روی آن نوشته: قبر شاه حسین ولی، نگاه کردم دیدم مال 300 سال پیش است، تاریخ فوتش سال 1100 است، یاد آن قصه افتادم. این گونه است، گاهی اولیاء خدا در عالم برزخ توجه دارند و خدا این ها را واسطه می کند. به قول حضرت آیت الله جوادی خیلی از افرادی که فکر می کنند خدمت امام زمان می رسند در واقع خدمت یاران و انصار

ص: 95

امام علیه والسلام می رسند؛ یعنی خدمت آن سیصد و سیزده نفر. گاهی خداوند اولیایی از گذشتگان را این گونه، بالای سر افراد می فرستد. خود مرحوم آیت الله العظمی بروجردی حوزه ها را به سختی اداره می کردند، ایشان این مسجد اعظم را به سختی ساخت. من در شرح حالشان خواندم ایشان نامه ها را باز می کرد می فرمود: این ها نامه های اهانت به من است، نوشته اند با این نداری طلاب، چرا این مسجد را میسازی؟ با این وضع بد مردم چرا این پول ها را خرج مسجد میکنی؟ با ایشان خیلی مخالفت کردند اما او تلاش کرد این مسجد را کنار حرم حضرت معصومه بنا کرد. گاهی آخر ماه بود و فردا میخواست شهریه بدهد اما یک درهم و ریالی پول نبود.

مرحوم آیت الله اراکی این آیه ی قرآن را زیاد می خواند: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها»،(1) می فرمود خدا روزی را تضمین کرده، تلاش لازم است، اما روزی برای بعضی ها ضيق و برای بعضی ها گسترده است و این گستردگی به نفعشان نیست چون طغیان می کنند. پس گاهی یکی از دلایل بدبینی، مسأله ی تفاوت در رزق است.

4. ترس و خوف

عامل چهارم بدبینی و بدگمانی ترس است. بعضی ها از ازدواج می ترسندبعضی ها از جهاد به خاطر مرگ می ترسند و بعضی ها از انفاق به خاطر بخلی که دارند می ترسند و این ها شرک است. پیغمبر فرمود: «مَن تَرَكَ التَّزويجَ مَخافَةَ الْعَیْلَةِ»، هر که ازدواج را به خاطر ترس از نداری ترک کند «فقد أسَاءَ ظَّنَّهُ باللّهِ»،(2) به خدا سوء ظن دارد. مگر شما قرآن را قبول ندارید؟ می فرماید: «يُغنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ»،(3) لذا پیامبر به جوان های فقیر میگفت زن بگیرید پولدار می شوید، زن بگیرید تا حواستان بیشتر جمع شود، اگر ازدواج کنید به زندگی می رسید و وضعتان خوب می شود. قرآن کریم می فرماید بعضی ها برای جهاد نمی آمدند و می گفتند: «إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ»،(4) خانه هایمان باز است،

ص: 96


1- هود: 6

2- کافی، ج 5، ص 330 وسائل الشیعه، ج 20، ص 42

3- نور: 32

4- أحزاب: 13

زن و بچه مان در معرض خطر هستند، اگر ما برای جهاد برویم چه کسی زن و بچه مان را تأمین کند؟ چه کسی مواظب این ها باشد؟ «إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ ». قرآن می فرماید این ها دروغ می گویند و بهانه است. خدا می فرماید در «بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ» هم باشید عزرائیل سراغ شما می آید«وَلَوْ کنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ»،(1) سه نفر از نوجوان های مدینه به خاطر همین حرف ها، جنگ تبوک نرفتند، بعد وقتی پیغمبر به مدینه برگشت فرمود این ها را تحریم کنید.بعضی ها به بهانه ای از جنگ فرار می کردند. بعضی ها در انفاق کم می گذارند و میگویند کم می آوریم و بخل می ورزند. لذا یک دلیل ترس از جهاد، ازدواج و انفاق، بدگمانی به خداست. عزیزان! بدگمانی به خدا بدصفتی است! سوءظن به خدا، انسان را به شرک و نفاق میکشاند. دلایل آن را هم برایتان شمردم، اگر دعا اجابت نشد و اگر روزی کم و زیاد شد انسان نباید خلاف رضای الهی چیزی بگوید که منجر به بدگمانی بشود.

5. حسادت

آدم های حسود به خدا بدگمان هستند.

6.ریا

آدم های ریا کار نیز به خدا بدگمان هستند، چرا؟ چون خدا به او داده و به من نداده، پس حسادت بدگمانی است. ریا؛ یعنی من برای این که شما خوشتان آید کار می کنم نه به خاطر خدا و این بدگمانی است، چون خالق تو اوست. این که کسی ریا و یا حسادت می ورزد، نشانه ی بدگمانی به خداست.

خلاصه ی عرضم این است که در حاجات و در گرفتاری هایمان به خدا حسن ظن داشته باشیم. امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی دعا میکنی «و ظُنَّ حاجَتَكَ بالبابِ»؛(2) فکر كن الآن دعایت به استجابت می رسد. روایت داریم بنده هر گونه به خدا گمان بورزد همان گونه با او معامله می شود. خدایا به همه ی ما حسن ظن، حسن عاقبت و حسن برخورد، عنایت بفرما!

ص: 97


1- نساء: 78

2- کافی، ج 2، ص 473؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 52؛ عدة الداعی، ص 144

جلسه هشتم

حسن ظن و سوء ظن (2)

اشاره

قال الله تبارک و تعالی: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْ»،(1)

مقدمه

به مناسبت بحث اخلاق معاشرت، پیش از این درباره ی سوءظن و حسن ظن مطالبی را تقدیم کردیم و سوء ظن و حسن ظن به خدا را مورد بحث قرار دادیم. بحث امروز در ارتباط با بدبینی و سوء ظن به مردم است. منظور از مردم که میگویم شامل خانواده، برادر، دوست، آشنا، همکار، عالم، مسئول و دولت می باشد. در روایت داریم که بدبینی و بدگمانی از معاصی و گناهانی است که عبادت انسان را فاسد می کند، امیرالمؤمنین فرمود: «إِیَّاكَ أَنْ تُسِی ءَ الظَّنَّ»؛ از بدگمانی به مردم بپرهیز. «فَإِنَّ سُوءَ الظَّنِّ یُفْسِدُ الْعِبَادَةَ وَ یُعَظِّمُ الْوِزْر»،(2) بدگمانی نماز، روزه و عبادت انسان را باطل می کند و همچنین وبال و سنگینی در پرونده ی اعمال انسان می آورد. علتش هم روشن است، غیبت، تجسس، عیب جویی، تهمت و گاهی جنایت به خاطر سوء ظن پیش می آید. افرادی هستند که به خاطر همین بددلی وبدگمانی زن و بچه شان را آزار می دهند.

بنده افرادی را می شناسم که وقتی بیرون می روند در خانه را قفل می کنند چون نسبت به همسر بدگمانند. افرادی را هم میشناسم که خانواده شان درس خوانده و تحصیل کرده اند اما شاکی هستند و می گویند من قابلیت تدریس در آموزش و پرورش و دانشگاه را دارم، اما به واسطهی بددلی همسرم در خانه نشسته ام و مدرکم را بایگانی

ص: 98


1- حجرات: 12

2- غررالحکم، ح 5668

کرده ام و اجازه ی تدریس، تحصیل، و حضور در صحنه های اجتماعی را پیدا نمی کنم. جوان هایی هستند که گاهی به واسطه ی بدگمانی پدر و مادر و افراط آن ها در پیگیری و پی جویی رفت و آمدها و تلفن ها کارشان را رها نکرده اند؛ اما افراط در این قضیه موجبات زدگی دختر و پسر را فراهم کرده است. به همین دلیل است که در حدیث داریم: «مَن أساءَ بأخِيهِ الظَّنَّ فَقَد أساءَ بِرَبِّهِ»؛ سوء ظن و بدگمانی به مردم باعث می شود انسان به خدا بدگمان بشود. البته گاهی ممکن است انسان کسی را ببیند و چیز بدی به ذهنش خطور کند اما این حرام نیست. مرحوم فیض کاشانی در محجة البيضاء، می فرماید: «فَامّا الْخَواطِرُ وَ حَدِيْثُ النَّفْسِ فَهُوَ مَعْفُوٌّ عَنْهُ»،(1) اگر کسی ببیند یکی از دیوار مردم بالا می رود، ناگهان به ذهن او برسد که این دزد است، این حرام نیست؛ چون وقتی یک نفر از دیوار خانه ی کسی بالا می رود، به ذهن انسان می رسد که دزد است اما بعد معلوم میشود مثلا پسر آن خانه است که کلیدش را گم کرده است.

بنابراین چون فقط به ذهنش میرسد و چیزی به زبان نمی آورد، این عیب ندارد. چون آن چیزی که در تحلیل اولیه به ذهن خطور می کند غیر اختیاری است. مثلا جوانی با خانمی در کوچه صحبت میکند، ممکن است به ذهن انسان برسد که در حال حرف زدن با نامحرم است. این سوءظن، اختیاری نیست. اما سوءظن اختیاری مثل همان سوءظنی است که برادران یوسف داشتند و گفتند: «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ»؛ پدرمان یوسف را بیشتر از ما دوست دارد، لذا هم پدرشان را متهم کردند «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»؛(2) پدرمان گمراه است، و هم فرزندش را در چاه انداختند. سوء ظنی که منشأ آن برداشت اولیه نباشد، سوءظن واقعی است. بالاخره ممکن است از فعل یک شخص، چیزی به ذهن انسان برسد اما وقتی به این فکر ترتیب اثر داد و توجه کرد و استمرار یافت تبدیل به سوء ظن خواهد شد. در آیه ی 94 سوره ی نساء داستانی نقل می شود که رسول گرامی اسلام بعد از جنگ خيبر افرادی را به فدک می فرستاد که از آن ها مالیات و محصولاتشان را می گرفتند. لذا هیأتی را به

ص: 99


1- بحارالانوار، ج 72، ص 200

2- يوسف: 8

دنبال یهودیان فدک و منطقه ی خیبر فرستاد و فرمود بروید آن ها را به اسلام دعوت کنید، اگر نپذیرفتند از آن ها مالیات و جزیه بگیرید. یکی از اصحاب،فرمانده ی این هیأت را پذیرفت و به طرف منطقه ی فدک رفت. وقتی یکی از رؤسای یهود لشکر اسلام را در حال آمدن دید، زن و بچه اش را به پناهگاه برد و خودش با اسب از کوه پایین آمد تا از آن ها استقبال کند. آن ها فکر کردند که او به قصد جنگ و کشتن آمده است، در صورتی که وی به قصد استقبال آمده بود و می خواست از آن ها سئوال کند.

اما آن ها بدون این که از او بپرسند جریان چیست حمله کردند و او را به قتل رساندند. وقتی خبر به رسول خدا رسید، حضرت به شدت ناراحت شد و با آن ها برخورد کرد (1) و در همین زمان آیه ی 94 سوره نساء نازل شد: «إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا»؛ وقتی شما را به دنبال یک مأموریت فرستادند باید بررسی و دقت می کردید، شاید او میخواست مسلمان شود. احتمالات را نادیده نگیرید، «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا»، چرا یک بنده ی خدا - ولو يهودی - را به قتل رساندید. او که سر جنگ و نزاع نداشت، بلکه برای استقبال آمده بود. این ضربه ی سوءظن است.چه بسیار خانواده هایی که به خاطر سوءظن با یکدیگر قهر هستند و رابطه شان قطع شده است و به خاطر بدگمانی، غیبت یکدیگر را می کنند و خودشان نیز اذیت می شوند. انسان بدگمان، مضطر است اما «حُسنُ الظَّنِّ راحَةُ القَلبِ»،(2) این ها روايات ما هستند، دقت کنید که چقدر کارشناسانه است! «خوش گمانی قلب انسان را راحت می گذارد».

گاهی انسان نمی تواند مسأله ای را تحلیل کند، ولی به راحتی پشت سر عالم، مرجع، رهبر، و شخصیت ها و... حرف می زند. علتش این است که قدرت تحلیل ندارد و نمی تواند تحلیل کند. به طور مثال ممکن است عید جابه جا شود یا اول رمضان جابه جا شود، قصد و غرضی که در کار نیست. ممکن است یکی به نتیجه برسد و یکی نرسد. مسأله نه سیاسی است و نه نظامی و نه نفعی برای کسی دارد. اگر بیست و نهم عید بشود یا سیام، اول شوال امروز باشد یا فردا، چه نفعی به این آقا می رسد؟ آیا غیر از این

ص: 100


1- تفسیر نمونه، ج 2، ص 385

2- غررالحکم، ح 5322

است که دارد وظیفه ی شرعی اش را انجام میدهد؟ اما متاسفانه بعضی افراد راحت شروع به غیبت می کنند و موجبات گناه را فراهم می کنند. روایت می فرماید: «حُسنُ الظَّنِّ وسَلامةُ الدِّينِ»،(1) چه چیزی از این بالاتر است؟ «حسن ظن دین انسان را سالم نگه میدارد».

عوامل بدبینی

اشاره

اما من می خواهم دلیل سوء ظن را بگویم. این مهم است، ما باید مقداری بحث را کالبد شکافی کنیم تا بفهمیم ریشه اش چیست؟ من پنج عامل را برای این بدگمانی نوشته ام که برای شما میشمارم. دقت کنید اول درد را می گویم و بعد درمانش را. چرا افراد بدگمان می شوند؟

1. ظاهربینی

اشاره

بعضی ها به تحلیل ظاهر قضایا می پردازند و پشت قضایا را نمی بینند، لذا بدگمان می شوند.

داستان

دو داستان خدمتتان می گویم که هر دو از وجود مقدس موسی بن جعفر ، پدر بزرگوار فاطمه ی معصومه سلام الله علیهاست، ببینید چگونه بعضی ها بدگمان می شوند.

بدگمانی

شخصی خدمت امام کاظم علیه السلام آمد و گفت، یابن رسول الله! فلانی منافق و بیدین است و ضد شماست. او دائم در حال بدگویی از آن شخص پیش امام کاظم علیه السلام بود. آقا فرمود: بنشین، چه شده که این قدر شلوغش کرده ای؟ گفت من خودم دیدم در بغداد در یک مجلس که وزرای هارون الرشید دور هم نشسته بودند این آقا هم که اظهار دوستی و ارادت به شما می کند. در آن جلسه بود، وزیر هارون از او پرسید: که شنیده ام موسی بن جعفر، امام است، تو موسی بن جعفر را امام میدانی؟ گفت: لعنت باد بر هر

ص: 101


1- غررالحکم، ح 5322

که موسی بن جعفر را امام بداند! - تعبیر این شخص است . بعد گفت موسی بن جعفر غیر امام است، اگر به این مطلبی که می گویم عقیده نداشته باشم لعنت خدا و پیامبرش بر من باد. موسی بن جعفرعلیه السلام فرمود: حرف درستی زده، صحیح است. یعنی او گفته موسی بن جعفر، غیر امام باطل است؛ یعنی من امام باطل نیستم، من امام بر حق هستم. منظورش از غیر امام، امام باطل است؛ یعنی امامی که هارون الرشید است امام باطل است. امامی که ستمگر است؛ یعنی موسی بن جعفر پیشوای ستمگر نیست. منظورش از غیر امام این بوده است. گفت: آقا، چنین چیزی به ذهن من نرسید، شما این را می فرمایید. فرمود: روشن است، آدمی که شیعه و پیر و ماست و ما را قبول دارد، آن هم در مجلس دشمن، پیش وزیر هارون الرشید باید تقیه کند، باید اظهار کند که موسی بن جعفر امام من نیست، تو باید درست تحلیل کنی (1) که یعنی امام باطل نیست، یعنی امام ستمگر نیست، یعنی امام ظالم نیست. غیر امام است یعنی غیر امام ظالم است که امام بر حق میشود.

سوء ظن به بهترین بنده ی خدا

شقيق بلخی می گوید در راه مکه بودم به منطقه قدسیه رسیدم. - سابق منزل به منزل به مکه می رفتند گاهی بیست جا و گاهی چهل جا اتراق میکردند و خستگی می گرفتند تا به مکه برسند گاهی دو ماه سه ماه در راه بودند - می گوید دیدم جوانی لباس پشمینه پوشیده است - لباسی که غالبأ صوفی ها می پوشند و از جمعیت خودش را جدا کرده، در گوشه ای مشغول ذکر است، با خود گفتم او حتما از متصوفه است و تصوف و صوفیه در اسلام مذمت شده است، خواستم جلو بروم و به او این مطلب را بگویم و با او برخورد کنم. همین که جلو رفتم او نگاهی به چهره ی من کرد. هنوز زبانم باز نشده بود که فرمود: «یَا شَقِیقُ اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»؛ او هم اسم مرا گفت و هم از چیزی که در ذهنم بود خبر داد، او گفت شقیق بپرهیز از سوءظن، همانا سوءظن حرام است، گفتم عجب! چه اشتباهی کردم، بروم عذرخواهی کنم. آمدم دیدم آن آقا رفته است اما منزل بعدی پیدایش کردم. جلو رفتم که

ص: 102


1- مستدرک، ج 9، ص 143

عذرخواهی کنم، باز سرش را بالا گرفت و فرمود: «یا شَقِیقُ اتْلُ وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»؛ خدا هر کسی را که توبه کند و گناه را تکرار نکند و خودش را اصلاح کند می بخشد. گفتم عجب! باز هم که من نگفتم برای چه آمده ام، در ذهنم بود که بروم عذرخواهی کنم و این آقا از نیتم خبر داد. با خود گفتم او از اولیای خداست بروم به دست و پایش بیفتم، دیدم نیست. دوباره دنبال او گشتم، آمدم منزل بعدی در منطقه ی زباله، دیدم آقا کنار چاه آبی سطلی در چاه انداخته که آب بکشد، طناب سطلش پاره شد دست هایش را بالا آورد و گفت:ای خدایی که تشنگان را سیراب می کنی، ای خدایی که گرسنگان را سیر میکنی، من تشنه ام. دیدم آب چاه بالا آمد. هم سطلش را از آب گرفت و هم با دست مبارکش آب نوشید. بعد از آن دیگر آقا را ندیدم تا این که یک شب پای ناودان طلا، دیدم مشغول گریه است، مشغول نماز شب و عبادت است، پشت سرش ایستادم، عبادت و نمازش تمام شد، هفت شوط طواف کرد و دو رکعت نماز طواف خواند، وقتی می خواست از مسجدالحرام بیرون برود دیدم غلام ها و مردم دورش جمع شدند و دارند تبرک می جویند و دست به بدنش می کشند. به یکی گفتم: این آقا کیست؟ گفت این آقا وجود مقدس موسی بن جعفر علیه السلام، فرزند رسول خدا، حضرت محمد صلی الله علیه واله وسلم است. (1) در آن زمان موسی بن جعفر به دلایلی صلاح میدید که گوشه گیر باشد و لباسی بپوشد که مورد توجه واقع نشود. از روی ظاهر افراد نمیشود قضاوت کرد.

جوانی خوش هیکل، قد بلند وارد مسجد شد. یکی گفت حیف از این هیکل که دائم کار می کند و عبادت نمی کند. پیغمبر فرمودند: کارش عبادت است، چرا عبادت نمی کند؟ اگر برای رفاه خانواده اش کار میکند و یا برای اینکه سربار جامعه نباشد و نیازش را تأمین کند، این کار عبادت است هر چند به ظاهر عبادت نمی کند. مهم این است که گاهی ریشه ی سوءظن، ظاهر بینی و تحلیل اولیه ی ماست. همین که کسی نظری داد، یا سخنرانی ای کرد، بعضی ها متأسفانه این گونه قضاوت می کنند که فلان آقا میخواهد فلان زیارت یا فلان دعا را زیر سئوال ببرد. شما صدر و ذیل حرف او را ببین، تمام سخن او را بخوان بعد بگو فلان زیارت یا فلان دعا یا فلان مسجد و یا فلان

ص: 103


1- بحارالانوار، ج 48، ص 80؛ کشف الغمه، ج 2، ص 212

روضه را منکر شد. اگر این گونه باشد این قضاوت های فوری و سطحی فرصت تحلیل را از انسان می گیرد. مرحوم شهید مطهری یک تحلیلگر است، تحریف های عاشورا را نوشته است آیا کسی می تواند ایشان را متهم کند هر چند من شنیده ام بعضی ها این کار را کرده اند، که ایشان فلان چیز و یا فلان روضه را قبول ندارد. نه! آقا یک تحلیل گر تاریخی است، می خواهد داستان و جریان و یا زیارتی را بررسی کند. گرچه بعضی از این مطالب باید در سطح علمی خودش بماند و در سطح عموم وارد نشود؛ اما چیزی که مهم است این است که نباید به تحلیل و نظریات علمی دیگران، مخصوصا علما و دانشمندان بدگمانی ورزید. چرا که یکی از دلایل بدگمانی، همین ظاهر بینی و تحلیل اولیه و توجه نکردن به باطن و لایه های زیرین قضایا است.

2. پر توقعی

عامل دوم، پرتوقعی است. بعضی ها به خاطر توقع زیاد، سوءظن می ورزند. قرآن می فرماید اگر به بعضی از این مسلمان ها زیاد غنیمت بدهی از تو تعریف می کنند اما اگر کم بدهی میگویند پیغمبر فرق گذاشت، پیغمبر می خواست فلانی را بر من ترجیح بدهد. نه عزیز من! بچه های پرتوقع قدرت تحليل احترام پدر و مادر را نسبت به برادرشان و خواهرشان ندارند. انسان پرتوقع اگر اندکی کم و زیاد شود، دیر دعوت شود و یا زود دعوت شود، سوءظن می ورزد. تفسیر می کند که می خواست ما را تحقیر کند یا می خواست ما را کوچک کند. این افراد همیشه سعی می کنند دیگران را بدهکار کنند. این خیلی صفت بدی است که دیگران را بدهکار و خودشان را طلبکار جلوه بدهند. در تاریخ نمونه اش را داشته ایم، قرآن می فرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ»،(1) بعضی ها خداپرستی شان هم براساس توقع است. وقتی یک سال باران بیاید می گویند دین خوب است چون مسلمان شدیم باران آمد و وقتی باران نمی آید می گویند دین بد است چون مسلمان شدیم این طور شد. بعضی ها وقتی دنیا به آن ها رو می کند: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ»؛ همین که گرفتار می شود فریاد می زند و

ص: 104


1- حج: 11

وقتی وضعش خوب شد «وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»،(1) مانع خیر می شوند، در جنگ حنین نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم غنیمت تقسیم میکرد، صلاح دید به بعضی ها بیشتر بدهد. و برای اینکه بعضی ها به اسلام جذب شوند شتر و اسب وگوسفند بدهد. شخصی از همین آدم های پرتوقع آمد گفت: یا رسول الله! اعدل؛ عادلانه تقسیم کن، عدالت را رعایت کن. به پیغمبر اکرم که نمی گویند عادل باش چون حضرت، امام عدالت است، پیغمبر فرمود: «وَ یْحَکَ وَ مَنْ يَعْدِلُ إِذَا لَمْ»،(2) اگر من عادل نباشم پس در این عالم چه کسی عادل است؟ پرتوقعی سوء ظن می آورد.

3. حسادت

عامل سوم حسادت است که گاهی در برادران و خواهران و در فامیل ها پیدا می شود. در این جا ریشه ی این حسادت را در قرآن بررسی می کنیم؛ برادران یوسف سوء ظن ورزیدند. طبیعی است که یک پدر فرزندانش را به طور یکسان دوست نداشته باشد. امام صادق علیه السلام فرمود: من موسی بن جعفر را بیشتر از سایر بچه هایم دوست دارم، ولی در برخورد یکسان رفتار میکنم. پدر و مادرها بدانند اگر گاهی یکی از فرزندان را بیشتر از بقیه دوست دارند، وقتی او را می بوسند دیگران را هم ببوسند. اگر او امشب مهمان توست، دیگری هم فردا شب مهمانت باشد. اگر هدیه ای برای این می خرید برای دیگری هم بخر. اگر چه در قلبت بین آن ها تساوی نیست اما در برخوردت باید تساوی باشد. نباید سوءظن ایجاد کنند، نباید یک نفر را آن قدر زیاد مطرح کنند که بقیه ناراحت شوند. اما از طرف فرزندان، عزیز من! اگر پدر و مادرت کسی را تحویل می گیرند برادر توست، چه فرقی می کند؟ گویا تو را تحویل می گیرند. مثلا وقتی خواهرت را تحویل میگیرند گویا تو را تحویل گرفته اند. اصلا انسان باید خوشحال باشد وقتی می بیند برادر با خواهرش مورد توجه والدینش قرار دارد، نباید حسادت کند. گاهی می بینیم شخصی شصت، هفتاد سال دارد و پیر شده اما هنوز به خواهر و برادرش حسادت می ورزد. برادران یوسف هم گفتند یوسف و برادر مادری اش

ص: 105


1- معارج: آيات 19-21

2- بحارالانوار، ج 18، ص 113؛ الخرائج، ج 1، ص 68

نزد پدرمان محبوب ترند و آن کاری را که نباید، انجام می دادند از روی حسادت آن همه حوادث را آفریدند.(1) پس گاهی ریشه ی سوء ظن، حسادت است.

4. نشست و برخاست با انسان های بد

اشاره

امیر مؤمنان فرمود: «مُجالَسَةُ الأَشرارِ»؛ اگر کسی دوست بد داشت و با انسان های بد نشست و برخاست داشت «تورِثُ سوءَ الظَّنِّ بِالأَخيارِ»،(2) به آدم های خوب هم بدبین می شود. به عنوان مثال وکلا و قضات که خودشان در مسائل جنایی و قضایی غرق هستند، گاهی نسبت به زن و فرزندانشان حساس ترند. چرا؟ چون آن قدر پرونده و جنایت و جرم میبینند که خود به خود سوء ظن برایشان ایجاد می شود. البته این موضوع عمومیت ندارد، نوع شغل اقتضا میکند که این گونه باشند و لذا امام علیه السلام فرمود کسی که با بدها نشست و برخاست می کند بقیه را هم بد می بیند، خوب ها را هم بد می بیند. لذا ائمه ی ما تأکید داشتند که در دوستی ها توجه کنید، هر کسی را مورد دوستی و توجه خودتان قرار ندهید. همین جا این نکته را بگویم که همین سوء ظنی که بد است برای دوست یابی بد نیست.

سوء ظن های ممدوح

باید به این نکته توجه کرد که با هر کسی رفیق نشوید. سوء ظن در معاملات بد نیست که پول را دست هر کس ندهی. سوء ظن در ازدواج بد نیست که با هر کس وصلت نکنی. سوء ظن در قرض دادن بد نیست که پول را به هر کسی ندهی. اسماعیل خدمت امام صادق علیه السلام آمد . این جریان خیلی جالب است، شاید برای خیلی مفید باشد - اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام و پسر بزرگ آن حضرت است، که قبل از شهادت امام صادق علیه السلام از دنیا رفت، قبر او هم اکنون در قبرستان بقیع است. گرچه اخیرأ وهابی ها اثرش را از بین برده اند و جایش معلوم نیست، ولی ما سابق که می رفتیم و جایش مشخص بود تقریبا روبه روی شهدای احد و شهدای تیره بود، قبلا دورش سنگ چینی بود که الآن آن را از بین برده اند. همان کسی که فرقه های اسماعیلی او را بعد از امام

ص: 106


1- تفسیر نمونه، ج 9، ص 321

2- وسائل الشیعه، ج 16، ص265 ؛ مستدرک، ج 8، ص 328؛ بحارالانوار، ج 71، ص 191

صادق علیه السلام ، امام میدانند. - با فرض این که خودش چنین ادعایی نداشت . ایشان قبل از امام صادق و موسی بن جعفر علیه السلام از دنیا رفت. او خدمت پدر بزرگوارش آمد و گفت: پدرجان شخصی دارد برای کاسبی به یمن میرود، من می خواهم پولم را به او بدهم که با آن کاسبی و معامله کند. اجازه میدهید؟ امام فرمود: او کیست؟ نامش را که برد امام فرمود: من شنیده ام اهل شرب خمر است، مردم این طور پشت سرش گفته اند، برو تحقیق و بررسی کن. او رفت و بدون تحقیق پولش را به این شخص داد که شرب خمر می کرد، منتها خودش ندیده بود که او شراب می خورد، فقط انسان های متدین و رفقایش به او گفتند که آن شخص اهل شراب است، اما چون خودش ندیده بود بر اساس حسن ظنی که داشت پول را به این بنده ی خدا واگذار کرد و او رفت. آن شخص هم پول را برد و دیگر به او نداد. روزی برایش خبر آوردند که فلانی ورشکست شده و پول هایت را هم خرج کرده و خبری هم از او نیست، دیگر دنبالش نگرد. اسماعیل همان سال به مکه آمد، کنار کعبه اشک می ریخت و دعا می کرد: خدایا پولم که از دستم رفت به خاطر آن اجر و ثوابی به من بده. امام صادق علیه السلام دست روی شانه اش گذاشت و فرمود: خدا را بدهکار نکن، چه اجر و ثوابی؟ باید چشمت را باز میکردی، حواست را جمع میکردی و پولت را دست آدم شرابخوار نمیدادی. گفت: پدر، من که ندیدم شراب بخورد. فرمود: درست است که تو ندیدی اما آیا مؤمنان به تو نگفتند؟ خوب بود به سخن آن ها توجه میکردی. دیگر هم از خدا نخواه که اجر و ثواب به تو بدهد، چرا که دعای چند گروه مستجاب نمی شود: 1۔ کسی که به کسی پول قرض بدهد و سند نگیرد (1) و به او اعتماد کند و وقتی پولش از بین رفت از خدا طلبکار باشد و ثواب بخواهد. . میخواستی سند و مدرک بگیری، یا لااقل الآن او را ببخش که صدقه بشود و ثواب ببری. توجه داشته باشید که یکی از جاهایی که نمی گویم سوء ظن در این جا

ص: 107


1- قال الصادق عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : أَرْبَعَةٌ لاَ يُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاءُ رَجُلُ جَالِسُ فِي بَیْتِهِ یَقُولُ ییا رَبَّ ارْزُقْنِي فَیَقُولُ لَهُ أَلَمْ أمُرْکَ بِالطَّلَبِ وَ رَجُلٌ کَانَتْ لَهُ امْرَأَةُ فَدَعا عَلَيْها فَيَقُولُ أَلَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا بِیَدِکَ وَ رَجُلٌ كَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَيَقُولُ یَا رَبَّ اُرْزُقْنِي فَيَقُولُ لَهُ أَ لَمْ آمُرْكَ بِالاِقْتِصَادِ أَ لَمْ آمُرْكَ بِالْإِصْلاَحِ ثُمَّ قَرَأَ وَ اَلَّذِينَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كٰانَ بَيْنَ ذٰلِكَ قَوٰاماً رَجُلٌ كَانَ لَهُ مَالٌ فَأَدَانَهُ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ يَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَ لَمْ آمُرْكَ بِالشَّهَادَةِ (بحارالأنوار، ج 10، ص 360، الدعوات للراوندی، ص 33)

ممدوح است . باید دقت شود همین مورد واگذاری پول است که نباید پول را دست هر کسی بدهید. با هر کسی نباید انسان وصلت کند. چنانچه امیرالمؤمنین به مالک اشتر فرمود: هر کسی را استخدام نکن. استخدام گزینش نیاز دارد. ازدواج به مشورت نیاز دارد. پول به کسی دادن تحقیق می خواهد. معامله کردن بررسی می خواهد. این جا جای حسن ظن بی دلیل نیست. اما مطلبی که من دارم عرض میکنم این است که گاهی نشست و برخاست با بدان باعث سوءظن به خوب ها میشود.

5. خبث باطن

اشاره

پنجم خبث باطن است، در حدیث داریم کسانی که خودشان ناسالم اند، مردم را هم مثل خودشان می بینند. خودشان سر مردم کلاه می گذارند، دیگران را هم کلاه گذار می بینند. خودشان دروغ می گویند، دیگران را هم دروغگو می بینند. در حدیث داریم افرادی که در دلشان خبث است و باطنشان ناپاک است، دیگران را هم بد می بینند. پس عزیزان! نسبت به هم خوش گمان باشیم، حرف ها و مطالب دیگران را زود تحلیل منفی نکنیم، همیشه نیمه ی خالی لیوان را نبینیم. البته نکته دیگری که باید عرض کنم این است که خودمان هم زمینه سوء ظن دیگران را فراهم نکنیم. امام صادق علیه السلام می فرماید: پدرم، امام باقر علیه السلام مرا به سه چیز نصیحت کرد؛ «اَدَّبَنی أبی بِثَلاثٍ»، یکی از آن سه چیز این است که فرمود: پسرم! جایی که موضع تهمت است نرو.(1) چون بالاخره برای تو حرف در می آورند. مؤمن خودش نیز نباید زمینه ی سوءظن دیگران را فراهم کند. بالاخره وقتی در روز روشن کسی از دیوار بالا می رود به ذهن انسان اینگونه می آید که داردسرقت می کند. یا وقتی کسی ماشین یا وسیله ی دیگری را به طور غیر معمول از خانهی کسی بیرون می برد به ذهن انسان می رسد که دارد سرقت می کند.

ص: 108


1- فَقالَ علیه السّلام :يَا سُفْيَانُ أَدَّبَنِي أَبِي علیه السلام بِثَلاَثٍ وَ نَهَانِي عَنْ ثَلاَثٍ فَأَمَّا اَللَّوَاتِي أَدَّبَنِي بِهِنَّ فَإِنَّهُ قَالَ لِي يَا بُنَيَّ مَنْ يَصْحَبْ صَاحِبَ اَلسَّوْءِ لاَ يَسْلَمْ وَ مَنْ لاَ يُقَيِّدْ أَلْفَاظَهُ يَنْدَمْ وَ مَنْ يَدْخُلْ مَدَاخِلَ اَلسَّوْءِ يُتَّهَمْ قُلْتُ يَا اِبْنَ بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ فَمَا اَلثَّلاَثُ اَللَّوَاتِي نَهَاكَ عَنْهُنَّ قَالَ علیه السلام نَهَانِي أَنْ أُصَاحِبَ حَاسِدَ نِعْمَةٍ وَ شَامِتاً بِمُصِيبَةٍ أَوْ حَامِلَ نَمِيمَةٍ (بحارالانوار، ج 75، ص 261؛ تحف العقول، ص 376)

خوردی بدگمانی

زنی که تازه به عقد رسول خدا در آمده بود به مسجد آمد، می خواست مطلبی را به پیامبر بگوید. وقتی بلند شد برود، پیامبر نیز بلند شد و دنبال او به کوچه آمد. در همین هنگام دو نفر از انصار که از کنار آن حضرت عبور می کردند سلام کردند و گذشتند، پیامبر آن ها را صدا زد و فرمود: این زن من، صفیه است، یک وقت سوءظن نورزید و بگویید صبح زود پیغمبر در مسجد نشسته بود و یک خانم جوانی پیشش رفت. گفتند: یا رسول الله! العياذ بالله، ما و سوءظن به شما؟ فرمود: می دانم شیطان قوی است، او فکر بد را به ذهن انسان می اندازد. لذا والدین باید توجه کنند که زمینه ی سوءظن را فراهم نکنند(1) و خود انسان هم سعی کند زمینه سازی نکند. شخصی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: آقا، چند شب قبل، مسافرت بودم. در خواب دیدم بزی، یا قوچی، با شاخش به شکم همسرم می زند، من از خواب پریدم و با خودم گفتم حتما همسرم به من خیانت کرده است. - تحلیل یک فرد بدگمان این گونه است . امام صادق علیه السلام فرمود: تو چرا خواب را این گونه تحلیل میکنی؟ نه! اتفاقا تعبیر این خواب این است که همسرت عفاف خودش را حفظ کرده، و او خودش را برای تو مهیا و آماده کرده است. تو چرا یک خواب را فورا به یک ارتباط نامشروع تعبیر کردی؟! اگر یک نامحرمی با همسر تو حرف زد یا زنگ زد و مطلبی گفته شد، انسان نباید تحلیل منفی کند. ما الآن در جامعه با این مشکل مواج هستیم، روزنامه ها را بخوانید، بیشتردرگیری ها، قتل ها، جنایت ها و آدم کشی ها براساس همین بدگمانی ها اتفاق می افتد. انسان باید نسبت به مردم، مخصوصا نسبت به علما، دانشمندان و کسانی که خیلی ها دلشان می خواهد در جامعه آن ها را خراب کنند، حواسش را جمع کند تا چیزی را بر سر زبان ها نیندازد. این گناه، گناه فردی نیست، گناه اجتماعی است.

خدایا به همه ی ما حسن ظن، حسن عاقبت، حسن برخورد و حسن معاشرت عنایت بفرما. خدايا لحظه ای ما را به خودمان وامگذار. این ماه مبارک رمضان را ماه آمرزش و مغفرت ما قرار بده.

ص: 109


1- هزار و یک حکایت اخلاقی، ص 486

جلسه نهم

آزار و اذیت (1)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»،(1)

مقدمه

بحث ما درباره ی آداب معاشرت بود، دو مورد از زیربناهای آداب معاشرت؛ یعنی حیاء و حسن ظن را مطرح کردیم و امروز هم به یکی دیگر از این زیربناها می پردازیم تا ان شاء الله کم کم به اقسام آداب معاشرت و شاخه هایش بپردازیم. یکی از مبانی آداب مباشرت که مبتلابه مردم است و در همه ی معاشرت ها باید این مبنا رعایت شود، بحث عدم آزار و مزاحمت برای مردم است. این آزار رسانی صورت های مختلفی دارد؛ مثل کودک آزاری، همسرآزاری، همسایه آزاری، همکار آزاری، حیوان آزاری، درخت آزاری و نگاه آزاری، و همه ی این ها به منزله ی جنگ با خدا است. امام صادق عليه السلام فرمود: خدا می فرماید: «لِيَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّي مَنْ آذَی عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ»؛(2) کسی که عبد مؤمن مرا آزار بدهد باید با من اعلام جنگ بکند. این روایت با این صراحت، مسأله ی آزار و مزاحمت برای دیگران را مطرح می کند. مزاحمت هم شاخه های زیادی دارد، مرحوم شیخ حر عاملی که قبرشان در مشهد مقدس است، کتابی دارد به نام «وسائل الشيعه، در جلد 25 آن بابی آورده است تحت عنوان «باب عدم جواز الاضرار»، یعنی باب عدم ضرر و مزاحمت برای مردم. در آن باب روایات زیادی را نقل می کند که: انسان

ص: 110


1- توبه: 119

2- سَمِعْتُ أباعبدالله (علیه السلام) یَقُولُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِيَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّي مَنْ آذَى عَبْدِيَ اَلْمُؤْمِنَ وَ لْيَأْمَنْ غَضَبِي مَنْ أَكْرَمَ عَبْدِيَ اَلْمُؤْمِنَ (الکافی، ج 2، ص 350؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 264؛ بحارالانوار، ج 72، ص 152)

نباید به خانه ی مردم لطمه بزند، آبی که از خانه ی ما رد می شود نباید موجب آزار مردم بشود، حد حفر چاه چیست، حد ساختمان چیست. ایشان مکرر این روایات را با توجه به ساخت و سازهای آن زمان و با توجه به امکانات آن دوره، از پیامبر اکرم نقل کرده است. امروزه که زمینه های مزاحمت خیلی زیاد شده است، من چند مثال بزنم: کسانی که شب از مهمانی در بر می گردند، با ایجاد سر و صدادر خانه یا کوچه، همسایه را آزار میدهند، این یک مزاحمت است. کسانی که صدای ضبط ماشین را بلند می کنند و گوش دیگران را آزار می دهند این یک مصداق مزاحمت است. کسی کار دارد، در خانه می آید می خواهد از ماشین پیاده نشود شروع به بوق زدن می کند، دقت نمی کند که خوب مردم خواب دارند، بچه دارند، مریض دارند، این یک مزاحمت است. کسی که ساختمان سازی می کند. گاهی یک سال دو سال نخاله ی ساختمان را در کوچه و خیابان می ریزد و اهل محل را آزار می دهد، این یک مصداق مزاحمت است. کسی که نوار فروش و سی دی فروش است، و دائم صدای مصیبت یا سینه زنی یا آهنگش می آید، همسایه ها و اطرافیان آزار می بینند. کسانی که عروس می برند و در نیمه شب که مردم خوابند صدای بوق ماشین هایشان بلند است، این مزاحمت و آزار است. زمینه های آزار و مزاحمت بسیار گسترده است. کسانی که آب شستشوی لباس و ماشین هایشان را در کوچه می ریزند و اجازه ی رفت و آمد به همسایه ها نمی دهند. کسی که ماشینش را به گونه ای پارک می کند که گاهی مردم باید یکی دو ساعت معطل شوند. کسانی که مجلس ختم می گیرند، می بینید ساعت 3 بعد از ظهر که هوا گرم است یا در شب صدای بلندگویشان، مردم را آزار می دهد، این ها همه مزاحمت است. همه این ها شرعا حرام و ممنوع است. پیامبر در یک جمله فرمود مسلمان یعنی چی؟

«الْمُسلِمُ مَنْ سَلِمَ النّاسُ مِنْ لِسانِهِ وَ يَدِهِ.»؛(1) یعنی کسی که مردم از دست و زبانش در سلامت باشند، مسلم یک معنای اعتقادی دارد، یعنی گفتن شهادتین و یک معنای اخلاقی دارد. امیرمؤمنان فرمود:«المؤمنُ نفسُه مِنه في تَعَبٍ و النّاسُ مِنه في راحةٍ»،(2)

ص: 111


1- وسائل الشیعه، ج 12، ص 278؛ بحارالانوار، ج 64 ص 302؛ اعلام الدین، ص 265

2- بحارالانوار، ج 72، ص 53: الخصال، ج 2، ص 620 تحف العقول، ص 110

مؤمن کسی است که مردم از دستش آسایش دارند و راحت هستند و خودش از دست خودش آزار می بیند؛ یعنی برای خودش کم می گذارد.

در حدیثی پیامبر فرمود: «شَرُّ اَلنَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ اَلَّذِينَ يُكْرَمُونَ اِتِّقَاءَ شَرِّهِمْ .»؛(1) بدترین مردم کسی است که مردم از ترس به او احترام می گذارند. یعنی مردم از ترس زبان، اخلاق، فحاشی وبرخورد بدش او را تحویل می گیرند. این روایات ماست که آزار، اذیت و مزاحمت را در این حد مطرح کرده است.

آیات قرآن در مورد اذیت و آزار

یکی از سوره هایی که به بهترین وجه بحث آزار و اذیت را مطرح کرده، سوره ی احزاب است که آزار به خدا و پیغمبر و مؤمنین را مطرح کرده است، قرآن کریم در سوره مبارکه ی احزاب می فرماید: «إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ»؛ خدا و فرشته ها بر پیامبر درود می فرستند. «یُصَلُّونَ» فعل مضارع است، یعنی همیشه درود می فرستند نه فقط تا زمانی که پیغمبر زنده بود بلکه الآن هم می فرستند، «یُصَلُّونَ» یعنی استمرار. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا »،(2) ای کسانی که ایمان آورده اید، شما هم همان گونه که خدا درود می فرستد، درود بفرستید. البته درود ما با درود خدا فرق می کند، وقتی خدا می فرماید «یُصَلُّونَ» یعنی بر پیامبر رحمت می فرستد، اما وقتی ما می گویییم «صَلُّوا عَلَیْهِ» یعنی طلب رحمت میکنیم، چون رحمت در دست ما نیست، از ناحیه خداست. بعضی ها در ترجمه «یُصَلُّونَ» را با «صَلُّوا» یکی می گیرند که این اشتباه است.

ابا بصیر خدمت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: آقا، من معنی «صَلُّوا عَلَیْهِ» را می فهمم، وقتی قرآن می فرماید «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ»، اما «سَلِّمُوا» یعنی چه؟ فرق «صَلُّوا» با «سَلِّمُوا» چیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «صَلُّوا» درود زبانی است و «سَلِّمُوا» اطاعت عملی است. فرمود «سَلِّمُوا» یعنی «یٌسَلِّمُوا تَسْلیما»؛ تسلیم

ص: 112


1- الكافي، ج 2، ص 326؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 31؛ مستدرک، ج 12، ص 77

2- أحزاب: 56

پیغمبر باشید و حرف پیغمبر را گوش بدهید.(1) این آیه تمام شد، حال بحث من این جاست بعد از این آیه می فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»؛ آن هایی که پیغمبر و خدا را آزار می دهند، «لَعَنَهُمُ اللَّهُ »؛ خدا این ها را لعنت می کند، کجا؟ «فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ »، هم در دنیا لعنتشان می کند و هم در آخرت. کسانی که می گویند جواز لعن از کجاست؟ این آیه جواز آن است. این آیه می گوید اگر ثابت شد کسی پیغمبر را آزار میدهد، خدا او را لعنت کرده، بعد هم به همین اکتفا نمی کند، می فرماید: «وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً»،(2) ما چند نوع عذاب داریم، عذاب معمولی، عذاب الیم و عذاب مهين؛ یعنی عذابی که خوار می کند. گاهی انسان عذاب میشود ولی خوار نمی شود، ولی این عذاب، عذاب مهين است. کسی که خدا و پیغمبر را آزار بدهد یک لعنت در دنیا و یک لعنت در آخرت دارد. لعنت در دنیا یعنی از رحمت خدا محروم است و لعنت در آخرت یعنی از بهشت خدا محروم است. عذاب مهين؛ یعنی جهنم خدا او را با خواری عذاب می کند. در قرآن در بعضی جاها عذاب قید مهین ندارد، قيد اليم دارد؛ یعنی دردناک چون نوع عذاب به نوع گناه برمی گردد. اگر کسی دردی به دل مردم وارد کرد، عذابش اليم و دردناک است، و اگر کسی مردم را خوار کرد عذابش مهین و خوار کننده است.

حالا سئوال این است که اذیت خدا و پیغمبر چیست؟ خیلی از افراد برای این که از این آیه فرار کنند می گویند منظور کفر است؛ یعنی اگر کسی کافر شود در حالی که منظور اذیت ظاهری و اذیت زبانی است. بنده سه دلیل می آورم که این آیه اعم از کفر است و هر اذیتی را شامل می شود: دلیل اول: اعراب برای مهمانی و شب نشینی به خانه ی پیغمبر می آمدند و نمی رفتند. پیغمبر هم حياء می کرد که به این ها بگوید بلند شوید بروید. بگوید من کار دارم، من در دل شب باید سه چهار ساعت بیداری بکشم، نماز شب بخوانم، من که مثل شما نیستم، باید صبح بروم دین را تبلیغ کنم. خلاصه آن ها بلند نمیشدند؛ مثل بعضی ها که در مهمانی ها ملاحظه ی صاحبخانه را نمی کنند، فکر نمی کنند که آن ها بیکارند اما او کار دارد. خدا می فرماید: «وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ

ص: 113


1- تفسیر نمونه، ج 17، ص 416

2- احزاب: 57

الحَق»؛ پیغمبر تو حیاء میکنی، اما خدا از حق گویی حیاء ندارد، می گوید تو خجالت میکشی به آن ها بگویی بروند ولی من می گویم، «فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا»؛ وقتی غذایتان را خوردید بلند شوید بروید چون پیغمبر کار دارد. بعد خدا می فرماید «إِنَّ ذَٰلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ»،(1) شب نشینی طولانی شما، پیغمبر را آزار میدهد. چه کسی گفته است منظور از آزار پیغمبر کفر است؟ این آیه ی قرآن است.

مثال دوم: مسلمانان پیش پیغمبر می آمدند و حرف می زدند، پیغمبر هم خوب گوش میداد؛ منافق می آمد، مؤمن می آمد، همه می آمدند دور پیغمبر و صحبت می کردند. منافق ها بیرون می رفتند و می گفتند: «هُوَ أُذُنٌ»؛ پیغمبر گوش است، هر چه می گوییم گوش می کند؛ من می گویم فلان اتفاق افتاد گوش می کند، دیگری می رود ضدش را می گوید گوش می کند، چرا پیغمبر این گونه است؟ در صورتی که رسول خدا گوش می کرد اما بعدا خودش تصمیم می گرفت و این گوش کردنش به خاطر احترام و ادب بود. قرآن کریم می فرماید: «الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ»: آن هایی که پیغمبر را آزار می دهند، چه می گویند؟ «وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ»، (2) می گویند پیغمبر گوش است،هر چه میگوییم گوش می دهد، این جا نیز کلمه ی اذیت آمده است، بنابر این همین که می گویی پیغمبر اذن است این اذیت است. مثال سوم: این روایت در صحیح مسلم آمده است . صحیح مسلم جزو کتاب های معتبر اهل سنت است و صحیح بخاری و صحیح مسلم را خیلی قبول دارند . فرمود: «إِنَّما فاطمةُ بَضْعَةٌ مِنِّي ، يُؤْذِينِي ما آذَاها »؛(3) هر کس فاطمه را آزار بدهد مرا آزار داده است پس این آیه ای که می گوید هر کس پیغمبر را آزار بدهد، عذاب مهين دارد و لعنت خدا بر اوست، این حکم اذیت فاطمه و اهل بیت را نیز شامل میشود. این که در خانه ی پیغمبر با شب نشینی طولانی، پیغمبر را آزار بدهی آن را نیز شامل می شود، پشت سر پیغمبر حرف بزنی آن را شامل می شود. این مطلب را نمی شود تغییر داد مگر این که مقدمه اش را تغییر دهید و بگویید کسی

ص: 114


1- احزاب: 53

2- توبه: 61

3- صحيح مسلم، ج 4، ص 1903 به نقل از تفسیر نمونه، ج 17، ص 422؛ بحارالانوار، ج 29، ص 336

پیغمبر را آزار نداده است و کسی حضرت زهرا را نیز آزار نداده است، و الآ با قضایای بیت و احراق خانه و ضربه زدن به فاطمه ی زهرا که در تاریخ ثابت شده، این ها طبیعتا مقدمه ی لعن را آماده میکند یعنی این صریح آیه ی شریفه است و صریح حدیث است که آزار پیغمبر استحقاق لعن دارد. این آیات را خواندم برای این که ببینید بحث اذیت و آزار در قرآن کریم از کجا مطرح شده است. یک آیه ی دیگر بخوانم؛ حضرت موسی علی نبینا و آله وعليه السلام، پیغمبر اولوالعزم خداست، خیلی او را اذیت کردند. شاید بعضی از اذیت هایش را شنیده و بعضی ها را نشنیده باشید؛ یکی از اذیت های آن ها این بود که می گفتند موسی هارون را کشته، در حالی که موسی خودش از خدا خواست که هارون را با من بفرست - هارون قبل از موسی از دنیا رفت . آن دو با هم به سفر رفتند در آن سفر موسی در بیابان برادرش را از دست داد، وقتی به شهر برگشت، مردم گفتند موسی هارون را کشته، و برای او حرف درست کردند. مورد دوم: موسی با حیاء بود و جلوی هیچ کس عریان نمی شد، و پیش مردم غسل نمی کرد، وقتی میخواست غسل بکند، به بیابان های دور می رفت و آب برکه ای را پیدا می کرد و غسل می کرد، می گفتند او در بدنش یک عیبی دارد که می خواهد کسی بدنش را نبیند. هم برای جسمش حرف در آوردند و هم به او تهمت برادرکشی زدند. از این ها بدتر اینکه او بعد از اینکه جمعیت را به توحید دعوت کرد، و بعد از اینکه چهل روز به میقات رفت وقتی برگشت، دید مردم گوساله پرست شدند. این خیلی بدتر بود! دید مردم دور گوساله ای که خودشان ساخته اند جمع شده اند و آن را سجده میکنند، آخر حماقت تا این حد؟! پرستش خدایی که آدم خودش آن را ساخته خیلی بی عقلی است، لااقل خدایی باشد که قبل از شما آمده باشد. از این بدتر، وقتی مردم را به جهاد دعوت می کرد، مردم می گفتند خودت با خدا دوتایی به جنگ بروید، وقتی پیروز شدی ما را خبر کن بیاییم. با او به جنگ نمی آمدند، آزارش می دادند و به او تهمت می زدند. «مَنْ» و «سَلوی»؛ مرغ بریان، برایشان مجانی از آسمان می آمد، می خوردند و می گفتند: «لَنْ نَصْبِرَ عَلی طَعامٍ واحِدٍ»؛ (1) غذا باید متنوع باشد، ما با یک غذا اذیت می شویم، باید کنارش عدس، سیر،

ص: 115


1- بقرہ: 61

پیاز باشد، این ها آیه ی قرآن است. خدا می فرماید: - خوب به آیه دقت کنید. مسلمانان «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَىٰ»؛ مثل آن هایی نباشید که موسی را اذیت کردند و رهبرشان را آزار دادند. البته خدا بعد از آن فرموده است: «فَبَرَّأَهُ اللَّهُ»؛ خدا نمی گذارد به اولیائش تهمت بزنند. تهمت زن، رسوا میشود ولی کسی که به او تهمت می زنند اذیت میشود. امام فرمود: مرحوم شهید بهشتی مظلوم بود، مظلومیتش هم روشن شد. خدا می فرماید: آن کسی را که آزار می دهند بالاخره ما بی گناهی بی گناه را ثابت می کنیم، اما تا وقتی ثابت بشود آبروی او رفته است. «فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا»؛(1) ما موسی را از این تهمت ها نجات دادیم و ثابت کردیم موسی بی گناه است، ولی ثمره اش همین شد که اذیت شد و آزار دید. پس آزار خدا و پیغمبر و حضرت موسی در قرآن آمده است. مورد سوم که مورد بحث من است: «وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ»، ما در رابطه با پیامبر نمی خواهیم بحث کنیم، درباره ی آزار موسی نمی خواهیم بحث کنیم، بحث ما درباره ی آداب معاشرت است . می فرماید: «وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ»؛ مردم هر که زن های مؤمن، مردهای مؤمن، همسایه، دوست، همسر و فرزند را آزار بدهد، این جا هم خدا می فرماید: «بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا»،(2) حرف هایی به ایشان بزند که انجام نداده اند؛ تهمت بزند، این گناه مبین است، و باعث می شود که عذاب شامل حال آن ها شود. لذا عزیزان، حواسمان جمع باشد که آزار دادن، مزاحمت، ایجاد زحمت برای دیگران، در راستای همان آزار و اذیت اهل بیت، خدا و پیغمبر است؛ چون روایت داریم که امام صادق علیه السلام فرمود: «مَنِ اسْتَخَفَّ بِمُؤْمِنٍ فَبِنا اسْتَخَفَّ»؛(3) هر کس مؤمن را تحقیر کند، ما اهل بیت را تحقیر کرده است. روایت داریم که اگر کسی مؤمنی را خوار بشمارد، خدا روز قیامت او را با خواری وارد صحرای محشر می کند. چرا؟ چون حرمت مؤمن بالاتر از حرمت خانه ی خداست. رسول خدا کنار کعبه به کعبه نگاه میکرد و می فرمود: کعبه تو بالایی، تو والایی، تو عظیمی و شرافت داری، خدا این مقام را به تو

ص: 116


1- أحزاب: 69

2- أحزاب: 58

3- الکافی، ج 8، ص 102؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 272

داده است. و الآ اگر خدا نخواهد این عظمت را بدهد چگونه چهار تا سنگ معمولی این طور مورد توجه واقع می شود؟ خدا می خواهد که تعدادی سنگ در یک مکانی این گونه مورد توجه واقع شود که در طول سالیان سال مردم دورش بچرخند، اما کعبه بدان، با همه ی مقامی که تو داری، حرمت مؤمن سه برابر توست، شکستن حریم مؤمن بالاتر از شکستن حریم کعبه است.

اقسام اذیت و آزار

اشاره

اکنون سؤال این است: آزار چند نوع است؟ اقسام آزار زیاد است، اما من پنج، شش مورد آن را بیان می کنم تا ببینید آزار و اذیت در روایات ما چگونه مذمت شده است.

1. نگاه آزاری

در حدیث داریم که پیامبر فرمود: «مَن نَظَرَ إلی مُؤمِنٍ»؛ هر که به یک مؤمن نگاه کند، «نَظرَةً لِیخیفَهُ بِها»؛ نگاهی که بخواهد کوچکش بکند، «أخافَهُ اللّهُ تَعَالَی یَومَ لا ظِلَّ إلّا ظِلُّهُ»،(1) آیا دیده اید بعضی ها با اشاره، کنایه، لب و دندان، گوشه ی چشم و بدون اینکه حرفی بزنند به گونه ای برخورد می کنند که تحقیر میشوی. مثلا با بی اعتنایی از کنارت رد می شوند، با بلند نشدن جلوی پا، با تکریم نکردن در مهمانی ها. فرمود اگر کسی با نگاه تحقیرآمیز به مؤمن نگاه کند، خدا روز قیامت او را با تحقیر وارد صحرای محشر می کند. پس اولین شاخه ی آزار، نگاه آزاری است، پس متوجه باشیم که در نگاهمان آزار نباشد.

2. زبان آزاری

اشاره

دوم: زبان آزاری است.

داستان

مورد اول: همسر رسول خدا می گوید، عينه، بر پیغمبر وارد شد؛ عيينه آدم بدزبانی بود، همه از او می ترسیدند، اگر وارد محله ای میشد همه مردم به خانه هایشان

ص: 117


1- مستدرک، ج 9، ص 147؛ بحارالانوار، ج 72، ص 150؛ جامع الاخبار، ص 147

می رفتند. چون چهار کلمه که حرف می زد، پنج تا فحش و ناسزا در آن بود. او خیلی آدم بدزبانی بود. گفتند: یا رسول الله، عيينه آمد. پیامبر فرمود: خدایا مرا از شر زبان این مرد حفظ کن. عيينه وارد شد و خدمت رسول خدا نشست. پیغمبر خیلی با احترام و تکریم با او برخورد کرد. و خیلی با متانت با او سخن گفت. وقتی غټینه رفت عرض کردم یا رسول الله، شما که فرمودید مرا از شر او حفظ کن، پس چرا او را تکریم و احترام کردید؟ فرمود: تکریم و احترامم به خاطر این بود که بددهانی نکند و ناسزا نگوید و بعد فرمود: «إِنَّ شَرَّ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَدَعَهُ النّاسُ أوْ تَرَكَهُ إتْقاءَ فُحْشِه»؛(1) بدترین مردم کسانی هستند که مردم از ترس زبانشان به آن ها احترام می کنند. مثلا وقتی نانوایی می آید می گویند به او نان بدهید تا برود الآن فحش می دهد، وقتی وارد بقالی یا بانک می شود همه کارش را راه می اندازند، اما نه از روی عظمتش بلکه از ترس زبانش. وقتی یک عالم می آید می گویند بفرما، وقتی بزرگی می آید می گویند نوبت را به او بدهیم، این احترام از روی عظمت است. فرمود بدترین مردم کسی است که از شر زبانش مورد تکریم واقع می شود. این زبان آزاری میشود. عزیزان دقت کنید که چقدر اسلام نسبت به این نکات اهتمام ورزیده است؟

مورد دوم: سلمان با دو نفر از اصحاب به مسافرت رفته بود. وقتی به مدینه رسیدند به سلمان گفتند تو برو از پیغمبر غذایی برای ما بگیر. سلمان آمد و گفت: یا رسول الله! ما از راه آمده ایم و گرسنه ایم. حضرت فرمود: الآن چیزی پیشم نیست و سلمان دست خالی برگشت، در راه که برمی گشت آن دو نفر گفتند پای سلمان که به دریا برسد خشک می شود. . ما هم از این حرف ها زیاد می زنیم، ظاهرأ حرف ساده ای است. پایش به دریا برسد خشک می شود . این حرف ها را پیش سلمان هم نگفتند از دور که می آمد گفتند. وقتیآن دو نفر خدمت رسول خدا رسیدند، گفتند: یا رسول الله گرسنه ایم. فرمود: شما گوشت خوردید،(2) گوشت برادر مرده تان را خوردید، چرا می گویید گرسنه اید؟ شما غیبت کردید. گفتند: ما که چیزی نگفتیم فقط در همین حد گفتیم!

ص: 118


1- بحارالانوار، ج 72، ص 281

2- اخلاق، 127

فرمود: بلی، غیبت همین است، چیزی که اگر مقابل کسی بگویی او ناراحت بشود. دقت کنید چقدر زبان آزاری و آزار دادن دیگران به وسیله زبان امر دقیق و ظریفی است!

مورد سوم: ابوذر زمانی حواسش نبود، به بلال گفت: یابن الشواد: ای پسر زن سیاه. همین یک کلمه باعث شد که بلال خیلی ناراحت و متأثر شود! . گناه بد است، بدتر از گناه توجیه گناه است - ابوذر بلافاصله گفت: بلال من اشتباه کردم، مرا ببخش. گفت: اباذر تو را بخشیدم. گفت: نه، می ترسم در دلت چیزی مانده باشد، من روی خاک میخوابم و صورتم را روی خاک میگذارم و تو کف پایت را روی صورت من بگذار و فشار بده که هر چه در دلت هست بیرون بیاد و بگو ابوذر از تو گذشتم و چیزی در دلم نمانده است. ببینید! مردان خدا این گونه هستند که اگر گاهی هم خطایی پیش می آید

تا این مرز پیش می روند که باعث آزار دیگری را فراهم نکنند. عزیزان، برای هم اسم نگذارید، کوبیدن این و آن، تحقیر دیگران و حرف مردم نقل مجلس ما نباشد، این عمل در روایات ما به شدت مذمت شده است.

3. رفتار آزاری

اشاره

در روایت داریم رفتار انسان نباید مردم را آزار بدهد. گفت: تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.

داستان

مورد اول: پیغمبر اکرم نماز جماعت می خواند، بچه ای با مادرش به مسجد آمده بود، صدای گریه اش بلند شد، رسول خدا زود سلام داد. پرسیدند: یا رسول الله! چرا نماز را سریع خواندی؟ فرمود: صدای گریه ی بچه را نشنیدید؟ مادرش به نماز ایستاده بود و بچه گریه می کرد، من حاضر نیستم کودکی به خاطر نماز جماعت من آزار ببیند. لذا نمازش را سرعت بخشید که حتی بچه آزار نبیند.

مورد دوم: معاذ بن جمل امام جماعت بود، عده ای از مردم نیز ایستادند. او در باغش اقامه ی نماز می کرد و کارگرانش به او اقتدا می کردند. آن شخص می گوید من نیز به نماز جماعت ایستادم نماز شروع شد، بعد از حمد شروع به خواندن سوره ی بقره کرد . که

ص: 119

تقریبا از دو جزء بیشتر است، و حداقل یک ساعت و نیم، دو ساعت وقت لازم است تا خوانده شود . می گوید مدتی ایستادم ولی پاهایم سست شد به ناچار نماز را فرادی خواندم و سلام دادم، و سوار بر مرکب شدم و رفتم. - الآن هم گاهی نمازهای مسجدالحرام و مسجدالنبی بیست الی بیست و پنج دقیقه طول میکشد که افراد را خسته می کند. توصیه شده است که نماز جماعت به سرعت خوانده شود. پیامبر گرامی اسلام در مواقع بارانی نمازهای مغرب و عشاء و ظهر و عصر را با هم می خواند. در مسافرت نیز دو نماز را با هم می خواند. البته در نماز جماعت با هم خواندن دو نماز (ظهر و عصر - مغرب و عشا) و یا جدا خواندن آن دو از هم جایز است؛ یعنی هم به گونه ای که اهل سنت می خوانند و هم به گونه ای که ما می خوانیم. ولی پیامبر گرامی اسلام گاهی نمازها را جدا می خواند، اما در حالت های بحرانی، در روزهای بارانی، و در روزهای گرم با هم می خواند . این خبر به پیامبر رسید. وقتی معاذ خدمت نبی مکرم اسلام آمد پیغمبر اکرم فرمود: معاذ! این چه نمازی بود که خواندی؟ با این کارت مردم را از دین زده می کنی، مبادا دیگر سوره های طولانی را در نماز جماعتت بخوانی.(1) اسلام مراعات انسان را می کند حتی می گوید نماز جماعت را سریع بخوانید.

4. همسایه آزاری

اشاره

چرا همسایه را آزار می دهید؟

داستان

مورد اول: شخصی خدمت پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله! می خواهم خانه بخرم، پول هم به اندازه ی کافی دارم، شما بفرمایید کجا خانه بخرم؟ جٌهَينَه، مٌزَينَه، ثقيف، قٌرَیش و یا فلان قبیله؟ . در آن زمان مکه قبيله قبیله بود، مثلا قبیلهی ثقیف یک جا بودند، قبیلهی قریش یک جا بودند، قبیله های مختلف هر کدام یک جا بودند . گفت نزد کدام قبیله خانه بخرم؟ در کدام منطقه؟ -مثلا یک جا خنک تر است، یک جا خوش آب و هواتر است، یک جا درخت بیشتر دارد، به عنوان مثال طائف درخت داشت -

ص: 120


1- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 390

پیامبر فرمود: «الْجِوَارَ ثُمَّ الدَّارَ والرَّفِیقَ ثُمَّ السَفَرَ»؛(1) دو توصیه به تو می کنم: 1- هر وقت خواستی خانه بخری در مورد همسایه های آن جا تحقیق کن و آن ها را بشناس و بعد خانه بخر. 2- هر وقت خواستی به مسافرت بروی اول در مورد رفیق هایت سئوال کن و ببین به طور مثال در کوپه ی قطار یا در اتوبوس چه کسی با تو هست؟ امروزه سفرها کوتاه است، اما در گذشته سفرها طولانی بود. در مسافرت اول رفيق مهم است و بعد سفر. سفر بدون رفیق خوب نیست و سفر با رفیق بد، از بی رفیقی بدتر است چون انسان اذیت می شود.

مورد دوم: این جریان را همه ی شما مکرر شنیده اید و من از کودکی گاهی روی منبرها شنیده ام. مرحوم سید جواد آملی، آن عالم فقیه می گوید در خانه نشسته بودم، دیدم در خانه را می زنند، خادم آمد و گفت: سید بحرالعلوم تو را می طلبد. سر سفره ی شام نشسته است و غذایش را میل نکرده و می گوید به سید جواد آملی بگویید بیاید. رفتم و با سرعت خودم را رساندم. با خود گفتم خدایا چه شده که سید بحرالعلوم مرا احضار کرده است؟ سلام کردم، دیدم با عصبانیت و ناراحتی به من گفت: مگر تو انسان نیستی؟ هفت شب است که همسایه ی تو گرسنه است و غذا ندارد. خرمای خراب و ارزان از بقال سر کوچه می گیرد و شب ها بچه هایش را سیر می کند، امشب رفته خرمای ارزان و نسیه بگیرد، بقال به او خرما نداده و بچه هایش گرسنه خوابیده اند. مگر تو مسلمان نیستی؟ گفتم: آقا خدا میداند خبر ندارم و الآن از شما دارم میشنوم. فرمود: اگر خبر داشتی که این را به تو نمیگفتم، می گفتم: یهودی. اما تو که مسلمان هستی چرا خبر نداری؟ نمی گویم چرا خبر داری و کمک نمی کنی؟ بعد فرمود این ظرف غذا را بردار به همسایه ی گرسنه ات بده و نگذار گرسنه بمانند.(2) امروزه این مسائل کم رنگ شده است. امروزه که در شهرهای بزرگ، همسایه همسایه را نمی شناسد. شما گاهی در آپارتمان های تهران می روی از کسی می پرسی فلانی را میشناسی؟ می گوید چه کسی را می گویی؟ ده سال است که در این واحد زندگی می کند اما همسایه ی کناریش را

ص: 121


1- مستدرک، ج 8، ص 209، الجعفريات، ص 164

2- داستان راستان، ج 2، ص 68

نمی شناسد. متاسفانه فرهنگ غربی دارد در خانواده های ما، زندگی ما، جوامع ما، و ارتباطات ما حاکم می شود. گاهی اصلا نمی داند همسایه کیست؟ نمیداند رفیق کیست؟ نمیداند اطرافیان چه کسانی هستند؟ عزیزان من! آزار مردم زمینه های مختلفی دارد مثل نگاه، زبان، حتی عبادت، جلسه ی ختم، و جلسه ی قرآن، نماز جماعت که برای شما مثال زدم، و یا همسر آزاری، کودک آزاری. امروزه بعضی ها بچه ها و خانواده هایشان را آزار می دهند و تحقیر می کنند.

5. حیوان آزاری

اشاره

مورد آخر حیوان آزاری است.

داستان

در مدینه زنی بود که یک گربه او را اذیت کرده بود. احتمالا گربه جوجه اش را خورده بود. این زن گربه را گرفت و آن قدر در حبس نگه داشت تا بعد از عذاب فراوانی که کشید از گرسنگی مرد، خبر به رسول خدا رسید، فرمود: فردای قیامت همین گونه حبسش می کنند و در جهنم عذابش می دهند، چون گربه ای را حبس کرده است. حال یک نفر با افتخار می گوید گربه کبوترم را خورد و من با چوب طوری به کمرش زدم که دو نیم شد. چرا زدی؟ مگر این گربه از کجا باید غذا بخورد؟ خدا این گونه به او آموخته، و راه غذا خوردنش همین است؛ حیوان گرفتن، کبوتر خوردن، ماهی خوردن، رفتن سر يخچال. مگر به او یاد داده اند که از مغازه چیزی بخرد؟ یک فردی را می شناسم که انسان مؤمن و متدینی است؛ قرآن ختم می کند. شنیدم گربه ای را با چوب به خاطر خوردن چند حیوانش به قتل رسانده است. با این وصف این نماز، روزه، دعا و ختم قرآن چه فایده ای دارد؟ قرآن و اسلامی که این قدر برای وجود انسان و حتی حیوان ارزش قائل است. پیامبر می فرمود: در جنگ ها درخت ها را قطع نکنید، درخت ها را أتش نزنید، پوست درخت ها را نکنید، زراعت های مردم را خراب نکنید. پیامبر فرمود: «الْمُسلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ»،(1) مسلمان آن کسی است که دیگران از

ص: 122


1- وسائل الشیعه، ج 12، ص 278؛ بحارالانوار، ج 4 ص 302؛ اعلام الدين، ص 265

دست و زبان او در امان باشند .

کمی حواسمان را جمع کنیم تا مزاحمت هایمان را کم کنیم، سعی کنیم با نخاله ی ساختمانمان، بوق ماشینمان، آب فاضلاب منزلمان، فریاد زدن در کوچه مان که از شب نشینی برمیگردیم، بچه هایمان را که ظهر برای فوتبال به کوچه می فرستیم. داد زدن در خانه مان، صدای موسیقی ماشین مان و با رفتارهای ناشایست، مردم را آزار ندهیم. این مطالبی که گفتم امروزه در بعضی از کشورهای اروپایی که مسلمان هم نیستند حل شده است. یکی از عزیزان ما که از سوئیس آمده بود برای من تعریف میکرد که ما در آنجا درگیری و اختلاف ندیدیم، حتی من شنیدم زندان ندارد و این مسائلی را که ما به آن مبتلا هستیم در آن جا ندیدیم. چرا باید این مسائل را یک غیر مسلمان در یک کشور اروپایی رعایت کند اما من مسلمان باعث آزار و اذیت همسایه، همکار، همسر و دیگران شوم. غیر مسلمان روایت ندارد و به او گفته نشده که هر کس به مؤمن نگاه تحقیرآمیز کند خدا او را تحقیر می کند، به او گفته نشده که پیغمبر فرموده است هر کسی که مؤمنی را آزار بدهد کار او اعلام جنگ با خداست. او این آموزش های دینی را ندارد اما این فرهنگ برای او نهادینه شده است. بیاییم مسلمان بودنمان را با این ارزش های اسلامی عجین کنیم تا معاشرت هایمان، مطابق باارزش ها باشد. خدایا به همه ی ما توفیق عمل به کلمات نورانی قرآن و اهل بیت را عنایت بفرما.

ص: 123

جلسه دهم

آزار و اذیت (2)

اشاره

قال الله تبارک و تعالی: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»،(1)

مقدمه

بحث ما در رابطه با مزاحمت و مردم آزاری بود، من روایاتی را خواندم که در آن ها آزار دادن و اذیت کردن مردم، مذمت شده است، تا آن جایی که در روایت داریم اگر کسی بنده ی مؤمنی را آزار بدهد، گویا اعلام جنگ با خدا کرده است. و با مثال هایی اقسام اذیت و آزاررا بیان کردیم. بحث امروز من تحت عنوان اهل بیت آزاری است؛ این که چه کارها و رفتارهایی اهل بیت را آزار می دهد، و چه رفتارها و برخوردهایی از ما موجب اذیت آن شخصیت های بزرگوار می شود؟ طبیعتا این بحث، خیلی مهم است، اگرچه در ذهن هیچ کس نیست و هیچ کس قصد ندارد که اهل بیت را آزار دهد. اما گاهی حرکت ما، موضع گیری ما، و برخورد ما موجب آزار و اذیت اهل بیت می شود؛ اهل بیتی که در قرآن کریم، از آن ها به عنوان پاکیزه یاد شده است: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ خدا می فرماید: ما اراده کردیم اهل بیت، پاکیزه و معصوم باشند و هیچ رجس و پلیدی در زندگی شان نباشد؛ اهل بیتی که پیامبر گرامی اسلام فرمود من فقط محبت آن ها را از شما می خواهم؛ «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَی»، (2)همچنین فرمود: دوستی با اهل بیت به نفع خودتان است. «مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ» اگر من از شما اجری به عنوان محبت اهل بیتم می خواستم، «فَهُوَ

ص: 124


1- احزاب: 33

2- شوری: 23

لَكُمْ»؛ پس آن به نفع شماست، محبت و دوستی ای است که سودش را خودتان می برید. وقتی این آیات را کنار هم می گذاریم «مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ»،(1) در واقع پیامبر از ما مزد نخواسته است بلکه پیامبر با این محبت نفع و سودی را به خود ما رسانده است. اهل بیتی که قوام عالم هستی، و پشتوانه ی عالم هستی، وابسته به وجود آن هاست. حال اگر خدای ناکرده کسی اهل بیت را آزار بدهد، بحث من بحث کفار نیست، بحث منافقین نیست که اهل بیت را آزار می دادند زیرا وضعیت آن ها روشن است. در زیارت جامعه ی ائمه که در آخر مفاتیح آمده است می خوانیم: «وَ ابْتَاعُوا بِخُمْسِكُمُ الْخُمُورَ»؛(2) این قدر شما را آزار دادند که حاکمان با پول خمس شما شراب می خریدند و می خوردند، حق شما را غصب می کردند. در آن زیارت میخوانیم شما همه به شهادت رسیدید، یا با شمشیر، یا با سم و یا بدنتان تیرباران شد. همچنین می خوانیم اصحاب شما مثل عمار و سلمان آزار دیدند. این زیارت جامعه ی ائمه، در واقع یک دوره رنج نامه ی اهل بیت است. بحث من روی این آزارها نیست، نه آزاری که هارون الرشید نسبت به موسی بن جعفر علیه السلام داد و نه آزاری که متوکل به ائمه علیهم السلام میداد بحث من روی مؤمنان و روی متدین هاست، روی کسانی که اهل بیت را دوست دارند به گونه ای که اگر به او بگویید تو اهل بیت را آزارمی دهی، اشکش جاری می شود و می گوید من چنین قصدی ندارم. اما عزیزان، گاهی بعضی از کارها چه بخواهی چه نخواهی نتیجه و ثمره اش آزار است، من نمی خواهم بگویم این چیزهایی که امروز میشمارم غیر از این که خودش گناه است اهل بیت آزردنش هم گناه دوم است، مثلا کسی که غیبت می کند گناه کرده است، اما دیگر نمی خواهم بگویم به عنوان دوم، آزار دادن اهل بیت هم گناه است، بلکه موجب می شود محبت، عنایت و توجه اهل بیت از زندگی اش خارج شود. اهل بیتی که فرمودند ما دوشنبه ها و پنج شنبه ها اعمال شما را می بینیم،(3) اهل بیتی که فرمودند ما به حزن شما محزون و

ص: 125


1- سبأ: 47

2- بحارالانوار، ج 99، ص 165

3- برای مطالعه ی بیشتر رجوع کنید به: جلد (1) سلسله سخنرانی های استاد (بررسی آموزه های تفسیری خطبه فدکیه قسمت (6)، بخش عرضه اعمال بر ائمه علیهم السلام

به شادی شما شاد می شویم. ما از دردهای شما خبر داریم. ما شیعیانمان را در سراسر عالم میشناسیم!

اعمال آزار دهنده ی اهل بیت علیهم السلام

اشاره

من امروز چهار مورد آن را برای شما می شمارم، خوب دقت کنید، که خدای ناکرده نادانسته اهل بیت را نیازاریم، خودشان فرمودند این ها باعث آزار ماست؛ اما این موارد چیست؟

1. تحقیر مردم و مؤمنین

اشاره

یکی از جاهایی که اهل بیت آزرده می شوند جایی است که مؤمنی تحقیر شود. جریان های متعددی را در این زمینه در تاریخ داریم.

داستان

مورد اول: شخصی می گوید خدمت آقا امام صادق علیه السلام آمدم، به من فرمودند: چرا ما را آزار میدهی؟ خیلی ناراحت شدم گفتم یابن رسول الله! من عاشق و پیرو شما هستم چگونه شما را آزار داده ام؟ چه اذیتی کرده ام؟ فرمود: در جٌحفِه، کسی جلوی تو را گرفت که او را سوار بر مرکبت کنی، توجه نکردی و از کنارش عبور کردی، تو نمیدانی «مَنِ اسْتَخَفَّ بِمُؤْمِنٍ فِينَا اسْتَخَفَّ»؛(1) هر که مؤمنی را خوار بشمارد ما را خوار شمرده است. با اینکه وقتی آن شخص که از جحفه عبور می کرد قصد تحقیر نداشت و با این نگاه به آن مؤمن نگاه نکرد، اما امام صادق علیه السلام می فرماید تو با این رفتارت ما را خوار شمردی. حالا فرقی نمیکند آن مؤمن والدین انسان باشند، همسر انسان باشد، یا دوست انسان باشد. عکس این قضیه هم ثابت است.

