پژوهشي تطبيقي در بطون قرآن

مشخصات كتاب

عنوان:پژوهشي تطبيقي در بطون قرآن

پديدآورنده:تاليف حيدر طباطبايي

موضوع:قرآن - تاويل

شماره رديف:38202

شماره مدرك:29174 = 978-964-2534-46-3 = 49332 = 0 = 1388/04/31 = فارسي = غيرمرجع = خريداري

سرشناسه فارسيطباطبايي، حيدر = 1354 -

محل انتشار:قم = پژوهشهاي تفسير و علوم قرآن = 1387

صفحه:478 ص

كتابنامهكتابنامه : ص . 459 - ؛478 همچنين بصورت زيرنويس

رده بندي كنگره:BP91/2/ط2پ4

فهرست نويسي:1388/04/31

تقديم

براي به پيشگاه مقدس پيامبر اسلام (ص) كه عظمت و طهارت ملكوتي وجودش، جذبه اي براي نزول قرآن كريم، اين كتاب بي كران و سرشار از معارف غني آسماني است.

براي و به پيشگاه اميرمؤمنان، علي (ع)، ميراث دار تعاليم پيامبر و كتابش و سكان دار سفينه پوياي تاويلات و بطون حقيقي آيات.

براي و به همپا و همتايش، همسر گرانقدرش، حضرت زهراي مرضيه (ص) و اولاد طاهرينشان (عليهم السلام) كه سينه هايي خروشان از زلال معارف قرآن داشتند.

براي و به پيشگاه حضرت بقيه الله الاعظم- أرواحنا له الفداء- كه قيامش تأويل حقيقي اسلام و قرآن است.

براي و به همه جرعه نوشان زلال قرآن كريم.

با تشكر از:

مركز تحقيقات قرآن كريم المهدي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 9

تقدير

از همه بزرگواراني كه مرا در تحقيق و تدوين رساله ياري و راهنمايي كردند؛ بويژه:

استاد حوزه و مفسر گرانقدر استاد، حضرت آيت الله محمد هادي معرفت مدير محترم گروه علوم قرآن و حديث، استاد حجه الاسلام والمسلمين دكتر محمد علي رضائي اصفهاني و نيز از اساتيد بزرگوار حوزه علميه، حضرت حجه الاسلام والمسلمين شيخ علي كوراني- زيد عزه- و حجج اسلام؛ استاد جعفر الهادي و استاد جعفر طبسي و استاد احمد قدسي و استاد محمد نجفي يزدي و اساتيد گرانقدرم، دكتر علي نصيري و دكتر فتح الله محمدي (نجارزادگان) كه در جاي

جاي كتاب از وجودشان بهره مند گشتم.

و همجنين از مديريت محترم مدرسه علميه امام خميني، حجه الاسلام جناب آقاي هاشميان كه تهيه اين كتاب رهين الطاف و زحمات ايشان است و نيز از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات حوزه علميه قم و كتابخانه تخصصي علوم قرآن وابسته به دفتر حضرت آيت الله سيستاني- دام ظله- بخاطر تهيه منابع و مآخذ سپاسگزارم و توفيق هرچه بيشتر عزيزان و سرورانم را از خداوند متعال خواستارم.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 11

سخن مركز:

قرآن چشمه جوشاني است كه در طول همه اعصار و براي همه نسل ها و مكان ها جاري است و همه جا را از نور خود روشن و همگان را سيراب مي سازد.

سپاس خداي را به ما توفيق خدمتگزاري به قرآن كريم را عنايت فرمود.

مركز تحقيقات قرآن كريم المهدي (عج) كه به همت چند نفر از اساتيد حوزه و دانشگاه در سال 1384 سامان يافت، و به عنوان نخستين مركز پژوهشي قرآن كشور در وزارت علوم ثبت شد، توفيق يافت كه در مدت كوتاهي چند بخش را فعال سازد، از جمله واحد انتشارات كه تاكنون بيش از سي جلد كتاب مفيد منتشر ساخته است و دو گروه علمي با رويكرد تخصصي شكل گرفت.

و اكنون در راستاي فعاليت هاي فوق كتاب «پژوهشي تطبيقي در بطون قرآن» را تقديم قرآن پژوهان مي كند.

كتاب حاضر حاصل تلاش علمي قرآن پژوه فرهيخته حجت الاسلام و المسلمين سيد حيدر طباطبايي «زيد عزه» است، كه حاصل پايان نامه كارشناسي ارشد ايشان بوده و در سال 1385 ش به عنوان پايان نامه برتر قرآني كشور انتخاب شد و اكنون توسط انتشارات مركز آماده سازي شده است و مي تواند براي آشنايي قرآن

پژوهان با بطن قرآن بسيار مفيد باشد. اميد است خداي متعال اين خدمت قرآني را از ايشان و ما بپذيرد.

در ضمن پژوهشگران قرآني و جوانان عزيز براي اظهار نظر در مورد كتاب فوق مي توانند با آدرس ذيل تماس حاصل نمايند:

قم، خيابان انقلاب (چهار مردان)، قبل از كوچه 46، پلاك 942.

با سپاس

دكتر محمد علي رضايي اصفهاني

7/ 6/ 1387

كتب تخصصي، ج 4، ص: 13

چكيده

در اين كتاب كه به «مفهوم شناسي بطن قرآن از منظر فريقين» اختصاص دارد، براي اولين بار به جمع آوري و بررسي تطبيقي اقوال تمام دانشمندان مفسر و محدث، از شيعه واهل سنت، اقدام كرده؛ پس از بيان تحقيقي وتأليفي آراء روايي و غير روايي در مورد اهميت بُعد باطني قرآن كريم و فوايد و آثار توجه به آن و راز بيان ظهري- بطني اين كتاب آسماني و نيز بررسي پيشينه آن، به تعاريف «تفسير»، «تأويل» پرداخته و به علت ارتباط اساسي موضوع كتاب، كليه تعاريف مطرح شده در تبيين ماهيت بطن، در بيش از چهارده مورد بررسي شده است.

هم چنانكه به اثبات بطن قرآن پرداخته و آيات و رواياتي از فريقين، با سندهاي معتبر وغير معتبر ودلالتهاي صريح و غير صريح و نيز ادله عقلي مطرح شده توسط بعضي از دانشمندان، در كنار فهرستي از نام تمام كساني كه به اين مقوله و روايات و اقوال و جنبه هاي پيراموني آن اشاره كرده و يا تقرير نموده اند، را در جهت اثبات صحت وجود بُعدي ماوراي ظواهر آيات قرآن و در رد شبهه عدم صحت پرداختن به بطن قرآن، به دليل اشتراك آن با باطنيه، پرداخته شده است.

و در ضمن بيان ديدگاههاي

دانشمندان صاحبنظر فريقين، از موافقين و مخالفين، با نگرش هايي متفاوت، به امور متفرع بر اثبات اصل بطن قرآن، همچون امكان فهم آن براي غير پيامبر (ص) و اهل بيت (عليهم السلام) و چند راه براي استخراج بطون قرآن و معيارها و ضوابط تمييز بطون معتبر آيات از غيرشان و ميزان حجيت آنها بر اساس روشهاي مختلف، اشاره شده است؛ هم چنانكه در پايان رساله نمونه هاي روايي بطون آيات در مصادر شيعه سنداً و دلالتاً مورد بررسي قرار گرفته است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 25

فصل اول: كليات

الف- مقدمه

با نام و ياد خدا و سپاس بيكران از درگاه فياضش كه درهاي رحمتش را همواره بر بندگان باز گذاشته و با درود فراوان به خاتم پيامبران (ص) و خاندان پاك و مطهر او، باب سخن را در مورد «بطن قرآن كريم»، اين كتاب آسماني و جاويد الهي، مي گشايم.

قبل از پرداختن به موضوع اصلي كتاب، لازم است به عنوان مقدمه به اموري اشاره شود كه در آن بعد از بيان موضوع كتاب به، اهميت و ضرورت بررسي مقوله «بطن» و فوايد و آثار فهم دقيق آن و چرايي وجود چنين گويشي از معاني و معارف در فرهنگ قرآني و نيز پيشينه ي رواج بُعد باطنيِ قرآن در جامعه ي قرآني اسلام، تبيين گردد و از آن جا كه اين مقوله مورد غفلت و يا كم توجهي دانشمندان علوم قرآني قرار گرفته است، درصدد بيان گستره وجمع آوري أقوال دانشمندان فريقين در خصوص مطالب فوق برآمده؛ هم چنانكه در كنار آن، به تعاريف مصطلحاتي مرتبط به موضوع كتاب همچون اصطلاح «تفسير»، «تأويل» و «جري وتطبيق» پرداختيم. گفتني است از آن جا كه پيرامون تعريف اصطلاحي «بطن

قرآن» و ماهيت آن، تعاريف متعددي مطرح شده است و داراي ارتباطي اساسي با موضوع مورد بحث مي باشد، آن را در فصلِ مستقلي مورد بررسي قرار خواهيم داد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 28

ب- اهميت و ضرورت

اشاره

بحث «باطن قرآن» به عنوان يكي از مباحث علوم قرآني، از اهميت زيادي برخوردار است و نقش زيربنايي را در بهره گيري از معارف قرآن كريم ايفا مي كند. اگر زيربنا از استحكام لازم برخوردار نباشد، تمام مباحث روبنايي از قبيل «تفسير»، «استخراج» و «استنباط احكام» و آموزهاي قرآني و برنامه هاي تربيتي و هدايتي و بسياري ديگر از مسائل مرتبط با كلام وحي متزلزل خواهد بود.

متأسفانه عليرغم حساسيت اين بُعد از علوم قرآني، در مباحث مربوطه كمتر مورد توجه و بحث مستقل قرار گرفته است و حتي در كتابهايي مانند «البرهان»، «الإتقان» و «التمهيد» كه در ارتباط با علوم قرآني تأليف شده اند فصل مستقلي براي آن باز نشده است و تنها در لابه لاي مباحث ديگر، جسته و گريخته اشاره هايي صورت گرفته است. «1»

علاوه بر اين، نكاتي در ارتباط با بحث باطن قرآن وجود دارند كه ياد آوري آن ها ضرورت موضوع و پرداختن به آن را روشن تر مي كند. به عنوان نمونه به چند نكته اساسي اشاره مي كنيم.

بطن از نشانه هاي اعجاز قرآن

«بطن قرآن» از نشانه هاي اعجاز قرآن خلود و جاودانگي آنست. اين كتاب آسماني در گستره زمان و نسل هاي بشري، بقائي توأم با تازگي ونوآوري دارد و در هيچ عصري اتهام اندراس وكنهگي در مورد آن قابل پذيرش نيست. اصلي ترين راز

كتب تخصصي، ج 4، ص: 29

ماندگاري قرآن بُعد «باطني» آن است. «1» باطني كه بسيار پيچيده، گسترده و عميق است و به تعبير برخي از صاحب نظران تا هفت مرتبه را در بر مي گيرد.

و از آن جا كه اسلوب بياني قرآن كريم، اسلوب خطابي است نه كتابي ودر اسلوب خطابي اعتماد بر قرائن حاليه و مقاميه

مخاطبين شده و جائز است در آن به قرائن متصل از كلام نيز اعتماد نمود، «2» اين امر سبب مي شود كه بيّنات قرآن كريم، بسيار مرتبط با قضاياي شخصيه و جزئي به نظر برسد و در نتيجه جواز تعميم و تسرّي مفاهيم قرآني، در شرايط زماني و مكاني متفاوت با شأن نزول، جز در قواعد عمومي قرآن كريم، با اشكال مواجه گردد. پاسخ اين اشكال در اين نهفته است كه ما اصل وجود بطن را براي قرآن كريم بپذيريم و تجريد آيات از خصوصيات غير دخيل در مفهوم و مقصد نهايي واصيل آيه را به عنوان يكي از راه هاي رسيدن به آن تنقيح نموده باشيم.

از اينجا ضرورت پرداختن به باطن قرآن آشكار مي شود، زيرا ميان جاودانگي قرآن و باطن آن پيوند و ارتباطي عميق وجود دارد، به گونه اي كه دسترسي به حقايق و معارف روزآمد قرآن ميسّر نمي گردد مگر در پرتو دست يابي به باطن آن.

پيوند محكم فهم ظاهر و باطن آيات با يكديگر

همان گونه كه ماندگاري قرآن با باطن آن ارتباط دارد، «ظاهر» و «باطن» اين كتاب نيز به هم پيوسته اند و برداشت درست از ظاهر قرآن، در گرو فهم باطن آن است. مفسّران بزرگ أعم از شيعه و سني ضمن پذيرش باطن قرآن و اختلاف در گستره ي آن، اعتقاد دارند كه فهم قرآن تنها با تفسير ظاهري حاصل نمي شود،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 30

بلكه باطن را نيز بايد در نظر گرفت. «1»

از تفسير نعماني نقل شده كه اسماعيل بن جابر مي گويد:

شنيدم امام صادق (ع) در مورد قرآن، مطالبي را مي گويد كه از جمله آن اين است كه آن كس كه ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه

و ... و ظاهر و باطن و ابتداء و انتهاي قرآن و ... را نداند، عالم به قرآن نمي باشد و از اهل قرآن شمرده نمي شود. «2»

ظاهر قرآن نشانه وعلامتي است كه ما را متوجه باطن مي سازد تا بيشتر روي آن تمركز نماييم. بنابراين، وابستگي فهم ظاهر قرآن به فهم باطن يك حقيقت انكارناپذير است و مي طلبد كه به بحث باطن قرآن همواره به عنوان يك ضرورت نگريسته شود.

پيشگيري از بروز فتنه هاي عقيدتي

بروز و ظهور بسياري از فتنه ها در حوزه ي معارف ديني ناشي از فهميدن و يا بدفهمي باطن قرآن است. بروز فتنه هايي همچون صف كشيدن خوارج در برابر حضرت علي (ع) و از بين رفتن تعداد زيادي از مسلمانان در جنگ نهروان و ظهور فرقه هايي همچون «باطنيه» و «اسماعيليه» كه افكار عده اي از مسلمانان را با عقايد نادرست، مسموم نموده وبا تأويل ناصحيح آيات قرآن، تمام آيات از جمله آيات الاحكام را به عنوان نماد بر حقايق ماورايي قلمداد كرده، خود و پيروانشان را از قيد وبند عبادت آزاد ساختند، همه و همه، كنكاش شايسته و دقيقي براي دستيابي به ضابطه اي كارآمد جهت جداسازي تأويل صحيح از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 31

تأويل هاي ناروا و باطل را ضروري مي نمايد.

شاطبي، پس از اشاره به قضيه ي خوارج وبيان كج فهمي آنها از باطن آيه انِ الْحُكْمُ إلّا لِلّهِ (يوسف، 40). و بيان باطن صحيح آن مي نويسد:

خلاصه آن كه، هر كس از صراط مستقيم منحرف شده به مقدار آن چيزي است كه از فهم وعلم به باطن قرآن كمبود داشته است وهر كس كه به حقيقت رسيده وراه صواب را طي نموده است به مقدار آن فهمي است كه از

باطن قرآن كريم با خود همراه داشته است. «1»

«غلو» يكي ديگر از فتنه هايي است كه ريشه در نفهميدن بطن قرآن داشته است. «شيوه ي باطنيان كه همواره كوشيده اند به قضايا حالت معنا دهند ومفهوم را به نام مفهوم تبديل كنند، بهترين ابزار را براي رشد تفكر غاليانه را در دامن اسلام فراهم آورند. اين گروه چون پشتوانه ي شفاف براي ديدگاهشان نداشته اند به تأويل واستخراج بطون قرآن، روي آورده اند.» «2» جلوگيري از بروز اين فتنه ها، يكي ديگر از زواياي ضرورت اين بحث و مباحث مهمي از آن همچون، شروط صحت بطن مقبول وحجّيت بطون ارائه شده و ... را روشن مي سازد.

ارتباط بطن قرآن با مباحثي از علوم قرآني و عقيدتي

در مصادر روائي شيعه، قسم قابل توجهي از روايت كه به تبيين ارتباط اهل بيت (عليهم السلام) با قرآن، أدله هاي قرآني، عصمت و ولايت آنان، منبع و سرچشمه قرآني علوم ودانش آنها پرداخته، و يا بيانگر ميزان اشتمال قرآن بر علوم مختلف طبيعي وغير طبيعي، اعجازهاي علمي، ادبي و بلاغيِ آن ومقوله هاي ديگر است، تا حد

كتب تخصصي، ج 4، ص: 32

چشمگيري به بحث باطن قرآن مربوط مي شوند و غفلت از اين مقوله، بعضي از مباحث را داراي ابهام مي نمايد.

از سوي ديگر مي توان گفت، بحث از بطن قرآن كريم به نحوي با مرجعيت ديني اهل بيت (عليهم السلام) نيز ارتباط پيدا مي كند. در حديثي از امير المؤمنين (ع) نقل شده است كه حضرت فرمودند:

خداوند متعال از روي رحمت واسعه ي خود و علمش به تغييري كه اهل باطل در قرآن خواهد داد، كلامش را به سه قسم تقسيم نمود: قسمي از آن را عالم و جاهل مي فهمند و قسمي را نمي فهمند، جز كسي كه داراي ذهني صاف

و احساسي لطيف و ... است و قسم سوم را جز خدا و انبياء و راسخون در علم نمي توانند دريابند واين را براي آن نمود كه اهل باطل و كساني كه بر ميراث رسول خدا (ص) از علم كتاب الهي مسلط شده اند ادعاي آنچه كه بهره اي از آن ندارند را ننمايند و اضطرار آنان را به سوي فرمان شنوي از كساني كه خود آنآن را نصب كرده است بكشاند .... «1»

بعضي از خاورشناسان بر همين اساس گفته اند: «بر پايه ي عقيده به وجود معاني باطني براي قرآن، اين نظريه وجود دارد كه، هر مسلماني كه معاني باطني آيات قرآن را بداند، از حيث علم و قدرت برابر با پيامبر اسلام (ص) خواهد شد؛ البته ي به استثناي مرتبه رسالت، چون به عقيده مسلمين بعد از پيامبر اسلام (ص) هيچ كس داراي مرتبه پيغمبري نخواهد شد. شيعيان عقيده دارند كه هر كس تمام معاني باطني آيات قرآن را بداند از حيث علم و قدرت مانند ائمه مذهب شيعه خواهد گرديد.» «2»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 33

در روايات متعددي ائمه (عليهم السلام) يكي از افتخارات انحصاري خود را علم به هر دو بُعد ظاهر وباطن قرآن معرفي كرده، يكي از بهترين دلايل خلافت و وصايت پس از پيامبر (ص) را اين ارثي مي دانند كه از حضرت دريافت كرده و ديگران آشكارا از آن محروم مي باشند. «1» لذا پرداختن به بحث باطن قرآن و تنقيح آن، تا حد زيادي مي تواند كمك شاياني به فهم هر چه بهتر روايت و تبيين جايگاه ونقش اهل بيت (عليهم السلام) در تبيين معارف قرآني و ارتباط اين دو ثقل گرانبها بنمايد.

تأثير بطون قرآن در حجّيت ظهور آن

برخي از

دلايل عدم حجّيت ظواهر قرآن را، و جسود بطوني مي دانند كه به شدت با اين ظواهر در ارتباط بوده در موارد زيادي، نقش اصيل و جوهري را در استخراج احكام و معارف قرآني ايفا مي كند «2» و اين، مسئله ي خطيري است كه نفي و اثبات آن نياز به بررسي ابعاد و جنبه هاي مختلف بحث باطن قرآن كريم دارد.

طرح پاره اي از شبهات در مقوله بطن قرآن كريم

برخي از فرقه هاي اهل سنت، از جمله شاخه وهابيّت، همواره شيعه را متهم به باطن گرايي كرده، «3» و از اين طريق سعي دارند، آنها را به خاطر داشتن مكتب باطل باطنيه تخطئه كرده، پايه هاي صريح قرآني و ارتباطات فكري و معنوي آنها را با قرآن كريم و نص آن مبهم و شبهه انگيز قلمداد نمايند. ذهبي در التفسير والمفسرون، بيش از هفتاد صفحه از كتاب خود را به نقل روايت تفسيري شيعه اختصاص داده تا اين نتيجه را بگيرد كه شيعه قرآن را براساس ذوق و سليقه خود

كتب تخصصي، ج 4، ص: 34

تفسير مي كند «1» و مستشرقي قاطعانه حكم كند كه شيعه قرآن را به يك كتاب حزبي خود تبديل كرده است. «2» رفع چنين اتهاماتي مي طلبد كه مباحث باطن قرآن كريم از زواياي مختلف مورد توجه پژوهشگران قرار گيرد تا ديدگاه شيعه در اين باره به درستي تبيين گردد.

مواردي كه برشمرديم به اضافه بسياري از موارد ديگر كه مجال ذكر آن ها نيست، «3» انتخاب اين موضوع و پرداختن به اين بحث را موجّه جلوه داده، ضرورت آن را به خوبي تبيين مي كند.

سيّد حيدر

آملي در اشاره به ضرورت تأويل قرآن مي گويد: «تأويل قرآن عقلًا و نقلًا واجب است» «4» وي در جاي ديگر گفته كه: بر هر فردي واجب است بر تمامي اسرار قرآن آگاهي يابد وبه حكم قرآن و روايت، بر هر فردي لازم و فرض است كه بر تفسير وتأويل قرآن آن تا رسيدن به بطون هفتگانه آگاهي يابد، تا اينكه خللي در امر واجب ايجاد نشود و مستحق عذاب دائم نگردد» «5» وي اين مطلب را در ذيل آيه شريفه لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السعيرِ (ملك، 10) مطرح كرده است.

ملاصدرا نيز تأويل قرآن را ضروري دانسته، براي معناي لغوي و ظاهري قرآن، اسرار ورموز ومعاني بسياري قايل است كه معناي ظاهري لغات، از عهده ي تفسير آن حقايق پيچيده ومرموز بر نمي آيند. وي بسنده كردن به معناي ظاهري را به معناي ناديده انگاشتن غنا و ژرفاي پايان ناپذير كلام الهي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 35

معرفي كرده است. «1»

بنابراين، براي تبيين چگونگي خلود قرآن، فهم بهتر دلايل ظاهري، ودر امان ماندن از گردابهاي فتنه هاي فكري و عقيدتي، وشناخت هر چه دقيق تر نقش و ارتباط اهل بيت (ع) با قرآن كريم و توان پاسخ به بعضي از ايرادات و انتقادات عليه شيعه، مي بايست به ابعاد مختلف باطن قرآن كريم به صورت دقيق پرداخته شود تا در سايه آن بتوان به چشم انداز زيبايي از امور فوق، دست يافت.

ج) فوايد وآثار بُعد باطني قرآن كريم

اشاره

علاوه بر آنچه كه در قسمت ضرورت بحث باطن آورده شد، اين

بحث از زاويه ديگري نيز در خور اهميت است كه تحت عنوان فوايد مورد بررسي قرار مي گيرد. مباحث مربوط به باطن قرآن آثار و فوايد ارزشمندي در حوزه معارف اسلامي به دنبال دارد كه به مهم ترين آنها اشاره مي گردد:

رفع تعارض روايات با يكديگر و با آيات قرآن

مراجعه به اخبار و روايت تفسيري نشان مي دهد كه بسياري از آنها با وجود اينكه در مقام تفسير و تبيين يك آيه اي از قرآن صادر شده اند، اما تفاسيري مختلف، و گاهي متعارض از آيه ارائه داده شده است. اين مسئله علاوه بر اينكه مفسران را دچار چالش هاي فكري نموده، تعداد اقوال تفسيري را نيز در پي داشته است.

اعتقاد به بطون قرآن ودستيابي به آن ها، در بسياري از موارد امكان جمع

كتب تخصصي، ج 4، ص: 36

دلالي بين اينگونه روايت را فراهم مي سازد ونشان مي دهد كه تعارض، ظاهري بوده و هر كدام از احاديث بيانگر بطني از بطون قرآن بوده است.

مرحوم فيض كاشاني، مفسر و محدث بزرگ شيعه، معتقد است:

كسي كه مي خواهد معاني قرآن را از روايت به دست آورد، آن هم بدون احساس تناقض وتضاد، بايد در تفسير قرآن، روي افراد ومصاديق جمود نكند، بلكه معنا را به تمام آنچه كه احتمال مي دهد آيه ي آن را در بر مي گيرد، تعميم بدهد؛ شيوه اي كه برخي از روايت در مورد تفسير آيات قرآن، آن را به كار برده است. با اين كار تناقضي كه درأخبار مخصص احساس مي شود، برطرف مي گردد واصلًا فهم اسرار قرآن مبتني بر اين شيوه تفسيري است و صاحبان بصيرت، نگاهشان در تفسير به حقايق كلي قرآن است نه افراد و مصاديق جزئي. بنابراين آنچه كه در

اخبار و روايت به عنوان تخصيص آيات مطرح است، يا براي اشاره به كسي است كه آيه در مورد او نازل شده است و يا اشاره به يكي از بطون قرآن است و يا غير اينها، چون احاديث بر اساس درك وفهم مخاطب وارد شده ومصاديقي هم كه در آنها بيان شده از باب تقريب به ذهن است، زيرا ائمه (عليهم السلام) متناسب با عقل وفهم مخاطب سخن گفته اند، امام صادق (ع) آيه اي را كه درباره ي صله رحم آل محمد (ص) نازل شده است، به صله تمام رحم ها تعميم داده است ... به هر صورت اگر بخواهيم، قرآن را در افراد خاص وموارد مخصوص منحصر نماييم، قرآن كم فايده وكم بهره مي گردد واين، با قرآن كه دريايي است پايان ناپذير، تناسب ندارد. «1»

بهترين شاهد بر توان حل تعارض روايت با استفاده از بُعد باطني قرآن، روايتي است كه جابر از امام باقر (ع) نقل مي كند كه در آن پس از شنيدن دو نوع تفسير از يك آيه، علت آن را از حضرت جويا مي شود، حضرت در پاسخ

كتب تخصصي، ج 4، ص: 37 مي فرمايند: اي جابر! همانا براي قرآن بطني است وبراي آن بطن، بطني ديگر. «1» در اين حديث علت اختلاف فرمايشات ائمه، وجود بعاد پيچيده بطني قرآن معرفي شده است. اين نشان مي دهد كه مي توان به وسيله بطون قرآن بسياري از روايت به ظاهر مختلف را جمع و يا توجيه نمود.

اين مطلب مورد توجه دانشمندان شيعه واقع شده، در مواجهه با برخي روايات از آن استفاده كرده اند:

شيخ حر عاملي در مورد دو تفسير متفاوت از «أيام معلومات» و «أيام معدودات» كه يكي براساس

روايتي از امام صادق (ع) به روزهاي يكسان بيان شده و ديگري براساس روايتي ديگر از حضرت، به دهه اول ذي الحجه در مورد فِي أَيَّامٍ مَعلُومَاتٍ (حج، 28) و أيام تشريق در مورد فِي أَيّامٍ مَعدُودَاتٍ (بقره، 203) معرفي شده است، مي گويد: «شايد وجه جمع اين دو تفسير اين باشد كه يكي از اين دو، تفسير ظاهر آيه باشد و ديگري تفسير باطن آيه». «2»

علامه ي مجلسي در جمع بين رواياتي كه أَجَلٌ مُسَمّيً در آيه شريفه ثُمَّ قَضي أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ (أنعام، 2) را قضاي محتوم وغير قابل تغيير و رواياتي كه آن را أجل قابل تغيير و بداپذير معرفي مي كنند، مي گويد: «جمع بين اين دو دسته روايت مشكل است، مگر اين كه بگوييم بعضي از اين روايت موافق با ديدگاه برخي از عامه صادر شده است يا اين كه تعدادي از راويان دچار اشتباه شده اند و يا اين كه يكي از اين دو از بطون آيه است.» «3»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 38

وي همچنين در جمع بين روايتي كه نزول آيه شريفه إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُواْ ... (بقره، 25) را درباره ي پيامبر (ص) واميرمؤمنان (ع) نفي مي كند، روايتي كه آن را درباره ي اين دو بزرگوار اثبات مي كند، مي گويد:

«يمكن الجمع بينهما بأنه (ع) إنما نفي كون هذا هو المراد من ظهر الآيه لا بطنها ويكون في بطنها إشاره إلي ما ذكره (ع) ...» «1»

ممكن است، جمع بين اين دو روايت به اين كه نافي، مراد بودن پيامبر (ص) و امير مؤمنان (ع) را از ظاهر آيه نفي مي كند ولي باطن آيه ي

مورد نظر، آن روايتي است كه نزول را در مورد آن دو ثابت مي كند.

نهاوندي در تفسيرش پس از اشاره به چگونگي دلالت الفاظ مركب در يك جمله بر معاني متعدد و بيان اقسام دلالت هاي سه گانه ي كلامي (مطابقي، تضمني التزامي) و غير كلامي، مي گويد: «به خاطر اين وجوه است كه مي گوييم هر آيه قرآن ظاهري دارد و ظاهرش، ظاهر ديگري، باطني دارد و باطنش، باطني ديگر. و با اين وجوه است كه بين اخبار متعارض كه در تفسير برخي از آيات قرآن وارد شده اند، امكان جمع فراهم مي گردد، مانند، روايت مختلف كه در تفسير آيه شريفه يَا آيها الَّذينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ ... (آل عمران، 200) در خصوص واژه ي «رابِطوا» وارد شده است. در بعضي از اين روايات آمده است كه مراد از آن، توقف در مرزها و آمادگي براي جهاد است و در برخي ديگر، مراد انتظار كشيدن براي نماز است و در بعضي هم مراد ملاقات با امام است پس، تعارض بين روايات مختلف تفسيري، تعارضي نيست كه بايد به مرجحات منصوص يا غير منصوص مراجعه كرد و اگر مرجحي يافت نشد، توقف نمود و يا به يكي، از باب تخيير، عمل كرد، بلكه جمع دلالي در اين روايات امكان دارد

كتب تخصصي، ج 4، ص: 39

وبر مرجحات مقدم است.» «1»

سيّد نعمت الله جزائري در حل تعارض ظاهري دو تفسير متفاوت از عرش با تفسير ظاهري آن، از همين شيوه بهره مي برد. «2»

علماء و دانشمندان ديگر نيز به همين شيوه، تعارض بعضي از روايات را با يكديگر وبا آيات قرآن حل نموده اند:

ابن عربي، از دانشمندان اهل سنت، بر اين باور است كه از

طريق سلوك و پرداختن به باطن وتهذيب نفس، مي توان روايت وارد در شرع نزد علماي ظاهر (رسوم) را تصحيح و يا رد نمود. چرا كه أهلُ الله احكام شريعت را مستقيماً و بدون هيچ واسطه اي از روات و ناقلين، از مصدر اصلي آن دريافت مي كنند و اين وجه امتيازي است كه طريق أهلُ الله بر طريق علماي فقه دارند. «3» در نظر ابن عربي «كتاب» به عنوان يكي از مصادر تشريع، منحصر در قرآن ظاهري مشتمل بر الفاظ نيست بلكه، شامل آن كتابي كه محل درج ايمان حقيقي ونزول وحي و الهام الهي است نيز مي شود، كه از طريق آن مي توان به تشريع قلبي (در برابر تشريع منصوص) دست يافت. بر اين اساس، قلب أهل الله، كتابي است كه خداوند متعال ايمان را در آن حتمي ساخته و مي تواند مصدر تشريع حقيقي گردد وشاهد آن را فرمايش شارع مقدس مي داند كه فرمود: «استَفْتِ قَلبَكَ وَإنْ أفتَاكَ المُفتون» (از قلب خود حكم خويش را طلب كن هر چند فتوي دهندگان، براي تو حكمي بيان نمايند). بنابراين، ابن عربي اضافه بر اصول شريعت، قلب مؤمن را به عنوان كتابي مصدر در كنار قرآن كريم قرار مي دهد. «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 40

گرچه اين عقيده ابن عربي، محل تأمل وقابل نقد و بررسي است اما در مصادر روايي شيعه، اين مقام واختيار براي معصوم وجود دارد كه احكام متفاوتي را از بطون مختلف قرآني استخراج نمايد. حماد بن عثمان مي گويد به امام صادق (ع) گفتم: احاديث شما با يكديگر اختلاف دارند. حضرت فرمودند: «إن القُرآنَ نزَل عَلي سَبعَه أحرُفٍ وَ أدنَي ما للإمامِ أن يُفتي علي سَبعَهِ وجوهٍ»

«1»

قرآن بر هفت حرف نازل شده است وكمترين حق براي امام آن است كه به هفت صورت فتوي دهد.

از اينجا رمز و راز اختلاف برخي از روايات صادره از معصومين (عليهم السلام) در زمينه ي تفسير قرآن وغير آن آشكار مي گردد. ائمه (عليهم السلام) به تبعيت از پيامبر (ص) مأمور بودند كه به قدر فهم وتعقل مردم ومخاطبان، با آنان سخن بگويند، بنابراين بعضي از صحابه و راويان كه داراي بصيرت بيشتر و گنجايش فكري و فهمي وسيع تري بودند، رواياتي را دريافت و نقل مي كردند كه با ساير روايات مختلف و تا حدودي متعارض به نظر مي رسد.

از اين رو توجه به باطن وشكافتن ظاهر تا رسيدن به ملاك و ماهيت معارف اصيل معصومان (عليهم السلام) سبب حل بسياري از تعارضات بدوي فرمايشات ايشان مي گردد. «2» بر همين اساس است كه فيض كاشاني در تفسير خود پس از بيان سطوح مختلف ادراكي مخاطبان قرآن و روايت مي گويد: «از آنچه ذكر شد، سبب اختلاف ظاهر آيات و اخبار وارده در اصول دين روشن مي گردد، زيرا اينگونه آيات و روايت در خطاب به طوايف گوناگون و عقول مختلف نازل و صادر شده است و بايد متناسب با عقل و فهم و موقعيت آنان باشد و بر اين اساس همه اين

كتب تخصصي، ج 4، ص: 41

روايات درست است و در حقيقت هيچ گونه اختلافي ندارند و هيچ مجازي در آنها به كار نرفته است». «1»

جمع بين قول هاي تفسيريِ مفسران

ديدگاه هاي مختلف تفسيري كه ناشي از اختلاف وتعارض روايات تفسيري است، به وسيله ي بطن هاي قرآن قابل جمع است، همان گونه كه روايت به ظاهر متعارض به عنوان يكي از منابع تفسيري، قابل جمع بوده

حتي آن دسته از ديدگاه هايي كه ريشه در روايات ندارند، هم از طريق دسترسي به بطون، امكان جمع را مي يابند.

سيّد مصطفي خميني رضوان الله تعالي پس از اشاره به قول هاي موجود در تفسير صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ (بقره، 18) مي گويد: جمع بين اين رقائق و دقايق ممكن است خصوصاً اين معاني نسبت به يكديگر از قبيل نسبت بين باطن وظاهر آيه باشد چرا كه اختلاف بر اثر تفاوت در طرف نسبت و اضافه حاصل مي شود». «2»

آقا رضا همداني «3» پس از اشاره به دو تقسير متفاوت از واژه «نحر» بر آن است كه راه جمع بين آن ها ممكن است از راه اراده يك امر جامعي بين آن دو صورت پذيرد و اين راهي است كه روايات، دال بر بطن داشتن قرآن، به ما نشان مي دهد ...» «4». كتب تخصصي، ج 4، ص: 42

بنابراين به وسيله معاني بطني قرآن، مي توان بسياري از اختلافات را در تفسير آيات قرآن، به وحدت نزديك نمود.

توجيه معاني ظاهري ناسازگار برخي آيات قرآن

در قرآن كريم، آياتي وجود دارد كه نمي توان آن ها را بر معناي ظاهري حمل كرد، «1» چرا كه معناي ظاهري آن ها با مباني و عقايد اسلامي هم خواني ندارد و در تعارض با نص آيات ديگر است. آيات تشبيه و تجسيم، عرش وكرسي و برخي آيات ديگر از اين قبيل اند. اين گونه آيات را مي توان از طريق باطن قرآن، تأويل و توجيه معقول نمود. بسياري از كساني كه در حوزه عقايد به دام تشبيه و تجسيم گرفتار شدند، به اين جهت بوده كه بدون توجه به باطن قرآن، به تفسير اين گونه آيات پرداخته اند. «2»

البته علامه طباطبائي بر اين باور است كه چنين آياتي

در قرآن كريم وجود ندارد واگر ظاهري يافت شود كه داراي مدلولي غير قابل قبول باشد آن را مي توان با ارجاع به محكمات قرآن حل نمود. «3» اما اين ايده ايشان منافاتي با مطلب فوق ندارد. لزوم ارجاع ظواهر آيات متشابه كه از جمله آن ها آيات صفات الهي است، امر مسلم ومقبولي است كه در عمل وتطبيق، نيازمند امري فراتر از دلايل ظاهري آيات يعني بُعد باطني آن است اين كه چه آيه اي را به چه محكمي مي بايست ارجاع داده وچه ملاكي براي صحت نتيجه استخراج شده از اين فرايند وجود دارد، امري فراتر از ظاهر قرآن است. بهترين شاهد بر اين مطلب اختلافي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 43

است كه بين فِرَق اسلامي در آيات صفات و آيات ديگر مشاهده مي شود «1» در حاليكه همگي بر لزوم ارجاع آياتي اين چنين به محكمات وسنت پيامبر (ص) ايمان دارند. علاوه بر آن در برخي از روايت، ظواهر بعضي از آيات غير قابل قبول معرفي شده است. امام صادق (ع) در مورد آيه شريفه سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَاياماً آمِنِينَ (سبأ، 18) كه در مورد راه بين مكه و مني است، وجدان عمومي بر ناامني اين راه، وجود سارقان و راهزنان را دليل بر عدم صحت التزام به ظاهر اين آيه قرار داده، مي فرمايند: مراد از قريه اي كه خداوند آن را مبارك قرار داده است ماييم. و سپس حضرت براي اين تفسير باطني خود، دليلي از قرآن مي آورند. «2»

ملاحظه مي شود كه حضرت چگونه در مورد يك آيه اي كه نه جزو آيات صفات است و نه آيات متشابه، تفسيري ارائه مي دهند كه مخالفت آن را با واقع و وجدان

عمومي حل و برطرف مي سازد.

شاطبي، از دانشمندان اهل سنت، پس از تعريف بطن قرآن به مراد الهي از آيات و خطابات قرآني، مي گويد كه با فهم مراد الهي و رسيدن به غرض اصلي آيات است كه مي توان به هماهنگي آيات قرآني دست يافت و از اين جهت است كه اختلاف در سراسر قرآن كريم منتفي مي گردد. «3»

توجيه بعضي از روايات شأن نزول و موهم تحريف قرآن

برخي از روايات وارد در خصوص بيان شأن نزول آيات در مصادر شيعه ونيز رواياتي كه از آن تحريف قرآن استشمام شده است و تعبير «كذا نزلت» در آن ها مشاهده مي شود، اين توهم را ايجاد مي كند كه گويا در قرآن، كلمات، جملات وآياتي وجود داشته اند كه اكنون در دسترس ما نيست. اين در حالي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 44

است كه براساس آيات و روايت واتفاق اكثر مسلمانان، قرآن مصون از تحريف مانده، دست بشر از تغيير و تحريف آن كوتاه مي باشد.

اين چنين روايات را مي توان با استفاده از بطون قرآن توجيه نمود. آن چه در اين روايت به عنوان شأن نزول يا غير آن بيان شده است، از باب تفسير باطني بوده، تعارضي ندارد با روايت ديگري كه شأن نزول را چيزي ديگر و عبارت نازل شده را امري غير از آن معرفي مي كند به اين مطلب در بعضي از روايات تصريح شده است به عنوان نمونه جابر از امام باقر (ع) روايت كرده است كه حضرت در مورد آيه شريفه أفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَي أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ (بقره، 87) فرموند: اين آيه مَثَلي از حضرت موسي و پيامبران بعد از او و حضرت عيسي (ع) است، براي أمت حضرت محمد (ص) كه وقتي پيامبر (ص)

ولايت علي (ع) را بر آنان عرضه مي كند تكذيب كرده، از آن ابا مي كنند. و پس از آن حضرت تصريح مي كنند: فذلك تفسيرها في الباطن» «1»

در داستان حضرت آدم (ع) است: «ولقد عهدنا إلي آدم من قبل كلمات في محمّد وعلي وفاطمه والحسن والحسين والائمه مِن ذريتهم كذا نزلت علَي محمد (ع)» «2»

عبارت كذا نزلت اين توهم را ايجاد مي كند كه چنين آيه اي در قرآن بوده، در حاليكه مراد از آن تفسير باطني از آيه ي شريفه متداول در قرآن است.

اين روايت وامثال آن ها «3» با استفاده از بُعد باطني قرآن كريم به خوبي قابل توجيه و فهم بوده، مي توان از اين روش به آن ها معنا و مفهومي غير از تحريف داد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 45

روشن شدن حكمت نزول بعضي آيات

در قرآن قصص و داستان هايي وجود دارد كه از سرگذشت انبياء و امت هايشان، به ويژه گردن كشان و متكبران سخن مي گويد، داستان هايي در مورد خاندان فرعون، نمرود، امت موسي، و قصه هايي در مورد نصاري و يهود و اعمال زشت و جناياتشان آمده است كه با توجه به ستار العيوب و غفار الذنوب بودن خداوند متعال، هيچ حكمت براي آن نمي توان تصور نمود جز اينكه به قصد عبرت گرفتن آيندگان از اعمال و سرنوشت پيشينيان باشد. و از اين جهت پيامبر (ص) در مورد بعضي از فاسقان تعبير «يَهود هذه الأمّه ومَجُوسها» نقل شده است يعني كردارشان به اعمال آنها شبيه است و به سرنوشت آنان دچار مي شوند. «1» در بحث تعاريف خواهيم گفت كه يكي از تعاريف بطن قرآن، عبرت گرفتن و پند آموزي از ظواهر آياتي است كه مربوط به گذشتگان مي باشد. بر اين اساس

اين گونه آيات عليرغم اشتمال ظاهري بر ذكر يك جريان تاريخي، در باطن خود داراي قواعد و پندهايي هستند كه با استفاده از تنقيح مناط و الغاء خصوصيات غير دخيل در هدف و مقصود اصلي آيه، بدست آمده و رسالت خود را به صورت معنا داري ايفا مي كنند. به عنوان نمونه، در روايتي به تفسير ظاهري تكلم خداوند متعال با حضرت موسي (ع) در خصوص «خلع نعلين» و از پا در آوردن پا پوشاها در سوره ي طه، آيه ي 12 اشكال شده، ومعناي ظاهري آن را داراي محذور معرفي كرده، آن را داراي پيامي عميق تر دانسته است واينگونه تفسير نموده كه به معناي دل بريدن از اهل وعيال و ... مي باشد «2» و به اين ترتيب حكمت از گنجاندن الهي اين پيام در قرآن كريم در پرتو باطني آن بيان شده است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 46

بهره گيري از بطن قرآن در استنباط حكم شرعي «1»

اين بحث در مجال بطن قرآن مطرح است كه آيا فقيه مي تواند از بطون براي استخراج احكام استفاده نمايد؟ يا چنان چه ابتدائاً به ذهن مي رسد؛ فقه بر پايه ي ظواهر كتاب وسنت استوار است، لذا نمي توان در فضاي تقنين يا تشريع از آن بهره برد؟

تحقيق اين است كه اگر بطن آيه در احاديث ماثوره از ائمه بدست آيد بدون ترديد داراي اعتبار است، چرا كه اگر نص باشد، از باب قطع حجت است واگر ظاهر باشد، از باب حجيت ظواهر معتبر مي باشد. به همين جهت فقها، اصوليين ومفسرين آيات الأحكام به هنگام تمسك به

روايات در ميان آيات الأحكام، بين اخبار ناظر به بطون كه تأويل آيه است با آن دسته كه ناظر به ظهور و تفسير است تفاوتي نگذاشته اند.

در روايت ما مؤيد اين مطلب يافت مي شود آن جا كه امام جواد (ع)، حد قطع دست سارق را فقط تا انتهاي انگشتان معرفي كرده، بيش از آن را يعني كف دست را از اجراي حد مستثني مي نمايند ودليل خود را استنباط باطني از آيه شريفه: وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (جن، 18) بيان كرده، دست را به عنوان مصداقي باطني براي مسجدي كه مخصوص خداست معرفي مي نمايد. «2»

و نمونه دوم آن را از شيخ مفيد نقل مي كنيم كه روايت مي كند: مردي وصيت كرده بود كه هر بنده قديم در ملك او را پس از مرگش آزاد كنند، وقتي از دنيا رفت، وصي او ندانست كه كدام يك از بنده هاي او را آزاد نمايد. پس چون از امير مؤمنان علي (ع) پرسيدند؛ حضرت فرمود: هر بنده اي كه شش ماه در

كتب تخصصي، ج 4، ص: 47

ملك او بوده است آزاد مي گردد. آنگاه امام (ع) اين آيه را تلاوت كردند: وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّي عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ «1» و «2»

(يس، 39).

در اين نمونه نيز مراد از واژه ي «قديم» در خصوص طول زمان آن، نه از ظاهر كه از فراتر از آن يعني باطن آيه استخراج و بيان شده است.

و امير مؤمنان علي (ع) يكي از نيازهاي مفتي را معرفت معاني قرآن و بواطن اشارات آن

مي داند. «3»

اما اگر بطون آيات يا احاديث، از ائمه اطهار (عليهم السلام) نرسيده باشد؛ بنابراين مبناكه احاديث تفسيري و تأويلي ائمه اطهار (عليهم السلام) جنبه تعليمي روش شناسي در استفاده از آيات قرآن واحاديث داشته است، وبراي غير معصوم جايز است كه به بطن پرداخته و آن را كشف كند، چنان چه فقيهي در اثر كشف روشمند بطن آيات قرآن بر آمده و قطع به آن پيدا نمود، جايز است آن را ملاك استنباط احكام قرار دهد و اين چيزي است كه مورد اشاره ابن عربي و ملاصدرا نيز قرار گرفته است. «4» اما با وجود اجماعي بودن تكيه فقها بر ظواهر آيات و روايات وعدم ذكر بطون قرآن به عنوان مصدر استباط احكام شرعي، ومشكل بودن قطع به بطن استخراج شده واحراز صحت شروط باطن صحيح، به راحتي نمي توان فرضيه مزبور را اثبات نمود، اما آنچه مسلم است، درك بطون قرآن به طور غير مستقيم تأثير شگرفي بر فقه واستنباط احكام دارد. همانگونه كه تعبد به ظواهر بستر بهره

كتب تخصصي، ج 4، ص: 48

جويي از بطون قرآن واحاديث بوده، نمي توان ظواهر را دور زده وحقيقت را جداي از شريعت دانست؛ بطون نيز در درك روشن تر ظواهر مؤثرند وفضاي ذهني فقيه را به مقصد ومراد حقيقي آيه آشناتر كرده، پيش فرض هاي ذهني فقيه را به سوي صواب تا اندازه اي راهنمايي مي كند.

گفتني است اين غير از جواز استخراج احكام شرعي از باطن قرآن، براي معصومان است. بلاشك تمام احكامي كه در

شرع گفته شده ودر ظاهر قرآن نيامده است، از تعداد ركعات نماز گرفته تا حد وحدود ديات وقصاص، براساس وجود تفصيلي، هر چيزي در قرآن واستناد تمام بيانات صادره از معصومين به قرآن كريم، از باطن قرآن استخراج شده است «1» ولي در اينكه آيا اين حق واختيار به غير آنان منتقل مي شود يا خير جاي بررسي و تأمل دارد.

شيخ خالد عبد الرحمن العك، استاد ومدرس در مجموعه افتاء عام در دمشق- با فرق گذاشتن بين «اشارات آيه هاي قرآني» و «تفسير اشاري از ظواهر آيات» حكم قسم اول را قطعي وواجب العمل دانسته ودر صورتي كه اشاره آيه با عبارت نص خود آيه در تعارض واقع شود، دلالت عبارت را قويتر از اشاره دانسته و مقدم بر آن معرفي كرده «2» در جاي ديگر و در مورد حكم تفاسير اشاري مي گويد كه احكام شرعي از طريق تفسير اشاري آيات بدست نمي آيد و آن بخاطر اقامه نشدن دليل واضحي بر حجيت آنست ... و آنچه كه از اين طريق مورد استفاده واقع مي شود در زمينه هاي اخلاقي و تزكيه ي نفس و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 49

تقويت ايمان و تثبيت يقين است. «1»

آري، تفاسير اشاري غير معصوم نمي تواند داراي حجّيت باشد و دليلي كافي براي پذيرشِ حكم فقهي، حاصل از آن در دست نيست. اما معصوم از آن مستثني بوده، هم چنان كه پرداختن به بطن، ما را در فهم علل ومدارك فقهي احكام شرعي، ياري مي نمايد.

اخذ قواعد كلي قابل تطبيق بر عصار جديد

قرآن كريم، از آن جا كه آخرين كتاب آسماني است

و آورنده آن، آخرين پيامبر (ص) مي باشد، از اين ويژگي برخوردار است كه قابل تطبيق بر شرايط زماني و مكاني متفاوت تا روز قيامت مي باشد. و اين خصيصه قرآن، چنانچه منحصر در آياتي شود كه متضمن قواعد كلي و عمومي نظير إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ ... «2» يا كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ و ... «3»

باشد، و از آياتي كه ناظر به قضاياي شخصي بوده و مربوط به يك مسئله جزئي در يك زمان مشخص است، نتوان اين چنين دستورات عامي كه سبب اجراي مفاد آن در موارد مشابه است را استخراج نمود، گرچه مستلزم عبث بودن درج آيه در قرآن وتلاوت آن نيست، «4» اما نمي تواند در راستاي هدف هدايت بخشي قرآن قرار گيرد و به تعبير بعضي از روايات، در صورت مرگ قومي كه آيه اي در مورد آنان نازل شده است، آن آيه نيز از حيّز إنتفاع خارج شود و قابليت جري و تطبيق بر مصاديق مشابه را نداشته باشد، اين كتب تخصصي، ج 4، ص: 50

به معناي مرگ آن آيه خواهد بود. «1»

در حالي كه اين امر براي قرآني كه بناست تا قيامت راهنماي پويايي براي بزرگترين تنگناهاي بشري باشد، قابل قبول نيست.

بر اين اساس علاوه بر آيات عمومي وقواعد كلي قرآن، با آيات ديگر نيز بايد به گونه اي برخورد شود كه در همين راستا واقع شده، نقش احياگر و هدايت دهي خود را همچنان محفوظ بدارد، كه متكفل اين وظيفه در اين آيات، نه ظاهر كه بطن آن است. در گزاره هاي قرآني، بعضي از عناصر در تحقق هدف و پيام اصلي آيه ي دخيل ومؤثر مي باشند و نمي توان آنها را از آيه حذف نمود، اما

بعضي ديگر، به منزله ي ركن و پايه آيه نيستند و مي توان آنها را از جمله قرآني حذف نموده، موارد مشابه ديگري را جايگزين آن ها كرد، بسياري از عناصر زماني و مكاني آيات قرآن وموارد نزول از قبيل همين عناصرند.

البته در شناسايي عناصر دخيل وغير دخيل بايد دقت لازم مبذول گردد. بعضي از آيات قرآن، قابل تعميم بر موارد مشابه خود نيستند كه از جمله آن ها مي توان به «آيه ي مباهله» (آل عمران، 61) يا «آيه ي ولايت» (مائده، 55) و ... اشاره كرد و اين مسئله را مي توان از طريق روايت مفسر آيات بدست آورد. «2» اما اصل كلي در اين زمينه قابليت تطبيق تمام آيات قرآني است وچنانچه نتوان دليلي بر اختصاص فرازي از آيه به زمان وشرايط مكاني و ... اقامه كرد، اصل اولي، جريان آيات در طول زمان، همچون جريان ماه وخورشيد است. «3»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 51

استاد معرفت، بطن آيات قرآن را به همين معنا گرفته، بر آن، قواعدي كلي اطلاق كرده است كه از تجريد آيه از خصوصيات غير دخيل در هدف اصلي ونهايي آن بدست مي آيد كه بدين ترتيب با بقاي عناصر اصلي آيه، قاعده اي استخراج مي شود كه قابل جريان بر موارد مشابه مورد نزول آيه مي باشد، بطوري كه علامت صحت آن را مي توان از صحت اندراج آن آيه به عنوان يكي از مصاديق آن قاعده كلي، بدست آورد. «1»

بنابراين يكي از فوايد بحث از بطن آيات قرآن را مي توان توانايي بهره بردن از آياتي دانست كه در نظر ابتدايي، جزئي ومحدود به شرايط خاص خود، به نظر مي رسد، همان ثمره اي كه در روايت از آن به «حيات قرآن»

تعبير شده است.

د) حكمت بُعد باطني قرآن كريم

اشاره

قرآن كريم، كتابي است آسماني كه داعيه ي هدايت بخشي به تمام انسان ها را داشته، هيچ كس را در بي توجهي يا كم توجهي به خود معذور نمي داند، با اين وجود در صورت مسلم شدن وجود بعدي ديگر فراتر از جنبه ظاهري قرآن اين سئوال مطرح مي شود كه تبعيض در القاي معارف، چرا در قرآن بايد صورت گرفته باشد؟ چرا قرآن كريم تمام پيام هايش را به گونه ي پيدا وآشكار بيان نكرده است تا هر خواننده اي بتواند معرفت فراگير وكامل از آموخته هاي آن بدست آورد؟ آيا اين نوع بيان كه بخشي از مفهوم در لايه هاي زيرين كلمات جا داده شود ريشه در اصل گفتگو و پديده زباني دارد كه كلمات نمي توانند در يك زمان بار معنايي افزون را ارائه دهند يا عامل ديگري در كار است؟

بعضي از انديشه ورزان راز آن را در ذيل بحث از آيات متشابه و چرايي وجود آن در قرآن مطرح نموده و بعضي ديگر مستقلًا حكمت هايي را براي اين

كتب تخصصي، ج 4، ص: 52

بُعد قرآن بيان كرده اند. در اينكه بعضي از معارف مرتبط با يك آيه به امري فراتر از مدلول ظاهري آن مربوط مي شود، آيات متشابه وآيات ذو بطون مشتركند.

مجموع حكمت هايي كه براي اين نوع گويش متصور شده است را مي توان در موارد ذيل خلاصه كرد:

وجود سطوح مختلف معارف و سطوح متفاوت ادراك بشري

در اين ديد، وجود انسان و ويژگي هايي از او در كنار حكمت الهي، علت اين نوع بيان در قرآن را موجب مي شود؛ از سويي انسان در طول حيات خود با ماده واموري مادي سر و كار داشته، حواس دروني وبيروني اش با آن دمساز است بطوريكه حتي در تصور امور معنوي از راه

تمثيل به ماديات وارد مي شود ومثلًا شيريني پيروزي را با شيريني قند وشكر تشبيه مي كند. حال در اين پديده مشترك، اختلافاتي بين افراد بشر مشاهده مي شود.

انس بعضي با امور عقلي و دقائق معنوي مي تواند افقهاي بالاتري از ماده وماديات بر روي درك وفهم آنها بگشايد، هم چنان كه انس با خداوند متعال وتقرب به او، در ميزان درك معنويات و ملكوت فراتر از ماده و مدركات عالم غيب در پس جهان شهود تأثير بسزايي دارد. «1» اين اختلاف در سطوح فكري بشر، سبب شده است قرآني كه براي همگان با همه اختلافاتشان نازل شده است، داراي سطوح مختلف معنايي گردد. معلومات وادراكات مراتب عالي را نمي توان بر توان هاي ضعيف و مانوس به ماده تحميل كرد، اين امر نه تنها در هدايت بخشي قرآن سودمند نيست، بلكه داراي آثار زيانباري نيز مي باشد. ابوحامد

كتب تخصصي، ج 4، ص: 53

غزالي «1» در همين راستا از پيامبر اكرم (ص) نقل مي كند كه «ما حدَّث أحدٌ قوماً بحديث لم تبلغه عقولهم إلّا كان فتنه عليهم» هيچ كس بر گروهي مطلبي فراتر از درك عقلي آنان بيان نكرده است مگر اينكه سبب فتنه اي در آنان شده است. وابن رشد «2» نيز از علي بن أبي طالب (ع) نقل مي كند كه: «حَدِّثوا الناسَ بمَا يَعرفون، أتُريدون أن يُكذَّب اللهُ ورسولهُ» با مردم توسط آنچه مي فهمند صحبت كنيد، آيا مي خواهيد كه خدا و رسولش مورد تكذيب واقع شوند وعلامه طباطبائي نيز دليل انحراف و ثنيت را از توحيد به دوگانه پرستي عدم رعايت اين نكته در كتاب هايشان مي داند. «3»

بنابراين قرآن كريم، مي بايست براساس حكمت الهي و يا بر اساس رأفت و رحمت ربوبي

«4» به گونه اي تنظيم شود كه طوايف مختلف فكري را سيراب كرده، بدون توابع منفي براي افراد با سطح فكري مادي و پايين، توان الهي خود، در بيان معارف عاليه و عميق فرا بشري را به رخ انديشه ورزان و عقل پروران تاريخ بكشاند.

نتيجه اين امور، آن مي شود كه قرآن بعضي از معارف خود را در وراي پرده اي ساده از الفاظ مخفي ومستور نگاه داشته، «5» مَثَل هايي را براي رسيدن به آنها، به منزله ي چراغي در دست اهل فكر وحقيقت، در پيكره ي آيات قرآن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 54

جاسازي نمايد. «1» امري كه بارها در قرآن پس از ذكر مَثَل هايي به آن اشاره شده است، حكمت از نزول آن ها را عليرغم امكان گمراهي افراد مريض القلب «2»؛ تعقل عالمان، «3» فزوني ايمان و تسليم مؤمنان «4» و ... معرفي شده است.

از ميان انديشمندان شيعه، علامه طباطبائي»

وسيد مصطفي خميني، «6» از اين زاويه به حكمت گويش بطوني قرآن نگريسته اند واز ميان اهل سنت، ابن رشد «7» و أبوحامد غزالي «8» و فخررازي «9» و به تبع او سيوطي «10» داراي همين ديدگاه بوده اند.

رجوع به مبيّن حقيقي معارف قرآن

قرآن كريم، كتابي است كه به علت اشتمال بر متشابهات، تحمل وجوه مختلفي از معاني شبيه به يكديگر را داشته، مي تواند براي كسي كه رعايت روشمند فهم قرآن كريم را ننموده است، گمراه كننده باشد، اكتفاي به قرآن، براي پرواز به سوي حقيقت و كمال، بال ناقصي است كه كمالش به اتباع از پيامبر (ص) و بيانات او و بهره مندي از كلام وحياني حضرتش مي باشد. در اين رابطه سخيف ترين شعاري كه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) مطرح شد، «حسبنا كتاب

الله» بود كه تاريخ آن را، پس از رفتن مناديان آن، آن را به فراموشي سپرد وبلا

كتب تخصصي، ج 4، ص: 55

فاصله به ضرورت پرداختن به سنت نبوي، به عنوان مبين و مفسر كتاب دين مسلمين، پي برد.

اينكه قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) يا سنت پيامبر (ص) هر دو در كنار هم و با هم، تضمين كننده نجات از گمراهي هستند، مفاد احاديث معتبري همچون حديث ثقلين وحديث سفينه نوح است. خدا و خداوند متعال اينگونه خواسته است كه بيانات پيامبر تكميل كننده ي بيانات خودش و فصل الخصام بين تمام افكار وآراء برداشت شده از قرآن باشد و نقش رسول خود را فراتر از يك پيام رسان صرف و يك ابزار و وسيله اي كه فقط نقش واسطه اي دارد، معرفي كرده، بيان قسمتي ديگر از قرآن كريم كه همان مراد اصلي آيات واهداف حقيقي و بطون مختفي در پس الفاظ است را به رسولش محول نموده است. «1» خداوند در قرآن پس از اشاره به تدبر و تفكر در قرآن مي فرمايد: وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَإِلَي أُولي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ (نساء: 83) يعني اگر مسلمانان امري (كه براي آنان مبهم است) را به رسول و اولي الامر خود برگردانند استنباط كنندگان اينها، آن را به خوبي مي شناسد و به آن آگاهند.

امام صادق (ع) در روايتي تفسيري در ذيل آيه ي 7 سوره ي آل عمران مي فرمايند كه علت هلاكت مردم در متشابهات آن است كه بر معناي آن واقف نشده و حقيقت آن را نتوانسته اند شناسايي كنند پس براي آن تأويلاتي از جانب خود قرار دادند تا به وسيله آن نيازي به سئوال از اوصياء پيامبر (ص)

نداشته باشند. «2»

و در محاسن برقي از حضرت نقل شده كه حضرت پس از اشاره به تفاوت قرآن با ساير كتاب ها ومثل بودن آياتي از آن براي گروهي كه مي دانند نه غير

كتب تخصصي، ج 4، ص: 56

آنان، فرموده اند: «وإنما أراد اللهُ بتعميتِهِ في ذلك أن ينتهُوا إلي بابِه وَصراطِه وَ أن يعبُدوه و يَنتهوا في قولِه إلي طاعَه القوّام بكتابه وَ الناطقينَ عن أمره وَ أن يَستَنبِطوا ما احتَاجوا إليه مِن ذلك عنهُم لا عَن أنفسهِم ...» «1»

يعني اراده و هدف خداوند از پنهان كردن آيات آن اين است كه به سراغ خانه او و راه او بروند و او را بپرستند و در كلامش، به طاعت بپادارندگان كتابش وسخن گويان از امرش منتهي گردند و اينكه نيازهاي خود را از طريق آنان از قرآن استنباط كنند نه از نزد خودشان ...

اميرالمؤمنين (ع) پس از تقسيم آيات قرآن به سه قسم، همه فهم و مخصوص دانشمندان و آيات مخصوص انبياء و راسخان در علم؛ علت و حكمت آن را مفتضح ساختن كساني معرفي مي كند كه قصد دارند بر ميراث علمي پيامبر (ص) دست يازيده، به ناحق مدعي آن گردند. «2» در مصادر روايي شيعه، روايات زيادي داريم كه در آن علم ظاهر و باطن قرآن مخصوص اهل بيت (عليهم السلام) معرفي شده است «3» دليلي كه سبب تشخيص وارثان واقعي پيامبر (ص) و همراهان اصيل قرآن وحاملان آن از مدعيان دروغين است.

ناصر خسرو مي گويد: «اگر چيزهاي باطن نبودي هيچ كس را به يكديگر فضل نبودي از بهر آن كه چيزهاي ظاهر خلق را بر مرتبه است و خداي تعالي همي گويد: ... وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ

بَعْضٍ دَرَجَاتٍ (زخرف، 32) او اين آيه را دليل بر اثبات باطن براي قرآن مي داند و از اين راه، استدلال مي كند كه معنا و تأويل شريعت، از جاهلان پنهان است. «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 57

سيوطي از كرماني نقل مي كند كه از جمله حكمت هاي نزول متشابهات آن است كه تفاوت وتفاضل درجات مؤمنين به قرآن آشكار شود. چرا كه اگر همه قرآن محكم و بي نياز از تأويل بود، موقعيت بندگان با هم مساوي مي گشت وفضل عالم بر غير او آشكار نمي شد. «1»

و نزديك به همين مضمون را، شيخ طوسي در تفسير خود ذكر كرده است «2» و در تفسير نفحات الرحمان صراحتاً به عنوان اولين حكمت ذكر شده است «3» هم چنان كه از معاصرين، آيت الله جوادي آملي به اين حكمت از وجود آيات متشابه در قرآن اشاره كرده است. «4»

به نظر مي رسد اين حكمت، كه در آيات قرآني و روايت به آن توجه داده شده، به نكته مهمي اشاره مي كند كه مطابق آن فهم معارف قرآني به نوعي جهت مند و به واقع نزديكتر شده، مانع بزرگي بر سرا راه انتساب برداشتهاي غير صحيح از آيات به قرآن ايجاد مي نمايد و شايد هدف اهل بيت (عليهم السلام) از تأكيد فراوان بر حصر فهم باطن و ظاهر قرآن، اشاره به همين مرجعيت علمي معصومين (عليهم السلام) وضابطه مند نمودن پرداختن به فهم و شناخت معارف قرآن باشد.

مواردي ديگر

بعضي از دانشمندان، در ذيل بحث از آيات متشابه، در خصوص اينكه چرا خداوند متعال تمام آيات را محكم قرار نداده و بيان تمام آيات را در ظواهر آن عرضه نداشته است به مواردي اشاره

كرده اند كه به برخي از آنها كه با مقوله بطن و پنهاني معارفي از آيات در وراي ظهور آن مرتبط است، اشاره اي مي نماييم.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 58

فخر رازي بر آن است كه اگر تمام قرآن، محكمات بودند جز بر يك مذهب و روش فكري مطابقت نمي كرد و با صراحت مبطل بقيه آراء و مذاهب فكري بود و از اين طريق، آنان را از خود طرد كرده، مقبوليت همگاني خود را از دست مي داد. اما وجود متشابه و محكم در قرآن و امكان حمل وجوه مختلف بر آن، سبب شده است عده اي به طمع يافتن آراء خود، به اين ريسمان الهي چنگ زده، روزنه اميدي براي يافتن درست و صواب حقيقت براي آنان، باز بماند. «1» هم چنان كه وي به ازدياد اجر و ثواب متعمقين در اثر مشقت رسيدن به عمق معاني به عنوان حكمتي ديگر اشاره كرده است. «2»

ديگر حكمتي كه در اين رابطه مطرح شده، بيان اعجاز قرآن است، اين كه خداوند متعال تمام معارف و تفصيلات هر چيزي را، هر چند مرتبط با هدايت خاصتاً، در حجم كوچكي از آيات قرآن كريم جاسازي نموده است، فوق بشري بودن و اعجاز و تحدّي را به شكل روشني مي تواند تبيين كند. انبوهي از دلايل فرا ظاهري بدون هيچ گونه تعارض و تناقضي مستقر با ظاهري محدود و ناچيز بر كمترين چيزي كه دلالت مي كند، عجز بشر از إتيان چنين كتابي است. «3»

هم چنان كه (امتحان و آزمايش انسانها) در ايمان به غيب كه از مصاديق آن معارف پنهان قرآني است «4» و نيز «بيان عجز انسان و جهل او» و «خضوع در برابر

معارف عاليه قرآني»، به عنوان حكمتهاي ديگر آورده شده است. «5»

به نظر مي رسد اين موارد گرچه، تا حدودي، به خودي خود، مي توانند قابل

كتب تخصصي، ج 4، ص: 59

قبول باشند اما درست آن است كه اينها را از آثار و نتايج چنين چينشي از معارف قرآن، در نظر بگيريم، هم چنان كه اين نقش را مي توان با اموري ديگر، حتي با فرض عدم وجود بطون براي قرآن، قابل اجرا تصور نمود.

ه- بطن قرآن در بستر تاريخ

اشاره

پيش از پرداختن به پيشينه ي بطن قرآن كريم مناسب است به عنوان مقدمه، به نكته اي اشاره نماييم و آن اين كه در كتاب هاي آسماني قبل از قرآن نيز، مي توان به وجود بُعد باطني براي عهد عتيق و جديد اشاره كرد.

در كتاب شريف كافي، حديثي ذكر شده كه در آن يك نصراني پس از پرس و جو از عالم ترين شخص به كتب آسماني خدمت امام موسي بن جعفر (ع) مشرف مي شود و در مورد تفسير باطني آيات حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ (دخان، 1 و 2) مي پرسد و امام (ع) او را بي پاسخ نمي گذارند. «1» از آن جا كه اين نصراني از اهل مدينه نبوده تا با قرآن و فرهنگ آن آشنا باشد و يا روايت پيامبر اكرم (ص) و صحابه را دريافت كرده باشد، مي توان توجه او را به اين بُعد از كتاب آسماني قرآن، حاكي از سابقه و پيش ذهني او نسبت به باطن كتاب هاي مقدس قبل از قرآن دانست.

براي اثبات بُعد باطني براي همه كتب آسماني، شايد بتوان به آيه شريفه وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إلّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ ... (ابراهيم، 4) استناد كرد، به اين بيان كه اگر كتب آسماني، به زبان مخاطبين

آن ها بوده، چه لزومي براي تبيين و ايضاح انبياء وجود دارد. رسالت تبيين انبياء در كنار الفاظ كتاب هايشان بر وجود لايه هاي دروني در آن ها خبر مي دهد كه استخراج و فهم آن منحصر به

كتب تخصصي، ج 4، ص: 60

فرستاده الهي است.

بعضي از دانشمندان، در لابه لاي كلمات خود به بطون مكنون عهدين در كنار قرآن اشاره كرده اند كه براي پرهيز از تطويل، علاقمندان را به بعضي از منابع آن ارجاع مي دهد. «1»

و اما در مورد بطن قرآن كريم، پيشينه اي طرح از اين بُعد را، مي توان در قالب چند دوره تقسيم بندي نمود:

دوره نزول قرآن كريم، پيامبر اكرم (ص) و صحابه

برخي از زبان شناسان معتقدند كه پديده ي تأويل و بطون از بيرون و همراه با نزول قرآن، وارد حيطه الفاظ و معاني زبان عربي نشده است، بلكه در طبيعت و ذات اين زبان، چنين چيزي وجود داشته است و قرآن هم كه به زبان عربي مبين، نازل شده اين خصوصيت را حفظ كرد. به عنوان مثال، عرب ها گاهي سبب چيزي را به جاي خود آن به كار مي برند و آن را با اسم سببش مي خوانند، مثلًا به مطر (باران)، سماء (آسمان) اطلاق مي كنند. «2» مخالفت با ظاهر لفظ و اراده معنايي غير از معناي ظاهري از مختصات زبان عربي است چنانچه عرب زبانان اگر بخواهند كسي را مدح وتمجيد كنند، مي گويند: «قاتله الله ما أشعره» اين را مي گويند ولي وقوعش را نمي خواهند. اين استعمالات كنايي، ژرفاي خاصي را به زبان عربي بخشيده است». «3»

در زبان عربي، مجال تصرف در ظاهر گسترده است، زيرا در محاورات اين

كتب تخصصي، ج 4، ص: 61

زبان، از اشاره، رمز، ايجاز وكنايه فراوان استفاده مي شود و تأويل هم چيزي جز اين نيست كه مقصود، از وراي اشارات و رموز بيان گردد. پس، تأويل، عبور از ظاهر كلمات از ويژگي هاي زبان عربي است، «1» گرچه با نزول قرآن اين ويژگي، برجستگي بيشتري پيدا كرد.

بعد از نزول قرآن، سر آغاز بحث از ظهر و بطن قرآن و در پي آن روش فهم و تفسير باطني آن، رواياتي است كه از صدر اسلام به دست آمده است. براي اولين بار، پيامبر اكرم (ص)، اين بُعد از قرآن را بر روي مسلمانان و قرآن پژوهان، منكشف ساختند. در مصادر فريقين، رواياتي در خصوص ظهر و بطن قرآن، با دلالتي صريح از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است. در روايت امير مؤمنان از خطبه پيامبر اكرم (ص) علاوه بر اصل وجود آن، ويژگي هايي همچون علم الهي بودن براي باطن قرآن ذكر شده است و در روايت نبوي تفسير صافي تا هفت بطن براي قرآن تصور شده است. باز امير المؤمنين (ع) در نامه اش به معاويه، متذكر مي شود كه رسول خدا (ص) فرموده هر آيه اي داراي بطن است.

و در مصادر روايي اهل سنت، ابن مسعود، روايت نزول قرآن بر هفت حرف كه هر حرفي از آن داراي ظهر و بطن است را از رسول خدا (ص) نقل مي كند و حسن بصري نيز روايت مرفوعي را از حضرت در مورد اشتمال هر آيه از قرآن بر بطن دارد. عمير بن هاني نيز روايت تلاوت حضرت را از روي بطن يعني با تدبّر و تفكّر

و عمل به مضامين آن ها را نقل كرده است و حديثي كه ديلمي در فردوس الاخبار در مورد احتجاج قرآن مشتمل بر ظهر و بطن، در تحت عرش الهي، از عبد الرحمن بن عوف به صورت مرفوع از رسول خدا (ص) نقل كرده است نظير روايت سليمان الاعمش و موارد فوق، گو ياي پايه گذاري و بستر

كتب تخصصي، ج 4، ص: 62

سازي جنبه ي باطني قرآن توسط پيامبر اكرم (ص) است.

ذهبي در بيان اينكه «آيا تفسير اشاري داراي اصل و اساسي شرعي مي باشد؟» پاسخ مثبت خود را از طريق اشاره بعضي از آيات و نيز روايت فوق به باطن قرآن بيان كرده، ريشه آن را در فرمايشات پيامبر اكرم (ص) مي بيند. «1»

در كنار فرمايشات پيامبر اكرم (ص)، رواياتي نيز به صورت موقوف از صحابه ايشان در اختيار است. اين روايات گوياي تثبيت نگرش به وجود دو بُعد ظاهري و باطني در قرآن، در افكار جامعه نخستين اسلامي است، امري كه حتي آنان را به تفسير باطني آيات قرآن سوق داد.

در مصادر روايي شيعه، امير المؤمنين (ع) خطبه اي در سرزنش اختلاف در فتوا ايراد نموده اند كه در قرآن به ظاهر زيبا و باطن عميق و پايان ناپذيري عجائب و عدم انقضاي غرايب و شگفتي هاي قرآن اشاره رفته است. «2» حضرت در جايي ديگر، در پاسخ به شبهات زنديقي در مورد قرآن، ويژگي أهل قرآن و آگاهان به ظاهر و باطن آن را بيان مي كند. «3» ايشان در روايتي، براي هر آيه اي ظاهر و باطن حدّ

و مطلع قائل مي شوند. «4»

در مصادر روايي اهل سنت، از امير المؤمنين (ع) در اين خصوص روايتي نقل نشده است اما از ديگر صحابه، عباراتي يافت مي شود. سيوطي در الجامع الصغير روايت نزول قرآن بر هفت حرف و اشتمال هر حرفي از آن بر ظهر و بطن را از ابن مسعود نقل مي كند»

و أبو نعيم اصفهاني در حليه الأولياء از وي در

كتب تخصصي، ج 4، ص: 63

همين خصوص به علاوه عالم بودن علي بن ابي طالب به هر دو بُعد ظاهري و باطني قرآن، روايت كرده است. «1»

از ابن مسعود نقل شده است كه «مَن أرَاد علمَ الأولينَ وَ الآخرينَ فليُثوِّر القُرآن» «2» هر كس علم اولين و آخرين (پيشينيان و آيندگان) را طالب است بر اوست كه قرآن را شخم زده، زير و روي آن را بشكافد.

ابن عباس كه ترجمان قرآن و حبر الأمه است بر ذو شجون و فنون و ظهور و بطون بودن قرآن تأكيد مي كند و باطن آن را به تأويلي كه بايد آن را با علماء به قرآن در ميان گذاشت تعريف مي كند «3».

از أبودرداء ديگر صحابه پيامبر (ص)، نقل شده كه كسي به تمام تفقه در دين دست نمي يابد جز اينكه براي قرآن وجوهي را در نظر بگيرد. «4»

اما صحابه غير از اشاره به اصل و بعضي از ويژگي هاي باطن قرآن، عملًا اقدام به ذكر تفسيري باطني و اشاري براي قرآن نموده اند. بخاري از ابن عباس روايت مي كند كه عمر او را در مجلس شيوخ بدر،

همراه مي آورد و مورد اعتراض آن ها واقع شد. روزي، عمر براي اثبات برتري ابن عباس از هم سن و سال هاي خود، از آن ها در مورد تفسير سوره ي نصر پرسيد، آنان براساس فهمي عادي، امر خداوند متعال را به تحميد و استغفار پس از مشاهده، ياري و فتح را به عنوان تفسير سوره بيان كردند ولي ابن عباس در اجابت درخواست عمر درباره تفسير اين سوره مي گويد: اين سوره، بيانگر أجل رسول خدا (ص) است كه از اين

كتب تخصصي، ج 4، ص: 64

طريق به حضرت فهمانده شد. خداوند فرمود: اي پيامبر (ص) اگر نصر الهي و فتح او آمد و آن علامت فرارسيدن أجل توست، با ستايش پروردگارت او را تنزيه نما و از او استغفار طلب، همانا كه او بسيار توبه پذير است. عمر اين تفسير ابن عباس را كه امري فراتر از مدلول ظاهري و فكر شيوخ بدر است را نشانه برتري او از أقرانش مي شمارد و او را در اين تفسير تاييد مي نمايد. «1»

ذهبي پس از اشاره به اين ماجرا، مي گويد كه ابن عباس و عمر معناي ديگر در وراي معناي ظاهري از سوره فهميدند و آن همان معناي باطني است كه سوره از طريق اشاره به آن دلالت مي كند. «2» وي براي بيان نمونه اي ديگر از رواج التفات به باطن قرآن در زمان صحابه، به خوشحالي صحابه و گريستن عمر پس از نزول آيه اكمال (مائده، 3) اشاره مي كند كه عمر وفات پيامبر (ص) را از آيه برداشت كرده

بود. بر اين اساس كه پس از اكمال، چيزي جز پايان يافتن و نقص نخواهد بود. در اين روايت گريستن عمر و اين برداشت او مورد تاييد پيامبر اكرم (ص) نيز واقع شده است. «3»

ب) دوره تابعين

اشاره

با سپري شدن زمان نزول قرآن، تطبيق معاني آيات بر غير مورد نزول، در دوره ي تابعين، گسترش يافت. آياتي كه داراي شأن نزول خاصي بودند، بر موارد مشابه خود تطبيق داده مي شدند. در مواردي آيه اي بر اهل بيت، شيعيان و يا بر فرقه هاي ديگر از مسلمانان و يا حتي بر دشمنان مسلمانان تطبيق

كتب تخصصي، ج 4، ص: 65

داده مي شد. تطبيق آن ها به واسطه روايت، حكايت از نوعي تأويل و تفسير باطني داشت و در مواردي ناشي از ذوق و سليقه آنان بود. روايات تطبيق كه بالغ برده ها مورد است، بيشتر منسوب به امام باقر و امام صادق (ع) است كه در دوره تابعين مي زيسته اند.

آن روايتي كه از امام حسين (ع) در مورد تقسيم معنايي قرآن به چهار سطح عبارات، اشارات و لطائف و دقايق نقل شده، توسط امام سجاد (ع) و امام صادق (ع) نيز روايت شده است. «1» امام باقر (ع) بارها، علاوه بر تاييد وجود بطني در كنار ظهر براي قرآن، بعضي از ويژگي هاي آن را نيز مطرح نموده اند. در روايت فضيل بن يسار، از امام باقر (ع)، بطن به تأويل قرآن كه سبب حيات باطراوت و تازه قرآن و جوشش آن در رگ هاي زمان مي شود معرفي شده

است. «2» جابربن يزيد جعفي تفاسير متفاوتي را از يك آيه مي شنود كه مستند به ذو بطون بودن قرآن است «3» و حمران بن أعين از حضرت مي شنود كه باطن قرآن، آن ها هستند كه رفتاري شبيه رفتار افراد مورد نزول قرآن را تكرار كنند. «4»

در زمان امام صادق (ع) نيز باطن قرآن مورد توجه اهل بيت (عليهم السلام) بوده است. حضرت، در كنار پرورش شاگرداني زبردست براي مكتب اهل بيت، به بعضي از افراد شايسته ي خود، بعضي از معارف سنگين را القا مي نموده اند. در

كتب تخصصي، ج 4، ص: 66

روايت صحيح السند عبدالله بن سنان از امام باقر (ع)، ذريح محاربي تفسيري باطني از آيه ي 29 سوره ي حج دريافت كرده است كه ديگران تاب شنيدن و تحمل آن را ندارند. «1» جابر بن يزيد جعفي نيز ادعا مي كرد كه رواياتي شنيده است كه توان بازگو كردن آن ها را براي كسي ندارد. «2» در آثار تابعين، مصنفاتي يافت شده است كه از نوع تفسير باطني بوده است. «3» صاحبان بعضي اين كتاب ها، هر چند به غلو، تخليط و نظاير آن متهم شده اند «4» اما اين امر حاكي از كثرت التفات به اين بُعد از قرآن در اين دوره مي باشد.

و بدين ترتيب رسالت پيامبر اكرم (ص) در تبيين اصل وجود بُعد باطني براي قرآن، توسط اهل بيت (عليهم السلام) تداوم يافت.

دوره پس از تابعين

از طرفي ديگر نيمه نخست قرن دوم هجري را مي توان آغاز رويكرد گسترده به تأويل قرآن با عنوان تفسير بطون دانست كه به صورت مكتب هاي تفسيري باطني، عرفاني يا بخشي از انديشه كلامي و فلسفي آشكار شد.

ورود انديشه هاي كلامي و فلسفي يوناني در حوزه فرهنگ اسلامي سبب شد تا مسلمانان در رويا روئي با اين فرهنگ جديد، ناگزير شدند نگرش هاي جديد و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 67

عميق تري به منابع معرفتي خود داشته باشند «1»، گروهي از شرق شناسان گفت وگوي متوكل عباسي با ابن راوندي درباره ي معاد را نشانه شايع بودن نظريه بطون قرآني در قرن سوم و چهارم هجري دانسته اند، «2»، در اين گفتمان ابن راوندي بر آن است كه پي بردن به راز مرگ ناممكن است، ولي متوكل مي گويد با مراجعه به قرآن اين معما حل شدني است، ابن راوندي مي گويد: به قرآن مراجعه كرده و در آيات مربوط به مرگ چيزي كه راز مرگ را بر ملا سازد نيافته است، متوكل در پاسخ مي گويد: من نگفتم كه با خواندن آيات قرآن مي توان به راز مرگ پي برد، بلكه گفتم با تعمق در آيات قرآن مي توان راز مرگ را دريافت. نتيجه اي كه خاورشناسان از اين گفت وگو گرفته اند آن است كه گفته ي متوكل نشان مي دهد كه در آن هنگام، مسلمين عقيده پيدا كرده بودند كه آيات، غير از معناي ظاهري، داراي معاني ديگري است ... اين نظريه كه به روايتي از آغاز قرن دوم هجري پديد آمد در قرن سوم و چهارم و سده اي

پس از آن در كشورهاي اسلامي وسعت و قوت گرفت و علماي اسلام يقين پيدا كردند كه قرآن علاوه بر معناي ظاهري داراي معناي باطني است. «3» بر اين اساس آنان اين نتيجه را مي گيرند كه عقيده به معناي باطني براي آيات قرآن يك عقيده ي شيعي نيست و تمام فرقه هاي اسلامي داراي اين عقيده بوده اند. «4»

در همين راستا، كتابي با عنوان «باطن القرآن» توسط محمد بن مسعود بن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 68

عياش سمرقندي در سال 265 ه-. ق نگاشته شد. «1»

توجه به باطن قرآن هم چنان استمرار يافت و فرقه هاي نوظهور كه بعدها به اسماعيليه لقب گرفت با اصالت دادن به آن، ظواهر قرآن را در برابر بطون فاقد ارزش تلقي كرده و اين سبب واكنش عده اي از دانشمندان شد.

در قرن سوم، سهل بن عبد الله تستري از عالمان عارف اهل سنت، تفسيري نوشت كه تماماً به بطن قرآن نظر داشت و در قرن چهارم، ابو عبد الرحمن سلمي، تفسير خود را به نام حقائق التفسير، در همين راستا نگاشت.

در قرن پنجم هجري ابوحامد غزالي (م 505 ه-) به مقوله باطن قرآن التفات شاياني نمود؛ هم چنان كه ابو القاسم قشيري، (465 ه-) اقدام به نگارش تفسيري به نام لطائف الإشارات كرد كه براساس مذهب صوفيه تدوين شده، سراسر آن، اشارات تفسيري و أسرار الهي است.

و در قرن ششم و هفتم محي الدين بن عربي (م 638 ه-)، تفسير خود را همچون كشف الأسرار و عده الأبرار ميبدي بر اساس آن

نگاشت، در قرن هشتم سيد حيدر آملي (زنده در 787 ه-) جامع الأسرار خود را به جامعه عرفان اسلامي تقديم نمود. هم چنانكه شاطبي (م 790 ه-) در الموافقات رساله اي را به ظاهر و باطن قرآن اختصاص داده، شروطي را براي صحت تفاسير باطني ارائه داد. تداوم اين ديدگاه قرآني به دوره اخباري ها رسيد و آنان حتي فهم ظواهر قرآن را در اثر ارتباط با باطن براي غير معصوم منكر شده، انبوهي از روايات را در خصوص تفسير باطني قرآن، بدون تمييز سره از ناسره، نقل نمودند «2» و پس از آنان با آغاز دوره اصوليين و فقهاء شيعه، ضمن تأكيد بر وجود و صحت جنبه بطن قرآن،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 69

عدم ارتباط آن با حجيت ظواهر مورد توجه قرا گرفت و پيوندي معقول بين ظهر و بطن قرآن نظير پيوند لازم و ملزوم بر قرار گرديد.

بنابراين، پيشينيه ي بحث از باطن قرآن همزمان با نزول قرآن و توسط پيامبر اكرم (ص) آغاز شد و پس از آن توسط صحابه و اهل بيت حضرت (عليهم السلام) پيگيري شد و سبب بارور شدن اين نگرش، در ميان عقايد و افكار مسلمين گرديد.

و- مفهوم شناسي واژگان مرتبط با بطن

اشاره

در اين قسمت از بحث، به تعاريف لغوي واصطلاحي واژه هاي «تفسير»، «تأويل» و «جري و تطبيق» اشاره كرده و در ضمن جمع بندي تعاريف اصطلاحي، چگونگي و ميزان ارتباط مقوله بطن قرآن با آن ها را مورد بررسي قرار مي دهيم.

1. تفسير

اشاره

از آنجا كه بطون قرآن شامل سلسله معارفي است كه مي تواند نقش مهمي را در فهم دلايل ظاهري آيات و تفسير صحيح قرآن ايفا نمايد، پرداختن به تعريف لغوي و

اصطلاحي تفسير و بيان تعريف مورد نظر به منظور تعيين ارتباط بين تفسير و بطن در دو حوزه ي تفاسير باطني و بطون تفسيري ضروري به نظر مي رسد.

تعريف لغوي تفسير

كلمه ي «تفسير»، مصدر باب تفعيل از ريشه ي «فسر» است كه ارباب لغت در مورد آن چنين گفته اند:

در صحاح جوهري آمده است: فسر، بيان است و فسر نگاه طبيب به آب است و به همين معناست تفسره. «1»

در لسان العرب، گفته شده: فسر، به معناي بيان است، فَسَر الشي ء يفسُره ... فَسراً

كتب تخصصي، ج 4، ص: 70

و سّره به معناي آشكار كردن آن است و تفسير نيز مانند همين است ... الفَسر آشكار كردن چيز پوشيده شده است و فسر نگاه طبيب به ماء است و همين طور تفسِرَه. «1»

زبيدي مي گويد:

الفَسر آشكار كردن و تبيين نمودن است و پرده برداري از چيز پوشيده يا كشف معناي معقول مي باشد مانند، تفسير. «2»

با ملاحظه اقوال فوق، مي توان گفت: در كتب لغت، «فسر» به معناي بيان و توضيح دادن شي ء، پرده برداري و آشكار نمودن امر پوشيده و مخفي و اظهار معناي معقول آمده است و اين امر اختصاصي به قرآن كريم ندارد هر چند استعمال آن در كشف معاني پوشيده آيات

قرآني، شهرت ويژه اي دارد لذا عده اي از واژه شناسان، براي آن معنايي نظير، «كشف مراد از لفظ مشكل»، «3» «كشف معناي الفاظ و اظهار آن» «4» و «شرح قصص مجمل قرآن» «5» را نيز ذكر كرده اند كه ناظر به استعمال قرآني اين لفظ است.

هم چنين اشتقاق اين كلمه از «فَسر» مسلم است اما اين كه با اشتقاق كبير «6» از «سفر» مشتق شده باشد، فقط توسط برخي از لغويين مطرح شده، «7» برخي از متخصصين قرآني نيز آن را نقل كرده اند.»

بدرالدين زركشي و جلال الدين

كتب تخصصي، ج 4، ص: 71

سيوطي اشتقاق واژه ي «تفسير» از «تفسِره» را نيز مطرح كرده اند. «1»

در هر حال، اهل لغت، بر بيان و اظهار معناي در واژه ي فوق اتفاق دارند.

تعريف اصطلاحي تفسير

بسياري از مفسران، تعريف اصطلاحي آن را ارسال مسلمات گرفته، از ذكر تعريفي براي آن اغماض كرده اند و با اعتماد بر وضوح معاني عرفي و متبادر و رايج آن، ضرورتي در قلم زني احساس نكرده اند. «2»

ولي متخصصان علوم قرآني و بعضي از مفسران، زماني كه در صدد تعريف اصطلاحي آن بر آمده اند، كلام واحدي را مطرح نكرده اند كه ذيلًا به ذكر چند تعريف از آن بسنده مي نيم:

«تفسير، دانستن (شأن) نزول آيه وسوره و قصه هاي آن و نيز ترتيب مكي و مدني و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و خاص و عام و مطلق و مقيد و مجمل و مفسر (مبين) آن است و عده اي بر اين موارد، علم حلال و حرام و وعده و و عيدها و أمر و نهي ها و عبرت و امثال قرآني را نيز افزوده اند». «3»

و در ميان مفسران أهل سنت، أبوحيان أندلسي در

البحر المحيط خود مي نويسد:

هو علم يبحث فيه عن كيفيه النطق بألفاظ القرآن ومدلولاتها وأحكامها الافراديه والتركيبيه ومعانيها التي تُحمل عليها حاله التركيب، وتتمات ذلك. «4» كتب تخصصي، ج 4، ص: 72

تفسير، علمي است كه در آن از چگونگي نطق (تلفظ) الفاظ قرآن و مداليل آنها و احكام تحليلي و تركيبي الفاظ و معاني كه در جمله به خود مي گيرند و تتمه هايي بر آن، بحث مي شود.

از شيعيان، طبرسي در مجمع البيان مي نويسد:

التفسير كشفُ المراد عن اللفظ المشكل ... و التفسير البيان «1»

تفسير پرده برداشتن از مراد و مقصود از الفاظي است كه غامض و مشكل به نظر مي رسند ... تفسير بيان امري است.

و علامه طباطبائي در الميزان چنين مي گويد:

التفسير وهو بيان معاني الآيات القرآنيه والكشف عن مقاصدها ومداليلها «2»

تفسير بيان معاني آيات قرآن و آشكار ساختن اهداف و مدلول هاي آنهاست.

جمع بندي و نظريه

از بررسي تعاريف فوق و ديگر تعاريف نكاتي چند روشن مي گردد:

1. بين معناي لغوي و اصطلاحي تفسير همگوني و تقارب وجود دارد وهمگي بر كشف و پرده برداري از معاني و اهداف و مدلول هاي آيات و الفاظ قرآن تأكيد مي كنند. ممكن است لفظي معنايي روشن و آساني داشته باشد اما با تركيب آن در آيه اي و ارتباط آن با مراد و هدف الهي، ابهامي در مدلول آن ايجاد گردد، در اين جا مفسر مي تواند با رعايت جوانبي، از اين ابهام پرده برداري كرده، معناي درست تركيبي آن را استخراج كند، در نتيجه به نظر مي رسد مقيد كردن تفسير به خصوص «لفظ مشكل»، چنان كه مرحوم طبرسي فرموده اند، وجهي نداشته باشد مگر اينكه قصد وي مشكل بودن آن أعم از حالت استقلال و حالت تركيبي آن در آيات باشد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 73

2. نظر به اينكه در تفسير بايد به نوعي مدلول و مراد آيات قرآن تبيين گردد، آن دسته از رواياتي كه به ذكر مصاديق و ياشأن نزول قرآن مي پردازد، در صورتي جزو روايات تفسيري قرار مي گيرند كه به نوعي در فهم آيات قرآن مؤثر واقع شوند.

3. مفسر عليرغم روشن ساختن معاني واژه ها و تركيب هاي آيات، ممكن است نتواند مراد حقيقي خداوند متعال را از آيه احراز نمايد لذا تغيير عبارت «كشف مراد» به «كشف احتمالي يا قطعي مراد» به جا و ضروري به نظر مي رسد. «1»

4. مجموعه ي قيودي كه در تعاريف اعلام براي تفسير در نظر گرفته شده است عبارتند از:

«كشف واظهار» «2»، «مشكل بودن لفظ» «3»، «مقاصد و مداليل آيات» «4»، «به قدر طاقت بشري بودن» «5»، «آشكار سازي تصريحات و اشاره ها و نجواها» «6»، «استخراج حكمها و حكمتها» «7»، «مفاد استعمالي و مراد الهي» «8» و «تطابق با قواعد لغت عرب و اصول عقلايي محاوره» «9».

كه قيد اول، لازم و ضروري است و عدم صحت قيد دوم و چهارم را نيز بيان كرديم هم چنانكه قيد پنجم و ششم را مي توان به نوع خاصي از تفسير اشاري مرتبط دانست.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 74

5. تفسير در نزد مفسران و صاحب نظران بسيار گسترده تر از محدوده لفظ و معناي ظاهري آن است. در تفاسير عرفاني و غير آن، بسيار اتفاق مي افتد كه پس از شرح الفاظ و اتضاح معاني آيات، به اموري پرداخته مي شود كه جزو لطايف و اشارات و دقايقي است كه هيچ نقشي در اتضاح معاني الفاظ ندارد بلكه از محتواي كلام و تراكيب الفاظ

اموري برداشت شده، از باب تداعي معاني و يا «النظير يذكر بالنظير» و «الكلام يجر الكلام» بوده، «1» گاهي نيز به لايه هاي فراتر از لايه سطحي و ظاهري لفظ يعني معاني باطني پرداخته مي شود. كه به علت امكان دلالت ادبي يا عقلايي لفظ بر آن ها، نمي توان آن را از حوزه تفسير جدا دانست، چرا كه به نوعي با لفظ و دلالت هاي آن مرتبط بوده، آن را نمي توان در حوزه ديگر مطرح نمود. بر همين اساس است كه صاحب نظران تفاسير را به دو دسته تفاسير ظاهري و تفاسير باطني تقسيم كردند، يكي از روش هاي تفسيري را روش تفسير اشاري يا رمزي و عرفاني به حساب آورده اند، «2» واين غير از آن ديدگاهي است كه تفاسيري كه نه تنها مراد آيات الهي را تبيين نكرده؛ بلكه از قصد و هدف و معناي اصلي آيه دور مي سازد را جزو تفسير دانسته اما از آن به تفسيري به راي از نوع مذموم آن ياد مي كند. «3»

6. به نظر مي رسد تعريف دقيق از «تفسير» در اصطلاح قرآن كريم، عبارت باشد از:

«كشف و پرده برداري از ابهامات كلمات و جمله هاي قرآن و توضيح مقاصد و اهداف آنها» و به عبارت ديگر، مقصود از تفسير، تبيين مراد استعمالي آيات قرآن و آشكار كردن مراد جدي آن بر اساس قواعد ادبيات عرب و اصول عقلايي محاوره است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 75

2. تأويل

اشاره

يكي از شايع ترين تعاريف اصطلاحي بطن، «تأويل» است كه ريشه در روايات فريقين نيز دارد. بدين جهت قبل از پرداختن به مقوله ي بطن قرآن، بيان تعريف لغوي و اصطلاحي تأويل، نقش مهمي در روشن شدن تحليل مفهومي بطن

قرآن دارد.

تعريف لغوي تأويل

واژه ي «تأويل» مصدر باب تفعيل از ماده «اول» است، در معاجم لغوي، «أول» و «تأويل» اين گونه معرفي شده است.

لسان العرب: أول به معاني رجوع است. أوّل الكلام و تأوّله به معناي در كلام تدبر و ارزش گذاري مي كرد. اوله و تاويله يعني آن را تفسير كرد و از ليث نقل مي كند كه تأويل تفسير كلامي است كه داراي معاني مختلفي است و تفسيرش جز با بياني غير از لفظ آن درست نمي باشد. «1»

الصحاح: تأويل، تفسير آن چيزي است كه يك شي ء به آن بازگشت مي كند و الاياله به معني سياست است. «2»

العين: تأوّل و تأويل، تفسير كلامي است كه داراي معاني مختلفي است و تفسيرش جز با بياني غير از لفظ آن درست نمي باشد. «3»

معجم مقاييس اللغه: اول به دو معناست: ابتدا امر و انتهاي آن ... ان يؤول يعني رجوع كرد وإياله به معناي سياست از اين باب است چرا كه مرجع رعيت به راعي وصاحب آن است و از اين باب است تأويل كلام و آن عاقبت كلام است و آنچه كه كلام به آن رجوع مي كند. «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 76

تهذيب اللغه: تأويل مرجع و مصير است، از «آلَ يَؤولُ» گرفته شده است يعني به سوي آن مقصد حركت كرد و أولته يعني آن چيز را به سوي آن هدايت كردم. «1»

با ملاحظه تعاريف فوق و ديگر منابع مهم واژه شناسي چند نكته بدست مي آيد:

1. تأويل از ريشه ي «اول» بوده و به معناي «مرجع و عاقبت» مي باشد كه اكثر واژه شناسان، به جز مؤلف «العين» به آن تصريح كرده اند و نيز به معناي «تفسير، تدبر و بيان» مي باشد

كه آن را خليل فراهيدي و جوهري و زبيدي متذكر شده اند. براساس آن چه در معجم مقاييس آمده اين واژه از الفاظ متضاد است نظير شراء كه به معناي خريد و فروش و نيز به معناي مالك و مملوك و ... مي باشد كه به اول و انتهاء يك چيز اطلاق مي شود.

2. در معاجم لغوي پس از قرن چهارم، معناي سومي نيز به جمع معاني پيشين افزوده شده است كه از جمله ابن كثير مي گويد:

و المراد بالتأويل نقلُ ظاهر اللفظ عن وضعه الأصلي إلي ما يحتاج إلي دليل لولاهُ ما ترك ظاهر اللفظ «2»

مراد از تأويل برگرداندن ظاهر لفظ است از معناي اصلي و موضوع له آن به معنايي كه اثباتش نياز به دليل دارد دليلي كه اگر نباشد التزام به همان معناي ظاهري حتمي مي شود.

و در تاج العروس، اين معنا، از قول «ابن كمال» و «سبكي» نقل شده است، «3» استعمال تأويل در اين معناي توسط لغويين قرن چهارم به بعد و عدم وجود اثري از قرآن در معاجم پيشين، اين احتمال را مطرح مي كند كه اين معناي خاص، توسط متكلمان و اصوليين در اثر تعمق در استعمالات و كاربردهاي اصطلاحي،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 77

وضع شده باشد. «1»

در تهذيب اللغه موارد استعمال متعددي براي اين واژه ذكر گرديده اما معناي «رجوع و بازگشت» در همه مشترك است هم چنانكه تمام معاني مذكور براي تأويل را نيز مي توان با تأويلي به واژه ي «اول» به معنا رجوع برگرداند، به اين بيان كه «عاقبت و مصير» همان ارجاع به نهايت و سرنجام امر است و «تفسير و بيان» برگرداندن معنا لفظ به همان وضوح اوليه

آن است و تدبر به معناي عاقبت انديشي و وسيله اي براي ارجاع امور به عاقبت و نتيجه آنهاست.

4. در بعضي از كتب علوم قرآني نظير الاتقان سيوطي «2» و البرهان زركشي «3»، از شخص مجهولي نقل شده كه اصل واژه «تأويل»، «أياله» به معناي سياست است، گويا تأويل كننده كلام، آن را به معناي اوليه و جايگاه اصلي خودش تدبير وسياست مي كند. ولي اين ريشه براي تأويل در هيچ كتاب لغتي يافت نشده است بلكه معاجم لغوي «إياله» و «تأويل» را هم ريشه دانسته، هر دو را به «اول» برگردانيده اند و از آن جا كه قائل آن مجهول است. «4» سخن او در برابر گفته بزرگان اهل لغت قابل اعتنا نيست. كتب تخصصي، ج 4، ص: 78

تعريف اصطلاحي تأويل

براي تأويل تعاريف مختلفي ذكر شده است كه بعضي از آن ها در كتب لغت هم ثبت شده است و در ميراث روايي فريقين كم تر به تعريف آن پرداخته شده است و غالب اقوال حاصل بررسي ها و جمع آيات و روايات استعمال كننده اين واژه و برداشت نهايي صاحبنظران است.