مورد دوم: شخصی همراه پسرش خدمت امام صادق علیه السلام آمد، اسم پدر ابراهیم و اسم پسر اسماعیل بود. آن شخص با امام صادق علیه السلام شروع به صحبت کرد بعد عرض

ص: 126


1- الكافي، ج 8، ص 102؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 272

کرد: یابن رسول الله! این پسرم اسماعیل خیلی مرا تحویل میگیرد و تکریم می کند و احترام والدینش را خوب نگه میدارد. امام صادق علیه السلام فرمود: من اسماعیل را دوست داشتم اما حالا که گفتی به تو احترام می گذارد، ارادت و دوستی من نسبت به او بیشتر شد. ببینید تکریم یک پدر توسط یک فرزند باعث شادی امام را فراهم میکند.

مورد سوم: و عکس این قضیه این که شخصی با مادرش دعوا و تندی کرده بود خدمت امام صادق علیه السلام رسید، همین که وارد شد امام فرمود: برگرد اول برو رضایت مادرت را جلب کن و بعد بیا. با این که آن شخص چیزی به امام نگفته بود اما ائمه از اعمال ما اطلاع دارند، این مطلب صریح قرآن و روایات ماست. پس گاهی عملکرد ما مثل تحقیر مؤمن، ناراحت کردن والدین و رفتار ناپسند موجب آزردگی ائمه می شود.

مورد چهارم: شخصی می گوید امام صادق علیه السلام باکسی بیست سال رفیق بود، در روایت داریم که این شخص با امام صادق علیه السلام در بازار کفاش ها حرکت می کردند. غلام این شخص که همراهش بود یک لحظه ناپدید شد، این شخص چندین بار او را صدا زد اما غلام نشنید. در مرتبه ی چهارم ناگهان صدا زد: ای حرامزاده! ای زنا زاده! امام صادق علیه السلام ایستاد، با عصبانیت فرمود: این چه حرفی بود که زدی؟ گفت: آقا، این غلام از کشور مسلمان نیست، از منطقه ی سند و هندوستان است، مادرش مشرک است - الآن هم در هندوستان کافر زیاد داریم. هندو، بودا و مذاهبی داریم که انسان می پرستند، گاو می پرستند، مذاهبی داریم که بدتر از این هایی هستند که حیوانات را می پرستند. اما آیا میشود به این غلام گفت حرامزاده؛ چون کافر است؟ بالاخره آن ها هم برای خودشان ازدواج دارند. مثلا دختر و پسر وقتی با هم صحبت می کنند و می خواهند عقد کنند می آیند کنار مقبره یک سرباز گمنام دسته گلی را روی قبر می اندازند، یا می آیند کنار رودخانه و دسته گلی را روی آب می اندازند. این کار از نظر آن ها عقد شرعی است و با این عقد آن ها زن و شوهر می شوند. امام صادق علیه السلام فرمود: حتی اگر او مشرک باشد، هر امتی برای خودش ازدواجی دارد و هر گروهی برای خودش نکاح دارد؛ من دیگر با تو قدم نمیزنم. راوی این حدیث میگوید من دیگر امام صادق علیه السلام را با این شخص ندیدم تا این که مرگ بین این ها فاصله انداخت.

ص: 127

اگر به خاطر گفتن یک جمله ی حرامزاده به یک نفر که مادرش مشرک است و مسلمان هم نیست، امام دوستی اش را تا آخر عمر با آن شخص قطع می کند، چرا این لفظ به سادگی در دهان بعضی از افراد می چرخد؟ چرا فحش در دهان بعضی هاست؟ این موجب آزار امام صادق علیه السلام است، هر چند که شما اصلا نمی خواهی امام را آزار بدهی، اما این موجب آزار امام حسین و پیغمبر است. ممکن است انسان قصد آزار آن ها را نداشته باشد، مانند شخصی که به غلامش گفت حرامزاده قصد آزار امام رانداشت، اما نتیجه ی وضعی آن آزار و محروم شدن از عنایت امام است. پس یک عامل نشانه ی آزار اهل بیت تحقیر دیگران است.

2. غلو کردن

اشاره

عامل دوم که متأسفانه به آن مبتلا هستیم غلو است. غلو یعنی شأن و جایگاهی برای امام قائل شویم که خود امام راضی نیست و حرفی را به امام نسبت دهیم که امام نفرموده است. امام رضا علیه السلام فرمود: این روایت در جلد 25 بحار است، مرحوم مجلسی حدود 100 صفحه درباره ی این موضوع روایت آورده است - «اَلْغُلاَةُ كُفَّارٌ» آن هایی که درباره ی ما غلو می کنند کافرند، «وَ اَلْمُفَوِّضَةِ مُشْرِکُونَ»، و آن هایی که مفوضه اند؛ یعنی می گویند خدا به عالم کاری ندارد و هیچ نظارتی بر اعمال ما ندارد و ما مختار على الاطلاق هستیم، مشرکند. اما رضا فرمود: «خَرَجَ مِنْ وَلاَيَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَلاَيَةِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ وَلاَيَتِنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ»،(1) هر که درباره ی ما غلو کند از ولایت خدا، و ولایت پیغمبر و ولایت ما اهل بیت خارج می شود. نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: «صِنفانِ مِن اُمَّتِي لا نَصِيبَ لَهُما في الإسلامِ»؛ دو گروه از امت من هیچ سهمی از مسلمانی ندارند: «النّاصِبُ لِأَهلِ بَيتي حَربًا» ؛ کسی که به اهل بیت توهین کند یعنی ناصبی و «وغالٍ فِي الدّينِ مارِقٌ مِنهُ»؛(2) کسی که درباره ی اهل بیت غلو کند و با خروج از حد اعتدال نسبت هایی را به ایشان بدهد که متأسفانه این مورد در جامعه زیاد مشاهده می شود. مثلا بعضی ائمه را خدا می خوانند، اگرچه می گوید من به کنایه می گویم؛ اما باید بدانی

ص: 128


1- بحارالانوار، ج 25، ص 273؛ عيون أخبار الرضا، ج 2، ص203

2- الفقیه، ج 3، ص 408؛ وسائل الشيعة، ج 20، ص 553

تا وقتی بخواهی ثابت کنی که این حرف را به کنایه گفته ای، سی دی آن در دنیا پخش شده، و خواهند گفت که فلانی به طور مثال زینب اللهی یا حسین اللهی است. این غلو در قالب الوهیت است. مرحوم مجلسی بیست مورد غلو را شمرده است، که به الوهیت، نبوت و وحی نسبت داده اند.

ما در زیارت جامعه کبیره میگوییم: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَهِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَهِ وَ مَهْبِطَ اَلْوَحْيِ»، معنای «مَهْبِط الوَحْى»این نیست که به امام وحی می شود، وحی مخصوص پیامبر است؛ اما وحی چند معنا دارد، یک معنای وحی الهام است، «وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى»؛(1) خدا میگوید ما به مادر موسی وحی کردیم. مادر موسی که پیغمبر نبود، اما یکی از معانی وحی «ارتكاذ» است؛ یعنی گفت وگوی فرشتگان اهل بیت ما محدث اند؛ یعنی فرشتگان با آن ها صحبت می کنند، اما اگر کسی وحی به معنای وحی که به رسول الله می شود آن را به اهل بیت نسبت بدهد این غلو است. خود امیرالمؤمنین فرمود: با مرگ رسول الله «لَقَدْ اِنقَطَعَتِ الوحی»؛ یعنی وحی تمام شد و دایره ی وحی بسته شد. پس کاربرد وحی به این معنی در مورد ائمه غلو میشود.

داستان

شخصی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: یابن رسول الله! در منطقه ی ما بعضی ها از قول شما حدیث میخوانند، حدیث هایی که ما را مشمئز و متنفر می کند، - بعضی از این مطالب در ذهن من است و در کتاب ها هم دیده ام اما شرم دارم روی منبر آن ها را بیان کنم - امام صادق علیه السلام فرمود: «لَيْسَ هَذَا دِینَنَا فَاعْتَزِلْهُ»،(2) این مطالب از دین ما نیست از آن دوری کنید.

بعضی ها پیش ما می آیند و میگویند نماز رکوع و سجده نیست بلکه نماز روح ولایت است، تو ولایت امام صادق علیه السلام را داشته باش، لازم نیست نماز بخوانی. بعضی از

ص: 129


1- قصص: 7

2- بحارالانوار، ج 25، ص 314 رجال الكشی، ص 516

دراویش متصوفه این حرف ها را می زنند، می گویند زکات دادن به معنای پول دادن نیست، زکات تزکیه ی بدن است. من در بعضی از تفاسیری که بوی تصوف میدهد این مطالب را مشاهده کرده ام. «أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً»،(1) به بنی اسرائیل میگوید گاوی را سر ببرید، متصوفه می گویند منظور از گاو، نفس است و گاوی در کار نبوده است و قصه های قرآن سمبلیک است. آدم و حوایی هم وجود نداشته است. «أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً»، یعنی نفست را بکش. «لَا فَارِضٌ وَلَا بِكْرٌ»؛(2) یعنی نه در پیری و نه در کودکی بلکه در جوانی، نفست را بکش. چه کسی آیات قرآن را این گونه تفسیر می کند؟ علامه طباطبایی می فرماید: تمام قرآن، حقیقت است و داستان های قرآن نیز حقیقی است. داستان های قرآن واقعیات خارجی است، اما برخی این داستان ها را تأویل می کنند و به اهل بیت نسبت های ناروا میدهند و آن ها را بد معرفی می کنند. بنده دیده ام گاهی افراد در تشهد نمازشان «أشهَدُ أَنّ عَلیاً ولی ُّالله» می گویند و این حرام است. درست است که به اهل بیت علاقه دارند اما انسان نباید در ارکان نماز مطلبی را اضافه کند. تقریبا بیشتر فقهای ما شهادت به ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را جزو اذان نمی دانند، می گویند به عنوان شعار، سمبل و معرفی شیعه و تبركا گفته شود. لذا باید توجه داشت که نسبت به اهل بیت غلو نکنیم. حتی در روایت آمده است که ائمهی ما حكم قتل برخی از این غالیان را صادر کرده اند. «فارس بن حاتم قزوینی» یکی از این غالیان بود که امام علیه السلام شخصی به نام «جنید» را اجیر کرد و فرمود برو او را به قتل برسان، چون درباره ی ما غلو کرده است. سیدالساجدین علیه السلام فرمود: گاهی مردم به خاطر محبت زیاد نسبت به ما غلو می کنند که ما راضی نیستیم و این از ما نیست. اما بهترین راه شناخت ائمه از طریق زیارت نامه های آنان است. زیارت جامعه کبیره، شناسنامه ی اهل بیت است، زیارت امین الله شناسنامه ی اهل بیت است که برای همه ی اهل بیت خوانده می شود. پس محور دومی که باعث نارضایتی اهل بیت می شود غلو است و فرقی ندارد در اشعار باشد، در مداحی باشد، در روضه خوانی باشد،

ص: 130


1- بقره: 67

2- بقره: 68

در ذکر فضائل اهل بیت باشد، و یا در معرفی اهل بیت باشد. اگر بعضی از این مطالب در ماه رمضان گفته بشود روزه را باطل می کند. باید توجه داشت که هم اهل بیت غلو را مذمت کرده اند و هم دو جا در قرآن تأکید شده است: «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ»؛(1) اهل کتاب! مسیحی ها درباره ی دینتان غلو نکنید. متأسفانه امروزه به مضامین اسلامی و دینی ماغلو راه پیدا کرده است که در این مورد باید خیلی حواسمان جمع باشد.

3. تفریط

اشاره

ما از آن طرف هم گرفتاریم؛ یعنی گاهی با کوتاهی کردن درباره ی اهل بیت باعث آزارشان می شویم. متأسفانه این روزها، کتاب هایی ترجمه می شود و به بازار می آید که اهل بیت را در حد علمای عادی معرفی می کند. «عُلَمَاءُ أَبْرَارٌ أَتْقِيَاءُ» این تعبیر بعضی از آن هاست، می خواهند علم غیب و ولایت تکوینی ایشان را منکر شوند. این فکر از وهابیت و از سلفی ها نشأت می گیرد. درست است که نباید درباره اهل بیت غلو کرد اما اهل بیت عصمت و طهارت علم غیب دارند که از ناحیه ی خدا به آن ها واگذار شده است. امیرالمؤمنین در مسجد حادثه «صاحب الزنج» را پیش بینی کرد. صاحب الزنج سال 250در عراق قیام کرد و خیلی کشتار کرد و قحطی به راه انداخت. امیرالمؤمنین تقریبا دویست و ده سال قبل از حادثه ی صاحب الرنج در مسجد کوفه، این حادثه را پیش بینی کرد. یک نفر از پای منبر بلند شد و گفت: یا امیرالمؤمنین شما غیب میدانید که الآن این جا ایستاده اید و حادثه ی چند دهه ی دیگر را پیش بینی می کنید؟ فرمود: خیر، ماغيب نمیدانیم«إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ»؛(2) کسی که غیب می داند او به ما یاد داده است. لذا تفريط و کوتاهی درباره ی اهل بیت هم موجب آزار ایشان است.

داستان

یکی از افرادی که در حق اهل بیت کوتاهی کرد علی بن ابی حمزه ی بطائنی است،

ص: 131


1- نساء: 171؛ مائده: 77

2- نهج البلاغه، خطبه 128؛ بحارالانوار، ج 26، ص 103

او از یاران امام کاظم علیه السلام است. وی به مدینه آمد و مریض شد و در بستر افتاد. کتب رجال نوشته اند یکی از رفقایش می گوید وقتی که مرگش فرارسید، بلند شدم برایش قبر و کفن فراهم کنم. چون مطمئن بودم با درد شدیدی که در ناحیه ی شکم و سینه داشت دیگر از بستر بر نمی خیزد، اما همین طور که کنارش نشسته بودیم و اظهار جزع میکردیم ناگهان در زدند، شخصی از طرف موسی بن جعفرعلیه السلام یک ظرف آب آورد - عنایت همین است . فرمود: این آب را به علی بن ابی حمزه بدهید که بخورد. آبی بر روی آتش شد و درد را خاموش کرد. علی بن ابی حمزه از جا برخاست و خدمت امام کاظم علیه السلام رفت. او مورد اعتماد امام کاظم علیه السلام بود، امام اموال خود را به او واگذار کرد. طی چهار سالی که امام در زندان بود مسئولیت تمام امور مالی آن حضرت با علی بن ابی حمزه بطائنی بود. اما حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که به شهادت رسید، علی بن ابی حمزه امامت امام رضاعلیه السلام را نپذیرفت و مذهب واقفی از همین جا شکل گرفت و واقفیون به خاطر مال دنیا گفتند هفت امام بیشتر نداریم. (1)این تفریط است. امام کاظم علیه السلام درباره آن ها فرمود: «أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ أَشْبَاهُ اَلْحَمِيرِ»؛(2) علی بن ابی حمزه و یارانش مانند الاغ هستند. قرآن می فرماید: «كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا»،(3) عالمی که به علمش عمل نکند مثل چهارپایی است که روی آن کتاب بگذارید. شما روی یک چهارپا کتاب بگذارید، کتاب علمی، فقهی، اصولی هرچه باشد از موضوعش خبر ندارد و فقط حمل می کند. قرآن عالم بی عمل را به چهارپایی تشبیه کرده که کتاب حمل می کند. پس تفریط هم سومین عاملی است که باعث آزار اهل بیت میشود.

4. زیارت های نادرست

اشاره

عامل چهارم که مبتلا به ما نیز هم است، آزار اهل بیت در قالب زیارت های نادرست میباشد. زیارت اهل بیت مستحب است، اما گاهی در اثر رعایت نکردن آداب زیارت،

ص: 132


1- شاگردان مکتب ائمه، ج 3، ص 546

2- رجال ابن داود، ص 478؛ رجال الكشی، ص 404

3- جمعه:5

انسان باعث هتک حرمت و ناراحتی اهل بیت می شود، که این مورد فراوان هم به چشم می خورد. بنده امسال در مکه ی مکرمه جلوی حجرالاسود بودم، زن و مرد، محرم و نامحرم کنار هم بودند، خانمی آمد و گفت: می خواهم بروم جلو. گفتم: استلام حجر مستحب است اما برای انجام این مستحب حداقل باید به ده مرد نامحرم برخورد کنی و این حرام است. انجام یک مستحب به قیمت انجام یک حرام جایز نیست. على بن موسی الرضا فرمود: اگر حجر شلوغ بود بیایید دور از حجر بایستید و با دست اشاره کنید و دعایتان را بخوانید. این مسأله در زیارت ها نیز مطرح است و باید رعایت شود.

آداب زیارت

من روایتی برای شما بخوانم که خیلی زیباست، دلم می خواست چند جلسه در موردش صحبت می کردم ولی به اختصار می خوانم؛ شخصی به نام محمد بن مسلم خدمت امام باقر علیه السلام آمد و عرض کرد: یابن رسول الله! ما وقتی به زیارت جد شما امام حسین و پدر بزرگوار شما و بقیه ائمه علیهم السلام می رویم . البته آن زمان قبور ائمه بیشتر از این نبود، قبر امیرالمؤمنین که مخفی بود، و بیشتر زیارت کربلا معمول بود تا زمان امام صادق عليه السلام . یابن رسول الله! وقتی به زیارت جدتان امام حسین علیه السلام می آییم، آیا آدابی هم دارد یا این که سفری است مثل همه سفرهایی که می رویم؟ امام باقرعلیه السلام فرمود: خیر سفر زیارت پدران ما و ما اهل بیت آدابی دارد. گفتم: یابن رسول الله، این آداب چیست؟ قال ابوجعفرعلیه السلام : 1- «يَلزَمُكَ حُسنُ الصَّحابَةِ لِمَن يَصحَبُكَ »؛ کسانی که همراهتان هستند با آن ها مهربان باشید، این اولین آداب زیارت است؛ حسن مصاحبت با کسی که همراه توست، با کسی که در ماشین یا هواپیما کنار تو نشسته، و کسی که با هم در کاروان ثبت نام کرده اید. 2- «وَيَلْزَمُكَ قِلَّةُ الْكَلامِ الّا بِخَيرٍ»؛ باید سخن را کم کنی مگر حرف خیر باشد. 3. «وَيَلْزَمُكَ كَثْرَةُ ذَكْرِ اللّٰهِ»؛ ذکر خدا را زیاد بگویید. 4- «وَ يَلْزَمُكَ نَظَافَةُ اَلثِّيَابِ»، لباستان پاکیزه باشد. 5- «وَ يَلْزَمُكَ اَلْغُسْلُ قَبْلَ أَنْ تَأْتِيَ اَلْحَیرَ» قبل از اینکه وارد حائر و محل زیارت شوید، غسل زیارت کنید و در غسل زیارت هم بگویید: «اللّهمّ طهّر قلبي»؛ خدا می خواهم به زیارت امام رضا بروم قلبم را پاک کن، یا می خواهم به زیارت امام حسین بروم قلبم را پاک کن. 6-«وَ يَلْزَمُكَ

ص: 133

اَلْخُشُوعُ وَ كَثْرَةُ اَلصَّلاَةِ »؛ در زیارت ما خشوع و نمازتان بیشتر باشد . من امسال این مطلب را در آستان قدس و خیلی جاهای دیگر گفتم و این جا هم عرض می کنم که چرا باید موقع نماز جماعت دور حرم های ما جمعیت باشد؟ چرا باید دور ضریح امام رضا علیه السلام و حضرت معصومه علیها السلام جمعیت باشد در حالی که کعبه با آن عظمت با نماز جماعت تعطیل می شود و طوافش قطع می شود. امام معصوم نیز می فرماید کنار حرم ما نماز و خشوع تان زیاد باشد. «وَ اَلصَّلاَةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ »؛ و بر پیامبر و خاندانش درود بفرستید. 7. «وَ يَلْزَمُكَ اَلتَّوْقِيرُ لِأَخْذِ مَا لَيْسَ لَكَ »؛ وقار و بردباری داشته باشید. وقتی دارند غذایی پخش می کنند خودت را سبک نکن و برای بعضی از کارهایی که در شأن تو نیست ندو؛ درست است که آن غذا تبرک است ولی دویدن برای آن زشت است. 8- «وَ يَلْزَمُكَ أَنْ تَغُضَّ بَصَرَكَ»؛ جایی که حلال نیست و لازم است که نگاه نکنی چشم فرو ببند. برخی بدون جوراب حرم می آیند و یا نزدیک حرم چادر سر می کنند و بعد از زیارت چادر را بر می دارد. مگر حرم امام رضا علیه السلام فقط در صحن حرم است؟ مگر حرم حضرت معصومه علیها السلام فقط محدود به این صحن و سراست؟ آیا در خارج از حرم حجاب لازم نیست؟ 9-وَ يَلْزَمُكَ أَنْ تَعُودَ إِلَى أَهْلِ اَلْحَاجَةِ مِنْ إِخْوَانِكَ إِذَا رَأَيْتَ مُنْقَطِعاً وَ اَلْمُوَاسَاةُ . لازم است وقتی برادر ایمانی خود رانیازمند دیدی و ملاحظه کردی که به واسطه ی نداشتن نفقه از ادامه ی عمل عاجز است به دیدنش رفته و به مواسات با او رفتار نمایی. 10- «وَ يَلْزَمُكَ اَلتَّقِيَّةُ اَلَّتِي قِوَامُ دِينِكَ بِهَا»؛ اگر جایی رفتی که اهل سنت بودند تقیه را رعایت کن. مثل ما شیعیان که به قبرستان بقیع میرویم دلمان می خواهد آن جا را ببوسیم، اما آن ها می گویند این کار شرک است. ما دلمان میخواهد تبرک به قبر پیدا کنیم، اما آن ها آن را شرک میدانند؛ لذا امام فرمود: در حرم هایی که دشمنان و مخالفین ما هستند تقیه را رعایت کنید. 11- «وَ اَلْوَرَعُ عَمَّا نُهِيتَ عَنْهُ »؛ ورع و تقوای از حرام داشته باشید. 12- «وَ اَلْخُصُومَةِ وَ كَثْرَةِ اَلْأَيْمَانِ وَ اَلْجِدَالِ اَلَّذِي فِيهِ اَلْأَيْمَانُ»،(1) در زیارت های ما زیاد قسم نخورید و وقتی به حرم می آیید با هم خصومت نکنید. کدام یک از ما این گونه به زیارت میرویم؟ خیلی ها

ص: 134


1- بحارالانوار، ج 98، ص 142؛ کامل الزیارات، ص 130

رعایت می کنند. باید توجه داشت فریاد زدن کنار حرم ائمه نهی شده است. همان گونه که قرآن کریم این کار را کنار قبر پیغمبرصلی الله علیه و اله وسلم نهی میفرماید. چرا که این کارها باعث آزار ائمه می شود. فشار دادن به مردم، برخورد کردن محرم و نامحرم با یکدیگر، کنار رفتن حجاب پای ضریح، وقت نماز کنار ضریح بودن و در یک کلام اهل بیت آزاری، آزار خداست. ما نباید در زندگی اهل بیت را آزار بدهیم. شادی اهل بیت هم شادی خداست، پیامبر فرمود: «مَن سَرَّ مُؤمنا فَقَد سَرَّني ، و مَن سَرَّني فَقَد سَرَّ اللّه َ»؛(1) هر کس مؤمنی را شاد کند ما را شاد کرده است و هر که ما را شاد کند، خدا را شاد کرده است. خوشا به حال آن هایی که با اعمالشان موجبات سرور اهل بیت را فراهم می کنند. آن کسانی را هم که مثال زدم گاهی ناخواسته این کار را می کنند، و هیچ کس و هیچ مسلمان مؤمنی راضی نیست که اهل بیت را آزار بدهد، اما گاهی ناخواسته با رعایت نکردن آداب زیارت، یا با غلو، یا تفریط و یا با نادیده گرفتن حقوق دیگران، موجبات ناراحتی اهل بیت را فراهم می کنند. باید توجه داشته باشیم که اهل بیت بر اعمال ما نظارت دارند، امام جواد علیه السلام فرمود: شیعیان! وقتی می خواهید با دشمنان ما بحث کنید برای آن ها سوره ی انا انزلنا را زیاد بخوانید. گفتند: چرا؟ شاید به این مضمون فرموده باشند که سوره ی انا انزلنا سوره ای است که بحث امامت در آن مطرح است، «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ»،(2) ملائکه در شب قدر کجا فرود می آیند؟ امام علیه السلام می فرماید: ملائکه به خانه های ما می آیند، ملائکه در بیوت ما نازل میشوند، زمانی که پیغمبر اکرم زنده بود فرشته ها به خانه ی او می آمدند. رسول خدا به امیرالمؤمنین فرمود: بعد از من فرشته ها به خانه ی تو می آیند و بعد از تو به خانه ی ائمه و فرزندان تو. «وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ». این زیارت جامعه کبیره است به خانه اهل بیت محل رفت و آمد فرشته هاست، پس حرمشان نیز محل رفت و آمد است. حرمشان هم محل زیارت است، چهار هزار فرشته دائما در حرم ابا عبدالله طواف می کنند، شب های جمعه این جمعیت چند برابر می شود، فرشته ها وقتی برمی گردند به دیگران اظهار می کنند که ما

ص: 135


1- الكافی، ج 2، ص 188؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 349؛ مستدرک، ج 12، ص 394

2- قدر: 4

امشب زائر قبر اباعبدالله بودیم. «مَنْ زارَ الْحُسَيْنِ علیه السلام كانَ كَمَنْ زارَ اللهَ في عَرشِه»؛(1) هر کس به زیارت ابا عبدالله برود، گویا به زیارت خدا در عرش رفته است. پس حرم های اهل بیت علیهم السلام محل فرشتگان است، محل نظارت الهی است. خدای ناکرده با رعایت نکردن آداب زیارت موجبات آزردگی اهل بیت را فراهم نکنیم. کتاب های زیادی در این زمینه نوشته شده، مرحوم مجلسی کتابی به نام تٌحفَةٌ الزّائر دارد که هفده ادب برای زیارت آورده است. مرحوم حاجی نوری کتابی به نام تَحِيَّةٌ الزّائر دارد که چهل ادب برای زیارت آورده است. مرحوم شهید اول در پایان کتاب دروسش که یک کتاب فقهی است و موضوع آن هم بحث آداب زیارت نیست می گوید: من به این جا که رسیدم تصمیم گرفتم درباره ی آداب زیارت ائمه ی معصومین علیهم السلام چیزی بنویسیم. به نظر می رسد اولین کسی که در مورد آداب زیارت رسما قلم زده، شهید اول باشد. ایشان تا پایان کتاب دروس، دوازده ادب برای زیارت آورده است. مرحوم مجلسی به آن مطالبی اضافه کرده و هفده مورد را ذکر کرده است. مرحوم حاجی نوری نیز به آن مطالبی اضافه کرده تا چهل آداب را بیان کرده است. مرحوم حاج شیخ عباس قمی رحمة الله علیه نیز بسیاری از این ها را از همان کتاب حاجی نوری نقل کرده و در مفاتيح آورده است. ان شاء الله خداوند به همه ی ما توفیق معرفت، اطاعت و استطاعت شاد کردن اهل بیت را بیش از پیش عنایت بفرماید.

ص: 136


1- کامل الزیارات، ص 6

جلسه یازدهم

فرهنگ تخاطب و گفت وگو (1)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «یا اَیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا اِتَّقُوا اللهَ وَ قولوا قَولًا سَدیدًا یُصلِح لَکُم اَعمالَکُم وَ یَغفِرلَکُم ذُنوبَکُم»،(1)

مقدمه

بحث ما در این ماه مبارک رمضان درباره ی آداب معاشرت است که نسبت مبتلا به و کاربردی است. مباحثی را که ما مطرح میکنیم بیشتر زیربناها و مبانی اخلاق معاشرت است. به عنوان مثال در عیادت بیمار باید چه اخلاقی داشت و یا با همسایه چگونه باید برخورد کرد هنوز وارد این موارد نشده ایم. ما درباره ی مبانی اخلاق معاشرت؛ مثل حیا، حسن ظن و عدم مزاحمت در چند جلسه صحبت کردیم. بحث امروز درباره ی «فرهنگ گفت وگو و تخاطب»،است، که یک بحث کاربردی و تقريبا مبتلابه ای در بین همه ی ما است. نمی خواهم راجع به گناهان زبان مثل غیبت، دروغ و تهمت حرف بزنم بلکه بحث من فرهنگ تخاطب و گفتوگو است؛ یعنی در حالات مختلف چگونه با هم برخورد کنیم، چون ما همیشه در یک وضع نیستیم؛ گاهی دعوا داریم، گاهی شادیم، گاهی عزاست، گاهی شوخی می کنیم، و هر کدام از این ها فرهنگی دارد. بحث خیلی مهمی است. لذا فرهنگ گفت وگو و تخاطب را از قرآن استخراج و خدمت شما مطرح می کنیم. مثلا کسی با همسرش، یا با دوستش دعوا کرده است، انسان نمی تواند بگوید که در زندگی نزاع پیش نمی آید، حال که پیش آمده آیا نزاع هم فرهنگی دارد؟ انسان در دعوا نمی تواند بگوید قربانت شوم و او را بزند. بالاخره در عصبانیت واژه ی دیگری باید به کار ببرد، اما این واژه چه باید باشد؟ تخاطب چگونه باشد؟ این خودش به یک فرهنگ نیاز دارد. این موضوع مهمی است که تا به حال روی آن بحث نکرده ایم.

ص: 137


1- أحزاب: آیات 70 و 71

اقسام فرهنگ تخاطب و گفت وگو

1. در عصبانیت

اشاره

شخصی دعوایش شده بود، دنیا را به زیر باد فحش و ناسزا گرفت و به باد و کوه و دریا و دشت و صحراناسزا گفت، پیامبر فرمود: «لا تَسُبُّوا الرِّياحَ فإنّها مَأمُورَةٌ ، و لا تَسُبُّوا الجِبالَ و لا السّاعاتِ و لا الأيّامَ و لا اللَّيالِيَ فَتَأثَمُوا و تَرجِعَ علَيكُم»،(1) در دعوایت به دنیا چه کار داری؟ مگر با دنیا دعوایت شده است؟ مگر با کوه دعوا داری؟ چرا به دنیا فحش میدهی؟ پیامبر فرمود: هر کس به این اجسام فحش بدهد عین فحش به خودش برمی گردد مثلا اگر کسی به باد یا دنیا ناسزا گفت فحش مال خودش است، خانمی که لباس ها را شسته و می خواهد آن ها را روی بند پهن کند ناگهان بادی میوزد و بند پاره میشود و همه ی لباس ها را روی زمین می ریزد و یا غبار برمی خیزد و اتاقی را که جارو کرده کثیف می کند چنانچه این خانم به باد و گرد و غبار ناسزا بگوید، به خودش برمی گردد. مکرر پیش می آید که کسی با همسرش اختلاف پیدا می کند، به پدر یا پدربزرگش که در قبر هستند فحش میدهد، بنده ی خدا! پدر و پدربزرگ او چه گناهی کرده است؟ پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم فرمود: «لَا تَسُبُّوا الْأَمْوَاتَ»؛ به ميت فحش ندهید « فتوذوا الأحياء»؛(2) که زنده ها ناراحت می شوند، اولادش ناراحت میشوند.بنابراین نزاع هم فرهنگی دارد. ببینیم اگر کسی امام صادق علیه السلام را ناراحت می کرد آن حضرت چه می فرمود؟ ائمه ی ما مظهر عفو و کرامت بودند، ولی انسان غضب دارد بالاخره در زندگی اش، حداقل با دشمن و مخالفش اختلاف پیدا میکند. فرهنگ نزاع و فرهنگ گفت وگو را در دعوا رعایت کنید، عفو کنید و ببخشید.

1-2. در مزاح

ما امروزه فرهنگ مزاح نداریم، فرهنگ مزاح مهم است. ائمه ی ما نیز خودشان اهل مزاح بودند. یونس شیبانی خدمت امام صادق علیه السلام آمد، آن حضرت پرسید: دوستان و رفقای ما چطورند؟ گفت: خوبند، نماز می خوانند و شروع به تعریف کردن از عبادت

ص: 138


1- الفقیه، ج 1، ص 544؛ میزان الحکمه، ج 4، ص 1659

2- الدعوات، ص 278؛ جامع الاخبار، ص 160

آن ها نمود. آن حضرت فرمود: آیا آن ها اهل شوخی و مزاح هم هستند؟ عرض کرد: خیر، یابن رسول الله! خیلی اهل شوخی و مزاح نیستند. فرمود: از جانب من به آن ها بگویید که با هم شوخی و مزاح داشته باشند، منتها در حد صداقت. پیغمبر اکرم می فرمایند: «اِنّی لَاَ مْزَحُ »؛ من خودم اهل شوخی هستم «وَ لا اَقُولُ اِلاّ حَقّاً»؛ (1) و چیزی جز حق نمیگویم. مزاح فرهنگی دارد. شخصی امام حسن علیه السلام را خیلی دوست داشت و انسان شوخی بود، گاه گاهی خدمت آقا می آمد و بعضی جریان ها را نقل می کرد و آقارا میخنداند و می رفت، و از این کار خوشحال بود. مدتی تأخیر کرد و خدمت حضرت نیامد وقتی خدمت آقا آمد، آن حضرت فرمود: فلانی، چطوری؟ حالت چطور است؟ گفت: آقا من حالی دارم که نه خدا دوستم دارد نه شیطان، و نه خودم، خودم را دوست دارم. آقا فرمود: این که معما شد، مگر می شود کسی را هم خدا، هم شیطان، و هم خودش دوست نداشته باشد؟ گفت: آقا، خدا آدم متدین و متقی و انسان متعبد و اهل خشوع و عبادت و بنده ی خالص را دوست دارد، خلوص و خشوع من نیز در حدی نیست که ادعا داشته باشم، پس خدا مرا دوست ندارد، چون عبادت من آن گونه نیست که خداراضی باشد. شیطان هم دوستم ندارد، چون شیطان می گوید دنبالم بدو، ولی من دنبالش نمی دوم، می گوید حرام بخور، دروغ بگو، تهمت بزن، ولی من به حرفش گوش نمیدهم. خودم هم خودم را دوست ندارم، چون من یک آدمی می خواهم که پیر نشود،موهایش سفید نشود، مرگ سراغش نیاید، همیشه زنده باشد، جوان باشد، مریض نشود و درد نداشته باشد. این گونه هم که نیستم چون هم پیر می شوم و هم موهایم سفید میشود. آقا خیلی خندهاش گرفت، به خاطر سخنان این شخص که این گونه مزاح میکرد لبخند زد. گاهی در کلام اهل بیت نیز فرهنگ مزاح دیده میشود.

1-3. در تقاضا کردن
اشاره

فرهنگ تقاضا و فرهنگ سائل بودن: بعضی ها در تقاضا کردن دروغ می گویند، حیثیت شان را پایین می آورند و شخصیت خودشان را می کوبند، تقاضا نیز فرهنگی

ص: 139


1- بحارالأنوار، ج 16، ص 298؛ شرح نهج البلاغه، ج 6 ص 330

دارد. این داستان را در کشکول ها دیده ام، شخصی که خیلی لئیم و پست بود و کم به فقرا کمک می کرد، زمانی اعلام کرد هر فقیری که در خانه ی من بیاید به او کمک میکنم چون نذر کرده ام به فقرا کمک کنم. فقیری می گوید: من به خانه اش رفتم و گفتم: آقا، مگر نگفتی به فقرا کمک می کنم؟ من هم فقیرم، سهم مرا هم بده. گفت: نذر کرده ام، اما در ذهنم فقیرهای کور بودند، نه فقیری که چشم دارد. می گوید به او گفتم: کورتراز من در عالم نیست، چون خدای کریم را رها کرده ام و سراغ توی لئیم آمده ام که اکنون نیز که می خواهی کمک کنی، شرط گذاشته ای که نابینا باشد، لال باشد، کر باشد. پس تقاضا نیز فرهنگی دارد.

اقسام گفت وگوی خداوند در قرآن

اشاره

سئوال و اعتراض نیز فرهنگی دارد. از قرآن بگویم که ببینید تخاطب خدا چگونه است.

2-1.گفت وگوی خدا با فرشته ها

اولین گفت وگوی خدا در قرآن با فرشته ها است. ببینید چقدر زیباست! وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»؛ خدا به فرشته ها گفت: فرشته ها، من می خواهم آدم بیافرینم «قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ»؛ گفتند: آیا می خواهی عامل خونریزی ایجاد کنی؟! آیا می خواهی عامل فسادایجاد کنی؟! این بشر به چه دردی می خورد؟ فرشته ها اعتراض کردند. حال خدا می خواهد جواب بدهد. آیا می گوید به شما چه ربطی دارد؟ من خالقم و شما مخلوقید؟ فرمود: « إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»؛ (1) من چیزی میدانم که شما نمی دانید. این فرهنگ گفت وگو است در مقابل کسی که موضع گرفته و اعتراض دارد، یا حداقل سئوال دارد و دست روی صفات منفی انسان گذاشته است. فرشته ها سراغ صفات منفی رفتند، و راست هم می گفتند، انسان به خاطر غضب و شهوتش خونریز و جنایتکار است ولی انسان براساس عقل و خردش این گونه نیست. فرشته ها عقل را نادیده گرفتند، این گفت وگوی خداست.

ص: 140


1- بقره: 30

2-2. گفت وگوی خدا با آدم ابوالبشر

گفت وگو با آدم ابوالبشر دومین گفت و گوی خداوند است. «وَ قٌلنا»؛ به آدم ابوالبشر گفتیم:«يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا»؛ تو و همسرت به بهشت بروید و هر چه که می خواهید بخورید، آزاد هستید «وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَ»؛ و نزدیک این درخت نروید، علتش را هم به شما می گویم «فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»،(1) اگر از این درخت خوردید ستمگر میشوید. دقت کنید هم اثر را گفته است، هم امر و نهی دارد، هم نتیجه را بیان کرده، و هم طرف مقابل را قانع می کند. این گفت وگوی خدا با آدم ابوالبشر است. اما از آن طرف، گفت وگوی شیطان؛ شیطان دروغ میگفت، پیش آدم ابوالبشر آمد و گفت: من دارم شما را نصیحت می کنم، من خیرخواه شما هستم، بروید به آن درخت نزدیک شوید و از آن استفاده کنید که عمر جاویدان پیدا می کنید. گفت وگوی خدا با صدق است و گفت وگوی شیطان با کذب. گفت وگوی خدا حقیقت است و گفت وگوی شیطان مكر است. گفت وگوی خدا نتیجه بخش است، اما گفت وگوی شیطان ثمرداش سقوط و فساد است. این ها تخاطب های قرآنی است که در قرآن فراوان داریم من نمی خواهم همه ی آن ها را بیان کنم.

2-3. گفت وگوی خدا با پیامبر در مورد منافق

گفت وگوی منافق چگونه است؟ ای پیغمبر! «وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا»؛ وقتی منافق پیش مؤمن می آید می گوید ما مؤمن هستیم «وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ»؛(2) و وقتی پیش رفقا و دوستانش می رود، می گوید ما کافریم. پس در گفت وگوی منافق تضاد است. می دانید چه چیزی می خواهم عرض کنم؟ می خواهم با این میزان، گفت وگوهایمان را بسنجیم.اگر تضاد در گفت وگویت بود، گفت وگوی منافق است. اگر ادعای دروغ در گفت وگویت بود، گفت وگوی شیطانی است. اگر حقیقت در

ص: 141


1- بقره: 35

2- بقره: 14

گفت وگویت بود گفت وگوی رحمانی است. و اگر منیّت در گفت وگویت بود گفت وگوی یهود و نصارا است.

2-4. گفت وگوی خدا با پیامبر در مورد یهود و نصارا

اشاره

قرآن میگوید یهود می گفتند ما پسر خداییم، ما دوست خداییم. نصارا نیز می گفتند ما دوست خداییم، نصارا می گفتند مسیح پسر خداست، یهود میگفتند

«عٌزَیرٌ ابنٌ الله»؛ عزیر پسر خداست. یهود می گفتند خدا فقط ما را دوست دارد، نصارا می گفتند خدا فقط ما را دوست دارد. قرآن می گوید همه ی شما دروغ می گویید، اگر واقعا دوست خدا هستید، «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ»، از خدا بخواهید که بمیرید. آدم وقتی کسی را دوست داشته باشد دوست دارد که پیش از او از دنیا برود؛ «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»؛(1) مگر شما نمی گویید دوست و رفیق خداییم پس طلب مرگ کنید، «وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا»،(2) قرآن می گوید یهودی ها ادعا داشتند که هزار سال عمر کنند. در ادعای یهود دروغ و تهمت بود، نسبت ناروا به پیغمبر بود، مسیح را فرزند خدا خوانده بودند.

دستور قرآن بر منع سوژه در گفت وگو

قرآن چقدر زیبا به ما ملاک میدهد! یک مثال زیبا از سوره بقره، آیه ی 104بزنم، خوب دقت کنید شاید این مثال خیلی جاها برای ما قابل استفاده باشد. پیغمبر گرامی اسلام سخنرانی می کرد، آیه می خواند و وحی را برای مردم بیان می کرد، اما گیرایی و در بعضی از مسلمان ها کم بود. وقتی آن ها می خواستند با دقت بیشتر گوش بدهند از پیغمبر می خواستند که وحی را آهسته تر بگوید تا مطلب را بفهمند. می گفتند: یا رسول الله، «راعِانا،راعِنا»؛ ما را مراعات کن، به ما فرصت بده؛ یعنی حضرت آهسته تر صحبت کند تا آن ها خوب گوش بدهند. یهودی ها از این کلمه ی «راعنا» سوژه گرفته بودند. چون «راعنا» دو معنا دارد و از دو ریشه است؛ از یک ریشه به معنای مراعات کردن و مهلت دادن است، و از ریشه ی دوم به معنای حماقت است. منظور مسلمان ها

ص: 142


1- بقرد: 94

2- بقره: 95

معنای اولی بود، «راعِنا یا رسول الله»؛ به ما مهلت بده، مراعات کن که ما گوش بدهیم، بین کلام فاصله بینداز تا ما بتوانیم مطلب را درک کنیم. ولی یهودی ها به معنای دوم گرفته بودند و در جمع می آمدند و می گفتند مسلمان ها خودشان به پیغمبر می گویند راعِنا، راعِنا»، و آن ها برداشت بد می کردند. مثل این آقایانی که در مکه و مدینه اعتراض می کنند، امسال یکی از آن ها در بقیع به من گفت: یعنی چه که شما جلوی قبرستان بقیع می ایستید و می گویید «انا عبدكم و ابن عبدكم»؛ اهل بیت! ما بنده ی شماییم، ما پسر بنده ی شماییم! در حالی که ما بنده ی خداییم، این که شما می گویید شرک است. بله، اگر کسی کلمه ی«عبد» را به این معنا به کار ببرد، نسبت به ائمه نمی توان به کار برد. میگفت چرا شما اسم میگذارید عبدالحسین، عبدالحسن، عبدالرضا، این ها یعنی چه؟ ما عبدالله هستیم، گفتم از شما که عرب زبان هستید بعید است، عبد دو معنا دارد یک معنای آن پرستش است، و یک معنای آن نوکری، چاکری و اطاعت است، گفتم برو در تاریخ عرب نگاه کن، ببین از این اسامی فراوان است. فلانی عبد بنی نجار، فلانی عبد بنی کلاب. حتی در فقه با این موضوع کتاب دارد. بنابر این گاهی به معنای پیرو است و گاهی به معنای پرستش، ما هیچ وقت عبد به معنای پرستش را به امام حسین علیه السلام نسبت نداده ایم؟ آیا عبدالحسین یعنی پرستش امام حسین علیه السلام خیر؛ یعنی پیرو امام حسین علیه السلام و مخلص امام حسین علیه السلام. در فارسی هم میگویند آقا نوکر تم، مخلصتم، که در عربی معادل آن عبد است. یک روز جوان دانشجویی در قبرستان بقیع آمد و گفت: من در پاسخ این وهابی ها مانده ام، که به من میگویند شما در زیارت امام صادق علیه السلام می گویید: «یا كاشِفَ الْكَرْبات». كاشف الكربات خداست، غم و اندوه را خدا از بین می برد، چرا شما به امام صادق علیه السلام كاشف الكربات میگویید؟ گفتم: به من که اجازه نمیدهند حرف بزنم ولی به تو یاد میدهم برو به آن ها بگو. که آیا خدا خالق هست یا نیست؟ به بشر که نمی شود خالق گفت، خالق خداست، این قرآن است و همه ی شما آن را قبول دارید، چرا حضرت عیسی میگفت: «أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ»؛ مردم من از گل برایتان مجسمه به شکل پرنده درست می کنم، «فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً»؛ در آن میدمم، «بِإِذْنِ اللهِ»،(1) به اجازه ی

ص: 143


1- آل عمران: 49

خدا. آیا او نمیگفت که من شفا میدهم، من مرده را زنده می کنم، آیا می شود به کسی گفت تو زنده کننده ای، «یٌحیی و یٌمیت» زنده کردن و میراندن با خداست. اما حضرت عیسی می گوید: «أُحْيِي الْمَوْتَىٰ»؛ من مرده را زنده می کنم، «بِإِذْنِ اللهِ»،(1) لذا امام صادق علیه السلام هم کاشف الكربات است و به اذن خداوند غم را از دل می برد و همه ی این ها به اذن خداست. بنابراین عبد دو معنا دارد و او عبد را به معنای پرستش گرفته، و کلمه ی «بِإِذْنِ اللهِ» را نادیده گرفته است و لذا ایراد می گیرد و ذهن جوان دانشجوی ما را با این شبهات پیش پا افتاده، قدیمی و کهنه اما با شکل جدید خراب می کند. این روزها سلفی ها در شبیه سازی خیلی فعال شده اند. همین جوان به من گفت: آقای نمیدانستم پاسخ این شبهه این قدر ساده است. گفتم: بله، ساده و روشن است. در قرآن هر کجا آمده «مِن دون الله»، این شرک است. هر که کسی را با تعطیل کردن خدا بخواند، این شرک است. در قرآن نگاه کنید می گوید «من دون الله»، انسان کسی را غیر از خدا بخواند. در تمام زیارت نامه های ما خدا هست؛ جامعه کبیره، زیارت حضرت معصومه علیها السلام ، زیارت امام رضا علیه السلام ، «اللّٰهُمَّ إِلَيْكَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضِي، وَقَطَعْتُ الْبِلادَ رَجاءَ رَحْمَتِكَ فَلَا تُخَيِّبْنِي»،(2) دعای بعد از زیارت امام رضاعلیه السلام «رَبِّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ حَیاءٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ رَجَاءٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ إِنَابَهٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ رَغْبَهٍ »،(3) به نظر من موحدترین جمعیت در عالم هستی شیعه است، چون حتی تصور این سخنانی را که شما می گویید نمی کند، شما تصورش را می کنید، اما ما تصورش را نیز نمی کنیم که کسی هم عرض و کنار خدا باشد، همه پایین تر از او هستند، خدا در رأس و خالق است. اما چه اشکال دارد خداوند به کسی اجازه دهد که علم غیب داشته باشد؟ خداوند به کسی اجازه ی خلقت بدهد؟ صحابی رسول خدا در جلسه نشسته بود و گفت: یا رسول الله راعِنا»؛ مراعات ما را بکنید، در حرف ها فاصله بیندازید تاما متوجه بشویم. گفتند این ها خودشان دارند می گویند ما را تحمیق کن، ما را نادان کن، حال در این وضعیت یک راهش این است که توضیح داده شود. مثل مثال هایی که من

ص: 144


1- آل عمران: 49

2- الفقیه، ج 2، ص 604

3- بحارالانوار، ج 99، ص 55

درباره ی عبد عرض کردم. یک راه دیگر نیز این است که انسان در نزد دشمن از این گونه واژه ها به طور کلی استفاده نکند. لذا خدا در قرآن می فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»، اولین «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» یی که در قرآن آمده، همین است. هشتاد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»،در قرآن است که اولین آن از اینجا شروع می شود و روایت داریم پیامبر فرمود: هر «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»یی که در قرآن است رأسش علی بن ابیطالب علیه السلام است.(1) این مطلب هم صحیح است چون در رأس مؤمنین اوست. روایت داریم که امام صادق علیه السلام فرمود: با «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» ما احساس آرامش میکنیم و تعب و سختی و خستگی از تنمان بیرون می رود. از بس این خطاب زیباست. خطاب «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» هر چه هست در مدینه است. اصلا در مکه نبوده، و حدود هشتاد خطاب است و شروعش با این آیه است که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا»؛ دیگر نگویید «راعنا»! پس چه بگوییم؟ «وَقُولُوا انْظُرْنَا»،(2) یک کلمه ی دیگر بگویید که دشمن سوء استفاده نکند. این آیه چه میخواهد بگوید؟ این آیه می گوید: مسلمان! متدين! مؤمن ! پیرو امیرالمؤمنین! سوژه دست دشمن و مخالف و کسی که تمسخر می کند، ندهید.(3) بله، در بعضی جاها مثل مثال هایی که زدم سوژه نیست، باید توضیح داد، چون نصَّ زیارت است، خود امام به کار برده است، در یک جایی هم باید به گونه ای سوژه سازی نکنیم. گاهی در شعرها فراوان دیده ام که عزیزان شعر میخوانند و منظور ایشان این نیست، اما اگر کسی مقداری در قلبش مرض باشد، شعر را بد برداشت می کند، و یا منفی برداشت می کند. گاهی نیز غلق برداشت می کند. پس خلاصه ی بحث این است که در فرهنگ تخاطب و فرهنگ گفت وگو؛ بحث میکنیم که در شوخی هایمان چگونه باشیم؟ در نزاعمان چگونه باشیم؟ در برخورد با معلم چگونه باشیم؟ بحث من این نیست که احترام پدر لازم است، با احترام مادر لازم است، یا دروغ نباید گفت، بحث من فقط نحوه ی محاوره و گفت وگو است. چند مثال برای شما بگویم و بحث را جمع کنم.

ص: 145


1- تفسیر نمونه، ج 1، ص 387

2- بقره، 104

3- تفسیر نمونه، ج 1، ص 385

1-4. با پیامبرصلی الله علیه واله وسلم و ائمه علیهم السلام

اولین مثال، گفت وگوی با پیغمبر خدا، حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم و ائمه اطهار است.

قرآن کریم می فرماید گفت وگو با پیغمبر قوانینی دارد که اگر با آدم های عادی رعایت نکنی اشکال ندارد. اگر با آدم معمولی این گونه حرف بزنی حرام نیست، اما اگر با پیامبر این گونه حرف بزنی عملت نابود می شود و از بین می رود. آن ها چه هستند؟ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ»؛(1) صدایت از صدای پیغمبر بالاتر نباید برود. وقتی رسول خدا در حال سخن گفتن هستند، تن صدای شما باید پایین تر باشد. من روایت دیدم بعضی ها که جوهره ی صدایشان بلند بود؛ یعنی ذاتأ صدایشان بلند بود، وقتی این آیه نازل شد در خانه نشستند و گفتند ما دیگر پیش پیغمبر نمی رویم. می ترسیم صدای حرف زدن ما از صدای پیغمبر بالاتر باشد. ثابت بن قیس (خطیب پیامبر) یکی از این هاست. رسول خدا او را خواست و فرمود: در مورد تو اشکال ندارد. صدای تو بلند است و قصد بی احترامی نداری.(2) معلوم است که منظور از این آیه بلند صحبت کردن به طور عادی نیست بلکه منظور تحقیر پیغمبر و مخالفت با پیغمبر است. منظور این آیه اذان گفتن نیست، پیغمبر در مسجد نشسته است و بلال دارد اذان می گوید و باید داد بزند. منظور از این آیه اظهار ظلم نیست؛ به کسی ظلم شده است حال می خواهد بیاید در مقابل مسجد اظهار مظلومیت کند باید فریاد بزند.

اما چیزی که مهم است این که این دستور برای امروز نیز است و مخصوص زمان حیات پیغمبر و ائمه نیست، چون وقتی جنازه ی امام مجتبی علیه السلام کنار قبر پیامبر تیرباران شد، فریاد بلند شد، امام حسین مردم را آرام کرد بعد فرمود: « لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ»؛ صدایتان را از صدای پیغمبر بالاترنبرید! با این که پیغمبر از دنیا رفته بود، این سخن چه معنا دارد؟ و بعد فرمودند: «اِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ اَحْیَاءً»؛(3) خداوند آنچه را برای مؤمنان در حال حیات تحریم کرده، در حال

ص: 146


1- حجرات: 2

2- تفسیر نمونه، ج 22، ص 139

3- الكافی، ج 1، ص 302؛ تفسیر نمونه، ج 22، ص 147

مماتشان نیز تحریم کرده است. امروزه نیز بالای قبر پیغمبر نوشته اند و نمی گذارند در آن جا فریاد بزنی، این مطلب درباره ی ائمه نیز صادق است، چون شما در اذن دخول حرم ائمه می گویید: «اللَّهُمَّ إِنِّي وَقَفْتُ عَلَى بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ،»؛ من جلوی خانه ی پیغمبر ایستاده ام، من جلوی یکی از خانه های رسول الله ایستاده ام، «وَ قَدْ مَنَعْتَ النَّاسَ الدُّخُولَ إلی بُیُوتِهِ إلّا بِإذْنِ نَبِیَّکَ»؛ خدایا تو گفتی بی اجازه وارد حرم و خانه ی پیغمبر نشوید، من می خواهم وارد حرم امام بشوم وَ اَسْتَاذِنُكَ يا رَبِّ اَوَّلاً، وَ اَسْتَاْذِنُ رَسُولَكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ ثانِياً » اجازه می دهید وارد شوم؟ «وَ اَسْتَاْذِنُ خَليفَتَكَ الْمَفْروُضَ عَلَىَّ ط-اعَتُهُ»،(1) چرا دور حرم ها داد میزنیم؟ فریاد می زنیم؟ گاهی بعضی از خانم ها و آقایون جیغ میزنند. فریاد زدن کنار حرم، قبور و ضریح ائمه بی احترامی است، و تخاطب با ائمه باید آهسته باشد. یکی از آداب زیارت آهسته سخن گفتن، حواس دیگران را پرت نکردن و آهسته زیارت نامه خواندن است و نیز برگزار نکردن برنامه هایی است که با ادب و زیارت امام معصوم سازگار نیست، پیغمبر در بستر افتاده بود، چه کسانی آمدند و فریاد زدند و گفتند پیامبر هذیان می گوید؟! آن ها اجازه ندادند قلم و دوات آورده شود. به این روایت را منابع مهم و قوی اهل سنت و صحاح اهل سنت نوشته اند . فریاد زدند و سروصدا کردند در حالی که پیغمبر هنوز در قید حیات بود، هنوز چشمان مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم باز بود و اطراف را میدید و اظهار نظر میکرد. آن ها با سر و صدا جریان قلم و دوات را آفریدند که رسول خدا فرمود تعطیل کنید.(2) اجازه ندادند بیش از این کار ادامه پیدا کند. این قدر بعضی از مسلمان ها رعایت می کردند که وقتی آیه نازل شد، در خانه ی پیغمبر داد نزنید و صدایتان را بالا نیاورید، با ناخن در میزدند. ابوایوب انصاری اولین میزبان پیغمبر خدا بود، خانه اش دو طبقه داشت، خودش طبقه بالا و پیامبر طبقه پایین می نشست، البته او اصرار کرد یا رسول الله! شما بالا بروید. حضرت فرمود: نه، من رفت و آمد دارم، مردم می آیند و می روند، سئوال دارند، هیئت ها برای دیدنم می آیند، پس من پایین زندگی می کنم. حدود

ص: 147


1- بحارالانوار، ج 97، ص 160

2- صحيح مسلم، ج 3، کتاب الوصية، ح 22 به نقل از تفسیر نمونه، ج 22، ص 150

هفت، هشت ماه پیغمبر در خانه ی ایشان بود تا این که در مسجد برای پیغمبر حجره ساختند. او می گوید: من در این مدت یک غذای بودار در خانه طبخ نکردم که مبادا بویش پیغمبر را اذیت کند. می گوید: یک بار ظرف آب را پر نکردم بالا ببرم - چون آن زمان آب نبود غالبا با سطل آب می بردند. همیشه نیمه ی سطل را پر می کردم و از پله بالا می رفتم که مبادا یک چکه آب جلوی اتاق پیغمبر بریزد. حتی یک بار با صدای بلند از پله ها بالا نرفتم، آهسته میرفتم که احترام پیامبر حفظ شود.

1-5. با استاد و معلم

دوم: تخاطب و گفت وگوی با استاد؛ بحث من فقط قرآنی است، می خواهم از آیات بگویم. در سوره ی کهف موسی شاگرد، و خضر استاد است. کسانی که درس می خوانید: محصل ها، دانش آموزان، دانشجویان، دقت کنید یک دانشجو چگونه با استادش حرف میزند! «هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ جناب خضر آیا اجازه میدهید؟ او اجازه می گیرد، نمی گوید من به کلاس شما بیایم؟ یا من به درس تو گوش بدهم؟ می گوید: آیا اجازه میدهی دنبالت بدوم؟ آیا اجازه میدهی تو متبوع بشوی و من تابع؟ «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ»؛ این که به من چیزی یاد بدهی، «مِمَّا عُلِّمْتَ»؛ نه همه ی چیزهایی که یاد داری و میدانی بلکه یک مقداری، چون تو استادی و من به حد تو نمیرسم. نمیگوید چه چیزی بلدی؟ نمی گوید چقدر بلدی؟ نمی گوید چقدر یاد بده! این آداب گفت وگوی با استاد است، این آداب گفت وگوی با معلم است، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»، ببینید چقدر زیبا به ما یاد می دهد! و وقتی به او گفت که تو نمیتوانی صبر کنی، موسی گفت: «سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّه»؛(1) شاید ان شاءالله صبر کنم و بتوانم تحمل کنم، لذا پیروی از استاد را تقاضا کرد. وقتی استاد مرحوم علامه طباطبایی، یعنی مرحوم قاضی از دنیا رفت مرحوم علامه دو سال لباس عزا را از تن درنیاورد و عطر استفاده نکرد. گفت: استادم از دنیا رفته است. مرحوم امام در کتاب هایش هر کجا به اسم استادش مرحوم شاه آبادی می رسد، می نویسد: روحی له الفداء؛ روحم فدای او، هستی ام فدای او. گاهی محصل ابتدایی ما به خاطر بچگی اش معلم را تحویل می گیرد اما کمی که بالاتر می آید، در راهنمایی کمتر می شود. روز معلم، هدیه های بچه های ابتدایی بیشتر از راهنمایی

ص: 148


1- كهف: 69

است، در دبیرستان تقریبا تعطیل می شود و در دانشگاه گاهی حتی کسی بلند نمی شود تبریک بگوید. در برخورد با معلم و استاد هر چقدر سن بالاتر برود باید این ادب و تخاطب بیشتر شود. خداوند در سوره ی کهف، چقدر زیبا فرهنگ گفت وگوی با استاد و معلم را یاد میدهد.

1-6. با فرزند

مورد سوم: تخاطب و گفت وگوی با اولاد. والدین عزیز، وقتی می خواهید با فرزندانتان حرف بزنید، ببینید در قرآن چگونه با فرزند حرف می زنند،ببینید لقمان، نوح، پیامبران و انبیا چگونه با فرزندانشان صحبت می کنند. لقمان می گوید: «يا بُنَيَّ»؛ پسر عزیزم. «لا تُشْرِكْ بِاللَّه»،(1)چقدر زیباست! جناب یعقوب به پسرش می فرماید: پسرم رؤیایت را برای هر کسی نقل نکن! «يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ»،(2) به پسرهایش میگوید وقتی پیش عزیز مصر می روید «يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ»؛(3) از یک در وارد نشوید، چون چشم (چشم زخم) می خورید. یک پدر روی جزء جزء زندگی اولادش حساس است؛ روی عبودیتش، «لا تُشْرِكْ بِاللَّه»، روی خوابی که دیده؛ برای هرکسی نقل نکن ممکن است به تو حسادت بورزند، روی حضورش در جامعه؛ مواظب باش همه ی آنچه که داری بارز نشود چون چشم می خوری، روی دعا کردن، «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»؛(4) برایت دعا میکنم. پدرهای عزیز! روایت داریم پیامبر فرمود: «دُعاءُ الوالِدِ لِوَلَدِهِ كَدُعاءِ النَّبىِّ لاُمَّتِهِ»،(5) دعای پدر برای اولاد مثل دعای پیغمبر برای امتش است. قرآن به ما یاد می دهد که اولاد طرف مشورت است ولو حکم در ظاهر، عليه اوست. به ابراهیم ابلاغ کردند باید پسرت را سر ببری، چه کار می کند؟ اول به پسرش می گوید: به من گفتند باید تو را سر ببرم؛ «أَنِّي أَذْبَحُكَ»،(6) نظر تو چیست؟ حتی در

ص: 149


1- لقمان: 13

2- يوسف: 5

3- يوسف: 67

4- يوسف: 98

5- مشکاة الانوار، ص 162

6- صافات: 102

ذبح اولاد هم با او مشورت می کند. الآن افرادی هستند که به من مراجعه می کنند، میگویند چهار پنج سال است که من می خواهم ازدواج کنم، با هم صحبت کردیم اما پدر و مادرم نمی گذارند، زمینه و شرایط فراهم است، طرف متدین است، اما آن ها اجازه نمی دهند. یا برای تحصیلم اجازه نمیدهند. سال هاست که زندگی تشکیل داده ام حتی صاحب فرزند هستیم اما هنوز پدر و مادرم در زندگی و در رفت و آمد ما دخالت می کنند. این ها دخالت نیست بلکه مشورت است، نفرین نیست بلکه دعاست، او مواظب شما است، او به شما توجه دارد، این ها دوستی است. این ها را قرآن به ما می گوید، شما تمام این موارد را از قرآن استخراج کنید، ببینید لقمان چگونه با پسرش صحبت می کند؟ نوح چگونه با پسرش صحبت می کند؟ چگونه غصه ی فرزندش را می خورد؟! خدایا، فرزندم دارد غرق می شود! خدایا، این بچه مال من است! او را نجات بده. پس تخاطب با اولاد باید هم در مشورت باشد و هم در دعا، مواظبت، نصيحت و توحيد.

خلاصه ی گفتار ما این است که فرهنگ تخاطب بين ما ضعیف است. انسان در یک حالت نیست؛ با دشمن برخورد می کند، شوخی می کند، دعوا می کند، با فرزند صحبت می کند، و هم با زن، استاد، شاگرد و با بزرگترها که هر کدام از این ها فرهنگی دارد، این فرهنگ را باید یاد بگیریم؛ یعنی بدانیم نحوه ی تخاطب و گفت وگوی با افراد چیست، چگونه باید در گفت وگوها و سخن مان آن را رعایت کنیم؟ فرهنگ برخورد با سفیه، نادان، بی سواد وباسواد، هر کدام فرق می کند. قرآن خیلی دقیق است؛ در بعضی جاها می گوید: «قَوْلًا مَعْرُوفاً»،(1) «قَوْلًا مَيْسُوراً»،(2) هر کدام جایی دارد. با بدهکارم چگونه حرف بزنم؟ با طلبکارم چگونه حرف بزنم؟ در دعوا چه بگویم؟ در زمینه ی فرهنگ تخاطب من کتاب خاصی ندیده ام که تدوین شده باشد، در حالی که بحث بسیار مهم و کلیدی است. خدایا عاقبت همه ما را ختم به خیر بگردان.

ص: 150


1- نساء: 5

2- اسراء: 28

جلسه دوازدهم

فرهنگ تخاطب و گفت وگو (2)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقولوا قَولًا سَديدًا يُصلِح لَكُم أَعمالَكُم وَيَغفِر لَكُم ذُنوبَكُم»،(1)

مقدمه

بحثی را تحت عنوان فرهنگ گفت و گو و تخاطب شروع کردیم، گفته شد یکی از آداب معاشرت، فرهنگ گفت وگو و تخاطب است، که گاهی به فرهنگ رفتار اشاره می شود؛ یعنی رفتار ما با همسایه چگونه باشد؟ رفتار ما با پدر و مادر چگونه باشد؟ مثلا پایمان را پیش بزرگ تر دراز نکنیم، اگر نعمتی به ما می رسید به دیگران برسانیم و به فقرا کمک کنیم، این ها فرهنگ رفتار است. اما بحث من درباره ی فرهنگ گفتار و تخاطب است. یعنی چگونه باید با یکدیگر سخن بگوییم؟ گفته شد که در نزاع و دعوا، انسان چه باید بگوید که خلاف شرع نباشد و مرتکب حرام نشود. در مشورت، در جشن، در شوخی و مزاح، در کلاس داری، در گفت وگوی با خانواده، در گفت وگوی با فقیر، در گفت وگوی با سفیه، در گفت وگوی با منافق، در گفت وگوی با خوب و بد در جامعه، هر کدام از این ها آدابی دارد. از جمله مواردی که قرآن به طور دقیق در این رابطه سخن گفته همین است که شما چگونه و با چه شیوه ای با اقشار مختلف سخن بگویید. خدا در قرآن با فرشته ها سخن گفته، با پیامبران سخن گفته، حتی با شیطان وقتی که او را میراند سخن گفته است، همچنین انبیا با امت هایشان صحبت داشتند. لذا فرهنگ گفتار بحث خیلی مهمی است که من در جلسه ی قبل تحت عنوان «فرهنگ تخاطب و گفت وگو»،تا اندازه ای به آن اشاره کردم.

قبل از پرداختن به ادامه بحث گذشته، ابتدا ویژگی ها و شاخصه های سخن را از نظر

ص: 151


1- احزاب: آیات 70 و 71

قرآن بیان کنم؛ یعنی بررسی کنیم که یک سخن از نظر قرآن باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟ به عبارت دیگر یک گفتار و سخن از این که مخاطب آن کیست باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟

ویژگی های سخن از منظر قرآن

1. علم و آگاهی

قرآن می فرماید اولین شاخصه ای که انسان باید در سخن رعایت کند این است که حرفی که میخواهد بگوید باید از آن اطلاع و آگاهی داشته باشد، این صریح قرآن است، می فرماید شیطان سعی میکند به شما القاء کند که حرف بدون علم و آگاهی بزنید «إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاء»؛ اول شما را به زشتی و فحشا فرمان می دهد «وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»،(1) دوم این که سعی می کند به شما القاء کند حرف هایی را بگویید که خبر ندارید، نسبت هایی را بدهید که خبر ندارید، به خدا چیزهایی را نسبت بدهید که از آن اطلاع ندارید. لذا حضرت نوح - علی نبینا و آله و عليه السلام - وقتی پسرش دچار انحراف و جدایی از خط پدر شد، به خدا عرض کرد: «رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي»،(2) خدایا این پسر از اهل من است، او در حال نابودی است، نجاتش بده. خطاب شد: «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»؛(3) چیزی را که از آن خبر نداری تقاضا نکن، تو از کجا میدانی او از اهل توست؟ تو از کجا می دانی که او در خط توست؟ پس علم و آگاهی از سخن صریح قرآن است، «لا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ»،(4) حتی روایت داریم که علی علیه السلام فرمود: «لا تَقُل مالا تَعلَمُ»؛ چیزی را که نمیدانی نگو، وقتی انسان حرف می زند اگر یک درصد از این سخنش ازروی ناآگاهی باشد، مثلا سخنران یا داستان گو، یا هر کسی که دارد سخنی می گوید، هشتاد یا نود درصد از کلامش درست است و ده درصدش نادرست است - «فَتُتَّهَمَ بِإِخبِارِكَ بِما تَعلَمُ»؛(5) آن گاه

ص: 152


1- بقره: 169

2- هود: 45

3- هود: 46

4- اسراء: 36

5- غررالحکم، ح 1095

حرف هایی را هم که درست گفتی دیگر باور نمی کنند. می گویند این که یک جریان را نادرست گفت معلوم است بقیه اش را هم نادرست گفته است. بنابراین وقتی انسان از روی ناآگاهی مطلبی را اظهار می کند، نتیجه اش این است که مردم نسبت به حرف های آگاهانه اش هم بدبین می شوند و توجه نمی کنند.

2. اعتقاد

اشاره

دومین ویژگی سخن، باور است؛ یعنی انسان سخنی را که می گوید باور داشته باشد. قرآن می فرماید منافقین که حرف می زدند این گونه نبود که سخنشان سخن صحیحی نباشد، آن ها می گفتند یا رسول الله! تو پیغمبر هستی؛ یعنی شهادت می دادند «نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ»؛ تو پیغمبری، اما این سخنشان را باور نداشتند. «وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ»،(1) نه این که خبرشان کذب است، بلکه ادعایشان کذب است. کلمه «لَكاذِبُونَ» به خبر آن ها برنمیگردد چون خبر درست است و پیغمبر پیامبر است، اما در ادعای این ها باور نیست. لذا قرآن چند جا بر این نکته تأکید می کند که باید نسبت به مطالبی که اظهار می شود باور وجود داشته باشد. «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا»؛ منافقین پیش پیغمبر می آمدند و می گفتند: یا رسول الله! ما ایمان داریم، اما خدا می گوید: چرا دروغ می گویید؟ «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا»؛ بگو نه، شما باور ندارید، ایمان ندارید. ایمان یعنی باور، عقیده. اما «وَلَٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا »،(2) بگویید ما اسلام داریم، چون اسلام ادعای زبانی است، ولی ایمان عقیده ی قلبی است، ایمان باور دل است، ایمان پذیرش درونی است. پس ویژگی دوم این است که باید نسبت به سخن باور باشد چون گاهی در سخن انسان باور نیست.

داستان

مورد اول: افرادی که دور معاویه و دور شخصیت های باطل را می گرفتند و از آن ها تعریف می کردند مانند عمروعاص، شما فکر می کنید آیا به حرف هایی که میزدند باور

ص: 153


1- منافقون: 1

2- حجرات: 14

داشتند؟ زمانی معاویه به عمروعاص گفت: یادت هست که در جنگ صفین میخواستی کلاه سر من بگذاری؟ گفت: کجا؟ گفت: آن جایی که می خواستی مرا مقابل علی بن ابی طالب بفرستی، به من گفتی خودت برو با علی جنگ کن که مردم هم معطل نشوند تا زودتر تکلیف مشخص شود، می خواستی آن جا خدعه کنی و سر من کلاه بگذاری. عمروعاص گفت: جناب خلیفه، من نمی خواستم خدعه کنم چون اگر کشته میشدی یا علی را می کشتی، در هر دو حالت به بهشت میرفتی. معاویه خنده اش گرفت و گفت: این مکرت از آن مکر بدتر است، این سخنت از آن سخنت مسخره تر است، چون تو میدانی ما چه می کشتیم چه کشته میشدیم هر دو در جهنم بودیم.

مورد دوم: امیرالمؤمنین به حسن بصری فرمود: در جنگ جمل قاتل و مقتول در جهنم اند. حسن بصری به آقا اعتراض کرد و گفت: سپاهیان جمل که اهل نماز و دین بودند و ظاهرا قرآن می خواندند، چرا با آن ها جنگیدی؟ آقا فرمود: تو که این عقیده را داشتی چرا یاریشان نکردی؟ تو اگر واقعا على علیه السلام را بر باطل می دانستی و آن ها را بر حق، پس چرا کمکشان نکردی؟ گفت: آقا، چند مرتبه از خانه بیرون آمدم ولی ندایی شنیدم که میگفت: قاتل و مقتول در این جنگ به جهنم می روند. حضرت فرمود: درست شنیدی، این صدا صحیح بوده، قاتل و مقتول از سپاه دشمن؛ از سپاه عبدالله بن زبیر و دیگران، این ها در جهنم اند، البته خود او (حسن بصری) هم باور ندارد.

مورد سوم: شبی هارون الرشید پیش فضيل آمد، فضیل درس اخلاق می گفت ابتدا اندکی از قیامت، مرگ و معاد سخن گفت، هارون گریه اش گرفت، خیلی شدید گریه کرد، هارون یک انسان چند شخصیتی بود، خیلی زود تحت تأثیر جریان ها قرار می گرفت، وزیر هارون به فضیل اعتراض کرد این حرف ها چیست که می گویی؟ ایشان خلیفه ی مسلمین است، جایگاهش در بهشت است، جایگاه آم را در بهشت است. فضیل گفت: امثال شما این ها را بدبخت کرده اید، آن قدر این حرف ها را زده اید که خودش هم باورش شده است. حتی خود تو هم به این حرف باور نداری و میدانی که این گونه نیست، کسی که ظلم می کند چگونه جایش در بهشت است؟! لذا دومین ویژگی سخن، باور سخن است.

ص: 154

3. ادب

اشاره

ابتدا آیه ی زیبایی بخوانم بعد نکته ی سوم را عرض کنم. این آیه در سوره ی مبارکه ی بقره است، «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى»،(1) یعنی در گفتار باید ادب باشد. ادب در گفتار، ادب در انتقال و بیان، یکی دیگر از ویژگی هایی است که قرآن می فرماید: «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ» باید رعایت شود. شأن نزول این آیه درباره ی فقراست، قرآن می فرماید: وقتی فقیری پیش شما می آید و از شما چیزی می خواهد اگر با او خوب حرف بزنی، اگر تندی کرد، او را بخشی و با او نیکو سخن بگویی، - بعضی فقرا این گونه اند، طلبکارند، ۔ اگر کمکش هم نکنی و چیزی به او ندهی این بهتر از این است که به او پول بدهی و به او منت بگذاری.(2)

داستان

مورد اول: فقیری پیش مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری (رضوان الله تعالی علیه و اعلى الله مقامه الشریف) آمد و گفت: آقا، کمکی به من بکن. آقا فرمود: الآن هیچ پولی پیش من نیست، اما اگر می خواهی وضعت خوب شود و خوب گدایی کنی چیزی به تو یاد می دهم. قبل از اذان صبح برو در محله تان کنار حمام بایست، چون معمولا حمام آن موقع باز می شود و موقع اذان صبح برو جلوی مسجد بایست، چون وقتی مردم نماز خواندند از مسجد بیرون می آیند. و وقتی که آفتاب زد به بازار برو، چون آن وقت مردم به بازار می روند. مرد فقیر خنده اش گرفت و گفت: خدا علمش را به شما داده و شغلش را به من داده، من این کار را بلد نبودم. حالا عرض من این است اگر به او کمک نمیکنی حداقل علمش و شیوه اش را به او بیاموز. ادب در گفتار این است.

مورد دوم: نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم در مسجد نشسته بود، شخصی آمد و با تندی و جسارت درخواست کمک کرد، حضرت پولی نزدش نبود، آن مرد شروع کرد به رسول خدا توهین کردن، اصحاب خواستند که موضع بگیرند و با او برخورد کنند، پیامبر

ص: 155


1- بقره: 263

2- تفسیر نمونه، ج 2، ص 320

فرمود: بنشینید، کسی از جایش تکان نخورد، به من توهین کرده من خودم جواب میدهم، و مردم را آرام کرد. پیامبر دست فقیر را گرفت و به منزلش آورد. به او غذا و پول داد و او را یک شب نگه داشت. فرمود: میدانی مَثَل تو و من، مَثَل چیست؟ مثل آن ساربانی است که شترش از دستش به کوچه ها می گریزد، اگر هیچ کس عکس العمل نشان ندهد، ساربان شترش را می گیرد. اما وقتی مردم میدوند که کمکش کنند بیشتر شترش را فراری میدهند و از دستش فرار می کند. می خواهند به او خدمت کنند اما با این خدمت شترش را از پیش چشمش دور می کنند. فرمود مثل تو مثل آن شتر است، و مثل من مثل آن ساربان است، اگر من تو را در مسجد رها می کردم مثل همان شتر میشدی که نمیشد او را جمع کرد، لذا تو را به خانه ام آوردم. فقير عذرخواهی و تشکر کرد. حضرت فرمود: فردا بیا جلوی مردم هم عذرخواهی کن، نه به این دلیل که من به این عذرخواهی نیاز دارم، و یا تو نیاز داری، برای اینکه ممکن است مردم ندانند که تو از من عذرخواهی کرده ای. گاهی انسان کاری را در جمع انجام میدهد مثلا آبروی کسی را در روزنامه می برد بعد نامه ای می نویسد و عذرخواهی می کند. این کار فایده ندارد، در همان روزنامه باید عذرخواهی کنی، اشتباه را هرگونه که پیش آمده باید تصحیح کنی. لذا فرمود: باید ببینند که جبران کردی.(1)

سفارش خداوند به حضرت موسی درباره فقراء

پیغمبر گرامی اسلام فرمود: خداوند به حضرت موسی فرمود: وقتی فقیر یا نیازمندی به شما مراجعه می کند، بترسید از این که نه انس باشد و نه جن. گاهی ممکن است خدا یک فرشته را در قالب سائل بفرستد که تو را امتحان کند، پس شما دو کار را انجام دهید: «بِبَذْلٍ یسیرٍ اوْ بِرَدٍّ جَمیلٍ»؛ (2) یا با بذل يسیر یعنی کم و ساده به او کمک کن یعنی هرچه در توان تو است و یا با رد زیبا؛ یعنی درست ردش کن، نه با ناراحتی و تندی و برخورد شدید. این روزها بحث جشن عاطفه ها مطرح است، دانش آموزان و

ص: 156


1- داستان راستان، داستان 11 به نقل از كحل البصر، ص 70

2- الکافی، ج 4، ص 15؛ الفقیه، ج 2، ص 68؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 419

خانواده هایی هستند که حتی کیف و کفش مدرسه هم ندارند. کسانی که میلیون ها تومان خرج مدارس غیرانتفاعی فرزندشان می کنند، راضی نشوند که دانش آموزی بدون کفش، یا با لباس مندرس و یا با وضع نامناسب به مدرسه برود. به فضل الهی کمیته ی امداد هم در کشور به خوبی فعالیت می کند، اما خوب است که هر کس به اندازه ی وسعش، و از بهترین هایی که دارد کمک کند؛ «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»،(1) عزیزان کتاب هایی که در شرح حال بزرگانی چون امام نوشته شده است، مانند پا به پای آفتاب، گلشن ابرار، سیمای فرزانگان، شرح حال مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، و دیگران را مطالعه کنید و ببینید که آن بزرگان چگونه خودشان را وقف مردم کرده بودند.