مجموعه تعاريف مذكور براي تأويل را مي توان در قالب هاي زير دسته بندي نمود:

الف) بعضي از تعاريف، تأويل را مرادف با تفسير و نزديك به آن معرفي كرده اند، مانند: تعريف بعضي از لغويين؛ ابن منظور مي نويسد: از ابوالعباس، احمد بن يحيي در خصوص تأويل سئوال شد. وي گفت: تأويل و معنا و تفسير يكي هستند.» اين ديدگاه علاوه بر كتاب هاي لغت، در بعضي از تفاسير، نظير تفسير جامع البيان طبري و تفسير قرطبي و ديگران مورد قبول واقع شده است. «2»

ب) دسته اي از تعاريف، ناظر به آيات متشابه قرآن

كه داراي چند وجه و معنا هستند، ذكر شده، نمونه آن را مي توان در تعريف زبيدي در تاج العروس، و تعريف اول استاد معرفت يافت نمود، زبيدي مي گويد:

تأويل ردّ يكي از دو احتمال موجود به آنچه كه مطابق ظاهر است و گفته شده: تأويل همان تبيين معناي متشابه است و متشابه آن است كه مفهوم آن، با قطع و بدون ترديد (همانند نص) بدست نمي آيد. «3»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 79

استاد معرفت در مورد تعريف اصطلاحي تأويل مي گويد:

تأويل داراي دو معناي اصطلاحي در نزد مفسرين است: يكي از آن دو مخصوص باب متشابهات است ... و آن به معناي توجيه آن متشابه به صورتي است كه عقل و شرع آن را مي پذيرند و اصطلاح دوم آن، تبيين مفهوم عامي است كه در پس حجاب لفظي كه ابتدائاً بر حسب تنزيل، خاص به نظر مي رسد، پنهان شده است. «1»

ايشان در جاي ديگر، از اصطلاح دوم تأويل به «بطن اصطلاحي قرآن» نيز ياد مي كند. «2»

از طرفداران اين ديدگاه مي توان، بغوي در تفسير خود و بغدادي را در تفسير خازن و ديگران نام برد. «3»

ج) دسته اي ديگر از تعاريف، با توجه به معناي لغوي آن بيان شده اند. مانند تعريف منقول از «العباب» در تاج العروس «4» و ابوطالب ثعلبي.

سيوطي از ابو طالب ثعلبي نقل مي كند كه گفته است:

... تأويل تفسير باطن لفظ است، از «أول» به معناي رجوع به عاقبت امر گرفته شده است. بنابراين تأويل إخبار از حقيقت مراد است و تفسير

اخبار از دليل مراد است. «5»

تعريف مورد پسند در بعضي از تفاسير نظير تفسير الفرقان، و تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفي خميني و منشور جاويد، استاد سبحاني را مي توان در اين

كتب تخصصي، ج 4، ص: 80

گروه قرار داد. «1»

د) دسته آخر، سعي كرده اند به ماهيت و حقيقت تأويل بپردازند به طوريكه قابل تطبيق بر تمام استعمالات قرآني و روايي تأويل باشد. از جمله اين نگرش به تأويل، مي توان به تعريف دوم استاد معرفت- كه در قبلًا قبل بيان شد- و نيز علامه طباطبائي و ابن تيميه اشاره كرد.

علامه طباطبائي در تعريف تأويل مي نويسد:

همانا تأويل در عرف قرآن همان حقيقتي است كه يك چيز دارا مي باشد و به آن بازگشت مي كند و بر آن پايه ريزي شده است، مانند: تأويل رؤيا كه عبارت از تعبير آن است و تأويل حكم كه عبارت از ملاك آن است و تأويل فعل كه همان مصلحت و غايت حقيقي آن مي باشد و تأويل يك رخداد، علت واقعي آن است و .... «2»

ابن تيميه در همين زمينه مي گويد:

... و اما تأويل در عرف سلف داراي دو معاني مي باشد: يكي از آن دو، مترادف با تفسير و بيان است و دومي، همان مراد از كلام مي باشد؛ به طوريكه اگر كلام طلبي باشد تأويل آن، همان عمل خواسته شده است و اگر كلام خبري باشد تأويلش همان چيزي است كه از آن خبر داده مي شود. «3»

جمع بندي و نظريه

با بررسي ديدگاههاي فوق، چند نكته، بدست مي آيد:

1. در دسترس نبودن

تعريف مشخص از تأويل، از سوي شارع، سبب

كتب تخصصي، ج 4، ص: 81

اختلاف شديدي ميان محققان و صاحبنظران گشته است.

2. مي توان گفت: اصطلاح رايج در نزد پيشينيان، همان ترادف معناي تأويل و تفسير بوده است و بر اين امر بسياري از كتب لغت و بعضي از قوال قدماء شهادت مي دهد. اما به مرور زمان با تعمق در معنا و كار بردهاي مختلف اين واژه در قرآن كريم «1» و روايات، ديدگاههاي متفاوتي پديد آمد.

3. هيچ يك از اين تعاريف، به عنوان تعريف حدي مصطلح در علم منطق نبوده، بلكه ازقبيل شرح الاسم ويا تعريف لفظي مي باشند، لذا جاي مناقشه در جامعيت و مانعيت آنها نيست و اگر نقد و بررسي صورت مي گيرد در جهت اشتمال آن بر كاربردهاي مختلفي قرآني و قابليت صدق و هماهنگي هر چه بيشتر آن با اصطلاح رايج در قرآن كريم مي باشد.

4. آنچه كه در اين ميان، بيشتر به موضوع كتاب مربوط مي شود اين است كه آن بياناتي كه امري فراتر از مدلول ظاهري ويا انتخاب يكي از مداليل ظاهري آن، به وسيله امري به جز مدلول ظاهري آيات، را در تعريف خود گنجانده اند به نحوي آن را به باطن قرآن مربوط نموده اند. زيرا آنچه كه در معناي باطن قرآن مورد اتفاق واقع شده، فرا لفظي بودن آن است و اين مي تواند نقطه ي مشتركي بين تعاريف تأويل و بطن قرآن كريم به حساب آيد.

شايد به خاطر همين نكته باشد كه در فروق اللغات و تعريف منقول از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 82

ثعلبي، باطن قرآن در تعريف واژه تأويل لحاظ شده است. هم چنانكه علامه در بحار «1» و

ابن عربي در مقدمه تفسيرش «2» و ديگران «3» تأويل را همان دست يابي به بطون دانسته اند و در كنار آنان، روايت فضيل بن يسار از امام باقر (ع) نيز قرار مي گيرد كه بطن را به تأويل تعريف كرده است. «4»

3. جري و تطبيق

اشاره

در مصادر روايي شيعه، روايات فراواني مشاهده مي شود كه مداليل آيات را بر بعضي از مصاديق آن جاري ساخته و تطبيق نموده است و آن را از مقوله بطن قرآن معرفي كرده است. لذا مراد از بررسي اصطلاح «جري و تطبيق» در علم تفسير و در نتيجه ارتباط آن با حوزه بطون قرآن ضروري مي نمايد.

تعريف لغوي جري و تطبيق

با روشن بودن معناي جري و نيز تطبيق در زبان محاوره براي آشنايي با گفتار اهل لغت در مورد آن، معناي لغوي آن را، به صورت گذارا تبيين مي نماييم.

در لسان العرب در ذيل ماده «جري» آمده است:

جَرَي الماءُ والدمُ ونحوه جَرياً وجِريَهً وجَرَياناً وإنه لَحَسَنُ الجِريه، .... كتب تخصصي، ج 4، ص: 83

آب و خون و غيره جريان كرد و مصدر جري و جريه و جريان مي باشد، او «حسن الجريه» است يعني داراي روش نيكويي است ... «1»

و در ذيل ماده «طبق» آمده است:

الطبَق: غِطاءُ كلّ شي ء والجمع أطباق، وقد أطبقَه وطبّقَه فانطبقَ وتطابَق الشيئان: تساوَيا والمطابقهُ الموافقهُ والتطابق: الإتفاق ... «2»

طبق، پوشش هر چيز را گويند و جمع آن اطباق است و در باب افعال و تفعيل استعمال مي شود. تطابق دو چيز به معناي تساوي آندوست و مطابقه به معناي موافقت است و تطابق يعني توافق.

همان گونه كه ملاحظه مي شود اصطلاح «جري»، در لغت مصدر باب جري-- و به معاني جريان داشتن و روان بودن است و كاربردهاي مختلف آن به ريشه لغوي بسيار نزديك و هماهنگ است. هم چنانكه «تطبيق» مصدر

باب تفصيل از ماده «طبق» است و به معناي پوشاندن چيزي به طور كامل مي باشد و همراهي استعمال اين دو واژه از آن جاست كه جريان يافتن چيزي بر چيز ديگر سبب پوشاندن آن مي گردد.

تعريف اصطلاحي جري و تطبيق

جري، اصطلاحي است روايي «3» كه برخي از مفسران به ويژه مرحوم علامه طباطبائي بدان توجه شاياني نموده اند ودر حلِ گره بسياري از روايات تفسيري به كار بسته اند و گاهي در كنار آن از واژه «تطبيق» نيز استفاده مي شود كه باز به همان معناست. جري و تطبيق را مي توان اصطلاحاً چنين تعريف كرد:

انطباق الفاظ و آيات قرآن، بر مصاديقي غير از آنچه آيات در مورد آنها نازل

كتب تخصصي، ج 4، ص: 84

شده است، خواه آن مصاديق افراد باشند و خواه وقايع «1».

در اين تعريف، مراد از الفاظ و آيات قرآن، اعم از معنايظاهري و مداليل فرا لفظي و معناي توسعه يافته و تنقيح مناط شده است، چرا كه جري و تطبيق در روايات كه منشأ جعل اين اصطلاحند هم به مصاديق مدلول ظاهري اطلاق شده و هم به مصاديق معناي ديگري، اما مرتبط با آن، اطلاق گرديده است.

چند نكته:

در خصوص جري و تطبيق، چندين نكته لازم است مورد توجه قرار گيرد:

1. پايه گذاران اين تفكر در تفسير و فهم آيات قرآني، اهل بيت (عليهم السلام) مي باشند و كراراً از آن استفاده كرده، بر دوستان و دشمنان و يا خويشتن، آياتي را تطبيق نموده اند. «2» به عنوان نمونه، فضل بن يسار از امام صادق (ع) در شرح روايت نبوي ظهر و بطن قرآن سئوال مي كند. حضرت مي فرمايند:

ظهرُه تنزيلُه، بطنُه تأويلُه، منه مَا مضي وَ منه مَا لم يَجِئ بَعدُ، يَجري كمَا

تَجري الشَّمسُ و القمرُ، كلَّما جَاء شي ءٌ منه وَقَعَ ... «3» ظاهر قرآن، تنزيل آن و باطنش، تأويل آن است. از تأويل، قسمتي قبلًا واقع شده و مسائلي هنوز تحقق پيدا نكرده است. قرآن همچون خورشيد و ماه جريان دارد و هر زمان تأويل چيزي از آن بيايد واقع خواهد شد ....

اصطلاح جري از امثال اين روايت، گرفته شده است. اهل بيت (عليهم السلام) در روايتي ديگر علت جريان قرآن بر مصاديق جديد، در طول زمان، را خلود و جاودانگي آن دانسته و عدم قابليت قرآن براي تطبيق را مساوق با مرگ آيه

كتب تخصصي، ج 4، ص: 85

و قرآن قرار داده اند «1» و اين دليل، پشتوانه عقلاني صحت و جواز اين جريانها و تطبيقهاست.

اما ابتكار اين شيوه توسط اهل بيت (ع) و جولان آنان در اين ميدان، به معناي عدم جواز آن در ميان اهل سنت نيست. ايشان نيز در مصادر روايي خويش كم و بيش تطبيقاتي را از صحابه و ديگران سراغ دارند. به عنوان نمونه خليفه دوم به يكي از مؤمنيني كه اشتغال او به دنيا زياد گشته بود گفته: آيه أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا «2»

با تو چه خواهد كرد؟ و خويشتن از اين آيه، پند آموزي داشت، در حالي كه سياق آيه در مورد كفار است و خطاب خداوند به آنان در قيامت كه وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَذْهَبْتُمْ «3» و «4» و اين تفاسير عرفاني و اشاري و صوفي اهل سنت نظير تفسير ابن عربي و سهل تستري و ... است كه مملو از اين گونه تطبيقات است.

اما به علت گستردگي تطبيق در مصادر روايي شيعه

از يك طرف «5» و جنجال برانگيز بودن آن از طرفي ديگر و جريمعاني فرا ظاهري از سويي و استفاده نا أهلان از اين شيوه تعامل با قرآن «6» از سوي ديگر سبب شده است بعضي از كتب تخصصي، ج 4، ص: 86

محدثين و مفسرين توجه شاياني به آن بنمايند. علامه محمد باقر مجلسي، محدث بزرگ شيعه، در بحث هاي تفسيري خود و در مواجهه با روايات تطبيقي، به وفور ديده شده كه با تذكر «باطني بودن» اين تطبيقات و تذكراتي مشابه، مي كوشد حوزه اين روايات را تنقيح نمايد. «1»

2- در خصوص اينكه آيا مصاديق مذكور در روايات را مي توان در حوزه يي تفسير آيات قرارداد يا خير؛ ديدگاه هاي مختلفي توسط صاحب نظران مطرح شده است، علامه طباطبائي، تنها مفسري كه به طور گسترده و با درايت تمام، به دفاع از اين ايده اهل بيت (عليهم السلام) پرداخته است، اخبار فراواني را كه در تطبيق آيات قرآن بر اهل بيت (عليهم السلام) ويا دشمنان آنان در باب هاي مختلف وارده شده، از قبيل «جري» دانسته، و گفته مي شود كه علامه طباطبائي اين قبيل روايات را در زمره روايات تفسيري به شمار نمي آورد «2» چرا كه در حوزه كشف معنا و پرده برداري از ابهامات معنايي قرآن، نقشي ندارند و صرف تطبيق بوده، بياني است براي اتحاد ملاك آيه با مصاديق مذكور در روايات، لذا علامه به كرّات پس از اشاره به باطني بودن يك روايت، مي افزايد: «ليس مِن التفسير في شي ء» يا «و ليست بمفسِّره»»

؛ و از نظريه پردازان اهل سنت، شاطبي در مقام توجيه تطبيق «أنداد» در آيه شريفه فلَا تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً «4»

بر نفس اماره و يا شيطان توسط

سهل تستري، معتقد است كه، طريقه حمل بر صحت اين عمل او، آن است كه كتب تخصصي، ج 4، ص: 87

بگوييم: اين از باب ذكر تفسير آيه نيست. «1»

اما عده اي از محققين با تقسيم مصاديق مختلف آيات قرآني به قابل فهم وطبق اصول عقلايي محاوره وغير آن، به اين نتيجه رسيده اند كه معارف و مصاديق نوع اول، در حيطه تفسير مي گنجند چرا كه در چارچوب دلالت عقلايي الفاظ بر معاني جاي دارند و بر مبناي قواعد ادبي واصول عقلايي محاوره قابل تبيين وتفسيرند «2» وبه همين لحاظ در قلمرو كار مفسر قرار مي گيرند، لكن معارف و مصاديق غير قابل فهم وغير منطبق بر اصول عقلايي محاوره در حيطه تأويل جاي دارند وبايد يك نحوه تعبد در آن اعمال شود تا مقبول واقع گردند. اين قبيل از مصاديق وبطون در انحصار معصومين (عليهم السلام) بوده و حجيت آن به تبع حجيت اقوالشان مي باشد واين قبيل تطبيقاتي از آيات قرآن از غير معصوم فاقد حجيت وشرايط قبول مي باشد. «3»

بعنوان مثال در مورد آيه وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ «4»

داود جصاص از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمودند كه نَجم رسول خدا (ص) و علامات أئمه أطهار (عليهم السلام) مي باشند. «5»

واضح است كه حضرت با توجه به معناي باطني آيه و مصاديق غير قابل دسترسي با اصول عقلايي محاوره و قواعد ادبي را بيان فرموده است؛ يعني: پيامبر (ص) وائمه (عليهم السلام) ستاره هايي هستند كه در گمراهي هاي ديني و معرفتي،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 88

راهنماي گم گشتگان حقيقت جو مي باشند. اين در حالي است كه در روايت ديگري، امام صادق (ع) از پدرش و او از پدرانش

از امام علي (ع) نقل كرده است كه پيامبر (ص) فرمودند:

[مراد از] وَبِالنِّجمِ هُم يَهتَدُونَ ستاره جُدَي است؛ زيرا آن ستاره اي است كه غروب نمي كند و بناي قبله بر آن است و به وسيله آن اهل خشكي و دريا راهنمايي مي شوند. «1»

به نظر مي رسد كليت خروج مصاديق از دائره تفسير آيات و نيز انتساب آن به علامه، صحيح نباشد «2» در صورتي كه بيان مصداق براي آيه، جنبه كاشفيت داشته، دربردارنده ي نوعي تبيين و پرده افكني از معناي ظاهري و يا حتي عميق و باطني آن باشد. مي توان آن را در فهم آيه مؤثر دانسته، در زمره ي روايات تفسيري قرار داد. لذا، علامه در مواردي بطن قرآن را جزو حوزه تفسير شمرده است. به عنوان نمونه وي در ذيل آيه شريفه يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لَا تَقْرَبُواْ الصَّلَاهَ وَأَنتُمْ سُكَارَي ... «3»

و تفسير سكاري و مستي به خواب در روايت، مي گويد: «يكون تفسيراً للآيه مِن قبيل البطن و يمكن أن يكون مِن الظهر»: بيان مستي به خواب، تفسير و از قبيل بطن است و ممكن است از قبيل ظهر قرآن نيز باشد. كتب تخصصي، ج 4، ص: 89

3. مهم ترين نكته كه سبب طرح اين مبحث گرديد، ارتباط آن با بطن و باطن قرآن است. با وجود صدها روايت در زمينه ي جري و تطبيق «1» كه بخش عمده اي از مصادر تفسير روايي شيعه و بخشي از كتاب تفسير روايي اهل سنت را به خود اختصاص داده است، بررسي جايگاه آنها در محدوده ظاهر و يا باطن قرآن مهم مي نمايد.

بايد گفت در ميان قدماء كمتر ديده شده كه به اين زاويه از مبحث روايات تطبيقي

پرداخته شده باشد و در بين محققين معاصر، بعضي به دوگانگي و جدايي تطبيق از مسئله باطن رسيده و بعضي ديگر، جري و تطبيق را از مقوله بطون آيات به شمار آورده اند. «2»

علامه طباطبائي بر اين باور است كه جري وتطبيق در دو حوزه ي تنزيل وتأويل جاري است «3» بدين معنا كه مدلول ظاهري آيات قرآن قابل تطبيق بر شأن نزول خود و مصاديق مشابه با آن در طول زمان است همان گونه كه معناي فراتر از مدلول ظاهري و يا به تعبير علامه حقيقت متعالي آيه نيز داراي مصاديق است كه مصاديق تأويلي آيه مي باشند. «4» از تعبيرات مختلفِ علامه بر مي آيد كه ايشان جري و تطبيق را جزو باطن آيه نمي دانند، چرا كه در موارد متعددي در تفسير خود، بين «جري» و «بطن» با عطف تخييري «أو» جدايي انداخته يكي از آن دو را

كتب تخصصي، ج 4، ص: 90

به صورت احتمالي بر آن موارد منطبق مي سازند. «1»

براي رسيدن به پاسخ صحيح، توجه به چند نكته در ميان روايات، نقش تعيين كننده اي دارد:

اولًا: رواياتي وجود دارد كه به باطني بودن روايات جري، تصريح مي كنند از جمله روايت فضيل به يسار است كه باطن قرآن را جري تأويل آن معرفي مي كند «2» و حمران بن أعين از امام باقر (ع) در خصوص ظهر و بطن قرآن سؤال مي كند، حضرت مي فرمايد:

ظهرُه الذينَ نَزَلَ فيهِم القُرآنُ و بَطنُه الَّذينَ عَمِلُوا بأعمَالِهم، يَجرِي فِيهِم مَا نَزَلَ في أولئِكَ «3»

ظاهر قرآن كساني هستند كه مورد نزول قرآن بوده اند و باطن آن كساني مي باشند كه عملكردي شبيه به آنان داشته اند، آنچه درباره ي آنان نازل شده، بر اينان نيز جاري

است.

روايت ديگر از محمد بن منصور است كه از امام كاظم (ع) در مورد آيه ي شريفه قلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ «4»

سئوال مي كند، حضرت مي فرمايد:

قرآن را ظهر و بطني است، تمام محرمات مذكور در قرآن، ظاهر آن مي باشند و باطنش ائمه و پيشوايان ظلم و ستم مي باشند و تمام حلال هاي قرآني، در ظاهرند و باطن آنها، ائمه و پيشوايان حق مي باشند. «5»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 91

اين روايات، به وضوح دلالت بر باطني بودن موارد جري و تطبيق آيات دارند و به اينها، اين روايت كه بطن قرآن را به پند و موعظه گرفتن از عملكرد پيشينيان تعريف مي كند، مي توان افزود. «1»

ثانياً: جري و تطبيق آيات بر مصاديق جديد، در همه روايات، به گونه يكساني صورت نگرفته است. گاهي تطبيق بر اساس شباهت با مصداق مذكور در آيه بوده و صرف وجود همگوني ملاكي، سبب تعميم مي گردد نظير تعميمي كه در خطابات «يَا أيّهَا الَّذينَ آمَنُوا» بر امير مؤمنان (ع) و يا تمام مسلمانان مشاهده مي شود. و گاهي با اخذ قواعد كلي از آيات از طريق قوانيني همچون سبرو تقسيم و تنقيح مناط و تطبيق آن بر مصداق هاي آن قاعده، جري و تطبيق محقق مي شود. و در شكل سوم آن، تعميم ها پيچيده تر و دقيق تر از دو مورد قبل به نظر مي رسند. به عنوان مثال در آيه ي شريفه الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَهِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَهٍ مَّثْنَي وَثُلاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ «2»

در تفسير عبارت يَزيِدُ فِي الخَلقِ مَا يَشَاء علامه طباطبائي، سه روايت را ذكر مي كند كه در

يكي از آنها امام رضا (ع) از رسول خدا (ص) نقل مي كند كه حضرت فرمودند: قرآن را با صداي نيكو بخوانيد كه قرائت نيكو به زيبايي قرآن مي افزايد، آنگاه، اين عبارت يَزيِدُ فِي الخَلقِ مَا يَشَاء را قرائت فرمودند. و در روايت دوم از امام صادق نقل شده كه فرمودند: قضا و قدر دو مخلوق خدايند و خدا در خلقتش آنچه بخواهد افزوني مي دهد. و در روايت سوم، ابو هريره از رسول خدا (ص)، زيادي در خلقتش را همان روي زيبا و صداي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 92

نيكو و شعر خوب نقل مي كند. علامه در ذيل اين سه روايت مي افزايد كه اينها از قبيل جري و تطبيق كلي بر مصاديق است نه تفسير. «1»

مثال ديگري كه در اين راستا روشن گري بيشتري دارد، تفسير صبر در آيه ي شريفه وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ ... «2»

به روزه، توسط امام صادق (ع)، است. «3» علامه بر آن است كه اين تفسير، ازباب ذكر مصداق و جري است. «4»

ملاحظه مي شود كه، تطبيق در اين نمونه از آيات، همراه با توسعه معنايي مدلول ظاهري صورت گرفته است.

به عبارت ديگر، مصاديقي معنايي براي معناي ظاهري ذكر شده كه با تعميم خود صبر بر افراد مختلف آن و يا ازدياد خلقت ها و ديگر خصوصيات ملائكه متفاوت است. تفسير فزوني خلقت به قضا و قدر و يا روي زيبا و صداي نيكو يا شعر خوب، وقتي ميسر است كه معناي «خلق در ملائكه» را تعميم داده و به اين علت كه در ملائكه خصوصيتي وجود ندارد، از الف ولام عهد آن نيز عبور كرده، معناي توسعه يافته را بر اين مصاديق جري

دهيم.

حال با وجود اين گونه هاي مختلف و متفاوت تطبيقي، پاسخ سئوال مطرح شده، يكسان نخواهد بود.

ثالثاً: جري و تطبيق براي درج در حوزه بطون قرآن، مي بايست داراي اين ويژگي باشد كه سبب تداوم رسالت قرآني و پويايي و طراوت و حيات آن باشد چرا كه به اين مسئله در همان روايات جري كه گذشت، اشاره شده است. «5» به نظر مي رسد اين كه يك شخص، خود و يا ديگران را مورد خطاب آيات مختلف كتب تخصصي، ج 4، ص: 93

قرآني ببيند خواه اين امر را از تطبيق صرف آيه بر احوالات بدست آورد يا پس از أخذ قاعده كلي و جريان آن در مورد مصداق آن باشد، از موت آيات كه با موت أهل آن مطرح مي گردد، جلوگيري مي كند.

با توجه به نكات فوق، به نظر مي رسد در خصوص ظاهري يا باطني بودن مصاديق آيات نمي توان حكم كلي نمود. هر چند اصل اولي اين است كه مصداق يك مفهوم، در حيطه ظاهر آن قرار گيرد و حجيت و ساير پيامدهاي آن در ذيل حجيت ظهور آن مفهوم مطرح گردد، اما در مورد مصداق هاي جديدي كه درج آنها در ذيل آيه اي خاص، آشكار نيست، از آن نظر كه ملاك صحت صدق مفهوم آن آيه بر اين افراد جديد ظاهر و ظاهري نبوده و به امري فراتر از مدلول ظاهري آن مربوط مي شود، در حيطه باطن آيات قرآن قرار مي گيرند. حال اگر اين مصداق و جري از راه تنقيح مناط و سبرو تقسيم و يا قواعد صحيح و دقيق ديگر آمده باشد و اين مسئله را نيز به باطن قرآن مربوط بدانيم، «1» اين جري و تطبيق، امري باطني

خواهد بود، به عبارت ديگر چنانچه از طريق توسعه معنايي آيه، مصاديقي جديد براي مفهوم كلي، يافت شود، در محدوده ي باطن آيه قرار مي گيرد. اين مطلب با روايات مذكور در نكته اول همخواني دارد. بر اين اساس، جري تأويل «2» كه جريان مفاد فرا ظاهري آيه است جزو باطن مي باشد چرا كه از مفهوم و مدلول ظاهري آيه تجاوز و براي امري باطني، مصداق يابي شده است ومصداق محلّلات و محرمّات بودن ائمه حق و باطل «3» از آن جا كه همراه با عبور از مدلول ظاهري بوده، ملاك آن آشكار نيست، در حيطه باطن آيات حلال و حرام قرار مي گيرد. لذاست كه در روايتي مي بينيم از اينكه هر آيه اي بر هر

كتب تخصصي، ج 4، ص: 94

كسي تطبيق شود نهي شده است. «1» و اين نشان از آن دارد كه ملاك صحت صدق اين آيه خاص بر آن شخص معين به باطن آيه مربوط مي شود كه دخول در آن براي همگان جايز نيست و إلا اگر جري آيات و ذكر مصاديق در محدوده ظاهر آيه خلاصه مي شد نهي از آن به معناي نهي از پرداختن به امور دلالي و تفسيري ظاهري، بوده و قابل قبول نبود.

خلاصه پاسخ به اينكه، آيا جري و تطبيق مربوط به ظاهر قرآن است يا باطن آن، نسبت به جري هاي متفاوت، مختلف مي باشد، چنانچه مصداق مورد جري داراي ملاكي آشكار و واضح باشد در ذيل ظهر آيه مي گنجد و چنانچه مصداقيت آن براي آيه آشكار نبوده، بلكه براي مفهومي كلي أعم از مفاد آيه مصداقيت داشته باشد و يا در ذيل تعاليم و مفاهيم استخراج شده از

ظهر آيه و مربوط به بطن آن، قرار بگيرد به باطن آيه مربوط مي شود.

4. اصطلاح تفسيري جري وتطبيق در مكتب أهل بيت، همان اصطلاح علوم قرآني و أصولي «العبرهُ بعموم اللفظ لا بخصوص السّبب» است و مقصود از اين قاعده عموميت الفاظ قرآني و عدم اختصاص آن در شأن نزولش مي باشد. زيرا آنچه به عنوان شأن نزول وارد شده، موجب نمي شود كه حكم آيه تنها به آن واقعه محدود شود پس مورد نمي تواند وارد را تخصيص بزنيد ... مثلًا مدحي كه در حق مؤمنان يا مذمتي كه در حق افراد ديگر نازل شده، علتش وجود بعضي صفات در آنها بوده است ونمي توان آن را به شخصي كه آيه در مورد اونازل شد محدود دانست در صورتي كه همان صفات در گروه ديگري كه پس از اويند وجود داشته باشد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 95

ابن تيميه پس از ذكر اقوال راويان شأن نزول بعضي از آيات مي گويد:

فالذين قالوا ذلك لم يقصدوا أن حكم الآيه تختص بأولئك الأعيان دون غيرهم، فإنّ هذا لا يقوله مسلم و لا عاقل علي الإطلاق، والناس وإن تنازعوا في اللفظ العام الوارد علي سببٍ: هل يختص بسببه؟ فلم يقل أحدٌ إنّ عمومات الكتاب والسنه تختص بالشخص المعيّن، وإنما غايه ما يقال أنها تختص بنوع ذلك فيعُمّ ما يشبَهُه، ولا يكون العمومُ فيها بحسب اللفظ! والآيه التي لها سبب معيّن، إن كانت أمراً ونهياً، متناوله لذلك الشخص ولغيره ممّن كان بمنزلته، وإن كانت خبراً بمدح أو ذم، فهي متناوله لذلك الشخص ولمن كان بمنزلته «1»

كساني كه آن (فلان آيه در مورد فلان شخص نازل شده) را گفتند منظورشان اين نبوده

كه حكم آن آيه مخصوص همان اشخاص است و شامل غير آنان نمي شود، چرا كه اين حرف را هيچ مسلماني و هيچ عاقلي در هيچ جا نمي گويد و مردم هر چند در اينكه لفظ عام نازل شده بر يك سبب خاص، دالّ بر اختصاص آن عام در آن سبب خاص باشد اختلاف كرده اند اما هيچ كس نگفته است كه عمومات قرآن و سنت مختص به شخص معيني است، نهايت چيزي كه مي توان گفت آن است كه آن عمومات مخصوص آن شخص نوعي باشد وشامل آن افرادي از نوع او مي شود كه با او شباهت دارند و تعميم آن بر اساس لفظ نمي باشد وآيه اي كه داراي سبب نزول معيني است اگر مشتمل بر امر و نهي است، شامل آن شخص و غير او كه به منزله او هستند مي شود و اگر مشتمل بر خبري مدحي يا سرزنشي باشد، شامل آن شخص و غير او كه به منزله او هستند مي گردد.

ساير مفسران و از جمله علامه طباطبائي نيز به اين مطلب اشاره كرده اند. «2» آنچه كه مفسران را بر اين اعتقاد ياري مي دهد ايمان به خلود و جاودانگي قران و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 96

جريان معارف آن بر نسلهاي مختلف در زمانهاي مختلف است.

5. مسئله ي مهم ديگري كه پرداختن به آن در زمينه ي جري و تطبيق، ضروري است، بحث حجيت و صحت اين گونه از تطبيقات در مصادر روايي فريقين است. گرچه پرداختن به اين امر نياز به مجال گسترده تري دارد و ما در بحث حجيت بطون قرآن تا اندازه اي به اين قسم از بطون اشاره خواهيم كرد، اما در اينجا

اجمالًا مي توان گفت كه اگر تطبيقات صورت گرفته به حد قطع رسيد و براساس قواعد ادبي و عقلايي محاوره «1» و يا از راه تنقيح مناط آيه و تجريد آن از خصوصيات غير دخيل در هدف و پيام اصلي آيه باشد به شرط دقت در تنقيح مناط و شناخت درست خصوصيات دخيل و غير دخيل «2» و شروطي ديگر، «3» قبول آن از ناحيه ي أهل فن و آشنايان با قرآن و علوم قرآني، ممكن است، بدون اينكه داراي محذوري باشد و اين چيزي است كه تمام اصولين و دانشمندان فريقين به آن پرداخته اند. «4» ولي چنانچه اين تطبيق در حد ظن و احتمال متوقف شود، قبول آن ممكن نيست و نمي توان آن را به آيات قرآن و خداي سبحان نسبت داد. «5»

اما در تفاسير فريقين خصوصاً شيعه، تطبيقاتي مشاهده مي شود كه جري در آنها بسيار پيچيده بوده، به سختي مي توان ربطي دلالي بين معناي استخلاص شده

كتب تخصصي، ج 4، ص: 97

از آيه مربوط و مصداق منطبق بر آن معنا جستجو كرد. در اين گونه از تطبيقات، پر واضح است كه دست برداشتن از ظاهر آيه همانند اثبات مصداق مخفي و غير واضح براي آن، نياز به دليل دارد و بدون آن قبول چنين جري و تطبيقاتي مشكل است. ولي براساس عقايد شيعه، اين تطبيقات اگر از سوي معصوم (پيامبر (ص) و اهل بيت) صورت گرفته باشد، به دليل حجيت مطلق كلامشان، مورد قبول خواهد بود هر چند كيفيت صدق آيه بر مصاديق، براي ما روشن نباشد، در غير اين صورت جزو تأويلات ناروا و تفسير به رأي است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 99

فصل دوم: تحليل مفهومي بطن قرآن

مقدمه

در اين

فصل كه به بيان و بررسي ديدگاه هاي مطرح در خصوص تحليل ها و تعريف هاي ارائه شده در مورد مفهوم بطن قرآن در اصطلاح حوزه علوم قرآني و تفسير اختصاص يافته است، سعي شده كليه ي نظريات مرتبط با آن، بيان شده و مورد بررسي قرار گيرد. در اين ميان بعضي از تعاريف را مي توان درروايات يافته و آراء بعضي از انديشه ورزان را ناظر به آن روايات دانست. هم چنانكه آرايي ديگر با توجه به مباني ديگري هم چون نگرش هاي معرفت شناختي عرفاني بيان شده است كه پس از ذكر جداگانه ي هر ديدگاه، در نهايت به دسته بندي ديدگاه هاي نزديك و مشابه اقدام مي كنيم.

مناسب است قبل از پرداختن به تحليل مفهومي بطن، به مفهوم آن در عرف و اصطلاح أهل لغت اشاره شود.

مفهوم بطن در لغت معناي لغوي «بطن» در معاجم لغوي يكسان بوده، به عنوان نمونه، عبارات لسان العرب و مفردات راغب را ذكر مي كنيم:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 102

در لسان العرب آمده است:

«بطن» انسان و حيوانات، همان معناي معروف و خلاف ظهر و پشت است و جمع بطن، أبطُن و بُطون و بَطنان است و بطن هر چيزي جوف و درون آن است و در وصف قرآن عزيز آمده است كه براي هر آيه اي از آن ظهر و بطن است، مراد از ظهر، آن است كه بيانش ظاهر باشد و مراد از بطن، آن است كه به تفسيرش نياز افتد مانند: باطن كه برخلاف ظاهر است و جمع آن بواطن است. «1»

معجم مفردات الفاظ قرآن:

اصل بطن، عضو است و جمع آن بطون است ... و بطن بر خلاف پشت وكمر در تمام موجودات است و به

جهت پايين، بطن و به جهت بالا، ظهر گفته مي شود و بطن يك شئ و بطن صحرا به آن تشبيه شده است و به هر امر پوشيده و غامضي بطن، به هر چيز آشكاري، ظهر گفته مي شود و به آنچه كه مورد درك حواس واقع مي شود ظاهر و به آنچه كه پنهان از آن مي ماند باطن گفته مي شود. «2»

راغب در ذيل ماده «ظهر» مي نويسد:

مراد از علم باطن، گاهي اشاره به معارف ارزشمند و علوم غيبي است و گاهي اشاره به علوم دنيوي و أخروي است. «3»

با توجه به اتفاق نظر دانشمندان لغت، واژه ي بطن به معناي داخل و درون يك شئ مي باشد و در مورد هر چيز مخفي و پنهاني نيز استعمال مي شود كه اين خفاء و نهفتگي ممكن است مربوط به حواس ظاهري و يا نسبت به امور دنيوي و در خصوص معارف بوده باشد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 103

مفهوم بطن در اصطلاح

با وجود ريشه هايي از بحث ظاهر و باطن قرآن در مصادر روايي شيعه و اهل سنت و إشاره پيامبر أكرم (ص) و ائمه (عليهم السلام) و نيز صحابه در بسياري از تفاسير قدماء همچون «تبيان» شيخ طوسي و «تفسير طبري» به اين امر پرداخته شده «1» وبعضي به ذكر تعريفي از بطن و باطن قرآن اشاره اي داشته اند. بنابراين در بررسي مسئله بطن، دقت در آراء صاحبنظران داراي اهميت ويژه اي است.

در اين خصوص، آراء و نظريات مختلفي بيان شده كه بعضي با توجه به روايات وارده در اين زمينه و بعضي در نتيجه استنباط و جمع بندي روايات و برداشت مفسر از مجموع آنها و آيات قرآن كريم مي باشد كه ذيلًا به تقسيم و دسته بندي

آنها خواهيم پرداخت.

مفهوم بطن در اصطلاح

اشاره

با وجود ريشه هايي از بحث ظاهر و باطن قرآن در مصادر روايي شيعه و اهل سنت و إشاره پيامبر أكرم (ص) و ائمه (عليهم السلام) و نيز صحابه در بسياري از تفاسير قدماء همچون «تبيان» شيخ طوسي و «تفسير طبري» به اين امر پرداخته شده «1» وبعضي به ذكر تعريفي از بطن و باطن قرآن اشاره اي داشته اند. بنابراين در بررسي مسئله بطن، دقت در آراء صاحبنظران داراي اهميت ويژه اي است.

در اين خصوص، آراء و نظريات مختلفي بيان شده كه بعضي با توجه به روايات وارده در اين زمينه و بعضي در نتيجه استنباط و جمع بندي روايات و برداشت مفسر از مجموع آنها و آيات قرآن كريم مي باشد كه ذيلًا به تقسيم و دسته بندي آنها خواهيم پرداخت.

تعريف «باطن» به «تأويل»

همسان نگري معناي باطن و تأويل جزو باسابقه ترين ديدگاه هايي است كه در مورد تعريف بطن و تأويل ارائه شده است. چرا كه اين نگرش ريشه در روايات فريقين دارد:

عن فضيل بن يسار قال سألتُ أبا جعفر (ع) عن هذه الروايه: مَا مِنَ القُرآنِ آيه إلّا وَلهَا ظهرٌ وبطنٌ» فقال: «ظهرُه تنزيلُه وَبَطنُه تأويلُه، مِنه مَا مَضَي ومِنهُ ما لَم يكُن يَجري كَما تَجري الشَّمسُ والقمرُ، كلمَّا جاءَ تأويلُ شي ءٍ مِنه، يكونُ علَي الأموَاتِ كمَا يكونُ علَي الأحيَاء قال اللهُ تبارَك وَتَعالي: وَمَا يَعلَمُ

تَأوِيلَهُ إلّا اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي العِلمِ نحنُ نَعلمه.» «2» كتب تخصصي، ج 4، ص: 104

از فضيل بن يسار نقل شده كه گفت: از امام باقر (ع) درباره ي اين روايت پرسيدم كه مي گويد: هيچ آيه اي در قرآن نيست مگر اينكه ظهر و بطن دارد. حضرت فرمود: ظهر آن، تنزيل آن و بطن آن تأويل آن مي باشد. برخي از آيات درباره ي امور گذشته است و برخي چيزها است كه هنوز پديده نيامده، اين حقايق هم چون جريان خورشيد در بسترش جريان پيدا مي كند، آن زماني كه تأويل چيزي از آن فرا رسد [واقع خواهد شد]، بر زندگان جريان دارد آن چنانكه بر مردگان جاري مي شود. خداوند متعال مي فرمايد: «تأويل آن را نمي داند مگر خدا و راسخان در علم» ماييم كه تأويل آن را مي دانيم.

روايت ديگر از ابن أذينه است كه از امام باقر (ع) در مورد روايت ظهر و بطن و معناي اين دو مي پرسد، حضرت مي فرمايند:

ظهرٌ وَ بطنُ هوَ تأويلُها، مِنه مَا قد مَضي وَ مِنه مَا لم يَجِئ ... «1» ظهر [.....]، و بطن همان تأويل آن است، بعضي از آن گذشته است و قسمتي ديگر از تأويل، هنوز نيامده است ....

در اين زمينه روايات ديگري را نيز مي توان يافت كه تلويحاً به اين ديدگاه اشاره اي دارند، نظير روايت فضيل بن يسار از امام باقر (ع) كه حضرت پس از اشاره به إندراج خروج از ضلالت به سوي هدايت به عنوان يك معناي باطني و غير ظاهر براي آيه ي شريفه: وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً «2» فرمودند: «هَذا تأويلُها الأعظَم» اين تأويل اعظم آيه است. «3» شايد به خاطر وجود همين روايات است كه علي بن ابراهيم،

مُحدث بزرگ شيعه، در تفسير خود پس از ذكر حديثي از اهل سنت در تعريف باطن، مي نويسد:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 105

... والمراد من بطن القرآن تأويله كما قال: ولا يعلم تأويله إلّا الله والراسخون في العلم و .... «1»

و شيخ طوسي اين ديدگاه را از «طبري» و «بلخي» نقل مي نمايد. وي در تفسير خود، در خلال ذكر چند وجه براي باطن قرآن كريم آورده است:

.... والثالث: معناها أن ظاهرها لفظها وباطنها تأويلها، ذكره الطبري واختاره البلخي «2» معني سوم آن است كه ظاهر آيه لفظ آن است و باطن، تأويلش مي باشد كه طبري آن را آورده و بلخي آن را پسنديده است.

شريف رضي نيز در خلال ذكر اقوال مطرح در تعريف بطن، به اين ديدگاه نيز اشاره مي كند. «3»

وعلامه مجلسي نيز در ذيل روايتي از أميرمؤمنان علي (ع) كه در جواب سليم ابن قيس هلالي مي فرمايد كه پيامبر اكرم (ص) تأويل تمام آيات و تفسير آن را به من آموخت؛ مي گويد:

قوله (ع): تأويلُها وتفسيرُها أي بطنُها وظهرُها. «4» در ميان اهل سنت، ابن عباس تعبيري در اين خصوص دارد كه آن را آلوسي چنين نقل مي كند:

مما يؤيد أن للقرآن ظاهراً و باطناً ما أخرجه ابن أبي حاتم من طريق الضحاك عن ابن عباس قال: القرآن ذو شُجونٍ وفنونٍ و ظُهورٍ وبُطون لا تَفني عجائبُه ولا تُبلَغ غايتُه، مَن أوغل فيه برفقٍ نجي ومن أوغل فيه بعُنف هوي، أخبارٌ وأمثال وحلالٌ

كتب تخصصي، ج 4، ص: 106

وحرام وناسخٌ ومنسوخ ومحكمٌ ومتشابَه وظهرٌ و بطن، فظهرُه التلاوه و بطنُه التأويل فجالِسوا به العلماءَ و جانبوا به السُّفهاء «1»

از جمله اموري كه وجود ظاهر و باطن را براي

قرآن تأييد مي كند آن روايتي است كه ابن أبي حاتم از طريق ضحاك از ابن عباس نقل مي كند. وي مي گويد: قرآن داراي ظاهر و باطن است، شگفتيهاي آن پايان نمي پذيرد و نهايت آن فرا نمي رسد. هر كس با مدارا (واحتياط) بدان پردازد نجات يابد و آن كسي كه از روي شدت (وتندي) بدان پردازد سقوط خواهد نمود. قرآن شامل خبرها، مَثَلها و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و ظاهر و باطن مي باشد. پس ظاهر آن تلاوت است و باطن آن تأويل. پس به وسيله قرآن با دانشمندان نشست و برخاست كنيد و به وسيله آن از سفيهان فاصله بگيريد.

سيوطي در تفسير خود از ابن عباس روايتي را با همين مضمون وبا اندكي اختلاف در تعابير چنين آورده:

إن القرآن ذوشجونٍ وفنون وظهورٍ وبطون ... فظهرُه التنزيل و بطنُه التأويل «2»

همانا قرآن داراي شاخه ها وانواع واحوالي است وظاهر ها و باطنهايي دارد .. پس ظهر آن تنزيلش و باطن آن، تأويلش مي باشد.

و در الإتقان در تعريف سوم از بطن قرآن آمده است.

... الثالث: أنّ ظاهرَها لفظُها و باطنَها تأويلُها ... «3» ن آ 8858588

و در همين كتاب با عبارت ذيل آمده است:

فالظاهرُ التلاوه وَ الباطنُ التأويل «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 107

يكي ديگر از دانشمندان اهل سنت، بغوي است كه در شرح السنه مي آورد:

اختلفوا في تأويل «لِكُلّ آيهٍ مِنها ظهرٌ وبَطن» فيقال الظاهر لفظ القرآن والباطن تأويله و ... «1»

دانشمندان در تبيين روايت «براي هر آيه اي ظهر و بطن است» اختلاف كرده اند، گفته مي شود كه ظاهر قرآن لفظ آن است و باطن آن تأويلش مي باشد و ...

طبري نيز در تفسيرش،

پيرامون ظاهر و باطن مي گويد:

فظهره الظاهر في التلاوه و بطنه ما بطن مِن تأويله «2»

ظاهر قرآن آن است كه در تلاوت آشكار مي باشد و باطن قرآن، آن معنا از تأويل است كه مخفي است.

همان طور كه ملاحظه مي شود تعريف بطن قرآن به تأويل، تعريف پر طرف داري است كه داراي سوابق و ريشه هايي در روايات فريقين مي باشد. بر همين اساس است كه استاد معرفت نيز بطن قرآن را يكي از دو معناي تأويل شمرده، مي نويسد:

يتلخّص الكلام في حقيقه التأويل أنه يُستعمل في موردين: الأول: توجيه المتشابه .... الثاني: في المعني الثانوي للكلام، المعبَّر عنه بالبطن، تجاهَ المعني الأولي المعبَّر عنه بالظهر ... «3»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 108

در مورد حقيقت تأويل خلاصه آن است كه استعمال تأويل در دو مورد است، اول: در توجيه وبيان يك امر متشابه ... دوم: در معناي ثانوي كلام است كه از آن به بطن تعبير مي كنند، در برابر معناي اولي كلام كه از آن به ظهر وظاهر تعبير مي شود.

وي در جاي ديگر در مورد علت تسميه بطن به تأويل مي گويد:

بطن آيه را از آن جهت تأويل گويند كه ظاهر مقيد آن را به مفهومي گسترده و آزاد ارجاع مي دهد. «1»

بنابرآنچه گذشت با توجه به مؤيداتي كه در روايات فريقين براي اين ديدگاه، به چشم مي خورد و نيز لحاظ باطن در برخي از تعاريف اصطلاحي «تأويل»- كه بيان آن گذشت- به نظر مي رسد اين ديدگاه شايان توجه است هر چند به اين جهت كه تأويل خود داراي اغماض و پيچيدگي خاصي در لسان روايات وأهل فن مي باشد تعريف باطن به تأويل، تعريف به أخفي بوده، مخالف قواعد منطقي و موجب زيادت ابهام

مي گردد. البته اگر تأويل و بطن را به يك معنا گرفته و به امري ديگري كه مبين و روشن باشد تعريف نماييم اين اشكال مرتفع مي شود نظير آنچه استاد معرفت در تعريف آن پيش گرفته اند. «2»

تعريف «بطن» به «فهم قرآن كريم»

اين تعريف نيز همچون تعريف اول، ريشه ي روايي دارد وفريقين به آن اشاره كرده اند.

در تفسير صافي، از امير مؤمنان (ع) نقل شده كه حضرت فرموده اند:

ما مِن آيهٍ إلّا ولَها أربعهُ معانٍ؛ ظاهرٌ وبَاطن وحَدٌّ ومَطلع، فالظاهرُ التلاوه والباطِن الفَهم والحدُّ هو أحكامُ الحلالِ والحَرام وَالمطلعُ هو مرَاد الله مِن العَبد بها «3» كتب تخصصي، ج 4، ص: 109

آيه اي نيست مگر اينكه داراي چهار معنا باشد: معناي ظاهري و باطني و حد و مطلع؛ اما ظاهر تلاوت قرآن است و باطن فهم آن است. و حد احكام حلال وحرام و مطلع آن چيزي است كه خداوند، به وسيله آن آيه، از بنده اش طلب نموده است.

و نهاوندي در نفحات الرحمان در شرح اين روايت مي گويد:

ظاهراً مراد از فرمايش «و الباطن الفهم» فهم علوم بسياري است كه در ماوراء ظاهر قرار دارد ... «1»

در ميان أهل سنت، علامه مناوي در فيض القدير، در شرح روايت ظهر و بطن مي نويسد:

... فظهره ما ظهَر تأويله وعُرف معناه و بطنُه ما خفي تفسيرُه وأشكِل فحواه او الظهرُ اللفظ والبطنُ المعني أو الظهرُ التلاوه والروايه والبطنُ الفهم والدرايه ... «2»

ظهر قرآن آن ست كه تأويلش ظاهر و آشكار بوده ومعنايش شناخته شده باشد و بطن قرآن آن است كه تفسيرش پنهان بوده و مفهوم آن مشكل مي شود، يا ظهر قرآن، لفظ است و بطن آن معنا يا ظاهر قرآن تلاوت و روايت و باطنش فهم و درايت

است.

وي در جاي ديگر از ابن اثير و ديگران نقل مي كند كه ظهر قرآن لفظ آن و بطنش، معناي آن است يا اينكه ظهر قرآن آن است كه تأويلش ظاهر و آشكار باشد و بطن قرآن آن است كه تفسيرش مخفي است يا اينكه ظهر قرآن تلاوت و بطن آن فهم آن است يا ظهر، آن چيزي است كه مكلفين در ايمان وعمل به آن مساوي اند و باطن، آن است كه در فهمش بين بندگان بر حسب مراتب فهم و درك اختلاف واقع مي شود. «3»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 110

شاطبي، از دانشمندان و اصوليين بزرگ اهل سنت، باطن قرآن را به فهم مراد خداوند از خطابش تعريف مي كند و مي نويسد:

بدان كه اگر خداوند متعال تفقه و علم را از عده اي منتفي دانسته است، به خاطر توقف آنان در ظاهر و ظواهر امور است و به اين دليل است كه مراد الهي را تعقل نكرده اند و اگر براي عده اي ديگر فقه و علم را اثبات كرده به خاطر فهم مراد الهي از خطابش است كه همان باطن قرآن مي باشد. «1»

وي براي استدلال به وجود بطن قرآن، تمسك به روايتي منقول از اميرمؤمنان (ع) را كه در آن از حضرت سوال مي شود كه آيا نزد ايشان چيزي جز قرآن وجود دارد؟ وحضرت پاسخ مي دهند كه سوگند به خدايي كه دانه را شكافت وجانداران را آفريد، اطلاعي از آن ندارم جز فهمي كه خداوند در قرآن به كسي عنايت كند «2»؛ مناسب مي بيند. «3»

هم چنانكه غزالي در ذيل اين روايت مي گويد:

أخبار و روايات دلالت دارند بر اينكه در معناي قرآن، مجال گسترده اي براي أهل فهم گشوده شده است. علي- رضي

الله عنه- گفت: «مگر آنكه خداوند به بنده اي، فهم قرآن را عنايت نمايد» اين فهم اگر غير از ترجمه منقول در روايات باشد پس بر چه چيزي صدق مي كند و آن فهم چيست؟ .... «4»

از ديگر دانشمنداني كه بطن قرآن را به فهم آن تفسير كرده اند مي توان از بغوي «5» و سهل به عبد الله تستري «6» ياد كرد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 111

زركشي در البرهان، براساس عبارت «فالظاهر التلاوه والباطن الفهم» همين تعريف را براي باطن قرآن بيان كرده و مي پسندد و بر وجود حقايق و معاني باطني براي قرآن اصرار مي ورزد. «1» و زرقاني در منأهل العرفان، پس از ذكر أقوال پنجگانه سيوطي، مي افزايد: «وقال بعضهم الظاهر التلاوه و الباطن الفهم» «2».

شايان ذكر است كه فهم قرآن كريم از آنجا كه، عبارت منقول در مصادر روايي اهل سنت در مقابل «تلاوت» واقع شده است، شامل فهم هر گونه معنايي مي شود و در مقابل آن ظهر به الفاظ قرآني اطلاق مي گردد وبه اين برداشت از عبارت، بعضي از مفسرين تصريح كرده اند. «3» اما علامه طباطبائي، صاحب تفسير الميزان، با التفات به نكته دقيقي در روايت امير مؤمنان (ع) مي نوسيد كه مراد از تلاوت (در روايت) مدلول ظاهري لفظ است به اين دليل كه حضرت (ع) تلاوت را از جمله «معناي آيه» شمرده است بنابرين مقصود از فهم در تفسير باطن، آن معنايي است كه در درون معناي ظاهري نهفته باشد. «4»

ايشان با توجه به اينكه در روايت آمده است «مَا مِن آيه ولهَا أربعهُ مَعانٍ ....» ظاهر و تلاوت را از جنس معنا ومدلول لفظ و نه خود لفظ گرفته اند و در نتيجه

باطن و فهم را به مدلولي فراتر از معناي ظاهري مربوط مي دانند.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 112

به نظر مي رسد اين ديدگاه، قبل از اينكه بخواهد در مورد ماهيت بطن اشاره اي داشته باشد، در مورد راه رسيدن به آن كه همانا تدبر و تفكر و فهم معنا است، صحبت كرده است و در اين خصوص بحث مبسوطي را در سخن از راه هاي رسيدن به بطن قرآن خواهيم داشت.

تعريف «بطن» به «مصاديق عام آيات»

عن حمران بن أعين قال: سألتُ ابا جعفر (ع) عن ظهرِ القرآن وبطنه، فقال: «ظهرُه الذِينَ نَزَلَ فيهِم القُرآنُ وَبطنُها الذينَ عَمِلُوا بِأعمَالِهم، يَجري فِيهِم مَا نَزَل في أولئِك» «1».

از حمران پسر أعين نقل شده كه گفت: از حضرت امام باقر (ع) درباره ي ظهر و بطن قرآن پرسيدم، حضرت فرمودند: ظهر قرآن، كساني هستند كه درباره ي آنان نازل شده است، و بطن قرآن كساني هستند كه به شيوه آنان رفتار كرده اند، آن چه درباره آنان نازل شد درمورد اينان نيز تطبيق مي شود.

شيخ طوسي اين معنا را از ابن مسعود اين چنين نقل مي كند:

فأما ما رُويَ عن النبي (ص) أنه قال: «ما نَزَل مِن القُرآنِ من آيهٌ إلّا وَلهَا ظهرٌ وَبطنٌ» وقد رواه أيضاً أصحابنا عن الأئمه (عليهم السلام) فإنه يَحتمل ذلك وجوهاً ... والثاني ما حُكي عن ابن مسعود أنه قال: ما من آيه إلّا وقد عَمل بها قومٌ و لها قومٌ يعملون بها «2»

در آنچه كه از پيامبر اكرم (ص) نقل شده و در روايات شيعه نيز از ائمه (عليهم السلام) آن را نقل كرده اند كه حضرت فرمود: آيه اي از قرآن نازل نشده مگر اينكه داراي ظاهري و باطني است، چند احتمال براي معناي اين عبارت مي توان

تصور كرد: ... ومعناي دوم: آن است كه از ابن مسعود نقل شده كه گفت: آيه اي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 113

نيست مگر اينكه قومي وعده اي به آن عمل كرده اند و براي آن آيه قوم وعده اي ديگر نيز هست كه به آن عمل خواهد كرد.

و از اهل سنت، سيوطي قول ابن مسعود را در الإتقان آورده است. «1»

أبو الحسن عاملي در مقدمه تفسير مرآه الأنوار، به اين مطلب اشاره مي كند كه در روايتي امام صادق (ع) در شرح آيه فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ «2»

، علت انتساب وخطاب قتل انبياء به سوي يهود زمان پيامبر اسلام (ص)، شباهت و رضايت به اعمال آنان كه حقيقتاً مرتكب قتل شده اند، بيان گرديده است. و آن را قابل تأييد با بعضي ديگر از روايات در ذيل آيه فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «3»، مي داند و مي افزايد كه بنابراين، منعي ندارد كه خداوند به حسب باطن اموري را كه پيشينان در حق انبياء يا پيامبر كرده اند، در حق كساني كه به امير مؤمنان وائمه (عليهم السلام) ظلم كرده اند نسبت دهد. «4»

استاد سبحاني در شرح حديث بطن قرآن مي نويسد:

اين حديث داراي شاخه هاي پيچيده اي است و وجوهي را به نحو مانعه الخلو بر مي تابد: 1. مقصود از بطن قرآن، عدم انحصار داستان اقوام و أمم پيشين و نعمتها و نقمتهاي نازل بر آنان، به خودشان است و اينكه شامل نسلهاي بعد از آنان نيز مي شود. 2. مراد از بطن، راه يافتن به مصاديق مخفي است كه رسيدن به آنها محتاج به تدبر و فكر يا نصي از ناحيه امام است و .... «5»

و

آقا ضياء عراقي در مقام شرح بطون قرآن كريم، احتمال مي دهد كه بطون

كتب تخصصي، ج 4، ص: 114

از نوع لوازم معناي مطابقي آيات باشد و مي افزايد:

ويمكن أن يكون المراد من البطون هي المصاديق الجديده لمعنيً واحدٍ كلي التي يتفاوت في الظهور والخفاء «1».

ممكن است مراد از بطون مصاديق جديدي باشد كه براي يك معناي كلي در نظر گرفته مي شود كه اين مصاديق در درجه ظهور و خقاء باهم متفاوتند.

و در ادامه مي افزايد كه اين خفاء ممكن است تا حدي باشد كه عقل ما انسان هاي عادي، به آن پي نبرد و جز پيامبر اكرم (ص) و وصي او و أولادش (عليهم السلام) كسي نتواند به اين مصاديق مخفي دست يابد و به اعتبار همين خفاء و پنهاني، از آن به بطن ياد مي شود. «2»

بررسي اين ديدگاه و چگونگي و نوع مصاديقي كه مي توانند به عنوان باطن قرآن مطرح شوند در مبحث جري و تطبيق بيان گرديد.

به جاست كه در مورد جري وتطبيق به نكته اي اشاره شود و آن اينكه افرادي همچون عبد الرزاق كاشاني (يكي از پر آوازه ترين نمايندگان مكتب «ابن عربي» در اثر ارزشمند خود به نام «تأويلات») يا «سمناني» ويا «سيد حيدر آملي» در هنگام تطبيق لايه ها و مراتب معرفتي آيه بر مرتبه اي از مراتب وجود، به جاي استعمال عنوان «تأويل»، واژه «تطبيق» را به كار مي برند كه مراد آنان معناي اصطلاحي «جري وتطبيق» نيست بلكه مراد آنان تطابق هفت بطن با مراتب عالم معنوي است، چرا كه هر يك از مراتب معنايي با مرتبه اي از وجود و حالتي دروني مطابقت دارد. «3»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 115

گنابادي (جنابذي) در بيان السعاده مي نويسد:

ولكون

جميع مراتب الوجود مصاديق للقرآن صار تبياناً لكل شئ ولا رطب ولا يابس إلّا كان فيه، اذا عرفت ذلك فاعلم أن مصاديقه المحسوسه الطبيعيه ظهوره ومصاديقه الروحانيه بطونه وباعتبار تعدد المراتب الروحانيه كلياتها وجزئياتها ذكر تعدد البطون في الاخبار إلي سبعين الفاً و ... «1»

و به اين علت كه تمامي مراتب وجود، مصايقي براي قرآن مي باشند، قرآن آشكار كننده و مبين آنها مي باشد و بنابراين هيچ تر و خشكي در وجود نيست مگر اينكه در قرآن يافت مي شود. حال بدان كه مصاديق محسوس و طبيعي وجود، ظهورات قرآن هستند و مصاديق روحاني و معنوي وجود، بطون آن مي باشند و به اعتبار متعدد بودن مراتب روحاني، چه در كليات وجه جزئيات، در روايات آمده است كه بطون متعددند و به هفتاد هزار مي رسند و ....

تعريف بطن به «علم الهي»

يكي ديگر از تعاريف بطن قرآن، كه روايي بوده، در مصادر شيعه فقط يافت شده است، تعريف بطن قرآن به علم است.

سكوني از امام صادق (ع) و ايشان از طريق اجداد طاهرينش از پيامبر (ص) نقل كرده است كه حضرت فرمود:

لَه ظهرٌ وَبطنٌ فظاهِرهُ حكمٌ «2» وَباطنُه علمٌ ظاهرُه أنيقٌ وباطِنه عَميق «3» براي قرآن ظاهر و باطن است، ظاهر آن حكم و باطن آن علم است، ظاهر

كتب تخصصي، ج 4، ص: 116

آن زيبا و شگفت انگيز و باطن آن ژرف و عميق است.

راوندي نيز با اسنادش از امام موسي بن جعفر (ع) و ايشان از طريق اجدادش از پيامبر (ص) نقل كرده كه درباره قرآن فرمودند:

لَه ظهرٌ وَبطنٌ وظاهِرهُ حكم الله وَباطنُه علم الله تعالي، فظاهرُه وَثيقٌ وباطِنُه عَميق «1» براي قرآن ظاهر و باطني است و ظاهر آن حكم خداوند متعال

و باطن آن علم اوست، پس ظاهر آن محكم و باطنش ژرف و عميق است.

آنچه كه در اين دو روايت براي ما مهم است تبيين مراد از علم است. درروايت اول علم به صورت مطلق آمده كه به قرينه روايت دوم منظور از آن علم خداوند متعال مي باشد. در باطن قرآن بودن علم الهي دو احتمال مقصود است:

اينكه مراد از علم در روايت، اشاره به منشأ باطن قرآن باشد، در اينصورت نمي توان علم را مختص به باطن كرد بلكه منشأ ظاهر قرآن هم علم خداي متعال است مگر اينكه آن را به علمي كه مخصوص خداوند متعال و بعضي از بندگانش باشد مقيد كنيم. يا اينكه مراد از علم خداوند، اشاره به انحصار علم به باطن در خداوند متعال باشد و اينكه علم باطن قرآن به تعبير روايات «مما استأثر الله بعلمه» باشد، اين تعبير از باطن هر چند درست به نظر مي رسد اما فقط به قسمي از معناي باطني قرآن اشاره كرده و اقسامي كه با تدبر و تفكر قابل وصول است شامل نمي گردد.

از كساني كه اين تعريف را براي باطن پسنديده اند مي توان از صاحب تفسير «مِن هُدي القرآن» نام برد. وي علم در روايت را به علم خداي متعال تفسير نمي كند بلكه معتقد است كه مراد از آن اين است كه باطن قرآن مشتمل بر علوم گسترده اي است و با انتزاع مفاهيم عام و تطبيق آن بر عملكردهاي مشابه،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 117

سنت هاي اخلاقي، تربيتي، تاريخي، اجتماعي و ... را مي توان بدست آورد كه حاصل تبيين ظاهر قرآن مي باشد. «1» آمده كه

تعريف بطن «عبرت گرفتن و وعظ»

يكي ديگر از تعاريف روايي بطن قرآن، همين

مورد است كه توسط شيعه وأهل سنت نقل شده و شهرت يافته است.

در ميان شيعيان، شيخ طوسي در التبيان، در بيان وجوهي براي معناي باطن، وجه اول را به اين تعبير اختصاص مي دهد:

أحدها- ما رُوي في أخبارنا عن الصادقين (ع)- وحكي ذلك عن أبي عبيده- أن المراد بذلك القصص بإخبار هلاك الأولين و باطنها عظه للآخرين ... «2» و «3»

اولين وجه از وجوه معناي باطن آن است كه در روايات از امام باقر وامام صادق (ع) نقل شده- و از أبو عبيده هم [درميان أهل سنت حكايت شده- كه مراد از ظاهر، داستان هايي است كه خبر از سرنوشت و هلاكت پيشينيان مي دهد و باطن اين آيات عبرت گرفتن و پند ديگران است ....

شريف رضي نيز اين وجه را براي باطن قرآن ذكر كرده است. «4»

در ميان أهل سنت، سيوطي در الإتقان قول چهارم را به اين تعريف اختصاص داده است:

.... الرابع: قال أبو عبيده- وهو أشبهها بالصواب- أن القصص التي قصّها ... باطنها وعظ الآخرين وتحذيرهم أن يفعلوا كفعلهم فيحلّ بهم مثل ما حلّ بهم .... «5»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 118

ملاحظه مي شود كه سيوطي اين تعريف را نزديك ترين تعريف به حقيقت و واقع مي داند.

و فراء بغوي در تفسير خود يكي از اقوال مطرح در خصوص تعريف باطن قرآن را اين چنين نقل مي كند:

... وقيل: الظهر ما حدَّث عن أقوام أنهم عصوا فعوقبوا فهو في الظاهر خبر و باطنه عظه و تحذير أن يفعل أحد مثل ما فعلوا فيحلّ به ما حل

بهم و .... «1»

هم چنانكه ذهبي در التفسير و المفسرون به آن اشاره كرده است. «2»

اين ديدگاه از آنجا در بين فريقين تقويت شده است كه تنها راه معنابخشي به قصص و أخبار أمتهاي سابق است و در صورت چشم پوشي از باطن و معاني دروني اين دسته از آيات، حكيمانه بودن نزول اين داستانها در برنامه هدايتي همچون قرآن دچار مشكل مي شود، لذا باطن قرآن در اولين آياتي كه وجود خود را ثابت كرد، همين داستان هاي اقوام پيشين و منقرض شده است.

ولي بايد توجه داشت اين تعريف از باطن، به قسمت كوچكي از باطن كل آيات قرآن كريم اشاره مي كند لذا ذهبي اين تعريف را به دليل عدم جامعيت، نپسنديده، تعريف ديگري ارائه مي دهد. «3»

تعريف بطن به «عمل به قرآن»

اين تعريف از روايتي از پيامبر اكرم (ص) در مصادر أهل سنت ريشه گرفته است:

پيامبر اكرم (ص) فرمودند: من قرآن را براي بطنش مي خوانم و شما آن را براي ظهرش مي خوانيد. به حضرت گفتند: اي رسول خدا! بطن چيست؟ حضرت فرمودند:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 119

أقرَأُه أتدبَّره وَأعمَل بِما فِيه وَتقرَؤونَه أَنتُم هَكَذا وأشار بيده فأَمرّها «1» من قرآن را مي خوانم و در آن تفكر مي كنم و به آنچه در آن است عمل مي كنم ولي شما قرآن را مانند گذشت دست گذرا، مي خوانيد (حضرت با دست خود اشاره كردند و تكان دادند.)

لذا فراء بغوي يكي از أقوال مطرح در معناي باطن قرآن را اين گونه نقل مي كند:

.... وقيل: ظاهره تنزيله الذي يجب الإيمان به و باطنه وجوب العمل به ما مِن آيه إلّا توجب الأمرين جميعاً ... «2»

... گفته شده: ظاهر قرآن تنزيل آن است كه ايمان به آن واجب

است و باطن قرآن، وجوب عمل به آن است و آيه اي نيست مگر اينكه ايمان و عمل را واجب مي كند.

براساس اين نگرش به بطن قرآن، معناي ظهر و بطن داشتن هر آيه، خواندن آن و تدبر وعمل كردن به مفاد آن است و مي بايست در هر آيه اي دو مرحله تلاوت، و تدبر وعمل به آن صورت بگيرد. اين تعريف، به نوع رابطه انسان با بطن آيات اشاره مي كند و وظيفه او را تدبر در آن وعمل بر اساس مفاد تنزيل و ظاهر آن، معرفي مي كند.

تعريف بطن به «سر»

اين تعريف از باطن متكي به روايتي است كه در بين أهل سنت يافت مي شود و بيشتر مورد توجه عرفا و متصوفه واقع گرديده است:

در كنز العمال از امام علي (ع) نقل شده كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

علمُ الباطِن سرٌّ من أسرارِ الله وَحكمٌ مِن حِكَم الله يَقذفُ في قلُوب مَن يَشاءُ من عبادِه «3» كتب تخصصي، ج 4، ص: 120

علم باطن سري از اسرار الهي است وحكمتي است از حكمت هاي او، كه در دل هاي آن بندگاني كه بخواهد قرار مي دهد.

وسيوطي آن را در «الجامع الصغير» نقل مي كند. «1»

سند اين روايت، ضعيف است وروات آن، مجهول هستند «2»، اما اين روايت همان گونه كه ذهبي اشاره مي كند داراي شهرت خاصي بين عرفا و أهل تصوف است، شايد دليل اين اشتهار، نه قوت اين روايت بلكه آيات وروايات بسياري باشد كه حقيقت علم و علم حقيقي را از سنخ نور و راه رسيدن به آن را تقوي واصلاح قلب و ... مي شمرد واز نظر دلالت علم باطن مذكور در روايت به معاني علم جوانحي (در مقابل علم جوارهي وفقه) به معناي تمام علومي

كه به امور معنوي وقلبي انسان مربوط مي شود نظير علم تزكيه، حسد، غضب، نيت و ... نيست ... زيرا اين علم جزو اسرار الهي نمي باشد و دانشمندان ديني به اينگونه از علوم، به آساني دسترسي دارند. لذا مراد از اين علم، علمي است كه از راه هايي جز تحصيل و اكتساب بدست مي آيد كه در مورد قرآن، به علمي گفته مي شود كه خداوند متعال از خلال انس با قرآن افاضه مي كند.

أبو عبيد قاسم بن سلّام (م 224 ه-) پس از ذكر روايت ظهر و بطن قرآن از پيامبر اكرم (ص) مي گويد كه حجاج به نقل از حسن (راوي اول اين روايت) در مقام تفسير اين حديث گفته است:

الظهرُ هو الظاهِر والبطنُ هوَ السِّر «3»

ظهر قرآن همان ظاهر آن است و بطن قرآن، سرّ آنست. كتب تخصصي، ج 4، ص: 121

در غرائب القرآن در شرح ظهر و بطن قرآن آمده است:

قوله (ص): لكل آيه ظهر و بطن أي ظاهر و باطن فالظاهر ما يعرفه العلماء و الباطن ما يخفي عليهم «1»

اينكه پيامبر (ص) فرمودند براي هر آيه اي ظهر و بطن است يعني ظاهري و باطني است كه ظاهر آن است كه علماء به آن مي رسند و باطن قرآن آن است كه بر علماء و دانشمندان مخفي است.

صاحب التفسير و المفسرون در خلال ذكر اقوال مطرح در ظهر و بطن قرآن، قول سوم آن چنين است:

... وحكي ابن النقيب قولًا ثالثاً: و هو أن ظهرها ما ظهر من معانيها لأهل العلم و بطنها ما تضمنته من الأسرار التي اطلع الله عليها أهل الحقائق، هذا هو أشهر ما قيل في معني الظهر و البطن «2»

ابن النقيب قول سومي را

حكايت كرده است وآن اين است كه ظهر آيه دسته اي از معنا است كه براي اهل فن ظاهر و آشكار باشد و باطن آن، اسراري است كه در ظاهر نيست و نهفته است و خداوند اهل حق و حقيقت را بر آن واقف مي سازد. اين مشهورترين اقوالي است كه در معناي ظاهري و باطن بيان كرده اند.

در همين راستا، سيد عبد الأعلي سبزواري، از اصوليين شيعه، در مورد باطن قرآن مي گويد:

ثم إن ما دلّ مِن الأخبار علي أن للقرآن بطوناً، لا يدل علي صحه استعمال المشترك في أكثر من معني، لأن تلك البطون من قبيل الإشارت والرموز التي لا يفهمها إلّا أشخاص خاصه «3»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 122

همانا آن رواياتي كه دلالت دارند بر آن كه قرآن باطني دارد، بر درستي استعمال لفظ مشترك در پيش از يك معنا دلالت نمي كنند چرا كه آن بطون، از قبيل اشارات ورمزهايي هستند كه جز افراد خاصي نمي توانند آن را بفهمند.

تعريف بطن «اشارات و لطائف وحقايق قرآني»

در بين روايات چنين تعريفي صراحتاً براي بطن قرآن بيان نشده است. اما براساس روايتي از امام حسين (ص) از پدر بزرگوارش، قرآن مشتمل بر عبارات و اشارات و لطائف و حقائق است:

كتابُ اللِه عَلي أربَعَهِ أشيَاء: العِبَارَه وَالإشَارَه وَاللطَائفُ وَالحَقائِق، فالعِبَارهُ لِلعَوام وَالإشارَه للخَواصّ وَاللطائِف للأوليَاء وَالحَقائقُ للأنبيَاء «1»

قرآن كريم بر چهار قسم است: عبارت، اشاره، لطائف و حقائق. اما عبارت براي عموم مردم قرار داده شده و اشاره ي قرآن را خواص مي فهمند و نكات دقيق و لطيف آن به اولياء تعلق دارد و حقائق قرآن را انبياء مي توانند دريابند.

تفسير نفحات الرحمن بر اساس اين روايت، مي گويد:

والظاهر أن المراد من ظهر القرآن ظواهر آياته التي يفهمها

كل أحد من مدلولاتها المطابقيه والالتزاميه الظاهره ومن باطنه دلالاته الإلتزاميه الخفيه وإشاراته الإبهاميه ولطائفه ودقائقه «2»

ظاهراً، مراد از ظهر قرآن كريم، ظواهري از آيات است كه هركس طبق مدلول هاي مطابقي و التزامي ظاهري آن را درك مي كند و مراد از باطن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 123

دلالت هاي التزامي پوشيده و اشاره هاي ابهام دار و مباحث لطيف و دقيق است.

همين معنا را در تفسير الفرقان چنين مي يابيم:

ظاهر القرآن هو اللائح من المعني المطابقي حسب قانون الأدب اللفظي نصاً أو ظاهراً «1» مستقراً و الباطن هو الإشاره و اللطيفه و الحقيقه.

ظاهر قرآن عبارت است از آن معناي مطابقي كه بر اساس قوانين و قواعد ادبي بدست مي آيد خواه اين معنا نص و صريح باشد يا ظهوري باشد كه لفظ آن معنا دارا مي باشد و باطن عبارت است از اشاره و نكات دقيق (لطيف) و حقيقت آن.

در همين تفسير بر اساس روايت تقسيم چهارگانه آيات قرآن كه البته آن را از امام صادق (ع) نقل مي كند، گفته شده:

بنابراين معناي باطني قرآن عبارت از مجموعه به هم پيوسته اشاره ها و سپس لطائف و نكات دقيق و ريز قرآن و پس از آن حقايقي است كه از معناي ظاهري قرآن سرچشمه مي گيرد. «2»

شهيد ثاني، يكي از اعلام شيعه، در معرفي تفاسير، پس از اشاره به اينكه بعضي از تفاسير به حقائق قرآني مي پردازند، مي گويد:

من المشهور ما رُوي مِن أن للقرآن تفسيراً و تأويلًا و حقائق و دقائق و أن له ظهراً و بطناً و حداً و مطلعاً «3»

از مشهورات آن روايتي است كه براي قرآن تفسير و تأويل وحقائق و نكات دقيق و ظهر و بطن و حد و

مطلعي مي شمرد. استاد معرفت نيز درعبارات كوتاهي به شرح فقرات اين روايت مي پردازد. «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 124

و از ميان أهل سنت، زركشي در البرهان مي نويسد:

كتاب الله بحره عميق وفهمه دقيق ... فالعبارات للعموم وهي للسمع والإشارات للخصوص وهي للعقل واللطائف للأولياء وهي المشاهد والحقائق للأنبياء وهي الإستسلام ... «1»

كتاب خدا دريايش عميق و فهمش دقيق است ... عبارات قرآن براي عموم مردم است و آن بهره گوش انسان است و اشارات آن براي خواص است و بهره عقل مي باشد و لطائف قرآن براي اولياء است كه عبارت از شهود مي باشد و حقايق كه تسليم كامل در برابر خداست، براي انبياء مي باشد.

وي سپس به ظهر و بطن قرآن و روايت پيامبر (ص) در اين خصوص اشاره كرده، بعد از آن قول أبو درداء (لا يفقه الرجلُ حتي يجعل للقرآن وجوهاً) و قول ابن مسعود (مَن أراد عِلم الأولِين والآخرين فليثوِّر القرآن) را بازگو مي كند و از ابن سبع در «شفاء» الصدور» نقل مي كند كه گفته أبو درداء و ابن مسعود به صرف تفسير ظاهري حاصل نمي شود. و بعضي از علماء گفته اند: براي هر آيه اي شصت هزار فهم است و آنچه از فهمش باقي مي ماند بيش از آن است. «2»

أبوطالب مكي، از دانشمندان قرن چهارم، در علم القلوب نقل مي كند كه:

وقيل: ما مِن آيه في القرآن إلّا ولها سبع معان، ظاهر وباطن وإشارات وأمارات ولطائف ودقائق وحقائق، فالظاهر للعوام والباطن للخواص، الإشارات لخاص الخواص و الأمارت للأولياء واللطائف للصديقين والدقائق للمحبين و الحقائق للنبيين. «3»

ظاهراً اين بيان، از اقوال بعضي از دانشمندان، با استفاده از روايت مذكور، نقل شده و به منزله ي شرحي براي آن مي باشد.

از انديشه ورزان معاصر أهل

كتب تخصصي، ج 4، ص: 125

سنت، خالد العك اين ديدگاه را پسنديده است. «1»

به نظر مي رسد اين تعريف، شباهت زيادي به تعريف قبل يعني تعريف آن به سر و اسرار قرآني داشته باشد اما از آنجا كه اسرار و رموز آيات به عنوان جزئي از لطائف و اشارت بوده كه نصيب عده اي خاص مي شود و طبق روايت مربوط به آن، نيازمند القاي رحماني و بر اساس مشيت خاصه الهي صورت مي گيرد، مناسب است كه بين آن ديدگاه و اين نگرشي كه بطن را شامل اشارات قرآني كه با تدبر و تفكر نيز براي قلبهاي پاك و مستعد حاصل مي شود، تفكيك نماييم.

تعريف بطن به «مطلق معاني الفاظ قرآن»

اين تعريف كه در بين أهل سنت داراي قائليني است براساس تقابل ظهر و بطن و تلاوت و معنا شكل گرفته است.

علامه مناوي در ذيل روايت ظهر و بطن قرآن از ابن اثير و ديگران نقل مي كند كه گفته اند:

ظهرها لفظها و بطنها معناها ... «2»

ظهر آيه قرآن لفظ آن و باطن آن معناي آن است ...

و ابن عجيبه در البحر المديد مي گويد:

فالظاهر لمن اعتني بظاهر اللفظ كالنحاه وأهل اللغه والتصريف، والباطن لمن اعتني بمعني اللفظ وما دل عليه الكلام من الأمر والنهي والقصص والأخبار والتوحيد وغير ذلك من علوم القرآن وهو نظر المفسرين و ... «3»

ظاهر قرآن مخصوص كساني است كه به ظاهر لفظ قرآني اهتمام ورزند مثل

كتب تخصصي، ج 4، ص: 126

علما نحو، لغت و صرف و باطن قرآن براي كساني است كه به معناي الفاظ مي پردازند و آنچه كه كلام بر آن دلالت مي كند نظير امر و نهي و قصص قرآني و اخبارهاي قرآن و توحيد و

امور ديگر علوم قرآن؛ و اين شأن مفسران است و ...

و عبارت فراء بغوي كه مي گويد: «اختلفوا في تأويل لكل آيه منها ظهر و بطن؛ فيقال الظاهر لفظ القرآن و الباطن تأويله «1» در معناي «براي هر آيه اي ظهري و بطني است» اختلاف كرده اند: گفته شده ظاهر قرآن، لفظ آن و باطن آن، تأويل آن است؛ اشاره به اين مطلب دارد كه باطن و تأويل قرآن، معناي قرآن است و در برابر ظاهر و لفظ قرآن قرار دارد چرا كه وي در ابتدا مي گويد: «اختلفوا في تأويل ...» يعني در «معنا» آن اختلاف كرده اند.

به نظر مي رسد اين نگرش به بطن قرآن، بسيار گسترده تر از آن است كه در روايات فريقين به آن اشاره شده است، چرا كه در اينصورت، بطن قرآن شامل معاني سطحي و نه عميق قرآن نيز مي شود و تقسيم تفسير قرآن به دو حوزه تفسير ظاهري و باطني منتفي گشته، تمام مفسران را بايد باطني نمايد و اين چيزي است كه پذيرش آن، آسان به نظر نمي رسد.

تعريف بطن به «روح و حقيقت الفاظ»

آلوسي در تفسير خود يكي از تعاريف مذكور براي باطن را چنين نقل مي كند: قيل في روايه «لكلِّ آيهٍ ظهرً وبطنً وحدًّ ومَطلع» والمذكور بوساطه الألفاظ وتأليفاتها، وضعاً وإفاده، وجعلها طرقاً الي استنباط الأحكام الخمسه هو «الظهر» وروح الألفاظ أعني الكلام المعتلي عن المدارك الآليه بجواهر الروح القدسيه هو البطن. «2»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 127

در مورد روايت «لكلِّ آيهٍ ظهرً وبطنً وحدًّ ومَطلع» گفته شده كه آنجا كه از طريق الفاظ و تركيبات آن، بيان مي گردد، خواه از طريق دلالت و ضعي الفاظ باشد، خواه به گونه اي ديگر آن را افاده كند

و آنچه از الفاظ كه براي رسيدن به احكام پنجگانه شرعي، بدست مي آيد همان «ظاهر» قرآن است و روح اين الفاظ قرآن يعني آن كلامي كه به خاطر حقايق مقدس روحاني و ملكوتي، از درك ابزاري فراتر مي باشد، باطن قرآن كريم است.

بر اساس اين ديدگاه، باطن قابل درك توسط قواعد و قوانين ادبيات و آنچه كه حاكم بر الفاظ است نمي باشد. و اصولًا باطن از جنس مدلولات لفظي نيست و با ظاهر تباين كلي دارد، هر چند كه منافاتي بين جمع بين ظاهر و باطن در عملكرد افراد و جود ندارد، هم چنانكه آلوسي خود ضمن تأييد اين ديدگاه از كساني كه جمع بين ظاهر و باطن قرآن كرده اند (صوفيه) حمايت مي كند. «1»

تعريف بطن به «مراد خداوند از خطابهاي قرآني»

اين ديدگاه بيشتر به بعضي از آيات قرآني تكيه دارد تا به روايات. از آنجا كه خداوند متعال، در آيات متعددي تشويق به تدبر و تفكر در قرآن كريم نموده است و از بعضي به دليل نفهميدن خطاب و آيات الهي نكوهش كرده، اينگونه استنتاج شده است كه معناي در لابلاي آيات قرآني نهفته است كه غير از مداليل ظاهري الفاظ است چرا كه مردم عصر نزول، عرب زبان بودند و نافهمي كلام الهي، نمي تواند مربوط به معناي ظاهري الفاظ قرآن بوده باشد لذا مراد الهي از اين گونه تشويق ها و نكوهش ها، رسيدن و پرداختن به بعد ديگري از معناي قرآن است كه بطن ناميده شده است.

شاطبي، ارائه دهنده اين تعريف از بطن، پس از اشاره به آيه شريفه أَفَلَا

كتب تخصصي، ج 4، ص: 128

يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلَافاً كَثِيراً «1»

مي گويد:

معناي ظاهري آيه چيزي است كه

مشركان آن را مي شناختند چرا كه خود عرب زبان بودند و مراد خداوند از آيه چيز ديگري است و آن همان است كه «بدون شك قرآن از ناحيه خداوند است» و اگر تدبر در قرآن صورت گيرد هيچ اختلافي در آن يافت نمي شود. پس اين بعد معنايي كه از جهت آن هماهنگي قرآن نتيجه مي دهد و ناهماهنگي و اختلاف منتفي مي گردد همان باطني است كه اشاره شد. «2»

وي از اين ديدگاه، اين گونه تعبير مي كند:

... أن المراد بالظاهر هو المفهوم العربي والباطن هو مراد الله تعالي من كلامه وخطابه «3»

مراد از ظاهر قرآن، همان مفهومي است كه براساس زبان عربي بدست مي آيد و باطن مراد خداوند از آن كلام و خطاب است.

و در جاي ديگر مي نويسد:

.. وفسِّر بأن الظهر والظاهر هو ظاهر التلاوه والباطن هو الفهم عن الله لمراده ... «4»

ظهر و ظاهر قرآن همان تلاوت ظاهري (و معناي خطور كننده به ذهن قاري) و باطن آن فهم مراد الهي از آن است.

از عبارت اخير اين گونه بر مي آيد كه وي تعريف بطن به فهم مراد را به ديگران نسبت مي دهد و در ساير تعابير خود بر آن است كه «مراد الهي» و نه فهم آن، بطن آيات را تشكيل مي دهد. بر همين اساس دكتر ذهبي، با بيان فرق بين مدلول ظاهري الفاظ و مراد الهي، سعي دارد اين ديدگاه را تبيين كند؛ وي مي گويد:

... ظاهر قرآن- كه به زبان عربي مبين نازل شده است- مفاهيم عربي صرف

كتب تخصصي، ج 4، ص: 129

است و باطن قرآن همان مراد الهي و غرضي است كه در پس الفاظ قرآني مورد نظر بوده است «1».

و مي افزايد كه اين

نظريه اي است كه در معناي ظاهر و باطن قرآن گفته شده است. «2»

و قاسمي نيز در محاسن التأويل فقط عبارات شاطبي را نقل كرده، بدون هر گونه ابراز نظري، وي را تأييد مي كند. «3»

براساس اين نظريه، باطن قرآن غير از مدلول ظاهري آن است و جز با تدبر و تفكر حاصل نمي شود «4» اما اين بدان معنا نيست كه هيچ گونه ربطي بين ظاهر و باطن يك آيه وجود نداشته باشد. شاطبي براي دفع اين شبهه، در شروطي كه براي باطن صحيح مي شمرد شرط اول را هماهنگي با معناي ظاهري مقرر در زبان عربي و انطباق با اغراض زبان مي داند. «5»

به نظر مي رسد بر اساس اين نگرش به بطن قرآن يك مفسر با رسيدن به مراد و هدف خداوند از نزول آيه، به بطن آن دست يافته و آن لطايف و اشارات و نكاتي كه از تعابير عميق و دقيق قرآني استخراج مي كند، خارج از محدوده باطن قرآن باشد در حالي كه ژرفاي قرآن را نمي توان به صرف مراد الهي از آيه محدود ساخت، مگر آنكه علاوه بر هدفِ اصل آيه، اين اشارات قرآني را نيز مورد اراده ي الهي و در ضمن اهداف آيه در نظر بگيريم كه در هر حال، احراز مراد بودن يك بطن از يك آيه اي خاص، چندان آسان به نظر نمي آيد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 130

تعريف بطن به «مداليل فراتر از معناي ظاهري آيات»

اين تعريف از سوي علماء و دانشمندان شيعه و سني مطرح شده، بدون اينكه نصّي يا تلويحي از روايت فريقين در مورد آن ذكر شده باشد، آنان با مطالعه ي معناي باطني آيات قرآني سعي كرده اند تعريف جامع و مشتركي از بطن قرآن ارائه دهند. در

ميان شيعه، اين ديدگاه بيشتر دربين علماي اصول فقه رواج دارد، هر چند ديگران به آن اشاره كرده اند.

شيخ مفيد در اين راستا مي نوسيد:

معاني القرآن علي ضربين ظاهر و باطن و الظاهر هو المطابق لخاص العباره عنه تحقيقاً علي عادات أهل اللسان و الباطن هو ما خرج عن خاص العباره و حقيقتها الي وجوه الإتساع فيحتاج العاقل في معرفه المراد من ذلك الي الأدله الزائده علي ظاهر الألفاظ ... «1»

معناي قرآني دوگونه اند: ظاهر و باطن، معناي ظاهري، معنايي است كه عبارت و لفظ خاصتاً بر آن منطبق مي شود و دقيقاً مطابق با قواعد و آداب زبان عربي است و معناي باطني آن است كه لفظ و عبارت بر آن منطبق نمي شود و گسترش يافته ي آن معنا و حقيقت لفظ است و يك انديشه ور براي شناخت مراد الهي از آن احتياج به ادلّه اي افزون بر ظاهر لفظ دارد.

و أبو الفتح كراجكي، محدث شيعي، آن را نقل كرده است. «2»

در كتاب اصولي نهايه الافكار، در مقام دفع محذور استعمال لفظ در بيش از يك معنا در صورت قائل به بطون شدن براي قرآن، مي گويد:

... يندفع ذلك بإمكان أن يكون المراد من البطون في الاخبار ما هو من اللوازم للمعني المطابقي التي كان بعضها أخفي من بعض ولا يصل اليها عقولنا ولا يعلمها إلّا

كتب تخصصي، ج 4، ص: 131

من خوطب به ... «1»

محذور با اين بيان دفع مي شود كه ممكن است مراد از بطون در أخبار و روايات، لوازم مدلول مطابقي لفظ باشد كه بعضي از آنها از بعض ديگر مخفي تر است به طوريكه ما با عقل خويش، نمي توانيم به آن دست يابيم و فقط مخاطبين حقيقي و اصيل

قرآن (معصومين) از آن آگاهند.

و اين مشابه آن چيزي است كه استادش، آخوند خراساني، در كفايه الأصول بيان مي كند. «2» البته مرحوم آخوند، احتمال ديگري را نيز در معناي بطون قرآن مي دهد «3» كه هر دو احتمالش مورد نقض و ابرام اصولي هاي پس از او قرار گرفته است. مرحوم خوئي پس از اشكال بر احتمال اخير او (اراده مستقل آن معاني، جداگانه و در حال استعمال لفظ در آن معناي واحد) مي نويسد:

أن المراد من بطون القرآن، لوازم معناه المستعمل فيه اللفظ و ملزوماته و ملازماته من دون استعمال اللفظ فيها علي ما نطقت به الروايات من طرق الخاصه و العامه. «4»

مراد از بطون قرآن، لوازم معنايي است كه لفظ در آن بكار رفته است و ملزومات آن و معاني ملازم با آن، بدون اينكه لفظ در اين لوازم استعمال شده باشد.

و مرحوم آيت الله بروجردي نيز متعرض همين احتمال صاحب كفايه مي شود. «5»

استاد معرفت نيز همين ديدگاه را پسنديده است، ايشان در خلال تعريف اصطلاحي تأويل مي آورد:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 132

وقد اصطلحوا- أيضاً- علي استعمال التأويل في معني ثانوي للآيه، فيما لم تكن بحسب ذاتها ظاهره فيه وإنما يتوصل إليه بدليل خارج ومن ثمَّ لم يعبَّر عنه بالبطن كما يعبر عن تفسيرها الأولي بالظهر فيقال: تفسير كل آيه ظهرها وتأويلها بطنها «1»

اصطلاح ديگري- علاوه بر اصطلاح اول- براي تأويل قرار داده شده و آن «معناي ثانوي آيه» است آن معناي كه آيه به خودي خود در آن ظهوري ندارد بلكه با دليلي خارجي، به آن مي توان پي برد و به همين دليل، از آن به بطن ياد مي شود همان گونه كه از تفسير اولي و ظاهري

آيه، به عنوان ظهر تعبير مي شود. پس گفته مي شود: تفسير هر آيه ظهر آن و تأويل، باطن آن است.

ايشان در جاي ديگر، به صورت روشن تري بطن را تعريف مي كنند:

مقصود از بطن آيه، مفهوم گسترده و دامنه داري است كه در پس پرده ظهر (يعني ظاهر كه در بند خصوصيات مورد نزول است) نهفته است كه تحت شرايطي اين مفهوم وسيع بايستي از بطن آيه استخراج شود. «2»

البته استاد معرفت، فقط لوازم غير بيّن «3» را به حيطه باطن الفاظ مربوط مي دانند و مدلول مطابقي لوازم بيّن را به حوزه ي ظاهر و تفسير قرآن ربط مي دهند. «4»

همان گونه كه مرحوم مشكيني، ادعاي ظهور لفظ بطن را در اينكه بطون

كتب تخصصي، ج 4، ص: 133

لوازم مخفي معناي مراد باشند را بعيد ندانسته است. «1»

و از اين جهت اختلاف نظرهايي بين اعلام و اصوليين و بعضي از محققين معاصر مشاهده مي شود. همان گونه كه از عبارت آقا ضياء عراقي و استادش مرحوم آخوند خراساني و أبو الفتح كراجكي و ديگران بدست مي آيد؛ آنان، كليه ي لوازم بيّن و غيربيّن و هر چه كه فراتر از مدلول ظاهري لفظ باشد را به حوزه باطن قرآن پيوند مي دهند و بعضي از محققين معاصر آن را پسنديده اند «2» و عده اي ديگر كليه ي لوازم اعم از بيّن و غيربيّن و هر مدلولي كه بتوان با اصول محاوره و آداب زبان به آن دست يافت را مربوط به حوزه ظاهر قرآن و تفسير آن دانسته، مقوله باطن را اموري غير قابل دسترسي و خارج از چارچوب قواعد و دستورات زبان مي دانند. «3»

علامه طباطبائي بر خلاف تمام اقوال پيشين، باطن قرآن را از نوع

مداليل مطابقي آيات مي شمرد «4» و از اين جهت ديدگاه وي با تعاريف و نظرات فوق متمايز مي شود و لذا تعريف علامه را در عنوان جداگانه قرار مي دهيم، هر چند ديدگاه علامه از جهت فرا ظاهري بودن بطن مشترك است. ايشان پس از بررسي روايات ظاهر و باطن و معاني چهارگانه مذكور در روايت منقول از امير مؤمنان (ع) (ظاهر و باطن و حد و مطلع) مي نويسد:

وعليهذا فالمتحصل من معاني الأمور الأربعه: أن الظهر هو المعني الظاهر البادي من الآيه والباطن هو الذي تحت الظاهر سواء كان واحداً او كثيراً قريباً منه أو بعيداً بينهما واسطه ...

كتب تخصصي، ج 4، ص: 134

ظاهر همان معناي آشكاري است كه در ابتداي امر از آيه بدست مي آيد و باطن آن معنايي است كه در زير پوشش ظاهر قرار مي گيرد چه يك معنا باشد، چه بيشتر خواه نزديك به معناي ظاهر، خواه دور از آن و محتاج به واسطه ... «1»

و در ميان أهل سنت، طبري را مي توان هم نظر با اين ديدگاه قرار داد. وي در تفسير خود آورده است:

فظهره الظاهر في التلاوه و بطنه ما بطن من تأويله «2»

ظاهر قرآن، معناي آشكار در حين تلاوت و باطن آن، معنايي است كه از تأويل (يا تفسير) «3» آن مخفي مي ماند.

و علامه مناوي مي نويسد:

فظهره ما ظهر تأويله وعرف معناه و بطنه ما خفي تفسيره وأشكل فحواه أو ... «4»

ظهر قرآن، آن است كه تأويل و معنايش آشكار و شناخته شده است و بطن قرآن، آن است كه در تفسيرش آشكار نبوده و معنايش مشكل به نظر آيد.

البته وي احتمالات ديگري را نيز ذكر مي كند و قول مختار خود را

بيان نمي كند. اما اين عبارت گوياي آن است كه ظاهر و ظهر قرآن مربوط به الفاظ قرآن بوده هم چنانكه باطن و بطن آن آياتي هستند كه معناي آنها مخفي است، مگر اينكه با تقدير «مِن» بيانيه عبارت وي را به «ما ظهر من تأويله» و «ما خفي من تفسيره» تغيير دهيم، آنگونه كه طحاوي در مشكل الآثار آورده و در مورد بهترين تأويلي كه به نظرش آمده مي گويد: كه «الظهر منها هو ما يظهر من معناها و البطن ما يبطن من معناها ...» «5»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 135

ابن تيميه، يكي ديگر از دانشمندان أهل سنت، پس از اقرار به اينكه استفاده نزديكي أجل پيامبر از آيات سوره نصر، مربوط به باطن آن است كه ابن عباس به آن رسيده است و اين باطن موافق با ظاهر آيات هم مي باشد؛ مي گويد اين مطلب از قبيل استدلال به يك چيز از طريق ملزومات آن است چرا كه براي يك چيز لازمه اي است و براي اين لازمه، لازمه اي ديگر وهلمَّ جراً. «1»

بنابر آنچه گذشت، ملاحظه مي شود كه در ميان شعيان و أهل سنت، اين ديدگاه داراي طرفدار است و علاوه بر اينكه به معناي لغوي بطن نيز نزديك مي باشد، با آن دسته از تعاريفي كه بطن را به فهم يا علم يا لطائف و اشارات تعريف مي كنند قابل جمع است، چرا كه اين مداليل فرا ظاهري، جز با تدبر و تفكر فهميده نمي شود و اشارات و دقائق را به عنوان جزئي از مداليل ماوراء ظواهر آيات، در خود مي تواند جاي دهد، و از اين جهات داراي امتيازي است كه در تعاريف ديگر، به سختي قابل تصور است.

تعريف بطن به «مراتب گسترده معنايي الفاظ قرآن»

اين ديدگاه، از سوي دانشمندان متأخر شيعي، با عنايت به سطح بالاي معرفت شناختي آيات قرآن و ارتباط آن با الفاظ مطرح شده است، علامه طباطبائي، معناي باطني را همراه با معناي ظاهري، مدلول مطابقي لفظ قرآن مي داند:

أن للقرآن مراتب مختلفه من المعني، مرتبه طولًا من غير أن يكون الجميع في عرض واحد فيلزم استعمال اللفظ في أكثر من معني واحد أو مثل عموم المجاز ولا هي من قبيل اللوازم المتعدده لملزوم واحد، بل هي معانِ مطابقيه يدل علي كل واحد منها اللفظ بالمطابقه بحسب مراتب الأفهام ... «2»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 136

قرآن مراتب مختلفي از معنا دارد كه به صورت طولي و نه در عرض هم واقع شده اند و لذا محذور استعمال لفظ در بيش از يك معنا لازم نمي آيد هم چنانكه محذور شمول مجاز منتفي مي گردد. و اين مراتب معنايي لوازم متعدد يك ملزوم نيز به حساب نمي آيد بلكه همه اين مراتب، مدلول مطابقي لفظ هستند كه نسبت به مراتب فهم مخاطبان فرق مي كند ...

وي در توضيح دركهاي مختلف از يك معناي واحد به آياتي استناد مي كند كه درجات عمل افراد را متفاوت بيان مي كنند و اين عملهاي متفاوت سبب حصول علمها و دركهاي مختلفي از يك حقيقت مي شود. «1»

بنابرين يك آيه قرآن كريم داراي معنايي واحد است كه سطح درك مخاطبان از آن متفاوت مي باشد. و در جاي ديگر براي شرح ترتب معاني باطني و ظاهري بر يكديگر به مولايي مثال مي آورد كه طلب آب

مي كند. همين طلب در عين تعلق به آب متعلق به برآوردن حاجت شخصي در مرتبه اي ديگر است همانطور كه در مرتبه سوم به معناي طلب كمال وجودي است. در اين مثال، سه طلب وجود ندارد بلكه همان طلب آب به معناي طلب هاي ديگر نيز مي باشد. «2»

آيت الله بروجردي در بيان بطون قرآن كريم، اولين احتمالش چنين است:

المقصود منها أن لمعاني الفاظ القرآن مراتب تستفاد منه حسب مراتب الإدراكات و العقول مثلًا لفظ الشمس لا يفهم منه عقل العاقل العامي إلّا الجرم المرئي في السماء ولكن العقول العاليه المتصرفه تتصرف في معناه فتأخذ بالصوره أعني الحيثيه النوريه بإلغاء الماده و هذا أيضاً يتفاوت بتفاوت مراتب العقول ... «3»

مراد از بطون قرآن آن است كه معناي الفاظ داراي مراتبي است كه بر اساس

كتب تخصصي، ج 4، ص: 137

مراتب درك و عقل مخاطبين ايجاد مي شود مانند لفظ خورشيد كه يك شخص معمولي فقط جسم مرئي آن را در آسمان درك مي كند، ولي عقول والا وجوّال، جهت نوراني آن را بدون جسم آن در نظر مي آورد كه اين هم با تفاوت سطوح ادراكي، متفاوت مي شود.