خاطره ای از امام رضوان الله تعالی علیه

یکی از عزیزان می گوید: وقتی در نجف خدمت امام بودم، یک شب نزد ایشان رفتم و گفتم: آقا یک خانواده ای است که مدتی من آن ها را می شناسم و اهل شوشترند، آن ها در این جا (نجف) زندگی می کنند، غذای آن ها نان، آب و شکر است. شکر را در آب می ریزند و با نان می خورند، آن ها ماه به ماه رنگ گوشت و برنج را نمی بینند، به شدت فرزندانش مریض شده اند و خود پیر مرد اذیت می شود. امام خیلی متأثر شد، فرمود فردا ساعت 9 صبح بیا من کمکی به شما بکنم که به آن ها بدهی و بعد هم مستمرا ادامه اش بده. می گوید فردا صبح خبر رحلت مرحوم آقا سید مصطفی رسید، و ما سراسیمه مشغول مراسم تشییع و مراسم برگزاری تجهیز میت شدیم و من سفارش امام را فراموش کردم، ساعت 9/10 دقیقه بود، در اوج شلوغی که مردم برای تشییع فرزند امام خانه ی ایشان جمع شده بودند، امام با تیر به من فرمود: ده دقیقه گذشته، تو قرار بود ساعت 9 این جا باشی و برای آن خانواده ی شوشتری پول ببری. گفتم: آقا در این وضعیت؟! فرمود: کدام وضعیت؟! این وضعیت همیشه برای همه است. پول را به من دادند و فرمودند: الآن برو. گفتم: آقا اجازه بدهید مراسم را برگزار کنیم بعد بروم.

ص: 157


1- آل عمران: 92

فرمود: نه. رفتم در خانه ی آن ها در زدم، مادر آن بچه ها آمد، گفتم این پول را آقا روح الله فرستاده اند، اشک در چشمانش حلقه زد، فریادی زد و گریه کرد و گفت: با این وضعیت! با داغ فرزندشان به فکر ما بوده اند! آری! این فرهنگ شخصیت های ماست.

خاطره ای از استاد شهید مطهری

راننده ی مرحوم شهید مطهری می گوید من خاطراتی از شهید مطهری دارم که تا عمر دارم آن را فراموش نمیکنم، زمانی که ایشان در دانشکده ی الهیات تهران تدریس میکرد روزی با ایشان در خیابان آفریقای تهران می رفتیم، پیرمردی بچه ی ده ساله ای را به زحمت به کول گرفته بود، به انسان می تواند بگوید به من ربطی ندارد، من به این کارها چه کاردارم، عزیزان! اسلام انفاق را حکومتی و دولتی نکرده، بلکه مردمی کرده است. هر کجا سخن از نماز است سخن از زکات مهم است، هر کجا سخن از صفات مؤمن است سخن از «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ »،(1) است. خطابش هم به دولت مردان نیست، گرچه آن ها موظف هستند فقرزدایی کنند، اما خطابش عام است، خطاب به همه است . می گوید شهید مطهری فرمودند ماشین را کنار بزن، کنار زدم. بعد پیرمرد را صدا زد و گفت: آقا کجا میروی؟ گفت: از مشهد آمده ام، این بچه مریض است، بیماری فلجش کرده است و دیگر نمی تواند راه برود، به همین خاطر کولش گرفته ام. از مشهد با اتوبوس، خودم را به تهران رسانده ام. پرسید: کجا ساکنی؟ گفت: یک مسافرخانه در خیابان راه آهن گرفته ام. گفت: حالا او را کجا می بری؟ گفت: او را به بیمارستان تجریش برده ام، گفته اند باید این قدر پول واریز کنی، این بچه نیاز به دارو و دوا و بستری دارد، من هم پول ندارم حالا دارم دنبال یک درمانگاه می گردم. شهید مطهری گفتند بیا سوار شو. ایشان بچه را به بیمارستان تجریش بردند و بستری کردند. بعد مرا فرستادند بروم پول مسافرخانه را حساب کنم. آنچند روزی که پیرمرد در تهران بود هزینه اش را دادند تا این بچه خوب شد و پدرش او را برد. برای این کار ساعت ها وقت استاد مطهری گرفته شد، شخصیتی که تک تک لحظاتش ارزش دارد. تمام دقایقش خدمت به جامعه است اما در عین حال وقت گذاشت و این مشکل را حل کرد.

ص: 158


1- بقره: 254

رسیدگی مقام معظم رهبری به فقراء

یکی از عزیزانی که در حال حاضر جزء ارکان علما و نظام است، می فرمود قبل از انقلاب، در اواخر حکومت شاه ملعون در ایرانشهر سیل آمد، ما از کرمان کمک برداشتیم به ایرانشهر بردیم که به سیل زده های آن جا کمک کنیم. درآن زمان مقام معظم رهبری در ایرانشهر تبعید بود، از مردم پرسیدم چه کسی در این جا مردم را مدیریت می کند؟ گفتند آن آقای سیدی که در آب است. دیدم یک شخصیتی پاها را تا زانو بالا زده است، گونی های آرد را روی کولش گذاشته و یکی یکی آن ها را از میان آب رد می کند، جلو رفتم دیدم مقام معظم رهبری هستند لذا ما کمک ها را تقدیم ایشان کردیم. خلاصه ایشان وضعیت را آرام کردند، بعد جلسه ای ترتیب داد، عده ای از ما را جمع کرد، و فرمود: من خیلی فکر کردم که با این وضعیت چه کنیم، با این پولی که داریم نمی توانیم سیل زدگان را تأمین کنیم، شما بروید تعدادی بز شیرده پاکستانی خریداری کنید، و به هر خانواده یکی بدهید که از شیرش استفاده کنند و ماست درست کنند و بخورند. از طرف دیگر بزها زاد و ولد می کنند و این ها از زاد و ولدش استفاده میکنند، ما نمی توانیم با کمک موردی مشکل این مردم را حل کنیم. لذا ما تعداد زیادی بز شیرده پاکستانی خریدیم و به هر خانواده ای یک بز دادیم. این ها ویژگی های بزرگان، شخصیت ها، علمای ما است و در رأس همه ی آن ها ائمه اطهار هستند.

اخیرا من کتابی دیدم که یکی از عزیزان با عنوان خدمت رسانی نوشته است، این کتاب در آن سالی که مقام معظم رهبری آن را سال خدمت رسانی اعلام کردند نوشته شده و لشکر علی بن ابیطالب نیز آن را چاپ کرده است، کتاب بسیار خوبی است، آن کتاب این موارد را به طور مفصل جمع کرده است.

سفارش امام رضا علیه السلام به فرزندش

بزنطی که از اصحاب امام رضا علیه السلام است، می گوید من خودم نامه ی امام رضاعلیه السلام راکه به امام جواد علیه السلام نوشته بود، خواندم. علی بن موسی الرضا در ایران بود و جوادالائمه در مدینه، و سنش پنج، شش سال بیشتر نبود. نامه نوشت که پسرم شنیده ام از در خصوصی رفت و آمد میکنی، از جایی تردد میکنی که مردم دستشان به تو نرسد، و فقرا و عموزاده ها و ورثه های فرزندان موسی بن جعفر، برادران من، تو را نبینند. پسرم

ص: 159

از درب عمومی رفت و آمد کن، تو مختاری که به فرزندان پدرم و عموزاده هایت هرچه دوست داری پول بدهی به امام حداقل را تعیین کرده بود . بعد فرمود اما به آن ها کم ندهی و از جایی رفت و آمد کن که دست مردم به تو برسد.

4. مستدل و پشتوانه دار

چهارم: سخن باید مستدل و پشتوانه دار باشد. علامه ی طباطبایی ذیل این آیه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً»،(1) می فرماید: خدا در قرآن فرموده که هر کس مستدل و محکم حرف بزند و حرف هایش پشتوانه داشته باشد، دو اثر دارد:« یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ»، یکی این که کارهای دیگرش هم درست میشود - عجیب است که قول مستدل کارهای دیگر انسان را درست می کند . و دوم این که « یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»،(2) گناهانتان آمرزیده می شود. همچنین حدیث و سخنی دیدم در تفسیر «دٌرٌّ المنثور» که از سٌیٌوطی، از علمای عامه ی مصر است. به ایشان زیاد کتاب دارد، یکی از آن ها تفسیر درالمنثور است . می گوید رسول خدا، حضرت محمد صلی الله علیه و اله وسلم ، هر وقت بر اریکه ی منبر مینشست در ابتدای سخنش این آیه را می خواند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً».

درباره ی ویژگی های سخن به همین اندازه اکتفا می کنیم و به ادامه بحث فرهنگ تخاطب می پردازیم.

فرهنگ تخاطب و گفت وگو

اشاره

چند مثال از قرآن درباره ی فرهنگ تخاطب بیان میکنم:

1. با پدر و مادر

قرآن کریم می فرماید وقتی می خواهی با پدر و مادرت حرف بزنی «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً»،(3) با آن ها کریمانه حرف بزن؛ یعنی واژه هایی که به کار می بری واژه های بزرگوارانه باشد.

ص: 160


1- احزاب: 70

2- احزاب: 71

3- اسراء: 23

2. با بدهکار

وقتی با بدهکارت می خواهی حرف بزنی، کسی که از او پول می خواهی «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً»،(1) با او میسور حرف بزن؛ یعنی شرایط را بر او آسان بگیر. اگر ندارد شرایط را بر او سخت نگیر.

3. با گناهکار

پیغمبر می فرماید مسلمانان! اگر می خواهید امر به معروف کنید، «فَقُو لا لَهُ قَوْلاً لَیَّنا»؛(2) با گنه کار نرم حرف بزنید. دقت کنید چقدر روانشناسانه و کارشناسانه است! فرهنگ گفت وگو دقیق است.

4. با سفیه و نادان

اگر شخصی متوجه چیزی نیست، یا مطلبی را به خاطر کم سوادی و سفاهت و نادانی درک نمی کند «وإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»،(3) با جاهل درگیر نشو، اگر سخن اشتباهی گفت سرت را پایین بینداز و بگو ان شاء الله که درست است، سخنی بگو که در آن بار منفی نباشد.

5. با منافق

ای پیغمبر وقتی می خواهی با منافق سخن بگویی «وقُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِعِمْ قَوْلاً بَلیغاً»؛(4) با آن ها بلیغ و رسا سخن بگو و تعارف نکن.

6. با مؤمنان

مؤمنان! اگر می خواهید بین خودتان حرف بزنید، «وَ هُدُوا إِلَی الطَّیَّبِ مِنَ الْقَوْلِ»،(5) پاکیزه سخن بگویید.

ص: 161


1- اسراء: 28

2- طه: 44

3- فرقان: 63

4- نساء: 63

5- حج: 24

قول طيب، قول کریم، قول معروف، قول میسور و قول لیّن، هر کدام از این ها جایی دارد که اگر به آیات دقت کنید متوجه خواهید شد که نحوه ی تخاطب و سخن گفتن در هر جایی چگونه است. البته موارد جزئی تر نیز در روایات آمده است. وقتی به دیدن مریض می رویم چه بگوییم، وقتی می خواهیم با شخصی که عزادار است برخورد کنیم چه بگوییم، وقتی به کسی که خبرشادی به او رسیده برخورد میکنیم چه بگوییم، وقتی از سفر می آییم، وقتی کسی در مقابل ما عطسه می کند، وقتی کسی مصیبتی میبیند، وقتی در مقابل قبرستان قرار میگیریم، وقتی تشییع جنازه می رویم، تمام این ها در روایات به طور دقیق بیان شده است، که به تک تک این افراد چه واژه ها و کلماتی بگویید.

7. در برخورد با جنازه

اگر دیدی جنازه ای را می برند، بگو خدایا ما به این تصدیق داریم و آن را قبول داریم، خدایا ما هم روزی به او ملحق خواهیم شد. وقتی به قبرستان می رسی، بگو «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ مِنْ دِیَارِ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَإِنَّاإِنْ شَاءَ اللَّهُ بِکُمْ لَاحِقُونَ»،(1)

در یک جمله، فرهنگ تخاطب و گفتار در بین ما ضعیف است، و برای شناخت آن باید به متن قرآن و روایات مراجعه کنیم و آن ها را استخراج کنیم. البته بعضی از عزیزان در این زمینه کتاب نوشته اند و این موارد را تقریبا ریز کرده اند. کتابی به نام اخلاق الهی از جناب آیت الله سید مجتبی تهرانی اخیر چاپ شده است، که مجموعه درس های اخلاق ایشان می باشد، مجموعه ی بسیار جالبی است که بنده جلد 27 و 28 آن را که نگاه کردم درباره ی شیوه ی گفتار و زبان و خطرها و آفات آن است، و مجموع این مباحث را جمع آوری کرده است، عزیزانی که علاقه مند هستند ان شاء الله مراجعه خواهند کرد.

خداوندا! به همه ی ما گفتار سدید، فکر پاک، عمل صالح و قلب و نیت خالص، عنایت بفرما.

ص: 162


1- الكافي، ج 3، ص 229؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 225؛ مستدرک، ج 2، ص 366

جلسه سیزدهم

شماتت و سرزنش

اشاره

قال الله تبارک و تعالی «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»،(1)

مقدمه

بحث ما در این ماه مبارک رمضان، در رابطه با اخلاق معاشرت، گفت وگو و برخورد اجتماعی است، یکی از نکاتی که در جامعه مردم کم و بیش به آن مبتلا هستند و از آن رنج می برند، مسأله ی شماتت و سرزنش در گفت وگو است. بعضی از خانواده ها از این موضوع گله میکنند که من هر کاری میکنم خانمم مرا سرزنش می کند، مقایسه می کند، می گوید: فلانی را ببین، خودت را هم ببین. اگرمشکلی یا مصیبتی پیش می آید شروع به سرزنش می کند. در بعضی از افراد این روحیه زیاد دیده می شود که وقتی مصیبتی برای انسان پیش می آید طرف مقابل فرصت پیدا می کند و شروع می کند به اظهار گله و خوشحالی کردن از این که این اتفاق افتاده و می گوید: چون حرف مرا گوش نکردی این طور شد. به طور مثال آقایی پدرش به او گفته با فلان خانم ازدواج کن، اما او گوش نکرد و به هر دلیلی با شخص دیگری ازدواج کرد و این ازدواج به طلاق منجر شد و همسرش از دستش رفت یا بینشان اختلاف پیش آمد. این مشکل برای کسی پیش آمده که سابقه ای هم در گذشته دارد و به حرف او گوش نکرده، در این جا اگر پدر گفت: چون به حرف من گوش نکردی این طور شد، یا چون من گفتم و توجه نکردی این اتفاق افتاد، به این میگویند شماتت. شماتت یعنی شادی کردن بر شکست و مصیبت افراد. به طور مثال وقتی به مسافرت می روند دو جاده به مشهد

ص: 163


1- أحزاب: آیات 70 و 71

می رود؛ یکی جاده ی شمال است و یکی جاده ی کویر. خانواده و اطرافیان می گویند از جاده ی کویر برویم، ولی طرف میگوید نه من دوست دارم از جاده ی شمال بروم. می رود و اتفاقا تصادف می کند. خانواده می گویند: ببین ما گفتیم از آن جاده برو، اگر میرفتی این گونه نمیشد، خیلی سرخود و خودرأی هستی. و شروع می کنند به سرزنش کردن او. گاهی این اتفاقات در خانواده ها پیش می آید که می گویند: اگر از این جاده میرفت تصادف نمیشد یا اگر با این شخص ازدواج نمیکردی به طلاق نمی رسید. اما انسان این گونه است که گاهی ورشکست می شود، گاهی در زندگی اش کم می آورد. شماتت و سرزنش از گناهانی است که در روایات ما به شدت مذمت شده است. به عبارت دیگر شماتت کننده به گونه ای خودش را بهتر از دیگران می بیند و همیشه می خواهد دیگران را بدهکار جلوه دهد. آقایی می گفت: اگر من تصادف کنم، حتی اگر طرف مقابلم مقصر باشد خانمم مرا سرزنش می کند و می گوید تو مقصری. هر اتفاقی برای من بیفتد، همیشه خیالم راحت است که مجرم منم و این بسیار بد است که کسی همیشه دیگران را شماتت کند.

بدترین مردم در کلام امیرمؤمنان علیه السلام

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «شرُّ النّاس مَنْ یَری اَنَّهُ خَیْرُهُم»؛(1) بدترین مردم کسی است که فکر می کند، خود او بهترین است، تدبیر او درست است، پیشنهاد او درست است، مشورت او درست است. این شماتت برای هر کسی ممکن است پیش بیاید. کسی از پیامبر که بالاتر نیست، عبدالله بن ابی منافق و دویست سیصد نفر از یارانش در جنگ احد گفتند: یا رسول الله، بایستید در مدینه بجنگیم، داخل قلعه هامان می مانیم، سلاح به دست می گیریم، دشمن به شهر حمله می کند، ما دروازه ی شهر را می بندیم و به آن ها حمله می کنیم و آن ها را از بین می بریم . بعضی ها با همین سیاست در اوایل جنگ خرمشهر را از دست دادند. پیامبر با آن ها مشورت کرد، اما نظر آن ها را نپذیرفت، و به این نتیجه رسید که به خارج از مدینه بروند، رفتند و شکست خوردند.

ص: 164


1- شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 391 غررالحکم، ح 7082

پیامبر به مدینه برگشت، منافقین شروع کردند به شماتت کردن و گفتند: ما گفتیم اگر داخل شهر باشیم دشمن را شکست می دهیم، در حالی که اگر داخل شهر نیز بودند شاید شکست می خوردند آن سوی اتفاقات که معلوم نیست، چون برگ هاش سفید است، مانند املاء ننوشته است، املاء ننوشته که غلط ندارد، او جاده را طی نکرده است یا داخل شهر نجنگیده است. شاید بدتر از این می شد، شاید اگر آن ازدواج هم صورت می گرفت بدتر از این میشد.

پیامبر فرمود: «أَقِلُّوا مِنَ الَّظَرِ إِلَی أَهْلِ الْبَلَا»؛(1) خیلی به اهل بلانگاه نکن، اهل بلا یعنی کسانی که مصیبت دیده اند؛ یکی نابیناست، یکی فلج است، یکی مشکلی دارد، بعضی ها عادت دارند دائم سئوال کنند که چه شده است؟ چه اتفاقی افتاده است؟ لذا پیامبر فرمود: در اهل مصيبت، خیلی دقیق نشوید ممکن است مکدر و ناراحت شوند. گاهی نیز شماتت و سرزنش درونی است که این گناه نیست. به طور مثال در مورد کسی که از او کینه ای داشته یا به او ظلمی کرده است می گویند فلانی دعوا کرده، یا تصادف کرده و انسان خوشحال می شود، اما احساسی را که در دلش دارد اظهار نمی کند. گرچه این هم بد است، ولی حرام نیست. وقتی انسان اظهار خوشحالی نکرد، این شماتت درونی است، ولی بحث ما در مورد شماتت بیرونی است، درباره ی کسی که شماتت را اظهار می کند و به سرزنش کردن عادت دارد. اصلا این بچه، مقصر است، گفتی این قوری را برندارد، برداشت و شکست. گفتی نرو پای دستشویی، رفت و استکان را شکست. گفتی سوار این موتور نشو، شد و پایش شکست. اما در بیمارستان در حالی که دارند پایش را گچ می گیرند دیگر جای سرزنش نیست، الآن باید پای او را مداوا کرد. دقت کنید حتی اگر طرف شما نیز مقصر باشد باز هم نباید او را سرزنش کرد.

عاقبت شماتت و سرزنش

امام صادق علیه والسلام فرمود: «مَنْ شَمِتَ بِمُصِیبَةٍ نَزَلَتْ بِأَخِیهِ»؛ کسی که شماتت کند بر

ص: 165


1- بحارالانوار، ج 59، ص 213؛ طب الائمه، ص 106

مصیبتی که بر کسی وارد شده، «لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی یُفْتَتَنَ»؛(1) از دنیا نمی رود مگر این که برای او مثل این مصیبت یا بدتر از آن پیش آید و خودش هم به همین گرفتاری مبتلا شود. دیر یا زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد و اتفاق می افتد.

خاطره ای جالب

من دوستی داشتم که میخواستم با ایشان به تهران بروم. در مسیر قم به تهران، خاطره ی جالبی برای من تعریف کرد، گفت: من یک روز از این اتوبان میگذشتم، اتوبان خلوت بود، دیدم یک نفر ماشینش را به نرده ها زده و داغون شده است. نمیدانم خود راننده هم از بین رفته بود یا نه؟ چون او را از صحنه ی تصادف برده بودند. میگفت پیش خودم گفتم در این اتوبان خلوت، با این نرده های به این درشتی کسی که به این نرده زده از سه حال خارج نیست؛ یا مست بوده که ندیده، یا دیوانه بوده یا خواب بوده است، مطمئنا یکی از این سه حالت است، در حال این تحلیل بودم که محکم به نرده زدم، پایم شکست، من را به کنار اتوبان آوردند، یاد این حرف خودم افتادم و گفتم: ما که نه مست بودیم، نه دیوانه و نه خواب! چرا انسان در مورد اتفاقات و اشخاص با دید محدود خود قضاوت می کند و دیگران را با همان دید سرزنش میکند؟!

خاطره ای خواندنی

آقایی در مسجد برای این که در نماز شک نکند از مهر امین استفاده کرده بود. امام جماعت آن مسجد گفت: انسانی که سه رکعت نماز را نتواند حفظ کند دیگر مهر امین را میخواهد چه کند؟ انسان که برای چند رکعت نماز شک نمی کند. گفت ائمه ی ما چنین بودند، چنان بودند، باید حضور قلب داشت. همان شب ایشان نماز عشا را سه رکعت خواند. بالاخره برای همه ممکن است شک پیش بیاید، اما چون او کسی را که شکیاتش زیاد بود شماتت کرد خودش هم در آن شب دچار همان مشکل شد. خدا به بعضی ها زود نتیجه ی حرفشان را نشان میدهد و به بعضی ها دیرتر که آن دسته ی اول

ص: 166


1- الكافي، ج 2، ص 359؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 266؛ بحارالانوار، ج 72، ص 216

را خدا بیشتر دوست دارد، چون در روایات هم داریم که اگر خداوند بخواهد به بنده ای لطف کند، زود نتیجه ی آن حرفی را که زده مصیبتی یا حادثه ای به او ابراز می کند. به همین دلیل است که عرض می کنم شماتت یکی از مسائلی است که باید در معاشرت ها در مورد آن دقت شود. حتی در مواردی هم که شخص اشتباه می کند، اسلام اجازه ی شماتت نمی دهد، به قرآن مراجعه کنید، طی سه چهار آیه در سوره ی «ص»، به داستان حضرت ایوب اشاره کرده است. این داستان آن قدر اهمیت دارد که خدا به پیغمبر می فرماید: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوب»؛(1) تو ایوب را یاد کن، و به قصه ی او دقت کن و داستان او را در زندگی ات مطرح کن. ایوب که بوده است؟

ویژگی های حضرت ایوب

قرآن می فرماید ایوب سه ویژگی داشته است: 1- «إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً» ؛ صبور بود، 2 «نِعْمَ الْعَبْدُ»؛ عبد خوبی بود . این خیلی مهم و با ارزش است که خدا به کسی بگوید «نِعْمَ الْعَبْدُ» باید نمره اش خیلی بالا باشد که خدا او را «نِعْمَ الْعَبْدُ» خطاب کند . 3- «إِنَّهُ أَوّابٌ»؛(2) خیلی هم به خدا رو می کرد. اما خدا او را به امتحان مبتلا کرد، امتحانش هم سنگین بود؛ بچه هایش مریض شدند، بعضی ها از آن ها از دنیا رفتند، به فقر شدید دچار شد. بعضی نوشته اند هفت سال و بعضی نوشته اند هجده سال، ایوب پیامبر به بدترین گرفتاری ها مبتلا شد. البته تورات در نقل داستان ایوب خیلی ادب را رعایت نکرده است. این داستان شاید مفصل ترین داستانی است که در تورات آمده؛ 46 فصل در تورات به این داستان اختصاص یافته است. در آن جا خیلی سخن های بی ربطی گفته، که درست نیست. قرآن نیز هیچ اشاره ای نکرده که ایوب چه شد؟ فقط می فرماید به مصیبت مبتلا شد. در روایات هم آمده که اولادش مردند، تمام دام هایش مردند، زراعتش خشک شد، خودش مریض شد، اما بسیاری از این چیزهایی که در تورات نقل شده، از جعلیات است. نکته اینجاست که بعد از هفت سال و برخی فرموده اند هجده

ص: 167


1- ص: 41

2- ص: 44

سال خدا به ایوب خطاب کرد که این جا پایت را به زمین بزن تا آب جاری شود، بعد با این آب خودت را بشوی. او شست و خوب شد.

سرزنش حضرت ایوب بدترین مصیبت

امام صادق علیه السلام فرمود: بعدها از حضرت ایوب پرسیدند کدام مصیبت بر تو از همه سخت تر بود؟ این که فرزندانت را از دست دادی؟ یا زراعتت را از دست دادی؟ یا مریض شدی؟ یا به تو تهمت زدند؟ یا همسرت را آزار دادند؟ یا نان شب نداشتی؟ گفت: همه ی این مصیبت ها قابل تحمل بود، اما زخم شماتت دشمنان و شماتت راهبان و بزرگان قوم، هنوز در دلم است که می آمدند و می گفتند: تو چه کردی که این گونه مبتلا شدی؟ اگر تو انسان خوبی بودی این قدر گرفتار نمیشدی و اینقدر مصیبت نمیدیدی.(1)

ببینید این گناه شماتت است. حتی من در آیه ی قرآن دیدم، ذیل آن هم روایت دیدم، در آیه ای که می فرماید: «وَ أَسَرُّوا النّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ»؛(2) وقتی کافران، مشرکان و انسان های بد عذاب می بینند، پشیمان می شوند، اما ندامتشان را مخفی می کنند . یکی از اسامی قیامت همین است . دارند او را می برند که در آتش بسوزانند، خیلی هم از این وضعیت ناراحت است، اما پشیمانی اش را مخفی می کند. از امام معصوم روایت داریم که فرمود: به این دلیل ندامتش را مخفی می کند که او را شماتت نکنند. این گونه در روایت های ما بر آن تأکید شده است.

دلیل شماتت، حسادت

من یکی از ریشه های شماتت را برای شما بیان می کنم. یک دلیل شماتت، حسادت است. لقمان به پسرش فرمود: به این روایت از امام صادق علیه السلام است . پسرم «لَلحَاسِدِ ثَلَاثُ عَلّامَاتٍ»؛ حسود سه علامت دارد: 1- «یَغْتَابُ إِذْ غَابَ»؛ وقتی نیستی غیبتت را میکند. 2- «یَغْتَابُ إِذْ غَابَ»؛ وقتی پیش توست تملقت را می کند، 3- «وَ

ص: 168


1- تفسیر نمونه، ج19، ص 294

2- يونس: 54

یَشْمَتُ بالْمُصِیبَةِ»؛(1) وقتی که مصیبت پیش می آید شماتت میکند. انسان های حسود این گونه اند که وقتی مصیبت و مشکلی پیش می آید سرزنش می کنند.

خاطره ای خواندنی

بنده زمانی در مسجد جامع شهری منبر می رفتم، جمعیت زیادی پای منبر بود و بحث های مختلفی مطرح می شد. بعد آقایی مرا در خیابان دید و گفت: آقا، روزه ی شما باطل است، گفتم: برای چه؟ گفت: مگر نمی گویند دروغ بستن به خدا و پیغمبر حرام است؟ گفتم: بله. گفت: شما امروز آیه ی قرآن را اشتباه خواندید . درست هم میگفت، بنده کلمه ی «لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ»،(2) را «لا یستخفون منَ الرَّب» خوانده بودم گفتم: عزیز من! این که تعمدی نیست، این که گفته اند روزه را باطل می کند دروغ بستن عمدی نسبت به خداست. 40 دقیقه، 50 دقیقه می خواهی روی منبر از حفظ تاریخ بگویی، آیه و حدیث بخوانی، گاهی اعراب را اشتباه می خوانی. گاهی پیش می آید که فاعل مفعول خوانده می شود. بعضی ها این گونه اند، روحیه ی تشکر ندارند، همان یک عیب را برجسته می کنند، همان یک اشکال را علم می کنند که این از روی حسادت است.

جواب اباذر در مقابل شماتت

وقتی اباذر غفاری فرزندش را از دست داده بود، مردم او را شماتت می کردند، خودش داغ جوان داشت و مصیبت دیده بود، مردم هم می گفتند: توکه پسرهایت نمی ماند. می گفت: «الحمدُلِلّه الَّذی یَاخُذُهُم مِن دارِ الفَناءِ وَ یُدْخِرُهُم فی دارِالْبَقاءِ»،(3) خدا را شکر که آن ها را از این دار دنیا می گیرد و به دار بقا می برد.

جواب حضرت زینب علیها السلام و امام سجاد علیه السلام در مقابل شماتت

زینب کبری علیها السلام تا وارد مجلس دشمن شده در حالی که مصیبت دیده و داغ دیده

ص: 169


1- بحارالانوار، ج 70، ص 251

2- نساء، 108

3- مسكن الفؤاد، ص 55: آرام بخش دل داغدیدگان، ص 144

است. آن خبيث (یزید) رو به حضرت زینب کرد و گفت: خدا مردهای شما را کشت؟ - چه قدر جسور است! کار را دارد به خدا نسبت می دهد و می گوید: «الحمدُلِلّهِ الَّذی قَتَلَکُم»؛(1) شکر خدایی را که شما را کشت. امام سجاد علیه السلام فرمود: قتل به تو منسوب است، چرا به خدا نسبت می دهی؟ تو جنایت و ظلم کرده ای، مگر می شود آن را به خدا نسبت داد؟ به خدا در قرآن می گوید: هر کس کار خوب کند به خدا بر می گردد و هر کس کار بد کند به خودش برمی گردد؛ «ما أَضابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللّهِ».اگر با زبان گفتی «لا اله الا الله» به خدا بر می گردد، چون خدا این زبان را به تو داده است، اما اگر با زبان فحش بدهی خودت گرفتار میشوی. ممکن است بگویند برای فحش هم که خدا زبانش را داده است، بله خدا داده ولی گفته فحش نده. لذا علت این که در کار زشت فقط ما دخیل هستیم، اما در کار مثبت خدا نیز دخیل است، همین است. دقیقا مثل پدری که پنج هزار تومان با ده هزار تومان پول به بچه اش می دهد و می گوید وقتی به مدرسه یا دانشگاه می روی مواد مخدر نخر، و پولت را برای حرام نده؛ با این پول غذا تهیه کن. حال اگر این بچه با این پول یک قرآن خرید و خواند پدر در ثوابش شریک است، چون پدر پول را به او داده است. یا اگر این بچه با آن پول در سحر ماه رمضان غذایی خورد و روزه گرفت پدر در ثواب آن شریک است، چون پدر به او پول داده است.

اما اگر این بچه مشروب خرید و در ماه رمضان خورد و روزه اش را شکست پدر دخیل نیست، چون پدر به او پول داد و گفت این کار را نکن. ممکن است بگویند باید پدر پولی به او میداد که نشود با آن مشروب خرید. پاسخ این است که این کار فایده ای ندارد، ما این نوع پولی نداریم. مثل این که بگوییم خدا یک زبانی به ما میداد که نشود با آن دروغ گفت، آن وقت که فرشته میشدی، دیگر انسان نبودی، دیگر اختیار نبود، و در نتیجه دیگر سلمان و ابوذر و اباسفیان از هم جدا نمی شدند. لازمه ی زبان اختیار است، باید زبانی به تو بدهد که هم بتوان فحش داد و هم بتوان حرف خوب زد. اگر حرف خوب زدی به او برمیگردد؛ «ما أَصابَكَ مِن حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَما أَصابَكَ مِن سَيِّئَةٍ

ص: 170


1- مستدرک، ج 7، ص 289؛ بحارالانوار، ج 45، ص 129؛ الاحتجاج، ج 2، ص 306

فَمِن نَفسِكَ»؛(1) و هر چه بدی است به خودت برمی گردد. لذا تنها تحلیل این بحث که به جبرمنجر نشود همین است . امام سجادعلیه السلام فرمود: چرا به خدا نسبت می دهی؟ زینب کبری علیها السلام هم برخاست و گفت: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا»،(2) چرا شماتت میکنی؟ شهادت بر ما زیبا بوده است. بنابراین منشأ شماتت حسادت، بغض، کینه، نخوت و غرور است. انسان های مغرور، کینه ای و حسود سعی می کنند دیگران را سرزنش کنند و بر مصیبت دیگران شادی کنند و دیگران را بکوبند و تحقیر کنند که این روحیه ی بدی است. عزیزان! خدا با آن عظمت با این که بنده ها معصیتش را می کنند اما می فرماید: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلَ أَنْفُسِهِم»،(3) پیغمبر، بگو بنده های من که گناه کرده اید، بیایید توبه کنید، من می پذیرم. اگر در کیف فرزندت یک بار هم سی دی پیدا کردی و متوجه شدی جرمی مرتکب شده، یا اگر همسرت یک بار در معامله ضرر کرده، نباید او را شماتت کنی. این نکته ای است که از روایات متعدد ما استفاده می شود و در این روایات از سوی ائمه ی بزرگوار و رسول خدا، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله وسلم بر آن تأکید شده است که نباید مؤمن را در مصیبت ها شماتت کرد.

آیا کافر و منافق را می توان لعن کرد؟

ممکن است سئوالی به ذهن برسد که می خواهم به آن پاسخ بدهم. وقتی کافر، منافق یا دشمن شکست می خورد انسان خوشحال میشود و لعن می کند، حتی نفرین می کند و از خدا میخواهد که شکست آن ها را ببیند، در این مورد چگونه می توان قضاوت کرد؟ دو حدیث از پیغمبر اکرم و یک آیه از قرآن بیان می کنم که جواب این مسأله روشن شود.

پیامبر گرامی اسلام در مسجد نشسته بود و مردم هم مقابل او نشسته بودند. - یکی از روش های پیغمبر در سخنرانی روش سئوال و جواب و روش سمعی بصری بود؛

ص: 171


1- نساء: 79

2- بحارالانوار، ج 45، ص 115، اللهوف، ص 160؛ مثیر الاحزان، ص 90

3- زمر: 53

گاهی با نقاشی مطلبی را به مردم می فهماند. یکی دیگر از روش های پیغمبر، روش تمثيل بود؛ مثلا وقتی می خواست بفرماید گناه های شما با توبه میریزد، درخت خشک را تکان میداد، وقتی برگ درخت می ریخت می فرمود: توبه این گونه گناه را میریزد یا یکبار فرمود: به بیابان لم يزرع بروید و چوب خشک بیاورید. می گفتند: نیست. فرمود: بروید پیدا کنید. وقتی جمع کردند، فرمود: آری!گناه های کوچک نیز این گونه جمع می شود. . پیامبر رو کرد به مردم و فرمود: «أَلَا أُخْبِرُ کُمْ بِشِرَارِکُمْ» خیلی این روایت زیباست به مردم، بگویم بدترین و شرورترین شما کیست؟ «قَالُوا : بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ»؛ بله. فرمود:

«اَلَّذِي يَمْنَعُ رِفْدَهُ وَ يَضْرِبُ عَبْدَهُ وَ يَتَزَوَّدُ وَحْدَهُ»؛ کسی که مهمان را تحویل نگیرد، بنده و غلامش را بزند، و تنها بپرد. - یعنی مثلا تنها به سفر برود. دائم می خواهد از مردم جدا باشد، مردم گریز است، نه اهل پذیرایی در منزلش است نه به خانه ات می آید - پیغمبر اکرم مجددا سکوت کردند، جلسه آرام شد، مردم کمی به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: عجب! کسی که این کارها را انجام دهد بدترین است؟ پیغمبر دوباره فرمود: «الَا أُخْبِرُ کُمْ بِمَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ»؛ می خواهید به شما بگویم بدبخت تر و بدتر از او کیست؟«قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ» . حضرت این گونه مردم را نسبت به موضوع حساس میکنند . بله، بفرمایید. فرمود: «الَّذِی لَا یُرْجَی خَیْرُهُ وَ لَا یُؤْمَنُ شَرُّهُ» ؛ کسی که خیرش به مردم نرسد و انسان از شر او در امان نباشد. یعنی هم شر می رساند و هم خیر نمی رساند. پیامبر در مرحله ی سوم فرمود: «أَ لَا أُخْبِرُ کُمْ بِمَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ»؛ می خواهید بگویم از او بدبخت تر و شرتر کیست؟ «قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ». فرمود:

«الْمُتَفَحِّشُ اللَّعَّانُ الَّذِي إِذَا ذُکِرَ عِنْدَهُ الْمُؤْمِنُونَ لَعَنَهُمْ وَ إِذَا ذَکَرُوهُ لَعَنُوهُ»؛(1) انسان فحاش، و کسی که وقتی اسم مؤمنان نزدش برده می شود، لعنت می کند. اگر کسی مؤمنی را لعن کند و به او دشنام دهد از دو گروه قبلی بدتر است. می بینیم که این حدیث، لعن و ناسزا گفتن و سب را مذمت کرده است، اما خود خدا در قرآن در بعضی جاها لعن کرده است: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً»؛ خدا می گوید اگر کسی مؤمنی را به

ص: 172


1- الكافي، ج 2، ص 290؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص340 بحارالانوار، ج69 ص107

خاطر ایمانش و اعتقادش بکشد، چهار چیز شامل حالش می شود: 1- «فَجَزاؤْهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها»؛ به جهنم می رود، 2- «وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ»؛ خدا به او غضب می کند، 3- «وَ لَعَنَهُ»؛ لعنتش میکند، 4- «وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً»؛(1) عذاب عظیمی به او می دهد.

بنده امسال در بقیع این آیه را برای یکی از وهابی ها خواندم، او گفت: ما قبول داریم شمر امام حسین را کشته است و قبول داریم یزید فرمان آن را داده است، ولی لعن شمر و یزید جایز نیست، به این دلیل که شما وکیل خدا نیستید؟ اگر خدا بخواهد قاتل امام حسین علیه السلام را می بخشد. یکی از اشتباهات شما شیعیان لعن یزید و لعن شمر و معاویه است. چندی قبل در این زمینه کتابی هم چاپ کرده اند به نام «بَرائَةٌ يَزيد ابن معاویه من دم الحسین»؛ بی گناهی یزید از خون امام حسین علیه السلام. همچنین کتابی نوشته اند تحت عنوان «فضائل امیرالمؤمنین، یزید بن معاویه» این ها کتاب هایی است که متأسفانه در بعضی از جاها مخصوصا در عربستان چاپ شده است. گفتم: به این آیه ی قرآن چه جوابی میدهی؟ فرض کنیم امام حسین علیه السلام پسر پیغمبر هم نبوده، امام هم نبوده، اما مؤمن که بوده است. قرآن می گوید: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً»؛ کسی که مؤمنی را به طور عمد بکشد، «فَجَزاؤْهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها»؛ جزایش جهنم و غضب خدا است. و این همیشگی است. آن وهابی جوابی نداشت که بگوید، چون جواب روشن است. خود خدای تبارک و تعالی کسی که مؤمنی را بکشد و منافق و مشرک را لعن کرده است. در این جا طبیعت لعن مجاز است و اشکالی ندارد.

هفت گروه مورد لعن

اشاره

پیغمبر گرامی اسلام فرمود: «إِنَّي لَعَنْتُ سَبْعاً لَعَنَهُمُ اللَّهُ کُلُّ نَبِيٍّ مُجَابٍ»؛ من پیامبر هفت گروه را لعن می کنم که خدا و همه ی انبیایی که دعایشان مستجاب است این هفت گروه را لعنت کرده اند. البته این مجاب غیر توضیحی است، چرا که ما پیغمبری که دعایش مستجاب نباشد نداریم، منظور این است که همه ی انبیا دعا و نفرین و لعن کرده اند . «قِیلَ وَ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ»؛ از پیامبر پرسیدند: این هفت گروه چه کسانی هستند؟

ص: 173


1- نساء: 93

1. مٌحَرف قرآن

«الزَّائِدُ فِي کِتَابِ اللَّهِ» ؛ کسی که به قرآن اضافه کند و آن را تحریف کند. اعتقاد مااین است که حتی یک کلمه به قرآن اضافه نشده است. اگر کسی از روی غرض، نسبت تحریف به قرآن بدهد مصداق این حدیث است، مگر این که از روی غرض نباشد؛ مثلا یک دلیل غیرمنطقی ارائه کرده و تصور کرده است که منطقی است، والآ هیچ یک از علمای شیعه نسبت به قرآن ادعای تحریف ندارند.

خدا مرحوم آیت الله العظمی فاضل را رحمت کند، زمانی من در محضر خود ایشان هم این مطلب را عرض کردم. ایشان کتابی دارد به نام «مدخل التفسير»، که به فارسی هم ترجمه شده است و در آن جا به طور مفصل ادلهی عدم تحریف قرآن را آورده است. ایشان می فرماید: کسی که معتقد باشد قران زیاد شده، یکی از کسانی است که لعنت خدا شامل حالش می شود.

2. منکر قضا و قدر

«وَ الْمُکَذِّبُ بِقَدَرِاللَّهِ» ؛ کسی که قضا و قدر را منکر شود و بگوید خدا کاره ای نیست.

3. مخالف با سنت پیامبر

«والْمُخَالِفُ لِسُنَّتِي»؛ هر کس مخالف سنت من باشد. آیا سنت پیغمبر، آزار زهراعلیها السلام بود؟! آیا سنت پیغمبر، غصب غدیر و غصب فدک بود؟! آیا سنت پیغمبر فراموشی حدیث منزلت بود؟ آیا سنت پیغمبر این بود که فقط به نماز اهمیت بدهیم؟! آیا سنت پیغمبر فقط این بود که درباره ی نماز حرف بزنیم؟

بنده در مسجدالنبی نماز می خواندم. شخصی آمد و با عصبانیت گفت: سنت پیغمبر این بوده که در وقت عبادت دستش را در عبایش میکرده، چرا دست شما از عبات بیرون است؟ گفتم: خوب، دستم را در عبایم کردم آیا سنت با این حل می شود؟ واقعا این قدر مهم است که دست در عبا باشد؟ و آیا اگر دستت در عبا نباشد این عدم سنت است؟ آیا واقعا رسول خدا که این همه به سنتش سفارش کرده مثلا طواف گشتن دور کعبه باشد؟ اجازه نمی داد کسی دست به کعبه بزند، می گفت سنت پیغمبر،

ص: 174

فقط لمس رکن یمانی است. گفتم: درست است، پیامبر رکن یمانی را بوسیده است، ولی آیا فرموده است که طرف دیگرش را نبوسید؟ پیغمبر کی فرموده است به طرف دیگرش دست نزنید؟ همه جای کعبه مقدس و متبرک است. می گویند: سنت پیغمبر است این جا را دست گذاشته، پس می شود دست گذاشت، آن جا را دست نگذاشته پس نمی شود، یا دست پیامبر در عبایش بوده پس باید دست در عبا باشد و اگر بیرون از عبا باشد خلاف سنت است. یا صف های نماز پیامبر منظم بوده است، باید صف ها منظم باشد. ما همه ی این ها را قبول داریم، این ها سنت رسول الله است، اما آیا احترام به فاطمه سنت پیغمبر نبود؟ غدير سنت پیغمبر نبود؟ غصب فدک خلاف سنت پیغمبر نبود؟ به همین دلیل است که پیغمبر فرمود: سومین گروهی که خدا آن ها را العن می کند، کسانی که مخالف سنت من هستند.

4. بی احترامی به اهل بیت علیهم السلام

«وَ الْمُسْتَحِلُّ مِنْ عِتْرَتِي مَا حَرَّمَ اللهُ»؛ کسی که آنچه خدا درباره ی عترت من گفته است کنار بگذارد و به عترت من احترام نگذارد.

5. حلال خدا را حرام کردن

«و المُحَرِّمُ ما أحَلَّ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ»؛ کسی که حلال خدا را حرام کند. مثلا خدا میگوید حجاب واجب است و کسی بگوید بی حجابی واجب است و حجاب، ضروری دین نیست. یا مثلا بگوید شراب و موسیقی حلال است، دلت پاک باشد، یا این که برادر شوهر محرم است، یا زن برادر محرم است.

6. استفاده ی شخصی از بیت المال

«و المُستَأثِرُ علَى المُسلمينَ بفَيئهِم مُستَحِلاًّ لَهُ»؛ کسی که از بیت المال مسلمانان ارتزاق و استفاده ی شخصی بکند.

7. تحقیر بندگان خدا

«وَ الْمُسَلَّطُ بِالْجَبَرُوتِ لِیُعِزَّ مَنْ أَذَلَّ اللَّهُ وَ یُذِلَّ»؛(1) کسی که بخواهد کسی را که خدا

ص: 175


1- وسائل الشیعه، ج 16، ص 51؛ بحارالانوار، ج 5، ص 88، الخصال، ج 2، ص 349

عزیز کرده است، ذلیل کند و کسی را که خدا بالا برده است پایین قرار دهد. بنی امیه می خواستند عزیزها را ذلیل کنند، می خواستند نام ابا عبدالله را محو کنند. بنی عباس می خواستند موسی بن جعفر، علی بن موسی الرضا علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را نزد خودشان خوار کنند، اما خدا چگونه آن ها را خوار کرد، و اهل بیت عزیز ماندند؟ چون در روایت است «والْمُسَلَّطُ بِالْجَبَرُوتِ»؛ کسی که زمام قدرت در دستش باشد و بخواهد با شوکت عزیز خدا را ذلیل کند، خدا او را لعنت می کند. حالامتوجه شدید چرا اهل بیت ما محبوب هستند؟ چون خدا خواست عزیز باشند و بر همه ی آن هایی که جمع شدند و می خواستند آن ها را خوار کنند برتری داشته باشند. سب علی بن ابی طالب علیه السلام در طول شصت سال - از زمان معاویه - شروع شد، چقدر جسارت و توهین شد؟ اما چگونه امیرالمؤمنین به جایی رسید که یک مسیحیی مثل جرج جرداق هم درباره اش کتاب می نویسد، و ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه اش را می نویسد. این همان مطلب است که اگر کسی بخواهد عزیز نزد خدا را ذلیل کند، لعنت خدا شامل حالش می شود و لعنت یعنی محرومیت، و دوری از رحمت الهی.

خلاصه ی بحث این است که طبق این روایت لعن و نفرین و شماتت برای مؤمنین جایز نیست، اما برای کفار و هفت گروهی که شمردیم و کسانی که مخالف اهل بیت علیهم السلام وناصب اهل بیت هستند، طبیعتا منعی ندارد.

ص: 176

جلسه چهاردهم

ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»،(1)

مقدمه

در روایتی از وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله وسلم آمده است که: «لَوْ کانَ الْحِلْمُ رَجُلاً لَکانَ عَلِیّاً علیه السلام»؛ اگر قرار بود حلم و بردباری مجسم شود امیرالمؤمنین عله السلام میشد، چرا که حلم و بردباری ایشان در رأس همه است. صبر و بردباری حضرت در مقابل حوادثی بود که منشأ و آغازش بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام بود. «لَوْ کانَ الْحُسْنُ هَیْئةً»؛ و اگر بخواهید حسن و خوبی و نیکی را به تصویر بکشید، «لکانَتْ فاطمَة علیها السلام»؛ فاطمه می شود. «لَوْ کانَ الْحَيَاءُ صُورَةٌ»؛ و اگر بخواهید حیاء را تصور کنید «لَکانَ الْحُسَیْنُ علیه السلام» ابا عبدالله علیه السلام تصویر صفت حیاء میشود. «لَو کانَ الْفَضْلُ شَخْصاً»؛ و اگر بخواهید عقل، خرد و تدبیر را تصویر کنید «لَکانَ الْحَسَنُ علیه السلام»،(2) تصور آن، امام مجتبی علیه السلام است. البته همه ی این صفات را همه ی ائمه دارند، همان گونه که در زیارت جامعه کبیره هم خطاب می کنیم: «شما مرکز کرامت و اخلاق و نیکی هستید، منتها این روایت با عنایتی به زندگی این بزرگان وارد شده است که تجسم حلم امیرالمؤمنین، تجسم حسن زهرای مرضیه، تجسم حياء ابا عبدالله و تصویر و تجسم عقل و خرد و اندیشه امام مجتبی علیه السلام است. مرحوم خواجه نصیر طوسی - رضوان الله تعالی علیه - برای هر کدام از ائمه درود و صلوات ویژه ای دارد که معروف به صلوات چهارده معصوم است الفاظش را خیلی دقیق انتخاب کرده است؛ وقتی به امام

ص: 177


1- توبه: 119

2- مئة منقبة، ص 136

حسن مجتبی علیه السلام میرسد می نویسد: «السلام على السَّيَّدِ المجتبی، والامامِ المٌرتَجی، صاحِبِ الحَسَبِ المَنيع والفضلِ الجَميع، صاحبِ الجٌودِ والمِنَن، دافِعِ المِحَنِ والفِتن» یعنی سلام بر امامی که جود و کرامت در زندگی اش موج میزد، فتنه زدایی و ظلم زدایی در زندگی اش موج می زد، «الامامُ الرفیع»؛ امام بلند مرتبه که تمام فضائل در زندگی او جمع بود.

پیامبر به امام حسن عليه السلام فرمود: «پسرم»

مورد اول: امروز سالروز ولادت چنین شخصیتی است که نخستین مولود زندگی امیرالمؤمنین و فاطمه ی زهرا علیها السلام است. به محض این که این فرزند به دنیا آمد یکی از خانم ها او را میان قنداق پیچید، و پیامبر گرامی اسلام جمله ای فرمود که می خواهم راجع به آن جمله صحبت کنم. فرمود: «هَاتِي ابْنِي»،(1) پسرم را بدهید. نفرمود پسر فاطمه، یا نفرمود پسر علی، و یا نفرمود دخترم، پسرت را بده.

مورد دوم: انس بن مالک می گوید: دیدم پیغمبر در مسجد نشسته است، امام حسن دو سه ساله هم دور پیغمبر می چرخد و گاهی روی زانوانش می نشیند و گاهی روی شانه اش می رود. احساس کردم شاید این بچه پیامبر را اذیت کند، رفتم که او را از پیامبر جداکنم، حضرت فرمود: «یا اَنس دعْ اِبنی وثَمَرَةَ فُؤادی»، پسرم و ثمرهی قلبم را رها کن، «فإن من آذی هذا فقد آذانی»؛(2) هر که حسن مرا اذیت کند، من پیامبر را آزرده است. در این جا تعبیر دیگری نیز دارد: «یا اَنس دعْ اِبنی»؛ پسرم را رها کن.

مورد سوم: در آیه ی مباهله نیز خدا فرمود: «تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا»،(3) پیامبر به آن ها بگو پسرم حسن و حسین را دعوت میکنم.

مورد چهارم: خود پیامبر نیز گاهی می فرمود: «هُمَا ابْنَاي»،(4) این ها پسران من هستند، و تعبير «اِبنا علیَّ» و «اِبنا فاطمه» ندارد، این تعبیر نکته دارد.

ص: 178


1- وسائل الشیعه، ج 21، ص 410؛ مستدرک، ج 15، ص 144؛ بحارالانوار، ج 43، ص 238

2- فضائل الخمسه من صحاح السته، ج 3، ص 251

3- آل عمران: 61

4- بحارالانوار، ج 23، ص 129؛ الأمالی للصدوق، ص 216؛ بشارة المصطفی، ص 210

سعی دشمنان اسلام برای از بین بردن تعبير «ابن رسول الله»

اشاره

چرا دشمنان اسلام سعی کردند تعبير «ابن رسول الله» را از بین ببرند؟ چون بعدها منشا یک سری حوادث در تاریخ شده است، و آن حادثه این است که بنی امیه و بنی عباس تلاش کردند این تعبیر «ابن رسول الله» را از ائمه بگیرند، امروز هم در نوشته های بعضی از این مغرضین این حرف ها دیده میشود. تلاش کردند تعبير «ابن» را از بین ببرند، لذا معاویه رسما اعلام کرد هرکس که حسن و حسین را پسرهای پیغمبر خطاب کرد او را به من معرفی کنید، چون باید با او برخورد شود، و کسی حق ندارد به این ها «ابنا رسول الله» بگوید، باید به آن ها «ابنا علی ابن ابی طالب» بگوید. چون اگر به امیرالمؤمنین نسبتش میدادند می توانستند با آن ها برخورد کنند، می توانستند به امام حسن علیه السلام توهین کنند، چون آن ها در واقع با امیرالمؤمنین نزاع داشتند و او را سب می کردند، اما اگر آن ها را به پیغمبر نسبت میدادند دیگر نمی توانستند به امام حسن و به امام حسین علیهما السلام توهین کنند، نمی توانستند کربلا را علم کنند، چون پسر پیامبر است. و جالب این جاست که ائمه ی ما هم مرتب به این مسأله عنایت داشتند و در سخنرانی ها می گفتند: «أنا ابن النَّبی» در صبح روز شهادت امیرالمؤمنین، روز بیست و یکم رمضان امام حسن علیه السلام روی منبر فرمود: «أنا ابن النبي أنا ابن محم المصطفی»؛ من فرزند پیامبرم. امام سجاد علیه السلام روی منبر شام فرمود: من پسر پیامبر هستم. خود امام حسین علیه السلام در خطبه هایش فرمود: من پسر پیامبر هستم.

داستان

مورد اول: زکوان می گوید: وقتی معاویه به من گفت اسامی نوه ها و فرزندانم را بنویس، می خواهم ببینم چقدر هستند که برایشان جایزهای بگیرم، من اسامی پسران و دخترانش را نوشتم، اسامی نوه های پسری اش را هم نوشتم ولی اسامی نوه های دختری اش را ننوشتم. لیست را نزدش بردم، جمعی نشسته بودند معاویه نگاهی به لیست انداخت و گفت: چرا اسم پسرهای دخترانم را ننوشتی؟ من آن ها را خیلی دوست دارم. گفتم: مگر شما نگفتید که حسن و حسین پسر پیامبر نیستند، چون از زهرای مرضیه اند؟! چطور نسبت به فرزندان دخترانتان خطاب پسران و اطلاق «ابن»و

ص: 179

فرزند می کنید؟! در مقابل مردم خیلی شرمنده شد و سرش راپایین انداخت چون خودش گفته بود اسامی فرزندان من را بنویس و من اسامی فرزندان دخترش را ننوشته بودم و او در پاسخ حرف من درمانده شد. معلوم می شود که یک جریان حساب شده ای در کار است.

مورد دوم: من این قضیه را در حالات حجاج بن یوسف ثقفی نیز دیدم که یحیی بن يعمر را در غل و زنجیر از بلخ آوردند - یحیی بن يعمر از علمای خراسان و اهل بلخ است، ایشان مروج آثار اهل بیت علیهم السلام بودند به او را نزد حجاج روی زمین انداختند. حجاج گفت: شنیده ام که در جلسات خود گفته ای که فرزندان علی علیه السلام امام حسن و امام حسین، فرزندان پیغمبر هستند، چرا این کار را انجام میدهی؟ گفت: با دلیل قرآن. گفت: کدام آیه؟ گفت: این آیه که می فرماید: «وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ»؛ ما نوح را در مسیر هدایت قرار دادیم، و «مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ موسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ»؛(1) داود و زکریا و یحیی و عیسی فرزندان نوح هستند. جناب حجاج، عیسی که از پدر به نوح نمی رسد، عیسی اصلا پدر نداشته است، خدا در قرآن عیسی را پسر نوح و ذٌریّه ی نوح خطاب می کند، عیسی از مادر به نوح برمی گردد، چون مادرش مریم است و الآ عیسی بن مریم که پدر ندارد. چرا خدا وقتی ذریّه و اولاد نوح را می شمارد، می فرماید: «مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ» و بعد می فرماید: «زَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى» اگر فرزند دختر، ذرته محسوب نمی شود در این جا عیسی حذف می شود، آیا این گونه نیست؟ حجاج گفت: از اسارت رهایش کنید، حرف او درست است و استدلالش قوی و قرآنی است. (2)

مورد سوم: این جریان حساب شده ای بوده است، و من رد پای این قضیه را حتی در زمان موسی بن جعفر و در زمان بنی عباس نیز مشاهده کردم. هارون الرشید مقابل

ص: 180


1- انعام: آیات 84 و 85

2- شاگردان مکتب ائمه، ج 3، ص 494

حرم پیغمبر می ایستد و می گوید: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ عَمِّ»؛ سلام بر تو ای پیامبر خدا، سلام بر تو ای پسر عمو موسی بن جعفر هم از پشت سر در حضور جمعیت می آید و یک مرتبه فریاد می زند: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا اَبَهٌ»،(1) سلام بر تو ای پیامبر اسلام بر تو ای پدر جان! هارون گفت: به چه دلیل پدر خطاب می کنی؟ گفت: به دلیل آیه ی مباهله و آیات دیگر. امروز هم در بعضی از این شبهاتی که در این کتاب ها وجود دارد، و وهابی ها در جاهای دیگر نیز منتشر می کنند، این مسأله مطرح است، چون اگر آن ها ابن رسول الله باشند که همین طور نیز هست. احترامشان، احترام پیامبر است، احترامشان، احترام اهل بیت است. ما آیه ی تطهیر را به پنج تن اختصاص نمیدهیم، گرچه درباره ی پنج تن نازل شده است، و آیه ی «إَنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ»،(2) در جریان کساء آمده است، اما بر اساس روایات متعددی که از خود اهل بیت رسیده است مفهوم این آیه و تعبیر اهل البيت - تا خود امام زمان ارواحناله الفداء - ریان و جریان دارد، و پیامبر به طور موثق این رابطه را مطرح کرد، منتها اگر کسی در قلبش مرضی باشد این نکته را نمی پذیرد و تحمل نمی کند.

گاهی خیلی تأسف می خورم که صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ترمزی، سنن ابی داود، حداقل چهار پنج تا از صحاح اصلی اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند و یکی از نویسندگانی که شرحی بر صحیح بخاری نوشته است می گوید: «هذا حديث حسن صحيح»؛ این حدیث نیکو و صحیح است و سندش قطعی و غیرقابل انکار است. همه ی آن ها نقل کرده اند و اصلی ترین جایگاه این حدیث در صحیح بخاری است. اهل سنت از هیچ یک از روایات صحیح بخاری نمیگذرند و سعی می کنند آن ها را توجیه کنند، و برای صحیح بخاری احترام زیادی قائلند و این روایت در آنجا وجود دارد:« عَنْ جَابِرَ بْنَ سَمُرَةَ یَقُولُ سَمِعْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و اله »؛ که پیامبر گرامی اسلام فرمود: «یَقُولُ

ص: 181


1- بحارالانوار، ج 25، ص 243؛ الاحتجاج، ج 2، ص 393؛ الارشاد، ج 2، ص 234

2- احزاب: 33

یَکُونُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَمِیراً وَ قَالَ کَلِمَةً لَمْ أَسْمَعْهَا اَبی : اَنَّهُ قَالَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ»،(1) در بعضی روایات «الأُمراء من بعدی»،وجود دارد و در بعضی «مِنْ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً»،(2) وجود دارد و در بعضی ها «من بعدی اثنی عشر قَیَّم»؛ دوازده قیم، دوازده ولّی، دوازده خلیفه و دوازده امیر بعد از من وجود دارد. وقتی به توجیه این حدیث از سوی آن ها توجه می کنیم می بینیم شارح ترمزی، و ابوحاتم در شرح این حدیث نوشته اند: من خلفا را تا روزی که خلافت منقرض شد شمردم دیدم چهل خلیفه بر جایگاه نشسته اند، در حالی که پیامبر فرمود 12 تا. لذا دوازده تا را به کدام یک نسبت دهم؟ دیدم اگر از اول حساب کنم، یزید با آن جنایاتش خلیفه ی پیامبر محسوب نمی شود. بهترینشان را جدا کردم، شش هفت تا بیشتر نشد. - ابوحاتم وقتی می شمارد خلفای اربعه را حساب می کند با عمر بن عبدالعزیز که پنج تا حساب می شود، یک دو نفر دیگر را از جاهای دیگر پیدا می کند، و می گوید هر چه در این چهل تاگشتم گفتم خوب چهار نفر اول، خلیفه ی اول، دوم، سوم و بعد علی ابن ابی طالب، بعد امام حسن که می شود پنج تا، بعد عمر بن عبدالعزيز، 6 تا، و یکی دو نفر دیگر دیدم به دوازده تا نمیرسد . لذا مینویسد «یَکُونُ مِنْ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَمِیراً ثُمَّ تکلم بِشیءٍ لَمْ أفْهَمْهُ»؛(3) من این حدیث را نمی فهمم. این جمله ی شارح ترمزی است، آن وقت جناب سیوطی و دیگران می گویند این گونه نیست و منظور پیغمبر همان دوازده خلیفه ی اول است؛ از خلفای چهارگانه - به تعبیر آن ها به امام حسن، معاویه، یزید بن معاویه، معاویه ی صغیر، مروان، عبدالملک، و فرزندانش دوازده تا میشوند که سلیمان بن عبدالملک آخرین آن هاست، کسی که در حوض شراب می نشست و شراب فراوان می خورد با آن جنایاتش او یکی از این ائمه می شود. یکی دیگر از این افراد، عبدالملک مروان می شود با آن فرماندارهایی که داشت مثل حجاج با آن آدم کشی هایش، معاویه که حجر را به

ص: 182


1- صحیح بخاری، آخر کتاب احکام، ج 9، ص 81؛ مسند احمد حنبل، ج 5، ص 93: فضائل الخمسه، من الصحاح السته، ج 2، ص 23، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج 1، ص 170

2- بحارالأنوار، ج 36، ص 269

3- جامع ترمذی، ج 4، ص 501

شهادت رساند، ابن حميق را به شهادت رساند، و در صفین مقابل امیرالمؤمنین ایستاد. یکی از این دوازده تا میشود.

چرا حدیث را درست معنا نمی کنید؟ ابن اثیر که از علمای بزرگ اهل سنت است و کتاب های صاحب البدایه، النهایه و کتب دیگری دارد می گوید: به طور مسلم !این دوازده نفر دوازده امام شیعه نیستند، هر توجیهی می خواهید برای آن پیدا کنید، اما آن ها نیستند، چون این ها از طریق امامت به ریاست و خلافت نرسیده اند. همه ی آن ها، این ها نیستند، در صورتی که معنی کلمه ی خلیفه جانشین است، خليفه الزام کسی نیست که مقام خلافت به او برسد، اگر خلافت یکی غصب شد عنوان از او غصب نمی شود، این توجیه کسانی مثل محمود ابورَیَّه است که مقداری با انصاف وارد شده اند. گرچه حوزه ی اهل سنت به شدت بر ضد آن ها ایستادند و کتاب علیه آن ها نوشتند. ایشان کتابی نوشته است به نام اَزواءٌ على السُنَّه، در آن کتاب این حدیث را مطرح کرده اند و حرف ها و توجیهات را مورد تمسخر قرار دادند نویسنده می گوید: این چه حرف هایی است که سیوطی و ابن اثیر می گویند؟ البته با صراحت نمی گوید که منظور، ائمه ی شیعه هستند ولی در پاورقی می گوید: من خدمت بعضی از علمای شیعه رفتم، آن را برایم توضیح دادند و فهمیدم معنای آن درست است، آن ها درست می گویند. بعضی از این افراد که با دیدگاه روشن فکری در این حوزه وارد شده اند مخصوصا در کشور مصر، در کتاب هایی که مینویسند مقداری این روایت را بهتر معنا کرده اند. اما نگاه کنید چقدر تلاش شد «إبن» را از امام حسن و امام حسین و فرزندانش جدا کنند، «یَکُونُ اثْنَا عَشَرَ» را جدا کنند و اهل بیت را عام کنند. من کتابی در عربستان گرفتم که شاخه های اهل بیت را توجیه می کند و خاندان عقیل، و خاندان تک تک زن های پیغمبر را اهل بیت حساب می کند. کجا خدا از این ها«رجس» را دور کرده است؟ «إَنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ»، «اِنَّما»حَصر است، اراده، اراده ی تکوینی است، «رِجس» شامل همه ی معاصی می شود. نویسنده گفته است: تمام آل عقیل، تمام آل جعفر، تمام زن های پیامبر، تمام این ها، پاکیزه اند و هیچ معصیتی نداشته اند، نمی توان چنین چیزی را ملتزم شد. برای این که زیر بار عصمت دوازده امام نروند نظریه ی عدالت صحابه را مطرح کرده اند و گفته اند: صحابه ی پیغمبر، یعنی

ص: 183

کسانی که پیغمبر را دیدند و مؤمن از دنیا رفتند تمام این ها عادلند و هر که به آن ها ناسزا بگوید کافر است، و به جهنم می رود. خالد بن ولید یکی از این هاست، خالد بن ولید، مالک بن نُوِیرَه را کشت و با همسرش زناکرد. خبر به خلیفه در مدینه رسید، هیچ برخوردی با او نکردند. آیا ابی بکر، خالد بن ولید انسان عادلی است؟ کدام عقل آن را می پذیرد؟ ما نظریه ی عدالت صحابه را قبول داریم، صحابه عادلند. ولی معنی صحابی چیست؟ صحابی سلمان است، صحابی ابوذر است، صحابی مقداد است، صحابی کسی است که در مسیر پیغمبر گام برداشته است، اما خالد بن ولید در زمان خود پیامبر به جنایتی دست زد که وقتی به پیامبر خبر رسید که خالد قبیله ای را قتل عام کرد و برگشت، به خود منابع نوشته اند . رسول خدا دستانش را بالا آورد تا جایی که زیر بغلش پیدا شد و فرمود: خدایا من از کار خالد برائت می جویم، و به امیرالمؤمنین فرمود: برو از قبيله دلجویی کن، دیه ی آن ها را بده و از آن ها رضایت بطلب و برگرد. آیا به این آدم می توان عادل گفت؟ ابا حریره ای که کمتر از دو سال با پیغمبر گرامی اسلام بوده است، پنج هزار حدیث به پیغمبر نسبت داده است، انسان شرمنده می شود بعضی از احادیثش را نقل کند، مثل حرف هایی است که علمای یهود می گفتند، بازسازی اش کرده اند، مقداری به آن رنگ و سامان داده اند و در منابع دینی ما به جای حدیث پیغمبر آورده اند، که این ها را «اسرائیلیات» می گویند. اسرائیلیات به حرف هایی می گویند که از یهود گرفته شده و رنگ اسلامی پیدا کرده است، داستان هایی که انسان شرمنده می شود نقل کند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: اگر این داستان ها را برای من نقل کنید من شما را حد می زنم. شخصی پیش امام رضا علیه السلام یکی از این داستان ها را درباره ی حضرت داوود نقل کرد، امام رضا علیه السلام سه مرتبه بر پیشانی اش زد و فرمود: سبحان الله ، سبحان الله سبحان الله، این دروغ ها چیست که به انبیا نسبت می دهید؟ حدیث قرانیق که سلمان رشدی کتاب خودش را از روی آن نوشته است ساخته و پرداخته ی همین هاست. داستان قرانیق داستان جعلی و دروغی است که منشأ كتاب آیات شیطانی شد. چرا سلمان رشدی جرأت کرد کتاب آیات شیطانی را بنویسد؟ از همین منابع استفاده کرد، از همین حرف هایی که این ها به پیغمبر نسبت دادند، یهود به پیغمبر اشتباه و خطاو ارتباط با شیطان را نسبت داد. مرحوم علامه ی عسگری -

ص: 184

اعلى الله مقامه الشريف با کتاب هایش خیلی به عالم شیعه خدمت کرده است . در کتاب «معالم المدرسین» خود هنری که به خرج داد این بود که تمام ارزش های شیعه را از منابع اهل سنت ثابت کرد، تمام اعتقادات شیعه را از منابع اهل سنت استخراج کرد و این کتاب را به دنیا فرستاد. علامه سید مرتضی عسگری در کتاب «نقش ائمه در احیاء دین»-که من توصیه می کنم این چهارده جلد کتاب را که در دو جلد منتشر شده است ببینند - قداست زدایی هایی که از پیغمبر شده بود را در آن آورده است. من از مطرح کردن آن ها روی این منبر شرمگین هستم. چه حرف هایی به پیغمبر نسبت داده اند، الهو، غنا، رقص در مقابل پیغمبر و بعضی از تعابیری که آدم شرمگین می شود آن ها را بیان کند! آیا این ها صحابه عادل هستند؟ کسی که این گونه از پیغمبر قداست زدوده است عادل است؟! و لذا این حرکت حرکت حساب شده ای بود که بین اهل بیت و بین رسول خدا، حضرت محمدصلی الله علیه واله وسلم فاصله انداخته اند. رسول خدا نمی خواست این فاصله بیفتد، لذا می فرمود: پسرم، فرزندم، ثمره ی قلبم. و اصرار داشتند بگویند اهل بیت.

باید خیلی دقت کرد که چرا در بعضی از این تعابیر اینقدر اصرار بود که به علی بن ابی طالب، امیرالمؤمنین گفته شود، و مع الاسف رواج پیدا کرده است که می گوییم «امام على»، و مقید نیستیم که بگوییم «امیرالمؤمنین».تعبير «امام علی»، تعبیر درستی است اما در بعضی از این کتاب ها، آثار، مقالات و سخنرانی ها يقينا گویندگان و نویسندگان توجه ندارند که دشمن می خواست تعبير «امیرالمؤمنین» ازحضرت علی علیه السلام گرفته شود. می خواست این تعبیر اختصاصی نباشد. اما امام صادق حتی اجازه نداد به خود ایشان «امیرالمؤمنین» بگویند، فرمود: کسی حق ندارد به ما امیرالمؤمنین بگوید، امیرالمؤمنین جدم علی بن ابیطالب بود. آن وقت خلیفه ی دوم این تعبیر را اولین بار درباره ی خودش به کار برد و بعضی هم به او امیرالمؤمنین گفتند. زمان خلیفه ی سوم سدش شکسته شد، بعد هم در زمان بنی عباس رسما کار به جایی رسیده بود که مأمون را امیرالمؤمنین خطاب می کردند، در صورتی که کلمه ی امیرالمؤمنین صفت ویژه ی امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود. ما باید مقید باشیم که حضرت على را امیرالمؤمنین بگوییم، باید مقید باشیم که امام حسن علیه السلام را ابن رسول الله بگوییم، همین تکرار و تعبیر نقشه ی دشمن را نقش بر آب می کند.

ص: 185

تعلیم و تعلم در کلام امام حسن علیه السلام

راجع به مسأله ی آموزش و تربیت مردم و جهل زدایی که یکی از دغدغه های ائمه ی ما بوده است دو سه نمونه در زندگی امام حسن مجتبی علیه السلام خدمت شما عرض میکنم.

مورد اول: شخصی وارد مسجد شد دید، سه چهار حلقه، درس تشکیل شده، پیش یکی از آن هایی که در این حلقه ها درس میداد رفت و گفت: من معنای یک آیه از قرآن را نمی فهمم، برای من تفسیر می کنید؟ گفتند: کدام آیه؟ گفت: این آیه که قرآن می فرماید «وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ»،(1)شاهد و مشهود یعنی چه؟ شخصی که درس میداد گفت: شاهد روز جمعه و مشهود عرفه است. به سمت حلقه ی دوم آمد و گفت: این آیه چیست؟ تفسیری شبیه تفسیر اول با اندکی تفاوت برایش عنوان کردند که مشهود روز عید قربان و شاهد روز جمعه است. آن شخص می گوید: دیدم نوجوانی خوش سیما در گوشه ای از مسجد نشسته است. پرسیدم این آقا کیست؟ گفتند: حسن بن علی علیه السلام است . معلوم می شود که مدت کمی از رحلت پیامبر گرامی اسلام گذشته است -خدمت ایشان رفتم، سلام عرض کردم و گفتم: آقا تفاسیر مختلفی برای من شده است، معنای شاهد و مشهود چیست؟ فرمود: شاهد رسول الله و مشهود روز قیامت است. پرسیدم: به چه دلیل این گونه است؟ فرمود: به دلیل آیه قرآن که می فرماید: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا وَ قَالَ ذالِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ و ذالِکَ یَوْمٌ مَشْهُود»،(2) - کهن ترین روش تفسیر، تفسیر قرآن به قرآن است و این هنر است، که کسی بتواند قرآن را با قرآن تفسیر کند، و ائمه ی ما این کار را می کردند، گرچه همه ی روایاتشان به ما نرسیده است. مبنای کل تفسير بعضی از مفسرین مثل مرحوم علامه طباطبایی تفسیر قرآن به قرآن است . فرمود: به این دلیل شاهد، رسول الله است و مشهود نیز قیامت است چون قیامت اسامی زیادی دارد و یک اسم آن يوم مشهود است، روزی که در آن جا شهادت داده میشود و شاهد پیامبر است که به اعمال ما

ص: 186


1- بروج: 3

2- بحارالانوار، ج 86، ص 263

گواهی میدهد، عرض کردم: خدا میداند رسالت را کجا قرار بدهد، این که درباره ی شما گفته اند شما مفسر قرآنید، شما مخاطب قرآنید درست گفته اند، هر جا رفتم کسی این تفسیر را برای من بیان نکرد. این نقش تعلیم و آموزش در زندگی امام حسن مجتبی علیه السلام است.

مورد دوم: وقتی شخصی دید که امام حسن علیه السلام با ابهت و عظمت با هیأتی بسیار زیبا سوار بر اسب است، نگاهی کرد و عرض کرد: «إِنَّ فِیکَ کِبْراً»؛ من در شما تکبر می بینم. «فَقَالَ کَلَّا الْکِبْرُ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ لَکِنْ فِيَّ عِزَّةٌ» حضرت فرمود: چیزی که در من می بینید عزت است، تکبر نیست. فرق عزت با تكبر این است که: عزت را خدا می دهد. تکبر را انسان برای خودش می تراشد، متکبر خود بزرگ بین است، اما عزیز را خدا بزرگ کرده است و بعد فرمود: «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ».،(1)

مورد سوم: گاهی که برای سؤالی به امیرالمؤمنین علی علیه السلام مراجعه میشد ایشان پاسخ را به امام حسن علیه السلام ارجاع میدادند و می فرمود: از نور چشمم سئوال کنید. صاحب تحف العقول در این کتاب ارزشمند که در قرن چهارم نوشته شده است، سؤال و جواب مفصلی را که امیرالمؤمنین علی علیه السلام پرسیده و امام حسن علیه السلام جواب داده است می آورد «فَمَا الْکَرَمُ» ؛ کرامت چیست؟ امام حسن علیه السلام پاسخ داد: «فَمَا الْکَرَمُ»؛ کرامت این است که قبل از اینکه طرف مقابل درخواست کند او را شناسایی کنید و کمکش کنید. پسرم، سداد و محکم چیست؟ امام حسن علیه السلام پاسخ داد: محکم این است که منکر را با معروف جواب بدهید؛ «دَفْعُ الْمُنْکَرِ بِالْمَعْرُوفِ». پسرم، «فَمَا الْمُرُوَّةُ»؛ مروت و جوانمردی چیست؟ - «حِفْظُ الدِّینِ»؛(2) جوانمردی حفظ دین است.