به اين بيان، در نهايه الأصول نيز اشاره شده است. «1»

از طرفداران اين ديدگاه، بياني ديگر نيز بدست آمده است. در منتقي الأصول چنين مي خوانيم:

اما كون الجمل القرآنيه قابله في نفسها للتطبيق علي معان متعدده و مراده في نفسها وداله في حد ذاتها علي عدد كبير من المعاني وإن أريد منها معني واحد لا الجميع بحيث يمكن للفكر الدقيق الثاقب أن

يصل الي بعض تلك المعاني بالتأمل و التعمق في آيات الكتاب فهو من عظمه القرآن و التركيب الكلامي لجُملِه ... «2»

از عظمت قرآن و تركيب جملات آن، اين است كه اين جملات، به خودي خود قابليت تطبيق بر معناي متعددي را دارند كه جداگانه مورد نظر متكلم آن هم بوده اند و اين جملات، به خودي خود بر معاني زيادي دلالت مي كنند، هر چند فقط يك معنا از بين تمام اين معنا، اراده شده است بگونه اي كه فكر نافذ با تأمل و تعمق در آيات قرآن، مي تواند به بعضي از آن معاني دست يابد.

گرچه در صدر و ذيل اين فراز، در خصوص اينكه اين معناي متعدد مورد اراده الهي واقع شده اند يا نه، تناقضي ديده مي شود، اما در راستاي تعاريف قبلي قرار دارد.

صاحب تفسير «من وحي القرآن»، بر اين عقيده است كه مسئه ي ظاهر و باطن از قبيل تعدد و فرض دو لايه ي معنايي براي لفظ نيست به طوريكه طبقه

كتب تخصصي، ج 4، ص: 138

فوقاني كه همان معناي ظاهري است مغاير با لايه ي دروني و معاني باطني باشد آن چنانكه اقتضاي تفاوت ظاهر و باطن يك شئ است. وي مي گويد:

ما نمي توانيم مسئله ي ظاهر و باطن قرآن را به گونه اي مادي كه براي لفظ دو لايه معنايي قرار مي دهد، تصور كنيم. «1»

و مي افزايد:

فليس هناك معنيان للفظ بل هناك معني واحد يتحرك في خط الزمن، من الماضي الي الحاضر، ليطل علي مستقبل في خط الخصوصيه التي تتجسد في جميع المراحل و الأفراد

«2»

دو معنا براي يك لفظ وجود ندارد بلكه معناي واحدي است كه در طول زمان در حركت است، از گذشته تا آينده، تا اينكه در راستاي خصوصيتي كه در تمام مراحل زماني و در افراد مختلف نمود مي يابد، امتداد پيدا كند.

بنابراين، معناي جزئي يك آيه كه به عصر و مواقع نزول مربوط است، داراي معنايي كلي است كه در طول زمان جريان مي يابد و شامل همه موارد مشتمل بر خصوصيات آيه مي گردد و اين همان باطن آيه ي قرآن مي باشد. «3»

وي براي تبيين معنا كلي جاري و واحد گسترده، به همان مثال خورشيد و تفاوت آن نسبت به مراتب مختلف درك اشاره مي كند و براي استفاده معناي واحد كلي و نه دو لايه ظاهري و باطني به فراز «وَهوَ كلامٌ متَّصلٌ متَصرّفٌ علي وجُوه» «4» در روايت جابر بن يزيد جعفي از امام باقر (ع) پيرامون ظهر و بطن قرآن تمسك مي جويد. «5»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 139

استاد سبحاني نيز، پس از اشاره به دو احتمال در معناي باطن قرآن، احتمال سومي را مطرح مي كند كه در همين راستا مي باشد و آيه ي 14 سوره ي رعد را به عنوان نمونه ذكر مي كند كه هر يك از مفسران به تناسب سطح فكر و درك خود، برداشتي از آيه داشته اند كه از ظاهر الهام گرفته و به آن مربوط مي شود. «1»

بر اساس اين نگرش، معناي ظاهري آيه، راهنما و دليلي است براي رسيدن به معناي گسترده و دقيق تري از جنس همان مدلول ظاهري و نزديك به

آن، كه بطن ناميده مي شود. در اين ديدگاه، بايد بين مدلول ظاهري و معناي باطني ارتباطي مستحكم برقرار باشد و تفاوت آن دو، در دقيق و عميق بودن يكي از آن دو است و بر اين اساس، با آن نگرش كه بطن را معاني و مفاهيمي جديد و اشاراتي لطيف كه ممكن است تازگي داشته و به مدلول ظاهري آن نزديك هم نباشد، قابل جمع نيست.

تعاريف ديگر از بطن

اشاره

علاوه بر تعاريف گذشته، احتمالات ديگري در معناي بطن قرآن در شيعه و أهل سنت وارد شده است كه به دليل عدم شهرت، اين موارد را يكجا مطرح خواهيم كرد.

تعريف بطن به «قابليت حمل وجوه گوناگون»

شريف رضي در شرح روايت ظهر و بطن مي گويد:

و قد قيل في ذلك أقوال: منها أن يكون المراد أن القرآن يتقلب وجوهاً و يحتمل من التأويلات ضروباً كما وصفه اميرالمؤمنين علي (ع) في كلام له فقال: القرآن حمّالٌ ذو وجوه، أي يحتمل التصريف علي التأويلات و الحمل علي الوجوه

كتب تخصصي، ج 4، ص: 140

المختلفات ... و من ذلك قول القائل: قلّبتُ أمري ظهراً لبطن أي صرفتُه و أدَرتُه ليُبيَّن لي منه وجه الرأي فأتبعُه و طريق الرشد فأقصدُه. «1»

در شرح باطن قرآن اقوالي ذكر شده، از جمله آنها اينكه مراد از باطن اين است كه قرآن به صورت هاي گوناگون دگرگون مي شود وانواع تأويلات را بر مي تابد آن چنانكه امير مؤمنان علي (ع) در اين فرمايش خود آن را توصيف مي كند: «قرآن پذيرنده و داراي وجوه مختلفي است»، يعني پذيرش برگشت به تأويلات و وجوه مختلف را در خود دارد. و از اين قبيل است قول كسي كه مي گويد «امور خودم را پشت و رو كردم» يعني آن را به حالت هاي گوناگون منصرف كردم تا اينكه حالت نيكو و راه رشد و شكوفايي براي من آشكار شود و از آن تبعيت كنم.

و محدث اهل سنت، أبو عبيد قاسم بن سلّام (م 224 ه-) در ذكر يكي از تأويلات مطرح درباره ي ظهر و بطن قرآن از «حسن» نقل مي كند كه گفته است: عرب «قد قلبت أمري ظهراً لبطن» را استعمال مي كند يعني

امر خود را زير و رو كرده و تمام جوانب آن را سنجيدم. «2»

و بغوي در شرح السنه، اين قول را نقل مي كند. «3»

تعريف بطن به «حجاب معنوي آيات قرآن»

از مرحوم آخوند خراساني، صاحب كفايه الأصول، نقل شده كه ايشان در درس خود يك معناي ديگر، غير از آنچه كه در متن كفايه الأصول به آن اشاره شده براي بطن قرآن ذكر كرده است و آن اينكه مراد از روايت ظهر و بطن بيان

كتب تخصصي، ج 4، ص: 141

ظرافت معناي كلام خداوند متعال وپنهاني آن از ادراك بشري با حجاب هاي هفتگانه يا هفتادگانه است. پس حجاب معنوي كلام الهي به حجاب ظاهري يعني پوست شكم كه مانع از محتويات درون شكم وامعاء واحشاء إنسان است، تشبيه شده است. بر اين اساس معناي اينكه قرآن هفت يا هفتاد بطن دارد اين است كه معناي قرآن از نوعي است كه ادارك بشري به آن دسترسي ندارد، مگر كساني كه قرآن به آنان اختصاص دارد، همان گونه كه يك فرد نمي تواند به چيزي كه در پس حجاب هاي متعددي است، دست يابد، و اين به آن معناست كه داراي معاني متعددي باشد. «1»

روشن است كه اين نگرش در صدد انكار ژرفاي قرآن و تعاليم گسترده ي نهفته در آيات آن نيست اما آن را مورد اشاره روايات ظهر و بطن نمي داند. به نظر مي رسد بر اساس اين ديدگاه، بطن منحصر در معصومين باشد بطوريكه هر آنچه كه با تدبر بدست آيد در محدوده ظهر آيات قرار مي گيرد، و نه بطن آن، و از اين جهت مخالف آن رواياتي است كه بطن را با تدبر قابل دسترسي دانسته، و يا معناي آن را به لطائف و

اشارات قابل تشخيص براي علماء و اولياء و نيز حقايقي كه مخصوص معصومين (عليهم السلام) است تقسيم مي كند. «2»

تعريف بطن به «معناي حروف مقطعه»

مرحوم آيت الله بروجردي در ضمن نقل احتمالات معناي باطن قرآن، اين احتمال را نيز مطرح كرده است كه شايد باطن قرآن مربوط به اين حروف باشد. ايشان مي گويد:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 142

... ويمكن أن يكون المقصود منها ما يستفاد من الحروف المقطعات وغيرها من المركبات لكن لا من حيث تركيبها، بل ذواتها «1»

ممكن است مراد از بطون قرآن آن باشد كه از حروف مقطعات و تركيبات ديگر به خودي خود و نه از حيث تركيب آنها استفاده مي شود.

البته ايشان در مورد منظور از «تركيبات» توضيحي نمي دهد ولي آنچه به حروف مقطعات مربوط مي شود فقط شامل قسمتي از باطن كل قرآن مي گردد و نسبت به بقيه آيات آن، قابل تسري نيست.

تعريف بطن به «علوم و معارف باطني انسان»

أبو نصر عبدالله بن علي سراج طوسي (م 378 ه-) از بزرگان متصوفه بر اين باور است كه مراد از باطن قرآن معارف و علومي است كه به قلب و باطن وجوانح انسان مربوط مي شود نظير علم، حسد، بخل، حياء، خشيت، صدق، اخلاص و ... در برابر علم ظاهر كه به افعال و جوارح انسان تعلق مي گيرد مانند نماز، روزه، زكات، جهاد، حدود، طلاق و .....

وي براي اين ايده ي خود به آيه ي شريفه أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً و باطنهً «2» استشهاد مي كند و مي افزايد: همان گونه كه عالم ظاهر و باطن دارد، قرآن نيز ظاهر و باطن دارد و حديث پيامبر (ص) نيز همين طور، آن چنانكه اسلام ظاهر و باطن دارد. وي برآن است كه چون انسان دو بعد ظاهر و باطني دارد قرآن و سنت و در يك كلمه، اسلام نيز داراي ظاهر و باطن است. «3»

أبوزهره، از متفكرين أهل سنت در اين راستا

مي گويد كه شايد مراد از «بطن»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 143

در روايت، حقايق هستي و روان انساني و معاني ديگري باشد كه دلالت متن بر آن در سايه رشد عقلاني و علمي بشر تحقق مي يابد .... «1»

اين ديدگاه به خودي خود گرچه صحيح به نظر مي رسد و قرآن كريم مشتمل بر آياتي است كه به جوارح انسان مي پردازد و داراي آياتي ديگر است كه در صدد پرورش امور باطني انسان مي باشد اما نمي تواند تعريف و شرح قابل قبولي براي روايت ظهر و بطن قرآن تلقي گردد. اين نظريه باسياق روايات وارد از ائمه (عليهم السلام) در شيعه و پيامبر (ص) و صحابه در فريقين سازگاري ندارد. سياق دلالت بر وجود امري وراي ظهر قرآن دارد و در صدد تقسيم و تنويع آيات قرآني نيست.

اين فكر كه قرآن كريم كتاب تدوين بوده، مطابق با كتاب تكوين و هستي مي باشد سبب شده كه ابن عربي نيز بين ظهر و بطن وحد و مطلع قرآن و انسان و تمام موجودات ارتباط ايجاد كند و در صدد تعريف ظهر و بطن و حد و مطلع همه موجودات هستي برآيد؛ وي مي گويد:

ما من شئ إلّا وله ظاهر وباطن وحد ومطلع، فالظاهر منه ما أعطتك صورته والباطن ما أعطاك ما يمسك هذه الصوره والحد ما يميزه عن غيره والمطلع ما يعطيك الوصول إليه إذا كنتَ تكشف به ... «2»

موجودي نيست مگر اينكه ظاهر و باطني وحد و مطلع دارد. ظاهر آن، چيزي است كه تصوير آن را در اختيار تو قرار مي دهد و باطن، آن چيزي است كه اين تصوير را در ذهن تو تثبيت مي كند و حد آن، وسيله تمييز

شئ از غير آن است و مطلع آن، امري است كه سبب رسيدن به آن شئ مي شود.

نصر حامد أبوزيد در اين خصوص مي گويد:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 144

در نظر ابن عربي اين جوانب وجود و قرآن، از يكديگر منفصل و جدا نيستند بلكه بهتر است بگوييم متداخل مي باشند. «1»

جمع بندي و نظريه

1. از آنجا كه دليل عمده بر باطن قرآن، روايات مي باشند؛ ويژگي ها و مشخصات آن را نيز بايد از همان روايات استخراج نمود. بر اين اساس، تعاريفي كه مستند به روايات فريقين مي باشند، عبارتند از:

تعريف بطن به «تأويل»، «فهم» و «مصاديق عام آيات»، «علم»، «عبرت گرفتن از قصص پيشينيان»، «سر» و «لطايف و اشارات موجود در آيات».

از اين موارد، تعريف بطن به «علم»، «عبرت گرفتن» و «اشارات و لطائف و حقائق» مخصوص روايات شيعه و تعريف آن به «عمل كردن به قرآن» و «سرّ» در روايات أهل سنت خاصتاً ديده مي شود.

2. بعضي از دانشمندان، تعاريف خود را مستند به يك يا چند روايت كرده و بر اساس آن نظر داده اند ولي برخي ديگر بدون انتخاب نظريه ي خاصي، فقط به ذكر احتمالات مطرح در اين زمينه بسنده كرده اند.

3. عمده نظريات مطرح شده در خصوص بطن قرآن را مي توان در قالب هاي زير دسته بندي نمود:

الف) ديدگاه هايي جامع نگربه بطن قرآن كه در صدد استخراج ماهيتي واحد براي بطن بوده، روايات و جنبه هاي مختلف مربوط به آن را در خود جمع كرده است هم چون تعريف آن به «تأويل»، «مطلق معناي الفاظ»، «مداليل فراتر از معناي ظاهري»، «مراتب گسترده معنايي الفاظ»، «قابليت حمل وجوه گوناگون» و «حجاب معنوي آيات قرآن»؛

ب) ديدگاه هايي كه بطن قرآن را با توجه به بعضي از مصاديق

آن تعريف

كتب تخصصي، ج 4، ص: 145

كرده است؛ نظير تعريف آن به «معناي حروف مقطعات»، «علوم و معارف باطني انسان»، «عبرت و وعظ» و «مصاديق عام آيات يا جري و تطبيق»؛

ج) ديدگاه هايي كه به بطن قرآن، نگرش معرفت شناختي و عرفاني داشته است، نظير تعريف آن به «سرّ»، «لطائف» و «اشارات و حقائق قرآني» و «روح و حقيقت ألفاظ»؛

د) ديدگاه هايي كه به بطن قرآن، از زاويه ي ارتباط انسان با آن نگريسته است؛ نظير تعريف آن به «عمل كردن به قرآن» و «فهم»؛

ه-) ديدگاه هايي كه بطن قرآن را از جنبه ي رابطه آن با خداوند متعال تعريف كرده است؛ نظير تعريف آن به «علم الهي» يا «مراد خداوند از خطاب».

4. بنابر مطلب فوق، مي توان تمام آراي روايي و غير روايي علماء اسلامي را اين گونه تلخيص كرد:

«باطن قرآن به آن معنايي گفته مي شود كه خواه كليه ي معناي قرآن را شامل شود خواه مداليل فراتر از معناي ظاهري را دربرگيرد، داراي ارتباطي با هم بوده يا به صورت طولي و لازم و ملزومي از يكديگر حكايت مي كنند و يا مجموع اين معناي يك معناي مطابقي گسترده و واسعي را تشكيل مي دهند كه قابليت حمل وجوه مختلف را داشته (نظير حروف مقطعات) و از جمله آنها «علوم و معارف باطني انسان» است.

اين معنا در بعضي از آيات، مراد الهي را تبيين مي كنند و در برخي ديگر علاوه بر آن، رموز و اشارات و لطايف و حقايقي هستند كه يا جزو اسرار قرآن بوده؛ جز خداوند متعال به آن آگاه نيست و يا خواص و دانشمندان و گاهاً اولياء الهي و علماي عامل مي تواند به آن دست يابند.

هم چنانكه بعضي از آن حقايق مخصوص انبياء (و نيز اوصياء آنان) مي باشد اين معناي باطني تجلّي علم الهي در قرآن بوده، راه رسيدن به آن در بعضي موارد تأويل وشروط جواز آن فهم دقيق قرآن و عمل كردن به آيات الهي و تطبيق أوامر و نواهي و معارف قرآني بر

كتب تخصصي، ج 4، ص: 146

خويشتن و عبرت گرفتن از حالات أقوام گذشته است.»

5. به نظر مي رسد جامع ترين و صحيح ترين نظريه، تعريف آن به «مداليل فراتر از معناي ظاهري» باشد چرا كه اين ديدگاه، تمام لوازم و ملزومات الفاظ آيات را در برگرفته، با بيشتر ديدگاه ها قابل جمع است و آنها را تحت پوشش خود قرار مي دهد. بر اساس اين نظريه بعضي از مدلولات فرا ظاهري، با فهم و تدبر بدست آمده و با تطبيق آن، قابليت پند گرفتن انسان را دارا مي باشند و بعضي ديگر از مداليل فرا ظاهري، عميق و ژرف بوده، جز با تأويل آنها مسير نمي شود و در حيطه اسرار و لطائف و حقائق قرآني جاي دارند، هم چنانكه اين تعريف به معناي لغوي آن نزديكتر است و در برابر ظهر قرآن يعني هر آنچه كه از قرآن آشكار مي باشد، أعم از ألفاظ آن يا معناي ظاهري و آشكار آن، قرار مي گيرد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 147

فصل سوم: دلايل وجود بطن

مقدمه

با وجود تعاريف و ديدگاه هاي متفاوت در مورد بطن قرآن كريم، ويژگي هاي مرتبط با باطن نيز مختلف خواهد بود و از جمله آنها دلايلي است كه براي اثبات يا عدم آن مطرح شده است. واضح است كه چنانچه باطن قرآن را به «مطلق معاني آيات» در برابر الفاظ قرآني در نظر گرفتيم، باطن قرآن بديهي بوده،

بي نياز از اثبات مي گردد.

اما اگر بطن قرآن را اموري خارج از دسترس بشر عادي و فراتر از اصول و قواعد حاكم بر زبان عربي در نظر گرفتيم، نياز ما به بحث اثباتي روشن تر مي نمايد.

در اين مقال، كليه ي ادله اي كه براي باطن قرآن كريم اقامه شده است آورده مي شود و در پايان متذكر كاربرد ادله ي مختلف نسبت به ديدگاه هاي گوناگون خواهيم شد.

به نظر مي رسد در اين خصوص، مي توان در دو قالب ثبوتي واثباتي بحث نمود.

بعضي برآنند كه حتي اگر باطن قرآن را امري فراتر از مداليل ظاهري الفاظ و خارج از اصول و قواعد عقلايي محاوره در نظر بگيريم. از نظر ثبوتي، امري ممكن بوده، هيچ گونه استبعادي بر وجود آن براي قرآن متصور نمي شود. «1»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 150

كلامي كه از ناحيه ي ذات لايتناهي صادر شده است لايق آن است كه لايتناهي باشد تا بتواند وسيع تر از دايره يك زمان و محدوده مشخص، بر تمام زمان هاي پس از خود پرتو افشاني نمايد. يكي از محققين مي نويسد:

اگر گوينده اي از كلام خود دو معنا قصد كند يكي بر مبناي قواعد عربي و اصول عقلايي محاوره با دلالت آشكار و معناي ديگر بر مبناي رمز و رازي ويژه با دلالت پنهان به نحوي كه تنها برخي از خواص- كه از راز و رمز آن با خبرند- آن را بفهمند كاري ممكن و معقول است. برهان عقلي بر استحاله اين كار وجود ندارد، و عقلًا نيز آن را قبيح و ناپسند نمي دانند بلكه چه بسا بتوان گفت: اصولًا يكي از عناصر اصلي در آفرينش آثار ادبي و هنري برخورداري لفظ از دو بعد آشكار و پنهان است ...

و اين كمال امتيازي است كه فقدان آن در كتابي مانند قرآن بعيد و دور از انتظار است ... «1»

بعضي ديگر كه هر معنايي غير از معناي ظاهري وخطور كننده به ذهن، با شنيدن الفاظ آيات را، در حيطه باطن قرآن داخل مي كنند و كليه ي استعارات و تشبيهات و مثلها و كنايات را از اين مقوله مي دانند، باطن را امري فراگير و براي تمام عبارات والفاظ متكلمان و نويسندگان شمرده، فرق اينها را با قرآن، ژرفايي نامحدود و عمق نا پيدا وشگفت انگيز قرآن بيان مي كنند. «2» براساس اين ديدگاه نيز وجود بطن و باطن براي قرآن كريم روشن تر از آن است كه نياز به دليل داشته باشد.

از ديدگاه فلاسفه وعرفاء كه سخن از «تطابق سه گانه انسان و عالم وقرآن»، «وجود غيب و شهود در عالم هستي» و «ظاهر و سر و باطن براي انسان» به ميان آورده اند، اشتمال قرآن بر باطن به عنوان كتاب تدوين و در بردارنده و تبيان هر شئ واضح است. لذا در ميان اين گروه با فرض اثبات وجود عالم غيب و شهود

كتب تخصصي، ج 4، ص: 151

در قرآن و لزوم ايمان به هر دوي آنها در تعاليم اسلامي و تطابق قرآن با حالات مختلف بشري، ظاهري و باطني، علني و سرّي، اشتمال قرآن كريم همچون تمام اجزاء عالم و انسان بر باطني غير از ظاهر آن مسلم گرفته شده، كمتر صحبت از دلايل اثبات باطن قرآن كريم و بررسي آنها صورت گرفته است. «1»

اما به هر حال اكثر مفسران و صاحبنظران فريقين بحث از باطن را با ادله همراه كرده اند و نوعاً به ادله ي روايي آن اشاره داشته اند وعده اي

نيز اقدام به ذكر ادله اي از قرآن كريم براي اثبات آن نموده اند.

ما ابتدا، ادله ي قرآن و سپس روايات اين بحث و بعد از آن، ادله عقلي و توافق دانشمندان فريقين را ذكر خواهيم كرد:

1- آيات

اشاره

در قرآن كريم بطور صريح سخني از بطن و باطن نشده است. «2» اين بحث بيش از هر چيز، بحثي روايي بوده، ريشه و اساس آن همچون شاخ و برگهايش در مصادر روايي روييده است، اما بسياري از مفسران و صاحب نظران فريقين، در كنار روايات، براي آن ادله اي قرآني اقامه نموده اند.

در اكثر ديدگاه هايي كه در تعريف بطن قرآن آمد، نوعي عبور از ظاهر قرآن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 152

لحاظ شده است، هر چند در بعضي از آنهايي كه صبغه ي عرفاني دارند تهذيب نفس وطهارت سرّ لازم رسيدن به اشارات واسرار وروح وحقيقت الفاظ، در نظر گرفته شده است، اما در هر حال رسيدن به بطن قرآن، مستلزم گذر و عبور از ظواهر آيات است. اين فرايند كه محتاج به اعمال فكر و تدبر و صفاي ذهن و قلب است را قرآن كريم بارها اشاره نموده است. كساني كه خواسته اند ادله ي قرآني براي بحث باطن اقامه كنند. نوعاً به همين آيات تمسك كرده اند. «1»

دسته اي ديگر از آيات قرآن بر وجود هر چيزي، تر و خشك آن، در قرآن تأكيد دارند و آن را مبين وتفصيل هر شي ء معرفي مي نمايند. پرواضح است كه ظاهر قرآن هر چه باشد نمي تواند اين حجم از تفاصيل ودقائق علوم و معلومات را با خود حمل نمايد لذا آن را نمي توان جز در باطن قرآن جستجو كرد.

دسته اي ديگر از آيات، قصصي از أقوام پيشين را

متذكر مي شود كه ظاهرشان، قرآن را در رديف كتاب هاي شيواي داستاني صرف قرار مي دهد كه انضمام جنبه باطني به آن كه همانا عبرت آموزي وجري حالات وسرنوشت آنان به زمان هاي مختلف است. آن را در جايگاه اصلي اين كتاب آسماني يعني هدايت و نور افشاني به بشريت، قرار مي دهد.

و آياتي ديگر كه به انحاء متفاوت بر ما وراء ظاهر الفاظ اشاره اي دارند. به جمع آيات فوق افزوده مي شوند، آياتي كه «نيامدن تأويل قرآن»، «كفر ورزيدن به ماوراء آن»، «ثقيل بودن نزول آيات بر پيامبر (ص)» و «حرمت گناهان ظاهري و باطني» را متذكر شده اند از اين دست مي باشند.

در اين مقال آيات فوق و كساني كه به آنها تمسك كرده اند را معرفي خواهيم كرد:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 153

الف) آيات تدبر و تفكر در قرآن

در قرآن كريم آيات بسياري يافت مي شود كه به تدبر و تفكر و تعقل در آيات الهي دعوت نموده است. اين آيات گوياي آنند كه علاوه بر مفاهيم ومعارف برآمده از ظاهر الفاظ، حقايق ژرفي نيز در وراي عبارات نهفته است. كه با تتبع ودنبال كردن معاني الفاظ آن، حاصل مي شود. «1»

برخي از اين آيات عبارتند از:

كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الأَلْبَابِ «2» (قرآن) كتابي است مبارك كه بر تو نازل كرديم تا در آياتش تفكر كنند و صاحبان عقل متذكر (حقايق) آن شوند.

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فيهِ اخْتِلَافاً كَثِيراً «3» آيا در قرآن تدبر و انديشه نمي كنند در حاليكه اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف زيادي مي يافتند.

أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا «4» آيا (نمي خواهند) در قرآن بيانديشند

يا اينكه بر دلهاي آنان قفل هاي مخصوص آنها زده شده است.

وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «5» كتب تخصصي، ج 4، ص: 154

و ما ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه براي مردم نازل شده است را برايشان روشن نمايي و تا شايد آنان بيانديشند.

فَمَا لِهَ- ؤُلاء الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً «1» اين عده را چه شده است كه حاضر نيستند سخني (از قرآن) را درك عميق نمايند.

از ميان صاحب نظران شيعه، امام خميني در شرح دعاي سحر مي نويسد:

كسي كه فقط به ظاهر قرآن تمسك كرد و بر درب آن متوقف شد دچار تقصير و كوتاهي و تعطيلي آيات قرآن شده است، آيات وروايات فراواني كه بر حُسن تدبر در آيات الهي و تفكر در كتابها وكلماتش وسرزنش اعراض كننده از آنها واعتراض به كسي كه در پوسته وقشر ظاهري آن مانده است، دلالت مي كند، او را رد مي نمايند «2».

از ميان مفسران شيعه، محمد صادقي در تفسير الفرقان به اين آيات اشاره كرده است «3» و محققين ديگر به اين آيات و دلالتشان بر بطن قرآن كريم پرداخته اند «4».

البته بعضي دلالت اين آيات را بر بطن قرآن مخدوش مي دانند و احتمال مي دهند تدبر و تفكر در قرآن، به معناي جامه عمل پوشاندن به دستورات و مفاهيم آن است «5».

و از دانشمندان أهل سنت شاطبي پس از ذكر آيه ي 78 سوره ي نساء فما لهؤلاء القوم لا يكادون يفقهون حديثاً، در ذيل روايت نبوي در خصوص باطن قرآن كريم، مي گويد كه معنا اين آيه اين است كه آنان مراد خداوند را از خطابش

كتب تخصصي، ج 4، ص: 155

متوجه نمي شوند ومنظور آن

نيست كه خود كلام را متوجه نمي شوند چرا كه قرآن به زبان آنان نازل شده است. ولي آنان مراد الهي را از كلام در نمي يابند. «1» وي سپس به آيه ي 82 از همين سوره اشاره كرده و مي نويسد:

ظاهر معني چيزي است ومشركين آن را مي دانستند چرا كه خود عرب زبان بودند و مراد خداوند چيزي ديگر است ... اين وجهي كه از ناحيه آن وحدت و هماهنگي قرآن فهميده مي شود واختلاف آن بر طرف مي گردد همان باطني است كه به آن اشاره كرديم. «2»

وي پس از اندكي به آيه ي 24 از سوره محمد (ص) نيز اشاره مي كند و در نهايت بطن قرآن را به فهم مراد خداوند از خطابش تعريف مي نمايد. «3»

قاسمي در تفسير خود، اين تعبير را پسنديده و نقل مي كند. «4»

در تفسير نسفي در ذيل آيه إِنَّ في ذَلِكَ لآيات لِّلْمُتَوَسِّمينَ (حجر، 75) در سرنوشت قوم لوط در شرح واژه ي «للمتوسّمين» مي نويسد:

المتفرّسين المتأملين كأنهم يعرفون باطنَ الشي ء بِسِمَه ظاهرِه «5»

(سر نوشت آنان آياتي دارد براي) تيز هوشان و تفكر كنندگان، گويا آنان باطن امري را از طريق علامت ظاهر آن مي شناسند.

و اين به آن معنا است كه متفكرين و متأملين در قرآن، مي توانند از طريق آيات ونشانه هاي الهي، به باطن آن دست يابند.

علامه مناوي نيز از غزالي نقل مي كند كه وي پس از ذكر تفسير باطني از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 156

خطاب «فاخلع نعليك» به موسي (ع) در كوه طور، آن را همان «اعتباري» مي داند كه در عباراتي همچون «فاعتبروا أولي الالباب» و امثال آن ذكر شده است وآن عبور از يك چيز به چيز ديگر و از ظاهر آيه به سر

و باطن آن است كه تنها فرق آن با تفسير باطنيه، اقرار به ظاهر در عين التفات به باطن است. «1»

همان گونه كه ملاحظه مي شود اين دسته از آياتي كه به تفكر وتأمل وتدبر در قرآن كريم دعوت وتشويق مي كنند براي وجود جنبه باطني قرآن مورد استشهاد قرار گرفته اند.

دكتر ذهبي پس از بيان ريشه ي تفسير اشاري در زمان پيامبر (ص) وصحابه و اشاره قرآن به اين روش تفسيري، آيات 78 سوره نساء و 82 همين سوره و آيه 24 سوره محمد (ص) را ذكر كرده و مي افزايد:

«فهذه الآيات تشير إلي أن القرآن له ظهر وبطن» «2» اين آيات دلالت دارند بر اينكه قرآن ظهر و بطني دارد. اين آيات در كنار آياتي كه بعضي از عبارات قرآن را «مَثَلي» براي مردم معرفي كرده است كه جز با تفكر و تذكر نمي توان به آنها پي برده و نيز آيه كريمه سَنُرِيهِمْ ايَاتنَا فِي الْآفَاقِ وَفي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (فصلت، 53) دلايل قرآني وجود باطن در تعاليم فرقه اسماعيليه مي باشد. «3»

ب) آيات اشتمال قرآن كريم بر انواع علوم

از جمله آياتي كه در اين خصوص مورد توجه قرار گرفته اند، آياتي هستند كه گوياي در برداشتن قرآن تمام علوم وتفصيل هر چيزي را در عالم است. از آنجا كه ظاهر قرآن كريم، يقيناً نمي تواند اين كميت بالا از علوم همراه با ذكر جزئيات آن را

كتب تخصصي، ج 4، ص: 157

در خود جمع كند، به ناچار اين جنبه ديگر قرآن كه همان بعد باطني آن است مي تواند از اين قابليت ژرف برخوردار باشد. بعضي از اين آيات عبارتند از:

نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِّكُلِّ شَي ء «1».

... قرآن را بر تو نازل كرديم

در حاليكه روشن كننده هر چيزي است.

وَلَكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلَّ شي ء وَهُدًي وَرَحْمَهً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «2» ... بلكه با آنچه پيش روي اوست (از كتب آسماني پيشين) هماهنگ است وشرح هر چيزي در آن است و هدايت و رحمتي براي مؤمنان است.

مَّا فَرَّطْنَا في الكِتَابِ مِن شي ء «3» ما در اين كتاب هيچ چيز را فرو گذار نكرديم.

وَلَا حَبَّهٍ في ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا في كِتَابٍ مُّبِينٍ «4» و نه هيچ دانه اي در تاريكي هاي زمين و نه هيچ خشك و تري وجود ندارد جز اينكه در كتابي آشكار ثبت است.

مجموعه اين آيات، در كنار روايات ديگري كه دلالت بر آن دارد كه هيچ چيزي نيست كه در آن دو كس اختلاف داشته باشند جز آن كه اصل در كتاب خدا دارد «5» و روايتي كه امام صادق (ع) مي فرمايند: هرگاه درباره ي چيزي با شما سخن گفتم از اصل آن در كتاب خدا بپرسيد «6» و آن روايتي كه فريقين نقل كرده اند كه حضرت علي (ع) در پاسخ كسي كه از ايشان از مصدر ديگري غير از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 158

قرآن جويا مي شود مي فرمايند: سوگند به كسي كه دانه را شكافت و خلايق را آفريد چيزي دست ما نيست جز فهمي از قرآن كه خداوند به هر بنده اي كه بخواهد اعطا خواهد كرد «1»، به وضوح دلالت مي كنند كه قرآن كريم نمي توانند منحصر در ظواهرش باشد.

شاهد ما بر ارتباط آيات فوق با باطن قرآن، خطبه هجدهم نهج البلاغه است كه امير المؤمنين (ع) پس از اشاره به آيات 38، سوره ي انعام و 89، سوره ي نحل متعرض جنبه باطني و ظاهري

قرآن مي شوند و مي فرمايند:

«إن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق ...» «2»

به طوريكه ابن ابي الحديد در شرح اين خطبه مي گويد:

لا ينبغي أن يُحمل جميع ما في الكتاب العزيز علي ظاهره، فكم من ظاهر فيه غيرُ مراد، بل المرادُ به أمرٌ آخر باطن ... «3»

سزاوار نيست تمام آنچه در قرآن آمده بر ظاهرش حمل شود، چه بسا ظاهري در قرآن كه مراد و مقصود نيست، بلكه مقصود از آن امري ديگر كه باطني است، مي باشد.

زبيدي در «الاتحاف» پس از ذكر قولي از شافعي كه گفته است هر چه امت مي گويند شرحي براي سنت رسول خدا (ص) است وجميع سنت شرحي براي قرآن است، از او نقل مي كند كه: كتب تخصصي، ج 4، ص: 159

جميعُ ما حكم به النبي (ص) فهو مما فَهمه من القرآن «1»

تمام حكم هايي كه پيامبر (ص) كرده، از فهمي است كه از قرآن داشته است.

آلوسي نيز بر اين باور است كه، تمام اسرار الهي و احكام شرعي كه نزد پيامبر (ص) بوده است از قرآن كريم گرفته شده است. وي پس از اشاره به آيات فوق، روايتي را از ابن مسعود نقل مي كند كه گفته است خداوند تمام علوم را در اين قرآن نازل كرده است و همه چيز را تبيين نموده است و سپس همين گفته شافعي را نقل مي كند. «2» وي در مقدمه تفسيرش در مقام استدلال به باطن قرآن مي گويد:

سزاوار نيست براي كسي كه كم ترين بهره از عقل، بلكه كمترين ذره از ايمان را داشته باشد، منكر اشتمال قرآن بر بواطن شود. باطني كه مبدأ فياض الهي بر باطن هر بنده اي كه بخواهد افاضه مي كند واي كاش مي دانستم

منكر اشتمال قرآن بر باطن با آيه وَتَفصِيلًا لِكُلِّ شَي ء چه مي كند و نيز آيه مَا فَرَّطنَا فِي الكِتابِ مِن شَي ء و شگفتا كه ديوان متنبي و ابيات آن چگونه مشتمل بر معاني كثيره مي باشد در حالي كه كلام پروردگار عالم اين گونه نباشد ... «3»

با اين همه، وجود باطن قرآن امر روشني مي گردد. واين مسئله حتي با تخصيص لبي عموم «تبيان كل شي ء» و «تفصيل كل شي ء» به اموري همچون «هر چيز مربوط به مبدأ و معاد» يا «مقررات حقوقي و اخلاقي» يا «هر چه مربوط به هدايت وسعادت آدمي است» به قوت خود باقي است.

آيت الله جوادي آملي بر آن است كه اينكه تمام حقايق جهان وكيفيت رهيابي به همه علوم ومعارف تجربي، رياضي، كلامي، فلسفي، عرفاني و مانند آن در قرآن دسترس ما، بيان شده باشد جز به لحاظ باطن قرآن ومرحله ي والاي آن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 160

كه «ام الكتاب» باشد قابل تصحيح نيست هم چنانكه همين كلام در مورد تمام آنچه كه در هدايت وعبرت وموعظت جوامع انساني سهيم است، نيز صادق است. آن چنانكه قرآن كريم تصريح دارد كه قصص بعضي از رسل در قرآن بازگو نشده است وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلًا لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ (نساء، 164) بنابراين به فرموده خود قرآن برخي از امور واقع شده در قلمرو دين در ظاهر قرآن كريم نقل شده است. «1»

برخي از محققين، علاوه بر آن، به آياتي اشاره كرده اند كه از محتواي متعالي برخوردار بوده، از حقايق ماوراي اين جهان مادي سخن مي گويند. اين آيات، مفاهيم متعالي را در قالب الفاظي كه براي تفهيم و تفهم امور اين

جهاني وضع شده اند، ارائه مي كند و اين امر سبب مي شود كه فهم درست و دقيق همه ي مقصود خداوند از اين آيات، براي همگان ميسّر نباشد و براي فهم علاوه بر تلاش فكري ويژه، احياناً به پاكي درون وطهارت معنوي نيز نياز افتد «2» و اين همان جنبه باطني قرآن كريم است كه در دسترس عموم نمي تواند باشد.

ج) آيات تحريم گناهان ظاهري و باطني

قرآن كريم در سه مورد به گناهان ظاهري و باطني اشاره كرده، آن را تحريم مي كند:

قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ «3» بگو (اي پيامبر) كه پروردگارم تنها اعمال زشت را چه آشكار آنها وچه پنهان، حرام كرده است.

وَذَرُواْ ظَاهِرَ الإِثْمِ وباطنهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُواْ يَقْتَرِفُونَ «4» كتب تخصصي، ج 4، ص: 161

گناهان آشكار و پنهان را رها كنيد. زيرا كساني كه گناه مي كنند بزودي در برابر آنچه كه مرتكب مي شدند مجازات خواهند شد.

ولَا تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ «1» به پليديها و اعمال زشت چه آشكار آنها و چه پنهان نزديك نشويد.

التفات به اين آيات براي استدلال به بطن قرآن كريم بيشتر مورد توجه شيعه بوده است. در مصادر روايي شيعه، وقتي محمدبن منصور از امام كاظم (ع) تفسير آيه 33، سوره ي اعراف را جويا مي شود، حضرت در پاسخ مي فرمايند:

إن القرآن له ظهرٌ وبطن فجميعُ ما حرم في الكتاب هو الظاهر والباطنُ مِن ذلك أئمه الجور وجميعُ ما أحلّ مِن الكتاب هو الظاهر و الباطنُ من ذلك ائمه الحقِّ. «2» قرآن داراي ظهر و بطني است. تمام آنچه كه در قرآن حرام شده اند ظاهر آنند و باطن آن پيشوايان ظلم و ستم اند و تمام آنچه كه در قرآن حلال

شده اند ظاهر آنند و باطن آن پيشوايان و ائمه راستين هستند.

شيخ كليني در ابتداي روضه ي كافي حديثي طولاني و پر محتوا را از امام صادق (ع) نقل مي كند كه حضرت به اصحابش، مطالعه و مباحثه اين نامه حديثي را توصيه مي كند و راوي مي گويد: بعد از نماز دائماً به اين نامه نظر مي افكنديم. حضرت در آن حديث مي فرمايند:

فأعطوا الله من أنفسكم الإجتهاد في طاعته فإن الله لا يُدرَك شي ء مِن الخير عنده إلا بطاعته واجتنابِ محارمه التي حرَّم الله في ظاهر القرآن وباطنه فإن الله تبارك وتعالي قال في كتابه وقولُه الحق: «وَذَرُوا ظاهِرَ الإثمِ وَ باطِنَه» ... واجتنابِ

كتب تخصصي، ج 4، ص: 162

الفواحش ما ظهَر منها وما بطن فلم يبق شي ء مما فسّر مما حرّم الله الا وقد دخل في جملهِ قوله ... «1» كوشش در اطاعت خدا را از خود به خداوند هديه كنيد چرا كه هيچ خيري نزد خدا جز با اطاعتش و پرهيز از محرماتش قابل دسترسي نيست. همان محرماتي كه خداوند در ظاهر و باطن قرآن تحريم نموده است. خداوند تبارك و تعالي- در كتابش گفته است و گفته اش حق است: «ظاهر و باطن گناه را رها كنيد» ... و پرهيز از گناهان ظاهري و باطني. پس چيزي از محرمات الهي باقي نماند جز آنكه در اين فرمايش خداوند داخل شده است ...

ملا صالح مازندراني در مورد استشهاد حضرت به آيه شريفه وَذَرُوا ظاهِرَ الإثمِ وَباطِنَه مي گويد:

استشهاد حضرت دلالت مي كند كه «ظاهر الإثم» آن است كه تحريمش از ظاهر قرآن آشكار باشد و «باطن الإثم» تحريمش از باطن قرآن، ظاهر باشد. «2»

وي احتمالاتي را در مورد گناهان ظاهري و

باطني و ماهيت آن ذكر مي كند.

علامه مجلسي در بحار، شش احتمال را در اين خصوص بيان مي كند. احتمال ششم وي چنين است:

... احتمال مي رود مراد از گناهان ظاهري آن باشد كه تحريمش معلوم است و مراد از گناهان باطني آن باشد كه تحريمش معلوم نيست ... و در بعضي از اخبار آمده است كه مراد آن است كه تحريمش از ظاهر قرآن آشكار است و آن كه تحريمش در بطن قرآن، مخفي و نهان است. «3»

از اين روايات كه شارح آيه قرآن مي باشند استفاده مي شود كه قرآن كريم

كتب تخصصي، ج 4، ص: 163

داراي دو بعد ظاهري و باطني مي باشد. بعضي از محرمات در ظاهر قرآن آمده است و بعضي ديگر در باطن آن ذكر شده است به طوريكه هيچ گناهي نمانده است مگر آنكه خداوند در قرآنش آن را تحريم نموده است. ولي از آنجا كه باطن قرآن در اختيار همگان نمي باشد نياز به تبيين پيامبر (ص) و جانشينان او دارد.

بنابراين مي توان گفت كه اين آيات به بعد باطني قرآن دلالت مي كنند و مي توان از آنها براي اثبات بطن قرآن بهره برد.

از اين مصادر اهل سنت، ابن عساكر نقل مي كند كه أبو سلمه حديثي را براي علاء بن سفيان الغساني نقل مي كند. وي مي گويد:

لقد بلغني أن مِن الفواحش التي حرَّم الله مما بَطَن مما لم يَتبيّن ذِكرها في القرآن، أن يتزوج الرجلُ المرأه فإذا تقادَم صحبتُها وطال عهدُها و ... طلّقها مِن غير ريبَه «1»

به من رسيده است كه از گناهاني كه خداوند در باطن تحريم كرده ويادي از آن در (ظاهر) قرآن نشده آن است كه مرد، زني را به ازدواج خود درآورد

وپس از همراهي طولاني وزمان درازي و ... او را بدون دليل طلاق دهد.

اين عبارت، دلالت بر وجود گناهاني مي كند كه در باطن قرآن تحريم شده اند ودر قرآن ظاهراً ذكري از آن به ميان نيامده است.

د- نمونه هايي ديگر از آيات

بعضي خواسته اند عبارتهايي از قرآن را به باطن آن تفسير نمايند. اين موارد را هر چند نمي توان دليل صريحي بر وجود باطن براي قرآن قلمداد نمود ولي در حد مؤيد و شاهدي براي اين بحث، قابل استفاده است.

آلوسي در تفسير خود در ذيل آيه ي شريفه وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ

كتب تخصصي، ج 4، ص: 164

قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءَهُ ... «1»

(بقره، 91) يكي از احتمالات مطرح در مورد عبارت «وَيَكفرُون بمَا وَرَاءَهُ» را اين گونه بيان مي كند:

... أن يُراد بمَا وَرَائه باطنُ معاني ما أنزل عليهم التي هي وراء ألفاظها ... «2» (احتمال مي رود) مراد از «ما وراء قرآن» باطن آن معاني باشد كه بر آنان نازل شده است و در پس الفاظ قرار مي گيرد.

وي در ذيل آيه فَقَد آتَينَا آلَ إبرَاهِيمَ الكِتَابَ وَالحِكمَهَ وَآتَينَاهُم مُلكاً عَظيماً «3»

(نساء، 54) مي گويد: مراد از كتاب، «علم ظاهر» يا «جامع بين علم ظاهر و باطن» است و مراد از حكمت در آيه، «علم باطن» يا «باطن باطن» مي باشد. «4»

علاوه بر اين آيات، براساس تعريف بطن به تأويل قرآن وهمسان نگري اين دو اصطلاح، مي توان تمام آياتي كه به تأويل قرآن اشاره مي كنند «5» را نيز در اين گروه قرار

داد.

و اين همه، غير از آن آياتي هستند كه حالات اقوام پيشين را متذكر مي شوند و بدون التفات به باطن آنها كه همان «جري وتطبيق» بر زمان هاي پس از آنان و «عبرت گرفتن» از سرنوشت آنان است، در بقاء و طراوت ظاهري آنها ترديد مي شود.

جمع بندي

از مجموع آيات ذكر شده براي اثبات باطن قرآن كريم، به نظر مي رسد گرچه اين آيات، دلالت واضح و صريحي بر وجود باطن قرآن نداشته باشد اما براساس

كتب تخصصي، ج 4، ص: 165

مباني متفاوت در تعريف بطن، مي توانند مورد استدلال قرار گيرند.

آن ديدگاهي كه باطن قرآن را همان تأويل آن مي داند مي تواند آيات تأويل را شاهد وجود بطن قرار دهد وديدگاهي كه باطن را به عبرت آموزي از داستان هاي قرآني معرفي مي كند، همان آيات را مي تواند، شاهدي براي اثبات بطن براي قرآن در نظر بگيرد چرا كه بدون بطني اين چنين پيام ورسالت آن قسم از آيات ناتمام مي ماند. ديدگاهي كه بطن را به فهم وعلم ولطائف واشارات قرآني تعريف مي كند آيات تدبر وتفكر را مد نظر خود قرار مي دهد.

اما آن تعريفي كه بطن قرآن را به حقايق مخصوص انبياء تعريف مي كند و از ويژگي هاي بطن قرآن، غير قابل دسترسي بودن براي غير انبياء، و يا معصومان را در نظر مي گيرد به طوري كه هر آنچه كه با اصول عقلايي محاوره و دستورات زبان عربي و از جمله استعاره، كنايه، تشبيهات و كليه ي دلايل هاي التزامي بدست آيد را داخل در ظاهر قرآن مي كند را نمي سزد كه به تمام أدله مذكور تمسك ورزد و دليل آن را مي بايست در جاي ديگر همچون روايات و يا غير آن جستجو كرد.

و

براساس ديدگاه مختار كه بطن قرآن را همان مداليل فراتر از معناي ظاهري معرفي مي كند، تدبر وتفكر اولين گام در حركت به سوي مداليل فرا ظاهري است وآيات تدبر و تفكر مي تواند دال بر وجود اين بعد قرآني كه باطن آن است، باشد هم چنانكه آيات اشتمال قرآن بر انواع علوم را مي توان دال بر آن بعدي از قرآن دانست كه اين علوم را در خود جاي داده است و آيات تحريم گناهان ظاهري و باطني نيز مستند به رواياتي بود كه صراحتاً آنها را دال بر بعد باطني قرآن معرفي مي كردند.

2- روايات

اشاره

پس از ملاحظه آيات مربوط به باطن، نوبت پرداختن به رواياتي است كه عهده دار تبيين اين بعد از قرآن كريم مي باشند. در اين خصوص، در مصادر روايي فريقين رواياتي وجود دارند كه به وضوح بر اين بعد تأكيد ورزيده و ويژگي هايي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 166

از آن را هم بيان نموده اند.

از آنجايي كه پيامبراكرم (ص) عهده دار تبيين آيات نازل شده براي مردم مي باشند در اين رابطه نيز بياناتي از ناحيه حضرت صورت گرفته، دانشمندان فريقين را به شرح و توضيح وادار كرده است، همان گونه كه توجه به بعد باطني قرآن در ميان صحابه به پيامبر نيز ديده مي شود و روايتي از آنان را در نزد فريقين مي توان يافت. در ميان روايات شيعه، ائمه اهل بيت (عليهم السلام) متكفل هدايت افكار به سمت بعد ناپيداي قرآن بوده اند وروايات قابل توجهي كه در شرح و ويژگيها و حدود اين جنبه ي حساس و در عين حال مهم قرآن وجود دارد، حاصل عدم غفلت از معارف عميق آيات الهي در ميراث روايي آنهاست.

البته از آنجا كه

بعد باطني قرآن مورد سوء استفاده افراد و گروه هاي مختلفي قرار گرفته است، توجه به بحث سندي اين روايات نيز ضروري مي نمايد. لذا ما در خصوص هر روايتي، بحث سندي آن را متذكر خواهيم شد.

مجموعه روايات مطرح در اين زمينه را مي توان به دو دسته داراي دلالت صريح و داراي دلالت ضمني تقسيم بندي نمود.