ص: 187


1- بحارالانوار، ج 24، ص 325. تأويل الايات، ص 670

2- أَجْوِبَةُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ مَسَائِلَ سَأَلَهُ عَنْهَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَوْ غَيْرُهُ فِي مَعَانٍ مُخْتَلِفَةٍ قِيلَ لَهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا اَلزُّهْدُ قَالَ اَلرَّغْبَةُ فِي اَلتَّقْوَى وَ اَلزَّهَادَةُ فِي اَلدُّنْيَا قِيلَ فَمَا اَلْحِلْمُ قَالَ كَظْمُ اَلْغَيْظِ وَ مِلْكُ اَلنَّفْسِ قِيلَ مَا اَلسَّدَادُ قَالَ دَفْعُ اَلْمُنْكَرِ بِالْمَعْرُوفِ قِيلَ فَمَا اَلشَّرَفُ قَالَ اِصْطِنَاعُ اَلْعَشِيرَةِ وَ حَمْلُ اَلْجَرِيرَةِ قِيلَ فَمَا اَلنَّجْدَةُ قَالَ اَلذَّبُّ عَنِ اَلْجَارِ وَ اَلصَّبْرُ فِي اَلْمَوَاطِنِ وَ اَلْإِقْدَامُ عِنْدَ اَلْكَرِيهَةِ قِيلَ فَمَا اَلْمَجْدُ قَالَ أَنْ تُعْطِيَ فِي اَلْغُرْمِ وَ أَنْ تَعْفُوَ عَنِ اَلْجُرْمِ قِيلَ فَمَا اَلْمُرُوَّةُ قَالَ حِفْظُ اَلدِّينِ وَ إِعْزَازُ اَلنَّفْسِ وَ لِينُ اَلْكَنَفِ وَ تَعَهُّدُ اَلصَّنِيعَةِ وَ أَدَاءُ اَلْحُقُوقِ وَ اَلتَّحَبُّبُ إِلَى اَلنَّاسِ قِيلَ فَمَا اَلْكَرَمُ قَالَ اَلاِبْتِدَاءُ بِالْعَطِيَّةِ قَبْلَ اَلْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعَامُ اَلطَّعَامِ فِي اَلْمَحْلِ قِيلَ فَمَا اَلدَّنِيئَةُ قَالَ اَلنَّظَرُ فِي اَلْيَسِيرِ وَ مَنْعُ اَلْحَقِيرِ قِيلَ فَمَا اَللُّؤْمُ قَالَ قِلَّةُ اَلنَّدَى وَ أَنْ يُنْطَقَ بِالْخَنَا قِيلَ فَمَا اَلسَّمَاحُ قَالَ اَلْبَذْلُ فِي اَلسَّرَّاءِ وَ اَلضَّرَّاءِ قِيلَ فَمَا اَلشُّحُّ قَالَ أَنْ تَرَى مَا فِي يَدَيْكَ شَرَفاً وَ مَا أَنْفَقْتَهُ تَلَفاً قِيلَ فَمَا اَلْإِخَاءُ قَالَ اَلْإِخَاءُ فِي اَلشِّدَّةِ وَ اَلرَّخَاءِ قِيلَ فَمَا اَلْجُبْنُ قَالَ اَلْجُرْأَةُ عَلَى اَلصَّدِيقِ وَ اَلنُّكُولُ عَنِ اَلْعَدُوِّ قِيلَ فَمَا اَلْغِنَى قَالَ رِضَى اَلنَّفْسِ بِمَا قُسِمَ لَهَا وَ إِنْ قَلَّ قِيلَ فَمَا اَلْفَقْرُ قَالَ شَرَهُ اَلنَّفْسِ إِلَى كُلِّ شَيْءٍ قِيلَ فَمَا اَلْجُودُ قَالَ بَذْلُ اَلْمَجْهُودِ قِيلَ فَمَا اَلْكَرَمُ قَالَ اَلْحِفَاظُ فِي اَلشِّدَّةِ وَ اَلرَّخَاءِ قِيلَ فَمَا اَلْجُرْأَةُ قَالَ مُوَاقَفَةُ اَلْأَقْرَانِ قِيلَ فَمَا اَلْمَنْعَةُ قَالَ شِدَّةُ اَلْبَأْسِ وَ مُنَازَعَةُ أَعَزِّ اَلنَّاسِ قِيلَ فَمَا اَلذُّلُّ قَالَ اَلْفَرَقُ عِنْدَ اَلْمَصْدُوقَةِ قِيلَ فَمَا اَلْخُرْقُ قَالَ مُنَاوَاتُكَ أَمِيرَكَ وَ مَنْ يَقْدِرُ عَلَى ضُرِّكَ قِيلَ فَمَا اَلسَّنَاءُ قَالَ إِتْيَانُ اَلْجَمِيلِ وَ تَرْكُ اَلْقَبِيحِ قِيلَ فَمَا اَلْحَزْمُ قَالَ طُولُ اَلْأَنَاةِ وَ اَلرِّفْقُ بِالْوُلاَةِ وَ اَلاِحْتِرَاسُ مِنْ جَمِيعِ اَلنَّاسِ قِيلَ فَمَا اَلشَّرَفُ قَالَ مُوَافَقَةُ اَلْإِخْوَانِ وَ حِفْظُ اَلْجِيرَانِ قِيلَ فَمَا اَلْحِرْمَانُ قَالَ تَرْكُكَ حَظَّكَ وَ قَدْ عَرَضَ عَلَيْكَ قِيلَ فَمَا اَلسَّفَهُ قَالَ اِتِّبَاعُ اَلدُّنَاةِ وَ مُصَاحَبَةُ اَلْغُوَاةِ قِيلَ فَمَا اَلْعِيُّ قَالَ اَلْعَبَثُ بِاللِّحْيَةِ وَ كَثْرَةُ اَلتَّنَحْنُحِ عِنْدَ اَلْمَنْطِقِ قِيلَ فَمَا اَلشَّجَاعَةُ قَالَ مُوَاقَفَةُ اَلْأَقْرَانِ وَ اَلصَّبْرُ عِنْدَ اَلطِّعَانِ قِيلَ فَمَا اَلْكُلْفَةُ قَالَ كَلاَمُكَ فِيمَا لاَ يَعْنِيكَ قِيلَ وَ مَا اَلسَّفَاهُ قَالَ اَلْأَحْمَقُ فِي مَالِهِ اَلْمُتَهَاوِنُ بِعِرْضِهِ قِيلَ فَمَا اَللُّؤْمُ قَالَ إِحْرَازُ اَلْمَرْءِ نَفْسَهُ وَ إِسْلاَمُهُ عِرْسَهُ(تحف العقول، ص 225؛ بحارالانوار، ج 75، ص 102؛ کشف الغمه، ج 1، ص 568)

این ها بعد علمی و آموزشی زندگی امام حسن علیه السلام را می رساند.

امام حسن علیه السلام و احترام به خانواده

اما نکته ی دوم، بعد عاطفی و خانوادگی است که بحث ما نیز در این روزها درباره ی اخلاق معاشرت بوده است، وجود مقدس امام حسن علیه السلام فوق العاده نسبت به پدر بزرگوارش، مادر بزرگوارش، جد بزرگوار، برادران و خواهرانش احترام قائل میشد.

جوانان عزیز! ایشان می فرمود: من با مادرم سر یک بشقاب و سر یک کاسه غذا نمی خورم. فاطمه ی زهراعلیها السلام پرسیدند: چرا حسنم؟ فرمود: مادر، می ترسم نگاه شما به لقمه ای باشد و من آن لقمه را بردارم به ایشان تا این حد به مادراحترام می گذاشتند - حضرت زهرا علیها السلام فرمود: پسرم، مانعی ندارد، من به تو اجازه می دهم. در روایت است که با اجازه ی مادر با ایشان سر یک کاسه غذا می خورد. این احترامی است که برای وجود مقدس مادرش قائل است. همه ی ائمه این گونه بوده اند؛ من روایت دیدم که امام

ص: 188

حسین علیه السلام هیچ گاه جلوی پای امام حسن راه نمی رفت، هیچ گاه وقتی امام حسن سخن میگفت سخنش را قطع نمی کرد و صحبت نمی کرد، هیچ گاه دیده نشده قبل از امام حسن علیه السلام در یک جریانی موضع بگیرد و نظر بدهد، با این که می دانید ایشان هم سن و سال هستند، فاصله ی سنی آن دو بزرگوار یک سال است، تقریبا دو برادر 47 سال کنار هم بودند. شب و روز در کوفه و مدینه بین آن ها جدایی نبود. چرا ایشان این قدر با هم مهربان و صمیمی بودند؟! شما حتی یک جا بین آن ها درگیری لفظی نمی بینید، ابا الفضل العباس، امام حسن و امام حسین علیهم السلام همه با هم در خاندان امیرالمؤمنین علیه السلام بودند. مقداری احترام را از ایشان یاد بگیرید، در این ها نکات زیادی وجود دارد و تمام زندگی آن ها بر اساس این مبانی است. عزیزان ماه رمضان است، نیمه ی ماه شد و ماه رو به اتمام است. فرصت ها زود میگذرد اگر کینه و کدورتی است آن را رفع کنیم، با هم صمیمی شویم و به هم توجه کنیم، این دنیا این قدر ارزش ندارد که ما فقط در مصیبت ها با هم مهربان باشیم، ما غالبا در مصیبت ها با هم مهربان می شویم. این دنیا این قدر ارزش ندارد که به خاطر آن بین افراد را مخصوصا بین برادر و خواهر و پدر را به هم بزنیم. اگر طرف مقابل رعایت نمی کند شما رعایت کنید و کاری کنید که شرمنده شود و خودش در زندگی موازین اخلاقی را رعایت کند.

امام حسن علیه السلام و احترام به جامعه

شخصیت امام حسن مجتبی علیه السلام تجسم حلم، جود، سخاوت، بردباری، شجاعت و عظمت بود. شخصیتی بود که دشمنانش گفتند: «قالَ واصِلُ بنُ عَطاء: كانَ الْحَسَ-نُ بْنُ عَ-لىٍّ عليه السلام عَلَيْهِ سيماءُ الاَنْبِياءِ »؛(1) چهره ات چهره ی پیامبر است، چهره ات چهره ی انبیاست. مروان با آن خباثتش در تشییع جنازه ی آن حضرت آمده بود که زیر جنازه را بگیرد، کسی گفت: تو دیگر چرا این کار را انجام میدهی؟ تو که این آقا را خیلی آزار دادی. گفت: این آقا کوه حلم و بردباری بود و واقعا چنین بود. آقایی که آن قدر مظلوم است که در خانه ی خودش همسرش دشمن اوست. امام این مطلب را می دانست اما

ص: 189


1- بحارالانوار، ج 43، ص 338؛ المناقب، ج 4، ص 9

می فرمود: من نمی توانم قبل از واقعه تصمیم بگیرم. آقایی که بعضی از دوستانش در مدینه به او جسارت می کردند که چرا صلح کردید؟ چرا جنگ نکردید؟ چرا پذیرفتید؟ در صورتی که طبق بعضی نقل ها خود رسول الله صلی الله علیه و اله در تولد امام حسن علیه السلام فرمود: حسنم کاری میکند که خون مسلمان ها را حفظ می کند. همین گونه هم شد و این صلح مقدمه ی قیام عاشورا را فراهم کرد.

امروز منسوب به این شخصیت بزرگوار است، خدایا به عظمت امام حسن علیه السلام قسمت میدهیم همه ی ما را بر سر خوان کرامت و جود و احسانش میهمان بگردان خدایا به جود و سخاوت و عظمتش قسمت میدهیم گرفتاری همه ی فقرا، همه ی کسانی که قرض دارند، گرفتارند، مستأجرند، به خوان کرامت امام حسن مجتبی مرتفع بگردان، خدایا به همه ی ما در این روزا مخصوصا امروز که به عنوان کمک به فقرا اعلام شده، دست دهنده و بخشنده عنایت بفرما!«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ يا اَبا مُحَمَّدٍ يا حَسَنَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْمُجْتَبى يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ».

ص: 190

جلسه پانزدهم

رفق و مدارا

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».،(1)

مقدمه

بحث ما در اخلاق معاشرت، آداب برخورد و اخلاق اجتماعی بود. یکی ازاصولی که در اخلاق معاشرت خیلی مهم است، و به عنوان کلید و راهگشای معاشرت خوانده شده است، مسأله ی مدارا و رفق است. اصل مدارا و رفق به معنای نرم خویی و نرم گویی است نه به معنای سستی و کوتاه آمدن و باطل گویی. مدارا و رفق؛ یعنی حق گویی، اما با نرمی؛ یعنی واقع گرایی اما با آرامی و بدون خشونت؛ یعنی جذب به دین با رفاقت و همراه شدن. به این ها اصل رفق و مدارا می گویند که اصل بسیار مهمی است. من مقدمه ی کوتاهی میگویم و بعد این اصل را توضیح میدهم.

ما هیچ وقت نمی توانیم همه ی مردم را مطابق میل خودمان بیابیم، نمی توانیم جامعه ای پیدا کنیم که هیچ معصیت و خطایی در آن نباشد، گاهی انسان حریف خانواده ی خودش نمی شود، حريف اولاد خودش نمی شود، کما اینکه بعضی از زنان انبیاء از خط آن ها خارج بودند، مثل همسر نوح و همسر لوط. در فرزندان ائمه، نیز کسانی بودند که از خط امام خارج بودند. دیگر از جعفر آقازاده تر شما دارید؟ او فرزند امام هادی علیه السلام است، طبیعتا برادر امام است، جدش امام است، اما از خط پدرش خارج است. فرزند نوح، «يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»،(2) نیز در خط پدر نیست. در اصحاب خاص نیز آن هایی که کاملا مورد اعتماد بودند، افرادی بودند که به ائمه پشت کردند،

ص: 191


1- فرقان: 63

2- هود: 46

مثل محمد بن على شلمغانی که ایشان وکیل امام زمان و مورد اعتماد بود، گاهی افرادی مثل حسین بن روح که از نواب خاص حضرت بود و حضور نداشت محمدبن على شلمغانی جای او می نشست و پول به امام می رساند و از امام نامه می گرفت و به مردم می رساند، ایشان انسان فاسدی شد، غلو کرد و امام لعنش کرد.(1) علی بن ابی حمزه ی بطائنی چهار سال وکیل خاص امام کاظم علیه السلام بود، بعد منکر امامت امام رضاعلیه السلام شد و خودش برای خودش مذهبی بنیان گذاشت.(2) در استاندارها و فرمانداران حضرت علی علیه السلام نیز چنین افرادی بودند. گاهی سؤال می شود چرا فلان آقازاده منحرف شد؟ پاسخ این است که پسر نوح هم آقازاده بود، پسر امام هادی علیه السلام هم پسر امام بود، این گونه نیست که هر که پدرش عالم شد دیگر پسرش نباید انحراف داشته باشد. این دو قضیه به هم ربطی ندارد، آیا هر که خودش خوب بود باید خانواده اش هم خوب باشند؟ آیا همسر امام حسن علیه السلام ، همسر امام جواد علیه السلام، همسر نوح و همسر لوط باید حتما خوب باشند؟ یا اگر یک حکومتی دینی شد دیگر هیچ فرماندار و استاندارش نباید خلافی کند؟ بله، ممکن است پیش بیاید. منذر بن جارود، استاندار امیرالمؤمنین است، چهارصدهزار درهم اختلاس کرد، وقتی امام او را عزل کرد نامه ای نوشت: « فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ، وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ».،(3) پدرت انسان خوبی بود، من به اعتبار پدرت به تو مسئولیت دادم، چون در امور حکومتی ائمه به علم غیب عمل نمی کنند -«زياد» هم فرماندار امیرالمؤمنین بوده است، پدر ابن زیاد که خیلی هم در تاریخ خباثت به خرج داده است، پسرش ابن زیاد هم حادثه ی کربلا را آفرید. فرماندارهای امیرالمؤمنين بعدها انحراف پیدا کردند، لذا می خواهم عرض کنم حتی پیغمبر نتوانست جامعه ای بسازد که در آن هیچ عملی، بی ریا نباشد، هیچ لقمه ای لقمه ی بی شبهه نباشد، هیچ عالمی بی عمل نباشد، فرزند عالم و امام هیچ انحراف نداشته باشد، و همه ی موازین در آن رعایت شود. خدا می فرماید: «لَعَلَّكَ باخِعٌ

ص: 192


1- شاگردان مکتب ائمه، ج 3، ص 532

2- شاگردان مکتب أئمه، ج 3، ص 548

3- نهج البلاغه، نامه 71

نَفْسَكَ»، پیغمبر خودت را اذیت نکن، خودت را از بین نبر، «أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ »،(1) این قدر به خودت زحمت نده تا همه را مؤمن کنی؟ ما که نمی خواستیم ایمان مردم جبری باشد. خدا می فرماید: اگر ما می خواستیم به جبر مردم را مؤمن کنیم کاری نداشت. مگر ما به جبر، خورشید و ماه را در یک مدار و مسیر خاصی قرار نداده ایم؟ مگر خورشید می تواند طلوع و غروب نداشته باشد؟ مگر زمین می تواند چرخش نداشته باشد؟ مگر کوه و دشت و صحرا می توانند تسبیح نداشته باشند؟ ای پیامبر! «وَ لَوْ شاءَ»؛ اگر خدا می خواست «لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ»،(2) همه را موحد و متدین می آفرید، «می آفرید» به این معنا است که قرار میداد، و الآ آفرینش با فطرت پاک است، ولی مبنا بر این نیست. تو هم خودت را به زحمت نیانداز، تکلیفت را ابلاغ کن، «فَأَنْذِرْ»؛(3) تو تذکر بده. «فذکَّر»؛ تو یادآوری کن. ذکرها و تذکر برای مردم مفید است، بعضی پند می گیرند و بعضی پند نمی گیرند؛ «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا»،(4)

کمیابی چهار چیز

روایتی دیدم از وجود مقدس امام صادق علیه السلام که فرمود: اگر دنبال چهار چیز باشید کامل و صد در صد آن ها را پیدا نمی کنید: 1-«عالِما يَستَعمِلُ عِلمَهُ »،اگر کسی بخواهد همه ی عالم ها و دانشمندان به علمشان عامل باشند، یعنی یک عالم پیدا نکند که به علمش عمل کند و منحرف نباشد، بعد فرمود: «فَتَبقى بِلا عالِمٍ»، چنین جامعه ای را پیدا نخواهی کرد و بدون عالم می مانی. 2- «عَمَلاً بِلا رِياءٍ»؛ عملی که خالص صد در صد باشد، خطاب به همه هیئت ها، منبری ها، دسته ها، روضه ها و نمازهاست. بعد فرمود: «فَتَبقی بِلا عَمَل»، اگر دنبال چنین عملکردی می گردید امکان ندارد همهی عمل ها بی ریا باشد. 3- «طَعَاماً بِلاَ شُبْهَةٍ»، اگر دنبال طعامی میگردی که هیچ شبهه ای نداشته

ص: 193


1- شعراء: 3

2- نحل: 9

3- مدثر: 2

4- انسان: 3

باشد. بعد فرمود: «فَتَبقى بِلا طعام» اصلا امکانش نیست باید گرسنه بخوابی، والآ یکی خمس نمیدهد، یکی حق بیت المال را در مالش وارد می کند، یکی در کارش کم می گذارد. 4-«صديقا بِلا عيب، فتَبقى بلا صديق»؛(1) دوست و رفیقی که هیچ عیب و اشکالی در او نباشد، اگر دنبال چنین انسانی هم میگردی بی رفیق میمانی. لذا روایت داریم امام صادق علیه السلام فرمود: «لا تُفَتِّشِ النّاسَ ؛ فَتَبقى بِلا صَديقٍ»،(2) اگر می خواهی دوست انتخاب کنی تحقیق بکن، اما خیلی در زندگی اش، ریزبین نباش اگر ریزبین شوی بی رفیق میمانی، بالأخره در زندگی هر کسی نقطه ضعف هایی وجود دارد. بنای اسلام بر پوشش و صبر بوده است، ائمه علیهم السلام هم با همین افرادی که گاهی مرتکب خطا میشدند رفت و آمد داشتند گفت وگو داشتند گاهی به آن ها تذکر میدادند و گاهی غیر مستقیم به آن ها می فرمودند. این گونه نبوده است که در جامعه ی زمان پیامبر و امیرالمؤمنین، و ائمه علیهم السلام این چیزها تحقق پیدا کرده باشد. به عبارت دیگر کمال خواهی صد در صد یک فرضیه است و قابل تحقق نیست. جامعه ی فاضله ای که مثال زدم در عصری که ما هستیم و حتی در عصر قبلش تحقق پذیر نیست. البته بعضی روایات می گویند در عصر ظهور امام زمان "عجل الله تعالی فرجه الشریف" چنین جامعه ای ایجاد خواهد شد، چنین جامعه ای که عالمش، عامل، طعامش، بی شبهه، عملش، بی ریا و رفیقش، بی عیب باشد. در حال حاضر که یکی چپ است، یکی راست است، یکی تند است، یکی کند است، یکی اهل موسیقی است، یکی اهل ماهواره است، یکی اهل منکر است، یکی اهل معروف است. بالاخره نمی شود که با مجموعه ی جامعه از صبح که بیرون می آیی تا شب دعوا کنی. نتیجه ی مقدمه، اصل رفق و مدارا است.

با این مقدمه ای که من گفتم از درون همه ی این حرف ها اصلی به نام اصل رفق و مدارا بیرون می آید. مهم است که امام صادق علیه السلام فرمود: «إنَّ لِكُلِّ شَيءٍ قُفْلاً وقُفلُ الإيمانِ الرِّفقُ»،(3) هر چیزی قفلی دارد، هر چیزی مسیری دارد، قفل و مسیر ایمان و

ص: 194


1- جامع الاخبار، ص 180

2- کافی، ج 2، ص 651 وسائل الشیعه، ج 12، ص 86

3- کافی، ج 2، ص 118؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 269؛ بحارالانوار، ج 72، ص 55

عامل حفظ ایمان رفق و مداراست. این صفت از صفات خداست، در شب های احیا می خوانید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ يا شَفِيقُ يا رَفِيقُ»،رفیق از اسم های خداست؛«یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَهُ»،(1) نبی مکرم اسلام صلی الله علیه واله وسلم فرمود: «أَمَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النّاسِ» خدا به من دستور داد که ای پیغمبر، با مردم مدارا کن، «کما أَمَرَنی بِأَداءِ الفَرائِضِ»؛(2) همان گونه که دستور داد واجبات را انجام دهم، در این که این دو را کنار هم گذاشته است نکته ای وجود دارد. امام صادق علیه السلام می فرماید: «جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَى اَلنَّبِيِّ صلی الله علیه و اله وسلم »؛ جبرئیل پیش پیغمبر آمد، «فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ (صلی الله علیه و آله) رَبُّکَ یُقْرِئُکَ السلام»؛ گفت: خدا به تو سلام می رساند، « يَقولُ لكَ : دارِ خَلْقِي»؛(3) می فرماید: پیامبر، با خلق من مدارا کن و با آنان با رفق برخورد کن. نرم خو و نرم گو و در عین حال حقگو باش. حق را هم می شود با تندی وخشونت گفت و هم می شود با نرمی گفت. اگر حق را با بداخلاقی پیاده و اجرا کنی طرف مقابل را از دین متنفر میکنی، پس بهتر است با مدارا بیان کنی. من روایت بسیار زیبایی را دیدم که پیامبر فرمود: «مَن عَاشَ مُدارِياً»؛ هر که با مدارا زندگی کند، «مَاتَ شَهِيدَاً»؛(4) شهید از دنیا رفته است. امام کاظم علیه السلام فرمودند: «اَلرِّفْقُ نِصْفُ اَلْعَيْشِ»،(5) و پیامبر فرمود: « اَعْقَلُ النّاسِ اَشَدُّهُمْ مُداراةً لِلنّاسِ»؛(6) عاقل اهل مدارا است و عیش و زندگی با مدارا و رفق خوش میشود - روایات بسیار جالبی است! - شما به احکام دینی ما نگاه کنید، همین گونه اجرا می شود: شراب در مکه حرام نشده است، در مدینه و مرحله به مرحله حرام شده است؛ طی چهار مرحله حرمت آن بیان شده است. حکم روزه و زکات نیز در مکه بیان نشده، در مدینه آمده است، که این احکام احکام تدریجی است.

ص: 195


1- بحارالأنوار، ج 91، ص 391

2- کافی، ج 2، ص 117؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 200: بحارالانوار، ج 18، ص 213

3- کافی، ج 2، ص 116؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 200؛ مستدرک، ج 9، ص 35

4- مشكاة الانوار، ص 218

5- کافی، ج 2، ص 120؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 270؛ بحارالانوار، ج 72، ص 62

6- الفقیه، ج 4، ص 394؛ مستدرک، ج 9، ص 39؛ بحارالانوار، ج 72، ص 53

مسائل تربیتی

امام صادق علیه سلام فرمود: وقتی بچه ی شما سه ساله می شود به او یاد بدهید هفت مرتبه لا اله الا الله بگوید، و هشت ماه که گذشت یاد بدهید هفت مرتبه بگوید: محمد رسول الله، در چهار سالگی هفت مرتبه درود بر پیامبر و آل پیامبر را به او یاد بدهید، در پنج سالگی جهت قبله را یاد بدهید،گاهی بچه ها مهر بر می دارند که نماز بخوانند، اما پشت به قبله می ایستند همین قدر نشان بدهید که باید رو به قبله نماز خواند حالا می خواهد درست بخواند می خواهد غلط بخواند، در هفت سالگی که دست چپ و راست را می شناسد و خوب و بد را می فهمد احکام وضو گرفتن را به او یاد بدهید، و اجازه بدهید به طور تمرینی نماز بخواند. و پسر را در نه سالگی اندک اندک با روزه آشنا کن.(1) همه ی این ها امروزه در مسائل تربیتی دنیا مطرح است؛ الآن به طور تدریجی بچه ها را با زبان انگلیسی،رایانه و مباحث علمی حتی با قرائت قبل از نوشتن آشنا می کنند که این روش کاملا کارشناسانه است. همه ی احکام دین به این صورت تدریجی است، شما ببینید دین اسلام چقدر در طهارت، در نجاست و در برخوردها به رفق و مدارا تأکید کرده است، تا آنجا که فرموده اند: رفق و مدارا، قفل ایمان است رفق و مدارا باعث میشود که انسان شهید از دنیا برود.

اصول رفق و مدارا

اشاره

این اصل یک اصل مهم و کلیدی است، اما مهم تر این است که موارد و مصادیق آن را بدانیم. باید دقت شود که اصل مدارا با سستی و مُداهَنَه و لاابالیگری آمیخته نشود. چون مرزهای اخلاقی خیلی به هم نزدیک هستند،اگر بحث را دقیق نشکافیم گاهی خلط می شود، بله، منظور از رفق، مُداهَنَه و لاابالیگری نیست، بلکه قاطعیت هم لازم است البته بدون خشونت. من چند مورد را میشمارم تا ببینید اصل مدارا در کجا واجب است.

1. برخورد دولت با مردم

اشاره

یکی از جاهایی که اصل مدارا باید رعایت شود در برخوردهای دولت مردان با مردم

ص: 196


1- بحارالانوار،ج85،ص131

و ارباب رجوع است. امیرالمؤمنین دو نامه به استاندارهای مصر نوشته است، یکی به مالک اشتر است که معروف است و دیگری به قیس بن سعدبن عباده زمانی که استاندار مصر بوده است، هر دو نامه در تاریخ هست که در هر دو نامه این عبارت را آورده است، می فرماید: استاندار من، ای کسی که مسئولیت جامعه را می پذیری، با عموم مردم با رفق و مدارا برخورد کن. قانون جای خود را دارد، اما در جاهایی باید لطافت و نرمی در قانون وجود داشته باشد که باعث ایجاد نفرت نشود، درست است که یکی افسر نیروی انتظامی، یک مأمور شهرداری، یک مأمور مالیات موظف است قانون رارعایت کند، اما همان قانون برای اداره ی مردم یک بندها و تبصره هایی دارد که اجازه می دهند این مدارا انجام شود. متأسفانه بعضی از ادارات مردم را متنفر می کنند، به طور مثال شخصی می خواهد ساختمان بسازد، مغازه اش را بزرگ کند، یا جایی را تعمیر کند، با شهرداری، استانداری، و مراکزی که مربوط به این کار هستند روبه رو می شود و بنده میدانم و خودشان هم می دانند که راهکارهایی وجود دارد، اما آن را اجرا نمی کنند، میگویند خلاف شرع است.

من دو سه داستان برایتان می گویم ببینید خلاف شرع نیست!

داستان
مدارا با مردم

شخصی از اهواز خدمت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول الله، استاندار اهواز برای من هزار درهم مالیات نوشته است . استاندار، شیعه و پیرو امام صادق است، یقین این هزار درهم مالیات را به حق تعیین کرده است . بعد گفت: آقا، من ندارم این مبلغ را بپردازم، زندگی خودم هم نمی چرخد، لطف کنید به ایشان نامه ای بنویسید . ما که از امام صادق علیه السلام مقیدتر نیستیم، امام می توانست بگوید او کارگزار است، خودش می داند چه کاری انجام دهد اما این کار را نکرد - به آقای نجاشی که استاندار بود نوشتند: برادر، اگر این شخص را خوشحال کنی، خدا را خوشحال میکنی می گوید به شهر آمدم و شبانه به منزلش رفتم، اجازه ی ورود خواستم و گفتم: فرستاده ی حضرت صادق علیه السلام بر در خانه است. ناگاه دیدم با پای برهنه از درون خانه به سوی من می آید، چون مرا دید به من سلام کرد و میان دو چشم مرا بوسید، سپس گفت: ای آقای من! تو فرستاده ی

ص: 197

مولای من هستی؟ گفتم: آری. گفت: اگر راست گفته باشی، مرا از آتش نجادت داده ای. آنگاه دست مرا گرفت و به درون خانه برد و در محل مخصوص خودش نشاند و خود در برابر من نشست و گفت: ای آقای من! وقتی مولای مرا ترک کردی، حالش چگونه بود؟ گفتم خوب بود. گفت: به خدا قسم ؟! گفتم: به خدا قسم! این جمله را سه مرتبه تکرار کرد و من جواب دادم و بعد گفت: نامه را به من بده. نامه را گرفت اول روی چشمانش قرار داد، بعد روی پیشانی اش قرار داد و بعد بوسید. گفت: این نامه ی آقا و مولای من است، ادب حکم می کرد این گونه رفتار کند. گاهی اتفاق می افتد که مجتهدی یا عالمی به یکی از مسئولین نامه می نویسد و آن شخص اصلا آن را نمی پذیرد و به آن نامه ترتیب اثر نمی دهد و توجه نمی کند که این نامه ی یک شخصیت است نامه ی کسی است که در این مملکت و در این جامعه معنون و مورد رجوع مردم است . می توانست بگوید به من ربطی ندارد، اما نامه را گرفت و گفت: مشکلت چیست؟ آقاکه ننوشته اند چه کار کنم، فقط گفته است خوشحالت کنم، چه کار کنم که خوشحال شوی؟ گفت: این مالیات را ندارم که بپردازم. گفت: دفتر دیوان را آوردند و مالیات را خط کشید و گفت: نصفی از مالم را به او بدهید؛ حتی غلام ها و چهار پایانش را نصف کرد و به او داد.

هر چه که به او میداد، می پرسید: خوشحال شدی؟ میگفت: بله، آقا من این ها را نمی خواستم اگر همان مالیات را به من ببخشید کافی است، می گفت: نه، آقای من، امام صادق نوشته است خوشحالت کنم. حتی گفت: این فرشی را که رویش ایستاده ام به یمن و برکت نامه ی امام صادق به تو میبخشم. آن شخص می گوید: خدمت امام صادق عليه السلام آمدم و این داستان را تعریف کردم فرمود: «ای وَاللّهِ لَقَدْ سَرَّنِی»؛ به خدا خوشحالم کرد، «وَ لَقَدْ سَرَّ »؛ و پدران مرا خوشحال کرد، «وَاللّهِ لَقَدْ سَرَّ أمِیرَالْمُؤْمِنِینَ»؛ به خدا امیرالمؤمنین را نیز خوشحال کرد. «وَاللّهِ لَقَدْ سَرَرَسُولِ اللَّهِ»؛ پیغمبر را هم خوشحال کرد،«وَ لَقَدْ سَرَّاللّه فِی عَرْشِهِ».،(1) و طبیعتا خدا را هم خوشحال کرد.

ص: 198


1- مستدرک، ج 13، ص 133؛ عدة الداعی و نجاح الساعي، ص 194؛ آیین بندگی و نیایش، ص 320

این ها نکته ها و مسائلی است که قابل توجه است، و فضیلت هایی است که فراموش شده و نادیده گرفته شده است. راه هایی وجود دارد که به دست خود نیروهاست. یک فرماندار، استاندار یا شهردار اختیاراتی دارد که می تواند وضعیت طرف مقابل را هم در نظر بگیرد و با او مدارا کند، نمی گویم سوء استفاده شود، اما راهکارهایی هست که خیلی اجر و ثواب دارد.

خدمت به دیگران

عبدالله بن بدیل می گوید خدمت امام صادق علیه السلام آمدم، گفتم: آقا، می شود به من بفرمایید اگر کسی مشکل مؤمنی را حل کند چقدر ثواب دارد؟ فرمود: عبدالله بن بديل، قصه ای برایت تعریف میکنم. فرد مؤمنی بود که در یک شهر مسلمان نشین که حکومتش طاغوتی بود آزار می دید. افرادی داشته ایم مثل حجاج ها، و عبدالملک ها، که به مردم ظلم می کردند . این مؤمن آن قدر در این شهر با این که مسلمان بودند و حکومت هم حکومت اسلامی ولی طاغوتی بود، اذیت می شد که دید نمی تواند در آنجا زندگی کند بنابراین هجرت کرد و به سرزمین شرک رفت. در آن جا مشرکی این مؤمن را تحویل گرفت، کارش را راه انداخت، و برای او خانه تهیه کرد، این مشرک از دنیا رفت، خدای تبارک و تعالی به او فرمود چون مشرک هستی در بهشت جای نداری، چرا که بهشت من جای مشرک نیست اما به آتش جهنم امر میکنم تو را نسوزاند. خداوند در قرآن می فرماید: همه ی گناهان را جز شرک می بخشم، شرک قابل آمرزش نیست - امام فرمود: عبدالله بن بديل، این مشرک به خاطر شرکش به جهنم رفت، اما آتش او را نسوزاند، چون مؤمنی را تحویل گرفته بود و او را تکریم کرده بود. این شخص عرض کرد: یابن رسول الله، آیا آن مشرک در جهنم غذا هم می خورد؟ امام صادق علیه السلام فرمود: بله، خدا به او غذا نیز می داد، خدا چیزی به او می داد که بخورد؟ پرسید: آیا از بهشت به او غذا می داد؟ امام فرمود: تو به این چیزها کار نداشته باش، خدا می داند از کجا به او غذا بدهد. لذا رسول خدا فرمود: حاتم طایی مسلمان نشد و مشرک مرد، اما آتش او را نمی سوزاند چون سخاوت داشت و به مردم می رسید.(1) پیغمبر گرامی اسلام دستور داد

ص: 199


1- بحارالانوار، ج 71، ص 354

قبیله ی حاتم آزاد شوند، فرمود: چون حاتم که رئیس آن ها بوده است انسان با کرامتی بود. مواردی که می توان با مدارا برخورد کرد:

2. برخوردهای مالی

اشاره

مؤدیان مالیات، مؤدیان جریمه، مؤدیان مالی کشور، استانداری ها، فرمانداری ها، نیروی انتظامی، شهرداری، کسانی که مسئولیت دارید واقعا می شود با کسی که اظهار عجز و اظهار نداری می کند، مثلا راننده ای است که با زحمت ماشینی خریده و در شهر کار می کند، متوجه نشده و خطایی کرده است با مدارا برخورد کرد، من نمی گویم نباید این قوانین باشد، این ها لازمه ی اداره ی شهر و امنیت شهر است، اما بهتر است با تلطیف انجام شود. با مدارا می توان زمینه ی بسیاری از نارضایتی ها را فراهم نکرد.

گاهی کسانی که استطاعت مالی دارند به دیگران کمک می کنند و پولی را قرض می دهند. البته کسی که قرض می گیرد باید سر موعد آن را پس بدهد، اگر کسی از بانک وام میگیرد باید آن را پس بدهد، اما گاهی اتفاق می افتد شرایطی پیش می آید که نمی تواند برگرداند. در مورد این دیرکردها بزرگان ما می گویند شرعی نیست، و از نظر قانونی اشکال دارد. لذا برای این موارد باید راهکارهایی اندیشیده شود. این جا هم یکی از جاهای رفق و مداراست.

محمدبن ابی عمیر با بدهکار

محمدبن ابی عمیر کاسب است، انسانی متدین و از اصحاب امام صادق علیه السلام است.

ایشان شخصیتی است که به خاطر اینکه محل یارانش را فاش نکند سال ها در زندان ماند و شکنجه شد، اما حاضر نشد اسامی شاگردان امام صادق علیه السلام را فاش کند، رازدار و مورد اعتماد بود. وقتی از زندان بیرون آمد، به یک درهم محتاج بود، همین شخص ده هزار درهم از کسی طلب داشت، آن بنده ی خدا همین که شنید محمد بن ابی عمیر به نان شب محتاج شده است و یک درهم پول ندارد تا زندگی اش را بچرخاند، زن و بچه اش را به جای دیگر فرستاد، و خانه اش را فروخت و ده هزار درهم را آورد به محمدبن ابی عمیر داد. محمدبن ابی عمیر گفت: فلانی این پول را از کجا آورده ای؟ من می دانستم که تو پول نداری. گفت: خانه ام را فروختم، محمدبن ابی عمیر گفت: مولایم امام صادق علیه السلام فرمود: شخص ورشکسته و مقروض نباید از خانه بیرون رانده شود، هرچند من به یک درهم آن نیاز دارم، ولی این پول را بگیر و معامله را به هم بزن و

ص: 200

خانواده ات را در به در نکن، خدا از جای دیگر به من خواهد رساند.(1) این رفق و برخورد با بدهکار است، البته از آن طرف هم افراد نباید سوء استفاده کنند، اما شرایط را باید سنجید و اگر جای مدارا بود باید مدارا کرد.

3. برخورد با منکر

اشاره

در برخورد با منکر نیز باید این اصل را رعایت کرد مثل برخورد با جوان هایی که گاهی خلافی انجام می دهند. امام معصوم فرمود: وقتی موسی از خضر جدا شد خضر موسی را صدا زد و گفت: بیا نصیحتی به تو بکنم بعد برو، حالا که میان ما جدایی افتاد، «هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ»،(2)و کلاس درسمان تعطیل شد. نصيحتم را گوش کن: انسان منکر را تحقیر و سرزنش نکن، اصلاحش بکن او بیمار است، بیمار را نمیزنند به او دارو میدهند؛ «لَا تُعَيِّرَنَّ أَحَداً بِذَنْبٍ». بعد گفت: جناب موسی «أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَی اللهِ ثَلَاثةٌ»؛ خدا سه چیز را خیلی دوست دارد. به عزیزان به این روایت خوب گوش بدهید، روایتی است که جناب خضر به موسی بن عمران فرموده است، امام سجادات می فرماید خضر این گونه فرمود: .1-«لقَصدُ في الجِدَةِ .»، میانه روی و اعتدال در وقت دارایی. هر چقدر که داری، اما اسراف نکن و میانه رو باش، 2- «العَفوُ مَعَ القُدرَةِ»؛ وقتی قدرت و توان داری عفو کن و ببخش. وقتی توان نداری مجبوری که عفو کنی اما وقتی قدرت داری و از دست تو بر می آید، ببخش، 3-«وَ الرِّفْقُ بِعِبَادِ اللَّهِ»؛(3) با بندگان خدا و با مردم رفیق باش و با رفق و مدارا برخورد کن. بنابراین چهار نکته در این روایت وجود دارد: گنه کار را به خاطر گناهش نکوب؛ میانه روی؛ عفو در قدرت؛ و رفق با بندگان خدا.

برخورد پیامبر با گنه کار

زنی نزد رسول الله آمد و گفت: من مرتکب زنای محصنه شده ام. پیامبر فرمود: برو. زن رفت اما فردا آمد و گفت: یا رسول الله، من مرتکب زنا شده ام، و از زنا حامله شده ام.

ص: 201


1- شاگردان مکتب أئمه، ج 3، ص 215

2- کهف: 78

3- وسائل الشیعه، ج 16، ص 163؛ مستدرک، ج 11، ص 294؛ خصال، ج 1، ص 111

پیامبر فرمود: برو وقتی بچه به دنیا آمد بعد بیا. اگر آن زن می رفت و نمی آمد پیغمبر دیگر دنبالش نمی فرستاد، کسی که جرم مرتکب شده است از نظر شرعی خودش نباید اعتراف کند باید پیش خود و خدایش توبه کند . دفعه ی اول که پیامبر او را رد کرد؛ یعنی برو و دیگر نیا ولی او آمد. دفعه ی دوم که او را رد کرد برای اینکه نیاید، اما او آمد در حالی که بچه را در بغل گرفته بود. گفت: یا رسول الله، این بچه به دنیا آمده است. فرمود: این بچه شیر می خورد برو بچه را شیر بده و بزرگ کن. برای مرتبه ی سوم آن زن را رد کرد. زن رفت، مدتی گذشت و بچه قدری رشد کرد و راه افتاد. اگر نمی آمد جرم و حکم از او برداشته شده بود، اما او آمد و گفت: یا رسول الله، باید حکم درباره ام اجرا شود، من دوست دارم حد و قانون خدا در مورد من اجرا شود، چهار مرتبه نیز برای اعتراف آمده ام، وقتی جرم ثابت شد دیگر نمی شود حکم را اجرا نکرد. حضرت خانواده ای را که بچه نداشتند خواست و آن بچه را به آن ها سپرد و فرمود: شما این بچه را بزرگ کنید و بعد دستور اجرای حکم را داد. این رفق و مداراست، که در مبانی دینمان زیاد از این گونه موارد در برخورد با منکر ملاحظه می کنیم. اگر خانمی بدحجاب است، اگر جوانی نماز نمی خواند، اگر در خانه بچه ها ناسازگاری می کنند، از راه دوستی بهتر می توان روی این افراد تأثیر گذاشت. پدرهایی که بافرزندانشان رفیق هستند بهتر می توانند در مسائل اخلاقی آن ها را هدایت کنند. این قانون دین و قانون اسلام در برخورد با منکر است.

خلاصه سخن این که یکی از مبانی مهم قانون آداب معاشرت، اصل رفق و مداراست. عزیز من، با کسی که منکری را مرتکب شده مدارا کن. برای مثال وقتی کسی با صدای بلند موسیقی گوش میدهد و شما فحش میدهید و تندگویی میکنید او صدایش را بلندتر می کند. روایت داریم، ملامت باعث لجاجت میشود. ملامت و سرزنش انسان را لجوج بار می آورد، اما اگر دوستانه با آن ها حرف زدی، روشی که علما و بزرگان ما داشتند، اندک اندک این نیرو تبدیل به نیروی دینی و اصلاحی می شود. خدایا به همه ی ما توفیق عمل به دستورات نورانی اسلام، رفق و مدارای با مردم، و بهره مندی از رفق و مدارای خودت را عنایت بفرما. اگر ما با مردم رفق و مدارا داشته باشیم در روایات است که خدا نیز با انسان با رفق و مدارا برخورد خواهد کرد. خدایا در این ماه مبارک رمضان همه ی ما را مشمول رحمت خود قرار بده.

ص: 202

جلسه شانزدهم

مروت و جوانمردی

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»،(1)

مقدمه

بحث ما در این مجلس و محفل نورانی در این ایام ماه رمضان، در رابطه با اخلاق معاشرت است. مطالبی را تحت عنوان مبانی و زیربنای اخلاق معاشرت مثل بحث حیا، حسن ظن، فرهنگ تخاطب و گفت وگو و رفق و مدارا خدمت شما تقدیم کردیم، در این جلسه به یکی دیگر از اصول و مبانی معاشرت اشاره میکنم که اصلی کهن، زیبا و جاودان است، اما در عین حال اصلی فراموش شده است، و آن اصل مروت و جوانمردی است. مروت، جوانمردی، رادمردی، و فتوت صفتی است که اگر در جامعه ای رشد کند، خودبه خود پستی و لئامت و معصیت از آن جامعه رخت برمی بندد. انسان های جوانمرد و بامروت اهل خیانت به ناموس و مال مردم نیستند، اهل گذشت، بخشش و ایثار هستند، اهل کینه نیستند، اهل ضربه از پشت زدن نیستند، اهل نمک خوردن و نمکدان شکستن نیستند. لذا در روایت داریم زیباترین چیزی که یک انسان را می توان به آن آراست همین صفت مروت است، امیرمؤمنان فرمود: «ما تَزَيَّنَ الإنسانُ بزِينَةٍ أجمَلَ مِن الفُتُوَّةِ»؛(2) یعنی هیچ زیبایی و آرایشی زیباتر و با ارزش تر از فتوت و جوانمردی نیست. همچنین فرمود: «أَلْمُ-رُوَّةُ تَمْنَعُ مِنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ»،(3)

ص: 203


1- توبه: 119

2- غررالحکم، ح 5532

3- شرح آقا جمال الدين خوانساری بر غررالحکم، ج 7، ص 362

انسان های با مروت هیچ کار پستی را انجام نمی دهند، حتی اگر کسی به ظاهر در مبانی دینی هم ضعیف باشد، حتی اگر روحیه ی قلدری هم داشته باشد، اما اگر جوانمرد باشد خیانت به امانت نمی کند، با کسی که نمک خورده نمکدان نمیشکند، حق دوستی و حق همسایگی و حق نمک را ادا می کند. اما اگر جوانمرد نباشد «ألَئِیمُ لامُرُوَّةَ لَه»؛(1) انسان لئيم مروت ندارد. «لَا مُرُوَّةَ لِمَنْ لَا هِمَّةَ لَه»؛(2) انسانی که مروت ندارد همت ندارد، بلند همت نیست و در پی رسیدن به قله های رفیع و بلند نیست. علت اینکه من این بحث را انتخاب کردم، چون دیدم در بعضی جاها مروت و جوانمردی در بین مردم کمرنگ شده است. بسیاری از خيانت ها، جنایت ها، از پشت خنجر زدن ها، اعتماد نکردن به یکدیگر، عفو نکردن ها، بدبین بودن نسبت به یکدیگر ناشی از نداشتن جوانمردی و فتوت است. اگر فرهنگ جوانمردی و فتوتی که عیاران قدیم داشتند در یک جامعه ای حاکم باشد خیلی از ارزش ها در آن جامعه معنا پیدا می کند.

نشانه های انسان های بامروت

اشاره

ابتدا من چند نشانه برای انسان های بامروت بگویم تا ببینیم ما دارای کدام یک از آن ها هستیم؟ و انسان های بامروت چه کسانی هستند؟ از طرفی بی مروت کیست؟ رادمرد و نامرد کیست؟ ابتدا چند روایت بخوانم، که روایات بسیار زیبایی است تا ببینید مروت و جوانمردی چیست؟

1. بنده ی خوب خداوند

اشاره

از امام صادق علیه السلام سئوال شد: «مَا الْمُرُوَّةُ»؟، یابن رسول الله، جوانمرد کیست و مروت چیست؟ امام ابتدا به رابطه ی با خدا اشاره کرد و فرمود: نشانه و علامت یک انسان جوانمرد و بامروت این است، که « لا يَراكَ اللّه ُ حَيْثُ نَهاكَ، وَ لا يَفْقِدَكَ مِن حَيْثُ أَمَرَكَ»؛(3) آن جایی که خدا نهی کرده است پیدایت نکند، و آن جایی که تو را امر کرده

ص: 204


1- غررالحکم، ح 5567

2- بحارالانوار، ج 75، ص 111؛ غررالحکم، ح 10272

3- بحارالانوار، ج 75، ص 241؛ تحف العقول، ص 359

پیدایت کند. بنابراین انسانی بامروت است که جای نهی خدا پیدایش نشود و جای امر خدا پیدایش شود. به طور مثال خدا از غیبت نهی کرده است پس در مجلس غیبت نباشد، از شراب نهی کرده پس در مجلس شراب نباشد، از فحشا نهی کرده است پس در مجلس فحشا نباشد. وقتی پدر به فرزندش میگوید پدر جان، به مدرسه برو، به کلاس درس برو، اما به فلان خانه نرو، با فلان رفیق قدم نزن، فلان فیلم را نبین، یعنی یک امری می کند و یک نهی، انتظار می رود که وقتی در مسجد تو را می بیند در مرکز فساد تو را نبیند، چون از آن جا تو را نهی کرد و نسبت به این جا امر کرد. امام صادق علیه السلام می فرماید: مروت این است که در آن جایی که خدا انسان را امر کرده است پیدایش شود و در آن جایی که نهی کرده است پیدایش نشود. به عبارت دیگر اولین نشانه ی انسان بامروت این است که بنده ی خوب خدا باشد و حقوق خدا را رعایت کند.

در تاریخ سلطان طغرل مطالعه می کردم، سلطان طغرل از شاهان سلجوقی است، این شاهان سلجوقی وزیرهای با کفایت و با درایتی داشتند و اصولا بیشتر پادشاهان در طول تاریخ این گونه بودند که وقتی یک وزیر باکفایت داشتند خیلی از امورشان اصلاح می شد. به عنوان مثال امیرکبیر در دربار قاجار نعمتی بوده است که توانست خیلی از فسادهای آن ها را با خدماتش از بین ببرد. همچنین خواجه نصیر طوسی در دربار هولاکوخان، شیخ بهایی و مرحوم مجلسی در دربار صفویه، این ها نقش های کلیدی داشتند. خواجه نظام الملک در دربار بعضی از شاهان سلجوقی آمد و حدود سی چهل سال به عنوان وزیر بود و این مدرسه نظامیه بغداد را بنا کرد و مدارس علمیه را بنا گذاشت، که در واقع شاکله ی اولیه ی دانشگاه های امروزی بود.

وزیری که بنده ی خدا بود

یکی از وزرایی که خیلی در دربار سلطان طغرل، شاه سلجوقی خدمت کرد، جناب خواجه منصور است، او انسان عاقل و بادرایتی بود. یک روز صبح سلطان طغرل دنبالش فرستاد و گفت: به خواجه بگویید بیاید. خدمتکارها دنبال او رفتند، دیدند در حال نماز خواندن است و بعد از نماز نیز مشغول مناجات و دعا و ثناء شد. گفتند: شاه احضارت کرده است. اعتنا نکرد و گفت: بروید به او بگویید دارد دعا می خواند و مشغول

ص: 205

دعا و ثنا است. آن ها به سلطان طغرل گفتند: وزیر تبعیت نکرد و گفت: دارم دعا می خوانم. طغرل خیلی ناراحت شد، گفت: بروید او را بیاورید. وقتی آمدبه خواجه منصور گفت: کجا بودی؟ چه میکردی؟ گفت: جناب شاه، من اول بنده ی خدا هستم بعد چاکر شما هستم، اول باید حق بندگی را به جا بیاورم بعد حق چاکری را ادا کنم. اگر قرار باشد نسبت به حق خدایی که مرا آفریده است و نعمت داده است و تمام هستی و زندگی ام از اوست کوتاهی کنم، مطمئن باش نسبت به حق تو که به مراتب پایین تر هستی کوتاهی خواهم کرد، اما اگر بنده ی خوبی برای او بودم چاکر خوبی هم برای شما هستم. طغرل از این حرف خیلی خوشش آمد و گفت: همین گونه بمان: بنده ی خدا باش و چاکر ما. لذا اولین شرط مروت این است که حتی اگر وزیر و مسئول هست، اول بندگی خدا و فرامین الهی را رعایت کند. این یکی از آداب مروت است که به بحث رابطه ی انسان با خدا برگشت. اما اکنون به بحث معاشرت بپردازیم، چون بحث ما اخلاق معاشرت است.

2. فراموش نکردن دوستی های گذشته

اشاره

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «.أَحْسَنُ الْمُرُوَّةِ حِفْظُ الْوُدِّ»،(1) به این مسأله مبتلابه خیلی از خانواده هاست ؛ یکی از نیکوترین نشانه های انسان های جوانمرد و بامروت این است که دوستی های گذشته را حفظ می کنند و یادشان نمی رود. اگر کسی خدمتی برای آن ها کرده است و یا کاری انجام داده است آن را فراموش نمی کنند.

داستان
رسول خدا و یاد خدیجه کبری علیها السلام

پیغمبر گرامی اسلام سال ها بعد از رحلت خدیجه ی کبری از خدمات و زحمات او یاد می کرد. گاهی بعضی از خانم ها می گویند با گرفتاری و نداری همسرم کنار آمدم، با مستأجری و مشکلات همسرم کنار آمدم. اما حالا که خانه دار و پولدار و ماشین دار شده دیگر مرا تحویل نمیگیرد و سراغ همسر دوم رفته است. پیش من نمی آید، با من

ص: 206


1- شرح أقاجمال الدین خوانساری بر غررالحکم، ج 7، ص 362

صحبت نمی کند. این مشکل عده ی زیادی است و این خیلی بد است. او پیامبر گرامی اسلام تا زمانی که خدیجه ی کبری را داشت ازدواج نکرد، تنها همسرش بود،(1) بعد از او نیز همه ی ازدواج های پیامبر غالبأ روی مصلحت بود و در عین حال هیچ گاه خدیجه ی کبری را حتی در یادکردن پیش همسرانش فراموش نکرد و او را همواره یاد می کرد.(2) این بی مروتی و ناجوانمردی است که کسی خدمات گذشته ی همسر و پدرش را ندیده بگیرد. اگر با کسی دعوایت شده، وقتی یک حزب و جناح دیگری روی کار آمد تمام خدمات جناح قبلی و خدمت های رفیق قبلی فراموشت شود.

رسول خدا و یاد مطعم بن عدی

شما تاریخ را نگاه کنید، پیامبر گرامی اسلام در جنگ بدر فرمود: اگر مطعم بن عدی این جا بود واسطه میشد من همه ی این اسیرها را آزاد می کردم. مسلمانان هفتاد اسیر در جنگ بدر گرفتند، و به اسرایی که از مشرکین بودندابلاغ شده که بروید فدیه بیاورید تا آزاد شوید، اما رسول خدا فرمود: اگر مطعم این جا بود و از من می خواست من همه ی این ها را آزاد می کردم. حالا این آقای مطعم کیست؟ ایشان کسی است که یک بار به پیغمبر امنیت جانی داد، وقتی رسول خدا با پای مجروح و با آن مخالفت هایی که طائفی ها با آن ها کردند از طائف برگشت مشرکان قریش گفتند: دیگر پیامبر را در مکه راه نمی دهیم، و در طائف نیز او را راه ندادند، در مکه نیز که شهر خودش است مشرکین قریش گفتند: ما او را راه نمی دهیم. رسول خدا با پای مجروح و در حالی که خیلی خسته بود در غار حرا نشست. فردی از قبیله ی خزاعه از آن جا می گذشت، گفت: یا رسول الله، اینجا چه میکنی؟ فرمود: طائف مرا نپذیرفت، مشرکین قریش هم اعلام کرده اند اجازه ی ورود به مکه نداری، بعد فرمود آیا کاری برای من انجام میدهی؟ گفت: آقا، چه کنم؟ فرمود: برو مطعم بن عدی را پیدا کن و به او بگو بیاید به من امان بدهد. . مثل الآن که در کشورها گاهی کفالت و ویزا میدهند،

ص: 207


1- منتهی الامال، ص 77

2- پیغمبر و یاران، ج 2، ص 347

این چنین بود که اگر شخصی به کسی امان می داد، مردم جرأت نداشتند به خاطر آن شخص محترم با فرد امان داده شده برخورد کنند . در حالی که مطعم مشرک است، اما آدم بامروتی است، وقتی خبر را به مطعم رساند. مطعم گفت: باشد، پیغمبر از من تقاضا کرده است، همشهری من است، دراین شهر با ما سال ها زندگی کرده است، من به او امان می دهم. آمد و پیامبر را امان داد، بعد هم دستور داد پسرهایش مسلح دور تا دور پیغمبر را گرفتند و وارد مسجدالحرام شد، فریاد زد هر کسی به این شخص لطمه بزند با من و پسرهایم طرف است. وقتی این شخص که معنون هم بود کارش همین بود به پیامبر امان داد، ابولهب و اباسفیان و دیگران کنار کشیدند، ملاحظه ی خودشان را کردند. کار او مهم است، اما با فرض این که مسلمان نشد، چون قبل از جنگ بدر از دنیا رفت و توفیق اسلام آوردن پیدا نکرد، رسول خدا در جنگ بدر فرمود: اگر فلانی بود، می آمد از من درخواست می کرد و می گفت: یا رسول الله، این هفتاد اسیر را آزاد کن من زد می کردم. چون روزی به من امان داد.(1) این خیلی مهم است که اگر کسی به انسان خدمتی کرد نباید فراموش شود. اگر مسئولی برکنار شد یا مسئولی حذف شد یا کسی به دلیلی از صحنه خارج شد نباید همهی عیوبش در تاریخ آشکار شود.

آل برامکه

شما داستان آل برامکه را شنیده اید. برامکه آن چنان سقوط کردند که اگر هارون الرشید میشنید کسی اسمی از برامکه برده است زندانی اش می کرد یا اگر کسی شعری در وصف برامکه گفته است او را اعدام می کرد، و محبين آل برامکه را به زندان و شکنجه می انداخت. هارون آن چنان با آل برامکه در افتاد که در تاریخ می خوانیم، روزی پیش او آمدند و گفتند: جناب هارون، پیرمردی هر روز به خرابه های کاخ برامکه می آید به دستور داده بودند تمام کاخ ها را تخریب کرده بودند . او صندلی می گذارد و می نشیند و در مدح برامکه شعر می گوید و از برامکه تعریف می کند. گفت: ما اجازه نمی دهیم کسی مدح برامکه را بگوید. حکم اعدام پیرمرد را صادر کرد و گفت:او را

ص: 208


1- ستاره های فضیلت، ج 1، ص 195

بیاورید. وقتی او را آوردند گفت: مگر تو نمیدانی ما مدح برامکه را ممنوع کرده ایم؟ ما با آن ها درافتاده ایم، آن ها را ریشه کن کرده ایم؛ آن گاه تو آن جا می ایستی و فضل بن یحیای برمکی را مدح میکنی؟ این حکم اعدام توست. گفت: حرفی نیست، ولی بگذارید چیزی بگویم بعد مرا اعدام کنید. من اهل شام هستم، با منطقه ی بغداد هم آشنا نیستم، من ورشکست شدم، عزیز بودم ذلیل شدم، غنی بودم فقیر شدم، به نان شبم محتاج شدم. دست زن و بچه ام را گرفتم از این شهر به آن شهر تا خودم را به بغداد رساندم. شب جایی را نداشتم، به مسجد رفتم و زن و بچه ی گرسنه ام را در گوشه ای از مسجد گذاشتم، گفتم: بنشینید تا بروم در این شهر چیزی پیدا کنم تا بخوریم؟ آمدم دیدم عده ای با لباس های فاخر دارند می روند، گفتم: کجا می روید؟ گفتند: مجلس جشن است، عقد پسر فضل است. گفتم: من هم می توانم بیایم؟ گفتند: بله. بیا، کسی جلوی کسی را نمی گیرد. رفتم در مجلس عقدکنان پسر فضل بن يحيای برمکی شرکت کردم. جلسه که تمام شد فضل مرا صدا زد و گفت: تو غریبه ای، آشنا نیستی تو را نمی شناسم، لباست لباس پلوخوری نیست. این لباس و این قیافه و این چهره در مجلس من چه می کند؟ قصه ام را برایش تعریف کردم، او خادم هایش را فرستاد بچه های مرا آوردند و در این شهر برایم خانه خرید، و من با کمک یحیای برمکی دوباره به آن عزت و مقام رسیدم. حتی اگر مرا اعدام کنی بالای چوب دار در مدح فضل بن یحیی شعر میگویم، برای اینکه من بی مروت نیستم به من خدمت کرده است و من فراموش نمی کنم. مؤمن اگر موضعش حق است ثابت است، اگر احساس کرد باطل است تغییر موضع میدهد. این گونه نیست که تا کسی عنوان دارد، تشویقش کنم و برایش فریاد بزنم و همین که از مسئولیت کنار رفت هر چه عیب در عالم پیدا می شود به گردنش بیاندازم، من این خدمات را فراموش نکرده ام. گفت: بارک الله، تو را اعدام نمیکنم چون انسان با مروتی هستی. دستور داد یک جایزه ی سنگین طلایی آوردند، گفت: به او بدهید. در همان حال که این طلا را در دستش می گذاشتند گفت: «هذه من بَرَکَتِ البَرامَکَه»، این هم از برکت برامکه است، باز هم هارون را مدح نکرد. من نمی خواهم شخص یا جریانی را تأیید کنم فقط می خواهم نتیجه بگیرم. اگر جوانت کار مثبتی انجام داد آن را یاد کن، فقط منفی ها را نبين. ذکر کردن ذلت و لغزش ها باعث

ص: 209

اشاعه و گسترش آن می شود. اگر همسرت، مادرت، پدرت، خدماتی داشته آن را یاد کن، نه اینکه فقط نقاط منفی را ببینی. متأسفانه ما این گونه هستیم، با این که دستور به عکس آن داده شده است. امام سجاد علیه السلام می فرماید: خدایا به من توفیق بده «إفشاءِ العارِفَةِ و سَترِ العائِبَةِ»،(1) اگر یکی به من خوبی کرده، همه جا از او تعریف کنم، اگر به من بدی کرده عیب هایش را بپوشانم و مطرح نکنم. امیرالمؤمنین هم می فرماید: «إذا صُنِعَ إلَيكَ مَعروفٌ فَانشُرهُ»،(2) هر که به تو خوبی کرد تعریف کن، چون تعریف و تمجید خوبی، ترویج خوبی است. اما اگر همه اش از بدی و نکات منفی گفتی یا از جنایت و جرم گفتی ترویج بدی می شود. لذا دومین نشانه ی انسان بامروت این است « أَحْسَنُ اَلْمُرُوَّةِ حِفْظُ اَلْوُدِّ»؛(3) بهترین مروت این است که انسان دوستی های گذشته را حفظ کند و یادش نرود.

3. در اوج قدرت عفو کردن

اشاره

علامت سوم: فرمود: « أفضَلُ المُروءَةِ احتِمالُ جِناياتِ الإخوانِ»،(4) بالاترین و برترین مروت این است که اگر برادرانت و دوستانت نادانی کردند و به تو خسارتی زدند یا به تو بدی کردند، در عین قدرت از آن ها بگذر.

جنگ ذات الرقاع

وجود مقدس رسول گرامی اسلام در جنگ ذات الرقاع در یک طرف لشکر ایستاده بود، و در طرف دیگر لشکر یک مرتبه سیلی جاری شد و بین پیغمبر و لشکر فاصله انداخت، رسول خدا تنها شد. مشرکی شمشیر برداشت و بالای سر پیامبر آمد که پیامبر اکرم را به قتل برساند. او را تهدید به قتل کرد و شمشیر را کشید و گفت: «یا رسول الله، مَن یُنجِیک»؛ چه کسی تو را نجات می دهد؟ پیغمبر گفت: خدا نجاتم میدهد. در همین حین آن مشرک به زمین افتاد، رسول خدا شمشیر را از دستش

ص: 210


1- الصحيفة السجادیه، دعای بیستم

2- مستدرک، ج 12، ص 362

3- شرح أقا جمال الدين خوانساری بر غررالحکم، ج 7، ص362

4- غررالحکم، ح 5500

گرفت، فرمود: حالا چه کسی تو را نجات می دهد؟ تو که مشرک هستی، مرا خدا نجات داد، تو را چه کسی نجات می دهد؟ عرض کرد: یا رسول الله، گذشت شما، جوانمردی و بزرگواری شما. فرمود: بلند شو، از تو گذشتم، با تو کاری ندارم.(1)

جنگ جمل

امیرالمؤمنین در جنگ جمل دستور داد بیست نفر از زنان بنی عبد قیس که به سوارکاری مشهور بودند لباس مردانه بپوشند و عایشه را از محل نبرد جمل تا مدینه همراهی کنند و او را به مدینه برگردانند. این جوانمردی است امیرالمؤمنین علیه السلام با آن درگیری، و آدم کشی هایی که اتفاق افتاده بود حاضر نشد مقابل به مثل کند.

علی علیه السلام در اوج فتوت

خواهر عمر بن عبدود بالای جنازه ی برادرش آمد، دید لباس بر تنش است، انگشترش در دستش است و زره و کلاه خودش برداشته نشده است. گفت: برایت گریه نمیکنم چون قاتل تو جوانمرد بوده است هر که بوده با مروت بوده است، اهل مال دنیا نبوده و دست به این لباس و به این کلاه خود وانگشتر نزده است.

امام حسین علیه السلام در میدان نبرد

در کربلا نیز از این صحنه ها فراوان داریم، بعضی از تواریخ نوشته اند: امام حسین علیه السلام وقتی تَمیم بن قُحطَبَه را با یک ضربه ی شمشیر روی زمین انداخت . که خودش از امرای شام و از فرماندهان شام است . او چشمانش را باز کرد، امام فرمود: می خواهی قبیله ات را صدا کنم بیایند تو را ببرند؟ با این که در این مواقع تیر خلاص می زنند. عرض کرد: یابن رسول الله، عنایت کنید قبیله ی مرا صدا بزنید که بیایند مرا ببرند. ابا عبدالله به طرف لشکر عمر سعد فریاد زد: تمیمیان، بیایید ابن قحطبه را از میدان ببرید. آمدند زیر بغل هایش را گرفتند و او را بردند. نکته ای که می خواهم عرض

ص: 211


1- الكافی، ج 8، ص 127؛ بحارالانوار، ج 20، ص 179؛ اعلام الوری، ص 88

کنم این است که گذشت که یکی از نشانه های جوانمردی است در بین جامعه ی ما در بعضی جاها کمرنگ است.

4. بد چشمی نکردن

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: یکی دیگر از نشانه های انسان بامروت «غَضُّ الطَّرْفِ وَ غَضُّ الصَّوْتِ»،(1) است؛ یعنی چشمانش را از ناموس مردم می بندد. انسان های جوانمرد قابل اعتمادند، اگر دختر شما، خواهر شما، خانم شما، پیش آن ها باشد امن هستند، نه تنها خودشان نگاه نمی کنند حتی اجازه ی تعرض هم نمی دهند، این جوانمردی است.

اقسام مروت از دیدگاه امام صادق علیه السلام

اشاره

امام صادق علیه السلام فرمود: «اَلْمُرُوَّةُ مُرُوَّتَانِ: مُرُوَّةُ الْحَضَرِ وَ مُرُوَّةُ السَّفَرِ»؛ مروت دو قسم است، یکی در شهر خودت یکی در مسافرت. یک مروتی در شهر باید داشته باشی و یک مروت در مسافرت. فرمود: «فَأَمّا مُرُوَّةُ الْحَضَرِ»؛ اما در شهر خودت این گونه مروت داشته باش.

1. قرائت قرآن

«فَتِلاَوَةُ اَلْقُرْآنِ »؛ یعنی قرآن بخوان، قرآن نخواندن بی مروتی است. چرا؟ چون برای کلام خدا، زحمت فراوانی کشیده شده است، فقط در یک حادثه، چهل معلم قرآن را سر بریدند. در یک حادثه شش معلم قرآن را اعدام کردند. برای ابلاغ یک سوره، عبدالله بن مسعود آن چنان سیلی خورد که پرده ی گوشش پاره شد. قرآن این گونه ابلاغ شد. مسلم مجاشعی روز نبرد جمل شروع به قرآن خواندن کرد. در حالی که قرآن در دستش بود تیری از طرف سپاه جمل آمد به سینه اش خورد و قرآن و سینه به هم دوخته شد و آن جوان در کنار قرآن پرپر شد و جان داد. این کتاب این گونه به دست ما رسیده است، این کتاب با شهادت ها و جان دادن ها به ما رسیده است.

2. حضور در مساجد

ص: 212


1- ثَلاثٌ فِيهِنَّ الْمُرُوءَةُ: غَضُّ الطَّرْفِ وَ غَضُّ الصَّوْتِ وَ مَشْيُ الْقَصْدِ.(غررالحکم، ح 5506)

« فَتِلاَوَةُ اَلْقُرْآنِ »؛ یکی دیگر از موارد مروت در شهر این است که در مسجدهاحاضر شوید، مسجد مخصوص ماه رمضان نیست، گرچه در ماه رمضان تأكید بیشتری بر مبانی عبادی شده است. کسی که خانه اش کنار مسجد است باید بیشتر در مسجد حضور پیدا کند.، فرمود: مروت در سفر این است که قرآن بخوانیم و مسجدها را تنها نگذاریم.

3. همنشینی با آدم های خوب

«وَ صُحْبَةُ أَهْلِ اَلْخَيْرِ»؛ مروت دیگر در شهر این است که با انسان های خوب نشست و برخاست کنیم.

4. یاد گرفتن مسائل دینی

«و النَّظَرُ في الفِقهِ»؛ مسائل دینی را یاد بگیریم.

5. کمک به دیگران

«وَ أَمَّا مُرُوَّةُ السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ» اگر کسی در ماشین آب ندارد به او آب بدهد، اگر کسی لیوان ندارد، به او ليوان بدهد. در مسافرت به یکدیگر کمک کنید، بار از روی دوش هم بردارید این یکی از آداب مسافرت است.

6. شوخی کردن

فرمود: مروت در سفر آن است که خشک نباشی، اخم نکنی، شوخی کنی، اما «وَ أَمَّا مُرُوَّةُ السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ»؛ شوخی که در آن گناه وجود نداشته باشد.

7. زیاد مخالفت نکردن

«وَ قِلَّةُ الْخِلافِ عَلَی مَنْ تَصْحَبُهُ»، در سفر که می خواهند جاهای متعدد بروند کمتر مخالفت کنید. اصلا مخالفت نکنید مگر جایی که رفتن به آن جا حرام باشد.

8. غیبت نکردن

فرمود «تَرْکُ الرَّوَایَةِ عَلَیْهِمْ إِذَا أَنْتَ فَارَقْتَهُمْ»؛(1) وقتی سفر تمام میشود پشت سر دوستانت غیبت نکنی، چون سفر عیب نماست. اگر کسی در جایی نمازش قضا شد و یا

ص: 213


1- مستدرک، ج 8، ص 223؛ بحارالانوار، ج 73، ص 313

اشتباهی کرد آن را برای دیگران تعریف نکنی.

متوجه شدید که دامنه ی مروت چه قدر گسترده است؟ متوجه شدید چرا امیرمؤمنان می فرماید: «ما تَزَيَّنَ الإنسانُ بزِينَةٍ أجمل مِنَ الفُتُوَّةِ»،(1) درزندگی انسان زیبایی و آرایشی بالاتر از جوانمردی و مروت نیست. چون مروت است که دوستی ها را حفظ می کند، و گذشت می آورد. جوانمردی است که بندگی می آورد، جوانمردی است که لئامت و پستی را می برد، جوانمردی است که قرآن خواندن و حضور در مساجد می آورد، جوانمردی است که باعث می شود انسان خدمات دیگران را نادیده نگیرد. خدایا به همه ی ما این صفت ارزشمند را عنایت بفرما.

ص: 214


1- غررالحکم، ح 5532

جلسه هفدهم

خانواده (1)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «ما تَزَيَّنَ الإنسانُ بزِينَةٍ أجمل مِنَ الفُتُوَّةِ»،(1)

مقدمه

بحث و سخن ما در این جلسات راجع به اخلاق معاشرت، اخلاق اجتماعی و روابط خانوادگی و روابط عمومی بود. تقریبا پانزده جلسه راجع به زیربناهای اخلاق معاشرت مثل حیا، حسن ظن، فرهنگ تخاطب، عدم مزاحمت برای یکدیگر، صحبت شد. از این جا می خواهم بحث را جزئی تر کنم که شامل: اقسام معاشرت، موارد معاشرت، معاشرت با خانواده، معاشرت با فرزند، معاشرت با پدر و مادر است، تا مقداری کاربردی تر بحث کنیم.

یکی از کانون های مهم اجتماع، خانواده است. نخستین کانون اجتماعی خانواده زن و شوهر است. این کانون است که بعدأ كانون اجتماع را می سازد، فرزند ابتدا در نهاد خانواده شکل می گیرد بعد به اقیانوس جامعه می پیوندد. در واقع اگر جزئی تر نگاه کنید می بینید خانواده ها، فرهنگ خانواده ها، برخورد خانواده ها، اخلاق خانواده ها در جامعه تبدیل به اجتماع میشود. به قول یکی از نویسندگان غربی به نام گاردنر، ایشان کتابی به نام جنگ علیه خانواده دارد که ترجمه هم شده است، در این کتاب می نویسد: هیچ کانونی جای کانون خانواده را نمی گیرد، نه مهد کودک، نه دبیرستان، نه دانشگاه، نه اجتماعاتی که در جامعه تشکیل میشود. در واقع اگر کانون خانواده ای گرم باشد و اگر کانون خانواده ای عواطف داشته باشد، فرزندان بانشاطی تحویل جامعه می دهد. اگر

ص: 215


1- روم: 21

در خانه ای جنگ و درگیری و اختلاف باشد گل وجود بچه ها را پژمرده تحویل جامعه میدهد. لذا اخلاق در خانواده و تعامل زن و مرد مسأله ی مهمی است. زن و مرد غالبا طلبکار هم هستند؛ یعنی خانم از آقا طلبکار است، آقا از خانم طلبکار است. غالبأ نیز حقوق یکدیگر را خوب بلد هستند؛ یعنی حقوق طرف مقابل را می دانند؛ آقایان حقوق زن ها را و خانم ها حقوق آقایان را خوب بلد هستند. هیچ کس نمی گوید حقوق من این است، می گوید حقوق زن من این است، او باید این ها را رعایت کند. خانم میگوید حقوق شوهر من این است او باید این ها را رعایت کند.

دستور قرآن راجع به خانواده

من سه آیه از قرآن درباره ی خانواده برای شما می خوانم ببینید موضوع چه قدر مهم است، بعد بحث را باز می کنم. آیه ی اول، همین آیه ای که خواندم: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً»؛ یک نشانه ی خدا این است که برای شما همسر آفرید، وقتی هم که ازدواج میکنید «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً»؛ همسر برای آرامش است، برای طغیان زدایی است. از بین رفتن اضطراب است، کانون خانواده برای ایجاد آرامش و اطمینان است. و بعد خدا دو وعده داده است؛ می گوید وقتی ازدواج می کنید «جَعَلَ »؛ خدا قرار میدهد «بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»،(1)اگر در اول ازدواج با هم مشکل و ناسازگاری دارید اندکی که بگذرد خدا بین شما مودت و رحمت قرار می دهد، موجب می شود که با هم دوست و رفیق بشوید. مرحوم علامه طباطبایی می فرماید: فرق رحمت و مودت این است که مودت در قلب است و رحمت در عمل است. یک وقت انسان یکی را دوست دارد ولی ابراز نمی کند این مودت و محبت است، اما یک وقت دوستی اش را ابراز می کند و می گوید دوستت دارم، برایش چیزی می خرد، او را مسافرت می برد، ابراز دوستی می کند که این رحمت میشود.

ابراز محبت به همسر

لذا روایت داریم که پیامبر فرمود: «قَوْلُ الرَّجُلِ لِلْمَرْأَةِ»؛ اگر مردی به زنش بگوید

ص: 216


1- روم: 21

«إِنِّی أُحِبُّکِ»؛ من تو را دوست دارم «إِنِّی أُحِبُّکِ»؛(1) این جمله هرگز از ذهن زن خارج نمی شود. بعضی می گویند این حرف ها زن را لوس میکند، با این حرف ها مرد را لوس میکند. نه، این گونه نیست، امام حسین علیه السلام فرمود:

«لعمرك إنني لأحِبُ داراً *** تكون بها سكينة و الرباب»، (2)

من خانه ای را دوست دارم که در آن رباب، همسرم باشد. ائمه علیهم السلام محبت شان را ابراز می کردند. حضرت علی علیه السلام محبتش را ابراز می کرد، حضرت زهرا محبتش را ابراز میکرد. پیامبر دوستی اش را نسبت به خدیجه ی کبری ابراز می کرد. این آیه قرآن است که می گوید: ازدواج و کانون خانواده نشانه ی خداست.

آیه ی دوم «هُنَّ لِباسُ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسُ لَهْنَّ»،(3) به قول یکی از نویسندگان غیر مسلمان که وقتی به این آیه می رسد در کتابش درباره ی خانواده می گوید از این زیباتر نمی توان گفت که زن لباس مرد است، و مرد لباس زن است. مگر لباس چه کار می کند؟ لباس عیب آدم را می پوشاند، لباس انسان را در مقابل سرما و گرما حفظ می کند، لباس انسان با فصل تغییر می کند، شما در زمستان لباس گرم می پوشید در تابستان لباس سرد می پوشید، در عروسی لباس شاد می پوشید در عزا لباس مناسب با عزا می پوشید. «هُنَّ لِباسُ لَکُمْ» معنایش این است که مرد و زن باید با شرایط هم خودشان را تغییر بدهند. یک وقت خانم مریض است مرد باید عاطفه و احساسش بیشتر شود، یک وقت مرد از سر کار می آید و خسته است، زن باید برخوردش تفاوت کند. یک وقت خانم بچه به دنیا آورده شرایط ویژه ای دارد یا دوران خاصی در زندگی اش پیش می آید یک وقت مرد دچار مشکلات می شود، پس همان گونه که شما با تغییر شرایط لباستان را تغییر میدهید شرایط مرد و زن نیز نسبت به هم باید تفاوت کند.

آیه ی سوم در سوره ی فرقان خدا برای بندگان ویژه اش دوازده ویژگی بیان می کند.

ص: 217


1- الكافی، ج 5، ص 569: وسائل الشیعه، ج 20، ص 23

2- بحارالانوار، 45، ص 47

3- بقره: 187

یکی از بزرگان کتابی به نام «انسان کامل» یا «مربی کامل» دارد که در تفسیر سوره ی فرقان این صفات را بحث می کند. بعضی از عزیزان نیز در این رابطه کتاب نوشته اند یعنی غیر از اینکه گل قرآن را تفسیر کرده اند برخی از علما درباره ی این دوازده صفتی که در این سوره آمده کتاب نوشته اند. اواخر سوره ی فرقان که از کلمه ی «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ» شروع می شود، «الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا»، بندگان خوب خدا متكبر نیستند، «الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا»؛(1) با جاهل خوب برخورد می کنند، دعوا نمی کنند، او را تحمل می کنند. این صفات ادامه می یابد تا می رسد به این جا که می فرماید: یکی از صفات بندگان خوب خدا این است که می گویند «الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا»،(2) انسان های خوب می گویند: خدایا زن و فرزندانمان را نور چشم ما قرار بده ،همان تعبیر نور چشمی که ما در فارسی میگوییم؛ یعنی چشم روشنی ما قرار بده. و ما را پیشوا و الگوی متقیان قرار بده.

می خواهم این را بگویم که قرآن توجه ویژه ای به بحث خانواده دارد. قرآن می فرماید «یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةَ»،(3) حضرت اسماعیل به خانواده اش میگفت نماز بخوانید. وقتی حضرت ابراهیم زن و بچه اش را در سرزمین مکه گذاشت که یک خانم جوان و بچه ای کوچک بود، نگفت: خدایا آن ها آمده اند غذا بخورند، به آن ها جا و مکان بده، گفت: «یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةَ»،(4) خدا آن ها را این جا گذاشتم که نماز و دین بر پا شود. وقتی هم دعا می کند می گوید: خدایا خانواده ی من را اهل نماز قرار بده. لقمان در قرآن به پسرش نصیحت می کند: «یا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ»،(5) امیرالمؤمنین به فرزندش نامه می نویسد - نامه ی 31 نهج البلاغه - عرض من این است که خانواده در قرآن کریم بسیار مورد توجه و عنایت است. در دعاها نیز غالبا به خانواده توجه شده است. در صفات و ویژگی های

ص: 218


1- فرقان: 63

2- فرقان: 74

3- مریم: 55

4- ابراهیم: 37

5- لقمان: 17

انبیا می بینید که نسبت به خانواده و اهلشان توجه شده است. خدا در سوره ی تحریم آیه ی ششم می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»، این آیه خطاب به همه ی مؤمنان است، «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»؛(1) مردم خودتان و خانواده هایتان را از جهنم نجات بدهید. پس این که می گوید «ذريه» یا «ازدواج» معلوم میشود خانواده در اسلام قوام و نظامی دارد، و توجه ویژه ای به آن شده است. امروزه در غرب خانواده از هم پاشیده شده، و تک زیستی، تجرد، هم جنس گرایی، دارد جای کانون خانواده را می گیرد. متأسفانه این فرهنگ در کشورهای اسلامی هم کم کم دارد رسوخ می کند. رابطه های قبل از ازدواج که غالبا به ازدواج منجر نمی شود، روابط نادرست، از هم پاشیدگی زندگی، طلاق ها و جدایی ها. در گذشته در جامعه این قدر طلاق و اختلاف بین زن و شوهر جوان نداشتیم. شما شهرهایی را که بافت مذهبی آن حفظ شده ببینید، هر اندازه یک شهر بافت مذهبی و دینی اش حفظ شده است طلاق و اختلاف در آن کمتر بوده است. لذا بحث خانواده را که در این جلسه مطرح میکنم بحث مهمی است، ببینید اسلام چگونه جایگاهی برای زن و مرد در نظر گرفته است.

حقوق مشترک خانواده

اشاره

در این جا به حقوق مشترک می پردازم، و به حقوق زن یا مرد کاری ندارم. حقوقی که هم خانم و هم آقا باید رعایت کنند تا فرزندان سالم بار بیایند و این گل های زندگی پژمرده نشوند. دختران از خانه فرار نکنند، قاچاق زن ها صورت نگیرد، جوان ها و نوجوان ها در مراکز فساد حضور پیدا نکنند، اعتیاد و افسردگی پیدا نشود.

1. تکریم و احترام

اشاره

اولین حق متقابل زن و شوهر تکریم و احترام همدیگر است. امام صادق علیه السلام فرمود: «مَنِ اتَّخَذَ امْرَأَةً فَلْیُکْرِمْهَا»،(2) کسی که همسری اختیار می کند باید اکرامش کند. نبی

ص: 219


1- تحریم: 6

2- وسائل الشیعه، ج 5، ص 61؛ بحارالانوار، ج 73، ص 85

مکرم اسلام صلی الله علیه وله وسلم فرمود: بدترین زنها این ها هستند: «شِرَارُ نِسَائِكُمُ اَلْمُعْقَرَةُ اَلدَّنِسَةُ اَللَّجُوجَةُ اَلْعَاصِيَةُ اَلذَّلِيلَةُ»،(1)کسانی که لجباز هستند، کسانی که رعایت برخورد با همسر را نمی کنند، فرمان همسر را اجرا نمی کنند و کسانی که نسبت به همسرشان تند و نسبت به دیگران خوش اخلاق اند.

نشانه های مرد سعادتمند

به این روایت دقت کنید پیامبر فرمود: سعادت یک مرد در این است که زنش این سه ویژگی را داشته باشد: 1- «إِذَا نَظَرَ إِلَیْهَا سَرَّتْهُ» وقتی به او نگاه می کند لذت ببرد و شاد شود نه مثل آن بنده ی خدا که به خانه آمده بود به خانمش نگاه می کرد، زن گفت: چرا این قدر نگاه میکنی؟ گفت: من در خیابان به زن های نامحرم نگاه می کنم، که گناه است، برای کناره اش می آیم به تو نگاه می کنم، تو از بس بدخلقی من از نگاهت شاد نمی شوم کفاره ی آن گناه این است که می آیم به تو نگاه می کنم. این طور نشود که برای کفاره به زنش نگاه کند. امیرالمؤمنین فرمود: من وقتی به فاطمه می نگرم هم و غمم رفع می شود، غم و اندوهم کنار می رود. 2-«وَ إِذَا أَمَرَهَا»؛ وقتی فرمانی به او می دهد «وَ إِذَا أَمَرَهَا»؛ اطاعت و پیروی کند. 3-«وَإِذَا غَابَ عَنْهَا»؛ وقتی مرد خانه نیست «حَفِظَتْهُ»؛(2) آبرو، و شخصیت و مالش را حفظ کند.

بدترین صفات مرد، بهترین صفات زن

چرا ترس، تکبر و بخل برای مرد بد است، ولی برای زن خوب است؟ روایت داریم على علیه السلام فرمود: بدترین صفات مرد، بهترین صفات زن است. برای مرد تكتبر بد است، ترس بد است باید در میدان جنگ شجاع باشد، بخل بد است باید دست و دلباز باشد. اما امیرمؤمنان علیه السلام فرمود، این صفات برای زن خوب است. معنی این روایت چیست؟ 1- ترس؛ اگر زن ترس داشت با هر نامحرمی سخن نمی گوید، با هر کسی گفت وگو

ص: 220


1- قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : شِرَارُ نِسَائِكُمُ اَلْمُعْقَرَةُ اَلدَّنِسَةُ اَللَّجُوجَةُ اَلْعَاصِيَةُ اَلذَّلِيلَةُ فِي قَوْمِهَا اَلْعَزِيزَةُ فِي نَفْسِهَا اَلْحَصَانُ عَلَى زَوْجِهَا اَلْهَلُوكُ عَلَى غَيْرِهِ (الكافي، ج 5، ص 327؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 34)

2- الكافی، ج 5، ص 327؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 39

نمی کند، هر ماشینی را سوار نمی شود، به هر ندایی پاسخ نمی دهد که بعد سر از فساد در بیاورد. جسور بودن زن گاهی کار دستش میدهد منظور از این ترس، نه ترس از گربه است، نه ترس از سوسک، و نه ترس از ورود دردانشگاه و مراکز اجتماعی است، این ترس یعنی ترس از این که خودش را به آب و آتش بزند. 2- بخل؛ یعنی مال شوهرش را حفظ کند 3- تکبر؛ مرد باید متواضع باشد، اما یک زن در مقابل مرد نباید با خضوع و کرنش و نرمی طوری حرف بزند که مرد تحریک شود.(1) مگر خدا به زن های پیغمبر نمی فرماید: «فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»؛(2) وقتی با مرد حرف می زنید . این خطاب برای همه است به طوری حرف نزنید که کسی تحریک شود.

تکریم همسر یکی از اصولی است که باید در ازدواج، رعایت شود، زن مرد را تکریم کند، مرد نیز زن را تکریم کند. نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: اگر مردی به زنش سیلی بزند خدا در ازای این سیلی ناحقی که به همسرش زده است در قیامت به فرشته ی عذاب امر می کند هفتادسیلی از آتش به آن مرد بزند.(3)

دادخواهی امام

وجود مقدس امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب علیه السلام وقت ظهر دیدند خانمی در کوچه های کوفه وحشت زده آمد و گفت: یا ابالحسن، نجاتم بده همسرم می خواهد مرا بزند، مرا از خانه بیرون کرده است. آقا فرمودند: من به دنبال تو می آیم. در خانه را زدند، جوان مغروری در را باز کرد، او امیرالمؤمنین علیه السلام را نمی شناخت. آقا با ملاطفت فرمودند: «يَا عبْدَاللَّه اتَّقِ اللَّه»؛ بنده ی خدا!تقوا داشته باش، زن را که نمی زنند، زن ریحانه است. - امام صادق علیه السلام فرمود: بهترین زن های شما کسانی هستند که «خَيْرُ نِسَائِكُمُ، اَلطَّيِّبَةُ اَلرِّيحِ، اَلطَّيِّبَةُ اَلطَّبِيخِ(4) مانند گل باشند و زندگی را برای شما شاد نگه

ص: 221


1- نهج البلاغه، حکمت 234؛ بحارالانوار، ج 100، ص 238

2- احزاب: 32

3- مستدرک، ج 14، ص 250

4- خَيْرُ نِسَائِكُمُ الطَّيِّبَةُ الرِّيحِ الطَّيِّبَةُ الطَّبِيخِ الَّتِي إِن أَنْفَقَتْ أَنْفَقَتْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِن أَمْسَكَتْ أَمْسَكَتْ بِمَعْرُوفٍ فَتِلْكَ عَامِلٌ مِنْ عُمَّالِ اللَّهِ وَ عَامِلُ اللَّهِ لَا يَخِيبُ وَ لَا يَنْدَمُ» الكافي، ج 5، ص 325، الفقیه، ج 3، ص 388؛ التهذيب، ج 7، ص 402

دارند. . جوان مغرور گفت: حالا که آمده شما را واسطه کرده است او را آتش میزنم. نوشته اند امیرالمؤمنین در رفت و آمدها همراهش هم تازیانه بود هم شمشیر، گاهی این تازیانه را در بازار به دست می گرفت و به متخلفین تذکر میداد و گاهی اگر مبارزه ای پیش می آمد دست به شمشیر می برد. حضرت وقتی دیدند این جوان دارد باطلی را مطرح می کند به تازیانه دست بردند. جوان تا نگاهش به تازیانه و غضب امیرالمؤمنین افتاد مقداری جا خورد. بعضی ها آمدند، شخصی که راوی این حدیث است می گوید من آقا را معرفی کردم، جوان عذرخواهی کرد و آقا فرمودند: با همسرت مهربان باش، با هم زندگی خوب داشته باشید، و همسرش را به خانه اش فرستاد.(1) در روایت داریم پیامبر فرمود: اگر زنی به همسرش غضبناک نگاه کند سرمه ای از خاکستر آتش جهنم به چشمانش می کشند.(2) معلوم است سرمه ی خاکستر جهنم با چشم چه می کند؟ بعضی خانم ها این گونه اند، حرف نمی زنند، اما در نگاهشان تحقیر و ذلت مرد است. بعضی آقایان هم این طور هستند، فرق نمی کند. گرچه این حرف هایی را که من می زنم غالبا هر کس آن را برای دیگری می داند ولی اگر هر کس به میزان خودش توجه کند، میزانی که اسلام برای تکریم و برای تجلیل بیان کرده است خیلی از مشکلات حل می شود.

تکریم همسر

به این قصه خوب دقت کنید و تکریم از زن را یاد بگیرید. ام سلمه همسر پیامبر است، البته ام سلمه قبلا همسر ابوسلمه بوده است و از ابوسلمه چند اولاد یتیم دارد، ام سلمه می گوید وقتی همسرم ابوسلمه آمد گفت: رسول خدا به من چیزی یاد داده است. گفتم چه چیزی؟ گفت: حضرت به من یاد داد اگر مصیبتی دیدید بگویید «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» بعد بگویید خدایا من بر این مصیبت صبر میکنم تو اجرش را چیزی بهتر به من بده. می گوید این مطلب در ذهن من بود تا ابوسلمه شهید شد. من

ص: 222


1- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 337، بحارالانوار، 41، ص 57

2- مستدرک الوسائل، ج 14، ص 238

هم گفتم: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»، همین دعا را کردم و پیش خودم میگفتم ابوسلمه بهترین مرد عالم بود معنای این دعا چیست؟ تا روزی که پیامبر گرامی اسلام به خواستگاری من آمد . البته میدانید ازدواج های رسول خدا در مدينه غالبا از روی مصلحت هایی بوده است. یکی از این ازدواج ها همین ازدواج است، پیامبر دید این خانم نمی تواند این بچه ها را سرپرستی کند، حتی خود ام سلمه به حضرت عرض کرد: من هم سنم بالاست، هم بچه کوچک دارم عیالوار هستم و این ها خرج دارند. حضرت فرمود: سن من هم بالاست، فرزندانت را هم من سرپرستی میکنم.(1) هدف اصلی رسول خدا در واقع این بود که این خانواده ها تحت سرپرستی حضرت قرار بگیرند. بارها روی منبر گفتیم زندگی پیامبر از 25 سالگی تا 50 سالگی فقط با خديجه ی کبری سپری شد، تنها همسر او در دوران جوانی اش خدیجه ی کبری است و بعضی از ازدواج های پیامبر در مدینه بر اساس مسائل اجتماعی است، و بعضی دیگر به دلیل جذب به اسلام است، مثل ازدواج حضرت با صفیه که خودش عرض کرد اگر شما داماد ما شوید قلب عده ای جذب می شود و مسلمان می شوند. به هر حال ام سلمه به خانه ی پیامبر آمد، مدتی گذشت. ام سلمه برادری به نام عبدالله دارد، ایشان از کسانی بود که پیامبر را خیلی اذیت و مذمت می کرد، وقتی رسول خدا مکه را فتح کرد فرمود: «أَنْتُمْ الطُّلَقَاءُ »؛ من مردم مکه را بخشیدم، ولی از دوازده نفر نمی توانم بگذرم، آن ها مرا خیلی آزار دادند . در تاریخ دوازده نفر اسمشان آمده است پیامبر آن ها را مهدور الدّم اعلام کرد. آن ها را نمی بخشم. یکی از کسانی که پیامبر از او نگذشت همین عبدالله است. خدمت پیامبر آمد حضرت فرمود: نه، او را نپذیرفت. ام سلمه آمد واسطه شد و گفت: یا رسول الله برادر من است، میدانم خیلی شما را آزار و اذیت کرده است می دانم شما فرمان به نبخشیدن او دادید، اما به خاطر من از او بگذرید. فرمود: باشد، چون تو واسطه شدی او را می پذیرم. ببینید این تکریم است، رسول خدا عبدالله أبی امیه را پذیرفت و او اسلام آورد. البته تعداد دیگری از کسانی را هم که حضرت مهدور الدّم اعلام کرده بود به دلایل دیگری بخشید که این نشان دهنده نهایت رحمت و لطف پیامبر است. خلاصه ی سخن این است که یکی از آداب خانوادگی تکریم است.

ص: 223


1- پیغمبر و باران، ج 1، ص 273

2. عذر پذیری و خطاپوشی

نکته ی دومی که در بعضی خانواده ها کمرنگ است مسأله ی خطاپوشی، عذر پذیری غیر مستقیم است آن هم نه مستقیم. گاهی آقا یا خانم اشتباهی می کند، متوجه اشتباهش می شود، اما عواطف و غرورش اجازه ی عذرخواهی نمی دهد، اما با رفتارش عذرخواهی را نشان می دهد، بپذیرید. اگر مرد اشتباهی می کند ممکن است به زبان نتواند بگوید اما رفتارش نشان میدهد که پشیمان است. بپذیرید. قرآن می فرماید: عفو کنید، ببخشید تا خدا شما را ببخشد. تو که حاضر نیستی از زنت بگذری حاضر نیستی از اولادت بگذری، می خواهی که خدا از تو بگذرد؟ یکی از نکات مهمی که باعث می شود در زندگی زناشویی و در زندگی خانوادگی صمیمیت بیشتری ایجاد شود همین گذشت از خطاها است. ساده تر بگویم، وقتی دو نفر با دو تفکر متفاوت با هم زیر یک سقف زندگی می کنند، هر کدام از یک خانواده و یک فرهنگ، و یک ویژگی هستند مخصوصا اگر فاصله ها زیاد باشد، طبیعت انسان در طول زندگی خاهایی از طرف مقابل می بیند، آدم با رفیقش دو روز به مسافرت می رود ده خطا می بیند، چگونه از زنش که سی چهل سال با هم زندگی می کنند خطا نبیند؟ این جا، جای تغافل است، جای نادیده گرفتن است، جای عیب پوشی است، جای پذیرش عذرخواهی های غیر مستقیم است. این هم یکی از نکاتی است که در زندگی باید به آن توجه کرد. شما سیره ی معصومین علیهم السلام را - گرچه مع الاسف در این زمینه هم کتاب کم است و هم کم کار شده است . در تعامل با همسرانشان را مطالعه کنید.

3. عفاف و حجاب

نکته سوم عفاف و حجاب است. زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام با زهرای مرضیه که الگوی همگان است، زندگی ای است که وقتی رسول خدا، حضرت محمد صلی الله علیه و اله وسلم وارد خانه ی امیرالمؤمنین می شود می گوید: علی جان، فاطمه چگونه همسری برای تو است؟ امیرالمؤمنین می فرماید: یا رسول الله «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ»،(1) یاوری

ص: 224


1- بحارالانوار، ج 43، ص 117؛ المناقب، ج 3، ص 355

خوب در اطاعت و بندگی خداوند است. این ها باید الگو قرار بگیرد. حجاب و عفافش بايد الگو قرار بگیرد.

چند شب قبل تهران بودم خانمی پیش من آمد و گفت: همسر من رسما به من میگوید من دوست دارم تو پیش فامیل های من بی حجاب باشی. دوست دارم لباس های نیمه عریان بپوشی. دوست دارم پیش برادر من با سر برهنه و با موی باز بیایی، من که یک خانم متدین هستم چه کنم؟ من به آن خانم گفتم: بگذار من با شوهرت صحبت کنم بگویم غیرت شما، عفت شما، عفاف شما اجازه میدهد که همسر شما این طور جلوی برادر، یا پیش پدر شما، حتی پیش محارمش بیاید؟ - راجع به محارم هم انسان اجازه ندارد خیلی خودش را باز قرار بدهد. واقعا در روایات هست اگر زنی گام بردارد و گامش گام معصیت باشد، مثلا بدحجاب باشد به ازای هر قدمی که برمی دارد برای شوهرش بنایی از آتش در جهنم می گذارند. این مسائل این ها باید در خانواده ها تبیین شود. متأسفانه همه ی ما می خواهیم بدحجابی را در مقابل نظام مطرح کنیم، و بگویم دولت و نظام موظف است. بله آن ها موظف اند، صدا و سیما موظف است، برنامه سازها موظف اند، فیلم سازها موظف اند، سریال سازها موظف اند. گاهی بعضی از سریال ها و فیلم های ما ناخواسته فرهنگ عدم رعایت اصول زن و شوهری را ترویج می کنند؛ ناخواسته دوستی های قبل از ازدواج را ترویج می کند، ناخواسته روابط را بر ضوابط حاکم می کند، آن ها مقصرند و باید کار شود، ولی تقصیر را به گردن دیگران انداختن مشکل را حل نمی کند، خود خانواده ها باید نسبت به این اصول و مبانی بیشتر توجه و اهتمام داشته باشند. امروز سه اصل را عرض کردم: 1۔ اصل تکریم 2- اصل عذر پذیری 3- عفاف و حجاب.

خدایا خانواده های ما را نسبت به هم مهربان بگردان! خدایا قلب های ما را از کینه و حسادت و ریا و نفاق و شرک خالی بگردان! خدایا به مقربان درگاهت حجاب و عفت و غیرت و حیای زن و مرد ما، دختر و پسر ما را در جامعه بیشتر بگردان .

ص: 225

جلسه هجدهم

خانواده (2)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً».،(1)

مقدمه

جامعه شکل گرفته از رودخانه ها و چشمه های کوچک خانواده هاست، اگر این چشمه ها و رودخانه ها گل آلود و مسموم باشد، آبش، آب مناسبی نباشد، نباید توقع داشت که آن دریا و آن اقیانوس هم آب خوبی داشته باشد، چون اقیانوس جامعه از چشمه ی خانواده پر می شود، اقیانوس جامعه از رودهای خانواده شکل می گیرد. مدارس، مراکز، دانشگاه ها، شهرها، روستاها، اجتماعاتی هستند تشکیل شده ی از خانواده های مختلف. به همین دلیل است که اسلام توجه عمیقی به نهاد اجتماعی خانواده داشته است، آیات مربوط به آن را دیروز برایتان خواندم. نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم می فرماید: «خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لاَِهْلِهِ وَاَنَا خَيْرُكُمْ لاَهْلى»،(2) بهترین شماکسی است که برای خانواده اش بهترین باشد، بهترین شما کسی است که در خانواده خودش را خوب نشان دهد، بعضی ها در بیرون از خانه خودشان را خوب نشان میدهند، در محیط کار خیلی عالی نشان میدهند، با همکار، با رفیق با دوست در کوچه در خیابان خوب هستند، اما در خانه خوب نیستند. رسول خدا فرمود: خیر و شر شما را با خانواده تان می سنجند، بهترین شما کسی است که خانواده اش از او بیشتر راضی باشند، من که پیغمبر شما هستم، بهترین شما در همه ی جهات از جمله در رسیدگی

ص: 226


1- روم: 21

2- الفقیه، ج 3، ص 555؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 171؛ مکارم الاخلاق، ص 216

به خانواده هستم. بعد فرمودند: «ما اَكْرَمَ النِّساءَ اِلاّ كَريمٌ وَ لا اَهانَهُنَّ اِلاّ لَئيمٌ»،(1)مردها و افرادی که زن هایشان را تحقیر می کنند لئيم اند و آن هایی که خانواده هایشان را تکریم می کنند کریم هستند. ملاک پستی و کرامت ملاک برتری و سقوط پیغمبر اکرم است که فرمودند: از زن هایشان بپرسید ببینید آیا مردان خانواده شان را تحویل می گیرند یا نه؟ زن هایشان را تکریم می کنند یا نه؟ آدم های با کرامت، اهانت و تحقیر نمی کنند مگر آدم های لئیم و پست، این ملاکی است که نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم به ما داده است. در سخن دیگری فرمود: « مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ»،دو بار لعنت کرد، مورد لعن است مورد لعن است «مَن ضَيَّعَ مَن يَعُولُ»؛(2) کسی که حق عیال و خانواده اش را ضایع کند، حقش را نادیده بگیرد، بی توجهی کند. این ها نکاتی است که در دین، آیات و روایات ما مطرح شده و هیچ نهادی، هیچ مرکزی، هیچ مذهبی به زیبایی اسلام و قرآن در مورد حقوق خانواده پیدا نمی کنید.

عفاف و حجاب در خانواده

چیزی که امروز میخواهم عرض کنم این مطلب است که یکی از حقوق و یکی از نکات مهم در اخلاق خانوادگی بحث حجاب و عفاف است. مقداری آیات و روایات را پیرامون این بحث بخوانم، هم مردها هم خانم ها ببینیدمعضلی که ما اکنون در جامعه مان داریم و متأسفانه به رسانه هایمان هم راه پیدا کرده است، عدم رعایت فرهنگ عفاف، حجاب، و عدم رعایت پوشش و حریم مرد و زن است. من دو شخصیت یک زن و یک مرد از قرآن به شما معرفی کنم که این شخصیت ها مظهر عفاف، حجاب، و حیاء هستند. این ها چه کسی هستند؟ یکی یوسف است و یکی حضرت مریم که هر دو را بیان خواهم کرد. البته بعضی از مفسّرین از این آیاتی که امروز می خوانم این گونه استفاده کرده اند که مقام مریم در این بعد به یک معنا بالاتر از حضرت یوسف است. قرآن کریم هر دو شخصیت را ستوده است.

ص: 227


1- نهج الفصاحه، ص 472

2- الکافی، ج 4، ص 12؛ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 68 وسائل الشیعه، ج 20، ص 171

عفاف حضرت یوسف

می فرماید: يوسف وقتی در اتاق در بسته در برابر گناه قرار گرفت «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ »؛ زلیخا دنبالش میدوید «وَهَمَّ بِهَا»، يوسف هم جوان و زیبا و مجرد بود، طبیعتا میل جنسی داشت، « لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ»،(1)لطف خدا و زمینه ای که در وجود خودش بود جلوی این میل جنسی اش را گرفت و خودش را نجات داد، این یک الگو است.

عفاف حضرت مریم

الگوی دوم مریم است، وقتی مریم تنها نشسته است یک وقت دید مردی دارد به طرفش می آید، قرآن این جا زبان بحث را عوض کرد، مریم به آن مرد اهتمام نورزید، بلکه نهی از منکر کرد، امر به معروف کرد، گفت: «إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَٰنِ مِنْكَ»، من از تو به خدا پناه می برم، «إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا»،(2) اگر تقوا دارید اگر پرهیزگارید. همان حرفی که یوسف دارد: « لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ»،(3)هر دو شخصیت مظهر عفاف هستند برهان رب يوسف را نجات داد و جناب مریم به خدا پناه بردند که هر دوی آن ها به یک چیز برمیگردد یعنی تقوا، یعنی خویشتن داری، یعنی عفاف. ببینید قرآن برای مردها الگوی یوسف را و برای زن ها الگوی مریم را آورده است. در بعضی روایات هست که وقتی قیامت می شود به بعضی ها که معصیت زنا یا فحشا یا بی بند و باری مرتکب شدند میگویند چرا این کار را کردید؟ می گویند: جوان بودیم، زیبا بودیم، می گویند یوسف را بیاورید ببینیم تو زیباتر هستی یا یوسف؟ از زنان گنه کار می پرسند: چرا خانم گناه کردی؟ می گوید: من جوان بودم، زن بودم، میل داشتم، می گویند مریم را بیاورید پیش آن خانم، این مریم مادر حضرت عیسی است، ببین تو نسبت به او برتری داری. یا او نسبت به تو؟(4)

ص: 228


1- يوسف: 24

2- مریم: 18

3- يوسف: 24

4- سید حسین شیخ الاسلامی، وظایف ما، ص 241

دستور قرآن نسبت به عفاف و حجاب

قرآن بدون اینکه بخواهد قصه یا داستان بگوید این الگوها را ارائه می کند. در سوره ی احزاب آیه ی 59 می فرماید: اگر در جامعه پوشش باشد دو اثر مهم دارد به این دو اثر دقت کنید، آن گاه روزنامه ها را بخوانید اخبار را گوش کنید ببینید این آیه چه قدر زیبا در جامعه پیاده می شود؛ می فرماید: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ»؛ پیامبر « قُلْ لِأَزْوَاجِكَ»؛اول به زن های خودت بگو، رهبر و مدیر یک جامعه ابتدا باید خانواده ی خودش را اصلاح کند. اگر انسان ابتدا خانواده ی خودش را اصلاح نکند و به خانواده ی خودش تذکر ندهد نمی تواند به مردم تذکر بدهد. لذا خدا از زن های پیغمبر شروع کرد و گفت: پیغمبر به زنانت بگو، «وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ»؛ به دخترانت هم بگو، «وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ»؛ سوم به زنان مردم، زنان مؤمنان بگو، بگو چه کنند؟ بگو «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ»؛ - جلباب به معنای همان پارچه های بلند مثل چادر است - بگو این جلابيب و پارچه ها را از روی سر پایین بیاندازند و مثل چادر و مانتوهای بلند در بیاورند، به گونه ای که یقه و مو پیدا نباشد. این آیه آیه ی حجاب در قرآن است، حضرت امام می فرماید: منکر حجاب منکر ضروری دین است و کافر است چون منکر ضروری دین شده است، این آیه ی صریح در قرآن است که بگو این پوشش از بالای سر تا پایین را بیاندازند که بدنشان را بپوشانند، «ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ»، این باعث می شود که به عنوان یک زن مسلمان آزاد و با حجاب شناخته شوند، و بین آنان و زنان بی حجاب و غیر متدین فرق باشد. پوشیدن جلباب زن مسلمان را شاخص می کند و از دیگران جدا می کند، و به زن شخصیت میدهد.

آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام نشسته بودند، دختر بچه ای وارد شد هر کسی دستی به سرش کشید، به انسان به بچه ی کوچک عواطف شهوانی ندارد غالبأ احساسی و عاطفی است، . وقتی پیش امام رضا علیه السلام رسید، آقا فرمود: چند سالش است؟ گفتند: آقا، پنج سالش است. با دست اشاره کرد او را ببرند. بعد فرمود دیگر بی حجاب در جمع نیاید.الآن گاهی در برنامه های کودک تلویزیون ما دختران نه ساله با پای برهنه می آیند.

درست است که فرض کنیم به سن تکلیف نرسیده است، اما زیبایی و قیافه اش، شکل گرفته است. درست است برنامه برای بچه ها اجرا میشود ولی بزرگان بیشتر مخاطب

ص: 229

این برنامه های کودک هستند. درست است این خانم مجری محترم برنامه ی اطفال است ولی تک خوانی و شعرخوانی اش، صحیح نیست. گاهی شبیه رقص برنامه را اجرا می کنند، بالاخره این برنامه در یک رسانه ی عمومی پخش می شود. دو خانم یا دو آقا برنامه اجرا کنند، چرا یک مرد و یک خانم باهم برنامه اجرا کنند؟ درست است که این بچه به سن تکلیف نرسیده، ولی این نشان دهنده ی خط دهی و تقویت این فرهنگ است. وقتی از بچه ای می خواهی ده تا اسم بگوید یک اسم شرعی بلد نیست، یا آزیتاست یا آناهیتاست. این فرهنگ را از هفت سالگی تبلیغ می کنند که باید به آن توجه شود، دشمن گاهی ناخواسته وارد فضاهای زندگی ما می شود. حجاب و عفاف اثری که دارد اولا شناخته میشوی، ثانيا اذیت نمیشوی.

خانمی که امام زمان "عجل الله تعالی فرجه الشرف" به دیدن او آمد

مرحوم آقا سید محمدباقر سیستانی رضوان الله تعالی علیه می گوید: من تصميم گرفتم به گونه ای خدمت آقام امام زمان برسم، لذا چهل جمعه در مسجد محله مان مراسم زیارت عاشورا رفتم به این زیارت معتبر، مستند، و قابل اعتماد و وارد از امام معصوم و وارد از امام باقر و امام صادق علیهما السلام است، این زیارتی است که آثار دنیوی و اخروی اش بی نظیر است . می گوید تنها نیتم این بود که آقا امام زمان ارواحنا له الفداء را زیارت کنم. در یکی از این جمعه ها احساس کردم حال خوشی دارم، بلند شدم زیارت عاشورا را که خواندم از مسجد بیرون آمدم، دیدم بوی عطر خوشی از خانه ی نزدیک مسجد می آید و نوری از آن بیرون آمد. مردم دارند عبور می کنند و نگاه نمی کنند، ولی این نور مرا به خودش جلب کرد. جلوتر رفتم، دیدم در باز است پیش خود گفتم: اجازه دارم وارد بشوم. وقتی وارد شدم رفتم دیدم جنازه ای روی زمین است روی آن هم پارچه ای کشیده اند. یک وقت دیدم آقایی نورانی، با چهره ای که در روایات ما توصیف شده است کنار این بدن نشسته است، سلام کردم. متوجه شدم آقا و مولایم، حجة بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند، این قضیه در بیداری اتفاق افتاده است، صاحب «عبقرئ الحسان»، مرحوم نهاوندی رضوان الله تعالی علیه و صاحب «النجم الثاقب»، فراوان از این قصه ها نقل کرده اند که همه درست است. این که گفته اند: شما ادعای رؤیت نکنید خواسته اند کسی دکان باز نکند، گاهی این کارها در جامعه پیش

ص: 230

می آید، گاهی بعضی ها ادعای نیابت می کنند و از طرف آقا خط و کاغذ می آورند، پارچه می آورند. خواسته اند جلوی آن ها را بگیرند و الآ امکان رؤیت برای سید بحرالعلوم، مقدس اردبیلی و شخصیت های بزرگ فراهم بوده است. آن ها نیز هیچ وقت نخواستند از این طریق دکان باز کنند، بلکه ارتباط شخصی برای خودشان بوده است، اگر پیامی هم داشته نقل کرده اند، این داستان را ایشان در اواخر عمرش نقل می کند . میگوید دیدم آقا نشسته اند، فرمودند: محمدباقر، دنبال من میگردی؟ من اینجا هستم. گفتم: آقا، این جا بالای سر این جنازه چه می کنید؟ فرمودند: این خانم از دنیا رفته است آمده ام در مراسم شرکت کنم. پرسیدم: مگر این خانم کیست؟ آیا از اولیاء است؟ امام فرمودند: این خانم در کشف حجاب رضاخانی و دوران مبارزه با حجاب، هفت سال از خانه اش بیرون نرفت برای اینکه مجبور می شد حجابش را بردارد، لذا کنار بدنش آمده ام.

عفاف حضرت موسی

مرحوم علی بن ابراهیم قمی، - اعلى الله مقامه الشريف - در تفسیری که منسوب به ایشان است نقل می کند وقتی ابن عمران دید دختران شعیب جلوی او راه افتادند و باد لباسشان را بالا می برد، گفت: شما پشت سر من بیایید، من جلو می روم. گفتند: راه را بلد نیستی. گفت: من جلو می روم، هر کجا اشتباه رفتم، سنگی بیندازید من راه را پیدا میکنم.

شیطان به حضرت یحیی گفت: دو سلاح، برنده ترین سلاح و پشتوانه ی من است یکی غضب است، انسانی که غضب می کند آدم میکشد، فحش میدهد، جنایت می کند، دیگری زن های نامحرم است، این دو نور چشم و برنده ترین سلاح من هستند. عزیزان، در طول تاریخ یکی از حربه هایی که دشمن همیشه برای انحراف جامعه استفاده کرده است همین حربه ی بدحجابی و گسترش فساد در جامعه بوده است.

گسترش فساد عامل شکست آندلس

در آندلس هشتصد سال مسلمانان حکومت داشتند. در سال 92 هجری، آندلس یعنی اسپانیای امروزی فتح شد و در سال 898 سقوط کرد. یعنی 806 سال مسلمانان

ص: 231

در اسپانیای فعلی حکومت داشتند. صدها خلیفه آمدند و رفتند، بنی امیه و بنی عباس گرچه گاهی خودشان بی کفایت و اهل فساد بودند اما به هر حال هشتصد سال؛ یعنی هشت قرن حکومتشان دوام آورد. مسیحی ها چه کار کردند که این جامعه را از اسلام به مسیحیت برگرداندند؟ مسلمانان را مجبور کردند که مسیحی شوند، به وسیله فساد، کاباره ها، مراکز شراب، کلوپ های شبانه، گسترش زنان و دختران زیبای مسیحی در پارک ها، هویت جوان مسلمان را گرفتند و به راحتی بر او حاکم شدند.

شهوترانی عامل شکست لشکر موسی

قوم موسی چگونه شکست خورد و بلعم چگونه توانست جلوی پیروزی آن ها را بگیرد؟ در روایت دارد بلعم گفت: زنان و دخترانتان را آرایش کنید و بین لشکر موسی بفرستید آن ها جذب می شوند و مرتکب فحشا می شوند و بیماری می آید. طاعون در لشکر موسی افتاد و بیست هزار نفر از لشکرش از بین رفتند و پشت دروازه های انطاکیه ماندند و نتوانستند حمله کنند. چرا؟ به خاطر همین فسادی که در جامعه ایجاد شد.(1)

حولاء عطاره

خانمی پیش پیغمبر آمد . قسمتی از این داستان طولانی جالب را برایتان تعریف میکنم به خانمی به نام حولاست، در روایت دارد: « امْرَأَهً عَطَّارَهً لآِلِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم)»؛ یعنی برای خاندان پیامبر عطر می آورد. خودش تعریف می کند، می گوید: یک روز شوهرم مرا صدا زد، با من کار داشت، من توجه نکردم و بدخلقی کردم. گاهی اتفاق می افتد آقایان و خانم ها به حرف یکدیگر گوش نمیدهند. بعضی خانم ها با من تماس می گیرند، می گویند: همه ی حرف هایی را که آقایان به شما سفارش کردند و شما به ما گفتید به ما می گویند، اما آن هایی را که ما به شما گفتیم نمی گویند. نباید این گونه باشد. می گوید شوهرم عصبانی شد، از خانه بیرون آمد، پیش خودم فکر کردم کار بدی انجام داده ام. وقتی وارد خانه شد، بلند شدم «وَقَبِلْت يَدَهُ اَلْيُمْنَى» دستش را بوسیدم، گفتم: من اشتباه کردم، نفهمیدم، عذر می خواهم. مرا با دست کنار زد و رویش را

ص: 232


1- پند تاریخ، ج 2، ص 224

برگرداند و توجهی نکرد. - این هم بد است که بعضی ها عذر پذیر نیستند . میگوید بلند شد خواست که به مسجد برود، من هم دنبالش رفتم، مدام شانه به شانه اش می رفتم، گاهی او جلوتر می رفت که من کنارش راه نروم. گاهی من میدویدم او تندتر می رفت. از مسجد بیرون آمد باز جلو رفتم تا با او صحبت کنم، دیدم برگشت. زودتر از او به خانه رفتم آرایش کردم، غذا آماده کردم، زمینه را فراهم کردم. آمد و باز توجه نکرد، شب در بستر توجه نکرد، من هم از دو چیز می ترسیدم، «مَخَافَةَ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ وَ خَوْفاً مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ» یکی اینکه گفتم: خدایا غضب شوهر باعث نشود جهنمی شوم، چون نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم خطاب به زنان فرمود که، اگر ثواب جهاد می خواهید جهاد زن خوب شوهرداری کردن است.(1) و فرمود: زنی که از دنیا می رود، همسرش باید از او راضی باشد. لذا زهرای مرضیه با آن عظمت، در بستر،اولین مطلبی که از امیرالمؤمنین میخواست همین است که علی جان، از من راضی هستی یا نه؟ میخواهم با رضایت تو از دنیا بروم . می گوید هر چه کردم او دلش نرم نشد. تا صبح نخوابیدم، «بكت بكاء شیدا»؛ مدام گریه کردم و میگفتم: خدایا از دو چیز می ترسم: از تو و از قيامت. اگر مسأله ی شرعی نبود من هم به او توجه نمی کردم. صبح که از خواب بلند شدم و به خانه ی پیغمبر اکرم آمدم، در را زدم، ام سلمه پشت در آمد و گفت: کیست؟ گفتم: حولا هستم، گرفتارم آمده ام مشکلم را حل کنم. در خانه شروع به گریه کرد، مدام ام سلمه او را ساکت می کرد و می پرسید که چه شده؟ حرفت را بزن. گفت: قصه این است اشتباهی کرده ام، آقا ناراحت شده است حالا دستش را می بوسم راضی نمی شود، دنبالش میروم راضی نمی شود، آرایش کردم فضای خانه را برایش آماده کردم. هرگز راضی نمی شود. چه کنم؟ گفت: من هم نمی دانم، صبر کن رسول خدا بیاید. او نشست، پیغمبر گرامی اسلام، حضرت محمد صلی الله علیه و اله وسلم ، آمدند. حولا گفت: یا رسول الله، این گونه شده است. حضرت فرمودند: برو به او بگو اگر مردی به زنش توجه کند و او را تحویل بگیرد فرشته ها آن مرد را در آغوش می گیرند. این تذکر را به او بده.(2) حولا رفت و این

ص: 233


1- بحارالانوار، ج 97، ص 7

2- مستدرک، ج 14، ص 238

سخن پیامبر را گفت و مشکل حل شد. می خواهم این را عرض کنم پیامبر فرمود: حولا، بنشین تا سفارش هایی به تو بکنم. پیغمبر یکی یکی حقوق مرد و وظایف زن را برای حولا شمرد، به نظر من این روایت باید در جامعه مطرح شود. وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام تک تک وظایف زن را برشمرده است. شما دقت کنید وقتی این جریان پیش آمد و حولا خدمت پیامبر آمد، پیغمبر فرصت را مغتنم شمرد و به طور مفصل یک روایت را برایش فرمود. چرا؟ این به دلیل اهمیت خانواده و مسأله ی عفاف و حجاب است من به همین میزان در این بخش اکتفا کنم و خلاصه ی عرض من این است که مسأله ی حجاب و عفاف، در جامعه، مع الاسف در حال کمرنگ شدن است.

توجه به همسر

این نکته را نیز بگویم که آقایان هم باید این طرف را رعایت کنند. راوی می گوید: به خانه ی امام باقرعلیه السلام رفتم، ما هر وقت خانه ی امام باقرعلیه السلام میرفتیم اتاق ساده ای بود و در آن لباس های ساده ای داشتند. آن روز فرمود: داخل بيا، وارد اتاق اندرونی شدم، دیدم این اتاق با اتاق بیرونی فرق می کند، این اتاق تزیین شده و زیباست. دیدم امام هم لباس زیبایی پوشیده است و محاسنش را رنگ کرده است. عرض کردم: یابن رسول الله، چرا این گونه است. فرمود: این جا محل زندگی همسرم است. اگر مرد به خودش برسد همسرش به مردهای دیگر غبطه نمی خورد.

مردی ژولیده با لباس های ناپسند و با وضعی نامناسب در کوچه میرفت. حضرت علی علیه السلام تا او را دید نگاهی به قیافه اش کرد. حتی ما مردها گاهی از بعضی مردها متنفر می شویم حالا یک زن چگونه می تواند او را تحمل کند؟ من جوانی را دیدم که چهره ی خودش را به شکلی درآورده؛ سر را تراشیده بود؛ وضعیتی که با پیرمردهای هشتاد نود ساله جور در می آید، نه با جوان هفده هجده ساله. گفتم: عزیزم، من دارم از تو فرار میکنم چگونه خانم تو می خواهد با تو زندگی کند؟ - حضرت به او فرمود: «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»؛ مگر خدا نگفته است نعمت های مرا یادآوری کنید؟،(1)

ص: 234


1- الكافی، ج 1، ص 410؛ وسائل الشیعه، ج 5، ص 112

گاهی خانم ها می گویند وضع مالی همسرمان خوب است، اما به خودش نمی رسد و ملاحظه نمی کند. مخصوصا هر چه انسان پیر می شود و سن بالاتر می رود بیشتر باید نسبت به این نکات توجه و اهتمام داشته باشد.

خلاصه ی بحث امروز ما درباره ی خانواده، بحث حجاب و عفاف است. قرآن می فرماید: کسانی که حجاب دارید، دو چیز در انتظار شماست، یکی اینکه اذیت نمی شوید، دیگر اینکه به عنوان یک زن مؤمنه شناخته می شوید، مگر کم اتفاق می افتد زن بدون دلیل از شوهرش طلاق گرفته و با دیگری ازدواج کرده است، کانون ها از هم پاشیده است! اگر این ها همدیگر را نبینند این اتفاقات نمی افتد. باید به این مسائل توجه شود، مخصوصا خانم های محترم در مجالس خانگی، در عروسی ها نسبت به کودکان توجه کنند. بچه ها را پررو بار نیاورید، به اشعاری که در این مجالس خوانده می شود توجه شود. موسیقی، رقص و آواز حرام است. مرحوم استاد محمد تقی جعفری رضوان الله تعالی علیه می فرمود: غنا و موسیقی یک نوسان احساسات و یک فروریختن معنویت دارد. وقتی می نوازد بالا می روی و نوسان پیدا میکنی، در خود احساس شادی و طرب میکنی، ولی وقتی تمام می شود یک مرتبه معنویت می ریزد، آیا این فرد دیگر می تواند بایستد بگوید: «اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعین»؟ آیا می تواند با گفتن « اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه» اشک بریزد؟ آیا می تواند با نگاه کردن به حرم حضرت معصومه علیها السلام منقلب شود؟ طبیعی است که این حالت ها را از انسان می گیرد. زندگی اهل بیت ما نیز این مطلب را نشان میدهد، شما ببینید عقیله ی بنی هاشم، زینب کبری، همین که وارد مجلس یزید شد، وقتی آن خبیث با چوب به لب و دندان ابا عبدالله زد، یکی از این کنیزانش که به اهل بیت علاقه داشت وارد مجلس شد و به یزید گفت: نزن، این پسر پیغمبر است. نوشته اند: يزيد عبایش را برداشت و روی سر این زن انداخت که اندامش پیدا نباشد. به طور یقین آن کنیز بی حجاب نبوده و لباس معمولی به تن داشته است. این خبیث به مسأله ی حجاب کنیزانش اهمیت می دهد آن گاه وقتی زینب کبری وارد مجلس یزید شد، به شما میدانید کاروان اسرا در ماه صفر وارد شام شدند یعنی تقریبا 25-20 روز بعد از حادثه ی کربلا، و در این فاصله خیلی اذیت شدند، به کوفه رفتند، به ټکرید رفتند و سختی هایی را متحمل شدند، طبیعی

ص: 235

است وقتی زینب کبری وارد می شود باید از این وضعیت گله کند که چرا ما را به اسیری بردید؟ چرا ما را در این شهر و آن شهر گرداندید؟ اما این گونه نشد، زینب کبری همین که وارد مجلس دشمن شد، گفت: «أمِنَ العَدلِ یَابنَ الطّ-ُلَقاˈءِ تَخدیرُکَ حَراˈئِرَکَ وَ إماˈءَکَ»؟ آیا این عدالت است که زنان خودت پشت پرده باشند و «وَ سَوقُکَ بَناتِ رَسولِ اللهِ سَبایا»؛ (1)اما دختران، فرزندان و عیالات رسول الله این گونه در مقابل نامحرم ظاهر شوند؟! اولین اعتراضی که کرد این بود. دختر کوچک اباعبدالله در شب یازدهم وقتی عمه اش بالای سرش آمد، اولین مطلبی که گفت این بود: «يا عَمَّتاه! هَلْ مِنْ خِرْقَة أَسْتُرُ بِها رَأْسِي»؛(2) عمه، تکه پارچه ای داری که من سرم را بپوشانم؟ ببینید دختر چهار پنج ساله بوده، مکلف نبوده؛ اما شما چگونه دخترانتان را تزیین می کنید و به برنامه ی می فرستید! با هفت هشت سال سن، کنار پسرها مینشانید که آن گونه در برنامه شعر بخوانند! چه اشکال دارد بچه ها با چادر بیایند؟ چه اشکال دارد با مقنعه بیایند؟ ترویج حجاب را از کودکی آغاز کنید. دخترچهار پنج ساله می گوید: عمه جان آیا تکه ای پارچه خدمتتان هست من سرم را بپوشانم؟ اگر ما این درس را از عاشورا و کربلا نگیریم، چه درسی می خواهیم بگیریم؟ امید دارم خدا به همه ی ما ان شاء الله توفیق ارتباط بیشتر با معارف اسلامی و اهل بیت را عنایت بفرماید.

ص: 236


1- بحارالانوار، ج 45، ص 133؛ الاحتجاج، ج 2، ص 307؛ بلاغات النساء، ص 35

2- بحارالانوار، ج 45، ص 59

جلسه نوزدهم

خانواده (3)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ ۚ إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كانَ عَنهُ مَسئولًا»،(1)

مقدمه

در ارتباط با اخلاق خانوادگی در جلسه مطالبی بیان شد و اشاره ای اجمالی داشتیم به این که زن و مرد چه حقوقی بر عهده دارند و در معاشرت و برخورد چه حرمت هایی را باید رعایت کنند. در بحث امروز من در رابطه با خودداری ها و اجتناب ها در زندگی خانوادگی است. این بحث تنها مخصوص اخلاق خانواده نیست، اخلاق با دوستان، برخورد با اولاد، برخورد با همکار را نیز در بر می گیرد. بنده مطلب را در قالب برخورد با خانواده عرض می کنم، اما آنچه که مدنظر است این که چه خودداری ها یا اجتناب هایی باید در معاشرت های ما، در زندگی خانوادگی ما و در برخورد با همسر داشته باشیم که دچار مشکل نشویم. بنده ده مورد را نوشته ام که باید از آن ها اجتناب و خودداری شود. به عبارت دیگر در اخلاق خانوادگی یک جنبه ی اثباتی داریم؛ یعنی کارهایی که باید انجام داد مثل: وفاداری، صداقت، تعهد و احترام متقابل، و یک سری کارهای سلبی داریم، کارهایی که نباید انجام داد، بحث من راجع به این خودداری ها و نبایدهاست، زیرا به بایدها اشاره کردیم اما نبایدها، عواملی هستند که باید از آن ها پرهیز و اجتناب شود تا تعهد و میثاق خانوادگی بهتر حفظ گردد. عزیزان من، میدانید که متأسفانه در برخی از خانواده ها اختلافات کم نیست، خانواده هایی که فرزندان فراری دارند یا فرزندان معتاد، خانواده هایی که نتوانستند در رابطه با دین و مسائل

ص: 237


1- اسراء: 36

معنوی فرزندانشان آنچه را که لازم بوده انجام دهند. بعضی از خانواده ها با سختی زندگی شان را می سازند واقعا در زندگی شان رفاه نیست، البته همه چیز ناشی از فقر نیست؛ بنده این مشکلات را در زندگی صاحبان ثروت فراوان دیده ام، کسانی که می آیند و می گویند: من کارخانه دارم، وضعم خوب است، میلیاردر هستم، اما با زنم تعامل ندارم، حرمت بین ما شکسته شده است. بنابراین آموزش موارد ذکر شده برای کسانی که می خواهند ازدواج کنند مؤثر خواهد بود، برای خودمان نیز تأثیرگذار است.

به قول معروف انسان هر موقع جلو ضرر را بگیرد سود است.

اجتناب های لازم در زندگی

چه اجتناب هایی در زندگی خانوادگی لازم است؟ البته عرض کردم در جاهای دیگر مثل برخورد با همکار، دوست و رفیق نیز پیش می آید ولی آنچه مدنظر من است در زندگی زناشویی است.

مهم ترین اجتناب بهانه جویی

اشاره

یکی از مهم ترین اجتناب ها لجاجت و بهانه جویی است. بسیاری از اوقات اختلاف ها به خاطر بهانه گیری و لجاجت های کودکانه است، چیزی که مبنا و اساس ندارد. ما یک استقامت داریم و یک لجاجت، حدیث داریم پیامبر فرمود: «الخيرُ عادةٌ والشَّرُّ لَجاجةٌ»؛(1) انسان باید به کار خیر عادت کند و در آن استقامت ورزد مثل نماز اول وقت که انسان اصرار داشته باشد نمازش اول وقت باشد، استقامت و عادت برای کار خیر خیلی خوب است، یا این که کسی اصرار داشته باشد دروغ نگوید، یا این که کسی مصر باشد بدقولی نکند، ولی این که انسان بر موضوعات غیر منطقی اصرار ورزد و دنبال بهانه های واهی بگردد و به بهانه های سست خانواده را ناراحت کند، لجاجت است.

در میان ضرب المثل های زبان فارسی شاید مثال گرگ و میش بیانگر این بحث باشد که گرگ و میشی با هم در برف می رفتند گرگ پشت سر و میش جلو بود یک

ص: 238


1- میزان الحکمه، ج 9، ص 3666

مرتبه گرگ رو به میش کرد و گفت: گرد و خاک نکن. گفت: اگر می خواهی مرا بخوری بخور، اما بهانه جویی نکن، این بهانه است زیرا در برف گرد و خاک وجود ندارد. امام صادق علیه السلام فرمود: «سِتَّهٌ لَا تَکوُنُ فِي المُؤمِن»، شش چیز در مؤمن نیست، به این همان خودداری هاست که ما با یکی از آن ها کار داریم ولی هر شش مورد را بیان میکنم - مؤمن معتقد این شش مورد در زندگی اش نیست.

1. سختگیری بی مورد

« العُسرُ »، سختگیری. فرزندان بعضی از خانواده ها به دلیل سخت گیری والدین از آن ها زده میشوند و انحراف پیدا می کنند و معتاد می شوند، کما اینکه سهل گیری و بی مبالاتی نیز خطرناک است.

2. خیر نرساندن

«والنَّكَدُ »: نکد؛ یعنی بی خیری و بٌخل. «نَکِد» که در قرآن آمده است یعنی زمینی که در آن چیزی عمل نمی آید. «نکد» مصدر است؛ یعنی بی خیری، خیر به کسی نرساندن. مؤمن این گونه نیست یعنی مانع خیر نمی شود.

3. بهانه جویی

«واللَّجاجةُ»: که صحيح أن لجاجت است، به فتح لام که ما در فارسی لجاجت میگوییم؛ یعنی لجوج بودن و بهانه گیر بودن.

4. دروغ

«واللَّجاجةُ»: دروغ.

5. حسادت

«والحَسدُ»: حسادت ورزیدن.

6. ظلم کردن

«والبَغْيُ»،(1) ظلم، که بدترین این ها همان لجاجت است. در حدیث داریم که لجاجت خوی ابلیس است، چون بهانه گرفت و گفت: سجده نمیکنم چون من از آتشم

ص: 239


1- وسائل الشیعه، ج 15، ص 349؛ بحارالانوار، ج 75، ص 262؛ الخصال، ج 1، ص 325

و انسان از خاک است. بالاخره اگر تو خدا پرستی و خدا را قبول داری او فرمان می دهد سجده کن، او چیزی در این انسان دیده است، چرا مخالفت می کنی؟ لذا معروف است که لجاجت خلق ابلیس و ویژگی شیطان است. على هلیه السلام فرمود: « اللَّجاجُ بَذرُ الشّرِّ»،(1)الجاجت ریشه ی تمام شرها و بدبختی هاست.

بهانه جویی قوم حضرت موسی

حضرت موسی بن عمران گرفتار چنین قومی بود. شخصی را کشتند، گفتند چگونه بدانیم قاتلش کیست؟ خدا فرمود: گاوی را ذبح کنید و قسمتی از بدنش را به مرده بمالید، زنده می شود. اگر هر گاوی را می کشتند مشکل حل می شد، اما آن قدر در پیگیری این حرف بهانه جویی کردند تا آن گاو منحصر شد؛ یعنی فقط منحصر به یک گاو شد و مجبور شدند آن را به بالاترین قیمت بخرند. دائم می پرسیدند: رنگش چه باشد؟ غذایش چه باشد؟ سنش چه قدر باشد؟ تا اینکه شرایط را سخت کردند، این یعنی بهانه جویی. به موسی می گفتند: خودت و خدایت با دشمن ها بجنگید ما هم این جا می نشینیم و تشویق تان می کنیم. وقتی جنگ تمام شد ما داخل شهر می آییم، خلاصه آن قدر بهانه جویی کردند تا اینکه خدا چهل سال سرگردانی را نصیب بنی اسرائیل کرد.

بهانه جویی در زمان پیامبر

اشاره

به سوره ی فرقان مراجعه کنید در این سوره می فرماید مردم خدمت پیغمبر می آمدند میگفتند: یا رسول الله! چرا شما در بازار راه میروید؟؛ « يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ »،(2) ببینید آیا حرف آن ها حق است یا نه؟ چه کار دارید که کجا راه می رود، خانه اش کجاست. می گفتند: اگر شما پیغمبر هستی چرا غذا می خوری؟ پیغمبر باید همیشه سیر باشد، روی هوا راه برود. یا اگر شما پیغمبر هستی چرا انسان هستی، چرا خداوند از فرشته ها پیغمبری نفرستاد. خدا در قرآن می فرماید: اگر ما از فرشته هم

ص: 240


1- میزان الحکمه، ج 9، ص 3666

2- فرقان: 7

پیغمبر بفرستیم باید او را به چهره ی انسان در بیاوریم و اگر فرشته هم می فرستادیم شما میگفتید چرا انسان نفرستادید؟! چرا از جنس خودمان نیست؟ اگر از عجم میفرستادیم میگفتید چرا عرب نیست؟ از پیغمبر گرامی اسلام بهانه های کودکانه و واهی می گرفتند. متأسفانه این نوع بهانه جویی ها در زندگی ما نیز است گاهی انسان می بیند قوام یک زندگی به خاطر این بهانه جویی ها از هم می پاشد. این آیه ی قرآن را خوب دقت کنید: «وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ»، از آن چیزی که از آن خبر نداری نگو و پیروی نکن، « إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ»؛(1) از چشم، گوش، و قلب در قیامت سوال میشود.

داستان

محمدبن فضیل پیش امام کاظم علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول الله! برادری دارم که مردم پشت سر او حرف می زنند، می گویند برادرت فلان و فلان کار را کرده است، «وَقَوْمٌ ثِقَاتٌ»؛ و کسانی که این حرف ها را می زنند مورد وثوق من هستند و به آن ها اطمینان دارم، اما از طرفی وقتی از برادرم می پرسم، می گوید: آن ها دروغ می گویند: شما چرا باور می کنی؟ آقا، من چه کنم؟ برادرم تکذیب می کند. امام فرمود: «كَذِّبْ سَمعَكَ و بَصَرَكَ»؛ از برادرت قبول کن، حرف هایی را که از مردم شنیده ای و دیده ای نادیده بگیر، و برادرت را تأیید کن، تا این امر سبب شود برادرت دعوت به حق شود،(2) موجب رانده شدن وی نشود، بهانه به دست او نده. این معنی همان آیه است که فرمود: «وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ»،(3) اما متأسفانه بعضی ها در خانواده این گونه اند.

طلاق به خاطر بهانه جویی

مورد اول: بنده گزارشی خواندم که در زمان طاغوت خانمی به دادگاه آمده بود تا از

ص: 241


1- اسراء: 36

2- الكافي، ج 8، ص 147؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 295؛ بحارالانوار، ج 72، ص 214

3- اسراء: 36

شوهرش طلاق بگیرد. گفته بود: شوهر من جلوی دوستان دوران دانشگاه و دبیرستانم چای را در نعلبکی خورده و آبروی مرا برده است. این فرد مناسب زندگی من نیست. به او گفته بودند: آیا این اشکال و ایراد است؟ نعلبکی را برای همین درست کرده اند، اما زن میگوید: نه، ایشان کلاس کار مرا پایین آورده و جلوی دوستان من چای را در نعلبکی ریخته؛ این همان بهانه جویی است.

مورد دوم: حارث بن کلبه، پزشک متخصص و آگاهی بود، شبی در اواسط شب بیدار شد دید همسرش خلال دندان به دست گرفته و دندان هایش را پاک می کند. با خود گفت عجب آدمی است، شاید مسواک نکرده خوابیده و حالا نصف شب بلند شده مسواک می زند، یا نصف شب بیدار شده غذا خورده که دندان هایش به خلال احتیاج پیدا کرده، در هر دو صورت مستحق طلاق است چون هم بی نظم است و هم بهداشت را رعایت نکرده، و صبح روز بعد خانمش را طلاق داد. وقتی همسرش علت طلاق را سئوال کرد او علتش را بیان کرد، زن گفت: اشتباه کردی، اتفاقأ شب مسواک زده بودم، اما تکه ای از چوب مسواک لای دندانم مانده بود، نیمه شب چوب نرم تری برداشتم تا چوبی را که از مسواک شب مانده بود را در بیاورم، مرد گفت: اشتباه کردم. زن گفت: تو دیگر به درد زندگی با من نمی خوری، شما به خاطر یک مسواک زدن بهانه پیدا میکنی، سر یک موضوع ساده زندگی را به هم می ریزی، من دیگر با تو زندگی نمی کنم.

حواس ما باید در زندگی جمع باشد، در برخورد با فرزندان و همسر اهل بهانه جویی نباشیم. متأسفانه بعضی افراد اعم از مرد و زن این گونه اند، بهانه های بی مبنا و کودکانه می گیرند مثلا: چرا این گرم است؟ چرا فلان سرد است؟ چرا این لباس چنان است؟ چرا دیر آمد؟ چرا زود آمد؟ این ها باعث میشود زندگی ها به هم بریزد. متأسفانه گاهی اتفاق افتاده به خاطر مطالبی که اصلا مربوط به زندگی این دو نفر نیست یک زندگی به هم می ریزد مثل به رخ کشیدن خانواده ها، بیان معایب خانواده ها و گذشته ی خانواده هاست.

بهانه جویی عامل ذلیل شدن

مورد اول: وقتی عقیل به دیدن معاویه آمد، - عقيل، برادر وجود مقدس مولی

ص: 242

الموحدين، على علیه السلام است . همین که وارد شد معاویه میخواست تحقیرش کند، می خواست بهانه ای پیدا کند تا او را بکوبد، گفت: مردم، ابولهب را می شناسید؟ همه گفتند: بله، ابولهب همان کسی است که قرآن درباره اش می فرماید: «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ»،(1) گفت: أبولهب عموی این آقا بوده است. در حالی که این آقا افتخارات زیادی دارد؛ برادرش امیرالمؤمنین است، پسرعمش رسول خداست، عموی دیگرش حمزه است. تو گشتی و ابولهب را پیدا کردی؟! عقيل هم که در بیان بسیار قوی بود فریاد زد و گفت: مردم، شما همسر ابولهب را می شناسید که قرآن می فرماید: «وامْرَأتُهُ حَمّالَةُ الحَطَبِ فِي جِيدِها حَبْلٌ مِن مَسَدٍ»،(2) گفتند: بله، گفت: ایشان عمه ی معاویه است، این عمه و عمو به هم می آیند. اگر قرار باشد تو از دایی او بگویی او از عموی شما می گوید. اگر تو از دختر عموی او بگویی او از دخترخاله ی شما می گوید.

مورد دوم: شریک بن أعور، بر معاویه وارد شد، معاویه با بی ادبی به او که بزرگ قوم خود بود، گفت: نام تو شریک است و برای خدا شریکی نیست. پسر اعوری!(3) سالم از اعور بهتر است. صورت بد گلی داری و خوشگل بهتر از بد گل است، پس چرا قبیله ات تو را به آقایی خود برگزیده اند؟ شریک در مقابل سخن معاویه گفت: به خدا قسم! تو معاویه هستی و معاویه در لغت به معنای گلب و نوعی سگ است. تو فرزند حربی (نام جد معاویه) هستی و سلم و صلح بهتر از حرب (جنگ) است. تو فرزند صخري (نام جد دیگر معاویه) و زمین هموار بهتر از سنگلاخ است؛ با این وضع چگونه به خلافت رسیده ای؟ معاویه شرمنده شد و گفت: ما تا به حال از این زبانمان چند جا ضربه خورده ایم.(4)این همان است که امام صادق علیه السلام می فرماید: «لايَجوزَ مَنْطِقُكَ عِلْمَكَ»؛(5) هیچ وقت نگذار زبانت از علم و آگاهی ات جلو بیفتد. انسان نباید خیلی از

ص: 243


1- مسد : 1

2- مسد: آیات 4 و 5

3- چشم معیوب

4- هزار و یک حکایت اخلاقی، ص 108

5- وسائل الشیعه، ج 27، ص 29؛ بحارالانوار، ج 2، ص 114؛ المحاسن، ج 1، ص 205

حرف ها را تا آخر عمر هم به همسرش بگوید چون باعث به هم ریختن روابط آن ها می شود.

اقسام بهانه جویی

اشاره

می خواهم بحث را بیشتر باز کنم لذا از میان بهانه جویی های موجود بنده چند مثال و مصداق بیان کنم.

1. غيرت های ناپسند

یکی از موارد بهانه جویی، غیرت های ناپسند است. غیرت خوب است، مرد باید غیور باشد، اما امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نامه ی 31 نهج البلاغه به امام حسن علیه السلام فرمود: « إيّاك أن تَضَعَ ذلكَ في غيرِ مَوضعِهِ»؛ پسرم، از غیرت بی مورد بپرهیز.

مورد اول: خانم متدین و محجبه ای پیش من آمد و گفت: دبیر هستم و مدرک لیسانس دارم، اما همسرم اجازه نمی دهد تدریس کنم، با اینکه استخدام رسمی آموزش و پرورش هستم، و با این شرط هم ازدواج کرده ام، اما او می گوید یا طلاق، یا تعطیل کردن آموزش و پرورش. به نظر شما چه اشکال دارد؟ محیط مدرسه که کنترل شده است، محصلش دختر است، مدیر و معاون همه کنترل شده اند و هیچ فضایی برای مرد در مدرسه نیست، این چه غیرتی است؟ متأسفانه بعضی از افراد این گونه اند، سوء ظن دارند و بدبین هستند.

مورد دوم: در جایی کار می کردیم، به بعضی از اساتید فرم داده بودیم که مشخصاتشان را بنویسند. نام، نام خانوادگی، نام همسر. یکی از اساتید گفت: آقا، من اگر شده همه ی این مزایا را از دست بدهم اسم خانمم را نمی نویسم. نمی خواهم در این جاکسی اسم خانم مرا بداند. گفتم: همه ی عالم می دانستند زن پیغمبر، خديجه ی کبری است، آیا اتفاقی افتاد؟ همه ی عالم میدانستند اسم همسر حضرت امیر علیه السلام ، فاطمه ی زهرا علیها السلام است. اگر قرار بود این غیرت باشد، خدا نام مریم را در قرآن نمی آورد. من که نمی گویم در خیابان اسم همسرت را صدا بزن. می گفت: من نه عکس خانمم را برای دفترچه بیمه میدهم و نه اسم او را روی دفترچه مینویسم. این غیرت های

ص: 244

بی محل که گاهی متأسفانه منجر به سوءظن و بدگمانی و اختلاف می شود. نسبت به اولاد نیز همین گونه است، باید اعتماد باشد. من چند روایت دیدم که کلمهی لجاجت را با «مراء» کنار هم آورده بودند. « جِماعُ الشَّرِّ اللَّجاجُ و كَثرَةُ المُماراةِ»،(1) «مراء»؛ یعنی بحث و جدل های غیر منطقی؛ این که یکی تو بگویی، یکی او بگوید که این هم باعث اختلاف می شود.

مورد سوم: رسول گرامی اسلام از جایی عبور می کرد دید چند نفر دارند با هم مراء می کنند، این یکی می گوید فلانی از ما بود، آن یکی می گوید نه فامیل ما بود، این می گوید ما بهتریم چون مرده ها و زنده هایمان بیشتر از شماست، عالمهایمان بیشتر از شماست. او می گوید نه، ما بهتریم؛ یعنی در حال فخرفروشی هم بودند. پیغمبر فرمود: هر کسی خودش باید پاسخگو باشد، هرچند پدر تو فاضل باشد، یا عموی تو فاضل باشد، با پزشک در فامیل تو زیاد باشد، این چه ربطی به شما دارد؟ «لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»،(2) - پیامبر اکرم غضبناک شد و فرمود: «فَإِنَّ أوَّلَ مَا نَهَانِي عنه ربي بعدَ عبادَةِ الأَوْثانِ المِرَاءُ»؛(3) اولین چیزی که خدا بعد از بت پرستی مرا از آن نهی کرد «مراء» بود. مراء؛ یعنی بحث های غیرمنطقی؛ میگفتند: ما بیشتریم یا شما؟ «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ»، برویم مرده هایمان را بشماریم ببینیم «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»،(4) زنده و مرده ی ما بیشتر از شما هست یا نیست.(5) متأسفانه گاهی خانواده ها به خاطر فامیل، پدرزن، مادرزن، دایی و دیگران به بحث می نشینند و کارشان به دعوا میکشد.

مورد چهارم: خانم بزرگواری به من گفتند: به خاطر دخالت های مادر شوهر ودخالت های بستگان زندگی ما دارد به طلاق می کشد، باید دقت کرد، هر مردی خودش

ص: 245


1- غررالحکم، ح 10638

2- نجم: 39

3- بحارالانوار، ج 2، ص 138؛ منية المرید، ص 316

4- تكاثر: آیات 1 و 2

5- به تفسیر نمونه، ج 27، ص 275

مدیر خانه است. یکی از نویسندگان غربی کتابی نوشته به نام «راه های ساده ی سعادتمند شدن»، این کتاب بیشتر در مباحث خانوادگی است، و ترجمه نیز شده، او می گوید: مرد سلطان خانه است و زن ملکهی خانه، نقش های ملکه و سلطان باید خوب اجرا شود و خوب پیاده شود. گاهی در بعضی از خانواده ها وقتی به عمق اختلافشان دقت میکنیم می بینیم آن قدر بچه گانه است که انسان شرمش می شود آن را بیان کند. او فرد باسوادی است، لیسانس یا فوق لیسانس دارد، تحصیل کرده است، اما منشأ اختلافاتشان به حدی کودکانه و بهانه جویانه است که انسان شرمنده می شود. لذا فرمودند: «اللَّجوجُ لا رأيَ لَهُ»؛(1) رأي و نظر انسان لجباز و بهانه گیر پذیرفته نیست. پیامبر فرمود: « إيّاكَ و اللَّجاجَةَ ؛ فإنّ أوَّلَها جَهلٌ و آخِرَها نَدامَةٌ»،(2)لجاجت اولش نادانی است و آدم نادان بهانه گیر و لجوج است و پایانش پشیمانی است.

مورد پنجم: در حالات هارون الرشید می خواندم که روزی به شکار می رفت . این ها برای خودشان شکارگاه داشتند، و به شکار و تفریح می رفتند . در مسیرش به باغی رسید، دید باغ سرسبز، خرم، و زیبایی است، پرسید: این باغ مال کیست؟ گفتند: مال کسی که مجوس است، مسلمان نیست، هر کار کردیم آن را نفروخت، می گوید این باغ را من نمی فروشم. گفت: بهانه ای پیدا کنید این باغ را از وی بگیرید، این باغ باید به من واگذار شود. گفتند: قربان، یک راه دارد. از شکار که برگشتید به منزلش برویم، به هر حال شما شاه مملکت و خلیفه هستید، حتما شما را تحویل می گیرد، غذا می آورد، آب می آورد، میوه می آورد، وقتی نشستیم و پذیرایی کرد شما سؤال کنید این باغ مال چه کسی است؟ او قطعا به شما می گوید قابل شما را ندارد، پیشکش شما. همین که این حرف را گفت ما روی همین حرف باغ را صاحب می شویم، می گوییم خودت گفتی قابل ندارد، همان جا قیمتی روی آن می گذاریم و پولش را می دهیم و باغ را به اسم شما می کنیم. گفت: خوب است. بعد از شکار به باغ این فرد رفتند، طبق همان پیش بینی که کردند، شاه را تحویل گرفت، از او پذیرایی کرد. بعد هارون الرشید سؤال کرد: این باغ مال

ص: 246


1- غررالحکم، ح 852

2- بحارالأنوار، ج 74، ص 68؛ تحف العقول، ص 13

کیست؟ این مرد موضوع را فهمید، گفت: قربان، دنیا وفا ندارد، این باغ در میان دست ها می گردد، یک روز از پدر من بود خدا رحمتش کند از دنیا رفت، امروز هم مال من است، فردا هم دست کس دیگری است. این دنیا که ارزش اتکاء ندارد. خلاصه با این حرف بهانه به دست هارون الرشید نداد. بلند شدند بیرون آمدند، هارون گفت: شما مرا پشیمان کردید، خواستید بهانه بگیرید، اما من را پیش این شخص خرد کردید. این است که عرض می کنم حواس انسان باید جمع باشد، لجاجت آغازش نادانی است و پایانش ندامت است. کانون و گرمای زندگی هایمان را با این بهانه های واهی، با مراء وبحث و جدل های ناپسند، با به رخ کشیدن خانواده ها، با به رخ کشیدن گذشته ها، با به رخ کشیدن خانواده های مردم، با مقایسه های ناپسند نابود نسازیم. و باعث نشویم که کانون خانواده هایمان سست شود. خدایا روز به روز قلب های ما را به هم مهربان تر بگردان، خدایا کانون خانواده ها، کانون والدین و اولادها، کانون زندگی برادران و خواهران و فامیلها را گرم و با نشاط قرار بده، خدایا تألیف قلوب دست توست «أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ»،(1) خودت میان قلب های ما الفت و دوستی ایجاد کن...

ص: 247


1- انفال: 63

جلسه بیستم

خانواده (4)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ »،(1)

مقدمه

چند جلسه ای است در محضر شما برادران و خواهران گرامی، بحث اخلاق خانواده را در سلسله مباحث اخلاق معاشرت مطرح می کنیم. خانواده، کشور کوچکی است که اعضای آن وزرا، مسئولین و رؤسای آن کشورند که هر کدام باید نقش خودشان را ایفاکنند. خانواده پیکر واحدی است که افراد آن اعضای این پیکر محسوب می شوند، اگر در پیکر انسان یک عضو ناسالم باشد یک عضو دچار خدشه باشد طبعا سایر اعضا هم دچار آسیب می شوند؛ اگر دندان انسان درد بگیرد چشم هم به خواب نمی رود، اگر یک عضو از بدن فاسد شود یا ناسالم گردد روی سایر اعضای پیکر انسان تأثیر می گذارد. خانواده این گونه است، پیکری است که افرادش؛ پدر، مادر، برادر و خواهر، اعضای این پیکرند. اگر یک جوان معتاد در خانه باشد در مقام مقایسه، همانند عضو ناسالم بدن است، ازدواج دختر آن خانواده نیز دچار آسیب می شود، می گویند خواهر فلانی، که معتاد است یا دختر فلان کس که اعتیاد دارد. پدر نمی تواند بگوید من معتادم چه ربطی به دخترم دارد؟ همان گونه که شما نمی توانید به چشم بگویید دندان درد می کند چه ربطی به تو دارد تو بخواب. اگر دختر خانواده ای فاسد شد، یا یک پسری لات و لاابالی بار آمد طبیعتا آن خانواده را تحت تأثیر قرار می دهد، مادر خانه و پدر خانه، هر چه قدر هم متدین و مؤمن باشند، خود به خود بروز در جامعه پیدا می کند،

ص: 248


1- توبه: 119

نمی توان آن را تفکیک کرد. یک خانواده همانند یک کشتی است، آیا می شود جایی از کشتی را سوراخ کنی بگویی آقا به جای شما ربطی ندارد، من محل استقرار خودم را شکستم؛ وقتی آب که داخل کشتی بیاید، کشتی راپایین می کشد. یک پدر معتاد، یک مادر معتاد، یک دختر فاسد، یک پسر لاابالی در یک خانه، خانواده را آسیب پذیر می کند، نگاه مردم را به خانواده عوض می کند، لذا نمی شود این موارد را تفکیک کرد و باید این ها را با هم ببیند. کم نیستند، خانواده هایی که به خاطر اعتیاد یا طلاق پدر و مادر دختران فراری دارند. یک آقا نمی تواند بگوید: خودم اختیار دارم، همسرم را طلاق دادم به بچه هایم ربطی ندارد. بچه ی محصول طلاق از هم می پاشد؛ طلاق روی روان و روی زندگی اش اثرگذار خواهد بود. نمی توان گفت من با زنم دعوا دارم چه ربطی به بچه ها دارد؟! روی آن ها تأثیر می گذارد. بچه ها آینه و انعکاس رفتار پدر و مادر هستند، طلاق باعث می شود عواطف از بین برود، احساسات نابود شود. من در روزنامه ای خواندم و خیلی متأثر شدم که یک خانواده ی معتاد دختر نه ساله اش را در ازای چند صد هزار تومان به یک فرد غیرایرانی فروخته است، آیا این درست است؟ این پدر و مادر عواطف و احساساتشان چه شده است؟ آیا این بازگشت به دوران جاهلیت نیست؟ آیا این بازگشت به دوران بردگی نیست که دختر نه ساله ی خانواده به یک کشور دیگر برود؟ محیطی که شیعه هم ندارد، آن کسی که این کار را انجام داده شیعه است، حاضر است دخترش در اختیار یک فرد غیرشیعه قرار بگیرد آن هم در مقابل چند صدهزار تومان. این مواد مخدر جدید، مثل کراک و شیشه این گونه است، اصولا عواطف و احساسات را سلب می کند.

عزیزان بحث اخلاق خانواده و اخلاق معاشرت بحث گسترده ای است، نیاز دارد در این مورد رسانه ها و صدا و سیما غیر از هنر فیلم از ابزار دیگر نیز استفاده کنند. من زمانی به صدا و سیما پیشنهاد دادم که جلسات پرسش و پاسخ بگذارید تا مردم نامه بدهند و شما جواب بدهید. یکی از برنامه های تلویزیون در شب می تواند به این اختصاص پیدا کند، خوب هم مخاطب دارد. یادم هست زمانی جناب آقای قرائتی این برنامه را در تلویزیون راه انداخت ومدتی ادامه داد. خودش می فرمود: چند گونی نامه آمده، من دیگر نمی توانم جواب بدهم. وقتی کسی می آید پشت دوربین می نشیند و

ص: 249

می گوید من حاضرم به سئوالات کتبی در محور خانواده، جوان، ازدواج و... جواب بدهم و بعد از مدت کمی چند گونی نامه می آید معلوم می شود در جامعه نیاز وجود دارد. ما در منبر نمی توانیم این کار را بکنیم چرا که مخاطب منبر واحد است، به سلیقهی خودمان چیزی انتخاب میکنیم و می گوییم. به وسیله ی فیلم نیز نمی توانیم چون کارگردان و فیلم نامه نویس موضوعی را انتخاب می کنند و به تصویر می کشند و مردم هم نگاه می کنند، اما جلسه ی پرسش و پاسخ برگزار شود، خیلی از مسائل در جامعه حل می شود. هر شب یا هفته ای یک شب چند کارشناس روی مسائل مختلف مثلا مسائل خانواده، جوان ها، اعتیاد، حجاب، حیاء، جلسه ی پرسش و پاسخ برگزار کنند. بسیاری از مسائل فساد در خانواده ها و جامعه ناشی از ناآگاهی و عدم اطلاع است. جلسه قبل وعده دادم راجع به خودداریها و نبایدها در زندگی خانوادگی بحث کنم.