الف) روايات با دلالت صريح

اشاره

بعضي از روايات اين مقوله، در صدد اثبات ويا تذكر وجود اين بعد براي قرآن كريم هستند و يا علاوه بر آن، به ويژگي هايي از بطن قرآن نيز اشاره مي كنند كه در هر دو صورت، ياد كرد از «بطن قرآن»، سبب تمايز آنها از ديگر روايات مي شود. اين روايات را در مصادر فريقين، مي توان يافت:

روايات شيعه

رواياتي كه در مصادر شيعي وجود دارند، قابل توجه بوده و از نظر سندي، مشتمل بر روايات معتبر همچون روايات غير معتبر مي باشند و از نظر دلالي، پرده از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 167

ابعاد ويژگي هاي مختلف بطن قرآن كريم برداشته و نقشي مهم را در جهت دهي افكار و شناخت هر چه دقيق تر مداليل ماورايي آيات ايفا مي كنند كه ابتدا به ذكر روايات معتبر و سپس به روايات با سندهاي ضعيف و يا مرسل اشاره خواهيم كرد:

1. «عن محمد بن الحسين عن محمد بن اسماعيل عن منصور بن يونس عن ابن أذينه عن فضيل بن يسار قال سألت ابا جعفر (ع) عن هذه الروايه: ما مِن القرآن آيهٌ إلا ولها ظهرٌ وبطن؛ قال ظهره تنزيله وبطنه تأويله، منه ما قد مضي ومنه ما لم يكن، يجري كما تجري الشمس والقمر كل ما جاء تأويلُ شي ء منه؛ يكون علي الأموات كما يكون علي الأحياء قال الله: وَمَا يَعلَمُ تَأويلَهُ إلا الله وَالرَّاسِخُونَ فِي العِلم نحن نعلمه ... «1»

فضيل بن يسار مي گويد از امام باقر (ع) در مورد اين روايت كه آيه اي از قرآن نيست مگر اينكه داراي ظاهر و باطني است پرسيدم، حضرت فرمود: ظاهر آن تنزيل آن و باطنش تأويل آن است. بعضي از آن گذشته

است و بعضي از آن هنوز تحقق نيافته است. (قرآن) همچون جريان خورشيد وماه، جاري است هرگاه تأويل چيزي از آن فرا رسد (واقع مي شود). بر زندگان همچون مردگان جاري است. خداوند فرموده: تأويل قرآن را جز خدا راسخان در علم نمي دانند؛ و ما آنهاييم.

اين روايت علاوه بر تاييد وجود بعد باطني براي قرآن، ويژگي آن را نيز بيان مي كند. و در اين زمينه از بهترين رواياتي است كه از جهت سندي ودلالي مورد توجه قرار گرفته است.

سند اين روايت، صحيح است و همه رجال سند، توثيق شده اند. محمد بن حسين، در اين روايت محمد بن حسين بن ابي الخطاب است و شاهد آن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 168

روايتش از محمد بن اسماعيل است كه در 65 مورد ديگر از او روايت كرده است. «1» محمد بن اسماعيل، همان محمد بن اسماعيل بن بزيع است «2» و منظور از منصور بن يونس، منصور بن يونس برزج است «3» و ابن اذينه همان عمر بن اذينه «4» مي باشد. «5»

از اين روايت استفاده مي شود كه صدور روايت ظهر وبطن براي قرآن كريم در آن زمان، قطعي بوده است، از اين رو امام باقر (ع) درباره ي صدور آن و اصل وجود جنبه باطني براي قرآن، او را تاييد كرده، به شرح اين روايات مي پردازد. بنابراين دلالت اين روايت صحيح السند بر وجود باطن براي قرآن آشكار است.

2. عبد الله بن سنان مي گويد نزد امام صادق (ع) آمدم و گفتم: من به فداي شما، معناي آيه ثُمَّ ليَقضُوا تَفَثَهُم «6» چيست؟ حضرت فرمودند: «كوتاه كردن شارب و ناخنها و نظاير اين دو است. به حضرت گفتم: من به فداي

شما، همانا ذرَيح محاربي از جانب شما به من گفت كه شما فرموده ايد: لِيقضُوا تَفثَهُم لقاء امام است ووَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ آن مناسكي است كه اشاره كرديد. حضرت فرمودند:

صدَق ذريح وصَدقتُ، إنّ للقرآن ظاهراً و باطناً ومن يَحتمل ما يَحتمل ذُريح «7» ذريح راست گفته است ومن همينطور، همانا قرآن ظاهري و باطني دارد وچه كسي تحمل آنچه ذريح حمل كرده است را دارد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 169

سند اين روايت مشتمل بر پدر شيخ صدوق، او از «عبدالله بن جعفر الحميري» و او از «ايوب بن نوح» از «محمد بن ابي عمير» از «عبدالله بن سنان است، كه همگي آن مورد توثيق و از بزرگان اصحاب ائمه (عليهم السلام) مي باشند. عبدالله بن سنان را نجاشي «كوفي، ثقه، من اصحابنا، جليل لا يطعن عليه في شي ء» «1» و شيخ مفيد «من الفقهاء الأعلام والرؤساء الماخوذ منهم الحلال والحرام و ...» «2» معرفي مي كند و «كشي» نيز او را توثيق كرده است. «3» محمد بن ابي عمير نيز ثقه بوده، شيخ طوسي درباره ي او مي گويد: «كان مِن أوثق الناس عند الخاصه والعامه وأنسكهم نسكاً وأورعُهم وأعبَدُهم» «4» ايوب بن نوح علاوه بر نص بر توثيق، عظيم المنزله در نزد أبي الحسن و أبي محمد (ص) مي باشد. «5»

بنابراين، سند اين روايت، صحيح اعلايي بوده وصحت آن مورد اتفاق است. «6»

و با اين وجود، در سندي كه در فروع كافي براي اين روايت ذكر شده و عبارت از: «عده مِن أصحابنا»، «سهل بن زياد»، «علي بن سليمان»، «زياد القندي» و «عبد الله بن سنان» از «ذريح المحاربي» است، وجود «سهل بن زياد» كه وثاقتش مورد ترديد و اختلاف واقع شده «7»،

ضرري به اعتبار اين روايت وارد نمي سازد.

3. عن سعد عن البرقي عن محمد بن خالد الأشعري عن ابراهيم بن محمد الأشعري عن ثعلبه بن ميمون عن أبي خالد القمّاط عن حمران بن أعين عن أبي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 170

جعفر (ع) قال:

ظهرُ القرآن الذين نزل فيهم وبطنُه الذين عمِلوا بِمِثل أعمالهم «1» ظهر قرآن همان افرادي هستند كه قرآن درباره آنان نازل شده وبطن قرآن آنانند كه به شيوه آنها رفتار مي كنند.

اين روايت علاوه بر تاييد وجود باطن براي قرآن، يكي از ويژگي هايي آن را نيز بيان مي كند.

سند اين روايت، معتبر است و بيشتر رجال آن توثيق شده اند. سيد بحرالعلوم در رجال خود در مورد حمران مي گويد كه او از اكابر مشايخ شيعه است كه شكي در آنان نيست و يكي از حاملان قرآن به شمار مي رود. «2»

و ابوخالد القماط را نجاشي، كوفي و ثقه معرفي كرده است. «3» و ثعلبه بن ميمون را كشي در رجالش «ثقه، خير، فاضل، مقدم، معلوم في العلماء والفقهاء الأجله مِن هذه العصابه» معرفي مي كند. «4» و ابراهيم بن محمد الاشعري نيز مورد توثيق نجاشي قرار گرفته است. «5» و سعد كه همان سعد بن عبدالله است. «6» شيخ طائفه اماميه و فقيه و وجه آن وثقه مي باشد «7» و برقي نيز احمد بن ابي عبدالله يا احمد بن محمد بن خالد برقي است كه نجاشي او را همچون شيخ طوسي توثيق كرده است «8» اما او مشهور به روايت از ضعفاء است و در اين ميان محمد بن خالد

كتب تخصصي، ج 4، ص: 171

الاشعري را نجاشي، قريب الامر و قمي معرفي مي كند. «1» اما در تنقيح

المقال به قرينه ذكر نام وي در قسم اول خلاصه الرجال، حلي و رجال ابن داود، مورد اعتماد اين دو معرفي شده، و هم چنانكه ممدوح بودن او در «الوجيزه» نقل شده است «2» و در نهايت او را «حسن» معرفي مي كند «3» لذا در مجموع اين روايت، داراي رجال معتبر بوده و مي توان بر آن اعتماد كرد.

4. عن جابر قال: سألتُ ابا جعفر عن شي ء في تفسير القرآن فأجابني ثم سألتُه ثانيه فأجابني بجوابٍ آخر فقلت: جُعلتُ فداك كنتَ أجبتَ في هذه المسأله بجوابٍ غير هذا قبلَ اليوم؟ فقال لي: يا جابر! إن للقرآن بطناً وللبطن بطن وله ظهر وللظهر ظهر، يا جابر! وليس شي ء أبعد مِن عقول الرجال مِن تفسير القرآن، إن الآيه لتكون أولها في شي ء وآخرها في شي ء وهو كلام متصل متصرِّف علي وجوه «4»

جابر بن يزيد جعفي مي گويد: از امام باقر (ع) تفسير آيه اي را جويا شدم، امام (ع) پاسخي داد. در فرصتي ديگر درباره تفسير همان آيه سؤال كردم امام پاسخي ديگر داد. به امام عرض كردم پيش تر در پاسخ به همين سؤال جواب ديگري غير از اين داديد، امام (ع) فرمود: اي جابر! قرآن بطني دارد و بطن آن بطني، و ظهري دارد و ظهر آن نيز ظهري دارد. اي جابر! هيچ چيز به اندازه عقل مردمان از تفسير قرآن دور نيست. اول آيه درباره چيزي است و آخر آن درباره چيزي ديگر و آن سخن به هم پيوسته اي است كه به چند وجه قابل معناست.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 172

در تفسير عياشي، جابر روايتي شبيه به همين روايت، از امام صادق (ع) دارد. «1»

سند اين روايت در محاسن برقي

مشتمل بر «علي بن الحكم» و او از «محمد بن الفضيل» و او از «بشر الوابشي» و او از «جابر بن يزيد جعفي» است.

در سند اين روايت بشر الوابشي مورد توثيق واقع نشده است. «2» محمد بن الفضيل مورد تضعيف شيخ طوسي قرار گرفته وجزو غاليان شمرده شده است. «3» اما وي در اسناد كامل الزيارات آمده است و شيخ مفيد او را از فقهاء ورؤساي اعلام كه حلال و حرام و فتوي و احكام از آنان اخذ مي شود، قرار داده است كه طعني در آنان وارد نيست وكسي نمي تواند آنانرا سرزنش و مذمت كند. «4» مرحوم خوئي پس از بيان تعارض اين دو رأي، به اين نتيجه مي رسد كه وثاقت او ثابت نمي شود و نمي توان بر روايت او اعتماد كرد. «5»

و شخصيت جابر بن يزيد جعفي نيز مورد اختلاف در روايات و انظار اعلام واقع شده است هر چند مرحوم خوئي در نهايت، او را توثيق كرده و روايات ذم را از باب تقيه شمرده است. «6»

در نهايت سند اين روايت به خاطر تضعيف محمد بن فضيل و عدم توثيق بشر وابشي از قوت لازم برخوردار نيست.

5. امام باقر (ع) در يكي از احاديث مشكل، رسيدن اعمال خير دشمنان أهل بيت (عليهم السلام) ونواصب به مؤمن و رسيدن اعمال ناپسند وگناهان شيعيان و محبّين ا

كتب تخصصي، ج 4، ص: 173

هل بيت (عليهم السلام) به دشمنان و نواصب را باطن آيه كريمه مَعَاذَ اللّهِ أَن نأخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّ- ا إِذاً لَّظَالِمُونَ «1» تفسير كرده و مي افزايد:

يا ابراهيم! إنّ لِلقرآن ظاهراً و باطناً ومحكماً ومتشابهاً وناسخاً ومنسوخاً ... «2»

اي ابراهيم! همانا قرآن

ظاهري و باطني و محكم و متشابهي و ناسخ و منسوخي دارد ...

سند اين روايت مشتمل بر سعد بن عبدالله و محمد بن احمد و احمد بن محمد السياري و محمد بن عبدالله مهران الكوفي و حنان بن سدير و أبواسحاق الليثي است كه از ميان آنان، محمد بن عبدالله بن مهران كذاب، فاسد المذهب و الحديث و مشهور به آن وغالي معرفي شده است «3» كه اين روايت را از اعتبار ساقط مي كند.

6. عن جابر عن ابي جعفر (ع) أنه قال: ما يستطيع أحدٌ أن يَدعي أنّ عنده جميعَ القرآن كلّه ظاهرَه و باطنَه غير الأوصياء «4»

كسي قادر نيست ادعا كند كه تمام قرآن، ظاهر و باطن آن را نزد خود دارد جز اوصياء (جانشينان پيامبر (ص)).

سند اين روايت در كافي عبارت است از:

محمد بن الحسين عن محمد بن الحسن عن محمد بن سنان عن عمار بن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 174

مروان عن المنخل عن جابر عن ابي جعفر (ع) كه در مورد محمد بن سنان الزهري نظرات متفاوتي مطرح است «1» و المنخل بن جميل مورد تضعيف نجاشي، «2» كشي «3»، ابن غضائري «4» واقع شده است. ابن غضائري در مورد او مي گويد: «في مذهبه غلو ... لا يحكم عليه بالوثاقه» «5» اما ابن داود مي گويد «غلات احاديث زيادي به او بسته اند» «6». در هر حال، سند اين روايت ضعيف ارزيابي مي شود.

7. در محاسن برقي، ابولبيد بحراني مي گويد كه مردي نزد امام باقر (ع) در مكه آمد وسؤالاتي از حضرت پرسيد حضرت نيز پاسخ هايي به او دادند كه از جمله آنها، تفسيرحروف مقطعه المص است. وقتي آن شخص از نزد حضرت بيرون رفت،

امام باقر (ع) به ابولبيد مي فرمايد: آيا تفسير اين حرفها را در باطن مي خواهي؟ ابولبيد به حضرت عرض مي كند كه آيا براي قرآن بطن و ظهري است؟ حضرت مي فرمايد:

نعم ان لكتاب الله ظاهراً و باطناً ومعانياً وناسخاً ومنسوخاً ومحكماً ومتشابهاً و ... «7»

آري براي كتاب خدا (قرآن) ظاهر و باطني است و معناهايي و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابهي و ... مي باشد.

در سند اين روايت، «محمد بن اسماعيل بن بزيع»، «ابواسماعيل السراج»، «خثيمه بن عبد الرحمن الجعفي» و «ابولبيد البحراني» به ترتيب قرار گرفته اند كه

كتب تخصصي، ج 4، ص: 175

عليرغم توثيق محمد بن اسماعيل بن بزيع «1» وجزو رجال كامل الزيارات بودن ابواسماعيل سراج «2»، به علت مهمل بودن خثيمه بن عبدالرحمن جعفي «3» و عدم نصي بر توثيق أبولبيد «4» سند اين روايت داراي مشكل مي نمايد.

8. از امير مؤمنان علي (ع) نقل شده كه روزي پيامبر اكرم (ص) در ميان مردم خطبه اي خوانده و در آن ويژگي هايي از قرآن را بيان نموده اند. حضرت يكي از آن خصايص را باطن قرآن كريم برشمرده اند:

... وله ظهرٌ وبطن، فظاهره حُكم الله و باطنه علمُ الله تعالي فظاهره وثيق و باطنه عميق له تخومٌ وعلي تخومه تخوم لاتُحصي عجائبُه ولا تَبلي غرائبُه ... «5»

براي قرآن ظاهري است و باطني، ظاهرش حكم خداوند است و باطنش علم الهي است، ظاهرش مستحكم و باطنش ژرف و عميق است. ريشه هايي دارد و براي آن ريشه هايي ديگر، شگفتي هايش به شماره در نيايد وعجايبش كهنه نگردد.

اين خطبه در منابع مهم روايي شيعه همچون كافي با اندكي اختلاف در بعضي از واژگان نقل شده است. «6»

سندي كه براي روايت در اصول

كافي آمده است مشتمل بر «علي بن ا

كتب تخصصي، ج 4، ص: 176

براهيم» و پدرش «ابراهيم» و «نوفلي» و «سكوني» است كه در آن اسماعيل بن ابي زياد سكوني، عامي مذهب بوده «1» نصي بر توثيق او وارد نشده است «2» و نجاشي در مورد حسين بن يزيد نوفلي مي گويد: وي در آخر عمر دچار غلو شده است ولي ما نصي كه دال بر آن باشد از او نديده ايم «3» وابراهيم بن هاشم نيز نصي در ذم يا تعديل او نيامده و علامه حلي درباره ي او مي گويد: ارجح قبول قول اوست. «4» و فقط علي بن ابراهيم، ثقه و جليل القدر مي باشد. «5» بنابراين اين روايت سنداً مجهول است.

9. از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه حضرت فرمودند:

ان للقرآن ظهراً وبطناً ولبطنه بطن إلي سبعه أبطن «6»

براي قرآن ظاهري و باطني است و براي باطن آن، باطني ديگر تا هفت بطن است.

اين روايت را فيض كاشاني در تفسير صافي خود آورده است ولي در مصادر روايي فريقين چنين نصّي يافت نشده است كه تصريح به بطون هفت گانه داشته باشد. وي اين روايت را به صورت مرسل وبدون اسناد به پيغمبر يا امام از صحابه و با تعبير «وفي روايه أخري» نقل كرده و سياق كلام او ظهور در اين دارد كه از طرق اهل سنت اين روايت را نقل مي كند.

شايان ذكر است كه اين روايت، تنها روايتي است كه تعداد بطون قرآن را تا

كتب تخصصي، ج 4، ص: 177

هفت بطن بيان كرده است.

10. امام علي (ع) در نامه اي به معاويه، متذكر مي شود كه از رسول خدا (ص) شنيده است كه فرمود:

ليس من القرآن آيهُ إلا وَلها ظهرٌ

وبطنٌ وما مِن حرف إلا وَ لَه تأويل «1» از قرآن، آيه اي نيست مگر اينكه ظهر و بطني دارد و هيچ حرفي نيست مگر اينكه داراي تأويلي است.

اين روايت نيز به صورت مرسل نقل شده است.

11. از امير مؤمنان (ع) در خطبه اي در مورد سرزنش اختلاف علماء در فتوا دادن نقل شده كه حضرت فرمودند:

... إن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لاتَفني عجائبُه ولا تَنقضِي غرائبُه ولا تُكشَف الظلماتُ إلا به «2» قرآن ظاهرش زيبا و باطنش عميق است، شگفتي هاي آن پايان نمي پذيرد و اسرار نهفته آن تمام نمي شود و تاريكي ها جز با قرآن از بين نمي رود.

ابن ابي الحديد در شرح اين خطبه مي گويد:

سزاوار نيست تمام آنچه در قرآن آمده بر ظاهرش حمل شود، چه بسا ظاهري كه مراد نباشد بلكه مراد از آن، چيزي ديگر كه باطن است باشد. «3»

اين روايت گرچه بدون سند و بصورت مرسل در مصادر روايي نقل شده است اما شهرت آن در بين مصادر روايي شيعه و سني قابل توجه است. «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 178

12. از امير مؤمنان علي (ع) نقل شده كه حضرت در جواب شبهات قرآني زنديقي، به او فرمودند:

... وجَعلَ أهل الكتاب المقيمينَ به والعالمينَ بظاهره وباطنه من شجرهٍ أصلُها ثابتٌ وفرعُها في السّماء ... «1» ... (خداوند) اهل قرآن را كه با آن استوارند و به ظاهر و باطنش آگاهند، از درختي قرار داده كه ريشه آن استوار و ثابت و شاخه اش در آسمان است ...

و سپس به تقسيم بندي سه گانه آيات قرآن مي پردازند كه قسمي از آيات عامه فهم است و بعضي ديگر را كساني با صفاي ذهن و احساس لطيف

ناشي از شرح صدر مي فهمند و بعضي ديگر را فقط خدا و رسول و اوصيائش مي فهمند و در ذكر نمونه هايي براي اين اقسام، اشاره به آيه ي 56، سوره ي احزاب «2» مي كنند و مي فرمايند:

«لهذه الآيه ظاهرُ وباطنُ فالظاهر قولُه صَلُّوا عَلَيهِ والباطن قولُه وَسَلّمُوا تَسلِيماً ...» «3» اين روايت بدون سند و مرسل است.

13. از امير مؤمنان (ع) روايت شده كه حضرت فرمودند:

ما مِن آيه إلا ولها أربعهُ معانٍ: ظاهرٌ وباطنٌ وحدٌّ ومطلعٌ فالظاهرُ التلاوه والباطنُ الفهم و الحدّ هو أحكام الحلال والحرام والمطلعُ هو مراد الله من العبد بها «4» هيچ آيه اي در قرآن نيست مگر اينكه چهار معنا دارد: ظاهر و باطن و حد و مطلع؛ ظاهر قرآن همان تلاوت است و باطن آن فهم، حد آن احكام حلال و حرام و مطلع همان چيزي است كه خداوند از بنده اش مي خواهد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 179

اين روايت بدون سند و مرسل است.

14. في تفسير النعماني باسناده إلي اسماعيل بن جابر قال: سمعت اباعبدالله (ع) جعفر بن محمد الصادق يقول:

إن الله تبارك وتعالي بَعث محمّداً فخَتم به الأنبياء فلا نبيَّ بعدَه وأنزَل عليه كتاباً فختَم به الكتب فلا كتابَ بعده ... واعلموا رَحِمكم الله: أنه مَن لم يعرف مِن كتاب الله عزّوجلّ الناسخَ من المنسوخ والخاصّ مِن العامّ ... والظاهرَ والباطنَ و ... المحمولَ علي ما قبله وعلي ما بعده فليس بعالمٍ بالقرآن ولا هو مِن أهله. «1»

اسماعيل بن جابر مي گويد: شنيدم، امام صادق (ع) مي گويد: همانا خداوند تبارك و تعالي حضرت محمد (ص) را مبعوث كرد و با او سلسله انبياء را تمام كرد پس پيامبري بعد از او نيست و بر او

كتابي نازل كرد، كه با آن كتاب هاي آسمان نيز به پايان رسيدند، پس از آن كتابي نيست ... وبدانيد- رحمت خدا بر شما باد- همانا كسي كه از كتاب خداوند ناسخ را از منسوخ وخاص را از عام و ... ظاهر و باطن و ... آيه اي كه بر ما قبلش يا بر ما بعد خود حمل مي شود را نتواند تشخيص دهد او به قرآن آگاه نيست و از اهل قرآن شمرده نمي شود.

سند اين روايت چنين است: حدثنا احمد بن محمد بن سعيد بن عقده قال: حدثنا جعفر بن احمد بن يوسف بن يعقوب الجعفي، عن اسماعيل بن مهران عن الحسن بن علي بن ابي حمزه عن أبيه عن اسماعيل بن جابر. كه در آن اسماعيل بن جابر، ثقه مي باشد «2» وعلي بن ابي حمزه الثمالي نيز همين طور «3»، اما فرزندش حسن بن علي بن ابي حمزه مهمل است «4» و در شخصيت اسماعيل بن مهران اقوال

كتب تخصصي، ج 4، ص: 180

متناقض است؛ نجاشي و شيخ طوسي او را توثيق كرده اند «1» اما ابن غضائري مي گويد، ليس حديثه بالنقي، يضطرب تاره ويصلح أخري ويروي عن الضغاء «2» و كشي در مورد او مي گويد: متهم به غلو شده است و از محمد بن مسعود نقل مي كند كه به وي دروغ بسته اند ولي خود تقي وثقه وخير و فاضل مي باشد. «3» مرحوم خوئي در جمع بين اين اقوال راي به وثاقت وي داده و شك در آن را روا نمي داند، «4» جعفر بن احمد بن يوسف نيز مورد توثيق نجاشي واقع شده، «5» هم چنانكه احمد بن محمد بن سعيد مورد توثيق او و شيخ طوسي و كتاب

الغيبه واقع شده است. «6»

بنابراين، در مجموع، مهمل بودن حسن بن علي بن ابي حمزه، سند اين روايت را داراي ابهام مي سازد.

15. از امام كاظم (ع) روايت شده كه حضرت صادق (ع) در شرح آيه ي 109، سوره ي مائده فرمودند:

القرآنُ كلُّه تَقريعٌ و باطنُه تَقريبٌ «7» قرآن سراسر وعيد و دور كردن است و باطنش نزديك نمودن.

اين روايت وجود باطن قرآن را مفروغ عنه گرفته، اقدام به شرح وبيان ويژگي آن مي نمايد، لذا دلالت اين روايت بر اصل وجود باطن براي قرآن كريم صريح است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 181

در سند اين روايت، «احمد بن محمد بن عبدالرحمن المقري»، «أبوعمرو (أبوعمر) محمد بن جعفر المقري الجرجاني»، «أبوبكر محمد بن الحسن الموصلي»، «محمد بن عاصم الطريفي» و «أبوزيد عياش (عباس) بن يزيد بن الحسن (الحسين) بن علي الكحال مولي زيد بن علي» و «أبويزيد بن الحسن (الحسين)» به ترتيب قرار گرفته اند كه در آن أبويزيد بن الحسن (الحسين) مهمل است. «1» هم چنانكه عياش بن يزيد بن الحسن در معاجم رجالي يافت نشده است و اگر نام او عباس بوده است توثيق او وارد شده است. «2» محمد بن عاصم طريفي جزو رجال كامل الزيارات است.»

و ابوبكر محمد بن الحسن موصلي و ابوعمر و محمد بن جعفر مقري نيز مهمل و بدون نام در معاجم رجالي مي باشند. احمد بن محمد مقري نيز توثيقي ندارد. «4» بنابراين سند اين روايت داراي اعتبار نمي باشد.

16. عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن ابي وهب، عن محمد بن منصور قال: سألت عبداً صالحاً (ع) عن قول الله عزوجل إنَّمَا حَرَّمَ رَبِّي الفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنهَا وَ مَا بَطَنَ فقال:

«ان القرآن له ظهر وبطن فجميع ما حرّم في الكتاب هو الظاهر والباطن من ذلك أئمه الجور و جميع ما أحّل في الكتاب هو الظاهر والباطن من ذلك أئمه الحق. «5»

محمد بن منصور مي گويد: از امام كاظم (ع) در مورد آيه ي «همانا پروردگارم فقط گناهان را چه آشكار آن و چه پنهانش را حرام كرده است «سوال كردم،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 182

حضرت فرمودند: همانا براي قرآن ظاهر و باطني است پس تمام آنچه در قرآن حرام شده است ظاهر آن است و باطن آن پيشوايان ظلم و ستم اند و تمام آنچه كه در قرآن حلال شده ظاهر آنند و باطن آن پيشوايان و ائمه راستين هستند.

در سند اين روايت، احمد بن محمد بن عيسي اشعري، امامي وثقه مي باشد «1» هم چنانكه حسين بن سعيد اهوازي امامي، ثقه و جليل است. «2» ولي از أبووهب اطلاعاتي در معاجم رجالي در دسترس نيست و محمد بن منصور نيز بين چند نفر مشترك است.

وي اگر محمد بن منصور بن يونس بزرج باشد موثق است «3» و واقفي مذهب «4» لذا اين روايت به خاطر مجهول بودن ابووهب و مشترك بودن محمد بن منصور، سنداً داراي ضعف است.

17. از امام صادق (ع) روايت شده كه حضرت فرمودند:

نَزلَ القرآنُ بحلالٍ وحَرام وفَرائض وَأحكامٍ وقِصص وأخبار وناسخٍ ومنسوخ و محكمٍ ومتشابه وعِبَر وأمثال وظاهرٍ وباطن وخاصٍّ وعامّ. «5» قرآن با خود حلال حرام و واجبات و احكام شرع و داستانها و اخبار و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و عبرتها و مثلها و ظاهر و باطن وخاص و عام همراه كرده است.

اين روايت از حضرت فقط در تاريخ يعقوبي

كه از مصادر اهل سنت است، آمده و بدون سند و مرسل مي باشد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 183

روايات اهل سنت

در مصادر أهل سنت نيز همچون شيعه، مي توان رواياتي را يافت كه صراحتاً از بطن قرآن سخن گفته اند:

1. حدثنا احمد بن يحيي الحلواني، قال: نا الفيض بن وثيق الثقفي، قال: نا جرير بن عبدالحميد، عن مغيره بن مقسم الضبي، عن واصل بن حيان، عن عبدالله بن ابي الهذيل، عن أبي الأحوَص، عن عبدالله بن مسعود قال: قال رسول الله (ص):

... أُنزِل القرآن علي سبعهِ أحرفٍ لكلّ حرف منها ظهرٌ وبطن «1»

قرآن بر هفت حرف نازل شده است، براي هر حرفي ظهر و بطني است.

در المعجم الكبير، طبراني به جاي عبارت «لكل حرف»، «لكل آيه» دارد.

و طريق ابن حبان در صحيح خود تا أبي الأحوص متفاوت است:

«اخبرنا عمر بن محمد الهمداني قال: حدثنا اسحاق بن سُوَيد الرملي، قال: حدثنا اسماعيل بن ابي أويس قال: حدثني أخي، عن سليمان بن بلال «2»، عن محمد بن عجلان، عن أبي اسحاق الهمداني عن أبي الأحوص ...» «3»

در مسند أبو يعلي عبارت حديث چنين است:

... وان القرآن أنزل علي سبعه أحرف، لكل آيه منها ظهر وبطن ولكل حد مطلع «4»

هيثمي در مورد سند اين روايت مي گويد كه رجال سند المعجم الاوسط

كتب تخصصي، ج 4، ص: 184

طبراني، ثقه هستند و اگر ابواسحاق در اين روايت، أبواسحاق السبيعي باشد رجال بزّار در المسند الكبير نيز ثقه هستند. «1»

وي روايت ديگري را نيز از ابن مسعود نقل مي كند:

«إن هذا القرآن ليس منه حرف إلّا له حد ولكل حد مطلع» «2»

سيوطي در الجامع الصغير چنين عبارتي را از ابن مسعود نقل مي كند:

«أُنزل القرآن

علي سبعهِ أحرف لكلّ حرفٍ منها ظهرٌ وبطن ولكل حرفٍ حدٌّ ولكل حدٍّ مُطَّلَع» «3»

اين روايت را با اين الفاظ، ابن جرير طبري در مقدمه ي تفسير خود مي آورد. «4»

از آنجا كه اين روايت در صحيح ابن حبان نقل شده است، از نظر سند، اين روايت قابل اعتماد در نزد اهل سنت مي باشد. چرا كه وي در مقدمه كتابش گفته است كه در اين كتاب جز به حديثي كه در هر راوي آن پنج صفت زير جمع شده باشد احتجاج نمي كند: 1. عدالت؛ 2. شهرت در صدق حديث؛ 3. عقل (ادراك و فهم) آن چرا كه نقل مي كند؛ 4. علم به معاني اخبار داشته باشد؛ 5. خالي بودن خبر او از تدليس.

2. در مصادر اهل سنت، روايتي ديگر از ابن مسعود نقل شده است:

إن القُرآن أنزِل علي سَبعه أحرف ما منها حرفٌ إلا له ظهرٌ وبطن وإنّ عليَّ بنَ أبي طالب عنده علمُ الظاهرِ والباطن «5»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 185

همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده است. حرفي از آن نيست مگر اينكه ظهري و بطني دارد وهمانا علي بن ابي طالب داراي علم ظاهر و باطن قرآن است.

اين روايت را مصادر روايي شيعه نيز از ابن مسعود نقل كرده اند «1» و در مقدمه تفسير مرآه الانوار، در دو روايت مستقل، با الفاظي نزديك به هم يكي را از ابن مسعود و ديگري را به نقل از حليه الاولياء واحياء علوم الدين از ابن عباس نقل مي كند. «2»

اين روايت موقوف است و به ابن مسعود ختم مي شود ولي غزالي در دفاع از اين روايت مي گويد كه «ابن مسعود از علماء تفسير است» «3» يعني قول او

را در خصوص اين ويژگي بطن قرآن كريم معتبر مي داند.

أبو نعيم اصفهاني در حليه الاولياء، سند اين روايت را اين گونه مي آورد:

حدثنا (يزيد) نذير بن جناح أبو القاسم القاضي حدثنا اسحاق بن محمد بن مروان (مردان) حدثنا أبي حدثنا عباس بن عبيدالله (عبدالله) حدثنا غالب بن عثمان الهمداني أبو مالك، عن عبيده، عن شقيق عن عبد الله بن مسعود. «4»

كه در آن اسحاق بن محمد بن مروان الكوفي القطان كسي است كه نمي توان به حديث او احتجاج كرد و توثيق ندارد. «5»

3. أبو عبيد قاسم بن سلّام در «فضائل القرآن» از حسن بصري نقل مي كند كه رسول خدا (ص) فرمود:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 186

ما أنزل الله عزوجل آيه إلا لها ظهرٌ وبطن وكلّ حرف حدّ وكل حد مطلع «1» خداوند عزوجل هيچ آيه اي را نازل نكرده است مگر اينكه براي آن ظاهري و باطني است و هر حرفي حدي و هر حدي مطلعي دارد.

زمخشري پس از ذكر اين حديث، چند قول را در شرح ظهر و بطن قرآن نقل مي كند. «2»

سند اين حديث به دو گونه مي باشد. «3» در يك سند حجاج از مبارك بن فضاله از حسن بصري نقل مي كند كه در آن حجاج (حجاج بن محمد المصّيصي، أبو محمد الأعور) ثقه و ضابط است. «4» اما مبارك بن فضاله (أبو فضاله البصري) صدوق و مسلم و جزو عباد معرفي شده است ولي در مورد او گفته شده «فيه ضعفٌ» و دار قطني مي گويد: كثير الخطاء يعتبر به. «5» و در سند ديگر، حجاج عن حماد، عن علي بن زيد، عن الحسن مشاهده مي شود كه عليرغم ثقه بودن حماد بن سلمه، «6» علي

بن زيد فردي ضعيف است كه به حديث او احتجاج نمي كنند. «7»

4. فريابي از سفيان و او از يونس بن عبيد و او از حسن بصري نقل مي كند كه رسول خدا (ص) فرمود:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 187

لكلِّ آيهٍ ظهرٌ وبطن ولكلِّ حرفٍ حدٌّ ولكلِّ حدٍّ مطلع «1» براي هر آيه اي ظاهر و باطني است و براي هر حرفي حدي و براي هر حد، مطلعي است.

از اهل سنت، ابن تيميه اين حديث را نقل كرده و سند آن را مرسل يا موقوف معرفي مي كند. «2» ذهبي اولين دليل روايي اثبات باطن براي قرآن را اين روايت قرار مي دهد. «3»

در اين روايت فريابي، جعفر بن محمد بن الحسن بن المستفاض التركي، ثقه وحجت مي باشد وخطيب بغدادي او را از دانشمندان بزرگ معرفي مي كند. «4» يونس بن عبيد بن دينار العبدي (أبو عبيد البصري) را ابن سعد توثيق كرده است «5» هم چنانكه سفيان بن حسين بن الحسين (أبو الحسن الواسطي) را يعقوب بن شيبه وعثمان بن ابي شيبه وابن سعد توثيق نموده اند. «6»

بنابراين، در سند اين روايت تمام راويان آن ثقه مي باشند. فقط درباره ي حسن بصري انتقادها و اتهاماتي وجود دارد ولي گفته مي شود كه پس از دوراني انحراف به اصلاح روي آورده است و از كردارهاي گذشته خود پشيمان شده؛ برخي از محققان اتهامات مطرح شده عليه وي را ساختگي دانسته و به آن پاسخ داده اند. «7»

5. محمد بن نصر از عمير بن هاني نقل مي كند كه به رسول خدا (ص) گفته شد: ما از تلاوت قرآن شما، چيزي در درون خود احساس مي كنيم كه در هنگام

كتب تخصصي، ج 4، ص: 188

خلوتِ خود از قرآن در

نمي يابيم، حضرت فرمودند:

أجل؛ أنا أقرأه لِبطنٍ و أنتم تقرؤونَه لِظهرٍ. قالوا يا رسول الله مَا البطن؟ قال أقرَأ أتدبّرُه وأعمَلُ بما فيه وتقرَؤونَه أنتُم هكذا وأشار بيده فأمرّها «1» بلي؛ من قرآن را براي بطنش مي خوانم و شما از روي ظاهر آن مي خوانيد. گفتند: اي رسول خدا! بطن چيست؟ حضرت فرمودند: من قرآن را مي خوانم و در آن مي انديشم و به آنچه در آن است عمل مي كنم ولي شما اين گونه قرآن را مي خوانيد و حضرت به دست خود اشاره كردند و آن را عبور دادند (يعني گذرا مي خوانيد).

در سند اين روايت محمد بن نصر مشترك بين دو نفر است: محمد بن نصر الفراء ومحمد بن نصر المروزي الفقيه كه هر دو ثقه مي باشند «2» وعمير بن هانئ العنسي، أبو الوليد الدمشقي نيز توثيق شده است. «3» بنابراين روايت فوق از نظر سند، قوي بوده از حيث دلالت، بر امري موافق با آيات تدبر در قرآن سازگار و به امري مسلم در فرهنگ قرآني، اشاره مي كند.

6. ابن أبي حاتم از ضحاك و او از ابن عباس نقل مي كند:

إن القرآن ذو شجونٍ وفنون وظهورٍ وبطون، لا تَنقضي عجائبه ولا تُبلَغ غايتُه ... أخبارٌ وأمثال وحلالٌ وحرام وناسخٌ ومنسوخ ومحكمٌ ومتشابه وظهرٌ وبطن فظهره التلاوه وبطنه التأويل فجالسوا به العلماء وجانبوا به السفهاء «4»

همانا قرآن داراي پيچيدگي ها وروش ها وظهرها وبطن هايي است، شگفتي هايش پايان نمي پذيرد و غايتش پيموده نشود ... خبرها ومَثَلها وحلال و حرام و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و ظاهر و باطني است. ظاهر قرآن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 189

تلاوت است و باطنش تأويل، پس با آن، همنشين علماء ودانشمندان شويد وكم خردان

را از آن دور نماييد.

ذهبي در مورد شيوع التفات به بطن قرآن در زمان صحابه، به اين روايت ابن عباس اشاره مي كند و صدور اين روايت را از او، نشانه ي رواج و درستي بحث باطن قرآن معرفي مي نمايد. «1»

در سند اين روايت: ضحاك مشترك بين چند راوي است اما تنها ضحاكي كه از ابن عباس روايت كرده: «الضحاك بن مزاحم الهلالي» است كه ابن معين و ابن قانع و عجلي او را توثيق كرده اند ولي او هيچگاه ابن عباس را نديده است. «2»

إبن أبي حاتم نيز عبدالرحمن بن أبي حاتم، محمد بن إدريس الرازي است «3» كه از رجال شيعه بوده وحضرت علي (ع) را بر عثمان مقدم مي دانسته و مسلمه بن قاسم او را ثقه، جليل، عظيم الذكر و امامي از ائمه خراسان معرفي مي كند. «4»

در مجموع سند اين روايت به خاطر فاصله بين ضحاك و ابن عباس مرسل مي شود.

7. عبد الرحمن بن عوف روايت مرفوعي دارد كه چنين است:

القرآنُ تحتَ العَرشِ له ظهرٌ وبطن يُحاجُّ العِباد «5»

قرآن در زير عرش قرار دارد و براي آن ظهر و بطني است و حجت را بندگان تمام مي كند.

علامه مناوي؛ پس از ذكر اين روايت، اقوال مختلف در شرح بطن وظهر قرآن را نقل مي كند. كتب تخصصي، ج 4، ص: 190

ذهبي پس از ذكر روايتي از حسن بصري (لكل آيه ظهر وبطن ولكل حرف حد ولكل حد مطلع)، به اين روايت اشاره مي كند و مي افزايد:

ففي هذين الحديثين تصريح بأن القرآن له ظهر وبطن «1»

اين دو حديث تصريح مي كنند بر اينكه قرآن داراي ظهر و بطني است.

عبد الرحمن بن عوف القرشي الزهري هر چند نصي بر توثيق ندارد، اما

از حيث مناقب، مشهور بوده است. «2»

8. حدثنا المهلب عن ابن مناس عن ابن مسرور، عن يونس بن عبدالاعلي، عن ابن وهب انبأ مسلمه بن علي، عن هشام، عن الحسن أن رسول الله (ص) قال:

«... ما منه آيهٌ إلا وله ظهرٌ وبطن، وما فيه حرفٌ إلّا وله حدٌّ ولكلِّ حدّ مطلع» «3»

در سند اين روايت، مسلمه بن علي الخُشَني «ضعيف الحديث، منكر الحديث، متروك وليس بثقه» معرفي شده است. «4»

و ثقه بودن يونس بن عبدالاعلي «5» و هشام (بن حسّان) «6» نيز با مهمل بودن ابن مناس و ابن مسرور بي اثر مي شود.

ابن حزم در مورد اين روايت و روايت بعد مي گويد: «مرسلات لا تقوم بها حجه أصلًا». «7»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 191

9. حدثنا المهلب عن ابن مناس عن ابن مسرور عن يونس بن عبد الاعلي عن ابن وهب أخبرني جرير بن حازم عن سليمان الاعمش قال: قال رسول الله (ص):

أُعطِيتُ القرآنَ علي سبعهِ أحرف، لكلّ حرفٍ منها ظهرٌ وبطن «1» قرآن بر هفت حرف به من داده شد، براي هر حرفي از آن ظاهر و باطني است.

در سند اين روايت، يونس بن عبد الاعلي «2» و جرير بن حازم «3» و سليمان بن مهران الاسدي الأعمش «4»، ثقه هستند اما مهلب و ابن مناس و ابن مسرور مهمل بوده و ابن وهب بن منبه هم مشهور نيست و توثيقي ندارد. «5»

جمع بندي

همان گونه كه ملاحظه مي شود اين روايات، صراحتاً از وجود باطني براي قرآن حكايت مي كنند و دلالت آنان بر مقصود آشكار است و از اين جهت با استفاده از روايات معتبر و مجموعه روايات مرسل در كنار روايات به ظاهر ضعيف مي توان

به خوبي صحت وجود اين بعد براي قرآن از ديدگاه روايات پي برد.

ب) روايات با دلالت ضمني

اشاره

در كنار روايات پيش گفته، روايات ديگري نيز وجود دارند كه به صورت غير صريح به باطن قرآن اشاره و آن را تاييد كرده اند. اين گونه روايات را مي توان در چند دسته، تقسيم بندي نمود. بعضي با ذكر تفسيري باطني براي آيه وتصريح به باطني بودن آن، وجود اين بعد را براي قرآن مسلم انگاشته اند و بعضي از روايات به معارفي از حروف مقطعه ويا عباراتي از آيات همچون بسمله، و ...

كتب تخصصي، ج 4، ص: 192

پرداخته اند كه قرار دادن آنها در حيطه ظهر آيه غير ممكن است. و دسته اي از روايات در صدد بيان گستره وسيع معارف قرآني وژرفاي آن بوده، وجود معارفي فراتر از معارف ومداليل ظهر آيات را تبيين مي كنند. مجموعه اين روايات را مي توان دليلي محكم بر وجود بطن قرآن گرفته و از آنها براي اثبات اين بعد قرآن بهره برد. بيان تفصيلي دسته هاي روايي فوق را ذيلًا ارائه مي كنيم.

روايات باطني و مفسر آيات قرآن

علاوه بر رواياتي كه صراحتاً خبر از ظهر وبطن قرآن، اعم از اثبات اصل و اساس آن و يا ذكر ويژگيها و خصائص روايات ديگري وجود دارد كه به تفسير باطني آيات قرآن مي پردازند در مواردي نيز صراحتاً بيان مي كنند كه اين تفسير، از نوع تفسير باطني آيه است، اين روايت كه تعداد آنها هم كم نيست را در بحث نمونه هاي روايي به طور مفصل خواهيم آورد. لذا در اينجا از ذكر آنها خودداري مي كنيم و فقط به دو نمونه از آن كه در يكي به باطني بودن آن تفسير اشاره شده وديگري بدون تصريح به آن است، اشاره مي كنيم.

در بصائر الدرجات در روايت صحيح السندي «1» آمده است:

عن عبدالله

عامر بن ابي عبدالله البرقي عن الحسن به عثمان عن محمد بن الفضيل عن ابي حمزه قال:

سألت أبا جعفر (ع) عن قول الله تبارك و تعالي: وَمَن يَكْفُرْ بِالإيمان فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ في الآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِينَ «2» قال: تفسيرُها في بطن القرآن مَن يَكفُر بولايه كتب تخصصي، ج 4، ص: 193

عليٍّ، وعليٌّ هو الإيمان.» «1»

أبو حمزه مي گويد: از امام باقر (ع) در مورد آيه «هر كس به ايمان كفر ورزد عملش نأبود مي شود و در آخرت از ضررديدگان خواهد بود» پرسيدم. حضرت فرمود: تفسير اين آيه در بطن قرآن «هر كس به ولايت حضرت علي (ع) كفر بورزد، (چنان خواهد بود) مي باشد و علي (ع) همان ايمان مذكور در آيه است.

در روايت فوق به باطني اين تفسير تصريح شده است و به وضوح بر اصل وجود بطن براي قرآن وآيات آن دلالت مي كند.

و در روايت ديگري، عبد الله بن سنان مي گويد:

سألتُ عن أبي عبد الله عن «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيم» فقال (ع): «الباءُ بهاءُ الله والسينُ سناءُ الله والميمُ مجدُ الله- ورَوي بعضهم ملك الله- والله إلهُ كلِّ شي ء [و] الرحمنُ لجميع العالَم والرحيمُ بالمؤمنين خاصّه «2»

عبد الله بن سنان از امام صادق (ع) از تفسير بسمله مي پرسد. حضرت مي فرمايند: حرف باء بهاء و جمال الهي وحرف سين، سناء و علو مقام الهي و حرف ميم، مجد وعزت الهي است- بعضي روايت كرده اند كه «ملك الهي است»- واژه «الله» به معناي پروردگار هر چيزي است و «رحمن» رحمت براي جميع عالم و «رحيم» مخصوص مؤمنين است.

اعتبار سند اين روايت نيز بعيد نيست و در آن سعد بن عبد الله أو»

احمد بن محمد بن عيسي

«4» از قاسم بن يحيي «5» از جدش حسن بن راشد «6» از عبدالله بن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 194

سنان «1» روايت مي كند كه همگي موثق مي باشند.

اين نوع از روايات، بدون اشاره به باطن تفسير ارائه شده، به بيان امري براي آيه مي پردازد كه با ظاهر و مدلول ظاهري آيه، ارتباط روشني ندارد به طوري كه با قطع نظر از صدور روايتي در اين خصوص، ذهن هيچگاه به اين نوع از تفسير پي نمي برد. اين تفسير، نمي تواند به تفسير ظاهري آيه مرتبط باشد و بر امري فراتر از مدلول ظاهري دلالت مي كند و اين همان معناي باطني است كه پس از مسلم شدن اصل وجود باطن براي قرآن، توسط اهل بيت (عليهم السلام) و ديگران «2» نقل شده است.

روايات سطح بندي معارف قرآني

بعضي از روايات فريقين، در صدد تقسيم آيات قرآن از حيث گستره معارف مندرج در هر قسم از آن مي باشند. بر اساس اين روايات، بعضي از آيات همه فهم و عمومي هستند و در راستاي اتمام حجت بر بندگان وكاربردهايي نظير آن واقع مي شود و برخي ديگر از آيات را فقط دانشمندان و روشن ضميران، ياراي رسيدن به معارف فرا ظاهري است و قسم سوم از آيات را پيامبر اكرم (ص) و جانشينان او مي توانند دريابند. اين دسته از روايات، يقيناً مستلزم وجود امري فراتر از ظاهر و مداليل ظاهري آيات مي باشند، همان كه از آن به باطن قرآن تعبير مي شود.

ذيلًا به بعضي از اين روايات اشاره سريعي خواهيم داشت:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 195

از امام سجاد (ع) روايت شده كه حضرت فرمودند:

كتابُ الله عزّوجلّ علي أربعهِ أشيَاء: علَي العبَارهِ والإشارهِ و اللَطائِفِ وَالحقَائق؛ فالعبارهُ للعَوامِّ والإشارهُ للخواصّ واللطائفُ للأولياءِ والحقائقُ للأنبياء. «1» (قرآن) كتاب الهي، بر چهار قسم است: عبارت و اشاره و لطائف و حقايق عبارت آن براي عموم مردم و افراد معمولي است و اشارات قرآني براي افراد خاصي است و نكات لطيف و دقيق آن براي اولياء الهي است و حقايق قرآن را انبياء در مي يابند.

از امير المؤمنين (ع) روايت شده:

... ثم إن الله جَلّ ذِكرُه قسَّم كلامَه ثلاثهَ أقسام فجعل قِسماً منه يعرفه العالمُ والجاهل وقِسماً لايعرفه إلّا مَن صفا ذهنُه ولطُف حسُّه وَصحَّ تمييزُه ممَّن شرَحَ اللهُ صدرَه للإسلام وقِسماً لايَعرفه إلّا الله وامناؤه الراسخون في العلم ... «2» ... همانا خداوند كلام خود را به سه قسم تقسيم نمود: قسمي از آن را بگونه اي قرار داد كه عالم و جاهل آن را بفهمند و قسم ديگر را نمي فهمد جز كسي كه داراي صفاي ذهني و احساس لطيف و قدرت تمييز صحيح (حق از باطل) از آن دسته كه خداوند به آنان شرح صدر براي پذيرش اسلام عنايت كرده است، باشد و دسته سوم را جز خدا و امين هاي او كه رسوخ در علم دارند درك نمي كنند.