عیب جویی عامل اختلاف در خانواده ها

بحث این جلسه در رابطه با عیب جویی است. یکی از اموری که خانواده ها را دچار مشکل می کند و روابط صمیمی و بانشاط خانواده ها را به هم می ریزد صفت عیب جویی است. گاهی خانم ها و دخترها میگویند چرا در زمان عقد علاقه ی همسر نسبت به زن بیشتر است ولی در زندگی بعد ازعروسی کم میشود. بعد از ازدواج صاحب فرزند می شود، یکی دو تا می شود، مقداری که پیش می رویم کمی موها سپید می شود، چهرهها فرسوده می شود و کم کم از عیبهای هم مطلع می شوند لذا محبت دوران عقد کم می شود، و این همان نگاه عیب جویانه است. یکی از چیزهایی که نبی مکرم اسلامی از آن به خدا پناه می برد این است: «أَعُوذُ بِکَ مِنْ صَاحِبِ خَدِیعَةٍ»؛ خدایا من از رفیق مکار به تو پناه می برم. رفیق مکار کیست؟ فرمود: « إِنْ رَأَى حَسَنَةً دَفَنَهَا»؛ اگر خوبی از تو ببیند می پوشاند، دفنش می کند و روی آن خاک می ریزد. « وَ إِنْ رَأَى سَيِّئَةً أَفْشَاهَا»؛(1) و اگر از تو بدی یا نقطه ضعفی ببیند آن را مطرح می کند، و آن را افشا می کند. بعضی ها در زندگی زناشویی آشپزی، خانه داری، ایثار،خدمات خانم را

ص: 250


1- الفقیه، ج 1، ص 335؛ مستدرک، ج 9، ص 81؛ بحارالانوار، ج 83، ص 186

نادیده می گیرند. اگر جمله ای گفت یا غضبی کرد، یا خطایی از او سر زد آن را برجسته و مطرح می کنند. همچنین آقایان، فرق نمی کند. روایت دیگری دیدم از امیر بیان، على بن ابی طالب علیه السلام که فرمودند: «لِيَكُنْ أبغَضَ النّاسِ إلَيكَ ، و أبعَدَهُم مِنكَ»؛ آن کسی را که باید از خودت دور کنی و مبغوضش بداری می دانی چه کسی باید باشد؟ «أطلَبُهُم لِمَعايِبِ النّاسِ»،(1) آن که می گردد نقطه ضعف های مردم را پیدا می کند، مثل مگسی که از یک پیکر سفید سالم، با موهای مشکی، بدن معطر و لباس خوب می گردد روی آن جوش کوچک صورت می نشیند. این چهره این همه زیبایی دارد، می آید روی جوش صورت می نشیند. مبغوض ترین، منفورترین و دور ترین افراد از تو آن هایی باشند که دنبال نقطه ضعف ها و معایب تو میگردند. آقا پنجاه دقیقه سخنرانی کرده، لذت برده اگر یک نقطه ضعفی هم داشت آن را بزرگ نکنید، با شریک زندگی ات سی سال با تو زندگی کرده لذت بردی اگر نقطه ضعفی هم داشت نادیده بگیرید. عیب جویی یکی از نقاط مشکل و مسئله ساز در روابط خانوادگی است.

فرق انتقاد با عیب جویی

من بحث را از زاویه دیگر جلو ببرم، انتقاد غیر از عیب جویی است، نقدیعنی این که انسان خوبی ها را از بدیها تفکیک کند، بدیها را هم به نحو خوبی تذکر بدهد. روایت داریم، امام صادق علیه السلام فرمود: «مَن رَأى أخاهُ عَلى أمرٍ يَكرَهُهُ ، فَلَم يَرُدَّهُ عَنهُ »؛ اگر ببیند رفیقش خطایی انجام میدهد «و هُو يَقدِرُ عَلَيهِ»؛ و او می تواند مانعش شود، اگر چیزی به او نگوید « فَقَد خانَهُ»،(2)به او خیانت کرده است. به قول یکی از مؤلفین می گوید: مردم سه دسته اند: بعضی ها فقط خوبی را می بینند، همیشه می خواهند مدح کنند و هیچ نقدی در زندگیشان نیست، این خوب نیست. بعضی ها فقط بدی را می بینند، برای بنده خیلی پیش آمده برای شخصی روی منبر خطایی شده یا در کتاب 500 صفحه ای نقطه ضعفی دیده شده، همان را در جامعه طرح می کند، یا مثلایک عالم شیعی یک

ص: 251


1- غررالحکم، ح 9601

2- بحارالانوار، ج 71، ص 190؛ الأمالی للصدوق، ص 269؛ مشكاة الانوار، ص 77

حرف نقادانه و عالمان های در یک جلسه ی خصوصی زده، یک مرتبه آبرویش را در جامعه می برند و در همه جا اعلام می کند که فلانی فلان چیز را قبول ندارد، فلان مسأله را زیر سئوال برده است. الآن سر و ته حرف افراد رامی زنند یک تکه اش را می گیرند و در موبایل ها پخش می کنند تا همه ی عالم بفهمند. گاهی افراد این گونه برخورد می کنند و آبروی طرف را می برند، اگر قرار شود ما امروز این عالم شیعه را، فردا آن عالم شیعه را یکی پس از دیگری طرد کنیم این همان می شود که سلفی ها دنبالش هستند، این همان است که دشمنان دنبالش هستند، لذا فرمودند: بعضی ها فقط بدی را شرح می کنند، و بعضی ها فقط خوبی را. دسته ی سوم، در مقابل خوبی تشویق می کنند و در مقابل بدی هم به شیوه ی صحیح عکس العمل نشان می دهند، که این گروه سوم مورد تأیید است.

شبانه روز در چهار بخش

دقت کنید این روایت چه قدر کارشناسانه است! امام کاظم علیه السلام چه قدر دقیق و ظریف وارد موضوع شده، فرمود: «اِجْتَهِدُوا فِي أَنْ يَكُونَ زَمَانُكُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ»؛ سزاوار است زندگی شما به چهار بخش تقسیم شود: 1-«سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اَللَّهِ»؛ ساعتی را برای مناجات، عبادت، و گفت وگوی با خدا. 2-«وَ سَاعَةً لِأَمْرِ اَلْمَعَاشِ»؛ یک ساعتی را برای کار و تلاش. گاهی خانواده هایی تماس میگیرند می گویند همسرم خیلی به نماز اهمیت می دهد، خیلی به حرم و زیارت اهمیت می دهد، اما کار نمی کند، همه چیز را کنار گذاشته است. این درست نیست چون کار و زندگی این گونه نمی شود. 3- «وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ اَلْإِخْوَانِ وَ اَلثِّقَاتِ»؛ ساعتی را برای نشست و برخاست با رفقای مورد ثقه. رفقای مورد وثوق، کدامند؟اَلَّذِينَ يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ وَ يُخْلِصُونَ لَكُمْ فِي اَلْبَاطِنِ »؛ آن هایی که عیوب انسان را به انسان نشان بدهند، نه اینکهدور هم بنشینند عیب جویی کنند، یا دور هم بنشینند و غیبت کنند، یا دور هم بنشینند و معصیت کنند، یا تا ساعت 12 دور هم بنشینند و بعد با اخلاقی تند به خانه بیایند. بعضی ها متأسفانه این گونه اند که تا دیروقت شب در جمع خصوصی رفقاء و جمع عصیان هستند و بعد هم که به خانه می آیند با زن و بچه ناراحتی و بدخلقی می کنند. 4-«وَ

ص: 252

سَاعَةً تَخْلُونَ فِيهَا لِلَذَّاتِكُمْ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ»،(1)و ساعتی برای تفریحات سالم و لذات غیرحرام، نه تفریحاتی که الآن در جامعه به صورت ناسالم رواج یافته است. تفریحاتی که در گذشته بود سالم بود، اما امروزه یکی یکی در حال تبدیل شدن به تفریحات ناسالم است. امام کاظم علیه السلام فرمود: زندگی شما باید این طور تعبیه شود. بخشی برای مناجات، بخشی برای معاش، بخشی برای معاشرت.منظور من همین بخش است یعنی معاشرت با رفقایی که عیوب شما را به شما نشان بدهند، نقد صحیح داشته باشند، انتقاد منطقی داشته باشند. خوب است اگر همسر انسان یک خطایی دارد، غیر مستقیم تذکر بدهد، لازم نیست مستقیم باشد.

داستان

وجود مقدس نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم به خانه ی زهرای مرضیه علیها السلام ، آمدند، دیدند حضرت زهرا پردهای آویزان کرده است، این کار خطا نیست، اشتباه نیست، زهرای مرضیه معصوم است. اما بعضی از کارها ممکن است از بعضی از افراد ترک اولی باشد، و انجام ندادنش بهتر باشد. در جامعه ی فقیر مدینه پیامبر نپسندید که دخترش چنین پرده ای به درب خانه اش آویزان کند. پیامبری که هر وقت وارد خانه حضرت زهرا می شدند، احوال می پرسیدند بلافاصله برگشتند. زهرای مرضیه موضوع را فهمید:

«تَلْوِيحُ زَلَّةِ اَلْعَاقِلِ لَهُ مِنْ أَمَضِّ عِتَابِه»؛(2) تذكر لغزش انسان عاقل از سرزنش او بالاتر است، بلافاصله پرده را جمع کرد و پس فرستاد. پولش را به فقرا دادند و رضایت پیغمبر را جلب کردند.(3) این همان انتقاد و نقد غیرمستقیم است. کافی است وقتی فرزندتان خطایی می کند دو روز با او قهر کنید یا دو روز در خانه به او بی اعتنایی کنید، یا اگر خانمت اشتباهی کرد یکی دو روز رفتارت را عوضکنی، و نسبت به حرکت ناپسند وی عکس العمل نشان بدهی کم کم متوجه خطایش می شود.

ص: 253


1- بحارالانوار، ج 75، ص 321؛ تحف العقول، ص 409

2- غررالحکم، ح 520

3- بحارالانوار، ج 85، ص 93؛ مستدرک، ج 6 ص 511

نکته ای درباره جوان ها

یکی از گرفتاری هایی که ما در حال حاضر در بعضی از خانواده ها داریم درک نکردنروحیه ی جوان ها و نوجوان ها است. گاهی با زدن، تندی، برخورد، یا تحقیر پیش دوستان برخورد می شود. عزیز من روش درست را باید پیدا کرد. پسر جوانی به من زنگ می زند می گوید: آقا، من دوست دختر دارم، چه کنم؟ نه او مرا رها می کند، نه من می توانم این دوستی را رها کنم. محیط دانشگاه است دختر و پسر را در راهنمایی و دبیرستان و ابتدایی از هم جدا می کنیم، اما وقتی به سن شهوات و غرایز می رسند یک مرتبه در کلاس کنار هم می نشانیم، ساعتها با هم در یک کلاس به سر می برند، لذا این نوع نگاه ها و این نوع برخوردها پیش می آید. یک پسر متدین مؤمن که در یک محیط مذهبی بوده و نگاهش به نامحرم نیفتاده یک مرتبه همکلاسی او می شود یک خانم جوان با مانتو، و موی بیرون زده، و شلوار لی تنگ، و این جوان شهوت و غریزه دارد. وظیفه ای که دولتمردان دارند این است که در رشته هایی که ممکن است دخترها در شهر خودشان به دانشگاه بروند. چه اصراری است دانشجوی رشته ی الهیات قم به مشهد یا شهر دیگری برود؟ باید این رشته ها را در شهر خودشان راه انداخت. یک راه برای برنامه ریزان دانشگاه باز است و آن اینکه یک واحدی که صد دانشجو دارد، دو تا استاد نیز دارد، اعلام کنند این کلاس برای برادرها، و این کلاس برای خواهرها، دو کلاس مثل هم با یک استاد. مسلم است که استاد هم راحت تر می تواند تدریس کند.

وظیفه ی دیگری که خانواده ها دارند این است که باید به ازدواج جوان ها اهمیت بیشتری بدهند جوانش بیست و هفت سال دارد می گوید درآمد ندارد، کار ندارد، محصل است، دانشجو است. چه اشکالی دارد؟ خدا در قرآن می گوید من بی نیاز میکنم: « إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»،(1)بالاخره یک گوشه ی کار را پدر می گیرد، یک گوشه ی کار را مادر می گیرد، یک گوشه ی کار را فامیل می گیرند. این روزها خواهران و برادران مکرر می گویند ما دختر و پسر بزرگ داریم، چه باید بکنیم؟ الآن ازدواج در جامعه ی ماسنتی است، اگر پدر و مادرها زرنگ باشند این کار را انجام

ص: 254


1- نور: 32

می دهند، ولی باید برای آن روش های منطقی غیرسنتی هم پیدا کرد. در فامیل شخصی بانی شود، اسامی دخترها و پسرهای دم بخت را تهیه کند. خیلی ها پسر دارند دنبال دختر خوب می گردند، و خیلی ها دختر خوب دارند دنبال پسر خوب می گردند و از یکدیگر هم خبر ندارند. اگر شما ماشین بخواهی معلوم است که از کجا باید آن را تهیه کنی، اگر خانه بخواهی معلوم است از کجا باید تهیه کنی، اما اگر کسی بخواهد ازدواج بکند، برای پسرش دختر خوب بخواهد، برای دخترش، پسر خوب بخواهد، جز تلاش والدین هیچ کانالی نیست، اما می شود این را به روشی منطقی و صحیح نهادینه اش کرد. در تاریخ است وقتی نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم به طرف مسجد می آمد، خانمی جلو می رفت و می گفت: آقا، من همسر می خواهم، پیامبر نیز به اصحاب می فرمود و به یکی از آن ها پیشنهاد می کرد. جوانی بود که همسر نداشت حضرت خطبه میخواند، ازدواج آسان بود. البته این کار، خیلی ظریف و دقیق است. بهترین راه آن همان روش سنتی والدین است، ولی گاهی می شود در فامیل افرادی پیدا شوند که بانی ازدواج جوان های فامیل شوند. من یکی از دوستان روحانی را دیدم که لیستی در دستش بود، گفتم: این چیست؟ گفت: این ها دخترهای فامیل ما هستند، متدین و مؤمن اند، اگر کسی به من بگوید دختر خوب به من معرفی کن، میگویم این دختر تحصیلش این است، ستش این قدر است، خانواده اش این است. دیدم سی و پنج دختر در فامیل ثبت نام کرده است. به هر حال نمیشود جوان را به خاطر داشتن دوست دختر تنبیه کنی حالا دختر رهایش نمی کند، خودش شهوتش اجازه نمی دهد. بنابراین برنامه ریزان یک وظیفه ای دارند و والدین هم یک وظیفه ای. آن ها را نادیده نگیرید، نگذارید روی جوان ها باز شود. این نکته ی دقیق و مهمی است. حالا بحث من بر روی عیب جویی است و خواهم گفت نقد و انتقاد به شیوه ی درست کار خوبی است. حضرت فرمود: اگر کسی ببیند برادرش بر خطایی است و تذکر ندهد به وی خیانت کرده است.

عمربن عبدالعزيز

داستان عمر بن عبدالعزيز را همه ی شما شنیده اید، عمربن عبدالعزیز سال 99 هجری به قدرت رسید، دو سال هم بیشتر حکومت نکرد، او با چند معضل مهم در

ص: 255

جامعه مواجه شد. یکی از آن ها منع نگارش حدیث بود، تقریبا یک قرن از رحلت پیامبر می گذشت و هنوز نوشتن احادیث پیغمبر ممنوع بود، طبق بخشنامه ی رسمی ای که خلفا صادر کردند، گفتند: نوشتن حدیث پیامبر ممنوع است. البته پیروان اهل بیت احادیث را می نوشتند، اما در میان مسلمان ها رسمی نبود، سال 99 هجری است و عمربن عبدالعزيز اعلام کرد: نگارش حدیث را شروع کنید. یکی دیگر از مسائلی که با آن مواجه شد ب امیرالمؤمنین بود؛ در خطبه ها، در نماز جمعه، در دعاها، در مراسم ها، سب امیرالمؤمنین میشد، حال چگونه می شود این سنت را برانداخت؟ روزی عمربن عبدالعزیز یک جوان کلیمی را دید به او گفت: به قصر من بیا، من جلسه ای ترتیب میدهم و همه ی وزرا، علما و شخصیتها را دعوت می کنم، سپس تو وارد شو و از دختر من خواستگاری کن. من بهتو می گویم نمی شود، چون تو کلیمی هستی و مسلمان نیستی، ما دختر به مسلمان می دهیم، آن وقت تو بلافاصله بگو: پس چرا رسول خدا به علی بن ابی طالب دختر داد؟ این را بگو و بقیه اش با من. جوان کلیمی وارد شد، در حضور علما و وزرا، از او پرسیدند: جوان چه کار داری؟ گفت: جناب خلیفه، به خواستگاری دختر شما آمده ام. خلیفه پرسید دینت چیست؟ گفت: کلیمی، یهودی. گفت: ما دختر به مسلمان می دهیم، به غیر مسلمان نمیدهیم. جوان بلافاصله حرفی را که خلیفه يادش داده بود و با هم تبانی کرده بودند گفت. فریاد عمربن عبدالعزيز بلند شد که ساکت باش، «عَلِيَّ أَوَّلُ مَنْ أَسْلَمَ»؛(1) امیرالمؤمنین اول کسی بود که مسلمان شد، هنوز هیچ کس در دایره ی اسلام جز پیامبر خدا نبود، او اول کسی است که به پیامبر ایمان آورد. خودش فرمود: «أَيْنَ كَانُوا أُولَئِكَ وَ أَنَا أُصَلَّي مَعَ رَسُولِ اللهِ صلي اللهوعليه و اله و سلم صَغِيراً لَمْ يُكْتَبْ عَلَيَّ صَلَاةٌ وَ هُمْ عَبَدَةُ الأَوْثَان»،(2)کسانی که امروز جای مرا گرفته اند، در سقیفه بت می پرستیدند آن روزی که من خدا را می پرستیدم، آن روزی که من پشت سر پیغمبر اقتدا کردم و نماز خواندم این ها هنوز بت می پرستیدند. جوان گفت: اگر مسلمان است پس چرا او را ست میکنید؟ چرا به وی

ص: 256


1- بحارالأنوار، ج 28، ص 231

2- بحارالانوار، ج 29، ص 52 الیقین، ص 324

ناسزا می گویید؟ چرا به وی فحش میدهید؟ گفت: نمی دانم. رو به علما کرد، گفت یا جوابش را بدهید، یا شت از فردا ممنوع است. کسی جوابی نداشت لذا آن را ممنوع کرد.(1) و گفت: به جای سب، این آیه قرآن را بخوانید: «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ»،(2) خیلی زحمت کشید تا توانست این مسأله را جا بیاندازد. با یک نقد صحیح و منطقی این آیه را جایگزین این مسأله کرد و کم کم جا افتاد. مدتی نگذشت که یکی از فرماندارانش به او نوشت: جناب عمربن عبدالعزيز، اخیرا در منطقه ی استانداری و حکومت من افرادی دور هم می نشینند و این بحث را مطرح می کنند که معاویه افضل بود یا امیرالمؤمنین؟ و در این جلسات عده ای دارند القا می کنند که معاویه افضل بود. انسان خبیری بود، متوجه شد که با این حیله می خواهند دوباره امیرالمؤمنین را از صحنه ی افضل بودن حذف کنند.گفت: چه کسی این کار را کرده است؟ یکی از آن ها را پیدا کن بیاور. یکی از کسانی را که مطرح کرده بود معاويه افضل از امیرالمؤمنین است او را خواست و جلوی مسجد جامع صد ضربه شلاق زد، بعد هم تبعیدش کرد. این مهم است که ما در همه ی کارهایمان روش مند عمل کنیم. وقتی ما می خواهیم یک خانه بسازیم نقشه می خواهد، مهندس ناظر میخواهد، برنامه می دهند، نقشه می کشند. سیستم برق یک ماشین، سیستم برق و لوله کشی یک خانه، همه نقشه دارد، اما در روش تربیتی زندگیمان متأسفانه روش مند عمل نمی کنیم، یکی تند میرود و یکی کند. مهم این است که انتقاد صحیح و منطقی باشد، عیب جویانه نباشد. فرمود: کسانی که خودشان عیب دارند دنبال انسان های عیب دار میگردند. دیده اید بچه محصلها وقتی نمرهی کم می آورند مثلا نمره هشت که میگیرند می گویند: فلانی شش گرفت، فلانی هفت گرفت. نمیگوید چه کسی هجده و یا چه کسی نوزده گرفته است. وقتی رتبه اش در کنکور مثلا پنج هزار، ده هزار یا بیست هزار می شود، بلافاصله می گوید رفیقم رتبه اش هیجده هزار شده، نمی گوید چه کسی اولین رتبه را آورده، نمی گوید در

ص: 257


1- جهاد با نفس، استاد مظاهری، ج 1 و 2، ص 11

2- حشر: 10

کلاسم چه کسی رتبه ی پنجم کنکور است. وقتی به سارق می گویند چرا سرقت کردی؟ می گوید: آقا، فلانی پنج بانک زده، من یک بانک زدم. وقتی به کسی می گویی چرا فحشا مرتکب شدی؟ می گوید: من دفعه اولم است،اما فلانی همین کاره است. این خیلی ناپسند است. در مسائل علمی توصیه شده به بالاتر از خود، و در مصائب به پایین تر از خود نگاه کنید. مثلا فرض کنید من پایم درد میکند و کس دیگری پا و سرش درد می کند، یا من یک فرزندم فوت شده و دیگری دو تا از فرزندانش را از دست داده، من در زندگی ام خانه ام محقر و کوچک است اما دیگری مستأجر است، لذا سفارش شده در دنیا همیشه به کسی که از خودتان بدتر است نگاه کنید؛ «النَّظرَ إلى مَن فُضِّلتَ عَلَيهِ»،(1) به آن کسی که وضعش از تو بدتر است نگاه کن تا خدا را شکر کنی. اما در علم این توصیه نشده، در عیوب توصیه نشده؛ مثلا وقتی به کسی بگویی آقا، چرا شما روزی پنج تا دروغ می گویی؟ بگوید فلانی روزی ده تا دروغ می گوید. یا چرا شما همسرت را آزار میدهی؟ بگوید فلانی همسرش را می زند. یا چرا فرزندت را اذیت میکنی؟ بگوید فلانی فرزندنش را از خانه بیرون می کند. این ها بد است. عیب جویی که بنده امروز نکاتی را پیرامون آن عرض کردم متأسفانه در زندگی خانوادگی بعضی ها است. دائم دنبال نقاط ضعف هستند، دائم عیب تراشی میکند؛ یعنی نه تنها عیب جویی می کنند بلکه عیب تراشی هم می کنند. روزی جوانی با همسرش به من مراجعه کردند، کار آن ها به طلاق کشیده شده بود، همسرش حرفهایی میزد که روی منبر نمی توان گفت، حرف هایی کاملا بی پایه، سست و بی مبنا، می گفت: آقا، بوی دهانش فلان است، بوی زیر بغلش فلان است، حرف زدنش فلان است. گفتم:گرگه از بالای چشمه آب می خورد و میش از پایین چشمه، گرگه به میش گفت: آب را گل آلود نکن! میش گفت: من که پایین هستم تو داری از سر چشمه آب می خوری من که نمی توانم آب را گل آلود کنم، اگر دنبال بهانه ای که مرا بخوری بیا بخور.

این ایرادها و اشکال ها کانون با نشاط و گرم خانواده را سست می کند. ای پدری که در خانه جلوی فرزند سیگار میکشی! ای پدری که در خانه جلوی فرزند مواد مخدر

ص: 258


1- شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 49

مصرف میکنی! ای پدری که با مادر خانه بد رفتاری میکنی! ای پدری که در نمازت سستی میکنی.ای مادری که حجابت را رعایت نمی کنی! ای مادری که با پدر در خانه بد رفتاری و تندی می کنیا طبیعتا این ها روی فرزندان شما اثر می گذارد. به خودمان ظلم نکنیم، به فرزندانمان هم ظلم نکنیم.

دستور امام صادق علیه السلام درباره ی خانواده

«قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ»،(1) شخصی از امام صادق عليه السلام پرسید: یابن رسول الله، خانواده ای دارم که حرف و سخن مرا قبول می کنند آیا دستوری است که به آن ها بیاموزم؟ وجود مقدس امام صادق بر آیه فوق را تلاوت کردند و فرمودند: 1-«وَ نهيهُم عَنِ القَبائِح»؛ خانواده هایتان را از زشتی بازدارید. یعنی فعل قبیح و زشت در زندگی تان نیاید. 2-«بِدَعائِهِمْ إلىٰ طاعَةِ اللهِ»؛ آن ها را به طاعت خدا (نماز، روزه، و...) امر کنید. 3-«وَ حَثَّهُمْ عَلىٰ أفْعالِ الْخَيْر»: آن ها را به کارهای خیر عادت دهید. مثلا بچه ات را به در خانه بفرست تا او به فقیر پول بدهد، کادویی به دست فرزندت بده تا او در روز جشن عاطفه ها آن را هدیه دهد. بگذار دستش باز باشد، بگذار در روضه کار کند، در خانه ات مجلس بگیر، بچه ات هم جلوی در بایستد و به مردم خوش آمد بگوید 4-«وَ تَعْلیمِهِمُ الْفَرائِضَ»،(2)با اهمیت دادن به فرائض. مرحوم شهید مطهری - رضوان الله تعالى عليه - قبل از اذان صبح بر میخاست، آهسته نماز شب می خواند. حتی نوشته اند شیر را به گونه ای باز می کرد که صدای آب بچه هایش را بیدار نکند، نماز و تهجد و قرآنش که تمام میشد، موقع اذان با صدای بلند در حیاط آذان میگفت. دیگر با این اذان بچه ها بیدار میشدند، و بعد هم پشت سرش می ایستادند نماز جماعت می خواندند. این یعنی « قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ»-پدری که هنوز خودش وقتی دارد آفتاب میزند باید به زور از رختخواب جدا شود چگونه می خواهد بچه اش را نمازخوان بار بیاورد. پدری که هنوز خودش مشکل نگاه به نامحرم را دارد، خودش در

ص: 259


1- تحریم: 6

2- بحارالانوار، ج 71، ص 86

خانه سی دی و ماهواره دارد چگونه بچه اش را از آن منع کند؟ ماهواره ها را به خانه هایتان نیاورید. متأسفانه بالای بعضی خانه ها دیش ماهواره است، این ها زندگی هایتان را از هم می پاشد. من میدانم ماهواره شبکه های خوب دارد، اما بینی و بين الله چند درصد مردم پای شبکه ی «المنار» حزب الله لبنان می نشینند؟ چند درصد از مردم پای فوتبال و برنامه های ورزشی اش می نشینند؟ در بولتن ها دیده ام بیش از هشتاد درصد استفاده کنندگان از ماهواره، داخل شبکه های فساد می چرخند، در شبکه های سکس می چرخند. این ها زندگی هایتان را بی برکت می کند، اگر برکت از زندگی ات گرفته شد و محکم زمین خوردی، دیگر نمی توانی بلند شوی. بگذاریم مقداری معارف قرآن، معارف اهل بیت و معارف دین در زندگی ما پررنگ شود تا آن شاء الله در خانه هایمان برکت بیشتر از همیشه رسوخ کند. خدایا عاقبت همه ی ما را ختم به خیر بگردان، خدایا آنی ما را از اهل بیت و قرآن جدا مفرما.

ص: 260

جلسه بیست ویکم

برخورد والدین با فرزندان

قال الله تبارک و تعالى: «وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا»،(1)

مقدمه

جلساتی در رابطه ی با اخلاق خانواده در زیر مجموعه ی اخلاق معاشرت صحبت کردیم. همچنین راجع به حقوق زن و مرد، رعایت ها و حریم داری هایی که باید در خانه داشته باشند نکاتی را بیان کردیم. بحث این جلسه راجع به برخورد والدین با فرزندان و جوانان و نوجوانان است. بحثی که مبتلا به است. هم جوان ها و نوجوان ها گله می کنند، هم پدرها و مادرها توقع دارند. دوران جوانی و نوجوانی نه دوران کودکی است که بچه امر بپذیرد و نه دوران بزرگسالی است که پخته و آشنای با مسائل باشد، بلکه دوران هیجانی و احساسی است. در این دوران نه می توان مثل دوران کودکی به او امر کرد، نه می توان از او توقع پختگی داشت، لذا در این دوران معرفت و آگاهی نسبت به رفتار با فرزند و توجه به تربیت و روش برخورد خیلی اهمیت دارد. چرا که در خانه های همه ی ما کسانی هستند که یا جوان هستند یا نوجوان این که پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم فرمود: «كلُّ مُولُود يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتى يَكُونَ اَبَواهُ يُهَوِدّانِهِ وَ يُنَصِّرانِهِ»؛(2) همه با فطرت پاک متولد می شوند، این پدر و مادرند که او را یهودی، مسیحی یا مجوسی می کنند، بر همین مطلب تأکید دارد که دین والدینو روش آن ها، بر فرزندان اثر می گذارد. همین گونه هم هست، ببینید در جامعه در هر کشوری که باشد غالبأ دین هر فرزندی بر اساس دین

ص: 261


1- اسراء: 23

2- بحارالانوار، ج 3، ص 281؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 114

پدر اوست. و این موضوع، تأثير والدین را می رساند.

امیرالمؤمنین می فرماید: «يا كُمَيلُ ما مِن حَرَكَةٍ إلاّ و أنتَ مُحتاجٌ فيها إلى مَعرِفَةٍ الْخَبَرَ»،(1)کمیل در هر کاری که می خواهی انجام بدهی باید آگاهی داشته باشی، تاکلاه سرت نرود. تربیت اولاد هم یکی از این موارد است که نیاز به آگاهی، آشنایی و توجه دارد.!

داستان

حسن بصری . در زمان امام سجاد علیه السلام - داشت از بچه و از اولاد بدگویی می کرد، میگفت: «بِئْسَ اَلشَّيْءُ اَلْوَلَدُ »؛ بچه و اولاد چه چیز بدی است! «إِنْ عَاشَ كَدَّنِي وَ إِنْ مَاتَ هَدَّنِي»؛ اگر بماند کمرم را خم می کند و مرا رنج می دهد، و اگر از دنیا برود در غمش خورد میشوم و از بین می روم. خبر به امام سجاد علیه السلام رسید، ایشان فرمودند: این حرف غلط است، درست نیست، بگویید: «نِعْمَ الشَّيْ ءُ الْوَلَدُ»؛ بچه، خوب نعمت و عطیه ای است «إِنْ عَاشَ فَدَعَّاءٌ حَاضِرٌ وَ إِنْ مَاتَ فَشَفِيعٌ سَابِقٌ»،(2) اگر زنده بماند دعای حاضر است؛ وقتی خدمت می کند مردم می گویند خدا پدرت را بیامرزد و برایت دعا می کنند. خودت دعا نکردی ولی به واسطه ی اولاد برایت دعا می کنند. اگر هم از دنیا برود زودتر از خودت یک شفیع برای خودت به آن عالم فرستاده ای.

امام چه قدر زیبا از نظر تربیتی و روانشناسی موضوع را ترسیم کرده است.

راهکارهای تعامل با فرزندان

اشاره

بنده امروز می خواهم به آن راهکارهایی که در تعامل با فرزند مؤثراست اشاره کنم. البته این موارد مخصوص برخورد با اولاد نیست، در جلسه قبل هم گفتم حرف هایی که ما می زنیم به بهانه ی اخلاق خانواده است، اما برای خود انسان، مثلا برای رفتار با رفیق یا با همکار هم مفید است. اما امروز بحث من بیشتر روی اولاد است و می خواهم چند روش تأثیرگذار را عرض کنم والا اسلام در مورد فرزند خیلی حرف دارد؛ این که چگونه

ص: 262


1- مستدرک، ج 17، ص 267؛ بحارالانوار، ج 74، ص 268؛ تحف العقول، ص 171

2- مستدرک، ج 15، ص 112؛ بحارالانوار، ج 79، ص 132؛ الدعوات، ص 285

نطفه منعقد شود؟ وقتی به دنیا می آید چگونه در گوشش اذان گفته شود؛ چه لقمه ای بخورد؟ چه اسمی بگذاری؟ چگونه به او شیر بدهی؟ ما نمی خواهیم این ها را بگوییم چون فرصت کم است، اما بحث من روی سه چهار روشی است که کاربردی است، روشی که در جامعه می تواند جواب بدهد.

1. تمرین و عادت به صفات نیکو

اشاره

یکی از آن روش ها تمرین و عادت است. اگر در خانه ای رفتار خوبی تمرین و عادت بشود، یا رفتار بدی تمرین و عادت بشود، خود به خود بچه ها آن را فرا می گیرند. حدیث هم داریم «لِلْعَادَةِ عَلَى كُلِّ إِنْسَانٍ سُلْطَانٌ»،(1) عادت بر هر کسی تسلط دارد و می تواند انسان را تحت سیطره ی خودش دربیاورد. همچنین روایت داريم «أَصْعَبُ اَلسِّيَاسَاتِ نَقْلُ اَلْعَادَاتِ»؛(2) مشکل ترین کار این است که بخواهید عادت را از یک جامعه بگیرید. کسی که به چیزی عادت کرده حال چه درست چه غلط، مشکل ترین کار این است که این عادات را از او بگیریم.

عادت های غلط
2-1. چهارشنبه سوری

به طور مثال موضوع چهارشنبه ی آخر سال از زمان طاغوت بین ما به غلط مطرح بوده است که این یک عادت غلط است که نه مبنا دارد، نه روش درستی است، چرا که باعث آزار و اذیت است، همه ی ما هم می دانیم که غلط است. با این که سی سال هم از انقلاب میگذرد آیا شده که جلو آن را بگیرید؟ سال به سال هم بدتر شده است. همه ی ما هم می دانیم که مبنا ندارد و درست نیست، اما این روش غلط تبدیل به سنت شده

است و متأسفانه گاهی هم شکل مخالفت به خودش گرفته است.

2-2.صلاة تراويح

وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام به خلافت رسید امام حسن علیه السلام را به مسجد فرستادند و

ص: 263


1- غررالحکم، ح 7484

2- غررالحکم، ح 7479

فرمودند: برو جلوی صلاة تراويح را بگیر. الآن هم «صلاة تراویح» در مسجدالحرام رسم است، بعد از نماز عشاء آن را شروع می کنند و حدود سه چهار ساعت هم طول می کشد. در این نماز هر شبی یک یا دو جزء قرآن قرائت میشود و تقریبا در حدود پنجاه تا دو رکعت خوانده می شود، که خیلی هم خسته کننده است. در ماه رمضان موقع خواندن آن نماز حتی برای طواف هم نمی توانی بروی. الآن تقريبا تا ساعت یازده شب ورود به مسجدالحرام و مسجدالنبی مشکل است، چون عربها در تمام مسجد به نماز مستحبی (صلاة تراویح) ایستاده اند. نماز مستحبی را نمی توان به صورت جماعت برگزار کرد، در روایات نیز آمده، خود پیامبر هم اجازه نداده است، اما خلیفه ی دوم اعلام کرد صلاة تراویح را به عنوان یک نماز مستحبی به جماعت بخوانید، و از آن زمان به جماعت خوانده شد، بعد در زمان خلیفه ی سوم، امیرالمؤمنین خواست آن را بردارد اما نتوانست. زمانی که امیرالمؤمنین امام حسن علیه السلام را به مسجد فرستاد تا جلوی این نماز را بگیرد، صدای مردم بلند شد و گفتند: می خواهید سنت خلیفه را زیر پا بگذارید؟ لذا براندازی این رسم ممکن نشد.

2-3.الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم

«الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم» همه می گویند این جمله در اذان نیست و یک بدعت است، اما حتی در دوران خلافت پنج ساله ی امیرالمؤمنین هم ممکن نشد که این جمله حذف شود و هنوز هم این جمله ادامه پیدا کرده و هست. با فرض این که در اذانی که از پیغمبر رسیده که هم در منابع اهل سنت و هم در منابع شیعه است، عبارت «الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم» وجود ندارد، و این بدعتی است که گذاشته شده و تبدیل به عادت شده است. الآن هم حذف آن غوغایی بر پا خواهد کرد! زنده به گور کردن دختران نیز عادت شده بود، و عرب جاهلی به عنوان یک رویه و یک سنت این کار را انجام میداد. به همین دلیل است که روایت داریم «أفضَلُ العِبادَةِ غَلَبَةُ العادَةِ»؛(1) بالاترین عبادت این است که انسان بر عادت غلط خویش غلبه کند. یکی دیگر از عادت های غلط، عصبانیت

ص: 264


1- غررالحکم، ح 3947

است. آن هایی که عصبانی اند میدانند من چه می گویم. گاهی یک نفر چهل سال، پنجاه سال به این درد مبتلاست. یکی به بددهانی مبتلاست، یکی به چشم ناپاکی مبتلاست. اگر این ها برای انسان عادت شود مبارزه با آن خیلی سخت است. حال در این قسمت می خواهیم به عادت های نیکو بپردازیم.

عادت های نیکو
اشاره

عادتی که این قدر اثر دارد؛ مثلا یک روش، هزار سال در تاریخ می ماند، چرا این عادت را در کارهای خوب وارد نکنیم؟

3-1. سلام کردن

امیرالمؤمنین به پسرش امام حسن علیه السلام فرمود: پسرم، «عَوِّدْ لِسانَكَ لينَ الْكَلامِ وَ بَذْلَ السَّلامِ»؛(1) زبانت را به سلام کردن عادت بده. چه اشکال دارد؟ زبانی که اگر فحش بدهد به آن عادت می کند، تو آن را به سلام کردن عادت بده.

3-2. گوش کردن موارد نیکو

«عَوِّدْ اُذُنَكَ حُسنَ الاستِماعِ»؛(2) گوشت را به گوش دادن حرف خوب عادت بده.

سعی کن این قدر به شنیدن چیزهای خوب عادت کنی که وقتی در جایی صدای موسیقی است از آن جا برخیزی، یا اگر در جایی غیبت است از آن جا بلندشوی.

3-3. سخاوت

«عَوِّد نَفسَكَ السَّماحَ»،(3)این روایت چه قدر زیباست! - پسرم، نفست را به سخاوت عادت بده. سعی کن فرزند و خودت به سخاوت عادت کنید و فقیر را رد نکنید.

3-4. ذكر و استغفار

اشاره

«عَوِّدْ نَفسَكَ الاستِهتارَ بِالذِّكرِ وَ الاستِغفارِ»،(4) الآن بین ما رسم است وقتی

ص: 265


1- غررالحکم، ح 9946

2- غررالحکم، ح 4211

3- بحارالانوار، ج 74، ص 215؛ تحف العقول، ص 85؛ غررالحکم، ح 10184

4- مستدرک، ج 12، ص 123؛ غررالحکم، ح 3624

می خواهیم بلند شویم میگوییم: «یا علی»، می خواهیم چیزی را بگیریم، می گوییم: «یا على»، چرا؟ چون از بچگی پدر و مادر ما با این ذکر «یا علی» ما را عادت داده اند. وقتی هنوز اسم خودمان را بلد نبودیم «علی» را بلد بودیم. چون عادت کرده ایم، میگوییم «یا على». اما حالا سر سفره های ما هر حرفی هست غیر از «بسم الله الرحمن الرحيم»، غیر از «الحمد لله رب العالمين»، این باید عادت شود که وقتی سفره پهن شد صاحب خانه بلند بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم» و همه نیز بگویند و بعد شروع به خوردن غذا کنند. در پایان غذا هم به جای این تعارف تکه پاره کردن و گفتن قابل ندارد «الحمد لله رب العالمين» بگویند. خود کلمه ی قابل ندارد ناشکری است، مگر مال پدر من است که قابل ندارد! مگر شما آن را زراعت میکنی که قابل ندارد؛ مگر این گیاه و این درخت را تو پرورانده ای که می گویی قابل ندارد! مال خداست، به جای آن بگویید: «الحمد لله». در دین ما خیلی به این موارد دقت شده که مثلا وقتی کسی عطسه می کند در مقابلش چه بگویید؟ وقتی به کسی می رسید در مقابلش چه بگویید؟ مسلمانان عادت کرده بودند وقتی به هم می رسیدند، سوره ی «والعصر» را می خواندند. پس یک روش مهم تربیتی عادت های صحیح است.

داستان

داستانی از صاحب بن عباد برای شما می گویم. صاحب بن عباد وزیر آل بویه است که هزار سال پیش بوده است؛ یعنی در زمان شیخ صدوق. ابن بابویه (مرحوم شیخ صدوق) کتاب «عیون اخبارالرضا» را نوشت به او هدیه کرد. حاکمان آل بویه هم شیعه بودند، آن ها رسم عاشورا را تعطیل اعلام کردند، و رسما در بغداد در روز عاشورا دسته ی عزا راه انداختند و به این کار میدان دادند. در آذان ها «أشهد أن عليا ولي الله» را مطرح کردند، «حی علی خیرالعمل» را رسمی کردند. سلاطین در طول تاریخ خدمت هایی کردند که شیعه هر چند سال یک بار جانی پیدا کرده است. در زمان سلطان محمد خدابنده، آل بویه، صفویه و فاطمیها این اتفاق افتاده است. . جناب صاحب بن عباد که کتابی هم در سی و شش جلد دارد من این کتاب را دیده ام بعضی ها گفته اند کتاب و اثر ایشان است . صاحب «روضات الجنات»، مرحوم آقای خوانساری می نویسد: صاحب آن قدر سخاوت داشت که اگر در عصر ماه رمضان از اذان ظهر که

ص: 266

میگذشت کسی به خانه اش می رفت، نمی گذاشت بدون افطار بیرون برود.میگفت: من بد میدانم که کسی بعد از اذان ظهر به خانه ام بیاید و برای افطار نماند. و نوشته اند شبی هزار نفر افطاری میداد که در ماه سی هزار نفر می شود. در سخاوت عجیب بود، به او گفتند: تو این سخاوت را از کجا آورده ای؟ گفت: از بچگی مادرم هر روز صبح وقتی از خانه بیرون می رفتم یک درهم و یک دینار به من می داد، و می گفت: این یک درهم و یک دینار را بگیر و به اولین فقیری که میرسی بده. و این برای من عادت شد.(1) وقتی هم که به وزارت رسید به مباشرش میگفت: هر روز صبح یک درهم و یک دینار کنار متکای من بگذار که وقتی از خواب بیدار میشوم آن را به فقیر بدهم. او دینار و درهم های زیادی می بخشید، اما این سنت و روشی را که مادرش بنیان گذاشت ترک نکرد، میگفت سخاوت را مادر به من آموخت. کارهای والدین برای فرزند عادت می شود، پس وقتی پدر در خانه بددهان بود، نباید از پسر توقع خوش دهانی داشته باشد.

بدترین مردها
اشاره

پیغمبر اکرم فرمود: « إنَّ مِن شِرارِ رِجالِكُمُ: 1- البَهّاتُ الجَرِيءُ»؛ بدترین پدرها آن هایی هستند که بهتان می زنند، 2- «الفَحّاشُ»؛ فحش میدهند و ناسزا می گویند، 3- «الآكِلُ وَحدَهُ»؛ تنها غذا می خورند و از مهمان بدشان می آید، «و المانِعُ رِفدَهُ » ؛ مهمان را از خودشان می دانند، 4- « و الضّارِبُ عَبدَهُ »؛زن و بچه شان را آزار می دهند و می زنند، 5- « وَ اَلْمُلْجِئَ عِيَالَهُ إِلَى غَيْرِهِ»،(2)کاری میکنند که زن و بچه شان برای نیازشان به دیگران مراجعه کنند. اگر خانم پول می خواهد برود از پدرش یا برادرش بگیرد یا وقتی کاری دارد به غریبه رو بیاندازد.

داستان

روزی وجود مقدس امام صادق علیه السلام در مدینه ایستاده بودند، جمعیت زیادی هم اطراف ایشان ایستاده بود. در آن زمان «عبدالرحمن بن سیابه» نوجوان بود. می گوید

ص: 267


1- تربیت فرزند از نظر اسلام، ص 80

2- الکافی، ج 2، ص 292؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 340؛ بحارالانوار، ج 69 ص 114

من از سفر حج آمده بودم، رفتم در انتهای جمعیت ایستادم، خیلی شلوغ بود، دستم به آقا نمی رسید. ایستادم کسی هم مرا نمی دید. قدم به اندازه ای نبود که بتوانم خدمت آقا برسم، صبر کردم جمعیت یکی یکی رفتند و خلوت شد. - سبک ائمه ی ما این بود که در میان مردم بودند، با مردم بودند . کنار جمعیت آمدم تا خلوت شد، آقا همین که مرا دید، فرمود: یا عبدالرحمن بن یابه، پدرت چطور است؟ گفتم: یابن رسول الله، پدرم از دنیا رفت. آقا متأثر شد، فرمود: خدا رحمتش کند، از مال دنیا چیزی برایت باقی گذاشت؟ گفتم: یابن رسول الله، پدرم هیچ نداشت. فرمود: پس زندگی تان چگونه می چرخد؟ چگونه خرجتان را در می آورید؟ گفتم: یابن رسول الله، وقتی پدرم از دنیا رفت، ما هیچ نداشتیم و به نان شبمان محتاج بودیم. یکی از رفقای صمیمی پدرم هزار درهم به ما قرض داد. مادرم گفت: پسرم، این هزار درهم قرض است، برو با آن کاسبی کن ولی حواست باشد، اولین کاری که می کنی این باشد که هزار درهم را به این بنده ی خدا برگردانی. یابن رسول الله، یک کاسبی راه انداختم، کم کم وضعم خوب شد، با صداقت زندگی کردم و یک حرف دروغ هم نگفتم، چون مادر ما را راستگو بار آورد. کم کم وضعم خوب شد. به این جا که رسید، امام فرمود: هزار درهم را دادی؟ عرض کرد: بله یابن رسول الله، بلافاصله هزار درهم را پرداختم. امام صادق علیه السلام فرمود: « قَدْ أَحْسَ-نْتَ»؛ بارك الله، کار خوبی کردی. حالا من هم به تو سفارشی می کنم: «اَلَا أُوصِيكَ بِصِدْقِ اَلْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِ». همان گونه که مادرت تو را بار آورده و عادتت داده حالا که تاجر شده ای، و وضعت خوب شده دو چیز در زندگی ات فراموش نشود؛ 1۔ صداقت، 2- امانت داری. جالب است در پایان روایت خود عبدالرحمن می گوید: بعد ازمدتی خدمت امام صادق علیه السلام رفتم، فقط سیصد هزار درهم زکات مالم را بردم. حالا شما محاسبه کنید که اموالش چه قدر بوده است؟! این نقل تاریخ است.(1)

چه کسی می گوید کاسبی بی دروغ نمی شود؟ چه کسی می گوید تجارت با صداقت نمی شود؟ بله، می شود. پیامبر فرمودند: «التَّاجِرُ الصَّدُوقُ الأَمِينُ مَعَ النَّبِيِّينَ

ص: 268


1- الكافي، ج 5، ص 134؛ بحارالانوار، ج 47، ص 384

التَّاجِرُ الصَّدُوقُ الأَمِينُ مَعَ النَّبِيِّينَ»،(1) تاجر راستگوی درستکار با پیغمبران و صديقان و شهیدان است و خدا به او برکت میدهد.

پس یکی از روش ها و شیوه های مهم تربیتی عادت کردن به سلام کردن، دعا کردن، گفتن «بسم الله» سر سفره و صداقت داشتن است. این ها را در خانه تمرین بدهید، تمرین خیلی مؤثر است. امروز ورزشکاران با تمرین توانمند می شوند. روایت داریم مادهی توانمندی عادت است. علی علیه السلام می فرماید: « العادَةُ طَبعٌ ثانٍ»؛(2) عادت برای انسان طبیعت می سازد. این روشی است که به نظر من می تواند در خانواده ها مؤثر باشد. اگر پدر و مادر خودشان راست بگویند، خودشان اهل ذکر باشند، خودشان اهل حجاب باشند، طبعا روی اولاد هم اثر می گذارد.

1-2. تکریم شخصیت فرزندان

اشاره

شیوه ی دوم، تکریم شخصیت فرزندان است. بنده زیاد بین جوانان هستم، گاهی در این مورد ناراضی و گله مند هستند. یک نکته ی قرآنی خدمتتان بگویم: به سوره ی لقمان توجه کنید، شاید این نکته را زیاد دیده اید ولی به آن توجه نکرده اید. لقمان در حالی که پسرش را موعظه میکرد به او گفت: «وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ»،(3) مفسرین می گویند اگر کلمه ی «وَهُوَ يَعِظُهُ» را حذف کنید معنای آیه کامل است. من برایتان می خوانم: «إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ يَا بُنَيَّ»؛ لقمان به پسرش گفت. کلمه ی « يَعِظُهُ» را برداشتم، عبارت درست و کامل است، اما چرا خدای تبارک و تعالی در این وسط کلمه ی «وَهُوَ يَعِظُهُ» را آورده است؟ همه ی قرآن کریم براساس لطافت و وحی است و تک تک حروفش دقیق است. تکرار آن هم حکمت دارد. روانشناسان و مربیان تربیتی میگویند کلمه ی «وَهُوَ يَعِظُهُ» به شماخط میدهد و می گوید به پسرش گفت، نه آمرانه، نه زورگویانه، نه از روی ضعف، نه از روی تحكم؛ بلکه «وَهُوَ يَعِظُهُ» از روی خیرخواهی، یعنی پدر نسبت به فرزند جوان، آمر و متحكم نباشد،

ص: 269


1- نهج الفصاحه، ح 1197

2- غررالحکم، 7477

3- لقمان: 13

تحقیر نکند. این نکته ی تربیتی این کلمه است. ما دائم می خواهیم ست بگذاریم ماهواره نه، سی دی نه، فیلم نه، رابطه نه. این خوب است، اما کاری کنیم که جوان آنگونه تربیت شود که اگر ماهواره هم بود نگاه نکند، اگر فیلم هم بود پای آن ننشیند، اگر صحنه ی حرام هم بود نگاه نکند. شما ببینید حزب الله لبنان دارد در کشوری زندگی می کند که در آن همهی کانال ها آزاد است، دریای آن با آن وضع افتضاء اما خانم های لبنانی در اوج آن بدحجابی حجابشان این گونه است، یا آن جوان حزب اللهی این گونه اعتقاداتش قوی است. من به منزل یکی از همین عزیزان در مرز سوریه و لبنان رفتم، تلویزیونش را روشن کرد می توان با آن بیش از پانصد شبکه را گرفت، اما نماز این جوان اول وقت بود، و از شبکه های فاسد استفاده نمی کرد.چرا؟ این همان است که اگر کسی به کرامت انسان پی برد و باورش شد که دروغ بد است دروغ نمی گوید، اگر باورش شد که رابطه ی با نامحرم خطرناک است، رابطه برقرار نمی کند. حدیث داریم: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ»؛ هر کس که به کرامت نفس باور پیدا کرد و فهمید این بدن ارزش دارد، مثلا این چشم باید در خانه ی خدا اشک بریزد، باید در خانه ی ابا عبدالله اشک بریزد، اگر کرامت خودش را باور کرد، «لَمْ یُهِنْهَا بِالْمَعْصِیَةِ»،(1) خودش را با معصیت خوار نمی کند. اگر انسان باورش شد دروغ انسان را خوار می کند، رابطهی با نامحرم انسان را ذلیل می کند، این فیلم شهوت کاذب می آورد، و روان انسان را به هم می ریزد، یا این موسیقی حزن و افسردگی می آورد و معنویت را از انسان می گیرد، کرامت خود را با این اعمال زایل نمی کند. تکریم شخصیت کاری است که باید در خانواده ها انجام شود. من مکرر در جلسات پرسش و پاسخ خواهران، مخصوصا دختران جوان، نوجوانان، دانشجویان و دبیرستانی ها بوده ام و دقت کرده ام که هشتاد درصد این سئوالات - مخصوصا این روزها مربوط به موضوع دوستی است؛ که با فلانی رفیقم، با فلان پسر بیرون می روم، فلان پسر به من زنگ می زند، پدر و مادرم خبر ندارند. چرا؟ چون اغلب دختران جوانی که این نوع روابط را دارند فقر عاطفی دارند، نه نیاز شهوانی. اما پسرها این گونه نیستند، پسر غالبا دنبال ارضای شهوت است و لذا حاضر نیست باهمین

ص: 270


1- مستدرک، ج 11، ص 339؛ غررالحکم، ح 4610

دختر ازدواج کند، فقط می خواهد شهوتش ارضاء شود، اما بسیاری از این دخترها ۔ بنده دنبال کرده ام به دلیل فقر عاطفی و کمبود محبت در خانه و نادیده گرفتن حقوق خانواده، به دنبال این نوع روابط هستند. لذا تکریم شخصیت نوجوان و جوان خیلی مهم است.

امام حسین علیه السلام و فرزندش

امام حسین علیه السلام به عیادت پسرشان، امام سجاد علیه السلام آمدند. امام سجاد مریض بود، وجود مقدس ابا عبدالله علیه السلام كنار بستر فرزند نشست، به این قضیه مربوط به قبل از کربلاست، و در کودکی امام سجاد علیه السلام اتفاق افتاده است . فرمود: پسرم، حالت چطور است؟ از خدا چه می خواهی؟ گفت: پدر، هیچ چیزی نمی خواهم، هر چه خودش می خواهد؛ پسندم آن چه را جانان پسندد. اگر او صلاح میداند که مریض باشم راضی ام، اگر صلاح میداند که شفا بدهد خودش می داند. من عرض حاجت نمیکنم خودش واقف است، هر چه خودش می خواهد. امام حسین علیه السلام وقتی این جمله را از کودکش شنید فرمود: «بِأبی أنت و أمِی»؛ پدر و مادرم به فدایت، پسرم تو مانند ابراهیم خلیل هستی، چون ابراهیم در وسط آتش این سخن را گفت. ابراهیم در وسط آتش وقتی جبرئیل و هر فرشته ای آمد، گفت: «حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نَعْمَ الْوَکِیلُ»،(1) فقط خدا خوب وکیلی است، خودش هم می داند چه کند. امام وقتی یک حرف خوب از پسرش شنید بلافاصله او را به حضرت ابراهیم تشبیه کرد.

پیامبرصلی الله علیه واله وسلم و امام حسن علیه السلام

روزی امام حسن علیه السلام حرف زیبایی زد، پیغمبرصلی الله علیه واله وسلم فرمودند: پسرم، تو مانند یحیی بن زکریا هستی؛ «الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِی جَعَلَ فِي آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ ذُرِّةِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی نَظِیرَ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا»،(2)

ص: 271


1- مستدرک، ج 2، ص 148؛ بحارالانوار، ج 46، ص 67، الدعوات، ص 168

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 326؛ المناقب، ج 4، ص 6

امام صادق علیه السلام و فرزندش

آقا امام کاظم علیه السلام کودک بود، وارد اتاق شد، امام صادق علیه السلام رو کرد به اصحاب و فرمود: «أَنْتُمُ السَّفِینَةُ»،(1)

متوکل و فرزندش منتصر

دقت کردید که ائمه با فرزندانشان چگونه سخن می گفتند، عکس این روش هم است. چرا متوکل کشته شد؟ متوكل، آن عنصر خبیث به خاطر توهین به پسرش کشته شد. متوکل در جلسات عمومی به امیرالمؤمنین علیه السلام ناسزا میگفت، به زهرای مرضیه علیها السلام ناسزا میگفت. پسرش، منتصر به امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام علاقمند بود لذاناراحت میشد از اینکه میدید پدرش به حضرت امیر علیه السلام توهین و جسارت می کند. در یک بزم شبانه ای که متوكل مست بود و وزرای او هم نشسته بودند به زهرای مرضیه علیها السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت کرد. رنگ منتصر پرید، اما خودش را کنترل کرد. پدرش فهمید که او تعصب دینی دارد و به اهل بیت علیهم السلام علاقمند است، شعری گفت و در آن شعر فحش بدی به منتصر داد. معنای آن شعر اجمالا این است: گفت بر آن محبت على غضب کردی؟ آن را با حرف زشتی به مادرش نسبت داد، به مادر منتصر و خود او فحش بدی داد. این فرزند در آن جمع بسیار ناراحت شد و همان جاكینه ی پدرش را به دل گرفت. وقتی بیرون آمد گفت من پدرم را می کشم. البته امام هادی او را از این کار منع کرد، چون کشتن پدر در هر شرایطی جایز نیست، گرچه حکم متوکل قتل بود، چون به حضرت زهرا علیها السلام جسارت کرده بود. حکم جسارت به ائمه قتل است اگر کسی از روی عمد و آگاهی به ائمه ناسزا بگوید حکمش قتل است. ولی این کار شرایط و ضوابطی دارد. به پسر اجازه نمی دهند این کار را انجام دهد. اما منتصر هم از این ناسزاگویی ناراحت بود و هم به خاطر تحقیری که شده بود به غلام ها گفت: امشب به قصر بریزید و پدرم را به قتل برسانید. در قصر ریختند، فتح بن خاقان خودش را روی منتصر انداخت و گفت نمی گذارم خلیفه را بکشید. گفتند: اگر نمی گذاری تو را هم

ص: 272


1- الكافي، ج 1، ص 311

می کشیم. غلام ها فتح بن خاقان خبیث و متوکل هر دو را به درک واصل کردند و بعد آمدند با منتصر بیعت کردند و منتصر خليفه شد.(1) نتیجه ی این تحقیر فرزند، اخذ خلافت و قتل خلیفه شد. . خدا رحمت کند - مرحوم آقای فلسفی دو جلد کتاب دارد که اگر چه قدیمیاست، اما مطالبش هنوز نو است، به نام جوان 1 و جوان 2، ایشان در این کتاب به طور مفصل در مورد «تکریم» صحبت کرده است. با تکریم شخصیت می توان خیلی از مسائل را حل کرد.

تکریم ادیسون

در حالات ادیسون خواندم که ایشان می گوید: من هر چه دارم از مادرم دارم. - سر ادیسون نسبت به سایر اعضای بدنش بزرگ تر بوده به او می گوید: در مدرسه به خاطر بزرگی سرم مرا مسخره می کردند، مرا کودن و نادان می خواندند، و از کلاس درس بیرونم میکردند. ادیسون سه ماه بیشتر به مدرسه نرفت، مدرسه را رها کرد، به خانه آمد و گفت: من به مدرسه نمی روم. بچه ها مسخره ام می کنند، و دستم می اندازند. مادرش شروع به تعلیم او کرد و به او درس داد. در نه سالگی از محصل های هم طراز خودش پیش افتاد. بعدها وقتی آن کشف ها و خدمات عظیم را انجام داد میگفت: همه ی این ها از آن تکریمی است که مادرم مرا کرد؛ روزی که از مدرسه آمدم و گفتم: به من میگویند کودن و نادان. مادرم گفت: خودشان کودن هستند تو از همه داناتری، آن کسی که تو را کودن خوانده تو را نشناخته است. پسرم تو از همه آگاہ تری، و حافظه ات از همه قوی تر است، خودم به تو درس می دهم. بعد پسرش را به جایی رساند که ادیسون شد. به همین دلیل است که عرض می کنم تکریم شخصیت فرزند باید بسیار مورد توجه قرار گیرد. دو راهکاری که امروز ارائه کردیم: 1۔ عادتها و تمرینهای صحیح، 2- تكريم شخصيت.

بحث اخلاق معاشرت در این جا تمام شد، امیدواریم خداوند به همه ی ما توفیق عمل عنایت بفرماید.

ص: 273


1- بحارالانوار، ج 20، ص 130

جلسه بیست و دوم

وداع با ماه مبارک رمضان

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «قالَ عَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ»،(1)

مقدمه

آخرین روز این جلسه ی نورانی و جلسه ی معرفتی است اصولا یکی از ادب هایی که انسان باید رعایت کند؛ مثلا وقتی انسان از منزلی، مهمانی، یا حرمی خارج می شود، ادب وداع و خداحافظی است، لذا ماه مبارک رمضان که ماه رحمت و مغفرت و ماه گسترش خوان الهی است ائمه ی بزرگوارعلیهم السلام و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و اله وسلم به ما آموخته اند این ادب را رعایت کنید و با ماه رمضان وداع کنید.

دستور پیامبر به جابر

جابر می گوید: من در آخرین جمعه ی ماه رمضان خدمت رسول خدا رفتم . حال این جمعه، روز آخر ماه رمضان بوده یا آخرین جمعه ماه رمضان بوده در نقل حدیث این گونه آمده که: آخرین جمعه ی ماه رمضان حضرت فرمودند: جابر، با ماه رمضان وداع کن. گفتم: آقا، چگونه خداحافظی کنم؟ چه بگویم؟ فرمود: این که من به تو یاد میدهم بگو: «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِیَامِنَا إِیَّاه»؛ یعنی خدایا این رمضان را آخرین ماه رمضان ما قرار مده. -خوب این امکان ندارد که همه ی ما تا ماه رمضان سال آینده زنده باشیم، مسلم دنیا هر روز مرگ و میر دارد . بعد آقا فرمودند: در ادامه بگو:

«فَإِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِي مَرْحُوماً»؛ اگر هم صلاح دیدی که من از دنیا بروم و ماه رمضان دیگر را درک نکنم مرا با رحمت و بخشش از این دنیا ببر. بعد پیامبر فرمود: جابر، «فَإِنَّهُ

ص: 274


1- اعراف: 156

مَنْ قَالَ ذَلِکَ»، هر که این گونه دعا کند . البته خوب است که انسان این دعاها را به زبان عربی یاد بگیرد، ولی گاهی به زبان فارسی هم می تواند همین کلمات را بگوید . و بگوید: «ظَفِرَ بِإِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ»؛ به یکی از این دو نیکی می رسد؛ «إِمَّا بِبُلُوغِ شَهْرِ رَمَضَانَ مِنْ قَابِلٍ وَ إِمَّا بِغُفْرَانِ اللَّهِ وَ رَحْمَتِهِ»؛(1) یا ماه رمضان آینده را درک می کند و یا اگر از دنیا رفت مغفرت و رحمت را درک کند که هر دوی این ها خوب است. هم اینکه انسان زنده باشد و رمضان را درک کند، و دیگر این که اگر از دنیا رفت آمرزیده از دنیا برود. این آموزش رسول خداست راجع به وداع از ماه مبارک رمضان.

برخورد امام سجادعلیه السلام با خدمتکارانش

سید الساجدین در شب عید فطر غلامان و کنیزانش را جمع می کرد، دفتری را می آورد و می فرمود: من خطاهای شما را از اول ماه نوشته ام که چه کسی چه خطا و اشتباهی کرده است؟ چه کسی حرفم را گوش نکرده است؟ . افرادی که در خانه ی امام بودند به خاطر علاقه ای که به امام داشتند در آن جا بودند، و نظام خدمتکاری و اربابی حاکم نبود، مثل کسانی که الآن خادم حرم امام رضاعلیه السلام هستند و برای آمدن به آن جا التماس می کنند - خطاهایشان را به آن ها نشان می داد، بعد می فرمود: همه ی شما را بخشیدم، حالا برخیزید و «ارْفَعُوا أَصوَاتَکُم»؛ با صدای بلند دعا کنید. فریاد بزنید، و بگویید: «اللَّهُمَّ اعْفُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَیْنِ»؛ خدایا، علی بن الحسين را ببخش «کَمَا عَفَا عَنَّا»؛ همان گونه که از ما گذشت، «فَأَعْتِقْهُ مِنَ النَّار»؛ او را از آتش جهنم نجات بده، همانگونه که ما را آزاد کرد. امام اشک می ریخت و آن ها هم بلند می شدند و دعا می کردند. در صبح عید فطر نیز برای همه ی آن ها هدیه می خرید و می فرمود: هم آزادتان کردم، هم شما را بخشیدم و هم به شما احسان کردم.(2) «وَ الْغافینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ»،(3) خدا می فرماید:هم ببخش، هم نادیده بگیر و هم احسان کن این ها آداب وداع با ماه رمضان است.

ص: 275


1- وسائل الشیعه، ج 10، ص 365؛ مستدرک، ج 7، ص 480؛ بحارالانوار، ج 15، ص 172

2- بحارالأنوار، ج 46، ص103؛ الاقبال، ص261

3- آل عمران: 134

ندای فرشته در شب عید فطر

امیرالمؤمنین عابر فرمود: در شب عید فطر و روز آخر ماه رمضان فرشته ای ندا میدهد: بندگان خدا، بشارت باد بر شما، خداوند همه ی شما را آمرزید. بعد می فرماید: ببینید بعد از ماه رمضان چگونه عمل می کنید؟ «کَیْفَ تَکُونُونَ فِیمَا تَسْتَأْنِفُونَ»،(1)

ببینید دوباره شروع و آغازتان چگونه است؟ ببینید چه قدر می توانید این دستاوردها را حفظ کنید؟ فقها در کتاب هایشان نوشته اند مستحب است انسان شش روز بعد از ماه رمضان روزه بگیرد. دلیل آن چیست؟ دو دلیل گفته اند که یک دلیل آن این است که، اگر کسی شش روز شوال را به ماه رمضان وصل کرد ثواب یک سال کامل روزه را می برد. چون خدا می فرماید: به هر حسنه و کار نیک ده برابر پاداش میدهم. سی روز روزه گرفتن می شود سیصد تا، شش روز دیگر هم به آن وصل کن، می شود شصت تا و جمعا سیصد و شصت می شود، و یک سال هم که سیصد و شصت روز است. سال شمسی که قراردادی است سیصد و شصت و پنج روز است و الآ سال اصلی؛ یعنی سال قمری اگر همه ی ماه های آن هم سی روز باشد، جمع سیصد و شصت روز می شود. اما نکته ی لطیف تر که یکی از بزرگان می گوید این است که، گاهی وقتی کسی به خانه ی شما می آید که از او خوشتان نمی آید وقتی می خواهد برود همان جایی که نشسته ای به او می گویی خوش آمدی، و وقتی می رود بلافاصله در را پشت سرش می بندی. اما اگر برایت عزیز باشد، به دنبالش تا ایوان و حیاط و پشت در میروی و به او خوشامد می گویی، گاهی حتی به کوچه می آیی و تا وقتی سوار ماشینش شود با نگاهت او را بدرقه میکنی. وقتی برای کسی از جایت برمی خیزی و تا داخل حیاط، یا کوچه بدرقه اش می کنی، یعنی باز هم بیا، خسته نشدم دوستت داشتم. به این شش روز گفته اند بدرقهی ماه رمضان؛ یعنی خدایا ما از ماه رمضان خسته نشدیم، رمضان تمام شد، ولی من روز دوم شوال هم روزهای مستحبی گرفتم. این ماه تمام شد، ولی من دارم به دنبال این ماه میدوم، نگاه من به این ماه است. عزیزان من، باید توجه بشود که از دست آوردهای این ماه استفاده شود.

ص: 276


1- بحارالانوار، ج 87، ص 362؛ الأمالی للصدوق، ص 100؛ مجموعه ورام، ج 2، ص 157

دعای آخرین روز ماه رمضان

من محور سخن امروزم را روی دعایی که خوانده اید قرار میدهم. در دعای امروز چهار چیز از خدا می خواهیم: «اللَّهُمَّ غَشِّنِی فِیهِ مِنَ الرَّحْمَةِ»، غشاء یعنی پوشش، اگر پارچه ای را از بالای سر شما تا پایین پا بیاندازند که همه ی بدنتان را بپوشاند این میشود غشاء «غَشِّنِی» یعنی خدایا پرده ی رحمت بر من بپوشان، «غَشِّنِی فِیهِ مِنَ الرَّحْمَةِ و ارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ»؛ خدایا به من توفیق بده، «و ارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ»؛ به من مصونیت بده که گناه نکنم. سه مورد: رحمت، توفیق و مصونیت از گناه. و «و طَهّرْ قلْبی من عنَِایَاتِ التُّهْمَهِ»، مرا از تهمت زدن - از بین همهی گناهان در دعای روز بیست و نهم به تهمت زدن اشاره کرده چون بسیاری از مشکلات از تهمت زدن شروع میشود و از آبروریزی مردم بازدار، «یَا رحِیماً بِعبادِهِ الْمُذْنِبِینَ»،(1)

رحمت واسعه ی خداوند

این بحث رحمت، بحث زیبایی است، آن قدر زیبا که وقتی انسان به روایات و آیاتش نگاه می کند می بیند خدا در قرآن کریم در جاهای متعدد بر این تأکید دارد که رحمت مرا تنگ نکنید، رحمت من گسترده است. یک وقتی شخصی دعا می کرد، می گفت: خدایا! من و پیغمبر را ببخش و بقیه ی مردم را نبخش. پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم به او فرمود: تو می خواهی یک چیز گسترده ای را محدود کنی؟ خدا می بخشد، تو می خواهی آن را ببندی؟ تو چه حقی داری که می گویی من و پیغمبر را ببخش؟ ما دو نفر به بهشت برویم و بقیه هر کجا می خواهند بروند؟! این که نشد، انسان باید به مردم فکر کند.

داستان

روزی یکی از مسلمانان از کنار درختی می گذشت، کبوتری چند جوجه گذاشته بود، و جوجه هایش تازه از تخم بیرون آمده بودند و این پرنده بالش را روی این بچه ها گسترانده بود. دست برد و این بچه کبوترها را برداشت، و خدمت پیامبر آورد. در همان

ص: 277


1- بحارالانوار، ج 5، ص 68

حال که جوجه ها را آورد مادر جوجه ها او را دنبال کرد . شما دیده اید وقتی گربه یا مرغ بچه به دنیا می آورد وقتی به طرفش می روی حمله می کند، گربه ای که با یک دست زدن فرار می کند وقتی بچه اش را می گیری حمله می کند، چون بچه اش را دوست دارد. یک میل فطری و غریزی است به دنبال این مرد می آمد که نوک بزند و بچه ها را بگیرد، او هم می دوید تا خودش را به پیغمبر رساند و جوجه ها را نزد پیغمبر گذاشت. مادر روی بدن این جوجه ها افتاد، و شروع کرد به نوازش کردن و آرام کردن آن ها که قلب کوچکشان میزد. همهی اصحاب نگاه کردند، وقتی دیدند مادری این گونه نسبت به جوجه هایی که تازه از تخم درآمده اند لطف دارد اشک در چشمانشان حلقه زد. این صحابی کار بدی کرده بود، نباید این کار را می کرد، انسان نباید آشیانه ی یک پرنده را به هم بزند و آزار برساند. - حال عرض من این جاست - رسول خدا فرمود: دیدید این مادر چه قدر بچه هایش را دوست دارد؟ به خدا قسم، خدای شما از این مادر نسبت به بندگانش مهربان تر است. خیلی از انسان ها به بهشت می روند، بهشت خیلی گسترده است و این از مهربانی خداست. شخصی از پیامبر پرسید: «يا رَسولَ اللّه ِ ، مَن يُحاسِبُ الخَلقَ يَومَ القِيامَةِ»، در روز قیامت چه کسی حساب ها را بررسی می کند؟ - در زیارت جامعه می خوانیم، فرشته ها هستند، ائمه هستند، ولی در نهایت مهر پای حسابرسی را خدا باید بزند، کنترل نهایی با خداست . حضرت فرمود: خدا حسابرسی میکند. گفت: یا رسول الله خیالم راحت شد، اگر خدا حسابرسی می کند نجات پیدا میکنیم و به بهشت می رویم. فرمود: از کجا این حرف را میزنی؟ «لأن الكريم اذا قَدَرَ عفا»؛(1) چون انسان باکرامت وقتی میخواهد قدرتش را اعمال کند، می بخشد.

آیات رحمت

من برای رحمت و وسعت آن، دو آیه از قرآن را آدرس میدهم که خودتان مراجعه کنید و این موضوع را در قرآن ببینید. یکی در سوره ی انعام، می فرماید: یهود و بنی اسرائیل پیغمبر را تکذیب کردند، رسالتش را نپذیرفتند و او را آزار دادند. پیغمبر به

ص: 278


1- مجموعه ورام، ج 1، ص9

آن ها بگو: «فَإِنْ كَذَّبُوكَ»؛ اگر تو را تکذیب کردند و تو را نپذیرفتند «فَقُلْ» به آن ها بگو خدا رحمتش گسترده است؛ «رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ»،(1) مفسرین می گویند این جا جای تهدید است. خدا باید میگفت: پیغمبر، اگر تو را تکذیب کردند ما با آن ها برخورد میکنیم، مثلا آن ها را به جهنم می فرستیم، چنین میکنیم، چنان میکنیم. چرا در سوره ی انعام می فرماید: «فَإِنْ كَذَّبُوكَ»؛ اگر تو را تکذیب کردند بگو «فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ»؟ این آیه خیلی لطیف است. می گویند معنای آن این است که به آن ها بگوید اگر مرا اذیت کردید خدا شما را زود محاکمه نمی کند، به شما وقت میدهد، فرصت میدهد، سالها وقت پیدا می کنید که برگردید و توبه کنید، زود مچ شما را نمی گیرد.(2) خدا خیلی به فرعون فرصت داد، خیلی به قارون میدان داد، خیلی برای امثال نمرودزمینه فراهم کرد. دقت کنید ببینید که چه کردند که بدبختی شامل حالشان شد.

آیه ی دوم: سوره مؤمن آیه 7، خدا می فرماید: فرشته هایی که دور عرش خدا را گرفته اند سخنی به مردم می گویند . ما خیلی نمی فهمیم عرش یعنی چه؟ و این که فرشته ها دور عرش را گرفته اند چه می کنند؟ اما همین قدر میدانیم که قرآن می فرماید: هشت فرشته عرش خدا را حمل می کنند. پادشاهان و سلاطین دو نوع تخت دارند: یک تخت کوچک دارند که وقتی شخصی به حضورشان می آید روی آن می نشینند و با او حرف می زنند. در زبان عربی غالبا به این تخت «کرسی» می گویند. و یک تخت بلندی دارند که وقتی جمعیت زیاد است و همه می خواهند سلطان را ببینند روی آن تخت بزرگ می نشینند تا بر همه مسلط باشند. به این تخت «عرش» می گویند. فرق کرسی و عرش این است که عرش بلندتر و گسترده تر از کرسی است. این معانی بین ماست، اما «وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّمواتِ وَ الأرْضِ»،(3) کرسی خدا شامل آسمان و زمین است و شاید گسترده تر از این است و غیب و قبل از آن را هم شامل می شود. ولی شاید

ص: 279


1- انعام: 147

2- تفسیر نمونه، ج 6 ص 19

3- بقره: 255

همه ی این مطالب می خواهد یک جمله را بیان کند و آن این که قدرت خدا خیلی زیاد است(1) منتها با لفظ عرش و کرسی گفته است. این عرش و کرسی، صندلی و تخت نیست، چون خدا که جسم نیست، این هم که می فرماید هشت فرشته عرش خدا را حمل می کنند، منظور این نیست که مثل تخت پادشاه است که روی فرشته ها می گذارند؛ بلکه یعنی به امر خدا مدبر امرند، یکی واسطه ی رزق می شود، یکیواسطهی رسیدگی به امور مردم می شود، یکی واسطه ی ارسال باران می شود. ما خیلی عمق این مسائل را نمی فهمیم، اما مطلبی که من می خواهم بگویم این است که در سوره ی مؤمن که اسم دیگر آن غافر است، در آیه ی هفتم، می فرماید:

«الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ»فرشتگانی که حاملان عرشند و آن ها که گرداگرد آن (طواف می کنند) تسبیح و حمد پروردگارشان را می گویند و به او ایمان دارند و برای مؤمنان استغفار میکنند و می گویند: پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فرا گرفته است؛ پس کسانی را که توبه کرده و راه تو را پیروی می کنند بیامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار. اما وای بر آن کسی که خودش را از این رحمت دور کند، رحمتی که در ماه رمضان، شب و روز جمعه هست، آثار رحمت خدا در همه جا گسترده است. هر چند آب دریا زیاد باشد، اما وقتی توپی را در آن بیندازی آب داخل آن نمی رود، چون توپ بسته و مسدود است. اگر کسی برای اینکه این رحمت شامل حالش بشود، زمینه ای ایجاد نکرد خود او مقصر است. سئوال: چگونه روزنه ایجاد کنیم؟

چه کنیم رحمت واسعه شامل ما بشود؟

اشاره

چگونه روزنه ایجاد کنیم تا رحمت شامل ما بشود؟ امروز چند روزنه را می شمارم، ببینید چگونه می شود برای دریافت رحمت روزنه پیدا کرد. در این که رحمت گسترده است، و رحمت خدا بر غضبش سبقت دارد، و بیشتر مردم مشمول رحمت خداوند قرار

ص: 280


1- تفسیر نمونه، ج 2، ص 272

می گیرند جای تردید نیست، اما چه کنیم که یک روزنه ایجاد شود؟ فرعون و نمرود و قارون این روزنه را ایجاد نکردند، اما حر، فضل و مالک بن دینار این روزنه را ایجاد کردند. من چه کنم که این روزنه در زندگی ام ایجاد شود و رحمت وارد شود؟ شما که میگویی: «اللَّهُمَّ غَشِّنِی فِیهِ مِنَ الرَّحْمَةِ؛»؛(1)خدایا مرا پر رحمت کن، و سر تا پای مرا با رحمتت بپوشان - «غَشَّنی»؛ یعنی بپوشان، غمش یعنی پوشش - «غَشِّنِی فِیهِ مِنَ الرَّحْمَةِ»،چگونه می شود؟ یک راهی می خواهد. اگر هیچ راهی نباشد این رحمت شامل انسان نمی شود. چند روزنه را برای شما بگویم:

1.استغفار

اشاره

قرآن می فرماید: «لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»،(2) طلب مغفرت کنید، استغفار کنید و بگویید: «استغفراللّه ربی و اتوبُ الیه»، با خدا حرف بزنید، برگردید، در گناه پررویی نکنید، توبه کنید در این صورت رحمت شامل شما می شود.

داستان

شخصی به نام سهيل بن عمر خدمت پیغمبر آمد . داستان جالبی است، ببینید چگونه بعضی ها زمینه دارند و برمی گردند، چگونه بعضی ها در دقیقه های پایانی عاقبت به خیر می شوند؟ - سهيل بن عمر مشرک است و از کسانی است که در سه جنگ بدر، احد و خندق در مقابل پیغمبر شمشیر زده و با پیغمبر جنگیده است. سهیل خیلی خوش کلام و فصیح بود، زیبا سخن می گفت، و با همین بیانش مشرکین را علیه پیغمبر تحریک می کرد. در جلسات، مشرکین را علیه پیغمبر تشجیع میکرد، در بدر هم خطبه میخواند و سپاه را تحریک می کرد. او در بدر اسیر شد و لبش هم اندکی پاره شده بود. وقتی او را آوردند چشم عمر به دندان های پیشین سهیل افتاد، گفت: یا رسول الله، دندان های جلو او را بکشید تا دیگر نتواند علیه شما سخنرانی کند،

ص: 281


1- بحارالانوار، ج 95، ص 68

2- نمل: 46

اگر دندان نداشته باشد، این بیان و این فصاحت را نخواهد داشت. پیغمبر فرمود: نه، صبر کن، «عَصىٰ أَن يَنفَعَنا کَلامُه» شاید روزی این بیانش به درد ما بخورد، اسیر را نباید زد. طبق همان ضوابطی که بود آزاد شد و رفت. در فتح مکه مسلمان شد، خدمت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم رسید و گفت: من گذشته ی بدی دارم، من در جنگ بدر و احد و خندق با شما جنگیدم، سخنرانی کردم و مردم را علیه شما شوراندم. من سال ها از معارف دینی دور بودم. یا رسول الله، در صلح حدیبیه بی ادبی کردم، اما حالا آمده ام که توبه کنم، مرا می پذیرید؟ پیغمبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود: رحمت خدا گسترده است . او مسلمان شد، پیغمبر او را به معاذبن جبل معرفی کرد و فرمود: معاذ، قرآن را به او یاد بده. معاذ می گوید: او دو زانو پیش من می نشست، من قرآن می خواندم و او مثل باران گریه میکرد و می گفت: یعنی می شود این قرآن در دلم راه پیدا کند؟ در مدت کوتاهی قرآن را فرا گرفت. در تمام روزهای بعد از اسلام روزه دار بود، به او می گفتند: تو چرا این قدر روزه می گیری؟ می گفت: من گذشته ی بدی دارم، بگذارید جبران کنم. دائم نماز می خواند، روزه می گرفت، زکات می داد تا این که نحیف و لاغر شد. او این چنین برگشت و برای اسلام مایه گذاشت. عزیز من، باید برگردی.

انبیا گفتند نومیدی بس است *** فضل و رحمت های باری بی حد است

از چنین محسن نشاید ناامید *** دست در فتراک این رحمت زنید

«فتراک» یعنی طناب، ریسمان. از چنین محسن نشاید ناامید، مگر در دعای جوشن نمی خوانید: «یا رَفیق یا شفیق یا اَنیس»؟ مگر نمی خوانید «یَا قَدِیمَ الْإِحْسَانِ!» احسان خدا زیاد است. پیش بینی رسول خدا، حضرت محمدصلی الله علیه واله وسلم را ببینید، وقتی پیغمبر از دنیا رفت مردم مکه رفتند که مرتد شوند. گفتند: دین تمام شد. یک لحظه اسلام در مکه داشت به بوته ی فراموشی سپرده می شد، چون اهل مکه دو سال بود که مسلمان شده بودند و در اسلام آوردنشان خیلی قوی نبودند. در مکه داشت ورق بر می گشت، همه می خواستند مشرک و مرتد شوند، می گفتند: پیغمبر از دنیا رفت پس دین تمام شد. سهيل بن عمر دستانش را در درگاه مسجدالحرام انداخت، ایستاد و

ص: 282

فریاد زد: دین وابسته به پیغمبر نیست، مگر قرآن نخوانده اید؟ اگر پیغمبر هم از دنیا برود، دین باید باقی باشد. ایستاد و فرماندار مکه را که داشت فرار می کرد، برگرداند و مردم را با بیان زیبایش نجات داد و نگذاشت مشرک شوند.(1) حال دیدید وقتی پیغمبر در آن جا فرمود: بگذار دندان هایش بماند، به این دلیل بود که در او زمینه را دید. پس یک روزنه، روزنه ی استغفار است.

2. عبرت

دوم روزنه ی عبرت است، اگر انسان این قصه ها را بشنود، تاریخ و آثار را ببیند، تشییع جنازه و بیمار را ببیند و عبرت نگیرد رحمت شامل حالش نمیشود. حدیث داریم: «فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَرَ»،(2)خدا رحمتش را شامل کسی می کند که بیاندیشد و عبرت بگیرد. اما از کجا عبرت بگیرد؟ «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللهِ»،(3) همه چیز آثار رحمت خداست، از تاریخ، بهار، زمستان، تشییع جنازه، آمد و شد ایام عبرت بگیرد. یکی از عواملی که باعث می شود رحمت شامل انسان شود مسأله ی عبرت گیری و تأثیر پذیری است.

3. دفاع از حق

عامل سوم و روزنه ی سوم دفاع از حق است، «رَحِمَ اللّه ُ امرَأً أحيا حقّا و أماتَ باطِلاً»؛(4) رحمت خدا شامل کسی می شود که حق را زنده گرداند و باطل را بمیراند. البته لازمه ی آن این است که انسان حق و باطل را بشناسد. اگر حق گفتی و از حق دفاع کردی رحمت شامل تو می شود. حسان بن ثابت از حق دفاع نکرد، انس بن مالک از غدیر دفاع نکرد، خیلی از اصحاب در شب کلام و سخن زهرای مرضیه علیها السلام را شنیدند و به حق اعتراف کردند، اما صبح در موعد نیامدند، و حضرت را تنها گذاشتند. حق دانستن کافی نیست، انس میدانست حق با على است حَسّان خودش در غدیر شعر

ص: 283


1- پیغمبر و یارانش، ج 3، ص 278

2- نهج البلاغه، خطبه 103

3- روم: 50

4- غررالحکم، ح 980

گفته بود و می دانست حق با علی است. دفاع کردن از حق هنر است چون دفاع از حق هزینه می برد. عمار از حق دفاع کرد آن چنان به شکمش زدند که تا آخر عمرش درد کشید، فتق او پاره شد و عمار تا آخر عمر درد شکم و درد پهلو داشت.(1) ابوذر از حق دفاع کرد او را به ربذه تبعید کردند، فرزندش، همسرش و خودش در ربذه از دنیا رفتند، دخترش در ربذه تنها و غریب ماند و مالک اشتر او را به مدینه آورد. مزار او هم الآن در ربذه غریب است. ابوذر این هزینه را پرداخت.(2) فاطمه ی زهرا علیها السلام، برای دفاع از حق برخاست، هزینه ها پرداخت؛ پهلویش شکسته شد، بازویش متورم شد، صورتش نیلی شد، شهیده شد.(3) امام کاظم علیه السلام فرمود: مادرمان، زهرا شهیده شد. دفاع از حق هزینه دارد. اگر امام حسین علیه السلام در مدینه مینشست هزینه نمی خواست، اما امام، علی اصغر داد، علی اکبر داد، زن و فرزندانش به اسارت رفتند، سرها بالای نی رفت. وقتی دفاع از حق هزینه داشته باشد اگر دفاع کنی هنر است. این هنر نیست که در هر جمعی مطابق میل همان جمع حرف بزنی، در هر جناحی مطابق میل همان جناح حرف بزنی، در هر دولت و گروهی رنگ همان گروه را بگیری. نباید از این حزب، از آن جناح، از این گروه، از این افراد حمایت کنی. بله یک وظیفه ای بر عهدهی کل نظام و کشور است که جای خود را دارد، اما هر کسی در موضع خودش وقتی دید حق زیر پا گذاشته می شود، باید فریاد بزند. یکی از عزیزان می گفت یک وقتی خدمت مقام معظم رهبری - حفظه الله - رسیدیم به ایشان عرض کردیم: آقا جان، می بینیم که گاهی بعضی از مسئولین، بعضی از مدیران کل، بعضی از وزرا، که اهل منبر و دوست ما هستند، خطا می کنند. فرمود: اگر در زمان طاغوت بود چه می کردید؟ گفتیم: فریاد می زدیم و می گفتیم. فرمود: حالا هم بگویید و وظیفه تان را انجام بدهید. درست است که دفاع از نظام جمهوری اسلامی، از کلیت نظام، از مبانی ولایت فقیه و از رهبری مکرم نظام وظیفه ی همه است، اما معنای آن این نیست که اگر یک وزیر، یا شهردار یا یک مدیرکل در جایی خطایی کرد

ص: 284


1- پیغمبر و یاران، ج 5، ص 6

2- پیغمبر و باران، ج 1، ص 62

3- الكافی، ج 1، ص 458؛ مسائل على بن جعفر ع ، ص 325

انسان سکوت کند. در این جا انسان تذکر میدهد و فریاد می زند. ولذا فرمودند: حق را ل هر کجایافتی از آن دفاع کن، هر کجا هم باطل را یافتی علیه باطل سخن بگو. طبیعتا این کار باعث می شود روزنه ی رحمت الهی به رویت باز شود.

4. توسل به اهل بیت علیهم السلام

یکی از مهم ترین روزنه های رحمت الهی هم خود اهل بیت علیهم السلام هستند، «وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ»، در زیارت جامعه کبیره می گوییم: آقا شما معدن رحمت هستید، اگر کسی خودش را به این معدن وصل کرد از روزنه، گذشته است. ورود در معدن، رحمت است. ورود در مرکز و ملجأ، مبنای رحمت است. امید همه ی ما نیز به همین رحمت است، چون حدیث داریم: خدا به اشک، رحمت و لطف و عنایت می کند. قرآن نیز می فرماید:

اطاعت از خدا و پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم و معصومین علیهم السلام باعث می شود رحمت الهی شامل حال انسان بشود.

ص: 285

جلسه بیست وسوم

امیرمؤمنان (1)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»،(1)

مقدمه

این ایام و لیالی منسوب به امام العارفین، قطب السالکین، ابوالائمه، اخوالرسول، زوج البتول، يعسوب الدين، و امام المتقین امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب عليه افضل التحية والتناء است. شخصیتی که دریای بیکران فضائلش هیچ انتهایی ندارد، و قلهی رفیع کراماتش قابل دست یافتن نیست. شخصیتی که دریای مواج فضائل و نیکی هاست،امیر والایی هاست، خورشید بلند و درخشان عظمت هاست. شخصیتی که جز پیامبر کسی او را نشناخت کما اینکه پیامبر را جز او کسی نشناخت. شخصیتی که جان و هستی پیامبر و به تعبیر قرآن نفس رسول گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم است.

این چند جلسه نکاتی را درباره ی امیرالمؤمنین ععلیه السلام و فضائل بی کران آن حضرت از بیان خودشان به عرض شما برسانم. امیرالمؤمنین شخصیتی است که عباس عموی رسول خدا می گوید: من با فرزندم عبدالله بن عباس خدمت پیامبر اکرم نشسته بودیم، دیدم وقتی علی بن ابی طالب وارد شد چهره ی پیامبر بشاش شد، عرض کردم: «أَ تُحِبُّ هَذَا يَا رَسُولَ اَللَّه» آیا شما علی را اینقدر دوست دارید؟ پیامبر اکرم فرمود: « يَا عَمَّ رَسُولِ اَللَّهِ وَ اَللَّهِ لَلَّهُ أَشَدُّ حُبّاً لَهُ مِنِّي»؛ به خدا قسم، خدا بیش از همه ی مردمان على را دوست دارد، محبت خدا و دوستی خدا به امیرالمؤمنین شدیدتر است. بعد فرمودند: «إنَّ اللّه َجعلَ ذُرِّيَّةَ كلِّ نبيٍّ فِي صُلبِهِ»، ذریه ی هر پیغمبری در نسل خودش است؛ از

ص: 286


1- توبه: 119

نسل ابراهيم، اسماعیل و اسحاق آمده از نسل يعقوب، یوسف آمده، و از نسل داود، سلیمان آمده است. خداوند ذریه ی هر نبی را در صلب خودش قرار داده است. بنابراین خداوند چه قدر علی را دوست داشته که «وَ جَعَلَ ذُرِّیَّتِی فِي صُلْبِ هَذَا» ذریه و فرزندان و اوصیاء مرا از نسل على قرار داده است.(1) نه اینکه این امر تصادفی بوده است؛ تمام پسرهای پیامبر در کودکی از دنیا رفتند، باید زهرا بماند و با امیرالمؤمنین ازدواج کند، باید حسنین به واسطه ی علی بن ابی طالب متولد شوند و ابناء رسول الله(2) بشوند. خود پیامبر فرمود: عمو جان، خدا ذریه ی هر پیامبر را در نسل خودش قرار داد اما ذریهی مرا از صلب علی بن ابی طالب مقرر کرد. در نقل دیگری دارد جبرئیل به پیامبر گرامی اسلام عرض کرد: «يا مُحَمَّدُ ، وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ نَبِيّا ، إنَّ أهلَ السَّماواتِ لَأَشَدُّ مَعرِفَةً لَهُ مِن أهلِ الأَرضِ»،(3) آسمانیان علی را بهتر از زمینیان می شناسند. آنجا معرفت و محبت و دوستی امیرالمؤمنین قوی تر و شدیدتر از روی زمین است. حال چنین شخصیتی را چگونه انسان می خواهد زبان به مدح و ثنایش بگشاید؟! کسی که خدا و پیامبر مدح او را گفته است! شخصیتی که در روایت است کوبه ی درب بهشت ذکر «یا علی» است. «کوبه» آن چیزی است که وقتی جایی وارد میشوند آن را می کوبند. قدیمی ها درهای کوبه ای داشتند. زنگ و کوبه، برای اطلاع رسانی به اهل خانه است یعنی من دارم وارد می شوم. معنای روایت این است که ولایت و دوستی امیرالمؤمنین شرط ورود به بهشت است.

انتظارات امیرمؤمنان از شیعیان و محبانش

عزیزان، بحث امروز من درباره ی انتظارات امیرالمؤمنین علیه السلام از ما شیعیان است. یعنی انتظارات امیرالمؤمنین از ما به عنوان یک شیعه و پیرو چیست؟ چون همه جا ما را به عنوان شیعه می شناسند و این عنوان کمی نیست.

ص: 287


1- بحارالانوار، ج 38، ص 307؛ کشف الغمه، ج 1، ص 94؛ کشف الیقین، ص 402

2- بحارالانوار، ج 43، ص 234؛ شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 26

3- بحارالانوار، ج 39، ص 98؛ المناقب، ج 2، ص 235

داستان

اشاره

عمار ذهنی کوفی پیش قاضی آمد. این داستان را می گویم تا به اهمیت قضیه پی ببرید بعد انتظارات امیرالمؤمنین را برایتان عرض می کنم - عمار ذهنی شیعه ی امام صادق است، یک مشکل دادگاهی داشت او را پیش قاضي أبي ليلا آوردند. قاضی از ستی های کوفه بود، آن زمان حکومت دست اهل سنت بود و قاضی هم از طرف اهل سنت منصوب شده بود. جناب عمار شهادت داد، قاضی گفت: شهادت تو به دو دلیل پذیرفته نیست، تو رافضی و شیعه هستی. رافضی یعنی آن هایی که روش پیغمبر و اهل سنت را کنار زده بودند. «رفض» در لغت یعنی ترک و کنار زدن یک شیوه. قاضی گفت: چون تو رافضی هستی و شیوه ی خلفا را کنار زده ای و معتقد به امامت امیرالمؤمنین و ائمه هستی لذا به این دو دلیل شهادت تو پذیرفته نیست. او شروع کرد مثل باران اشک ریختن و گریه کردن. قاضی فکر کرد او غصه خورده است. گفت: عیبی ندارد اگر از عقیده ات دست برداری من خودم کمکت میکنم. عمار گفت: بنده ی خدا من برای این گریه نمیکنم، من برای دو چیز گریه می کنم؛ یکی برای خودم و یکی برای تو. برای خودم گریه می کنم که من کجا رافضی ام؟! مولایم امام صادق علیه السلام فرمود: اولین کسی که این کلمه ی رافضی را گفت فرعون بود که درباره ی ساحران زمان موسی به کار برد. وقتی ساحران، فرعون را ترک کردند به آن ها گفت شما رافضی هستید که ترک باطل کرده اید. بنابراین رافضی کسی است که باطل را ترک کند. کسی است که گناه را ترک کند. «رفض» یعنی ترک باطل و ترک گناه - من کی این گونه ام؟! این چه کلمه ای است که به من می گویی؟! من لیاقت این واژه را ندارم. بعد هم به من شیعه میگویی شیعه، ابراهیم بود. شیعه اوصیاء الهی بودند. شیعه ی امیرالمؤمنین کسانی بودند مثل عمار و سلمان که فدایی بودند، من کجا و شیعه ی امام صادق کجا؟! به من دو عنوان داده ای که من با آن ها منطبق نیستم. اما برای تو گریه می کنم که چه قدر کوردل و ناآگاه هستی! و چه قدر با مبانی دینی و اعتقادی نا آشنا هستی! بعد خدمت امام صادق آمد و داستان را برای آن حضرت تعریف کرد. امام صادق علیه السلام فرمود: والله! به خاطر این ادبت خدا تمام گناهان تو را بخشید، چون دفاع کردی. این مهم است، ما داشته ایم کسانی که همین حرف ها را می زدند بعد خدمت امام صادق علیه السلام می آمدند و می گفتند: آقا، به ما شیعه می گویند، ما را مسخره میکنند، ما چه کنیم؟ حضرت می فرمود:

ص: 288

همین قدر که ادب کردید و از عنوان تشيع دفاع کردید، همین ادب شما باعث آمرزش همه ی گناهانتان است. آیا این عنوان کمی است؟ شيعه ای که پیامبر فرمود: «یَا أبَا الْحَسَنِ هَذَا جَبْرَئِیلُ يَقُولُ إنَّ الله تَعَالَی أَعْطَی شِیعَتَکَ وَ مُحِبَّیکَ سَبْعَ خِصَالٍ»؛ على جان، به شیعیان و محبانت بشارت بده که خداوند هفت خصلت به آن ها عطا کرده است: 1- الرَّفْقَ عِنْدَ الْمَوْتِ؛ هنگام جان دادن رفیق و همراه دارند، آرام جان می دهند. 2- الرَّفْقَ عِنْدَ الْمَوْتِ؛ در وحشت قبر مونس دارند. 3. الرَّفْقَ عِنْدَ الْمَوْتِ؛ در تاریکی نور دارند. 4- وَ الْأَمْنَ عِنْدَ الْفَزَعِ، در فریاد و ناله ی روز قیامت امنیت دارند. یکی از اسامی قیامت يوم الفزع است، فزع یعنی روز فریاد و ناله. قرآن می فرماید: « یَوْمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ»،(1)، 5- و القِسطَ عِندَ المِيزانِ؛ عدالت در هنگام سنجش اعمال.6-وَ الْجَوَازَ عَلَى الصِّرَاطِ ؛ عبور از صراط دارند. 7-وَ دُخُولَ الْجَنَّهً قَبْلَ النَّاسِ یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ »؛(2) و ورود به بهشت قبل از سایر مردم، و نوری که جلوی آن ها را روشن میکند و راه درست را به آن ها نشان میدهد.

بنابراین یک شیعه با این ویژگی ها از آن انتظاراتی است که باید دید این انتظارات چیست؟ من این بحث را هر چند جای صحبت بیشتری دارد اما با یک روایت خدمت شما تقدیم می کنم. دقت بفرمایید که وجود مقدس امیرالمؤمنین علی از ما چه انتظاراتی دارد. امیرالمؤمنین فرمود: نمیخواهم مثل من زندگی کنید، نمی خواهم مثل من غذا بخورید، نمی خواهم ظاهر زندگی تان را با من انطباق بدهید، شما نمی توانید مثل من زندگی کنید، اما آن چیزی که از شما می خواهم این است. روایت جالب و قابل تأملی است، روایتی است که حضرت روی نکات دقیقی به عنوان ویژگی های شیعه و علائم شیعه، دست گذاشته است، حال آن ویژگی ها چیست؟

1. بذل و بخشش در راه ولایت

اشاره

«شِيعَتُنَا المُتَباذِلُونَ في وَلاَيتِنا »؛ شیعیان ما در راه ولایت ما بذل می کنند؛ خرج می کنند؛ مایه می گذارند. قبل از همین منبر با بعضی افراد فاضل صحبت می کردیم که

ص: 289


1- أنبيا: 103

2- بحارالانوار، ج27، ص 162؛ الخصال، ج 2، ص 402؛ اعلام الدين، ص 450

این روایت را چگونه معنا کنیم؟ «المُتَباذِلُونَ في وَلاَيتِنا »؛ کسانی که در راه ما بذل می کنند. دیدیم این روایت اطلاق دارد؛ یعنی آن هایی که روضه می گیرند، مجلس می گیرند، جشن می گیرند، چراغی برای اهل بیت روشن می کنند. پرچمی برای اهل بیت می زنند، جانشان را فدا می کنند، مالشان را فدا می کنند. فرمود: هر که در راه ولایت ما بذل کند و از خودش مایه بگذارد. قنبر مایه گذاشت، ابن سیگیت مایه گذاشت، میثم تمار مایه گذاشت. سید جمیری از اشعارش مایه گذاشت، ډعبل خزاعی از اشعارش مایه گذاشت، یک کسی مثل علامه ی امینی از قلمش مایه می گذارد، کسی مؤسسه ای به نام امیرالمؤمنین می زند، به فقرا کمک می کند، کسی یک پرچم در خانه اش می زند، کسی روز شهادت لباس مشکی می پوشد. لذا این اولین ویژگی شيعه وانتظار امیرالمؤمنین است.

داستان

مورد اول: من داستانی را خدمتتان عرض کنم تا معنای «المُتَباذِلُونَ» روشن شود. نجاشی حاکم حبشه بود، او اولین شاهی بود که به پیامبر ایمان آورد. نجاشی کسی است که وقتی از دنیا رفت، پیامبر از مدینه بر بدنش با هفت تکبیر نماز خواند. از نظر فقهی هم می توان برای کسی که در شهر دیگری از دنیا رفته از راه دور نماز خواند، باید رو به قبله بایستد و نماز میت بخواند. پیامبر در محل فعلی مسجد قوامه که پشت قبر پیامبر صلی الله علیه واله وسلم است در این محل بر بدن نجاشی نماز خواند. نجاشی در حبشه بود و روزهای زیادی گذشت تا خبر مرگش به پیامبر رسید، لذا وقتی پیامبر شنید برایش نماز میت خواند. نجاشی کسی بود که به مسلمان ها و به جعفر بن ابی طالب و دیگران پناه داد و پیامبر نیز او را دوست داشت. وقتی او از دنیا رفت اوضاع حبشه به هم ریخت و هرج و مرج شد؛ بنابراین حکومت از دست این ها خارج شد. پسر نجاشی به نام ابی نیدر به مکه آمد و در آن جا به عنوان برده و غلام فروخته شد. در آن جا دچار مشکل و سختی شد، وقتی خبر به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، فرمود نجاشی روزی مسلمان ها را تحویل گرفت و آن ها را تکریم کرد . در روایت داریم اگر عزیزی ذلیل شد او را تحویل بگیر. اگر غنی فقیر شد او را کمک کن. اگر عالمی لغزید سعی کن خدماتش را فراموش

ص: 290

نکنی، و به گونه ای او را در مسیر بیاوری. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: پناه می برم به خدا از عالمی که بلغزد، از عزیزی که ذلیل شود، از عابدی که سست شود و از غنی ای که فقیر شود. پسر نجاشی عزیز بوده حالا ذلیل شده، و به عنوان اسیر به مکه آمده است - حضرت پول فرستاد او را خریدند و آزادش کردند و او را به مدينه آوردند. امیرالمؤمنین علیه السلام مزرعه و قناتی به او داد که معروف به قنات آبی نیذر است و او را مسئول این مزرعه و قنات گذاشت ایشان نیز ماند و از شیعیان و پیروان امیرالمؤمنین شد. اوضاع حبشه آرام شد، مردم پی بردند که اشتباه کرده اند نباید با حکومت مخالفت می کردند. گفتند دوباره حکومت را به آل نجاشی برگردانیم. وقتی فهمیدند پسر نجاشی به حجاز رفته، هیئتی از حبشه به مدینه پیش ابی نیدر آمدند، آن ها عذرخواهی و اصرار کردند که برگرد ما تاج پادشاهی را دوباره بر سر تو بگذاریم، و حکومتی را که مال پدرت بود به تو برگردانیم. او گفت برنمیگردم عظمتی که از امیرالمؤمنین علیه السلام دیده ام او را رها نمی کنم، هر کسی را که می خواهید خودتان برای کشور انتخاب کنید، و برنگشت.

مورد دوم: پسر هارون الرشید، قاسم، پدرش را رها کرد و به بصره آمد و کارگری می کرد. به خاطر علاقه ای که به امیرالمؤمنین و اهل بیت داشت، گفت نان هارون الرشید را نمی خورم و حکومت را از او نمی پذیرم.(1) یک وقت بذل در ولایت این است که مسئولیت را رها کنی. گاهی بذل در ولایت این است که از آن ها دفاع کنی. گاهی بذل در ولایت این است که جلسه بگیری.

مورد سوم: سید حمیری شیعه نیست، پیرو امام صادق علیه السلام نیست، او کیسانی مذهب است و محمد حنفیه را امام میداند. امام صادق علیه السلام با او صحبت کرد و او را عوض کرد، او شیعه شد و از عقیده اش برگشت. این بذل است؛ بازگشت از یک عقیده ی باطل.(2) و بازگشت از یک حکومت ستمگر. یکی نیز مثل ابن سکیت در راه محبت

ص: 291


1- ستاره های فضیلت، ج 2، ص 533

2- کشف الغمه، ج 1، ص 549؛ الأمالی للطوسی، ص 43

امیرالمؤمنین زبانش از حلقش کشیده میشود. کمیل در سن 90 سالگی پیش حجاج، جانش را فدا کرد و در راه محبت امیرالمؤمنین به شهادت رسید. عزیزان، امیرالمؤمنین امیر والایی ها، امیر نیکی ها، قله ی رفیع کرامت از من و شماانتظار دارد، فرمود: من نمی خواهم مثل من زندگی کنید، من نمی خواهم مثل من لباس بپوشید ولی شیعه ی ما هفت ویژگی دارد: «المُتَباذِلُونَ في وَلاَيتِنا»،در راه ولایت ما خرج می کند و مایه می گذارد.

مورد چهارم: ذریح محاربی پیش امام صادق آمد و گفت: آقا وقتی من ثواب زیارت امام حسین را بیان می کنم مسخره ام می کنند، فرزندانم مرا دست می اندازند. حضرت فرمود: «یَا ذَرِیحُ دَعِ النَّاسَ یَذْهَبُونَ حَیْثُ شَاءُوا»؛ مردم را رها کن و با ما باش، خداوند به زائرین امام حسین مباهات می کند تو وظیفه ات را انجام بده.(1) یک وقت باید آبرو بگذارد، یک وقت باید تمسخر را تحمل کند. وقتی به بعضی کشورها مثل عربستان می رویم این ها کم به ما حرف بد می زنند؟! کم به ما ناسزا می گویند؟! کم به ما توهین می کنند؟! این ها به خود امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام نیز گفته می شد. لذا فرمود: شیعه باید از آبرو و جان و مالش برای ولایت ما بذل کند.

2. رفاقت به خاطر ولایت

«الْمُتَحَابُّونَ فِی مَوَدَّتِنَا»،شیعه های ما با هم رفیق اند. در روایت نیز داریم در بهشت مقامی است که مال «متحابين» است، متحابين به باب تفاعل که می رود به معنای دوستی دو طرفه است؛ یعنی محبت و دوستی آن ها به یکدیگر به خاطر خدا و ولایت ماست، لذا بغض و کینه از یکدیگر ندارند.

3. احیاء اوامر اهل بیت علیهم السلام

اشاره

صفت سوم: «الْمُتَزَاوِرُونَ فِي إِحْیَاءِ أَمْرِنَا»؛ شیعه های ما به زیارت یکدیگر می روند و دور هم می نشینند، برای این که امر ما را احیا کنند، برای اینکه حدیث های ما را احیا کنند، برای این که قصه های زندگی ما و تاریخ ما را احیا کنند. امام صادق می فرماید: با

ص: 292


1- بحارالانوار، ج 98، ص 75؛ کامل الزیارات، ص 143

پدرم راه افتادیم وقتی بین قبر و منبر رسول الله صلی الله علیه واله وسلم رسیدیم جمعی از دوستان پدرم آنجا بودند، پدرم نزد آن ها ایستاد و سلام کرد و فرمود: «وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّکُمْ وَ أُحِبُّ رِيحَكُمْ وَ أَرْوَاحَكُمْ»،(1)جلسه ای که در آن حديث ما را می خوانید بوی عطریدارد به خدا قسم ما آن عطر را دوست داریم، ما ارواح شما را دوست داریم. در این جلسات که می نشینیم و حدیث میخوانیم این جلسات احیای امر است. بعضی ها می خواهند این جلسات را کمرنگ کنند. شخصی به امام صادق گفت: آقا، گاهی ما سه نفر دور هم می نشینیم. امام صادق فرمود: اگر سه نفر دور هم نشستید معادل شما از آسمان فرشته می آید و وقتی که دعا می کنید آن فرشته ها برای شما آمین می گویند. این احیاء امر است.

داستان

یکی از شیعیان امام صادق علیه السلام به یکی از بلاد شرک رفته بود تا آن جا تبلیغ کند و مردم را به سوی اهل بیت علیهم السلام دعوت کند. همه ی آن ها مشرک بودند. او خدمت امام صادق آمد و عرض کرد: آقا، آن جا دلم می گیرد؛ وقتی در مدینه بودم شما را می دیدم و پیش شما می آمدم. رفقا و دوستان دور هم جمع میشدیم، اما آن جا که می روم غریب و تنها هستم با این حال تحمل می کنم اما یابن رسول الله، اگر در غربت بمیرم چه کنم؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «حُشِرتَ اُمَّةً وَحدَكَ»؛ اگر تو در آن جا از دنیا بروی یک امت محسوب میشوی. تو یک نفر، در آنجا یک امت هستی؛ اما به یک شرط: «تَذكُرُ أمرَنا »، حدیث ما را برای مردم بخوانی، «وَتَدعو إلَيهِ»،(2) و مردم را به سوی ما دعوت کنی، اگر این کار را بکنی تو یک امت هستی. پس سومین ویژگی شیعیان ما این است که دور هم می نشینند و احیاء امر ما را می کنند.

آیت الله سید محمد باقر صدر

در حالات شهید سید محمدباقر صدر، اعلى الله مقامه الشريف، نقل می کنند که

ص: 293


1- بحارالانوار، ج 65، ص 146؛ ارشاد القلوب، ج 1، ص 101؛ مجموعه ورام. ج 2، ص 90

2- وسائل الشیعه، ج 16، ص 188؛ بحارالانوار، ج65، ص 129: بشارة المصطفی، ص 68

ایشان می گوید: من شب ها به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام میرفتم، بعد از نماز وقتی حرم کمی خلوت می شد یک گوشه می نشستم، و بحث های علمی که می خواستم فردا درس بگویم با خود تکرار می کردم. کم کم، احساس کردم معنویت حرم امیرالمؤمنین و نورانیت امیرالمؤمنین به من کمک می کند. در هر بحثی که وارد میشدم یک فضاهای جدیدی برایم باز میشد. ایشان می فرماید هیچ کس هم از این جریان خبر نداشت فقط خودم می دانستم. یکی دو هفته گذشت دیگر نتوانستم آنجا بروم، برنامه ام به هم خورد. یک شب یکی از خانم های فامیل منزل ما آمد، او هیچ خبری هم از جایی نداشت، گفت: آقای صدر، دیشب امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب دیدم، فرمودند برو به سید باقر بگو که چرا دیگر نمی آیی درست را تحویل بدهی؟ چرا دیگر نمی آیی آن جا درست را بیان کنی. بلافاصله متوجه شدم که آقا تا این حد عنایت دارد. او می گوید من اصلا تو این فضا نبودم، پیش خود می گفتم حالا یک فرصتی پیش آمده آنجا می روم، اما دیدم آقا حتی به تکرار و مذاکره ی درس علمی من در آن جا عنایت و توجه دارد. فرمود: «الْمُتَزَاوِرُونَ فِي إِحْیَاءِ أَمْرِنَا»، شیعیان ما به زیارت هم می روند و دور هم جمع می شوند. وای بر آن زیارت هایی که در آن ها گناه باشد! وای به آن رفت و آمدهایی که در آن ها معصیت باشد! وای بر آن جلساتی که از آن ها بوی تعفن گناه برخیزد! آن جلسات راشیطان اداره می کند. خداوند به شیطان قدرتی داده، به خاطر اینکه تعادل بین معنویت و غرایز انسان باشد. برای این که خلقت و آفرینش شیطان لازمه ی رشد است. انسان در تضادهاست که طرفش را پیدا می کند. دو لبه ی جاده ی مستقیم است، جاده ی بی لبه خطر دارد. صراط مستقیم از بیراهه هاست که روشن می شود. شیطان بی راهه ای است که تشخیص صراط مستقیم با دوری از راه شیطان ممکن می شود. خدا می فرماید: شیطان قدرتی دارد که «لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ»،(1)به اولیائش وحی می کند. این وحی، وحی اصطلاحی نیست؛ یعنی الهام می کند، دل را تسخیر می کند. این آیه ی قرآن است که «إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ»؛ شیاطین میتوانند

ص: 294


1- أنعام: 121

دل هایی را تسخیر کنند. «وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ»،(1)می توانند در اولاد و مال انسان شریک شوند. می توانند واسطه ی منفی شوند. البته خدا در قرآن می فرماید: «لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»،(2) کسانی که به خداوند ایمان دارند و توکل بر او می کنند شیطان هیچ تسلطی بر آن ها ندارد. عزیزان، انتظارات امیرالمؤمنین از ما چیست؟ سوم: «الْمُتَزَاوِرُونَ فِي إِحْیَاءِ أَمْرِنَا»، به زیارت هم بروید، جلسه برگزار کنید و امر ما را احیا کنید.

4. در عصبانیت ظلم نکردن

اشاره

چهارم: «الَّذِینَ إِنْ غَضِبُوا لَمْ یَظْلِمُوا»، شیعیان ما وقتی عصبانیمی شوند، و برایشان ناراحتی پیش می آید به قیمت ناراحتی ظلم و ستم نمی کنند. به قول معروف از کوره در نمی روند.

داستان

مورد اول: یکی از اصحاب امیرالمؤمنین «حجربن عدی» و «عمربن حمق» است که حضرت آن ها را خیلی دوست داشت. میدانید یکی از ویژگی های امیرالمؤمنین علیه السلام این بود که خوبی های دوستانش را یاد می کرد. گاهی به مسجد کوفه می آمد و دست به محاسنش می کشید به خصوص در اواخر عمرش. بعد از صفین اشک می ریخت و می فرمود: «أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ إِخْوَانِهِمُ»، برادران من کجایید؟ همه ی آن ها را یاد می کرد. از سقیفه که بیرون آمد فریاد زد: «وَ اجَعْفَرَاهْ! وَ لا جَعْفَرَ لِیَ الیَوْمَ»؛ برادرم جعفر کجایی؟ اگر امروز بودی به على این تعرض نمیشد.«وَا حَمْزَتَاهْ! وَ لا حَمْزَةَ لِیَ الیَوْمَ»،(3) مؤمن باید از خوبی ها یاد کند، قرآن نیز می فرماید: «اُذکُروا نِعمَتَ اللّهِ»،(4) یکی از نشانه های مروت این است که انسان نیکی های دیگران را

ص: 295


1- اسراء: 64

2- نحل: 99

3- بحارالانوار، ج 29، ص 624، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 109

4- مائدہ: 7

ذکر کند. امیرالمؤمنین کنار قبر عمر بن حمق آمد و از او تجلیل کرد، از جر تجلیل کرد. در صفین شنید که «حجر» و «عمر بن حيق» یک مقداری عصبانی شده اند و به سپاه معاویه ناسزا گفته اند، هر دوی آن ها را خواست و فرمود: علی دوست ندارد کسی را سب کنید و فحش و ناسزا بدهید. من در جلسات گذشته عرض کردم که خداوند لعن را در قرآن آورده است، لعن یعنی اعلام برائت و بیزاری. اما عزیز من، به قیمت نفی دشمن فحش جایز نیست، ولو طرف مقابلت یزید و شمر است. فحش فحش است، حرف زشت زشت است، شما لعن کن و مظالمشان را مطرح کن. اما گاهی انسان میشنود بعضی ها به این قیمتها فحش میدهند. حضرت فرمود: حجر و عمر دوست ندارم شما سباب باشید. فرمود شما بروید مظالم آن ها را مطرح کنید تا مردم آن ها را بشناسند. شما بروید بدی های آن ها را بگویید. یکی از ویژگی های شیعیان ما این است که عفو دارند و غضب که می کنند ظلم نمی کنند.

مورد دوم: امیرالمؤمنین علیه السلام در کوچه های کوفه راه می رفت، کنیزی را دید که نشسته و گریه می کند. به قول جرج جرداق مسیحی که می گوید امیرالمؤمنین اقیانوسی است که اگر کوه ها در آن می افتاد هیچ کوهی او را متلاطم نمی کرد. اگر گرهای در میان این اقیانوس می افتاد موج برنمیداشت. امیرالمؤمنین اقیانوسی است که با هیچ ضربه ای موج برنمیداشت و استوار بود، اما تنها چیزی که این اقیانوس را متلاطم میکرد اشک یتیم و غریب و در مانده بود. نمی توانست اشک ببیند، ۔ حضرت کنار این کنیز آمد و فرمود: چرا اشک میریزی؟ گفت: آقا، اربابم دو درهم به من پول داد تا خرما بخرم حال که خرما خریده ام و به خانه برده ام می گویدخرمایش خوب نیست برو آن ها را پس بده. پیش مغازه دار که رفتم آن ها را پس نگرفت. - کاسب های عزیز، بعضی اوقات اقاله کردن ثواب دارد، من فروشگاهی را می شناسم که پشت مغازه نوشته: جنس فروخته شده پس گرفته می شود. پیش خود گفتم شاید اشتباه کرده و نونش افتاده است. از او سؤال کردم، گفت: نه آقا، من از بس ثواب اقاله و برگشت جنس را میدانم این کار را کرده ام. البته ایشان پارچه فروش است، بعضی از جنس ها را می شود اقاله کرد. اقاله کردن ثواب دارد، روایت داریم پیامبر فرمود: خدا به آدم های سهل البيع و

ص: 296

سهل الشعراء برکت میدهد.(1) یعنی زود میخرند و زود می فروشند. خیلی ناخن خشک و حساس نیستند. روایت داریم خداوند به انسان هایی که زود می پذیرند برکت میدهد. قصابی مقداری گوشت به خانمی داد، خانم گفت: این گوشت کم است. او گفت: مطابق پولت است. امام صادق فرمودند: امیرالمؤمنین علیه السلام از آن جا رد می شد، به قصاب گفت: به او مقداری زیادتر بده، درست است که مطابق پولش است اما این مقدار آن ها را تأمین نمی کند، تو به او گوشت بیشتری بده خدا به تو برکت بیشتری می دهد.(2) همیشه که نباید سر ترازو مطابق هم باشد، نباید عقربه اش دقیق باشد. گاهی یک خانم هزار تومان آورده که برای فرزندانش گوشت بخرد، درست است که به هزار تومان گوشت نمی دهند اما اگر شما به او کمک کنی خدا به زندگی ات برکت می دهد. همیشه حساب دو دو تا، چهار تا نیست. خدا فضل دارد، عدل دارد او «يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»،(3) است. «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ»،(4) نیز هست. در دین جود، ایثار، عدل، فضل و احسان نیز آمده است. این ها نکاتی است که باید توجه بشود. امیرالمؤمنین به کنیز فرمود: بیا برویم. او را به مغازه ی خرمافروشی برد. فرمود: آقا، این خرماها را از این کنیز پس بگیر، این تقصیر ندارد، کارهای نیست فقط واسطه است. صاحب مغازه خیلی ناراحت شد، دستش را به طرف سینه ی امیرالمؤمنین علیه السلام آورد و مشتی به سینه ی حضرت زد و حضرت را به عقب پرتاب کرد. امیرالمؤمنین ایستاد، عده ای که آن اطراف بودند، حضرت را شناختند به صاحب مغازه گفتند: فلانی، میدانی به سینه ی چه کسی دست زدی؟! این قهرمان احد و خندق است. عمربن عبدودها از مقابلش گریختند! چه کار کردی؟! یک مرتبه رنگش تغییر کرد، گفت: آقا، اشتباه کردم، نفهمیدم. سرش را پایین انداخت. آقا فرمودند: من از تو گذشتم قصاص هم نمی کنم اما یک شرط دارد: «مَا

ص: 297


1- قال رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم بَارَکَ اللهُ عَلَی سَهلِ البَیعِ، سَهلِ الشِّرَاءِ، سَهلِ القَضَاءِ، سَهلِ الإقتِضَاءِ (التهذیب، ج 7،ص 18؛ وسائل الشیعه، ج 17، ص 450)

2- کافی، ج 5، ص 152؛ الفقیه، ج 3، ص 196

3- بقره: 195

4- مائده: 8

أَرْضَانِي عَنْکَ إِنْ اصلَحْتَ أَمْرَک»، (1) این که روش خود را اصلاح کنی و تکرار نکنی، اگر روش کارت را اصلاح کردی من از تو راضی هستم و از تو میگذرم. بنابراین چهارمین صفت پیروان امیرالمؤمنین این است که «إِنْ غَضِبُوا لَمْ یَظْلِمُوا». و انتظار آقا از ما این است که وقتی غضبناک شدیم ظلم نکنیم.

5. اسراف نکردن در حال خشنودی

صفت پنجم: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «وَ إِنْ رَضُوا لَمْ یُسْرِفُوا»؛ شیعیان ما وقتی در حال خشنودی هستند اسراف نمی کنند؛ یعنی در جشن ها غلو نمی کند، در خرجش اسراف نمی کند، در حالت خشنودی از گناه استفاده نمیکند.

6. همسایه داری

صفت ششم: «بَرَکَةٌ عَلَی مَنْ جَاوَرُوا»؛ با همسایه مهربانند. این ها کسانی هستند که با همسایه با رفق و مدارا رفتار می کنند.

7. اخلاق نیکو با رفقا

اشاره

صفت هفتم: «سِلْمٌ لِمَنْ خَالَطُوا»،(2) با دوستانشان نرمخو و با مسالمت، و در آسایش زندگی میکنند. این ها انتظارات آقا امیرالمؤمنین علیه السلام از شیعیانشان است. شبی حضرت در نخلستان های کوفه میرفت، متوجه شد که از پشت سرش صدای پا می آید، امیرالمؤمنین ایستاد فرمود: «مَن أنتُم؟» شما چه کسی هستید؟ گفتند: «نَحنُ شيعَتُكَ»؛ آقا، ما شیعیان شما هستیم. حضرت نگاهی به قیافه ی آن ها انداخت و فرمود: «لا أرى عَلَيكُم سيماءَ الشّيعَةِ»،(3) من که هر چه نگاه میکنم قیافه ی شما به

ص: 298


1- بحارالانوار، ج 41، ص 48؛ المناقب، ج 2، ص 112

2- قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : شِيعَتُنَا اَلْمُتَبَاذِلُونَ فِي وَلاَيَتِنَا اَلْمُتَحَابُّونَ فِي مَوَدَّتِنَا اَلْمُتَزَاوِرُونَ فِي إِحْيَاءِ أَمْرِنَا اَلَّذِينَ إِنْ غَضِبُوا لَمْ يَظْلِمُوا وَ إِنْ رَضُوا لَمْ يُسْرِفُوا بَرَكَةٌ عَلَى مَنْ جَاوَرُوا سِلْمٌ لِمَنْ خَالَطُوا (الکافی، ج 236؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 190؛ بحارالانوار، ج 65، ص 190)

3- إنَّهُ خَرَجَ ذاتَ لَيلَةٍ مِنَ المَسجِدِ ، وكانَت لَيلَةً قَمراءَ ، فَأَمَّ الجَبّانَةَ ، ولَحِقَهُ جَماعَةٌ يَقفونَ أثَرَهُ ، فَوَقَفَ ثُمَّ قالَ : مَن أنتُم؟ قالوا : نَحنُ شيعَتُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَتَفَرَّسَ في وُجوهِهِم ، ثُمَّ قالَ : فَما لي لا أرى عَلَيكُم سيماءَ الشّيعَةِ ؟ قالوا : وما سيماءُ الشّيعَةِ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَقالَ : صُفرُ الوُجوهِ مِنَ السَّهَرِ ، عُمشُ العُيونِ مِنَ البُكاءِ ، حُدبُ الظُّهورِ مِنَ القِيامِ ، خُمصُ البُطونِ مِنَ الصِّيامِ ، ذُبلُ الشِّفاهِ مِنَ الدُّعاءِ ، عَلَيهِم غَبَرَةُ الخاشِعينَ (الارشاد، ج 1، ص 237: جامع الاخبار، ص 35)

شیعیان نمی خورد، اصلا چهره ی شیعه به شما نمی بینم. عزیزان، شما روایاتی را که درباره ی شیعه است آن ها را ببینید، اگر انسان بخواهد واقع شیعه باشد کار خیلی مشکلی است.

ادعای شیعه بودن در محضر امام رضا علیه السلام

شیعیان مدینه خدمت امام رضاعلیه السلام آمدند، دو ماه امام رضاعلیه السلام آن ها را راه نداد. بعد از اصرار زیاد وقتی خدمت آقا رسیدند، گفتند: آقا، ما شیعه ی پدرتان علی هستیم. فرمود: صبر کنید شما محب ما هستید، حسن و حسین شیعه بودند، سلمان شیعه بود، ابوذر شیعه بود، مقداد و عمار شیعه بودند که هیچ گونه مخالفت با دستورات آن بزرگوار نمی کردند. ولی شما می گویید ما شیعه هستیم و در بیشتر کارها با دستورات آن حضرت مخالفت می کنید. ادعای شیعه بودن ادعای بالا و مهمی است.(1) همان گونه که امیرالمؤمنین فرمودند: ما از شما هفت انتظار داریم: در راه ولایت ما بذل کنید. به خاطر ما دوست باشید. به زیارت هم بروید، دور هم جمع شوید و امر ما را احیا کنید. هنگام غضب ظلم نکنید. هنگام رضایت اسراف نکنید. باهمسایه مرافق و دوست باشید. و نسبت به دوستانتان سلم و نرمخویی داشته باشید.

خدایا به عظمت امیر نیکی ها، اقیانوس کرامت ها، و قله ی رفیع عظمت امیرالمؤمنین قسمت میدهیم به همه ی ما صفات شیعه، و هم جوایز و جایگاهی که برای شیعه در قیامت ذکر کردی عنایت بفرما.

ص: 299


1- بحارالانوار، ج 68، ص 156

جلسه بیست و چهارم

امیرمؤمنان (2)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِین»، (1)

مقدمه

این ایام و لیالی منسوب به امام المتقین، قطب السالکین، امام العارفین، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب عليه أفضل التحية والثناء است. ایام شهادت اولین پیشوای مسلمانان بعد از رسول گرامی اسلام و اولین امام همام، امیرالمؤمنین على علیه السلام است. به همین مناسبت ما وعده دادیم که چند جلسه درباره ی آن حضرت صحبت کنیم و مطالبی را به عرض شما برسانیم. جلسه ی گذشته درباره ی انتظارات امیرالمؤمنین علیه السلام از شیعیان صحبت کردیم، و این بحث را مطرح کردیم همان گونه که ما همیشه از ائمه انتظار داریم؛ انتظار شفاعت، انتظار وساطت، انتظار واسطه شدن برای شفای بیماران، انتظار عنایت، ببینیم آن ها از ما چه انتظاری دارند؟ دیروز روایتی را از آن حضرت خواندم و به چند مورد از این انتظارات اشاره کردم. بحث امروز درباره ی شیوه های تربیتی در کلام و روش امیرالمؤمنین علیه السلام است که بحث مهم و قابل توجهی است. میدانید که تربیت یکی از مباحث مهم حوزهی علوم انسانی است. امروزه کتاب ها و آثار فراوانی در این زمینه، هم مسلمانان و هم غیر مسلمانان نوشته اند، و این بحث به قبل از اسلام یعنی زمان ارسطو و افلاطون برمی گردد. به این معنا که آیا تربیت انسان امکان دارد یا ندارد؟ روش آن چیست؟ موانعش چیست؟ این بحث مبتلا به جامعه است. خیلی ها می گویند آقا، در تربیت فرزندم مانده ام، در تربیت جوانم مانده ام،

ص: 300


1- توبه:119،

در تربیت خودم مانده ام، میدانم فلان اشکال را دارم اما نمی توانم آن را رفع کنم. آیا اصلا می شود آن را رفع کرد یا نمی شود؟ تأثیر تربیت در حوزه های علوم انسانی چیست؟ امروزه این یک بحث ریشه داری در مباحث دانشگاهی و حوزوی است؛ مثلا تأثیر تربیت در اخلاق، علوم اجتماعی، علوم حکومتی، مبانی تربیت، موانع تربیت، و اهداف تربیت چیست؟ یکی از کتاب هایی که تقریبا به طور جامع این بحث را از حدود هزار سال پیش مطرح کرده، کتاب «ابن مسکویه» است. این دانشمند شیعی اهل ری که در قرن چهارم و پنجم بوده است کتابی به نام تهذیب الاخلاق دارد، ایشان مفصل وارد بحث تربیت شده و آن جا با توجه به آیات و روایات، ریشه ها و مبانی این بحث را مطرح کرده است، و من تصور میکنم کسانی که بعد از ایشان آثاری نوشته اند تحت تأثیر تهذیب الاخلاق ایشان بوده است: مثل خواجه نصیر طوسی که اخلاق ناصری را نوشته است، یا مرحوم نراقی که جامع العادات را نوشته، يا غزالی که احیاء العلوم را نوشته است. به هر حال بحث مورد توجهی بوده است. بعضی ها معتقدند که اصلا تربیت امکان ندارد، هرکس همان گونه که آفریده شده همان گونه است. گفت که:

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است *** تربیت ناهل را چون گردان بر گنبد است

بنابراین گاهی بعضی ها میگویند تربیت اصلا ممکن نیست. گاهی نیز بعضی هاروایات را درست نفهمیده اند، استناد می کنند که پیامبر فرمود: «وَالسَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ»، هر که هر چه دارد از پر قنداق داشته،هر که سعادتمند است از زمانی که در شکم مادرش بوده معلوم است، و هر که نیز بدبخت است از همان موقع معلوم است؛ «وَالسَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُنِّهِ»،(1) یا حدیث دیگری که از پیامبر نقل می کنند این است که می فرماید: «النَّاسُ معَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ»؛(2) مردم مثل معادن هستند. شما از معدن طلا که نمی توانی نقره بیرون بیاوری و یا برعکس، از معدن نقره نیز

ص: 301


1- قَالَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ اَلسَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ(بحارالانوار، ج 5، ص 9تفسير القمی، ج 1، ص 227؛ عوالى اللالی، ج 1، ص 35

2- من لا يحضره الفقیه، ج 4، ص 380؛ بحارالانوار، ج 58، ص 65

نمی توانی طلا بیرون بیاوری. همچنین از معدن سنگ هم نمی توانی در بیرون بیاوری. هر معدنی هر چه دارد همان است. این استدلال، استدلال درستی نیست. این استدلال با قرآن مطابقت ندارد. اگر امکان تربیت نباشد باید همه چیز را تعطیل کرد؛ بعثت انبیاء، دعوت اولیا، دعوت خدا، بهشت و جهنم. اصلا باید قائل به جبر شد و این درست نیست. پس این که خدا در قرآن می فرماید: «يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ»؛(1) یاد بگیرید، «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا»،(2) «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ»،(3) «عَمَلًا صَالِحًا»،(4) و یا مدام تأکید می کند که برگردید، توبه کنید، درست شوید صالح شوید، راه باز است، «یا عِبادیَ الّذینَ اسَرَفوا عَلی اَنفُسِهِم»،(5) اگر قرار باشد که هر کس به هر شکلی که به دنیا آمده دیگر امکان تغییر نداشته باشد، بنابراین باید در تربیت و اصلاح را تخته کرد. این دیدگاه، دیدگاهی است که با روایات و آیات فراوان ما سازگار نیست. این دو روایت هم معنا دارد و معناش این نیست که انسان را نمی شود تربیت کرد.

یک ضرب المثل اشتباه

«گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه»؛ اگر بگوییم هر که از اول بدبخت و سیاه بخت آفریده شد، تا آخر نیز همین گونه است؛ مثلا اگر شمر است از اول شمر بوده است و یا اگر یزید است از اول یزید بوده است، و قابل اصلاح نیست، این اصلا تعطیل شدن بعثت انبیاست. این تعطیل شدن وعده های عذاب، و وعده های الهی است. لذا اگر شما به نهج البلاغه مراجعه کنید، می بینید امیرالمؤمنین علیه السلام با این نگاه وارد شده که می فرماید: «تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا»؛(6)مردم خودتان تربیت خودتان را به دست بگیرید. خودتان تربیت نفس تان را شروع کنید. امیرالمؤمنین اولین کتاب اخلاقی و

ص: 302


1- آل عمران: 164

2- شمس: 9

3- نور: 31

4- توبه: 102

5- زمر: 53

6- وسائل الشیعه، ج 15، ص 232؛ نهج البلاغه، حکمت، 359؛ بحارالانوار، ج 67، ص73

رساله ی اخلاقی را در اسلام نوشته است. حضرت خطبه زیاد دارد، مطالب زیاد دارد، اما این رساله را به دست مبارک خودش نوشته است. سال 38 هجری که از صفین برگشت قلم و کاغذ دست گرفت و به پسرش امام حسن علیه السلام چنین نوشت: پسرم تو جوانی به جوان راحت تر قابل اصلاح است، زودتر قابل تغییر است. «فبادَرتُكَ بِالأدَبِ قَبلَ أن يَقسُوَ قَلبُكَ»؛(1) پس در تربیت تو شتاب کردم پیش از آن که دل تو سخت شود. یعنی سن تو بالا رود و تربیت تو مشکل شود. در آن زمان امام حسن علیه السلام در سن سی و پنج سالگی و امیرالمؤمنین علیه السلام در سن شصت سالگی بود. من پدر پیری هستم که برای پسر جوانم دارم نامه می نویسم. این نامه، نامه ی 31 نهج البلاغه است و چندین شرح خوب نیز اساتید حوزه و بزرگان برای آن نوشته اند، من توصیه میکنم این نامه ی 31 نهج البلاغه را مطالعه کنید. از این نامه معلوم می شود که حضرت به امکان تربیت و زمینه سازی تربیت معتقد است. تربیت مقوله ی پیچیده ای است، عوامل زیادی هم در آن دخالت دارد. یکی از آقایان نزدیک به بیست عامل ذکر کرده است که آن ها در تربیت نقش دارند، مثلا حکومت نقش دارد. همان گونه که حکومت نقش دارد که مردم شیعه شوند یا ستی، مسلمان شوند یا مسیحی، بی دین شوند یا دیندار، همان گونه نیز در تربیت آن ها نقش دارد. چون صدا و سیما در اختیار حکومت است، برنامه ریزی در اختیار اوست، کتاب درسی، استخدام استاد و معلم دست او است. شما ببینید در زمان شاه تاریخ مملکت را عوض کردند، کتاب آسمانی و قرآن را حذف کردند و از قرآن به عنوان سوگند در دادگاه ها و مراکز استفاده میشد.

اتاترک در ترکیه

شما ترکیه ی عثمانی را ببینید، جایی که ده ها سال حکومت اسلامی و دینی بوده است. آن جا عثمانی ها حکومت کردند، مسجد ساختند بعد، آتاترک آن جا آمد، او چگونه مبارزه کرد که امروزه اسلام گراها می خواهند حجاب را برگردانند اما جرأت نمی کنند از ارتش می ترسند، از لائیک میترسند، از حزب های رقیب می ترسند.

ص: 303


1- نهج البلاغه، نامه 31: وسائل الشیعه، ج 21، ص 478؛ بحارالانوار، ج 74، ص 220

چگونه این مرد خودش را پدر ترک خواند؟! آتاترک آمد و وارد صحنه شد، همزمان با او رضاخان وارد صحنه ی ایران شد. ما در ایران بدحجابی نداشتیم، در ترکیه بدحجابی و شراب خواری نداشتیم. حکومت ها در تربیت مؤثرند، محیط، دوست، والدین و لقمه همگی مؤثر هستند. تربیت مسأله ی خیلی پیچیده ای است، گاهی یک عامل باعث می شود همه ی عوامل دیگر به هم بریزد. یک عامل پسری مثل پسر نوح را از تربیت و خاندانش جدا می کند و در حوزه ی اهل نبودن قرار می دهد؛ «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»(1)

محمدبن ابی بکر

یکی نیز مثل محمد بن ابی بکر می شود که خواهرش جنگ جمل را اداره می کند؛ اما او در جبهه ی امیرالمؤمنین علیه السلام می ایستد. نقش تربیت چگونه است که شخصی مثل محمدبن ابی بکر تحویل می دهد؟! نقش تربیت چگونه است که شخصی مثل محمدبن غطبه تحویل می دهد؟!(2)223 نقش تربیت به گونه ای است که عکس این افراد را هم تحویل میدهد؛ مثل فرزند نوح، مثل جعفر فرزند امام. لذا این ها را باید دقتکرد، این بحثی که من امروز عرض می کنم بحث گسترده ای است که کتاب های خوبی نیز در این زمینه نوشته شده است؛ اصول تربیت، مبانی تربیت، شیوه های تربیت، راه تربیت خیلی ها می گویند، آقا پدرم نسبت به نماز کاهل است، چه کنم؟ پسرم نسبت به نمازش سست است، چه کنم؟ گاهی خود فرد می آید می گوید آقا، من عصبانی هستم، من سست هستم، من در مقابل نامحرم می لغزم، من میدانم اشکالم این است در تربیتم چه کنم؟

شیوه های تربیتی در کلام امیرمؤمنان علیه السلام

اشاره

با مقدمه ای که عرض کردم چند تا از روش های تربیتی را برایتان می گویم و داستان هایی نیز از زندگی حضرت علی علیه السلام نقل می کنم تا ببینید که تربیت شیوه دارد. امروزه هر کس بدون روش وارد کاری شود شکست می خورد. امروزه در کشاورزی

ص: 304


1- هود: 64

2- پیغمبر و یاران، ج 5، ص

شیوه ای آورده اند که محصول چند برابر می شود، در دامداری شیوه ای آورده اند که شیر حیوان را چند برابر کرده اند، در مرغداری شیوه ای آورده اند که برداشت تخم مرغ و مرغ را چند برابر کرده اند. چگونه می شود شیوه ای در دامداری، کشاورزی، پرورش درخت و میوه اثر دارد اما در تربیت انسان اثر ندارد؟! و یا بگوییم تربیت انسان روش نمی خواهد؟ چگونه با یک شیوه محصول گندم را دو برابر کرده اند اما من نمی توانم با یک روش محصول عمرم را دو برابر کنم؟! چگونه با یک شیوه، شیر حیوان را افزایش می دهند اما من نمی توانم با یک روش جدید از فکرم، اندیشه ام، قلم و زبانم استفاده کنم؟! مسلمة تربیت روش دارد. باید این شیوه ها را دید. البته این روش هایی که امروز برای شما میشمارم، نمی شود برای همه یکسان پیاده کرد. بعضی از این روش ها برای نوجوانان خوب است. بعضی ها از این روش ها برای مسن ها خوب است؛ یعنی شما نمی توانید بعضی از این شیوه ها را برای آدم هفتاد ساله به کار ببرید. بعضی از این روش ها مربوط به همه است. بنده امروز با حذف این تفاوت ها، این شیوه ها را خدمت شما عرض میکنم گرچه روش های تربیتی زیاد است اما من به همین چند مورد اکتفا میکنم.

1. اصل تسهیل

اشاره

یکی از شیوه های تربیتی روش تسهیل و تیسیر است؛ یعنی روش آسانگیری و سخت نگرفتن. شخصی خدمت امام صادق آمد . این روایت خیلی قابل توجه است. امام صادق به او فرمود: مردم هفت گروه می شوند: «إنَّ مِنَ المُسلِمینَ مَن لَهُ سَهمٌ»؛ بعضی ها یک ظرفیت دارند، «ومِنهُم مَن لَهُ سَهمانِ»؛ بعضی ها دو ظرفیت دارند، «ومِنهُم مَن لَهُ ثَلاثَةُ أسهُمٍ»؛ بعضی ها سه ظرفیت دارند، «ومِنهُم مَن لَهُ أربَعَةُ أسهُمٍ، ومِنهُم مَن لَهُ خَمسَةُ أسهُمٍ، ومِنهُم مَن لَهُ سِتَّةُ أسهُمٍ»، امام ظرفیت ها را همین گونه ش. سرد تا این که فرمود: «ومِنهُم مَن لَهُ سَبعَةُ أسهُمٍ»؛(1) بعضی ها هفت ظرفیت دارند. بعد امام صادق فرمود: کسی که سه ظرفیت دارد اگر چهار ظرفیت به او بار کنی جواب نمی دهد. اگر شما در یک ظرف 20 لیتری، 30 لیتر آب بریزید 10 ليتر آن بیرون می ریزد.

ص: 305


1- الكافي، ج 2، ص 42: وسائل الشیعه، ج 16، ص 160؛ بحارالانوار، ج 66، ص 161

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «لايَزالُ النّاسُ بِخَيْرٍ ما تَفاوَتُوا، فَاِذَا اسْتَوَوا هَلَكوا»؛ (1)مردم با هم تفاوت دارند، و اگر این تفاوت ها نبود هلاک می شدند. همه یک طور نیستند، آیا اصحاب پیغمبرصل الله علیه واله وسلم مثل هم بودند؟ آیا اصحاب ائمه مثل هم بودند؟ امام صادق فرمود: کسانی که به پیغمبر ایمان می آوردند چند دسته بودند: «منهُمْ من یُؤمنُ بِاالسَّمْعِه»؛ بعضی ها همین که پیغمبر صحبت می کرد ایمان می آوردند؛ مثل ابوذر. ابوذر از پیغمبر معجزه نخواست همین که پیغمبر را دید ایمان آورد. «منهُمْ من یُؤمنُ بِالنَّظَره»؛ بعضی ها با گوش کردن ایمان نمی آوردند آن ها معجزه می خواستند، می گفتند آقا، به آن درخت بگو جلو بیاید یا عقب برود، بعد ما ایمان می آوریم. میگفتند: یا رسول الله، چشمه ای جاری کن بعد ما ایمان می آوریم. یا مرده را زنده کن بعد ما ایمان می آوریم. امام صادق علیه السلام فرمود بعضی ها با شنیدار ایمان می آوردند و بعضی ها با دیدن معجزه؛ اما بعضی ها مثل ابوجهل نه با شنیدن ایمان آوردند و نه با دیدن. وقتی معجزه را دیدند، گفتند: این سحر است، وقتی شنیدند،گفتند: کذب است. حال آیا شما می توانید ابوجهل و ابوذر را کنار هم یکسان ببینید؟ اصل تسهیل معنایش این است، «يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ» خدا از شما آسان خواسته، «وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»؛ (2)خدا از شما سختی نخواسته است. چند آیه بخوانیم: « قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ»،(3) مردم چرا حلال خدا را برای خودتان حرام می کنید؟ بعضی ها حلال را بر خودشان حرام می کنند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم از دست بعضی از همسرانش ناراحت شد، او را اذیت می کردند، فرمود: من اصلا زن نمی خواهم. آیه نازل شد: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ»،(4) پیغمبر، یک نفر اشتباه و خطاکرده، چرا چیزی را که خدا برایت حلال کرده، حرام می کنی؟ این آیه اول سورهی تحریم است، «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ»؛ ای پیامبر، چرا چیزی را که خدا بر تو حلال

ص: 306


1- بحارالانوار، ج 74، ص 385، الأمالی للصدوق، ص 446؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 53

2- بقره: 185

3- اعراف: 23

4- تحریم: 1

کرده به خاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می کنی؟! قرآن کریم می فرماید: بعضی ها یک چیز را یک سال حلال می کردند و یک سال حرام می کردند، این کار را نکنید حلال الهی حلال است، و حرام الهی نیز حرام است. وجود مقدس پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم وقتی معاذ را برای تبلیغ به يمن فرستاد به او فرمود: معاذ، در مردم نفرت از دین ایجاد نکن، دین را برای مردم منفور جلوه مده. «یَسِّر»؛ آسان بگیر، «وَلاتُعسِّرُ»؛ سخت نگیر، «بَشِّر»؛ تا می شود بشارت بده و تشویق کن، «ولاتُنَفِّر»، کاری نکن مردم از دین زده بشوند.(1) عزیزان، این روایت را خوب دقت کنید تا بعد، از تاریخ برایتان بگویم. چه قدر این روایت کارشناسانه است! امیرمؤمنان فرمود: «وَلا تَقْسِروا اَوْلادَكُمْ عَلى آدابِكُم ، فَاِنَّهُمْ مَخْلوقونَ لِزَمانٍ غَيْرِ زَمانِكُم»،(2) پدرها، فرزندانتان را به آداب خودتان مجبور نکنید، زمان آن ها با زمان شما فرق می کند. یک سری از اصول زمان بر نیست؛ مثل صداقت. هزار سال پیش دروغ بد بود حالا نیز بد است. هزار سال پیش غیبت بد بوده حالا نیز بد است. هزار سال پیش وفای به عهدخوب بوده حالا نیز خوب است.

ولی آداب فرق می کند، آیا 50 سال پیش با امروز لباس ها یکی است؟ پدری به فرزندش می گوید: بچه جان، تو از من وسیله می خواهی، تو از من خانه می خواهی، بابای من که چیزی برای ما نخرید، بابای من ما را از سیزده، چهارده سالگی دنبال کار فرستاد، تو هم خودت برو تلاش کن! اما الان زمان فرق می کند. چهل سال پیش تهیه کردن امکانات زندگی مثل حالا نبود. چهل سال پیش تهیه کردن زمین و ازدواج کردن مثل حالا نبود. نمیشود آداب خودمان را به فرزندانمان تحمیل کنیم. گاهی بعضی از پدرها می گویند: بابا جان، من تا یادم است تا زمانی که دیپلم گرفتم و دانشگاه رفتم سرم را تا ته میتراشیدم. اما الان برای فرزندان ما حتی در دوره ی راهنمایی و دبیرستان سر تراشیدن الزامی نیست چون بهداشت خوب شده است. سابق بهداشت ضعیف بود، لذا بگذار فرزندت مو داشته باشد اما موهایش براساس موازین باشد. ترویج غرب نباشد، ترویج یک فرهنگ بیگانه نباشد. لذا فرمود: «لا تَقْسِروا اَوْلادَكُمْ عَلى

ص: 307


1- پیغمبر و باران، ج 5، ص 262

2- شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 267

آدابِكُم»؛ بچه هایتان را به آداب خودتان مجبور نکنید. امیرالمؤمنین فرزندانش را به خوردن غذای خودش مجبور نمی کرد.

داستان
زهد علی علیه السلام

ابو رافع میگوید: یک روز عید خدمت امیر مؤمنان رسیدم، مدتی نشستم بعد آقا دستور دادند کیسه ای را آوردند که در آن مهر بود، مهر را شکستند و نانی را بیرون آوردند. گفتم: آقا، کسی که از این نان نمی خورد چرا شما در آن را مهر کردید؟ فرمود: بچه ها گاهی به آن روغن می زنند می خواهم حتی این کار هم صورت نگیرد.(1) ولی حضرت این الزام را برای امام حسن و امام حسین علیها السلام نداشت. پس یک سری از اصول اخلاقی ثابت است؛ نمیشود بگوییم یک زمانی بی حجابی بد بوده اما حالا خوب است.

یک زمانی مثلأ صداقت خوب بوده اما حالا فایده ندارد. ولی در شیوه ها این طور نیست مثلا شیوه ی لباس، شیوه ی زندگی این گونه نیست. ما نمی توانیم بگوییم امروزه خانه ی ما مطابق با خانه ی زمان امیرالمؤمنین علیه السلام باشد. اصلا شهرداری اجازه نمیدهد که خانه را آن گونه بسازی، تا شناژ را نبندی، شهرداری نمی گذارد ساختمان بسازی. امروزه نمی شود شیوه ی خانه ی گلی را به کار ببری. امروزه تا مهندس ناظر ساختمان را تأیید نکند اصلا به شما جواز نمی دهند. امروزه نمی توانی بگویی پدرهای ما خانه های گلی ساختند هیچ طور هم نشد. اما یک بار نیز مثل زلزله ی بم سی هزار نفر زیر خاک می روند ولی در ژاپن زلزله با هفت ریشتر می آید فقط پنج نفر کشته می شوند. بنابراین نمی شود شیوه ها را یکسان بگیریم. لذا حضرت فرمود: «لا تَقْسِروا اَوْلادَكُمْ عَلى آدابِكُم». چون زمان آن ها با زمان شما متفاوت است. این روش تیسیر و تسهيل مهم است. ببینید خدا چه قدر آسان گرفته است! میگوید تا یقین نداری جایی نجس است می توانی پای خیس آن جا بگذاری. تا یقین نداری خانه ی کسی نجس است می توانی آن جا نماز بخوانی حتی نمی خواهد از صاحبخانه سؤال کنی. در ازدواج چه قدر سهولت قائل شده است! میگوید اگر کسی همسرش را طلاق داد بعد یک

ص: 308


1- هزار و یک حکایت اخلاقی، ص 554

نگاهی به هم کردند یا یک اشاره ای به هم کردند، می توانند رجوع کنند و لازم نیست دوباره خطبه بخوانند. در ازدواج آسان ترین خطبه را گذاشته با چند کلمه به هم محرم می شوند. خداوند در همه چیز سهولت را قرار داده است. سهولت در تزویج، سهولت در امر طهارت و نجاست، سهولت در برخورد با مردم، سهولت در حدود الهی.

توبه بهتر از اعتراف گناه

شخصی خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آمد - این قصه خیلی جالب است . گفت: یا اباالحسن، مرا پاک کنید من مرتکب زنا شده ام، مرتکب فحشا شده ام. خودش آمده اعتراف می کند. آقا فرمودند که قرآن بلدی؟ گفت: قرآن را حفظ هستم. شروع کرد قرآن خواندن. آقا از او چند سؤال کرد، دید اشکال فکری ندارد، جنون و عقب ماندگی ندارد، آدم عاقلی است. فرمودند: فعلا برو. اگرمی رفت دیگر رفته بود، حضرت دنبال او نمی فرستاد، ولی برگشت. باز فردا آمد، گفت: آقا، آمده ام حکم و حد زنا را بر من اجرا کنید. فرمود: همسرت در شهر بوده؟ چون ممکن است کسی زن دارد اما زنش نیست، و به عسر و حرج افتاده، ممکن است بتوانیم شبهه ای ایجاد کنیم و حد را از او دور کنیم. حضرت فرمود: همسر داری؟ گفت: بله آقا، همسر دارم. فرمود: پیشت بوده؟ شاید در سفر بوده، شاید خانه ی پدرش بوده، شاید با تو قهر کرده. گفت: هم زن دارم و هم در مسافرت نبوده. حضرت فرمود: فعلا برو. رفت و روز بعد آمد. حضرت فرموده بود برو بعد بیا، فرمود: برو. اما او مرحله ی سوم برگشت. باز وجود مقدس اميرالمؤمنين علیه السلام پرسش های دیگری از او کرد مثلا شک نداری؟ شاید این طور نبوده، شاید به حد زنا نرسیده. گفت: نه آقا، مطمئن هستم زنا بوده است. رفت دفعه ی چهارم آمد، دفعه ی چهارم دیگر قاضی حکم می کند. اما این قسمت از روایت منظورم است، وقتی حضرت حکم را صادر کرد، فرمود: «ما أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ مِنْکُم أَنْ یأْتِی بَعضَ هذِهِ الفَواحِشَ فَیفْضَحُ نَفسَهُ عَلی رؤوسِ المَلأَ»؛ چه قدر زشت است بعضی از شما که مرتکب فحشا می شوید بعد می آیید اعتراف می کنید، فرمود: «أفَلا تابَ فِی بَیتِهِ»، اگر در خانه اش نشسته بود و توبه کرده بود، «فَوَاللَّهِ لَتُوبَتُهُ فِیما بَینَهُ وَبَینَ اللَّهِ » ؛ به خدا قسم توبه ی بین خودش و بین خدا، «أفضَلُ مِن إِقامَتی عَلیهِ الحَدَّ»؛(1) به مراتب بالاتر از این بود که بیاید و اعتراف

ص: 309


1- الکافی، ج 7، ص 188؛ وسائل الشیعه، ج 28، ص 36؛ بحارالانوار، ج 20، ص292

کند تا من حد را برایش جاری کنم. فرمود: خودت توبه میکردی. اسلام بنایش بر پوشش است. حال اگر در جایی کسی لو می رود و آبرویش در جامعه می رود تو چرا بیان می کنی؟! لذا فرمود: «ما أقْبَحَ بالرّجُلِ»، زشت است این که بعضی از شما مرتکب خطا می شوید و بعد می آیید مطرح می کنید. اگر او بین خود و خدایش توبه میکرد بهتر از این اعتراف بود. این اصل تسهیلات است. در موارد متعدد دیده ام که جاهایی حق با حضرت بوده اما به خاطر سهولت و به خاطر اینکه نزاع ایجاد نشود حضرت از حق خود گذشته است.

فراموش نکردن گذشته ی دیگران

عبدالله بن زبیر خدمت حضرت آمد و گفت: آقا، دفتر پدرم زبیر را بررسی می کردم، دیدم هشتاد هزار درهم از پدر شما ابوطالب طلب دارد، حضرت فرمودند که اگر پدرت نوشته درست است؛ چون پدر تو آدم صادقی بود. دقت کنید این خودش یک نکته ی اخلاقی است. اگر یک کسی انحرافی پیدا کرد، اگر کسی مسیری را غلط رفت، انسان نباید گذشته ی خوبش را هم بد تلقی کند؛ مثلا فلانی آدم بدی است، بی نماز است، بیدین است؛ اما راستگو است حال شما بدی او را بگو خوبی اش را هم بگو. زبیر با حضرت مبارزه کرده در مقابل حضرت ایستاده، حال بماند که نتیجه ی زبیر چه شد و به کجا منتهی شد، در جمل هم با حضرت مبارزه ی مستقیم نکرد، میدان را رها کرد و رفت. اما آن جمعیت را به میدان جمل کشید. زبير بعد از پیغمبر در مسیر اسلام و امیرالمؤمنین و ولایت باقی نماند. اما این تعبیر حضرت مهم است،فرمود: پدر تو در این مسائل دروغ نمیگفت، بی دلیل از کسی پول نمی گرفت، اگر نوشته لابد طلب دارد.

فرمود پول را به او دادند. عبدالله بن زبیر رفت و فردا برگشت، گفت: آقا، اشتباه کردم، پدرم نوشته بود: من به پدر شما هشتاد هزار درهم بدهکارم. من بدهی را دقت نکردم فکر کردم نوشته، پدر شما بدهکار است. . گاهی پیش می آید انسان یک کلمه را جا به جا می کند. به گفت: آقا، ما باید علاوه بر این که هشتاد هزار درهم شما را برگردانیم، باید هشتاد هزار درهم نیز به شما بدهیم. حضرت فرمودند: «وَالِدُكَ فِي حِلٍّ » پدرت را حلال کردم، «وَ اَلَّذِي قَبْضَتَهُ مِنِّي هُوَ لَكَ»؛(1) پولی هم که از ما گرفتی مال خودت باشد

ص: 310


1- مستدرک، ج 13، ص 410؛ بحارالانوار، ج 41، ص 32؛ المناقب، ج 2، ص 118

چون ما اهل بیت عادت نداریم چیزی را که به کسی می دهیم پس بگیریم. اهل بیت عصمت معدن کرامتند. این اصل سهولت است.

شمه ای از اخلاق على علیه السلام

یک فرد مسیحی در صفین زره حضرت را سرقت کرده بود، آقا می داند زره مال خودش است . خیلی از اوقات پیش می آید که حق با شماست اما از نظر قانونی نمی توانی ثابت کنی. ائمه علیه السلام نیز بنا ندارند در این گونه مواقع از علم امامت و معجزه استفاده کنند . پیش شریح قاضی آمدند، آقا نشست، مسیحی هم نشست. قاضی به حضرت گفت: شاهد دارید؟ فرمود: نه، زره من در صفین گم شده شاهد نیز ندارم ولی زره مال من است. مسیحی نیز سوگند یاد کرد که مال من است. شریح بر اساس قوانین حکم کرد و زره را به شخص مسیحی داد. وقتی بیرون آمدند، آقا امیرالمؤمنین علیه السلام از مسیحی خداحافظی کرد و چند قدمی هم او را همراهی کرد، فرمود:در دین ما مشایعت و همراهی با رفیق لازم است. آقا همین طور که میرفت دید مسیحی برگشت، گفت: یا امیرالمؤمنین! زره مال شماست، در صفین وقتی شما برای وضو گرفتن کنار آب رفتید زره را روی اسب گذاشتید، خلوت بود و من آن را برداشتم. زره مال شماست چرا شما به همین میزان اکتفا کردید؟ حضرت فرمود: من شاهد نداشتم، چه کنم؟ مسیحی بلافاصله زره را تحویل داد، شهادتین گفت و به رسالت پیغمبر خدا حضرت محمد صلی الله علیه واله وسلم ایمان آورد. پس یک اصل، أصل تسهيل است.