اين روايات، گرچه سند معتبري ندارند «3»، اما به دليل مسلم و وجداني بودن كتب تخصصي، ج 4، ص: 196

محتواي آن، مورد توجه واقع شده اند. فيض كاشاني در

تفسير صافي، «1» محمد صادقي در تفسير الفرقان «2»، علامه طباطبائي در الميزان «3» و ديگران «4» آن را نقل كرده اند و به شرح آن پرداخته اند. تفاوت سطح معنايي آيات بر هيچ متأملي پوشيده نيست. براساس روايات، بعضي از آيات قرآن، نظير سوره توحيد و اوايل سوره حديد براي متعمقين وژرف انديشان امت آخر الزمان نازل شده است. «5» ملاصدرا آياتي همچون وَمَا رَمَيْتَ إذْ رَمَيْتَ وَلكِنّ اللهَ رَمَي «6» و يا سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لا يَعْلَمُونَ «7»

و حروف مقطعه اوايل سور را داراي عمق بيشتري نسبت به ساير آيات مي داند و از كتب تخصصي، ج 4، ص: 197

نظر ايشان مراتب معنارساني آيات تشكيكي و ذو درجات است. «1»

در مصادر أهل سنت نيز آلوسي از ابن جرير نقل مي كند كه ابن عباس مي گويد:

أنزِل القرآن علي أربعه أحرف، حلال وحرام لا يُعذَّر أحدٌ بجهالتِه وتفسيرٌ تفسّره العرب وتفسيرٌ تفسّره العلماء ومتشابَهٌ لا يعلمه إلا الله ومَن ادعَي عِلمَه سِوي الله تعالي فهو كاذب «2»

قرآن بر چهار حرف نازل شده است: اول حلال و حرام كه هيچ كس در شناختن آنها معذور نيست دوم آياتي كه عرب زبانان مي توانند آن را تبيين كنند، سوم آياتي كه علماء آن را تفسير مي كنند و چهارم متشابهي كه جز خداوند به آن آگاه نيست، و هر كس جز او ادعاي دانش آن را بنمايد دروغگو است. «3»

از بعضي كتب اهل سنت، نقل شده كه: مي گويند: آيه اي از قرآن نيست

مگر اينكه هفت معنا دارد: ظاهر و باطن و اشارات و أمارات (نشانه ها) و لطايف و دقائق (نكات ظريف و دقيق) وحقايقي، كه ظاهر آن براي عوام و باطن براي خواص و اشارات مخصوص خواص خواص مي باشد و أمارات براي اولياء و لطائف براي صديقين و دقائق براي محبين و حقائق مخصوص انبياء است. «4»

با اين همه، هر متاملي در آيات قرآن كريم، مي تواند دريابد كه بعضي از آيات داراي جمع گسترده اي از معاني مي باشند كه در آيات ديگر نمي توان نظاير آن را يافت و بعضي از آنها خارج از مدلول ظاهري آيات قرار دارند.

بنابراين سطح بندي معارف قرآني و گنجاندن قسمتي از آن در خارج از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 198

محدوده ظاهر الفاظ و انحصار بهره مندان از آنها در گروههاي خاصي همچون دانشمندان يا اولياء يا انبياء و ائمه، مستلزم فرض ذو بطون بودن آيات قرآن كريم است.

روايات حاكي از گستره وسيع معارف قرآني

در مصادر روايي فريقين، رواياتي وجود دارند كه دلالت بر وجود حجم زيادي از علوم و معارف در قرآن دارند. بديهي است اين همه، نمي تواند مربوط به ظاهر قرآن كريم باشد و به بُعد باطني و فرا لفظي و فرا ظاهري آيات كريمه قرآن مربوط مي شود. بعضي از اين روايات را ذيلًا متذكر مي شويم.

عن الباقر (ع): إنّ الله لم يَدَع شيئاً تحتاجُ إليه الأمهُ إلي يَوم القيامَه إلا أنزلَه في كتابِه وبيّنهُ لرسُوله وجَعل لكلٍّ حداً وجعلَ عليه دليلًا يدلُّ عليه «1» از امام باقر (ع) روايت

شده كه «همانا خداوند چيزي را كه امت تا روز قيامت به آن محتاج مي شود را رها نكرده، جز اينكه در كتابش نازل كرده است وبراي رسولش تبيين وبراي هر چيزي اندازه و محدوده اي قرار داده و بر آن دليلي كه دال بر آن باشد قرار داده است.

روايتي ديگر گوياي آن است كه در قرآن، خبر آسمان وزمين و آنچه كه واقع مي شود وواقع خواهد شد وجود دارد چرا كه خداوند فرموده است: «تِبْيَاناً لِّكُلِّ شي ء» «2» و «3» و امام صادق (ع) در روايتي علاوه بر همين مضمون، مي فرمايند: اگر كسي بيايد و از آن همه به شما خبر دهد تعجب مي كنيد. «4» و در جاي ديگر

كتب تخصصي، ج 4، ص: 199

حضرت به خداوند سوگند ياد مي كنند كه در قرآن هر چه كه بندگان به آن محتاج باشند ذكر شده است به طوريكه كسي در قيامت نمي تواند بهانه عدم ذكر امري را در قرآن، عذر خود قرار دهد. «1» اين گستردگي شامل حتي اختلاف بين دو فرد در امور دنيوي مي شود. در روايت آمده كه چيزي نيست كه دو نفر در آن اختلاف مي كنند مگر اينكه اصلي براي آن در قرآن وجود دارد. «2»

ودر مصادر اهل سنت، أبو عبيد قاسم بن سلّام هروي، با اسنادش از مسروق بن أجدع نقل مي كند كه گفته است:

ما نسأل أصحاب محمد (ص) عن شي ء إلّا وعِلمُه في القرآن ولكن عِلمنا قصر عنه. «3»

سوالي از صحابه پيامبر (ص) در مورد چيزي نمي گرديم جز اينكه علم آن

در قرآن بود ولي دانش ما به آن نمي رسيد.

و از ابن مسعود روايت شده است:

إذا أردتم العلم فأثيروا القرآن فإن فيه علمَ الأولين والآخرين «4».

اگر جوياي علم هستيد قرآن را زير و رو كنيد چرا كه در آن علم اولين و آخرين وجود دارد.

ذهبي، با استناد به اين روايت، تاريخچه بحث ظهر و بطن قرآن را در زمان صحابه معرفي مي كند. «5»

مرحوم طبرسي در مجمع البيان پس از ذكر روايت علوي، ظهر و بطن قرآن، اين روايت را در همان راستا ذكر مي كند. «6»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 200

و ابن عطيه در تفسير خود مي آورد كه علي بن ابي طالب (ع) گفته است:

ما مِن شي ء إلا وعِلمُه في القرآن ولكن رأي الرجل يعجز عنه «1»

چيزي نيست مگر اينكه دانش آن در قرآن يافت مي شود ولي فكر افراد از آن ناتوان است.

از همين قبيل، روايتي است كه فريقين از اميرالمؤمنين (ع) نقل كرده اند كه حضرت فرمود:

لَو شِئتُ لأوقرتُ سبعِين بَعيراً في تَفسير فاتِحهِ الكتاب «2» اگر مي خواستم (مي توانستم) هفتاد شتر را از تفسير سوره حمد بار مي كردم.

ابن تيميه در مورد اين روايت مي گويد:

فهذا إن صحَّ عمَّن نُقلَ عنه كعلي وغيرِه لم يكن فيه دلاله علي الباطنِ المخالفِ للظاهر بل يكون هذا مِن الباطنِ الصحيحِ الموافق للظاهرِ الصحيح «3»

اين روايت اگر از منقول عنه كه علي وغير اوست، صحيح نقل شده باشد، دلالتي بر باطن مخالف با ظاهر قرآن ندارد بلكه دال بر باطني است كه صحيح بوده موافق با ظاهر كتاب مي باشد.

وي هر

چند پس از آن، بدون بررسي سندي آن وبيان نظري دقيق، به خاطر استبعاد چنين تفسيري، اشاره به امري كلي كه بر امام علي (ع) واهل بيت او خصوصاً امام صادق دروغ زيادي بسته شده است مي كند. «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 201

اما كلام او دلالت صريح بر باطني بودن اين جمع از تفسير براي سوره حمد دارد و به نظر مي رسد كه اين روايت هيچ دلالتي بر موافق بودن يا مخالف بودن اين تفسير باطني با ظاهر قرآن ندارد وفقط اشاره به حقانيت تفسير باطني براي قرآن مي كند.

بر همين اساس است كه از بعضي دانشمندان نقل شده است كه براي هر آيه اي، شصت هزار فهم وجود دارد وآنچه از فهم آن باقي مي ماند بيش از اين است، «1» و اين در كنار آن روايتي است كه در صحاح أهل سنت از اميرالمؤمنين (ع) همچون مصادر شيعي نقل شده كه از حضرت سئوال شد آيا غير از قرآن، چيز ديگري در اختيار داريد، حضرت فرمودند كه سوگند به خدايي كه دانه را شكافت وخلايق را آفريد غير از قرآن چيزي در اختيار ندارم جز فهمي كه از قرآن خداوند به هر بنده اي كه بخواهد عطا مي كند. «2» امثال اين روايت، همگي دلالت بر ژرفاي ناپيداي قرآن دارند كه هر كسي نمي تواند به آن و فهم قرآن ابزاري براي رسيدن به اين عمق گهربار قرآن و كنكاش در اعماق معارف گسترده آيات الهي است. غزالي براي تثبيت بطن و بطون قرآن، به اين فرمايش

اميرالمؤمنين (ع) و قول دانشمندان تمسك مي جويد «3» و فيض كاشاني پس از نقل روايت حماد بن عثمان از امام صادق (ع) كه دليل اختلاف روايات صادر از ناحيه معصومين را نزول قرآن بر هفت حرف معرفي مي كند، «4» در ذيل آن مي گويد: «ان هذا نص في البطون

كتب تخصصي، ج 4، ص: 202

والتأويلات» «1» يعني روايت حماد و جواز فتوي دادن به هفت گونه متفاوت براي معصومين، صراحت بر وجود بطون و تأويلهاي گوناگون براي قرآن كريم دارد.

و در جاي ديگر به روايت أبوالجارود از امام باقر (ع) اشاره مي كند كه حضرت فرمودند: اگر براي شما حديثي نقل كردم از من بخواهيد كه از كجاي قرآن كريم، آن حديث بدست آمده است. «2»

بنابراين، براي حكم به وجود يا نفي باطن براي قرآن كريم نمي توان، از اين دست روايات چشم پوشي كرد. «3» گفتني است هر چند كه بعضي از روايات فوق سند روشني ندارند و بعضي از اقوال همچون اشتمال هر آيه بر شصت هزار فهم وچند صد علم و ... جاي تأمل و بررسي دارد، اما مجموع روايات فوق وروايات ديگري كه در همين راستا بوده و براي پرهيز از تطويل از ذكر آنها خوداري مي كنيم، «4» در كنار اقوال بزرگان از اعلام فريقين كه ذكر گرديد، مي تواند به عنوان دليلي و يا لااقل شاهد و مؤيدي براي اثبات بعد باطني قرآن، پذيرفته گردد.

جمع بندي

مطالعه مجموعه ي روايات شيعه واهل سنت دال بر وجود باطن براي قرآن، ما را به نتايج زير مي رساند:

1.

فراواني وكثرت ادله خصوصاً روايات، آنهم در شيعه و اهل سنت با

كتب تخصصي، ج 4، ص: 203

عباراتي نزديك به هم و مضاميني مشابه، هر گونه ترديدي در زمينه اعتبار آنها را به كلي منتفي مي سازد. همين فراواني سبب شده است كه برخي از انديشمندان، روايات اين باب را متواتر «1» و برخي مستفيض «2» بدانند.

سند روايات باطن قرآن گرچه در مواردي به علت ارسال يا موقوف بودن دچار مشكل است «3» اما ضعف سندي روايت هيچگاه دلالت بر كذب بودن آن نمي كنند. «4» موافقت مضمون اين روايت با دسته اي ديگري از روايات كه عملًا اقدام به تفسيري كتب تخصصي، ج 4، ص: 204

از نوع باطن براي آيات قرآن نموده اند وعدم مخالفت قرآن با مضمون روايات باطن، در كنار وجود رواياتي كه صحيح السند بوده «1» ودر منابع فريقين يافت مي شود، جايي را براي تشكيك در اين امر مهم و خطير باقي نمي گذارد.

2. با وجود گستردگي اعتقاد به وجود بعدي باطني براي آيات قرآن از زبان پيامبر اكرم (ص) واهل بيت ايشان (عليهم السلام) و صحابه، حتي يك روايت در انكار ورد اين ايده، در مصادر فريقين مشاهده نمي شود واين مسئله را مي توان به منزله تقرير وامضاء اين سيره مستمر در تعامل با قرآن كريم دانست، اين در حالي است كه اگر عده اي از غلات وجاعلان حديث ومنحرفين فكري وعقيدتي، خواسته اند از اين مقوله سوء استفاده نمايند، ايستادگي و مقاومت هايي را از ناحيه اهل بيت (عليهم السلام) در روايات شيعه، مي توان مشاهده كرد. «2»

3. گرچه، در مواردي، تفاسير باطني را تعدادي از منحرفين وغلات ورجال ضعيف بر عهده داشته اند، «3» اما در سلسله سند

تمام روايات بطن قرآن، اثري از اسماعيليه و باطنيه پيدا نشده است.

4. با ملاحظه مجموعه روايات بحث باطن قرآن، بعضي از آنها تنها بر اشتمال قرآن بر «ظهر وبطن» تأكيد كرده اند و برخي از اشتمال هر آيه اي از آن و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 205

برخي ديگر، از ظهر و بطن هر «حرفي» «1» از قرآن سخن گفته اند.

و دسته اي از روايات، با مسلم گرفتن بعد باطني قرآن، تعريف هايي را نيز از آن ارائه داده اند و دسته اي از روايات هم به تبيين جايگاه و نقش و رابطه بطن قرآن با اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) اقدام نموده اند.

5. در روايات شيعه، بطن قرآن، عميق و براي هر بطني، بطني ديگر و در يك مورد به صورت مرسل تا هفت بطن ذكر گرديده است و توانايي تحمل بطن قرآن فقط براي بعضي از اشخاص ميسر معرفي شده هم چنانكه، آگاهي از بطن قرآن، براي ادعاي علم به قرآن ضروري دانسته شده است. ودر روايات أهل سنت، فقط بر نزول قرآن بر هفت حرف واشتمال هر حرفي از آن بر ظهر وبطن تأكيد شده است.

6. تقارن بين «نزول قرآن بر هفت حرف» و «اشتمال هر حرفي از آن بر بطن و ظهر» فقط در روايات اهل سنت مطرح شده است، اما در روايات شيعه، چنين ارتباطي مشاهده نمي شود، جز در يك مورد كه اميرالمؤمنين (ع) هر حرفي را داراي تأويل معرفي مي كند. روايات شيعه ظهر و بطن قرآن را در كنار ديگر ويژگيهاي آن همچون محكم ومتشابه داشتن وناسخ ومنسوخ داشتن و ... مطرح كرده است.

7. در مصادر فريقين، بعضي از روايات، با بيان تفسيري باطني، براي بعضي از

آيات قرآن همچون حروف مقطعه وحروف بسمله، عملًا بر وجود اين بعد قرآني تأكيد كرده اند. وبعضي ديگر معارف قرآن را در سطوح مختلفي دسته بندي كرده اند كه حاكي از ژرفاي متفاوت درياي قرآن كريم است و روايات ديگر از گستردگي معارف آن تا حد اشتمال بر انواع علوم ومعارف سخن گفته بودند. مجموعه اين روايات را مي توان به عنوان دليلي محكم بر اثبات بعد باطني قرآن كريم پذيرا بود. كتب تخصصي، ج 4، ص: 206

3- عقل

اشاره

خداوند متعال با نزول قرآن كريم كه مشتمل بر آيات متفاوتي از نظر معرفتي بود، عقل بشر را به كنكاش در آن دعوت نمود. زماني كه آيات تفكر وتدبر در قرآن نازل شد و از اعراض كنندگان از تأويل در بيانات الهي سرزنش شد، عقل بشر به اين فكر فرو رفت كه اين قرآن مگر داراي چه معارفي است كه در خود پنهان كرده است كه كليد آن قرائت بطني «1» آيات است.

بيان مادي گونه صفات الهي از طرفي ونزول آيه «ليس كمثله شي ء» از طرفي ديگر، كيفيت سياق عبارات و جملات در خلال قرآن كريم وبسياري از موارد ديگر سبب شده بود قرآن وسيله اي براي بيرون كشاندن دفائن عقول معرفي مي شود «2» و يكي از رسالتهاي پيامبر اكرم (ص) آموزش حكمت در كنار كتاب باشد «3».

عقل بشريت بر اين حكم كرد كه يك كتاب آسماني را نمي توان در زنجيرهاي الفاظ زميني، به اسارت كشاند و وزانت خود را در آن ديد كه علاوه بر تاييد بعد باطني و فرا ظاهري آن، اقدام به كنكاش در راه هاي ياري انسان در بهره برداري هرچه شايسته تر از كتاب پروردگار بنمايد تا اين مخاطب

تواناي كلام الهي در قرآني كه مظهر تجلي الهي است مجدانه بكوشد و از نعمتهاي اين خوان گسترده در طول زمان تا قيامت، غافل نگردد كه در غير اين صورت، خسران حكم قطعي وجدان و عقل او خواهد بود.

اين نگرش آن چنان واضح و قطعي است كه در خلال نزول قرآن، فكر پرداختن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 207

به تأويل توسط دوستان و دشمنان قرآن رواج يافت و دستور الهي بر منع و سرزنش تأويل آيات متشابه، از ناحيه افراد مريض القلب واكنشي در خور مي نمود. «1»

اگر بخواهيم حكم عقل بر جواز بلكه لزوم پرداختن به باطن قرآن را تبيين كنيم، مي توانيم آن را در موارد ذيل مرتب نمائيم:

الف) باطن قرآن، لازمه جاودانگي آن است

قرآن كريم آخرين كتاب آسماني و معجزه جاويد آخرين پيامبر الهي است. لزوم هدايت دائم بشريت توسط وحي مي طلبد كه قرآن كريم براي تمام آنها تا قيامت داراي پيام وبرنامه باشد ولي اين برنامه متناسب با زمان هاي مختلف و شرايط گوناگون، در قالب همان الفاظي قرار داده شده كه براي زمان اول نزول قرآن، از آنها استفاده مي شده است. در اين ميان گرچه قواعدي كلي براي بشريت، راهگشاي گويايي است اما اكتفا به اين قواعد عام به معاني كمرنگ نمودن نقش هدايت بخشي ساير آيات قرآني، پس از عصر نزول است و اين با معجزه جاويدي همچون قرآن كريم هم خواني ندارد. از اينرو در صورتي مي توان از مرگ آيات قرآن در طول زماني جلوگيري كرد كه قضاياي شخصيه مندرج در آنها را كه در قالب حادثه اي تاريخي و مانند آن بيان شده است به حكمي كلي و دستور العلمي فعلي تبديل نمود و

فرآيندي كه متكفل اين مهم است تنقيح مناط اصولي يا سبر و تقسيم منطقي است كه رهيافت ما به بطن قرآن كريم مي باشد. «2»

اين نحوه تعامل با قرآن، همزمان با عصر نزول و پس از منقضي شدن زمان نزول آيه، سيره مستمر همه متشرعين و نيز منحرفان از شرع و مخالفان با آن بوده

كتب تخصصي، ج 4، ص: 208

است و اين جز از حكم عمومي عقل بشري به عدم جواز حصر اين كتاب آسماني در چارچوب زمان ناشي نيست.

فراتر از آن مي توان گفت عقل بشري حتي در مورد قوانين اساسي كشورها نيز همين حكم را اجرا كرد. دهها سال از عمر قانون اساسي يك كشور مي گذرد ولي در مسير زمان، قوانين آن بر موضوعات مختلف منطبق مي شود و همگي محدود كردن آن را بر خلاف حكمت تشريع آن مي دانند. قرآن نيز كه در آن آيين الهي براي هدايت بشر تا ابد آمده است، بايد بتواند بر موضوعات و حوادث مختلفي، در هر زمان، منطبق شود و مردم را هدايت كند.

بنابراين، اصل موضوع تطبيق، يك امر عقلايي است وكسي نمي تواند منكر اين موضوع شود؛ مگر آن كه قرآن را كتابي بداند كه مخصوص زمان خاص بوده و در زمانهاي ديگر نقش هدايتگري ندارد. «1»

اما اين دليل عقلي مخصوص قسمي از بطون قرآني است كه دربردارنده نوعي هدايت به سوي حق و كمال باشد در اين قسم، روايات زيادي در مصادر روايي شيعه، سعي بر تطبيق آيات مختلف بر ائمه اهل بيت (عليهم السلام) ونشانه دادن به شيعيان و دشمنان براي يافتن حق ومنهاج اصيل دارند و نيز كليه قصص و آياتي كه به نقل

امور پيشينيان اقدام كرده است، داراي پشتوانه اي مستحكم مي گردند.

و قسمي ديگر از بطون قرآن همچون اسرار و لطايف و اشارات آيات را نمي توان با اين دليل عقلي حمايت كرد. استناد عقلي اين اشارات ولطايف قرآني كه بعضاً مرتبط با هدايت نبوده و پاداشي نوراني از جنس علم و معرفت قرآني است، امري ديگر است كه آن را ذيلًا بيان مي كنيم:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 209

ب) كلام يك ذات لا يتناهي، لا يتناهي است

قرآن كريم به وصف اينكه مخلوق ويژه اي از ذات اقدس الهي است و داراي ارتباط دائم و انتساب حقيقي به حضرت احديت مي باشد، چشمه جوشاني است كه عجائبش فنا ناپذير وشگفتيهايش كهنه ناشدني است. اگر كه ارتباط با قرآن، ارتباط با خداوند متعال بوده، انس با آن، چيزي غير از انس با حضرت حق نيست دقّ الباب الفاظ ظاهري آيات، گشاينده معارفي طاهر وگرانبها وبه تعبير روايات اشارات ولطايفي است كه بهره اولياء الهي مي گردد.

آنچه كه در روايات مبني بر عدم شباهت قرآن با ساير كلام بشر آمده، «1» از همين باب و ارشاد به همين حكم عقلي است.

در همين راستا، روايتي از امام صادق (ع) در كافي نقل شده كه حضرت در پاسخ به عمر بن يزيد پيرامون آيه «والذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل ...» «2» مي فرمايد: اين آيه در مورد رحم آل محمد (ص) نازل شده است ولي در مورد خويشان تو نيز جاري مي شود و در ادامه حضرت به قاعده اي كلي اشاره مي كنند كه «فلا تكوننَّ ممَّن يقُول للشي ء إنّه في شَي ء واحِد» «3» از كساني نباش كه در مورد يك چيز حكم مي كنند كه فقط مربوط به يك امر خاصي مي شود.

فيض كاشاني پس

از ذكر اين روايت، مي گويد: چنانچه مقصود از قرآن، در افراد خاص ومواضعي مخصوص منحصر شود، در اين صورت قليل الفائده وكم بهره مي شود كه قرآن از آن مبرا است كه آن دريايي پايان ناپذير است كه ظاهرش شگفت انگيز و باطنش عميق مي باشد «4». كتب تخصصي، ج 4، ص: 210

با توجه به اين نكته مي توان به تمايز بزرگي ميان متن قرآن و متنهاي انساني دست يافت. متون، اشعار و سخنان برخي از فرهيختگان شايد در بستر زمان برداشت هاي گوناگوني را برتابد، ليكن محدوديت هاي زماني، مكاني و علمي حاكم بر صاحبان آن متون، هرگز اجازه نمي دهد كه همه آن برداشت ها را مقصود و مورد اراده آنان بدانيم، اما درباره قرآن، تمام اشارات و لطايف ودقايق وحقايق استخراج شده از آيات را مي توان با احزار شرايط صحت آن، به خداوند متعال نسبت داد، زيرا منبع وپديد آورنده ي قرآن (خدا) فوق زمان و مكان، صاحب علم بي پايان و محيط بر همه حوادث هستي است، از اين رو كلام او، فراتر از زمان و مكان خاص و ناظر به همه آنها مي باشد.

چنانچه قرآن كريم به مقتضاي هدايت عامه خود، دچار تنزل در حيطه الفاظ و ظاهر مادي شده است اما دليلي براي تنزل و سطحي شدن معارف قرآني وجود ندارد. معارف عاليه قرآن در همان حد اعلاي خود باقي است و لطف الهي بر اين تعلق گرفته كه آيات ظاهري والفاظ قرآن حبل اتصال به بلنداي اشارات ودقايقي باشد كه در بعضي از تعابير، بطن قرآن ناميده شده است. «1»

بنابراين حكم عقل به سنخيت و تناسب كلام صادر از خداوند متعال، مساوق حكم او به وجود باطني فراتر از

ظاهر براي قرآن كريم است.

تعابيري كه در كتابهاي علوم قرآني نقل شده، زاييده التفات به همين مسئله است. زركشي از سهل بن عبد الله تستري (متوفاي 283 قمري) نقل مي كند كه:

لو أعطي العبد بكل حرف مِن القرآن ألفَ فهم، لم يَبلُغ نهايهَ ما أودعَه اللهُ في آيه مِن كتابه، لأنه كلام الله وكلامُه صفتُه وكما أنه ليس لِلّه نهايه فكذلك لانهايهَ لفهم كلامِه «2»

اگر به انسان هزار فهم در إزاي هر حرفي از قرآن داده شود، به

كتب تخصصي، ج 4، ص: 211

نهايت آنچه خداوند در يك آيه از كتابش به وديعه گذاشته نمي رسد؛ زيرا قرآن كلام خداست و كلام خدا صفت اوست و همان گونه كه خداوند بي نهايت است فهم كلام او نيز نهايتي ندارد.

زركشي در جاي ديگر، اين گونه تعبير مي كند:

وذكر بعضهم أن أحرف القرآن في اللوح المحفوظ، كلُّ حرفٍ منها بقدر جبلِ قاف، وأنّ تحت كلِّ حرف معانٍ لايحيط بها إلّا اللهُ عزّوجل «1» برخي گفته اند كه حروف قرآن در لوح محفوظ، هر حرفي از آن به اندازه كوه قاف است و تحت هر حرفي از قرآن مجموعه اي از معاني است كه كسي جز خدا بر آنها احاطه ندارد.

شبيه همين مضامين در آثار ابوحامد غزالي «2» و پس از او در آثار صدر المتألهين شيرازي «3»، از دانشمندان عقل گراي فريقين مطرح شده است.

اين نگاه كه از آن به نگاه الهي محور به قرآن كريم تعبير مي شود در كنار نگاه متن محور كه دليل ژرفاي آن را در ويژگي هايي اعجازگونه عبارات قرآني جستجو مي كند، «4» زمينه بطن كاوي در قرآن را هموار مي سازد.

ج) اثبات حقانيت و هماهنگي قرآن در گرو باطن آن است

قاضي عبدالجبار در بيان ادله ي مذكور

براي باطن قرآن و رد آنها، از قول باطنيه مي نويسد:

اگر باطنيه بگويند: در ظاهر قرآن اختلاف شده است پس بايد باطني براي آن باشد؛ چرا كه «حق» نمي تواند در يك چيز اختلافي وجود داشته باشد، در پاسخ گفته مي شود كه: در باطن نيز اختلاف شده است، پس اين هم نمي تواند حق

كتب تخصصي، ج 4، ص: 212

باشد، علاوه بر آن، اختلاف مردم در چيزي، آن را از حقانيت خارج نمي كنند همانگونه كه در همه علوم و معارف وضع بر همين منوال است و فقط در صورتي اختلاف مضر به حقانيت شي ء است كه حقانيت آن از طريق اتفاق ثابت شده باشد، اما اگر از راهي غير از اتفاق علماء اثبات شده است، اختلاف لطمه اي به آن نمي زند». «1» و در جاي ديگر مي افزايد: «بنابراين قول، ظاهر را دلالتي بر باطن نيست چرا كه با اين حال پر از تناقض و اختلاف، بر باطني دلالت مي كند كه مثل خود داراي تناقض است و لذا از حقانيت ساقط مي شود. «2»

به نظر مي رسد اين استدلال فرضي كه قاضي عبد الجبار در ذهن خود پرورانده است، قابل خدشه بوده و رد وي بر آن منطقي باشد. «3» اما اگر بيان صحيح اين استدلال را به گونه اي ديگر مطرح كنيم، اين اشكال وارد نمي شود؛ و آن اينكه بگوييم:

در قرآن ظواهري از آيات وجود دارند كه در تعارض با ظواهر آيات ديگرند «4» و از آنجا كه در قرآن كريم به تصريح خود آن، اختلافي وجود ندارد «5»،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 213

اين عدم اختلاف را بايد در امري وراي ظهر آيات جستجو كرد، همان بطوني كه با تدبر و تفكر، سبب حل تعارض ظاهري و بدوي بين آيات شده، كليد ارجاع هر متشابهي را به دامان آيه محكمه خود، بدست مي دهد. اين نوع از بطون زماني كه در متشابهات قرآن مطرح مي شود، به «تأويل» نامبردار مي گردد.

اينكه مراد از آيه فَيَومَئذٍ لايُسأَلُ عَن ذَنبِهِ إنسٌ وَلاجانٌّ «1»

عدم سوال در يك موقف خاص از مواقف چند هزار سال قيامت باشد و تعارض آن با آيه شريفه وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ «2»

كه به موقف ديگري از مواقف قيامت مربوط است، برطرف گردد، در اثر تدبر و تفكر در امري فراتر از مدلول ظاهري آن حاصل مي شود. هم چنانكه عدم نسيان و فراموشي مطلق الهي در آيه وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً «3»

با التفات به باطن آيه نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ «4»

كه عبارت از محروم شدن از خير الهي است، از تعارض خارج مي شود.

در همين راستا قاضي نعمان مي نويسد، كه بعضي از آيات به گونه اي است كه به هيچ وجه نمي توان آنها را حمل بر معاني ظاهري شان كرد، مانند آيه وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَهِ لأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقاً (الجن، 16) مراد از «الطَّرِيقَهِ» پيامبر و امام بعد اوست و مراد از «مَّاء غَدَقاً» علم فراوان است. اين معنا چيزي است كه عامه و اهل ظاهر نيز گريزي از آن ندارد، زيرا اگر مراد از ماء آب باشد آن را به فاجر و فاسق نيز

روزي كرده است واختصاص به گروهي كه استقامت ورزيده اند ندارد. «5»

ملاحظه مي شود كه وي عدم صحت تمسك به ظاهر بعضي از آيات را دليلي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 214

بر وجود باطن براي آنها قرار داده است. در اين خصوص دانشمندان همه فرق اسلامي بر لزوم تأويل آياتي همچون آيات صفات الهي و عدم جواز تمسك به ظواهر آنها اتفاق نظر دارند. «1»

بنابراين حقانيت قرآن و «من عند الله» بودن آن را در صورتي مي توان اثبات نمود كه به دو بعد ظاهري و باطني آن توجه شود و ظهر آن از بطنش جدا نگردد و اين چيزي است كه براي اثبات بعد باطني ايات قرآن كافي به نظر مي رسد.

شايد براي اشاره به همين نكته باشد كه در روايتي منسوب به اميرمؤمنان (ع) در پاسخي به شبهاتي كه يك زنديق وملحد به قرآن در خصوص وجود تناقضات در آن مطرح مي كند، پس از اشاره به همين نوع از حلها، به ظهر وبطن آيات اشاره مي شود وحضرت در مورد آيه 56 احزاب إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا آيها الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً باطن عبارت صَلُّوا عَلَيْهِ را فراز ديگر آن يعني وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً معرفي مي كند. «2»

د) دلايلي ديگر

اشاره

براي اثبات بطن قرآن كريم، دلايل ديگري نيز مطرح شده است كه به علت نياز به بحث مبنايي در مورد آن و اثبات جداگانه مقدمات آن ادله، از ذكر مستقل آنها خودداري كرده، مروري سريع بر آن خواهيم داشت:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 215

تطابق قرآن با دو بعد ظاهري و باطني عالم و انسان مستلزم باطني براي آن است

از عبارات متصوفه و باطنيه به تبع بعضي از فلاسفه و عرفاء «1» اين گونه فهميده مي شود كه ايشان قائل به تطابق سه گانه انسان و عالم و قرآن مي باشند. اشتمال عالم بر دو بُعد «غيب» و «شهادت» و وضوح دو جنبه ظاهري و باطني در انسان كه صورت و سيرت (سرائر) انسان ها را حكايت مي كند، مرشد به آنند كه قرآن يعني كتاب تدوين، همچون كتاب تكوين داراي دو بعد ظاهري و باطني است.

ناصر خسرو مي گويد:

اگر چيزهاي باطني نبودي، هيچ كس را به يكديگر فضل نبودي از بهر آنكه چيزهاي ظاهر مرخلق را به يك مرتبه است و خداي تعالي همي گويد: رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ (زخرف، 32) پس اين آيات دليل همي كنند بر اثبات چيزهاي پنهان وچون درجات به فرمان خداي متعال ثابت است، پس عالم باطن ثابت است». «2»

قاضي نعمان در اشاره به همين ايده مي گويد:

«هر محسوسي ناچار داراي ظاهر و باطن است، ظاهرش آن است كه به حس در آيد و باطنش آن است كه

علم بدان تعلق گيرد ولذا ظاهري كه به حس در آيد، مشتمل بر باطني است كه زوج و قرين آن است. «3»

بر اين اساس، همه چيز، حتي سنت پيامبر (ص) و در يك كلمه اسلام داراي ظاهر و باطن است. «4» واصولًا نيازي به اقامه دليل وبرهان براي اثبات باطني براي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 216

قرآن باقي نمي ماند، زيرا نمي توان براي هر چيزي باطني انگاشت اما قرآن، ممتازترين مخلوق الهي، را بدون آن و ناقص قلمداد كرد.

به نظر مي رسد، عليرغم صحت اشتمال عالم بر غيب وشهود ونيز انسان بر ظاهر و باطن، اثبات تلازم آن با باطن قرآن مشكل بنمايد. اينكه انسان داراي بعدي باطني است واموري همچون علم، حسد، بخل، حياء، خشيت، صدق، اخلاص و ... در همين مقوله جاي دارند روشن است «1» اما قرآن كريم، در موارد متعددي الفاظ ظاهري ومداليل آشكار آيات خود، براي اين ابعاد انساني برنامه ريزي كرده است. اين ادعا در ظاهر آيات قرآني، برنامه اي براي بعد باطني انسان و يا عالم نباشد، بدون دليل است و غير قابل قبول، لذا روشن مي شود كه اثبات تلازم باطن براي كتاب تدوين با بعد باطني كتاب تكوين خالي از غموض نيست. علاوه بر اينكه انحصار دسترسي به باطن قرآن به صوفي عارف و سالك و اصل، مخالف با عموميت هدايت قرآن براي كافه بشريت است وچه بسا، يك سالك در ابتداي راه خود محتاج به دريافت برنامه هاي باطني قرآن است كه از آن محروم مي باشد و

اين از حكمت خداوند حكيم به دور است.

لذا اين دليل عليرغم شيوع در مكتب فكري متصوفه و باطنيه، راهنماي تابناكي براي رسيدن به باطن قرآن شمرده نمي شود.

خروج قرآن از حالت معما گونگي به وسيله بطون آن

ابن عربي معتقد است بر خلاف آنچه كه بعضي تصور كرده اند كه قائل شدن به وجود باطني براي قرآن، به معني رمزي گرفتن آن و تصوري معما گونه از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 217

ظاهر قرآن است، «1» پرداختن به باطن و حقيقت تابناك قرآن، سبب مي شود كه از حالت معما گونه ورمزي خارج گردد و ابهامات الفاظ آن روشن گردد. وي براي اين مطلب، اشاره مي كند كه شعر جايگاه اجمال ورموز و پيچيدگي وتوريه است وخداوند متعال به پيامبراكرم (ص) معما و رموز و چيزي كه حضرتش از فهم آن قاصر باشد نياموخت و شعر را سزاوار و لايق قرآن ندانست. بنابراين تنها راه تسهيل فهم قرآن، پرداختن به باطن و بهره مندي از منابع سرشار معارف پنهان و استخدام آنها در حل متشابهات قرآني است. «2»

به نظر نمي رسد كه ابن عربي با عبارت فوق، قصد داشته كه كل قرآن را معما گونه مطرح كند يا منكر اشتمال ظواهر آيات، حتي بدون التفات به بطون آنها، بر معارف گسترده الهي باشد. آنچه از عبارت ابن عربي استفاده مي شود آن است كه وي اين دليل را در خصوص بعضي از آيات قرآن نظير متشابهات وحروف مقطعه و ... مطرح كرده است كه ظواهر آنها بدون التفات به تأويل وبطونشان، قابل فهم همگان نيست و انكار بعد باطني قرآن، سبب ناتواني از درك اين گونه از آيات مي شود.

بر اين اساس، اين دليل از سوي ابن عربي، در خصوص متشابهات قرآن

وامثال حروف مقطعه مي تواند قابل قبول باشد.

ترتب آفات متعدد بر انكار بطن قرآن

امام خميني- رضوان الله تعالي عليه- براي استدلال به باطن قرآن مي نويسد:

... چه آنكه بر صورت توقف كردن و در عالم ظاهر معتكف شدن و به مغز باطن تجاوز نكردن، مرگ است و هلاكت واصل و ريشه جهالت ها وسنگ اساسي انكار نبوتها و ولايتهاست، زيرا نخستين كسي كه در مرتبه ظاهريست و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 218

چشمش از خط باطن كور شد، شيطان لعين بود، چون ظاهر آدم (ع) را ديد و امر براي او مشتبه شد. «1»

به نظر مي رسد بيانات فوق، پيش از آنكه درصدد اقامه دليل براي اثبات باطن قرآن باشد، بيانگر ضروريت و اهميت آن است و بعد از فراغ و مسلم انگاشتن جنبه باطني قرآن، بيان گرديده است.

در هر حال، از آنچه گذشت روشن مي شود كه عقل، ضرورت وجود باطني براي قرآن را اثبات مي كند كه در آن حيات و طراوت قرآن نهفته شده است. بر همين اساس سيد حيدر آملي در اشاره به ضرورت تأويل قرآن مي گويد كه تأويل قرآن عقلًا و نقلًا واجب است. «2»

نكته پاياني در اين خصوص، آن است كه بعضي از محققين برآنند كه داشتن باطن براي قرآن، از نظر عقلي، فقط در حد امكان است، يعني ما اينطور مي توانيم بگوييم كه از نظر ثبوتي و از نظر امكان، هيچ دليلي بر امتناع باطن داشتن قرآن نداريم؛ يعني اينكه از يك كلام، علاوه بر معنايي كه از ظاهر لفظ فهميده مي شود، معناي ديگري را

نيز گوينده اراده كرده باشد امتناع و استحاله عقلي ندارد. البته از نظر عقلي نمي توانيم اثبات كنيم كه حتماً آن كلام باطن دارد؛ بلكه باطن داشتن قرآن، فقط در حد امكان است. «3»

به نظر مي رسد اين گفته، در مورد كلامها و كتب عادي درست باشد ودر مورد قرآن كريم كه كلام الهي است و معجزه جاويد نبوي تا روز قيامت است، صادق نباشد چرا كه راز عدم شباهت كلام خداوند به كلام بشر و تفاوت آن دو همچون تفاوت خود خداي سبحان و بندگانش، در ژرفاي آن نهفته است كه بيان

كتب تخصصي، ج 4، ص: 219

آن در اوايل همين مبحث گذاشت. علاوه بر آن، مي توان به اين بناء عقلاء تمسك كرد كه افراد حكيم در برخورد با مخاطبيني كه فهم مختلفي دارند، به گونه اي سخن مي گويند كه پاسخ گوي تمام سطوح ادراكي باشد به عبارت ديگر از عباراتي استفاده مي كنند كه ذو مراتب باشد و در مورد قرآن كريم كه الفاظ آن محدود و معارف آن گسترده و فراتر از فهم يك قشر خاص و در خور تمام سطوح ادراكي است، همين مسئله جاري است وبنابراين نكته و ادله عقلي پيش گفته، عقل در مورد بطن داشتن قرآن كريم، حكم به ضرورت و لزوم مي كند.

جمع بندي

1. ادله اي كه عقل براي اثبات بطن قرآن كريم، اقامه مي كند در چند قالب ارائه گرديد:

الف) ارتباط مستحكم بين جاودانگي قرآن و بطون آيات آن كه بيشتر در مورد آياتي كه مشتمل بر قواعد

و دستورات هدايتي هستند جاري مي گردد.

ب) ارتباط بين قرآن كريم به عنوان كلام الهي با خداوند متعال و لزوم سنخيت بين اين دو كه بيشتر آن بطوني را كه مشتمل بر دقائق و اشارات و لطائف معرفتي هستند پشتيباني مي كند.

ج) ارتباط بين حقانيت و رفع تناقض و تعارض بدوي و ظاهري آيات با بطون آنها كه اين مورد هم در خصوص بعضي از آيات قرآن مطرح مي گردد.

مجموعه اين سه دليل مي تواند، دليل مستحكم عقلي را بر ضرورت وجود باطني براي قرآن، تشكيل دهد.

2. در كنار ادله فوق، بر اساس مباني تصوف وعرفان و باطنيه دليل ديگري براي بطن قرآن مطرح شد و آن لزوم اشتمال قرآن به عنوان كتاب تدوين بر دو بعد ظهر و بطن همچون عالم تكوين و نيز انسان است كه تلازم بين سه جزء اين دليل، خالي از ابهام نيست.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 220

3. خروج قرآن از حالت معما گونگي و به وسيله بطون آن، دليل ديگري بود كه توسط ابن عربي مطرح گرديد و در خصوص قسمي از آيات قرآن نظير متشابهات و حروف مقطعه داراي كارايي و قابل قبول معرفي شد.

4. دليل آخر كه از عبارت امام خميني برداشت گرديد، بيشتر گوياي ضرورت و اهميت بطن قرآن بود تا اينكه بخواهد به عنوان دليل عقلي مستقل، براي اقناع مخالفين اين بعد تلقي گردد.

4- اتفاق دانشمندان فريقين

اشاره

يكي ديگر از دلايل صحت پرداختن به باطن قرآن، اجماعي است كه همه مسلمانان، أعم از شيعه وسني بر مسئله باطن قرآن

داشته اند. با تتبعي كه در همه آثار و اقوال دانشمندان در اين خصوص صورت گرفته به مخالفي با اصل آن برخورد نكرده ايم، و اگر انتقادهايي صورت گرفته است مربوط انكار حجيت ظواهر و بزرگ نمايي باطن قرآن وقرار دادن آن در برابر ظاهر آن است. اما اينكه بين ظاهر و باطن قرآن جمع شود از پشتوانه فراگير اتفاق همه علماء دين و متخصصان علوم قرآن و مفسران برخوردار است.

از ميان اهل سنت، ابن تيميه در بحث ظاهر و باطن قرآن، به اعتقاد بعضي از صوفيه ومتكلمين به افضليت حضرت علي (ع) در علم ظاهر و باطن قرآن انتقاد كرده ومحققين وائمه صوفيه را بر خلاف آن معرفي مي كند ومي افزايد:

وقد اتفق أهل السنه والجماعه علي أن أبا بكر أعلم الأمه بالباطن والظاهر، وحكَي الإجماعَ علي ذلك غيرُ واحد «1»

اهل سنت وجماعت بر اعلميت ابو بكر به باطن وظاهر قرآن متفق هستند و عده اي اجماع بر آن را حكايت كرده اند.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 221

اين عبارت ابن تيميه، نشانگر مشروعيت پرداختن به باطن قرآن كريم وصحت اثبات آن براي قرآن است واينكه داراي ريشه هاي تاريخي وديني از زمان صحابه بوده به طوريكه بر پيشتازي ابوبكر در باطن قرآن همچون ظاهر آن اجماع شده است. «1» به عبارت ديگر، اجماع بر اعلميت خليفه اول به باطن، نشانه اجماع بر جواز پرداختن به آن، بعد از اثبات اصل وجود آن در قرآن است.

اجماعي بودن وجود بطن براي قرآن كريم آن چنان در تاريخ مسلمانان آشكار است كه خاور شناساني كه به تاريخ مسلمانان پرداخته اند به آن پي برده و اشاره كرده اند. در كتاب «مغز متفكر جهان شيعه» پس از اشاره

به اعتقاد متوكل عباسي به وجود باطني براي قرآن، آمده است:

«اين نظريه (اشتمال قرآن بر معاني ديگري غير از معاني ظاهري) كه به روايتي از قرن دوم هجري پديد آمد، در قرن سوم و چهارم و سده هاي پس از آن در كشورهاي اسلامي وسعت و قوت گرفت و علماي اسلام يقين پيدا كردند كه قرآن علاوه بر معاني ظاهري داراي معاني باطني است، بعضي تصور كرده اند عقيده داشتن به اينكه آيات قرآن داراي معاني مي باشد، يك عقيده شيعي است؛ در صورتي كه تمام فرقه هاي اسلامي، داراي اين عقيده مي باشند و معتقدند كه چون قرآن كلام الهي است به طور حتم در ماوراي معاني ظاهري، داراي معاني ديگر است». «2»

جولد تسيهر نيز از ديگران مستشرقان است كه به اين نتيجه رسيده كه دانشمندان مسلمان، پرداختن به باطن قرآن را مردود نمي دانند. «3»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 222

ابن رشد، وجود ظهر و بطني براي قرآن و شرع را ديدگاه بسياري از مسلمانان صدر اول مي داند. «1»

ذهبي، پس از اشاره به باطن قرآن در نزد شيعه، در جواب كسي كه بگويد: باطن قرآن در روايت نبوي تصريح شده و جمهور مفسرين به آن اعتراف كرده اند پس چرا شيعه را فقط مورد ملامت قرار مي دهد؟ مي گويد: «آن باطني كه در مورد اشاره پيامبر بوده وجمهور به آن اعتراف كرده اند تأويلي است كه لفظ قرآن آن را بر مي تابد نه آنچه كه شيعه به آن معتقد است». «2»

اين عبارت ذهبي نيز اذعان به اعتراف جمهور مسلمانان به اصل بحث قرآن است، همان كه اين كتاب براي تنقيح و تبيين شرايط و ضوابط صحيح آن تدوين گرديده است.

البته مراد ما

از اين اجماع، اجماع مصطلح فقهي نيست، چرا كه با وجود روايات نبوي در فريقين و از اهل بيت (عليهم السلام) در بين مصادر شيعي خاصتاً، چنين اجماعي مدركي خواهد بود اما قصد بر آن است كه عدم اختلاف مسلمانان را به عنوان مؤيدي قوي براي باطن قرآن بيان نماييم.

در اينجا مناسب است فهرستي از نام كساني كه به باطن قرآن كريم اشاره كرده، چه از طريق ذكر روايات آن و چه از طريق شرح آن ونقل اقوال مطرح درباره آن و يا بيان ويژگي هاي جانبي آن، به نحوي اين بعد را براي قرآن تاييد نموده اند را ذكر كنيم:

دانشمندان شيعه

- احمد بن محمد برقي (م 274 ه-) در المحاسن، كتاب العلل، ص 300؛

- صفار قمي (م 290 ه-) در بصائر الدرجات، باب النوادر في أبواب الولايه، باب هفتم و دهم؛

- النضر محمد بن مسعود بن عياش سمرقندي (م 320 ه-) در تفسير عياشي، ج 1، ص 11 و 49؛

كتب تخصصي، ج 4، ص: 223

- محمد بن يعقوب كليني (م 328 ه-) در كافي، ج 1، ص 228 و 332 و 374 و 497- ح 2، ص 599- ج 8، ص 10 و ...؛

- قاضي نعمان مغربي (م 363 ه-) در دعائم الإسلام ص 28 و 39 و 40؛

- محمد بن ابراهيم نعماني (م 380 ه-) در الغيبه، ص 130؛

- محمد بن علي صدوق (م 381 ه-) در معاني الأخبار، ص 3 و 340 و 259 و نيز در علل الشرايع، باب نوادر العلل و نيز در من لايحضره الفقيه، ح 2، ص 485، كتاب الحج؛

- شريف رضي (م 406 ه-) در المجازات

النبويه، ص 51 و 252 و نهج البلاغه، خطبه 18؛

- شيخ مفيد (م 413 ه-) در التذكره بأصول الفقه، ص 29؛

- شريف مرتضي (م 436 ه-) در رساله محكم و متشابه؛

- محمد بن علي، أبو الفتح كراجكي (م 449 ه-) در كنز الفوائد، ص 187؛

- فضل بن حسن طبرسي (م 548 ه-) در مجمع البيان، مقدمه تفسير، ص 33؛

- احمد بن علي طبرسي (م 560 ه-) در الإحتجاج، ج 1، ص 390 و ص 597؛

- فضل الله راوندي (م 571 ه-) در النوادر، ص 22؛

- محمد بن محمد سبزواري در جامع الأخبار (معارج اليقين في أصول الدين)، (قرن هفتم)، ص 116 و 117؛

- سيد حيدر آملي (زنده در 787 ه-) در تفسير المحيط الأعظم، ج 1، ص 203 و 293 و جامع الأسرار، ص 104 و 530 و 610 و در نص النصوص، ص 12 و 72؛

- ابن أبي جمهور إحسائي (م 880 ه-) در عوالي اللئالي، ج، ص 105؛

- حسن بن سليمان حلي (قرن هشتم)، در مختصر بصائر الدرجات، ص 83؛

- زين الدين بن علي (شهيد ثاني)، (م 965 ه-) در منيه المريد، ص 388؛

- شريف الدين علي حسيني استرآبادي (نيمه دوم قرن دهم) در تأويل الآيات الظاهره ...، ص 177 و ...؛

- صدر الدين شيرازي (م 1050 ه-) در تفسير القرآن الكريم، ج 7، ص 108- ج 4، ص 161 و نيز مفاتيح الغيب، ص 488؛

- مولي محمد صالح مازندراني (م 1081 ه-) در شرح أصول كافي، ج 6، ص 348 و ح 11، ص 191؛

- مولي محمد حسن فيض كاشاني (م 1091 ه-) در تفسير صافي، ج 1، مقدمه اول و

كتب

تخصصي، ج 4، ص: 224

چهارم و پنجم و نيز در الأصول الأصيله، ص 24؛

- محمد بن حسن حر عاملي (م 1104 ه-) در وسائل الشيعه، ج 27، ص 196- الفصول المهمه، ج 1، ص 640؛

- سيد هاشم بحراني (م 1107 ه-) در تفسير البرهان، ج 1، ص 49 و 50 و 124 و 125 و ...؛

- محمد باقر مجلسي (م 1111 ه-) در بحارالأنوار، ج 74، ص 137- ج 89، ص 83. 94؛

- سيد نعمت الله جزائري (م 1112 ه-) در نور البراهين، ج 2، ص 77 و 173؛

- ابن جمعه حويزي (م 1112 ه-) در تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 449 و ج 4، ص 39؛

- أبو الحسن عاملي (م 1129 ه-) در مقدمه مرآه الأنوار، ص 6؛

- ميرزاي رشتي (م 1312 ه-) در بدايع الافكار، ص 170 و 171؛

- ميرزا محمد حسن آشتياني (م 1319 ه-) در بحر الفوائد في شرح الفرائد، ج 1، ص 95؛

- ميرزا حسين نوري طبرسي (م 1320 ه-) در مستدرك الوسائل، ج 17، ص 231؛

- آخوند خراساني (م 1329 ه-) در كفايه الأصول، ج 1، ص 55 و 56، مقدمه دوازدهم؛

- علي ايرواني (م 1354 ه-) در نهايه، ج 1، ص 60؛

- أبو الحسن مشكيني (م 1358 ه-) در حواشي المشكيني، ج 1، ص 216 و 217؛

- ضياء الدين عراقي (م 1361 ه-) در نهايه الأفكار، ج 1 و 2- ص 117 و 118؛

- محقق اصفهاني (م 1361 ه-) در نهايه الدرايه، ح 1، ص 162 161؛

- عبد الأعلي سبزواري (زنده در 2773 ه-) در تهذيب الأصول، ج 1، ص 36؛

- بروجردي طباطبائي (م 1380 ه-) در نهايه

الأصول، ص 56 وحاشيه علي كفايه الاصول، ج 1، ص 110؛

- سيد محسن الحكيم (م 1390 ه-) در حقائق الأصول، ج 1، ص 94 و 95؛

- سيد مصطفي خميني (م 1397 ه-) در تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 142؛

- محمد حسين طباطبائي (م 1402 ه-) در تفسير الميزان، ج 3، ذيل سوره آل عمران آيه 7 و نيز قرآن در اسلام، ص 28؛

- امام خميني (م 1412 ه-) در شرح دعاي سحر، ص 105 و .. و تهذيب الاصول، ص 68؛

- أبو القاسم خوئي (م 1413 ه-) در محاضرات، ج 1، ص 240 و 241؛

- محمد بن عبد الرحمن نهاوندي (قرن چهاردهم) در تفسير نفحات الرحمن، ج 1، ص 28 و 31؛

وبسياري از معاصرين ....