2. اصل اعتدال

اشاره

اصل دوم اصل اعتدال است. عزیزان، ما در طول تاریخ هم از تندروی شکست خوردیم و هم از کندروی. امیرالمؤمنین در نهج البلاغه تأکید می کند مؤمن کسی است که روش او میانه روی است؛ «مَلبَسُهُم اَلاِقتِصَادُ».(1) یکی از یارانش به نام همام خدمت حضرت آمد و عرض کرد: آقا، صفات متقین را برای من بشمارید. آقا 110 صفت را بیان کردند.

ص: 311


1- بحارالانوار، ج 64، ص 315؛ نهج البلاغه، خطبه 193؛ کشف الغمه، ج 1، ص 100

سابق بزرگان و علما به فرزندانشان سفارش می کردند که خطبهی متقین را حفظ کنید. یکی از صفاتی که حضرت آن جا بیان می فرماید: «مَلبَسُهُم اَلاِقتِصَادُ» انسان های متدین و متقی روش آن ها میانه روی است. امروزه ما از رعایت نکردن این روش در جامعه خیلی ضربه می خوریم. یک مثال ساده بزنم؛ مثلا كسی رفیق من است در رفاقت هم نباید افراط کرد. امام صادق به یکی از اصحابش فرمودند: آن رازی را با دوستت در میان بگذار که اگر دشمنت از آن آگاه شد زیانت نرساند. رفیقت را با همه ی اسرارت آشنا نکن. سفرهی دلت را پیش او نگشا. چون یک روز رابطه ی شما به هم می خورد و او عليه تو استفاده میکند.(1) در رفاقت هم افراط نداشته باش. چند روز قبل جوانی مرا دید و گفت: آقا، شش ماه است که ازدواج کرده ام، همسرم رفته تقاضای طلاق کرده و مهریه اش را به اجرا گذاشته. گفتم چرا؟ گفت: سادگی کردم، فکر کردم این زناز آسمان برای من آمده، دیگر او همه چیز من و همه ی هستی من است. از بس به او علاقه داشتم سیر تا پیاز زندگی ام را از اول تا آخر برایش گفتم. اگر رابطه های نادرستی قبل از ازدواج داشتم همه ی آن ها را گفتم. اگر خلاف هایی داشتم آن ها را گفتم. اگر پولی داشتم گفتم. وقتی همه ی این ها را تعریف کردم، همسرم گفت: تو به درد ازدواج با من نمیخوری. گاهی انسان نباید حتی به زنش نیز همه ی حرف هایش را بزند. یک مطالبی پیش همسر انسان هم نباید گفته شود. لذا افراط گاهی در دوران نامزدی است، گاهی در دوستی، گاهی در برخورد با اطرافیان و گاهی در مسائل دینی است. عجیب است قرآن کریم حتی در مسائل ساده هم سفارش به اعتدال میکند.

وقتی می خواهند گاو بنی اسرائیل را ذبح کنند، برای این که داستان بنی اسرائیل را حل کند، می گوید، خدایا! گاو باید چه رنگی باشد؟ می فرماید: «اَّ فَارِضٌ وَلاَ بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ»؛(2) نه رنگش خیلی روشن باشد، نه خیلی تیره. چرا خداوند فرمود: «لاَّ فَارِضٌ وَ

ص: 312


1- وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ: لاَ تُطْلِعْ صَدِيقَكَ مِنْ سِرِّكَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اِطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّكَ لَمْ يَضُرَّكَ فَإِنَّ اَلصَّدِيقَ قَدْ يَكُونُ عُدُّواً يَوْماً مَا (بحارالانوار، ج 71، ص 177؛ مشکاة الانوار، ص 323؛ الأمالی للصدوق، ص669

2- بقره:68

اَ بِكْرٌ»؟ چون می خواهد حتی در داستان گاو بنی اسرائیل نیز مسأله ی اعتدال را جا بیندازد. این نکته ی دقیق و ظریفی است. آقا، می خواهم نماز بخوانم چگونه بخوانم؟ «لَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ»؛ نه داد بزن، «وَلَا تُخَافِتْ بِهَا»؛(1) نه خیلی آهسته بخوان. البته معلوم است این آیه برای نمازهایی است که باید بلند خوانده شوند مثل نماز مغرب، نه فریاد بزن و نه آهسته بخوان. آقا می خواهم انفاق کنم، «وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا»؛ نه خیلی اسراف کن، «وَلَمْ يَقْتُرُوا»،(2) و نه خیلی سفت باش.

داستان
حد انفاق

شخصی پیش رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم آمد و گفت: مادرم بیمار است، پیراهن تان را برای شفا بدهید. حضرت پیراهنش را در آورد و به او داد. حضرت فقط همین یک پیراهن را داشت که آن را می پوشید و به مسجد می آمد، لذا آن روز رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نتوانست به مسجد بیاید آیه نازل شد: پیامبر دستت را کامل نگشا، و دستت را کامل نبند؛ «وَلا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ» (3) آن گونه نباشد که پیراهن خود را بدهی و نتوانی از خانه بیرون بیایی، یا در بخشش چنان محکم باشی که کسی را از لحاظ کمک پوششی ندهی(4) این را اصل اعتدال می گویند که در فرهنگ اهل بیت ما است.

راه درست در کلام مولا

امیرالمؤمنین علیه السلام فهمیدند دو برادر به نام های عاصم و علاء یکی خانه ی بزرگی با امکانات زیاد دارد، و دیگری درون غار رفته و عبادت میکند. در واقع یکی از برادران ترک دنیا و دیگری به دنیا رو کرده است. حضرت به آن که خانه ی بزرگی داشت،

ص: 313


1- اسراء: 110

2- فرقان: 67

3- اسراء: 29

4- تفسیر نمونه، ج 12، ص92

فرمودند: خانه ات خوب است ولی در خانه ات از فقرا پذیرایی کن. در این خانه سفره بینداز و خانه را در خدمت مردم بگذار. نمی گویم خانه ی بزرگ نداشته باش سعادت مرد خانه ی بزرگ است؛ اما این خانه را در خدمت دین بگذار. به آن برادری که در غار رفته بود فرمودند: ای دشمن نفس خودت، تو چرا به غار پناه برده ای؟! چرا دنیا را ترک کرده ای؟!(1) بنابراین اصل دوم در تربیت، اصل اعتدال و میانه روی است.

3. اصل تشویق

اشاره

اصل سوم اصل تذکر و تشویق است و اصل بسیار مهمی است. اما بسیاری از ما می خواهیم در زندگیمان مخصوصا در برخورد تربیتی با جوان ها و نوجوان ها با تنبیه پیش برویم که این روش تنبیه فایده ای ندارد مگر در موارد خاص.

داستان
بخشش گنه کار به خاطر فضائلش

فردی را که دزدی کرده بود خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام از آوردند و به آقا عرض کردند: این شخص حافظ مقداری از قرآن است. امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمودند: چه مقدار از قرآن را حفظ هستی؟ دزد گفت: سوره ی بقره را کامل حفظ کرده ام. حضرت فرمودند: به خاطر حفظ سوره ی بقره از اجرای حد گذشتم اما دیگر دزدی نکن. این تشویق است، خطاکرده است، اما یک جنبه ی مثبت دارد. اگر یک سیگار در کیف جوانت پیدا شد، یک جایی اشتباه کرد، یک روز نمازش ترک شد؛ اما این جوان امانتدار و مؤدب است، این جوان احترامتان می کند، نکات مثبت اخلاقی اش را در کنار نکات منفی اخلاقی اش بگذار. اصل تشویق مخصوصا در دوره ی جوانی و نوجوانی حائز اهمیت است.

تکریم و تشویق فرزند

امام حسن علیه السلام کودک بودند که امیرالمؤمنین علیه السلام در منزل خودشان به وی فرمودند: حسنم، برو منبر سخنرانی کن. امام حسن گفتند: باباجان، شما نشسته اید در حضور شما نمی شود. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: من می روم. حضرت آمدند دم در

ص: 314


1- بحارالانوار، ج 40، ص 336

ایستادند حرف های امام حسن علیه السلام را می شنیدند اما امام حسن علیه السلام، امیرالمؤمنین علیه السلام را نمیدیدند. امام حسن علیه السلام اول شروع کرد به حمد خدا و ثنای رسول الله و بعدمطالب اخلاقی را تذکر دادند. وقتی تمام شد امیرالمؤمنین آمدند امام حسن را در آغوش گرفتند و لب هایشان را بوسیدند. اما ما اجازه نمی دهیم بچه هایمان حرف بزنند.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرزندشان را می فرستند از همان کودکی در خانه سخنرانی کند که اهل سخن و گفتار بشود، در جامعه بتواند خودش را بروز بدهد. شما هم فرزندت را بفرست تا خرید کند، ولو کلاه سرش برود یا اشتباه کند. اما این باعث می شود کم کم اصل تشویق و تذكر در زندگی بچه را درست تربیت کند و به جامعه بیاورد. بنابراین اصل و روش های تربیتی عبارتند از: اصل تسهیل، اصل اعتدال، اصل تشويق، اصل تدریج، اصل تذكر، اصل قاطعیت، اصل تنبیه و... که این ها هر کدام در جای خودش باید تعریف شود. متأسفانه در خیلی کارها روش را می دانیم؛ روش رانندگی، دامداری، پرورش گیاه، اما روش تربیت را نمیدانیم بسیاری از ما خودمان را فراموش کرده ایم، «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ»،(1) خود و خانواده هایتان را فراموش نکنید. تربیت شیوه و روش دارد. اگر با روش و شیوه پیش نروی باعث همین اختلافات می شود. گاهی عزیزانی با من تماس میگیرند یا پیش من می آیند و میگویند: مادرم با همسرم اختلاف دارد، همسرم با خواهرم اختلاف دارد، فلانی با فلانی اختلاف دارد. یک مرد باید روش مند عمل کند. لازم نیست هر کاری را که انجام می دهید بازگو کنید، مثلا یک خدمتی به مادرتان کرده اید، چون همسرتان حساس است، نمی خواهد به او بگویی، چه اشکالی دارد؟ شما مخفیانه به مادرتان کمک کنید. یایک خدمتی به همسرتان کرده اید که مادرتان حساس است، چرا اصرار دارید برای مادرتان تعریف کنید؟ بگذارید مخفی بماند. بعضی وقت ها مادرتان پشت سر همسرتان حرفی میزند بگویید می روم تذكر میدهم. بیایید خانه با یک کرامتی از کنارش بگذرید، مادرتان که نیست تا بداند شما چه گفته اید. بعد هم بگو مادرجان، تذکر دادم؛ اما چگونه تذکر دادی، دیگر لازم نیست بگویید. بعضی اوقات بی درایتی ها باعث اختلافات خانوادگی می شود، باعث اختلاف

ص: 315


1- تحریم:6

جوان ها با والدین می شود. بعضی والدین فرزندشان را مقایسه می کنند، فلانی چنین است، پسر خالهات فلان است، دختر خالهات فلان است. قبلا گفتم جوان ها مقایسه را نمی پسندند، جوان ها مقایسه را نمی پذیرند.

گاهی از دوستان صمیمی باید استفاده کرد، این یک روش است. ده بار به بچه می گویید برویم مسجد، او نمی آید، اما همین که رفیقش می آید می گوید برویم احیا، یا برویم مسجد، یک شب تا صبح حاضر است مسجد برود، تا احیا کند؛ چون رفیقش است اما با پدر نمی رود. بنابراین این جا به رفیقش زنگ بزنید، بگویید به او نگوید که شما تماس گرفته اید ولی بیایید او را به مسجد ببرد، او را به احیا ببرد. این ها شیوه می خواهد. باید دید عملکرد ما کجا جواب نمیدهد! باید یک عملکرد معادل برایش پیدا کنید. من با توجه به سیره ی امیرالمؤمنین علیه السلام بعضی از این شیوه ها را عرض کردم.

خدایا به عظمت قرآن و اهل بیت و به عظمت ماه رمضان قسمت میدهم جوانان ما، نسل ما و اولاد ما را صالح، سالم، متدین با تربیت، باادب و باحیا قرار بده.

ص: 316

جلسه بیست و پنجم

امیرمؤمنان (3)

اشاره

قال الله تبارک و تعالی: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَة» (1)

مقدمه

یکی از ابعاد مهم زندگی امیرالمؤمنین که برای همه ی ما درس است و ارزش هر کاری به همین بعد برمی گردد، بعد اخلاص در زندگی آن حضرت است. اخلاص، اکسیر است. اخلاص، راز و ستر الهی است. اخلاص، عیار و ارزش عمل و اعتقادات انسان است. اخلاص؛ یعنی بی آلایشی، یعنی پاکی در عقیده و عمل و دعا، یعنی فقط خدا را مدنظر گرفتن و مدنظر داشتن. روایت نیز داریم خدا می فرماید: «اَلأِخْلاصُ سِرٌّ مِنْ اَسْرارى»؛ اخلاص یک رازی از رازهای من است، «اَسْتَوْدِعُهُ قَلْبَ مَنْ اَحْبَبْتُهُ مِنْ عِبادى» (2) بنده ایرا که خیلی دوست دارم و او مرا خیلی دوست دارد و رابطه اش با من خیلی صمیمی است، این اخلاص و این سر و این راز را در وجودش قرار میدهم. لذا در روایت داریم که عمل با اخلاص کم است؛ چون دقیق و حساس است. امیرمؤمنان فرمود:«بالإخْلاصِ تُرْفَعُ الأعْمالُ»، (3) عمل انسان ها با اخلاص بالا می رود. از صبح تا شب دراین کره ی خاکی هر کسی یک کاری انجام می دهد، به فقرا کمک میشود، مجلس گرفته میشود، روضه گرفته می شود، به امور مردم رسیدگی می شود، ده ها نماز جماعت، برنامه های دینی و مذهبی برگزار می شود، در همین ماه رمضان صدها جلسه

ص: 317


1- نحل:98

2- بحارالانوار، ج 67، ص 249؛ منية المرید، ص 133

3- غررالحکم، ح2911

است، اما این ها با هم یکسان نیستند چون ارزش هر کدام از این ها به اخلاص آن هاست. لذا فرمود: اخلاص است که عامل بالا رفتن، رشد و ارتقاء عمل انسان را فراهم می کند. همچنین در حدیث دیگری امیرمؤمنان فرمود: «غايَةُ الإخلاصِ الخَلاصُ»؛(1) نجات و رهایی در پرتو اخلاص و انگیزه ی دینی در کار است.

اخلاص اختیاری

ابتدا یک آیه بخوانم که این آیه دلیل اخلاص را بیان می کند. سوره ی مؤمن آیه ی 65 - یکی دیگر از اسامی این سوره غافر است در بعضی قرآن ها غافر و در بعضی ها مؤمن آمده است، هر دو اسم نیز درست است؛ چون داستان مؤمن آل فرعون در این سوره آمده است. می فرماید: «اللّهُ هُوَ الْحَيُّ»؛ خداحی است؛ حتی يعنی همیشگی۔ همه ی موجودات فناپذیرند، همه ی موجودات یک پایان و فرجامی دارند، بزرگترین شخصیت های عالم از دنیا رفته اند «إِنَّكَ مَيِّتٌ»، خدا به پیغمبر می فرماید تو هم از دنیا می روی؛ «إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»؛(2) حتى فرشتگان مقرب الهی می میرند اما آن که ماندگار محض است، «هُوَ الْحَيُّ»:اوست که زنده است. «للَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ»؛ هیچ موجودی جز او و هیچ معبودی جز او در عالم نیست. و هیچ موجودی جز او صلاحیت معبودیت و پرستش ندارد. این آیه چه قدر زیبا است! اول می گوید خدا زنده، ماندگار و جاودان است، بعد هم می گوید هیچ کس جز او معبود حقیقینیست؛ «للَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ».به دو دلیل، او، او حی است و بقیه فرجام دارند؛ ثانيا: او معبود واقعی است. می فرماید:«فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» حالا با اخلاص صدایش بزنید. این دو مورد نیز دلیل اخلاص است. زیرا شما برای چه کسی می خواهید این کار را انجام بدهید؟ برای هر نیرویی انجام بدهید حتی دائم نیست. برای هر نیرویی بخواهید بندگی کنید، سزاوار بندگی نیست. پس به این دو دلیل «فَادْعُوا»پس او را عبادت کنید، «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ».آخر آيه هم می فرماید: خدا را شکر کنید؛ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ».چه قدر این آیه زیبا است! مقدمه و مؤخره و وسطش نتیجه گیری دارد.

ص: 318


1- غررالحکم، ح 3915

2- زمر: 30

اخلاص اضطراری

عزیزان، ما اخلاص اضطراری داریم ولی فایده ای ندارد. اخلاص اضطراری اخلاصی است که انسان فقط در گرفتاری خدا را می خواند. خدا در قرآن می فرماید: «فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ»، وقتی سوار کشتی می شوید و خطر غرق شدن پیش می آید، «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»؛(1) خدا را با اخلاص می خوانید. اما این اخلاص اضطراری است؛ مثل برق اضطراری که همیشه نیست همین که شارژش تمام شود، خاموش می شود.

اخلاص اضطراری، موقت و در شرایط ویژه است. قرآن کریم در مورد همین انسان می فرماید: وقتی به خشکی می رسد، خدا را فراموش می کند. ما دو نوع اخلاص داریم: 1- اخلاص اختیاری، 2- اخلاص اضطراری در سوره ی مؤمن آیه 65 می فرماید: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ»؛(2) در همه حال خدا را با اخلاص بخوان. اما در این آیه می فرماید: وقتی می خواهند، غرق شوند خدا را از روی اخلاص می خوانند این هم مخلصين است، آن هم مخلصين است؛ اما این مخلصين اضطراری است و آن مخلصين اختیاری. دومی اخلاصی است که بهانه اش نجات است و اولی اخلاصی است که سر و عیار است، عمل انسان را بالا می برد و ارزش می دهد، و ماندگار و همیشگی می کند. لذا قرآن هم در عقیده، هم در دعا و هم در عمل، توصیه به اخلاص می کند و می فرماید: يوسف مخلص بود، ابراهیم مخلص بود، موسی بن عمران مخلص بود. خداوند در قرآن می فرماید: «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ»؛ این ها از بنده های با اخلاص ما بودند. اخلاص یعنی انجام کار فقط به انگیزه ی الهی. البته این خیلی مشکل است و خیلی هم دقیق و حساس است.

اخلاص حضرت موسی

زمانی که حضرت موسی برای دختران شعیب از چاه آب کشید، آب را همراهشان تا درب منزل آورد. دختران به پدرشان خبر دادند که جوان متدینی به ما کمک کرد. حضرت شعیب، حضرت موسی را خواست. وقت شام بود که گفت: «اِجْلِسْ یا شابُّ

ص: 319


1- عنکبوت: 65

2- يوسف: 24

فَتَعَشَّ»؛ جوان، بنشین با ما غذا بخور. موسی فکر کرد این غذا مزد آب کشیدنش است لذا به حضرت شعیب گفت: نه نمیخورم. حضرت شعیب گفت: «أَلَسْتُ بِجائِعٍ؟! ؛ گرسنه نیستی؟ حضرت موسی گفت: اتفاقا گرسنه هستم از صبح تا حال چیزی نخورده ام، ولی ما اهل بیتی هستیم که وقتی کاریرا انجام میدهیم فقط برای خدا انجام میدهیم، من این کار را برای مزد و جایزه انجام نداده ام.

حضرت شعیب گفت: اتفاقا من هم به خاطر آب کشیدنت نمی خواهم به تو غذا بدهم. ما نیز اهل بیتی هستیم که «نُقرِي الضَّیْفَ وَ نُطْعِمُ الطَّعامَ»؛ سیره و روش ما این است که مهمان را تکریم می کنیم. اگر غریبه ای نیز در خانه ی من آمده بود و کاری هم برای ما نکرده بود، این شام را به او میدادم. این شام به خاطر مزدکار تو نیست. حضرت موسی گفت: حالا خیالم راحت شد. «فَجَلَسَ مُوسى يَأكُلُ»،(1) بعد موسی بر سر سفره ی حضرت شعیب نشست. این همان اخلاص است.

امیرمؤمنان علیه السلام از محبوب ترین بنده ی خدا

اخلاص در زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام موج می زند. انس بن مالک می گوید: أم أيمن برای رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم این غذای خوبی پخته بود؛ مرغ بریانی خدمت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم آورده بود. حضرت رسول صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: کاش محبوب ترین و با اخلاص ترین بندهی خدا بیاید و با من هم غذا بشود. انس بن مالک می گوید خیلی دلم می خواست او یکی از انصار باشد. دیدم در خانه را می زنند، در را که باز کردم علی بن ابی طالب علیه السلام بود به گونه ای حضرت را برگرداندم تا شاید یکی از انصار بیاید. مجددا بعد از لحظاتی دیدم امیرالمؤمنین علیه السلام در می زنند. پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم متوجه برگرداندن من شدند، فرمودند: اگر تا شب هم صبر کنی جز علی بر این در نمی آمد؛ چون اوست که محبوب خدا است. در جنگ خیبر هم حضرت رسول فرمودند: فردا پرچم را دست کسی میدهم که«یُحِب اللّه وَ رَسُولَهُ»؛ خدا و رسول خدا را دوست دارد. «يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ (2) خدا و

ص: 320


1- بحارالانوار، ج 13، ص 20؛ القصص للجزائری، ص 231

2- الكافي، ج 8، ص 349؛ بحارالانوار، ج 21، ص 2: الاقبال، ص 525

رسول خدا نیز او را دوست دارند. در زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام هم می گوییم: على جان! تو هم محبوب هستی و هم حب تو به خدا بی نظیر است.

دفاع از امیرمؤمنان علیه السلام در دربار معاویه

همین اخلاص علی علیه السلام باعث شد، تا فراریان از عدالت علی و حتی بعضی از کسانی که در ظاهر در خط حضرت بودند، در دربار معاویه جمع گردند. وقتی خبر شهادت على علیه السلام به معاویه رسید، چون رقیبش از صحنه خارج شده بود خیلی خوشحال شد. معاویه به دنبال خلافت بود، می خواست با جنگ خلافت را از حضرت امیرعلیه السلام بگیرد که نشد. اما بعد از امام حسن علیه السلام با آن جریاناتی که پیش آمد بالاخره توانست خلافت را بگیرد و بیست سال برگرده ی جهان اسلام تاخت و به قول رشید رضا: باید اروپائیان مجسمه ی معاویه را طلا بگیرند و در وسط میدان های شهر بگذارند. این خدمتی که معاویه به دنیای اروپا و غرب کرد هیچ کس در تاریخ نکرده است. اگر معاویه نبود و مسلمانان یک پارچه بودند، مگر می توانستند به یک میلیارد مسلمان این گونه زور بگویند و حکومت بکنند؟! این اختلاف را معاویه راه انداخت. اینزمینه سازی حکومت بنی امیه، که آن ها را بر گرده ی مردم سوار کرد، و بعد بنی امیه زمینه ساز حکومت بنی عباس شدند. همه ی این ها باعث شد که اهل بیت از صحنه ی حکومت دور شوند. و مکتب های فقه ی و نحله های اعتقادی حنفیه و مالکیه و تراشیده شود و میدان عمل پیدا کنند.

با این شیوه، تفرقه بین مسلمانان افتاده است، (رشیدرضا) می گوید با این خدمتی که معاویه به دنیای غرب کرده است، آن ها باید مجسمه ی او را طلا بگیرند زیرا معاویه با این اختلافات و جدا کردن مردم از درب خانه ی اهل بیت باعث تفاوت بین فرقه های مسلمانان شد. وقتی خبر شهادت حضرت علی عیه السلام به دربار معاویه رسید او تمام وزراء و شخصیت ها را دعوت کرد، لباس جشن پوشید و جشن گرفت. خواننده ای به نام ابوالاسود الدؤلی داشت او را صدا زد و گفت بیا آواز بخوان. این خواننده کمی فکر کرد و گفت: معاویه ایام جشن و شادی نیست. معاویه گفت: چه سروری از این بالاتر که خبر شهادت علی بن ابی طالب علیه السلام از کوفه به ما رسیده است، ما باید جشن بگیریم.

ص: 321

ابوالاسود الدؤلی خیلی متأثر شد، گفت: خبر شهادت علی علیه السلام رسیده، من آواز نمی خوانم. هر کاری کردند نخواند. معاویه گفت: او را بزنید. مقداری که او را زدند قبول کرد، گفت می خوانم. منظورم از بیان مطلب این جاست - بلند شد چهار بیت شعر خواند و مجلس را تبدیل به مجلس عزا کرد و با معانی اشعارش مجلس را به هم ریخت. بعضی از اشعارش این است:

ألا أبلغ معاوية بن حرب *** فلا ق غوث الايتينا

یعنی معاویه خوشحال نباش، بر شهادت علی شادی نکن.

قلا و الله لا أني قلي *** وش صلاته في الراكعينا(1)

والله، علی علیه السلام را با نمازهای طولانی اش فراموش نمی کنم. علی علیه السلام را با آن نمازهایی که در دل شب می خواند و آن سجده های طولانی اش فراموش نمی کنم. ما هر وقت دلمان برای نجواهای پیامبرصلی اله علیه و اله تنگ میشد، می رفتیم و به نجواهای علی علی گوش میدادیم. نماز او نماز رسول الله بود، سیره ی او سیره ی پیامبر بود. دقت کنید یک کسی که در دربار معاویه است از علی علیه السلام چنین سخن می گوید.

عدی بن حاتم مدافع امیرمؤمنان علیه السلام

خیلی ها بودند که به دلایلی به شام می آمدند. عدی پسر حاتم و پدر حُجر است. سه پسرش در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت رسیدند. یک پسرش هم به خاطر این که دایی او در جنگ صفین کشته شده بود به معاویه پیوست و از سپاه علی علیه السلام برگشت. در آن هنگام عدی بن حاتم گفت این پسر از اولاد من نیست، او را بکشید. پسری که به امیرالمؤمنین پشت کرده اولاد من نیست. وقتی به دربار معاویه آمد، معاویه خواست بر زخمش نمکی بپاشد گفت: پسرانت کجا هستند؟ پسران على علیه السلام زنده اند اما پسران تو به شهادت رسیده اند، علی علیه السلام به تو وفا نکرد باید بچه های خودش شهید می شدند. عدی بن حاتم گفت: معاویه، ساکت باش من به على وفا نکردم که او به شهادت رسید و من هنوز زنده ام اما او نیست. فورا معاویه او را ساکت کرد و گفت: کمی از اوصاف آقایت

ص: 322


1- بحارالانوار، ج42، ص 243 المناقب ج 3، ص 315

برایم بگو. او شروع کرد از اوصاف امیرالمؤمنین، نماز، عبادت امیرالمؤمنین گفتن. آن ها این گونه بودند.(1)

فضائل امیرمؤمنان علیه السلام از زبان ابودرداء

مرحوم شیخ عباس قمی، در مفاتیح به مناسبت اعتراض به خرافه و خرافه گرایی و کسانی که آش أبودرداء درست می کنند، می گوید این خرافه است. خدا کند روزی این خرافات از میان جامعه ی ما ریشه کن شود. امروز درصحن حرم مطهر، آقایی اطلاعیه ای دست من داد و گفت: آقا، این را یکی به من داده می گوید این دست خط امام زمان است. گفتم آقا، این ها دروغ است؛ انتساب دست خط امام زمان، تعیین وقت برای ظهور امام زمان، ادعای نیابت از طرف امام زمان، نیابت خاص، ادعای ملاقات همه دروغ است. البته ملاقات امام زمان ممکن است ولی هر کسی که به ملاقات حضرت رفته او دکان باز نکرده است. این دکان باز کردن ها، ادعا کردن ها، برای مردم تعیین تکلیف کردنها این ها جایز نیست. این ها آسیب های مهدویت است. متأسفانه در بعضی مجلات هم دیدم این ها منعکس شده، خرافات در میان جامعه باعث زحمت است، خرافات باعث دوری از حقیقت است. بعضی جاها رسم است وقتی بیماری در خانه ی آن ها زیاد می شود می گویند آش ابودرداء را درست کنیم مریضی ریشه کن می شود، این حرف کاملا بیهوده است. در این باره مرحوم حاج شیخ عباس قمی می نویسد: أبودرداء آدم سالمی نبوده، او از محبین و علاقمندان و فداییهای معاویه است. اما همین أبودرداء یک روایت دارد که مرحوم حاج شیخ عباس در سفينة البحار به آن اشاره کرده است، شیخ عباس قمی می گوید ابودرداء این روایت را برای کسانی نقل می کند که خیلی از آن ها محب على علیه السلام نیستند و خود او نیز بعدا به معاویه پیوست. ابودرداء می گوید: در نخلستان ها دیدم على «کَالْخَشَبَةِ»؛ مثل چوب افتاده، بالای سرش آمدم، گفتم: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»، على از دنیا رفت. آمدم در خانه ی حضرت زهرا علیها السلامخبر بدهم، اما حضرت فرمودند: نه، این گونه نیست او از خوف خدا در

ص: 323


1- داستان راستان، داستان 113؛ پیغمبر و یاران، ج 4، ص 269

شب و در دل شب از حال می رود علی از دنیا نرفته، این خوف خداست که این طور در چهره ی او متجلی است.(1) این اخلاص امیرالمؤمنین است. یک شب جای پیغمبر میخوابد یک آیه نازل میشود: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ» (2) در این جا یک نکته بگویم بعد بحث را جمع بندی کنم.

نشانه های اخلاص

اشاره

سؤال: از کجا بفهمیم اخلاص داریم؟ اخلاص خوب است، ولی این کار سختی است. یک روایت دیدم که پیامبر اکرم مسابقه ای گذاشت که اصحابش دو رکعت نماز بخوانند به گونه ای که فکرشان جایی نرود، خالص خالص، فقط برای خدا. همه غیر از امیرالمؤمنین علیه السلام این مسابقه را باختند و نتوانستند. اما چه کسانی شرکت کننده بودند؟ سلمان، اباذر و افراد خاص. واقعا اخلاص صد درصد مشکل است. پیامبر فرمود: «ما أخْلَصَ عَبدٌ للّه ِ عزّوجلّ أربَعينَ صباحا إلّا جَرَتْ يَنابِيعُ الحِكمَةِ»؛ (3) هرکس چهل روز اخلاص بورزد خدا به او حكمت میدهد. حکمتی که خدا به داوود و لقمان داد؛ «وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ». (4) خدا چشمه های حکمت را بر قلب و زبانش جاری می کند. من چند علامت اخلاص را برایتان بگویم، ببینید آدم با اخلاص چگونه است.

1. انتظار نداشتن مدح از سوی دیگران

اشاره

پیامبر فرمود یک نشانه ی انسان با اخلاص این است: «إنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حَقيقةً»، هر چیزی علامت دارد؛ حق علامت دارد، باطل علامت دارد،صحیح علامت دارد، ناصحیح علامت دارد . «و ما بَلغَ عَبدٌ حقيقةَ الإخْلاصِ حتّى لا يُحِبَّ أنْ يُحْمَدَ على شيءٍ مِن عَمَلٍ للّه ِ » (5) یکی از علامت های اخلاص این است که شخص ناراحت شود

ص: 324


1- بحارالانوار، ج 41، ص 11: المناقب، ج 2، ص 124؛ مجموعه ورام، ج 2، ص 156

2- بقره:207

3- بحارالانوار، ج 67، ص 242؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 69

4- لقمان: 12

5- مستدرک، ج 1، ص 100؛ بحارالانوار، ج 69، ص 304؛ مشکاة الانوار، ص 11

تعریف او را بکنند، یا وقتی تعریف او را می کنند، یا مدح و ثنای او را می گویند باعث نشود که عجب و غرور او را بگیرد. این یک علامت آدم بااخلاص است. به عبارت ساده تر وقتی انسان تشویق می شود خوشش می آید. بنابراین انتظار نداشته باشد از او تعریف کنند و مدحش را بگویند. به عبارت دیگر اخلاص در کسی است که به تعبیر امیرالمؤمنین، فرمود: «إذا زُكِّيَ أحَدٌ مِنهُم خافَ مِمّا يُقالُ لَهُ» (1) همین که از او تعریف می کنند، او بترسد. عجب او را نگیرد. همیشه انتظار نداشته باشد دیگران او را مدح کنند؛ از نمازش، منبرش، کلاسش و کارش، اگر این ها برای خدا باشد انسان انتظار مدح دیگران را ندارد. گرچه مدح دیگران هم وظیفه است، انسان ها باید بیان تشکر کنند ولی انسان نباید باورش شود.

اخلاص امیرمؤمنان علیه السلام

در کتاب «الغارات» دیدم کسی به امیرالمؤمنین عرض کرد: آقا، تاکی صدقه میدهید؟ دائم پول هایتان را به مردم می دهید. حضرت فرمود: اگر بدانم یکی از آن ها واقعا پذیرفته شده متوقف می شوم اما خبر ندارم که آیا قبول شده یا نشده است. این را اخلاص میگویند، وقتی امامی که همه ی زندگی اش اخلاص است چنین می گوید دیگر انسان نباید باورش شود و برای خودش حساب باز کند.

اخلاص امام سجاد علیه السلام

جابر بن عبدالله نزد امام سجاد آمد و گفت: یابن رسول الله، چرا این قدر عبادت میکنید؟ چرا این قدر بندگی می کنید؟ چرا خودتان را اذیت می کنید؟ آقا نوشته ای آوردند بعد فرمودند: ببین عبادت جدم امیرالمؤمنین چه قدر بوده است؟ چه کسی میتواند مثل جدم عبادت کند؟! این را اخلاص در عبادت میگویند. یعنی عزیزان اگر انفاق کردید وقتی تعریف شما را کردند، بگویید این چیزی نیست مردم بیشتر از این انفاق می کنند. اگر از نمازت، عبادتت، منبرت و قلمت تعریف کردند همین را بگو.

ص: 325


1- نهج البلاغه، خطبه 193؛ بحارالانوار، ج 64، ص 315؛ مکارم الاخلاق، ص 475

اخلاص آية الله بروجردی رحمته الله

در حالات مرحوم آية الله العظمی بروجردی اعلى الله مقامه الشريف . که این مسجد به نام و یاد اوست - نقل شده که در بستر بیماری اشک می ریخت، می فرمود: دستم خالی است. گفتند: آقا، شما مسجد ساختید، مدرسه ساختید، طلبه تربیت کردید، در آلمان مسجد بنا کردید، کتاب نوشتید، این همه تلاش کردید. فرمود: «أخْلِصِ الْعَمَلَ، فَإِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ»،(1) كثرت عمل مهم نیست، نمیدانم کدام از این ها را خداوند قبول می کند، کدام این ها با اخلاص است.(2)

اخلاص حضرت امام رحمته الله

در حالات حضرت امام رضوان الله تعالی علیه دیدم که روزی آقا سید مصطفی، و آقازاده ی ایشان خدمت حضرت امام (ره) نشسته بودند در حالی که بعضی از بزرگان هم بودند، آقازاده ی آقا سید مصطفی به پدرشان فرمودند: خوابی را که دیده ای نقل کن، و اصرار کردند. آقا سید مصطفی فرمودند: خواب دیدم در جلسه ای بودم که علما، اندیشمندان و فقها بودند رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم وارد شد و شما را یعنی حضرت امام را در آغوش گرفت. وقتی آقا مصطفی این را نقل کرد، امام لبخندی زدند و فرمودند: آقا مصطفی، دیگر از این خواب ها نبين. این نشان دهنده ی این است که امام میدان نمیدهد او را مدح کنند. وقتی یکی از شخصیت ها که خدا رحمتشان کند، ایشان از دنیا رفته است، پیش امام شروع کرد به مدح و ثنا کردن حضرت امام (ره)، ایشان فرمود: می ترسم این اشعار را باور کنم. مؤمن ویژگی اش این است. از امام باقر علیه السلام سؤال شد: آقا وقتی ما کاری انجام می دهیم از ما تعریف می کنند ما خوشمان می آید. امام فرمود: این عیب ندارد، این ریا نیست اما انتظار مدح داشتن بد است. قرآن هم می فرماید: «فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ»،(3) خودتان را والا و بالا نبینید. شیطان به حضرت

ص: 326


1- این جمله از وصایای لقمان به فرزندش می باشد. (بحارالانوار، ج 13، ص 431؛ الاختصاص، ص 341؛ القصص للجزائری، ص 329

2- مجله حوزه، ش 43، ص 190

3- نجم:32

موسی علی نبینا و آله و عليه السلام عرض کرد، گفت: یکی از جاهایی که من بر انسان ها مسلط میشوم زمانی است که آن ها را عجب می گیرد، بعد آن ها گناهانشان را فراموش می کنند و من راحت بر آن ها مسلط می شوم.(1) چون خلأ بین من و این ها پر می شود؛ و من راحت به این ها دست پیدا می کنم. این است که عجب، خودبزرگ بینی، خودرأیی و خودبرتربینی یکی از مهم ترین آفات عبادت و اخلاص است.

2. یاد خداوند در مواقع حساس

یکی دیگر از نشانه های انسان های با اخلاص این است که در مواقع حساس از یاد خداوند غافل نمی شوند. که این صفت در زندگی امیرمؤمنان موج می زد.

هنگامی که عمربن عبدود - آن شجاع معروف که با هزار سوار و مرد جنگی برابری داشت، در جنگ احزاب مبارز می طلبید هیچ یک از مسلمانان جرئت نداشتند پیش بروند تا این که علی علیه السلام خدمت پیامبرصلی اله علیه واله وسلم آمد و اجازه ی رزم خواست. حضرت رسول صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: این مرد عمربن عبدود است. امیرمؤمنان عرض کرد: من هم على بن ابی طالب هستم.

وقتی امیر مؤمنان به میدان رفت و با او رو به رو شد، رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: تمام اسلام با تمام کفر رو به رو شده است. از این جهت بود که درباره ی این مبارزه فرمودند: ضربت علی در جنگ خندق با ارزش تر از عبادت جن و انس است.

در چنین موقعیت حساس على علیه السلام ، عمر را بر زمین زد و روی سینه اش نشست.صدای ضجه و فریاد مسلمانان بلند شد و پیوسته به حضرت رسول صلی الله علیه واله وسلم عرض می کردند: یا رسول الله! بفرمایید علی در کشتن عمر شتاب کند. پیامبر می فرمودند: او را به حال خود وابگذارید، او در کارش از دیگران داناتر است. هنگامی که سر عمر را جدا کرد و خدمت پیامبرآورد، آن جناب فرمودند: یا علی! چه شد که در جدا کردن سر عمرو مکث کردی؟ عرض کرد: یا رسول الله! هنگامی که او را بر زمین انداختم مرا ناسزا گفت و آب دهان به صورتم انداخت، من خشمناک شدم، ترسیدم اگر در حال خشم او را

ص: 327


1- الکافی، ج 2، ص 314؛ وسائل الشیعه، ج 1، ص 99؛ مستدرک، ج 1، ص 136

بکشم این عمل من به واسطه ی تسلی خاطرم صادر شده باشد، به همین دلیل ایستادم تا خشمم فرو نشست، آن گاه برای رضای خدا سرش راجدا

کردم.(1)

مولوی می گوید:

از علی آموز اخلاص عمل *** شتر حق را دان منزه از دغل

در غزا(2) بر پهلوانی دست یافت *** زود شمشیری برآورد و شتافت

او خدو(3) انداخت بر روی علی *** افتخار هر نسبی و هر ولی

در زمان انداخت شمشیر آن على *** کرد او اندر غزايش کاهلی

گفت بر من تیغ تیز افراشتی *** از چه افکندی مرا بگذاشتی

گفت امیرالمؤمنین با آن جوان *** که به هنگام نبرد ای پهلوان

چون خدو انداختی بر روی من *** نفس جنبید و تبه شد خوی من

نیمی بهر حق شد و نیمی هوا *** شرک اندر کار حق نبود روا

این اخلاص امیرمؤمنان است. در روایت دیگری پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم می فرماید: «أمّا عَلامَةُ المُخْلِ-صِ فأربَع-ةٌ». طبق این روایت انسان مخلص چهار نشانه دارد:

3. سلامت قلب

«يَسْلَمُ قَلبُهُ»، یکی دیگر از نشانه های اخلاص سلامت قلب از ناپاکی هایی است مانند: شرک، کفر، کینه، حسد، افتراء، و غیره.

4. سلامت اعضا

«و تَسْلَمُ جَوارِحُ-هُ»، یکی دیگر از نشانه های اخلاص گناه نکردن است. انسان مخلص گناه را از زندگی اش دور می کند.

ص: 328


1- هزار و یک حکایت اخلاقی، ص 206

2- جنگ

3- اب دهان

5. خیر رساندن

«وَ بَذَلَ خَيْرَه»، انسان مخلص به دیگران خوبی و نیکی میکند. پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود: «سَیِّدُ القَومِ خادِمُهُم». (1) آقای قوم کسی است که به مردم خوبی و خدمت کند.

6. شر نرساندن

«و كَفَّ شَرَّهُ»،(2) مورد آخر این که انسان مخلص به کسی ضرر نمی رساند.

ان شاء الله خدا به همه ی ما اخلاص در عقیده، اخلاص در عمل، اخلاص در دعا و اخلاص در بیان و اندیشه عنایت بفرماید.

ص: 329


1- من لا يحضره الفقیه، ج 4، ص 378

2- بحارالانوار، ج 1، ص 121؛ تحف العقول، ص 21

جلسه بیست وششم

امیرمؤمنان (4)

اشاره

قال الله تبارک و تعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» (1)

مقدمه

ایام شهادت مولی الموحدین، یعسوب الدین، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب عليه أفضل التحية والثناء است. مانند دیشبی آفتاب عمر امیرالمؤمنین علیه السلام غروب کرد. دیشب چشمانی از پلک زدن ایستاد و از دیدن متوقف شد که هیچ شبی را تا به صبح آرام نیارمید و نخوابید. دیشب چشم هایی از گردش و حرکت متوقف شد که از خوف خدا هر شب اشک ریخته بود. دیشب ضربان قلبی متوقف شد که مملو از معرفت بود، مملو از محبت و عشق به خدا بود. دیشب زبانی از گفتن و از نطق و از سخن گفتن متوقف شد که آفریدگار فصاحت و بلاغت بود. دیشب دستی از نوشتن و تحرک متوقف شد که نامه ها و پیام هایش در تاریخ ماندگار، و برای همگان الگوست. دیشب پیکریمیان خاک رفت و پیکری از میان جامعه رخت بربست که به نقل شیخ مفید صدها زخم بر بدنش بود، هیچ جای سالمی بر بدن امیرالمؤمنین نبود، همه جای بدن بر اثر جنگ ها و مبارزات زخم بود، چون سابق مدال نبود افسران و درجه داران با رتبه های نظامی بالا نمی رفتند بلکه مدال زخم در جنگ ها بود؛ یعنی هر کس در جنگ چه قدر مبارزه کرده و چه قدر زخم برداشته است. امیرالمؤمنین بیشترین زخم را بر بدن داشت، این پیکر دیشب در میان خاک و گل نهان شد. دیشب اندیشه ای، فکری، قلبی، نبضی، چشمی و دستی از تحرک ایستاد که دنیایی از کرامت و عظمت و ابهت بود. و

ص: 330


1- توبه: 119

بالاخره دیشب شخصیتی از میان جامعه رفت که خودش فرمود: «غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي وَ يُكْشَفُ لَكُمْ عَنْ سَرَائِرِي »؛ شاید آیندگان بیایند که قدری مرا بشناسند! «تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي» (1)باید آیندگان بیایند که من نباشم، آن ها بنشینند تحلیل کنند تا مرا بشناسند ولی در زمان خودم مرا نشناختند. دیشب به آرزویی رسید که بارها فرموده بود: «لَقَدْ مَلاَتُ قَلْبى قَبح،»،(2) قلب علی را به درد آوردید. قلب علی را پر ازمصیبت کردید، و «وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ اللَّهَ فَرَّقَ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ» (3)، آرزو میکنم خدا بین من و شما جدایی بیندازد و مرا از شما بگیرد. فرمود: «لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً»،(4) كاش على نه شما را می دید، و نه بعضی از شما را می شناخت و نه بعضی از شمایی را که به او پشت کردید، می شناخت. فرمود: «أين تذهبون» و «آنی تُؤفَكون»؛ کجا رفتید؟ چه کردید؟ اسلام و جایگاه اسلام را از مهبط اصلی آن جابه جا کردید؟ فرمود: کاش معاویه یارانی که دارد ده تا از شما را از من بگیرد و یکی از آن ها را به من بدهد. آن ها در باطل خودشان محکم ترند از بعضی از شماها در حق خودتان. البته این به معنای این نبود که امام على علیه السلام واقعیت ها و یاران حقیقی را فراموش کند. نه، گاهی می فرمود: «أَیْنَ عَمَّارٌ؟ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ؟ وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ؟ » خوبانی هم داشتند که نیستند؛ عمار نیست، خیمه نیست، ابن تیهان نیست. عزیزان، اگر فقرا، ثروتمندی را رها کنند و در خانه ی او را نزنند این فقرا هستند که ضرر می کنند، به ثروتمند ضرری وارد نمی شود و این فقرا هستند که از دارایی ثروتمند محروم شده اند. اگر عالمی در خانه حبس شد و شاگردان به کلاس درسش نرفتند، مردم به محضرشنرفتند، و او را تنها گذاشتند، این شاگرد است که ضرر می کند، علم عالم که کاهش نمی یابد. اگر مدیری عزل شد، بعد مدیریت و سیاستش نادیده گرفته شد، این مردم هستند که از آن مدیریت محروم می شوند. آن مدیر از مدیریتش کاسته نمی شود. بالاخره اگر امام و

ص: 331


1- الکافی، ج 1، ص 229؛ بحارالانوار، ج 42، ص 209؛ نهج البلاغه، خطبه 149

2- الكافي، ج 5، ص 4، بحارالانوار، ج 34، ص 64؛ نهج البلاغه، خطبه 27

3- نهج البلاغه، خطبه 116

4- الکافی، ج 5، ص 4؛ بحارالانوار، ج 34، ص 64؛ نهج البلاغه، خطبه 27

حجت خدا خانه نشین شد، مردم محروم می شوند. محرومیتی که هنوز هم ادامه دارد. محرومیتی که بیست وپنج سال نور خدا، بیست و پنج سال علم علم، بیست و پنج سال مظهر دانش، نشست و نظاره گر بود در حالی که استخوان در گلو و خار در چشم داشت. اسلام را برگرداندند و آن برگرداندن به همان بیست و پنج سال اکتفا نشد، یک صفر هم به آن اضافه شد، دویست و پنجاه سال؛ یعنی از یازده هجری تا دویست و شصت هجری طول کشید. مردم از نور یازده امام آن گونه که باید استفاده نکردند. چرا باید مدیریت جامعه با هارون الرشید باشد و موسی بن جعفر زندان باشد؟! چرا باید مدیریت جامعه با متوكل باشد و امام جواد بیست و پنج ساله زهر بنوشد و از میان جامعه برود؟! چرا باید مدیریت جامعه با معتمد و معتز خبیث باشد و امام عسگري بیست و هشت ساله در اوان جوانی زهر بنوشد و به شهادت برسد؟! این مردم بودند که محروم شدند و این محرومیت تا امروز هم ادامه دارد. امروز هم مدرسهى خلفاء مکتب خلفا و مکتب صحابه در مقابل مکتب اهل بیت علم شده است. امروز هم اجازه ی رشد، اجازه ی فهم و اجازه ی استفاده از مکتب اهل بیت را در بسیاری از کشورها به مردم نمی دهند. نمیگذارند آثار و نوشته های اهل بیت علیهم السلام را ببینند.

دکتر عبدالمنعم حسن

«دکتر عبدالمنعم حسن»دانشمند اهل سنت که شیعه شده، در سال های اخیر کتابی نوشته است، به نام «بنور فاطمه اهتديت»؛ یعنی فاطمه من را شیعه کرد، با نور زهرا من هدایت شدم. در آن کتاب می گوید: من روزنه و دریچه ای برای شناخت شیعه نداشتم و شیعه را مانند هندوها و فرقه های مشرک میدانستم اما سه چیز مرا با شیعه آشنا کرد: 1- فاطمه ی زهرا علیها السلام و مظلومیتش، 2- دعاهای صحیفه ی سجادیه ی امام سجاد علیه السلام، 3- انقلاب کربلا و عاشورا و امام حسین علیه السلام وی می گوید: من قبلا بر ضد شیعه کتاب می نوشتم. اما حالا آمده این کتاب را نوشته: «بنور فاطمه اهتديت»(1)

ص: 332


1- برای مطالعه بیشتر درباره دکتر عبدالمنعم حسن به جلد اول سلسله سخنرانی های استاد «بررسی| آموزه های تفسیری خطبه فدکیه ) قسمت (2) مراجعه شود.

یاسین بدرانی

یاسین بدرانی کتابی به نام «يا ليت قومي يعلمون» نوشته است، چه اسم قشنگی برای کتاب گذاشته است. این همان حرفی است که حبیب نجار زد؛ وقتی مردم هجوم آوردند تا پیروان عیسی را کتک بزنند و به شهادت برسانند، گفت: «يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ»، ای مردم، کاش میفهمیدید چه کاری می کنید؟! چه کسی را دارید از صحنه خارج می کنید؟! با چه کسی درافتاده اید ؟! علیه چه کسی حدیث جعل می کنید؟! چه کسی را دارید از جامعه، از میان مردم و از میان جوان هایتان کنار میزنید؟! چرا نباید دنیای اسلام با توسل، با تبرک، با نور اهل بیت با نهج البلاغه، با صحیفه ی سجادیه آشنا شود؟! یاسین بدرانی در کتاب «يا ليت قومي يعلمون» می نویسد: من از قرآن به اهل بیت رسیدم، فقط قرآن مرا هدایت کرد. این نویسنده میگوید که من در قرآن و معانی آن تفکر کردم، لذا قرآن مرا به اهل بیت رهنمون کرد.

ابوشریف مصری

شخص دیگری به نام ابوشریف مصری که شیعه شده، می گوید: علت شیعه شدن من این است که روزی دلم گرفته بود، موج رادیو را میچرخاندم تا ببینم کسی موعظه ای می کند، همین گونه که موج رادیو را می چرخاندم نمیدانم کدام رادیو بود، دیدم خطیبی دارد سخنرانی می کند، بعدها فهمیدم «عبدالزهراء أبی» سخنران معروف عراقی بود. شروع کرد از فدک، از مظلومیت زهرا، از حمله ی به بیت و مصائب و رنج های زهرا علیها السلام گفتن. بی اختیار اشکم جاری شد و این زمینه ی تحقیق من شد و بعد از تحقیق به تشیع گرویدم.

دکتر حسن شحاطه

بعضی ها نیز زمینه را برای خودشان ایجاد کردند از جمله دکتر حسن شحاطه، او از شخصیت هایی است که به شیعه گرویده و تشیع را پذیرفته است. ایشان می گوید: من وقتی آمدم مراسم پانزده خرداد را در تهران و در مرقد امام دیدم، به مترجم گفتم این مردم که به سینه می زنند چه می گویند؟ او ترجمه ی عربی کرد و گفت: معنایش این

ص: 333

است می گویند امام، ما تو را تنها نمی گذاریم، ما اهل کوفه نیستیم که تو تنها بمانی. می گوید از این جمله در ذهنم جرقه ای زده شد که چگونه مردم امیرالمؤمنین را تنها گذاشتند! چگونه اهل بیت را تنها گذاشتند. تحقیق و بررسی کردم و به تشیع گرویدم. مکتب اهل بیت مکتب نورانیت است. مکتب رشد و ترقی و هدایت است. جوان های ما در این زمینه تحقیق کنند. امروزه موج حمله علیه شیعه به وسیله ی کتاب ها، آثار و شبهات زیاد است.

ما دو گونه شبهه داریم؛ یک شبهه، شبهه ی ابتدایی است، اما یک شبهه شبهه ی مخرب است. شبهه عیبی ندارد انسان در ذهنش سؤالی پیش می آید مثلا در رابطه با علم غیب ائمه، درباره ی موضع گیری ائمه علیه السلام می آید می پرسد و بررسی می کند. اما این کاری که امروزه در جهان اسلام در آثار سلفی ها و وهابی ها دارد منتشر می شود، و یا در شبکه ها و شهرهای مرزنشین ما پخش می شود، و برای آن ها هزینه های سنگین و گزافی هم پرداخت می شود، این ها شبهه نیست، شبهه افکنی است. این ها ذهن را مشوش کردن است. این ها نورانیت نیست. من به یکی از این عزیزان گفتم: چرا کتاب های ما در کتابخانه های شما نسيت؟ چرا آثار ما در کتابفروشی های شما نیست؟ بگذارید مردم آشنا شوند. چرا نهج البلاغه در گیشه ها نیست؟ چرا صحیفه ی سجادیه نیست؟ چرا تفسیر گرانسنگ و عالي الميزان نیست؟ چرا شما در کتاب های ما می گردید و یک سری روایات ضعیف و مطالبی که همه ی دین ها و همه ی مکاتب دارند، پیدا می کنید و ایجاد شبهه می کنید؟ چه کسی گفته همه ی روایات«بحارالانوار» مورد تأیید است؟ بحارالانوار یک دایرة المعارف است. نمی شود هر کسی آن را باز کند و آن ها را برای مردم نقل کند. «بحار» فن می خواهد، علم رجال می خواهد، «بحار» کسی را می خواهد که روایات ضعیف را تشخیص دهد. بعضی اوقات ممکن است در بحار روايات غیرقابل قبول و منافی با قرآن و بعضی از منابع باشد. بنای مرحوم مجلسی (ره) بر جمع آوری روایات صحیح نبوده است، بنای او بر دایرة المعارف بوده است، او می خواسته همه ی روایات را جمع کند، لذا شناخت روایات علم فن می خواهد. حال کسی می آید یک روایتی را که ضعیف است علم میکند! چرا روایات «كافی شریف»، من لایحضرة الفقيه» و کتب صحیح شیعه را نمی گویید؟! چرا آثار گرانسنگ شیعه،

ص: 334

تفاسیری مثل الميزان را مطرح نمی کنید؟! این محرومیت است، این مظلومیت است. من در سیمای جمهوری دیدم که یکی از این شخصیت های یمن که خودش عليه شیعه کتاب نوشته، میگفت: هنوز کتاب های من در بازار است، آن ها را جمع نکرده اند، خود من علیه شیعه کتاب می نوشتم، بعد آمدم تأمل و بررسی کردم و شیعه شدم. او کتابی در دفاع از تشیع نوشته است. ایشان خودش میگفت که حدیث منزلت را این قدر بد معنا کرده اند که برای ما یک حدیث پیش پا افتاده ای شد. حدیثی که صحیح است و در منابع مختلف اهل سنت است. این حدیث چه میخواهد بگوید؟ «قَالَ رَسُولُ ٱللَّٰهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِه أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی» (1) هارون چه نسبتی با موسی داشت؟ مگر وزیر و وصی موسی نبوده است؟ ایشان با این که از اساتید دانشگاهی هم هستند، می گفت آن قدر این حدیث را برای ما بد معنا کردند و شبهه ایجاد کردند که از این حدیث رد شدیم، از حدیث «سفینه» رد شدیم، از حدیث «أمان» رد شدیم. اهل بیت من سفينه اند، اهل بیت من أمانند، اهل بیت من نجومند. پیغمبر این قدر این سخنان را فرمود که آن ها را نهادینه کرد. یکی دو تا نیست که بشود انکار کرد. ایشان می فرمود جرقه ی شیعه شدن من که وهابی بودم این شد که یک روز فکر کردم، در مدينه خانه زیاد بود که بعد از رحلت پیغمبر با خلفا بیعت نکردند، خیلی ها بودند که در خانه نشستند و بیعت نکردند؛ سلمان، ابوذر، مقداد، ابورافع، شاید عباس عموی پیغمبر، حداقل ده دوازده نفر بودند، در بعضی منابع نام برده شده اند، نه تنها بیعت نکردند بلکه مخالفت هم کردند. به گفت با خودم نشستم فکر کردم که چرا به خانه ی عباس حمله نکردند؟! چرا به خانه ی سلمان حمله نکردند؟! اگر مسجد نیامدن و بیعت نکردن جرم بود، سلمان هم این جرم را داشت! عمار هم این جرم را داشت، ابورافع نیز این جرم را داشت، ابان بن سعید نیز این جرم را داشت، سعید بن عاص نیز این جرم را داشت. پس این مسأله، صرف مسجد نیامدن و بیعت نکردن نبود. بعد می گفت من بررسی کردم دیدم همیشه سردمداران اولین نوک حمله شان به حاکمان حق است. وقتی می بینند کسی حق است و آن حق باید حذف شود، به خانه ی او حمله می کنند، او را ترور

ص: 335


1- الكافي، ج 8، ص 106؛ مستدرک، ج 18، ص 366؛ بحارالانوار، ج 37. ص 259

می کنند، او را تبعید می کنند، او را از صحنه خارج می کنند. علت حمله به بیت زهرای مرضیه علیها السلام حتی نفس حمله . اگر بقیه ی مسائلش را هم قبول ندارند . دلیلش همین است. چون دیدند ایشان وصی بر حق است و باید از صحنه خارج شود. سلمان و ابوذر را می شود به گونه ی دیگری از صحنه خارج کرد؛ لذا سراغ احراق بيت امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند. بنده این بحثی را که امروز با این مقدمه تقدیم کردم یعنی محرومیت، نتیجه اش محرومیت جامعه شد، نتیجه اش غیبت امام زمان شد، نتیجه اش حفظ آخرین ذخیره ی الهی شد. فرمود: «وَ لَكِنْ حَجَبَهُ سُوءُ أَعْمَالِكُمْ»(1)، چرا من آخرین ذخیره ام را بفرستم تا مردم با آن مثل یازده ذخیره ی دیگر برخورد کنند؟ آن قدر او را در پس پرده ی غیبت نگه می دارم تا این جامعه صلاحیت پیدا کند و رشد پیدا کند. آن قدر او را نگه می دارم تا زمینه ی اور آخرین وصی و آخرین حجت الهی فراهم شود. علت این محرومیت امروز همچنان باقی است.

امیرمؤمنان علیه السلام چه نوع جامعه ای می خواست که پیدا نکرد؟

بحث را با یک سؤال آغاز کنم: آقاجان، امیرالمؤمنین، شما چگونه جامعه ای را می خواستید که پیدا نکردید؟ چه مردمانی می خواستید که نبودند؟ چه کسانی را می خواستید که فرمودی: خدایا، بین من و این ها فاصله بینداز، این ها به درد من نمی خورند. چه مردمانی را می خواستید که فرمودی: خدایا کاش من این ها را نمی شناختم و نمیدیدم. خدایا، این ها قلبم را پر از درد کردند. شما عزیزان را به حکمت 289 نهج البلاغه ارجاع میدهم در آن جا امیرالمؤمنین یک بیانی دارد که خیلی زیباست. این بیان باید در کوچه ها، خیابان ها، دانشگاه ها و مراکز شیعی تابلو شود. بگویند ای مردم دنیا، امیرالمؤمنین علیه السلام یک چنین جامعه ای می خواست که پیدا نکرد، امام زمان نیز یک چنین جامعه ای می خواهد. چون فرق نمی کند امام امام است، امت هم امت امام است، همه ی ائمه نور واحدند، جامعه ای که امیرالمؤمنین می خواست و نیافت، جامعه ای که امام حسین می خواست و نیافت، نیافتن که

ص: 336


1- بحارالانوار ج53 ص321

میگویم منظور عموم مردم است؛ والآ هفتاد، هشتاد تا صد نفر پایش ایستادند. در کنار امیرالمؤمنین یک عده افراد خاص ایستادند؛ مثل عمار، ابوذر و سلمان اما بحث ما عموم جامعه است.- در حکمت 289 نهج البلاغه، این جامعه را با ده، دوازده صفت معرفی کرده است و من چند مورد را عرض می کنم. جالب این جاست وقتی حضرت آن ها را میشمارد، می فرماید: مردم، بر شما باد این اخلاق؛ «فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ»، بر شما باد به این ویژگی ها، «فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا»، بشتابید به این صفاتی که من علی آن ها را می شمارم، در آن ها مسابقه بگذارید. تنافس یعنی «مسابقه»، با هم مسابقه بگذارید به آن ها برسید. بعد آقا تخفیف داده است، می فرماید: اگر نمی توانید «فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا»؛ اگر توان ندارید همه ی این صفات را کسب کنید «فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِير»؛(1) اگر همه ی آن ها را نمی توانید، پس بعضی از آن ها را داشته باشید، بهتر از این استکه هیچ کدام از این ها را نداشته باشید.

آب دریا را اگر نتوان کشید *** هم به قدر تشنگی باید چشید

فرمود: مردم، اولا: «تَنَافَسُوا» مسابقه بگذارید، بشتابید که این صفات را پیدا کنید، اگرنتوانستید همه را دارا باشید اخذ قليل بهتر از ترک کثیر است. حداقل دو صفت را داشته باش. یکی را داشته باش. اگر از این صفات همه را نمی توانی داشته باشی یک درصدی را داشته باش. خودت را تطبیق بده، تلاش کن بهتر از این است که این صفات را نداشته باشی. این صفات چیست؟ حضرت در غالب یک مطلبی آن ها را بیان

ص: 337


1- قَالَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام): كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ [يُعَظِّمُهُ] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ، وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ، وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً، فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ، لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً، وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ، وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ، وَ كَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لَا يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ، وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ، وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ، وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى، [فَخَالَفَهُ] فَيُخَالِفُهُ. فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا، فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِير(نهج البلاغه، حکمت 289).ط

می کند، می فرماید: «كَانَ لِي »؛ من علی در گذشته یک برادری داشتم، «كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ». حالا این برادر چه کسی است؟ بعضی ها گفته اند این برادر آرمانی است؛ یعنی امیرالمؤمنین به صورت کلی دارد یک چنین شخصیتی را می فرماید بعضی از شارعين نهج البلاغه میگویند منظور اباذر غفاری است. بعضی ها گفته اند منظور عثمان بن مظعون است. نمیدانیم منظور آقا کیست ولی برای ما این مهم است که فرمود: شما این صفات را داشته باشید و در آن ها مسابقه بدهید که به آن ها برسید. - فرمود: یک برادری داشتم که این صفات را داشت. حال این صفات چیست؟

ویژگی های افراد جامعه ی آرمانی امیرالمؤمنین علیه السلام

1.دنیا در نظرشان کوچک

اشاره

«صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ»؛ دنیا پیش او کوچک بود. تمام گرفتاری ها و درگیریهای تاریخی منشأ آن حب دنیاست. امام صادق فرمود: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»،(1) منشأ آن دنیا پرستی است. چرا جنگ جمل علم شد؟ چرا صفین علم شد؟ چرا کربلا علم شد؟ چرا سقیفه در مقابل غدیر علم شد؟ شما فکر می کنید که این ها فضائل اهل بیت را نمی دانستند؟! شما فکر می کنید که عمرسعد امام حسین را نمی شناخت؟! شما فکر کردید که معاویه خودش گفت: على فضائلی دارد که اگر یکی از آن ها در آل بنی امیه بود برای ما بس بود، آیا او امیرالمؤمنین را نمی شناخت؟! وقتی طلحه و زبیر به بصره حمله کردند و بیت المال مسلمان ها را به تصرف خودشان در آوردند و آن ها را ضرب و شتم کردند، شما فکر می کنید آن هاچه کسانی بودند؟! این ها أصحاب پیغمبرند! این ها کنار پیامبر صلی الله علیه واله وسلم شمشیر زدند و با رسول الله صلی الله علیه واله وسلم بودند.

داستان
سخاوت علی علیه السلام

ابن ابی الحدید از أبوالاسود دوئلی چنین نقل کرده است که فرمود: مولایم

ص: 338


1- وسائل الشیعه، ج 16، ص9؛ مستدرک، ج 12، ص 38؛ بحارالانوار، ج 70، ص 90

امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی به بصره حمله کرد و آن را آزاد کرد، بعد از اینکه بیت المال را تقسیم کرد، در محل بیت المال ایستاد و دو رکعت نماز خواند، بعد رو به آسمان کرد و گفت: خدایا شاهد باش علی چیزی از این مال برای خودش نیندوخت. ای نماز، ای امانت، تو شهادت بده. همین طور که مشغول بود یک سهم برای خودش برداشت. در همین حین کسی آمد و گفت: آقاجان، من دلم می خواست در این جنگ شرکت کنم ولی نشد، نیتم با شما بود، انگیزه ام با شما بود، اگر می رسیدم کمک می کردم، اگر میرسیدم یاری می کردم. حضرت فرمود: تو و همه ی کسانی که در ضلب تو هستند و در آینده می آیند اگر نیت آن ها این باشد که اگر بودند علی را یاری می کردند در ثواب ما شریک هستند. با این سهم هم مال تو. امام حسن علیه السلام می گوید: پدرم با دستخالی به خانه آمد.(1) معلوم است این حاکم می تواند جامعه را خوب اداره کند: «يَا دُنْيَا غُرِّي غَيْرِي» (2) می فرماید: ای دنیا! برو غیر از علی را فریب بده که علی فریب مال دنیا را نمی خورد.

على علیه السلام و بیت المال

قنبر می گوید: روزی کیسه ی پولی به خانه ی آقا بردم، پیش خود گفتم آقام رئيس حکومت است، حقوقی دارد باید زندگی اش بچرخد. حضرت به خانه آمد همین که نگاهش افتاد، اشک در چشمانش حلقه زد، فرمود: قنبر، یک انبان آتش در خانه ی علی می انداختی بهتر از این انبان پول بود، این را بردار و برو، علی با این دنیا و با این پول ها کاری ندارد. (3)

قنبر فدایی ولایت

وقتی قنبر را پیش حجاج بن یوسف ثقفی، آن عنصر خبيث آوردند - قنبر فدایی على است، آقا و مولایش امیرالمؤمنین است. گفت: می شود کمی از آقایت برایم

ص: 339


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 249

2- وسائل الشیعه، ج 15، ص 109؛ بحارالانوار، ج 34، ص 351؛ الغارات، ج 1، ص 54

3- هزار و یک حکایت اخلاقی، ص 493

تعریف کنی؟ گفت: مولایم وقتی وضو میگرفت مثل باران اشک می ریخت، موقع وضو گرفتن آیه ی 44 سوره ی انعام را می خواند: «فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ». حجاج گفت: حتما آقایت این آیه را بر ما بنی امیه تطبیق می کرد؟ گفت: دقیقا همین طور است. معنای آیه این است «فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ» آن هایی که خدا و دین و نعمت ها را فراموش می کنند، «فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ » ما هم به آن ها همه چیز میدهیم؛ دنیا میدهیم، حکومت میدهیم، امکانات می دهیم، اما یک مرتبه آن ها را میگیریم؛ «أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً»، یک مرتبه فرعون را در رود نیل، قارون را در میان زمین فرو می بریم. حجاج گفت: قنبر، ساکت باش، بیش از این طاقت شنیدن ندارم، فقط به من بگو ببینم آیا حاضری دست از علی برداری و برائت از علی بجویی؟ من فقط با برائت از علی جانت را نجات میدهم و الآ میگویم سر از بدنت جدا کنند. قنبر گفت: حجاج تو یک نفر بهتر از علی به من معرفی کن که من بروم دامنش را بگیرم. تو یک نفر بهتر از علی پیش پای من بگذار. او گفت: نمی دانم. گفت: پس بگو تو را چگونه بکشم؟ گفت: هرگونه که می خواهی خدا روز قیامت تو را محاکمه کند.(1) من که آرزویم شهادت است. من پیر مردم و عمری بر من گذشته است. کمیل هم همین حرف را زد، دیگران هم همین حرف را زدند.

«صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ»، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: دنیاپرستی ویژگی ای است که جوامع را ساقط می کند. شما امروز ببینید اسرائیلی ها با این مردم فلسطین، با بچه ها و کودکان چه می کنند؟! عاطفه رفته است! احساسات رفته است! چگونه دارند مردم را به خاک و خون می کشند! همه ی آن ها به خاطر دنیاست. امام رضوان الله تعالی علیه فرمود: همه ی انبیا اگر یک جا جمع شوند، با هم اختلاف ندارند. معلوم است چون حرف دنیایی نمی زنند، برای خدا حرف می زنند. اگر اختلاف بین دو نفر است، اگر اختلاف بین همسایه ها است، اگر اختلافی در فامیل است، منشأ این ها به یک شکلی بهخبث باطن برمیگردد، و خبث باطن هم به حب دنیا بر می گردد، و منشأ این ها به صفات رذیله و گناه برمی گردد. دل بی کینه اختلاف ندارد، دل بی کینه جدایی ندارد،

ص: 340


1- شاگردان مکتب ائمه، ج 3، ص 140

دلی که سوار دنیاست امير دنیاست. من نمی گویم دنیا را نداشته باشید، خیر، زهد دنیانداری نیست، دنیامداری است. زهد بی چیزی نیست، زهد سوار دنیا بودن است، امیر دنیا بودن است. اگر کسی زهد داشته باشد این و آن را تخریب نمی کند، آبرو نمی ریزد، حلال و حرام را مخلوط نمی کند. اگر این گونه باشد این سیاست مدار دوام می آورد، این سیاستمدار محبوب می شود، فرمود: برادری داشتم که دنیا در چشمش کوچک بود. امیرالمؤمنین یک چنین جامعه ای می خواهد.

2. دوری از هوی و هوس

اشاره

دوم: «وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ». عجب کلامی است! چه قدر این حکمت 289 بلند است! فرمود دومین صفت برادر من، این که در بند هوا و هوس نبود. اگر کسی تمام هم و غمش شکم بود، عزتش را زیر پا میگذارد و به هر کسی رو می اندازد. اگر کسی اهل شکم بود، دنبال عصیان و معصیت می رود.

داستان
على علیه السلام و رسیدگی به فقراء

آقا امام مجتبی میگوید که پدرم مدتی بود هوس کرده بود جگر گوسفندی را کباب کند و میل نماید. بالاخره شرایط فراهم شد جگری را تهیه و برای آقا کباب کردیم، همین که آماده شد چند فقیر آمدند. - در جامعه ی مدینه هم مانند جامعه ی کوفه فقرا زیاد بودند. حالا بحمدالله خیلی جوامع بهتر شده اند، امروزه اگر خیلیها فقر دارند فقرشان به نان شب نیست، به نیازهای بالاتر است. سابق گاهی افراد نان نداشتند، گاهی دو روز در خانه ی حضرت زهرا علیها السلام نان نبود، بچه ها گرسنه می خوابیدند. گاهی در شعب ابی طالب از گرسنگی سنگ به شکم می بستند. گاهی اصحاب صفه از گرسنگی رنگ و رخسارشان زرد میشد؛ این فقر جامعه ی آن زمان بود. به آن ها گفتند: آقا جگر کباب کردید؟ فرمود: بفرمایید و همه را در اختیار آن ها قرار داد.(1) بعد فرمود:

ص: 341


1- سفينة البحار، ج 2، ماده «کبد» به نقل از هزار و یک حکایت تاریخی، ج 2، ص 200

امیرالمؤمنین از سلطان بطن خارج است. گاهی دست به شکم مبارکش میگذاشت و می فرمود: «وَيْلٌ وَيْلٌ لِمَن ادخَلَ في بطنِه نارً»؛ وای، وای برکسی که در این شکم آتش وارد کند، پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: «مَن كانَت هِمَّتُهُ ما يَدخُلُ بَطنَهُ»؛ هر که همه ی دردش و همه ی غصه اش این شکم باشد، «كَانَ قِيمَتُهُ مَا يَخْرُجُ مِنْ بَطْنِهِ»؛(1)ارزشش به اندازهی فضولات شکم است.

رفیق آگاه

ابوسعید ابوالخير با دوستانش از کنار چاه فاضلابی رد میشد، دید همه ی آن ها بینی هایشان را گرفتند و گفتند: آه، چه بوی بدی می آید! گفت: این ها همان چیزهایی است که برای آن ها خودتان را به این طرف و آن طرف می زدید.این ها یک روزی معطر بودند، خودتان هم روزی اینگونه میشوید. الان خودت عطر میزنی، لباس تمیز می پوشی، اما روزی فرزندت حاضر نیست یک شب جنازه ات را نگه دارد! چرا گاهی در بعضی خانواده ها، مسابقات ثروت، مسابقات معصیت است. جوانان عزیز، چرا نسبت به نماز بی توجه هستید؟ چرا نسبت به حجاب بی توجه هستید؟ خواهر گرامی، دنیا میگذرد میلیون ها نفر آمدند و رفتند؛ بی حجابش رفت باحجابش هم رفت. رباخورش رفت، متدینش هم رفت. نه امیرالمؤمنین امروز در جامعه هست و نه خبیثهایی مثل ابن ملجم. نه امام حسین امروز در جامعه است و نه ابن زیاد. نه ابوذر در جامعه است و نه ابوسفیان. اما در آن عالم یعنی عالم برزخ و قبر، بين اباذر و اباسفیان تفاوت ها است. آیا شما فکر می کنید یکسان است؟ «أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا ۚلَا يَسْتَوُونَ» (2) نه، بین بی حجاب و باحجاب تفاوت است، بين عالم و جاهل تفاوت است؛ «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» (3) بین نور و ظلمت تفاوت است، نور از ظلمت جداست؛ بی نمازی، ربا، بد حجابی و فحاشی ظلمت است. نماز، ذکر و تقوا نور است. نور و ظلمت یکی نیست. شب و روز یکی نیست. عالم و جاهل یکی نیست. خبيث و طيّب

ص: 342


1- جامع الاخبار، ص179

2- سجده: 18

3- زمر: 9

یکی نیست. مؤمن و فاسق یکی نیست.

سفره ی ماه رمضان را دارند جمع می کنند، هفته ی دیگر این موقع نزدیک عید فطر است، سعی کن برای آن یازده ماه از این سراشیبی استفاده کنی، ماشین وجودت را روشن کن باطری وجودت را شارژ کن، با خدا رفیق ودوست شو. هر که با خداست پادشاه است، هر که با خداست برنده است، هر که با شیطان است بازنده است. شیطان رهایت می کند، آیا او روز قیامت می ایستد حرفت را گوش میدهد؟! یا جرم تو را می پذیرد؟! میگوید با من حرف نزنید من اصلا گوش نمیدهم. «قُوا أَنْفُسَكُمْ»؛(1) خودت میدانی با خودت! چرا دنبال کسی میدویم که قرآن می گوید جوابت را نمیدهد؟! روز قیامت به حرفت گوش نمی دهد. بنابراین با نماز به زندگیمان نورانیت بدهیم. با قرآن به زندگیمان نورانیت بدهیم. با ارتباط با اهل بیت، با دوری از دروغ و کلک و معصیت، با رسیدگی به یکدیگر به زندگیمان نورانیت بدهیم.

هدیه ای رشوه نما

اشعث بن قیس، مقداری حلوای زعفرانی خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آورد، همین که آقا فهمید رشوه است، و یک کار اداری دارد،-عزیزان، لقمه ی حرام به خانه هایتان نبرید. نگذارید رشوه در ادارات بیاید. نگذارید در جامعه لقمه ی حرام راه پیدا کند. این بچه فردا منحرف می شود، این بچه فردا قابل کنترل نیست. این زندگی از هم می پاشد و قابل اداره نیست. - حضرت نخورده احساس تلخی می کند.(2) اگر ذائقه سالم باشد از نگاه به نامحرم، از گوش دادن موسیقی احساس افسردگی می کند. بله، اگر ذائقهی کسی خراب شد آن بحث دیگری است. خیلی ها هستند که ذائقه های مادی آن ها خراب است، ذائقه های مادی آن ها به هم ریخته، غذای شیرین را احساس نمی کند، غذای ترش را احساس نمی کند، بوی غذا را استشمام نمی کند. ذائقه تان را سالم کنید! «قُوا أَنْفُسَكُمْ»، ذائقه ی سالم نماز برایش شیرین است، خسته کننده

ص: 343


1- تحریم:6

2- مستدرک، ج 7، ص 120؛ بحارالانوار، ج 41، ص 162؛ نهج البلاغه، خطبه224

نیست. اما ذائقهی مریض «إِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَىٰ» (1) هر وقت به او میگویند سراغ نماز برو با کسالت می رود، نماز برایش سنگین است. پیغمبر گرامی اسلام هنگامی که به نماز می ایستاد، می فرمود: راحت شدم. بعضی ها وقتی نماز می خوانند، می گویند راحت شدیم. امروز من شما را پای درس امیرالمؤمنین دعوت کردم و فقط دو فراز از حکمت 289 را برایتان عرض کردم و آن این است که: دنیا پیش آن ها کوچک، و از سلطان شکم خارج هستند. بقیه حکمت 289 را خودتان ملاحظه کنید.

خدایا! به عظمت آن قلب پرمعرفتی که دیشب از ضربان ایستاد، خدایا! به عظمت آن چشم با عظمت و چشم خائف و گریانی که دیشب از پلک زدن ایستاد، خدایا! به عظمت آن دستی که روی سر یتیم کشیده می شد و دیشب این دست از تحرک ایستاد، تو را قسم میدهیم بر ایمان ما، بر تقوای ما، بر عبادت ما، بر اخلاص ما بیفزای. خدایا!

روز به روز ما را با مکتب امیرالمؤمنین علیه السلام آشناتر بگردان.

ص: 344


1- نساء:142

 

 

هدایت به بالای صفحه