كتب تخصصي، ج 4، ص: 225

دانشمندان اهل سنت

- ابن جرير طبري (م 210 ه-) در جامع البيان، ج 1، ص 24، مقدمه تفسير باب في اللغه التي نزل بها القرآن وص 72؛

- قاسم بن سلّام هروي (م 224 ه-) در فضائل القرآن، ص 97 و 98؛

- سهل بن عبد الله تستري (م 283 ه-) در تفسير القرآن العظيم، ص 3 و 83 و 157 و 191 و ...؛

- يعقوبي (م 292 ه-) در تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 43؛

- أبو يعلي موصلي (م 307 ه-) در المسند، ج 4، ص 395؛

- طحاوي (م 321 ه-) در مشكل الآثار، ج 4، ص 119؛

- سليمان بن احمد طبراني (م 360 ه-) در المعجم الكبير، ج 10، ص 106 والمعجم الأوسط، ج 1، ص 226؛

- أبو نصر سراج طوسي (م 378 ه-) در اللمع في تاريخ التصوف الإسلامي، ص 25؛

- أبو حيان توحيدي

(م 378 ه-) در البصائر والذخائر، ص 25؛

- أبو نعيم اصفهاني (م 435 ه-) در حليه الاولياء، ج 1، ص 65 و 211؛

- ابن حزم اندلسي (م 456 ه-) در الإحكام في أصول الأحكام، ج 3، ص 287 و 288؛

- أبوحامد غزالي (م 505 ه-) در إحياء علوم الدين، ج 1، ص 289، باب چهارم؛

- ديلمي (م 509 ه-) در فردوس الاخبار (مسند الفردوس)، ج 2، ص 162؛

- محمد بن مسعود بغوي (م 516 ه-) در تفسير بغوي (معالم التنزيل)، ج 1، ص 35 و 36 و نيز در شرح السنه، ج 1، ص 180، باب الخصومه في القرآن؛ مصابيح السنه، ج 1، ص 41 و 258؛

- محمود بن حمزه كرماني (زنده در 535 ه-) در غرائب التفسير وعجائب التأويل، مقدمه كتاب، ص 88؛

- جارالله زمخشري (م 538 ه-) در الفائق في غريب الحديث، ج 2، ص 322 و نيز در ربيع الأبرار، ج 2، ص 257؛

- ابن عساكر (م 571 ه-) در تاريخ مدينه دمشق، ج 64، ص 101 و ج 42، ص 400؛

- ابن اثير (م 606 ه-) در النهايه في غريب الحديث والاثر، ج 3، ص 151؛

- محي الدين بن عربي (م 638 ه-) در تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص 12 و الفتوحات المكيه، ج 1، ص 51 و 251 و 184؛

كتب تخصصي، ج 4، ص: 226

- ابن ابي الحديد (م 655 ه-) در شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 35؛

- عبدالله بن احمد نسفي (م 710 ه-) در تفسير نسفي (مدارك التنزيل و ...)، ج 1، ص 669؛

- حسن بن محمد قمي نيشابوري (م 728 ه-) در تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان،

ج 1، ص 23 و 26، مقدمه سوم؛

- ابن تيميه (م 728 ه-) در التفسير الكبير، ج 2، ص 39، 40، 49 و نيز در مجموع الفتاوي، ج 8، ص 109، جزء سيزدهم؛

- ابن بلبان (م 739 ه-) در الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان، ج 1، ص 146؛

- أبو اسحاق شاطبي (م 790 ه-) در الموافقات، ج 3، مسأله هشتم؛

- بدرالدين زركشي (م 794 ه-) در البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 153 و 154؛

- هيثمي (م 807 ه-) در مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7، ص 152 و 155 و نيز در مجمع البحرين في زوائد المعجمين، ج 3، ص 281؛

- جلال الدين سيوطي (م 911 ه-) در الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 236 و 185، نوع 77 و نيز در الدرالمنثور، ج 1، ص 7، و ج 2، ص 80 و الجامع الصغير، ج 1، ص 163 و جمع الجوامع، ج 1، ص 695 و ...؛

- متقي هندي (م 975 ه-) در كنزالعمال، ج 1، ص 550 و 622 و ...، ج 10، ص 284؛

- ابن رشد اندلسي (م 1126 ه-) در فصل المقال، ص 33؛

- ابن عجيبه (م 1224 ه-) در البحر المحيط في تفسير القرآن المجيد، ج 1، ص 19، مقدمه تفسير؛

- آلوسي (م 1270 ه-) در تفسير روح المعاني، ج 1، ص 324 و ح 5، ص 62؛

- سلطان محمد گنابادي (م 1627 ه-) در بيان السعاده، ج 1، ص 13؛

- محمد عبدالرؤوف مناوي (م 1331 ه-) در شرح جامع الصغير، ج 2، ص 50 و ج 3، ص 60 و 71 و 162؛

- قاسمي (م 1332 ه-) در محاسن التأويل، ج

1، ص 51- 67؛

و بسياري از معاصرين.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 227

البته ابن عربي براساس مسلك عرفاني خود كه در مواردي از كشف و شهود قلبي براي اثبات صحت و سقم احاديث استفاده مي كند. «1» در خصوص ظهر و بطن قرآن مي گويد:

وقدأ جمع أصحابنا أهل الكشف علي صحه خبرٍ عن النبي (ص) أنه قال في آي القرآن: «أنه ما من آيه إلا و لها ظاهر وباطن وحد ومطلع» «2»

اصحاب ما از اهل كشف و شهود بر صحت خبري از پيامبر (ص) كه در مورد آيات قرآن فرموده اند «همانا آيه اي نيست مگر آنكه ظاهر و باطن و حد و مطلعي دارد»، اجماع كرده اند.

در پايان، تذكر اين نكته ضروري است كه ما در اصل ثبوت باطن براي قرآن ممكن است به اتفاق دانشمندان، بعد از ادله قرآني و روايات و عقل، استناد كنيم ولي در مورد تفسير باطني هر آيه، نمي توان به چنين چيزي تمسك كرد، آن گونه كه بعضي اجماع را در كنار نص يا ظاهر قرآن و روايات نبوي، در صحت معنا باطني شرط كرده اند، «3» چرا كه معنا باطني، آن است كه از ديد غير علماء و اولياء يا معصومين (عليهم السلام) مخفي است و فرض اجماع است بر تفسير باطني آيات خاصي، خلاف فرض و خلف است.

جمع بندي

اشاره

اهتمام حجم عظيمي از دانشمندان فريقين به اين بعد از قرآن در طول قرون متمادي گوياي قبول آن توسط ايشان بوده، حتي در صورت نرسيدن روايتي صحيح السند در اين خصوص، مي توانست دليلي موجه را براي پرداختن به بطن قرآن كريم تشكيل دهد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 228

جمع بندي ادله ي بطن قرآن كريم

- از مجموع آيات و روايات و ادله عقلي و تاييد دانشمندان فريقين، اثبات اصل وجود بطن براي قرآن، حتمي و محرز است.

- عمده ادله بحث باطن قرآن بر پايه ي روايات فريقين استوار بود كه در ميان آنها روايات صحيح السند و معتبر يافت مي شود.

- در مورد بطن قرآن ديدگاه هاي متفاوتي وجود دارد، كه بعضي از ادله، به ديدگاه ويژه اي اختصاص دارد.

- آن ديدگاه مختار كه بطن قرآن را به مداليل فرا ظاهري تعريف مي كند. مي تواند به آيات تدبر و تفكر و آيات تأويل و نيز رواياتي كه همين معنا را براي بطن بيان مي كنند و يا آن را از جنس اسرار و لطائف و اشارات و دقايق قرآني مي داند. و يا آن را وسيله عبرت گرفتن و وعظ انسانها معرفي مي كند، استناد كند چرا كه اين ديدگاه قابل جمع با همه ديدگاه هايي بود كه بطن را به امور فوق تعريف مي كردند. هم چنانكه دليل هاي عقلي نيز پشتوانه محكمي براي آن بوده، پرطرفدارترين نگرش به بطن قرآن را تشكيل مي داد.

- تعريف بطن به «مطلق معاني قرآن» در برابر «الفاظ آن»، بي نياز از هرگونه دليلي است و يا تعريف آن به فهم يا علم (الهي) و مانند اينها، محتاج به اقامه برهان نيست همان گونه كه مخالفي هم براي آن نمي توان يافت.

- بعضي از ادله بطن، آن را براي

قرآن و غير قرآن، مي تواند اثبات كند، نظير آيات فهم وتدبر در قرآن و روايات مربوط به آن، اما بعضي ديگر فقط بطن قرآني را ثابت مي كرد كه از جمله آنها مي توان به عمده روايات از جمله روايات مورد استناد ديدگاه معرفت شناختي همچون تعريف كننده آن به سرّ و حقايق ودقايق قرآن و سه دليل عقلي كه با جاودانگي قرآن و متكلم حكيم و سرمدي بودن آن پيوند خورده بود، اشاره كرد. اين ادله مخصوص بطن قرآن، آن را نه تنها يك خصيصه بلكه يك اختصاص براي قرآن معرفي كرده، در سياق بيان يك فضيلت منحصر به فرد براي قرآن است، به طوري كه در اكثر روايات منسوب به اهل بيت (عليهم السلام) مي توان اين ويژگي را براي بطن قرآن به وضوح مشاهده كرد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 229

فصل چهارم: جايگاه بطن قرآن در تفسير

مقدمه

پس از بيان ادله ي بطن قرآن و تثبيت اصل آن، در اين فصل به جايگاه و نقش آن در تفسير قرآن مي پردازيم و از اين ميان، به علت اهميت روشهاي تفسيري، از اين زاويه به مقوله بطن نگريسته و جايگاه آن را در روشهاي تفسيري مثل روش تفسير بالمأثور (روش تفسير قرآن به قرآن و قرآن به روايات) و روش تفسيري عقلي (اجتهادي) و اشاري (رمزي) و نيز جايگاه آن را در روش تفسيري اهل بيت (عليهم السلام) و ميزان اهتمام آنان به اين مقوله را مورد بررسي قرار خواهيم داد.

1. جايگاه بطن قرآن در روشهاي تفسيري

اشاره

اين بحث از مباحث پايه اي و مهم مقوله باطن و بطون قرآن است كه پرداختن به آن سبب تفكيك بين روشهاي فهم و كشف بطون آيات، كه داراي اقسام صحيح و سقيم مي باشند، گرديده، از خلط بين بطون بدست آمده از رهگذار تاييد شرعي و غير آن جلوگيري مي نمايد.

از آنجا كه در تعريف «روش تفسيري» اختلاف نظر بين صاحب نظران مشاهده مي شود، به عنوان مقدمه، تعريف مورد نظر از اين اصطلاح را بيان مي كنيم: مقصود از «روش تفسيري» استفاده از ابزار يا منبع خاص در تفسير قرآن است كه معاني و مقصود آيه را روشن ساخته و نتايج مشخصي را بدست مي دهد. به عبارت ديگر، چگونگي كشف و استخراج معاني و مقاصد آيات قرآن روش تفسيري قرآن است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 232

گرچه در بيان اقسام روشهاي تفسيري نيز كم و بيش اختلافهايي مشاهده مي شود اما در اين مقال به جايگاه بطن در روشهاي مورد اتفاقي همچون روش تفسير قرآن به قرآن و روش تفسير روايي و روش تفسير عقلي (و اجتهادي) و روش تفسير اشاري

(رمزي) اكتفاء كرده، از پرداختن به روشهاي ديگر همچون روش تفسير به رأي و روش علمي خودداري مي نماييم.

الف) جايگاه بطن در روش تفسيري قرآن به قرآن

در اين روش تفسيري كه خود آيات قرآن به عنوان اولين و مهم ترين مصدر و منبع براي تفسير يك آيه مدنظر قرار مي گيرند بطن قرآن، آسان تر و مطمئن تر مي تواند استخراج گردد. قرآن كريم به حكم اينكه «بعضي از آيات آن بر بعضي ديگر شهادت مي دهند» «1» و يا «قسمتي از آن، مفسر قسمتهاي ديگر آنست» «2» در مواردي راهنماي ما براي جواز عبور از ظاهر و بلكه لزوم رسيدن به معنايي باطني براي آيه بوده و در موارد ديگر به بيان مداليل اشاري و التزامي و بطون آيات خود مبادرت مي ورزد. و اين دو نقش را قرآن نه فقط براي كشف گنجينه هاي نهفته خود كه براي نشان دادن راههاي درست براي اكتشاف اين گوهرهاي قرآني به ديگران انجام داده، جنبه الگويي براي اين مقوله دارد.

به عنوان نمونه قرآن كريم در موارد متعددي اقدام به ذكر اسماء و صفات حُسناي الهي پرداخته، براي خداوند متعال، اثبات سمع، بصير، يد و ساير اموري مي نمايد كه موهم تشابه وجودي خداوند با بعضي از مخلوقاتش مي گردد ولي كتب تخصصي، ج 4، ص: 233

بيان يك قاعده كلي در يك آيه قرآن كه با عبارت لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ «1» صورت مي گيرد رهنمودي از سوي آن بر خطا بودن تمسك به ظاهر اين آيات صفات و لزوم عبور از ظواهر و پرداختن به باطن

آنهاست. وجود همين آيه، سبب شده است كه مسلمانان بر وجوب پرداختن به باطن اين دسته آيات و دست كشيدن از ظواهر آنها اتفاق نظر داشته باشند. «2»

نمونه ديگر اين نقش قرآن، را مي توان در آيه (171) سوره نساء مشاهده نمود كه در آن بر حضرت عيسي (ع) عنوان «كلمه الله» اطلاق مي كند و اين دريچه را بر مفسر مي گشايد كه در افق هاي وسيع معناي كلمه از نظر قرآن و كاردبرهاي گوناگون آن تعمق نمايد و به بطون جديد از آيات ديگر كه اين واژه را استعمال كرده اند نائل گردد در همين راستاست كه در مصادر روايي شيعه، رواياتي يافت مي شود كه «كلمات» تلقي شده توسط حضرت آدم كه سبب پذيرش توبه او گرديد را بر اشخاص همچون پيامبراكرم (ص) و اهل بيت طاهرين او (عليهم السلام) تطبيق نموده، باطن اين آيه را امري فرا رفته از كلمات معهود در اذهان، معرفي مي نمايد. «3»

براي ياد از نمونه ديگر، مي توان به آيه شريفه يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ ... «4»

اشاره كرد كه يك مسلمان را به وجود درجات و مراتب مختلف براي ايمان و يا لزوم انتقال از مرحله نازله ايمان صوري و ظاهري به ايمان قلبي و واقعي و يا اموري ديگر راهنمايي مي كند. از همين دست است آن آيه اي كه يكي از دعاهاي حضرت ابراهيم (ع) را پس از فوز به درجه نبوت و بناي خانه خداوند متعال در روي زمين را كتب تخصصي، ج 4، ص: 234

توفيق مسلمان

شدن و تسليم گرديدن بيان كرده است. «1» اين تعابير جرقه اي است كه براي رسيدن به روشناي انوار نهفته در آيات و محركي است براي كشف ماهيت ذو مراتب ايمان و اسلام و بسياري ديگر از مصطلحات و الفاظ قرآني.

با ذكر نمونه هاي فوق و نمونه هايي ديگر از اين دست كه در قرآن بسيار يافت ميشود، جايگاه روش تفسير قرآن به قرآن در كشف و استخراج بطون آيات، آشكار مي گردد. بطون بدست آمده از اين روش، مطمئن ترين و دقيق ترين معاني باطني محتمل براي آيات مي باشد.

علامه طباطبائي كه تفسير خود را با استفاده از اين روش نگاشته است، براي بيان بطون مختلف آيه شريفه وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلَا تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً «2»

به آيات ديگري همچون أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ «3»

و نيز أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ «4»

اشاره مي كند ونهي از شرك در عبادت را تا نهي از پرستش هواي نفس و نيز نهي از عبادت شيطان كه با پيروي از او محقق مي شود، تعميق مي بخشد و تمام صورتهاي سر سپردگي به غير خدا اعم از بتهاي سنگي و چوبي و شيطان و خود پرستي و حتي غفلت از حضرت حق را مندرج در تحت نهي آيه اول معرفي مي نمايد. «5»

ب) جايگاه بطن در روش تفسيري روايي

در اين روش، كه روايات به عنوان مصدر اوليه و اصلي تفسير آيات قرآن در نظر گرفته مي شوند، رسيدن به باطن آيات در كنار تفسير ظاهري، ممكن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 235

مي باشد، از ديدگاه كساني كه رسيدن به باطن و توان فهم و شناخت آن و جواز انتساب بطن محتمل به آيه مد نظر

را مخصوص پيامبر (ص) و يا حضرت و اهل بيت ايشان (ع) مي دانند روايات مأثور نقشي حياتي و مهم را در كشف بطون آيات و در نتيجه رسيدن به معارف عميق قرآن و جري آن در شرايط زماني و مكاني گوناگون، ايفا مي نمايد و از ديگر ديدگاه كه اين امر را منحصر به معصوم نمي بيند روايات داراي نقشي راهنما و راهبر در راستاي تبيين ويژگيها و تمايزات معاني باطني از ظاهري داشته، راه رسيدن به قواعد كلي و استخراج بطون از ظواهر آيات و آفتها و آسيب هاي عقل را خاطر نشان مي نمايد.

اين امر بخصوص در ميراث روايي شيعه كه به طور وسيع به تثبيت اصل وجود بطن براي قرآن و بيان ويژگي هاي آن و تعاريف اين حوزه معرفتي قرآن پرداخته است آشكار مي شود. دهها روايت شيعي علاوه بر موارد فوق، اقدام به ذكر بطون قسمي از آيات قرآن كريم نموده، با تصريح به باطن بودن آن، دريچه اي بسوي رسيدن به ماهيت حقيقي بطن قرآن را گشوده اند كه ما مجموعه اين روايات را در فصول مختلفي همچون ادله روايي بطن و نمونه هاي روايي آن ذكر كرده ايم.

ج) جايگاه بطن در روش تفسير عقلي (و اجتهادي)

در اين روش، نيز وي فكر استدلال و برهاني به كمك آيات قرآن و روايات آمده و با جمع بندي، دسته بندي و مقايسه نصوص و تعاليم مندرج در كتاب و سنت، اقدام به كشف بطون آيات مي نمايد.

قبلًا رواياتي را كه بطن قرآن را به تدبر و تفكر و فهم تعريف كرده بود، بيان نموديم. «1» اين احاديث، گوياي توان رسيدن به بطن قرآن از طريق اعمال روش تفسيري اجتهادي و يا عقلي در فهم آيات است و نيز خواهيم گفت

كه بسياري

كتب تخصصي، ج 4، ص: 236

از دانشمندان فريقين، همين شيوه را براي رسيدن به باطن آيات پيشنهاد مي كنند هم چنانكه بعضي ديگر راه تزكيه نفس و صفاي قلبي و كشف و شهود عرفاني را براي آن ضروري مي بينند. «1»

و در خصوص راههاي رسيدن به بطن قرآن، روش تنقيح مناط و يا تقسيم براي استخراج قواعد و احكام الهي گسترده از آيات، متكي به اين روش تفسيري آيات قرآن است.

آن روايتي كه امام سجاد (و نيز امام حسين (ع)) معارف و تعاليم قرآن را به چهار دسته عبارات، اشارات، لطائف و حقايق تقسيم مي كند «2» و يا آن روايتي كه در منابع اهل سنت از ابن عباس نقل شده، مبني بر تقسيم چهارگانه آموزها و تفاسير به قسمي كه همگان از آن آگاهند و تفسيري كه علماء به آن مي پردازند و ... «3» گوياي امكان رسيدن به بطن قرآن از طريق اشارات آيات براي علماء و خواص است. لذا اين روش تفسيري داراي جايگاه مهمي در حوزه بطن آيات مي باشد، هر چند اين، بدان معنا نيست كه با استفاده از اين روش و به كمك عقل و استدلال، مي توان به تمام بطن آيات و بطن تمام آيات دست يافت.

د) جايگاه بطن در روش تفسير اشاري

اشاره

بطن قرآن، بيشترين اهميت را در همين روش دارا مي باشد، همچنانكه پايه و اساس پرداختن به اين روش تفسيري را بحث بطن و بطون قرآن كه فراتر از ظواهر آنند تشكيل مي دهد.

پيش از پرداختن به اين مبحث، به عنوان مقدمه، مقصود خويش را

از «اشاره» و «تفسير اشاري» بيان مي كنيم:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 237

- «اشاره» در لغت به معاني علامت و نشانه دادن به عنوان انتخاب چيزي (از قبيل قول يا عمل يا نظر) است «1» و در اصطلاح، دلالت لفظ بر چيزي است كه از كلام فهميده مي شود و از لوازم معناي مقصود شمرده مي شود بدون اينكه لفظ براي آن وضع شده باشد «2» و اين دلالت گاهي بصورت آشكار بوده و گاهي مخفي و پنهان است به طوريكه پي بردن به آن نيازمند تأمل و تفكر است. «3»

مقصود از «تفسير اشاري» آن است كه آيات قرآن بر اساس اشارات مخفي كه در خود دارد، تفسير شده و اين امر منجر به كشف معاني جديدي براي مفردات و تركيبات كلمات قرآن، غير از مداليل ظاهري آنها شود و به عبارت ديگر بر اساس عبور از ظواهر قرآن و اخذ به باطن استوار باشد. «4»

در اين نوع تفسير، بر اساس وجود باطني براي آيات، مطلبي از آيه برداشت و نكته اي روشن مي شود كه در ظاهر الفاظ بدان تصريح نشده است و جزو مداليل التزامي آن به حساب مي آيند. «5»

همان گونه كه اين روش تفسيري داراي گونه هاي متعددي همچون تفسير اشاري نظري و اشاري فيضي يا شهودي و نيز تفسير اشاري باطني محض و تفسير اشاري باطني صحيح است، بطن در آن، داراي ويژگيهاي مخصوص به خود مي گردد كه به هر كدام جداگانه خواهيم پرداخت:

روش تفسير اشاري نظري

در اين روش كه در بين طبقه عرفا و فلاسفه و صوفيه مشاهده مي شود، با استفاده از مباني و تعاليم عرفان نظري يا تصوف نظري، آيات قرآن تفسير شده و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 238

در اين راه از حدود ظواهر آيات تجاوز نموده به اموري پرداخته مي شود كه حد اكثر دلالت الفاظ قرآني بر آنها، در حد اشاراتي غير آشكار بوده و در حوزه تأويلات باطني آيات قرار مي گيرد.

در اين شيوه تفسيري غالباً دليلي و يا قرينه اي عقلي و يا نقلي براي تأويل و بطن يابي اين چنيني آيات ارائه نمي شود و به همان مباني، عرفان نظري و فلسفه الهي و تصوف اكتفاء مي شود. به عنوان نمونه از صوفيه حكايت شده كه در تفسير آيه شريفه وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ «1»

مي گويد: «واذكر اسم ربك الذي هو أنت أي إعرف نفسك واذكرها ولاتنسها فينساك الله ...» «2» تفسير ياد خداوند به ياد خود بر اساس نظريه وحدت وجود است كه مورد قبول غالب صوفيه و عرفا است.

ابوحامد غزالي در مورد تفسير عبارت فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»

مي گويد: كه «هر كس خواستار ادراك وحدانيت حقيقي است بر او واجب است كه فكر كردن به دو زندگي دنيوي و اخروي را از خود دور سازد «4» در اين شيوه تفسيري، تعابير از حدود دلالت لفظي قرآن خارج است و در حقيقت تفسير قرآن نيست بلكه بيان ديدگاهها و مباني تصوف و عرفان نظري در ذيل آيات قرآن است. اين امر چنانچه به حد تحميل مباني و نظريات بر قرآن برسد، تفسير به رأي بوده و انتساب قطعي آنها به قرآن و خداوند، جايز نمي باشد.

ولي اگر اين مطالب، بدون عنوان تفسيري براي آن، مطرح گردد، از حوزه تفسير قرآن خارج و در نتيجه احتمال دخول آن در تفسير به راي محرم منتفي مي گردد. امام خميني برداشت هاي عرفاني از آيات را، نه از

مقوله تفسير، بلكه اشارات و لوازمي از آيات الهي مي دانند كه از تفكر و تدبر در آيات بدست آمده

كتب تخصصي، ج 4، ص: 239

و نپرداختن به اينها را سبب مهجور ماندن قرآن كريم مي داند. «1» اما علامه طباطبائي و استاد معرفت بر اين گونه بطن يابي از آيات خرده گرفته اند. علامه طباطبائي در مقدمه تفسير الميزان با اشاره به روش تفسير صوفي مي نويسد:

اما اهل تصوف به خاطر مشغول بودن به سير باطني در خلقت و توجه آنان به آيات انفسي و التفات كمتر به عالم ظاهر و آيات آفاقي، فقط به تأويل قرآن پرداختند و تنزيل (و ظاهر قرآن) را كنار گذاشتند و اين مطالب موجب جرأت مردم بر تأويل قرآن و تأليف سخنان شعري و استدلال از هر چيزي براي هر چيزي شد. تا آنكه در نهايت كار به تفسير بر اساس حساب جمل و برگشت دادن كلمات به زبر و بينات و حروف نوراني و ظلماني و غير آن شد. «2»

استاد معرفت نيز در مورد تفسير عرفاني (رمزي و اشاري) مي نويسد:

در اينجا براي اهل عرفان باطني تفاسيري هست كه بر اساس تأويل ظواهر (آيات) و أخذ به باطن تعابير (قرآن) بدون توجه به دلالتهاي ظاهري آنها، پايه گذاري شده است و بر دلالت رمز و اشاره بر اساس اصطلاح خودشان مي باشد و از اطراف و جوانب كلام استفاده مي كنند نه از صريح الفاظ و دلالت كلام. آنان براي ظواهر تعابير، باطن هايي را فرض كرده اند و آنها را بر قرآن كريم حمل مي كنند و در اين راه به ذوق عرفاني ويژه اي استناد مي كنند كه ما وراي فهم معمولي مردم است. «3»

البته علامه طباطبائي

و استاد معرفت، پرداختن به بطن قرآن كريم را در چارچوب احاديث نبوي و تعاليم ائمه (عليهم السلام) جايز و توجه به بطون آيات را در كنار ظواهر و متناسب با آن، امري پسنديده مي دانند. «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 240

بطن بدست آمده در اين روش تفسيري، چنانچه بر اساس مباني مقبول و مطابق با تعاليم شرع مقدس و تاييد شده بوسيله نصوص ديني، كشف شده باشد و نيز داراي شرايط صحت بطن مقبول (كه در آينده به آن خواهيم پرداخت) از جمله داراي ربطي دلالي با ظهر آيه باشد مورد قبول واقع خواهد شد. در غير اين صورت بخاطر عدم استناد به معصوم (عليهم السلام) نمي تواند به عنوان بطن همان آيه، پذيرفته گردد هر چند مشتمل بر مطلبي صحيح و قابل قبول در حوزه شرع باشد، البته مي توان بعضي از اشارات باطني اين روش را از باب پديده «تداعي معاني» و «الشي ء بالشي ء يذكر» پذيرفته و ظهر آيه را سر منشأ پي بردن به اين معناي نهفته به حساب آورد، اما قرار دادن آن به عنوان تفسير آن آيه مشخص، محتاج به دليل عقلي يا نقلي كافي آن است. «1»

روش تفسير اشاري شهودي (فيضي)

در روش تفسير اشاري شهودي يا فيضي كه در شاخه صوفيانه از آن به تصوف فيضي نيز ياد مي شود، مفسر با استفاده از شهود باطني خويش و تجلياتي كه بر قلب او مي شود، به تفسير قرآن مي پردازد كه اين باطن منكشف براي او، گاهي همراه با انكشاف صله و ربط آن با مدلول ظاهري آيه است و گاهي فاقد اين ضابطه مي باشد.

اين شيوه تفسيري، مورد تكريم بعضي از مفسران واقع گرديده است. ملا

صدرا در تفسير خود مي گويد:

چه بسيار معاني دقيقي از اسرار قرآني كه بر قلبي كه خود را تنها مشغول ذكر و فكر ساخته است، خطور مي كند؛ اما كتب تفسير از آن معاني خالي است و حتي مفسران هوشمند از آن اطلاعي نيافته اند و هرگاه چنين معارفي بر دل

كتب تخصصي، ج 4، ص: 241

مراقب، آشكار گردد و او آنها را بر مفسران عرضه كند، آنان آن معنا را خواهند پسنديد و خواهند دانست كه اين معاني از يافته هاي دل هاي پاك واز لطائف خداوندي بر صاحبان همت هاي عالي متوجه شده است. «1»

و شاطبي، از دانشمندان اهل سنت، پس از كلامش پيرامون ظاهر و باطن قرآن، به بيان شروط اعتبارات قرآني وارده بر قلوب پرداخته وپس از تقسيم آن به منشأ و خاستگاه قرآني و يا وجودي در مورد نوع خاستگاه قرآني آن مي گويد:

... بدون هيچ اشكالي آن (شهود والهامات قلبي) در فهم باطن قرآن معتبر است، چرا كه فهم قرآن فقط بر قلوب، مطابق با آنچه كه قرآن براي آن نازل شده است، وارد مي گردد و آن هدايت تامي است كه به حساب تكاليف و احوال آن، سزاوار ولايق هر يك از مكلفين مي شود؛ و در اين صورت پيمودن چنين راهي، حركت در صراط مستقيم است. «2»

وي پس از بيان شروط فوق، در مورد مطالبي كه فاقد آن شروط باشند، مي گويد كه كساني كه اينگونه اعتبارات قرآن از آنان نقل شده، تصريح نكرده اند كه آن مطالب مقصود از خطابات آيات به خلق باشند

و نسبت به مراد بودن آن، سكوت كرده اند و اگر احياناً در مواردي به مراد بودن آن تصريح شده است مربوط به كساني است كه هنوز به مقصد نرسيده و مشغول طي طريق مي باشند. «3»

از ديگر طرفداران اين گونه از تفسير اشاري از نوع صوفي آن مي توان از تفتازاني نام برد كه مي نويسد:

اما آنچه كه برخي محققان گفته اند كه نصوص قرآن بر ظواهر آن باقي است اما در آن، اشارات مخفي به امور دقيقي است كه براي اهل سلوك كشف مي شود كه ممكن است اين اشارات را با ظاهر آيات كه مقصود است جمع كرد، اين

كتب تخصصي، ج 4، ص: 242

مطلب از كمال ايمان و محض عرفان است. «1»

آلوسي در تفسير خود اين ديدگاه را نقل و تقرير مي كند. «2»

اين ديدگاه مورد پسند صاحبنظران ديگري همچون شيخ تاج الدين بن عطاء الله اسكندري (در كتاب لطائف المنن خود) و استاد حسن عباس زكي (در مقدمه تفسير قشيري) واقع شده و استاد معرفت نيز با آنان همراه شده و بين تأويلات اهل دل و عرفا كه عليرغم پرداختن به ظاهر از معارف دقيق باطني آيه، غافل نمي شود و بين تأويلات باطنيه فرق گذاشته و اولي را تأييد و دومي را مردود مي داند. «3»

علامه مناوي در فيض القدير و آلوسي در تفسير روح المعاني، از غزالي در كتابش «احياء علوم الدين» نقل مي كند كه گفته است علم دو قسم است: علم مكاشفه وعلم معامله؛ علم مكاشفه كه همان علم باطن است غايت و

نهايت همه علوم است و آن علم صديقين و مقربين است. «4»

استاد مطهري در مورد معارف غني الميزان، گفته است:

الميزان همه اش با فكر نوشته نشده است. من معتقدم كه بسياري از اين مطالب الهامات غيبي است. «5»

زركشي در البرهان پس از اصرار بر وجود معاني عميق و مخفي باطني براي قرآن و اينكه در فهم بعضي از آيات، تفسير ظاهري كافي نيست، به عنوان نمونه به آيه وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَي (انفال، 17) ونيز آيه قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ (توبه، 14) اشاره مي كند در ذيل آيه أخير مي گويد كه براي فهم حقيقت اين آيه، از درياي علوم مكاشفات ياري خواسته مي شود. پس گريزي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 243

نيست از اينكه وجه ارتباط افعال با قدرت و نيز وجه ارتباط قدرت با قدرت الهي دانسته شود تا اينكه آن حقيقت منكشف و روشن گردد و از اين جهت است كه بندگان در فهم و درك متمايز مي گردند بعد از اينكه همگي در فهم تفسير ظاهري با يكديگر مشتركند. «1»

بطني كه از طريق تزكيه و تهذيب مشروع قلبي حاصل مي گردد، برخلاف قسم قبلي (اشاري نظري)، بر قواعد و تئوريهاي فكري مترتب نيست بلكه اموري است كه غالباً لطائف و اشارات و مشتمل بر استخراج معاني و مفاهيم جديدي از آيات قرآن مي باشد و شايد بتوان در تقسيم چهارگانه معاني توسط قرآن امام سجاد (ع) به عبارات و اشارات و لطائف و حقايق، «2» آن را به لطايفي مربوط دانست

كه بهره اولياء الهي مي گردد.

به نظر مي رسد اين بطون براي آيات، چنانچه به خودي خود مشتمل بر امري صحيح و قابل قبول از نظر شرع و عقل باشد و در مقدمات آن قصور و تقصيري رخ نداده باشد، با قطع نظر از ارتباط آن با قرآن و تناسبش با ظاهر آيه مورد نظر، مي تواند ارزشمند باشد اما مقوله تفسيري بودن آن و اسناد آن به آيه و مراد الهي بودنش، نيازمند حفظ تناسب آن با ظهر آيه و ارائه رابطه دلالي جديدي بين بطن و ظهر قديم آيه است، در غير اين صورت از آنجا كه شهود در مواردي داراي مصادر ومصاديقي شيطاني مي گردد وتشخيص مرز آن با مصاديق الهي قابل تعيين دقيق وكنترل شده نيست، نمي تواند براي ديگران حجت باشد ودر حد يك احتمال اعتبار پيدا مي كند. «3»

ابن عربي، از پيشگامان همين روش تفسيري، در خلال تقسيم مراتب علوم

كتب تخصصي، ج 4، ص: 244

به «علم العقل، علم الأحوال و علم الأسرار» در مورد قسم اخير مي گويد:

و اما شخص عاقل وكسي كه در پي صلاح خويشتن است آن را دور نمي افكند ولي مي گويد كه آن ممكن است صادق ويا كذب باشد و براي هر عاقلي در برخورد با علمي اين چنيني كه توسط غير معصوم ارائه مي شود، همين رفتار سزاوار است و براي شنونده نه تصديق و نه تكذيب آن، الزامي ندارد بلكه توقف مي كند و در مواردي كه محال عقلي نيست بلكه عقل آن را جايز مي داند

يا نسبت به آن ساكت است و ركني از اركان شريعت و اصلي از اصول آن را نابود نمي سازد، تصديق داراي ضرر نيست. پس اگر امري جايز در نگاه عقل آورد كه شارع نسبت به آن ساكت بود، سزاوار نيست كه آن را رد نمايي و ما مخيّر در قبول آنيم؛ چنانچه حال مخبر، اقتضاي عدالت داشته باشد از او مي پذيريم هم چنانكه شهادت او را در اموال و جانها پذيراييم و اگر عدالتش برايمان ثابت نباشد در مفاد خبر مي نگريم كه اگر داراي وجهي حقيقي باشد مي پذيريم و إلا آن را در باب ممكنات و جائزات رها مي كنيم و در مورد قائل آن چيزي نمي گوييم چرا كه آن شهادتي است كه نوشته شده و مورد باز خواست آن واقع مي گرديم. خداوند متعال مي فرمايد: سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ «1» و «2».

در هر حال، در حالت عدم حجيت اين شهود عرفاني، فرقي نيست بين اينكه مفسر تفسير اشاري شهودي ادعا كند كه تنها تفسير آيات همان مطلب شهودي است يا تفسير ظاهري را هم بپذيرد.

روش تفسيري باطني محض

در اين روش، آيات قرآن نه بر اساس نظريات عرفاني و صوفيانه و نه بر اساس شهود و ادراكات و الهامات قلبي حاصل از تهذيب و تزكيه نفس كه در

كتب تخصصي، ج 4، ص: 245

نتيجه عدم مبالات به حرمت قرآن و به منظور كشيدن زمام آيات به دنبال عقايد و خواسته هاي هوس آلوده اشخاص، تفسير به رأي شده، قرآن به عنوان مؤيدي براي افكار و آراي اين و آن مورد سوء استفاده قرار مي گيرد و از آنجا كه ظاهر قرآن چنين بارگران را كمتر بر مي تابد، از باطن مزعوم آيات آن،

براي اين هدف، استفاده مي شود.

در اين روش، تفسير فرقه باطنيه وحجم گسترده اي از تفاسيري همچون لطائف الاشارات قشيري و تفسير ابو عبد الرحمن سلمي (حقائق تفسير) و بخشي از ميراث روايي تفسيري فريقين به خصوص شيعه، گنجانده مي شود.

از ويژگيهاي اين روش تفسيري مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

- عدم تناسب معناي باطن بيان شده با ظاهر آيه.

- ارجاع يك آيه به اشخاص پس از عصر نزول بدون وجود روشن ملاكهاي اصلي و روشن آيه در آنان.

- همسويي با عقايد و آراي فرقه اي و تعصبات مذهبي.

- وجود افرادي دروغگو وغالي و ضعيف و يا ارسال در سلسله سند موارد روايي آن.

از موارد زير مي توان به عنوان نمونه اين روش تفسيري ياد كرد:

- شاطبي در الموافقات نقل مي كند كه شخصي بنام عبد الله بن محمد، مؤسس دولت فاطميون در مغرب و مصر، از دو مشاور خود كه از قبيله كتامه بودند، كمك مي گرفت و يكي را «نصرالله» وديگري را به «الفتح» صدا مي زد و به آنان مي گفت كه خداوند شما را در قرآن در سوره نصر إذاجَاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتحِ ياد كرده است و آيه ي كُنتُم خَيرَ أمَّهٍ أُخرِجَت للنَّاسِ «1» را به صورت «كتامه خير أمه أخرجت للناس» قرائت مي كرد. «2»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 246

- از ابن عربي حكايت شده كه در تفسير آيات مربوط به كعبه و بيت و حج مي گويد:

بيت قلب است و مقام ابراهيم، مقام روح و مصلي مشاهده مواصله الهيه است و شهر با امنيت، سينه انساني است و طواف اشاره به رسيدن به مقام قلب و بيت معمور، قلب عالم است و حجر أسود، روح است. «1»

بر

اساس مباني فرقه باطنيه كه همان اسماعيليه مي باشند مقصود از نماز و زكات و روزه و حج و عمره و مسجد الحرام و مشعر الحرام، يك شخص معين (يعني پيشواي باطنيه) است و شناخت اين امور، عبارت از شناخت آن شخص است «2» و به همين ترتيب تمام آياتي كه يادي از اين فرائض و واژه ها باشد مورد تأويل واقع شده و از ظاهر آن دست كشيده مي شود.

در اين روش بطوني كه از غير معصوم (ع) صادر مي شود غير قابل قبول و از مصاديق بارز تفسير به رأي بوده و در مواردي به شرك نيز منتهي مي شود. «3»

روش تفسير باطني صحيح

علاوه بر روشهاي سه گانه فوق، مي توان روش ديگري را براي بهره مندي از بطون آيات قرآن اتخاذ كرد كه آفات و آسيبهاي روشهاي قبل را نداشته باشد. دراين روش، از شيوه هاي گوناگون براي تأييد و اطمينان از صحت بطون به نظر رسيده، استفاده مي شود و سعي مي شود حتي الامكان از خوان گسترده روايات نبوي و روايات معصومين (عليهم السلام) بهره برده، در صورتي كه نكته اي به ذهن آيد كه فراتر از ظاهر آيه است، با روايات ديگري، مضمون آن تأييد گردد و يا از نيروي عقل برهاني براي اثبات جواز و امكان و صحت آن تفسير كمك گرفته مي شود و در صورت نبود ادله قانع كننده براي اثبات صله آن با ظاهر آيه، از انتساب آن به عنوان

كتب تخصصي، ج 4، ص: 247

تفسير آيه، به خداوند متعال و مراد الهي اجتناب شده، به عنوان احتمال مطرح مي گردد.

اين شيوه هاي مختلف، در مواردي منجر، به اخذ قواعدي كلي براي جريان در موارد مشابه با مورد نزول

آيه وگاهي منجر به تطبيق يك آيه بر مصاديق جديد وگاهي منتهي به بيان اشارات و لطايفي مي گردد كه از آيات بدست مي آيد.

از موارد اين روش باطني صحيح، مي توان به روايتي اشاره كرد كه آيه شريفه .. مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً «1»

را به دعوت به حق و بيرون آوردن آن نفس از گمراهي به هدايت تأويل كرده، پسنديده بودن احياء ظاهري جسم مادي و ناپسند بودن قتل آن را به هر گونه نجات از گمراهي معنوي و فكري و اضلال آن تأويل كرده است.

نمونه متعددي ديگري از آداب معاشرت است كه از داستان همراهي و مذاكرات حضرت موسي با خضر (ص) استفاده شده، «2» دستورات هر متعلمي را در رابطه با استادش در خود گنجانده است.

و يا در آيه ارْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «3»

با الغاي خصوصيت از زمان، مكان و افراد قصه اين قاعده كلي بدست مي آيد كه شيادان و مخالفان راه هدايت، فرزندان ما را به بهانه بازي و غذا از ما جدا مي كنند و قابل پندآموزي و عبرت گيري از آن داستان قرآني مي شود.

با استفاده از الغاي خصوصيت و اخذ قواعد مي توان جريان قرآن را همچون جريان ماه و خورشيد درك كرده و به راز جاودانگي آن در زمانها و مكانهاي مختلف پي برد. در اين روش نيز براي استخراج بطون مطمئن و صحيح بايد ضوابطي را رعايت كرد كه در جاي خود به آن خواهيم پرداخت. كتب تخصصي، ج 4، ص: 248

جمع بندي

1. بطن قرآن كريم در بيشتر روشهاي تفسيري، كاربرد داشته، در

هر روشي، به شيوه اي خاص به باطن قرآن پرداخته مي شود.

2. از ميان دو روش تفسيري نقلي، در روش تفسيري قرآن به قرآن، به بطوني پرداخته مي شود كه در ظواهر آيات ديگر به آن اشاره شده است و در روش تفسيري روايي، رواياتي مورد توجه قرار مي گيرند كه به بيان مطالبي مي پردازند كه از حيطه تفسير ظاهري خارج بوده، به مداليل التزامي آشكار و غير آشكار آيات و قواعد كلي نهفته در آيات و بعضي از فروع احكام دين اشاره كرده اند.

3. در روش تفسير اجتهادي يا عقلي، آن بطوني بدست مي آيند كه از طريق تدبر و تفكر، قابل حصول بوده مي توان با استدلال عقل برهاني و نظري، آن را مستند نمود. اين روش را مي توان مورد اشاره رواياتي دانست كه بطن قرآن را به «فهم» و «تدبر» تعريف كرده اند.

4. براساس روش تفسير اشاري، قرآن كريم داراي اشاراتي به بطون خود بوده، در گونه هاي اشاري نظري و شهودي و باطني محض و باطني صحيح، اين بطون از خصائص مختلفي برخوردارند.

5. در روش تفسير اشاري باطني محض، تأويلات دور از لفظ، سبب عدم مقبوليت آن بطون شده، بعضي از تفاسير فريقين همچون باطنيه و تفسير قشيري و ... به اين نوع از بطون قرآن پرداخته اند.

6. در ساير گونه هاي تفسير اشاري، از آنجا كه از ناحيه غير معصوم صادر مي شود بطن آيات براي مقبوليت نيازمند وجود شرايط صحت كه از مهمترين آن ربط بين بطن و ظهر آن آيه است، مي باشد.

2. جايگاه بطن در روش تفسيري پيامبر (ص) و اهل بيت

اشاره

همان گونه كه گذشت، پايه گذار تفكر و ديدگاه ژرف نگرانه به قرآن كريم،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 249

خود پيامبر اكرم (ص) بوده و رواياتي

در مصادر فريقين از حضرتش مبني بر وجود بطني براي قرآن نقل شده است. همين نگرش توسط جانشينان به حق ايشان، براي قرآن، پي گيري شد و آنان علاوه بر تأييد و تثبيت بعد باطني قرآن، اقدام به ذكر بعضي از خصايص و ويژگي هاي آن، چه از طريق بيان صريح آنها و چه گنجاندن آن در نمونه هاي روايي تفسيري نمودند.

جايگاه بطن قرآن در نزد معصومين، را مي توان در قالب عناوين ذيل مطرح نمود:

الف) علم پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت ايشان به بطن قرآن

حضرت ختمي مرتبت (ص) بر اساس آيات متعددي علاوه بر مأموريت ايصال قرآن و پيام الهي به بندگان، وظيفه تبيين آن را نيز عهده دار بوده است:

- وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ «1» - وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ «2» - هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهَ «3» ايشان علاوه بر علم به تنزيل، به تأويل آن و بطون نهفته در معاني ظاهري آن آگاه بودند و بر همين اساس بسياري از احكام فرعي و دستوراتي كه فقط كليات آن در قرآن آمده بود و در يك كلمه، سنت شريف خويش را از قرآن استخراج نموده، با آميختن مطلقات به مقيدات آن وعمومات به مخصص هاي آن و ظاهر با

كتب تخصصي، ج 4، ص: 250

باطن و منسوخ با ناسخ آن و .. راههاي بهره برداري از معارف گسترده قرآني را به مسلمين و اتباع قرآن آموزش دادند.

رواياتي كه آگاهان به تمام تأويل، قرآن را پيامبر (ص) واهل بيت ايشان (ص) معرفي مي كنند، كم نيستند:

بريد بن معاويه از امام باقر (ع) در ذيل آيه هفتم

سوره آل عمران، نقل مي كند كه حضرت فرمودند: پيامبر (ص) افضل راسخان در علم بوده، خداوند همه تنزيل و تأويل آن چه را كه بر او نازل كرده است به او ياد داده و امكان ندارد چيزي بر ايشان نازل شود ولي او را از تأويلش آگاه نساخته باشد و اوصياء پس از او، همه آن را مي دانند.» «1»

سماعه بن مهران از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمودند: خداوند به پيامبرش حلال و حرام و تأويل قرآن را آموخت و پيامبر (ص) نيز آن را به علي (ع) ياد داد» «2»

اين روايت و نظير آن از امام باقر (ع) توسط حمران بن اعين و نيز از ابوالصّبّاح و از امام صادق (ع) با دو طريق ديگر نيز روايت شده است. «3»

بعد از پيامبر اكرم (ص)، حضرت علي (ع) جامع ترين فرد در علم به ظاهر و باطن و تأويل قرآن است و فضل و دانش و برجستگي او در اين خصوص بر كسي پوشيده نيست.

در احتجاج طبرسي، از جمله احتجاجات پيامبر اكرم (ص) در روز غدير خم اين گونه آمده است:

علي (ع) تفسير كتاب خداست و دعوت كننده بسوي آن، آگاه باشيد كه

كتب تخصصي، ج 4، ص: 251

همانا حلال و حرام بيش از آن است كه در يك جا آن را بشمارم و شما را از آن آگاه نمايم و تا اينكه به حلال دستور داده و از حرام آنها نهي كنم، ولي مأمور شدم از شما بيعت و پيمان بگيرم كه آنچه را از ناحيه خداوند عز وجل در مورد علي امير المؤمنين و ائمه بعد از او آورده بپذيريد. اي مردم! در

قرآن تدبر كنيد و آياتش را بفهميد و در محكمات آن نه متشابهاتش، نظر بيافكنيد پس به خدا سوگند نواهي آن را كسي براي شما بيان نمي كند و تفسير آن را آشكار نمي سازد جز كسي كه من دست او را خواهم گرفت «1» [مراد حضرت علي (ع) است .

امير مؤمنان (ع)، چگونگي آموزش تأويل و تفسير هر آيه اي كه بر پيامبر (ص) نازل مي گشت را در طول همراهي دائم و طولاني خويش با حضرت، دانسته و خلوت كردن با پيامبر (ص) و خارج كردن زنان حضرت از نزدش و شروع به پرسش توسط خود و آغاز آموزش و انتقال تعاليم قرآن را پس از اتمام سؤالات حضرت، يادآور شده است. «2»

از انس بن مالك روايت شده كه پيامبر (ص) فرمودند: اي علي! تو تأويل قرآن را در آنچه كه نمي دانند به آنها ياد مي دهي، حضرت علي (ع) فرمودند: چگونه و بر چه اساس رسالتت را بعد از تو ابلاغ نمايم؟

پيامبر (ص) فرمودند: مردم را از آنچه از تأويل قرآن بر ايشان مشكل شده است با خبرخواهي نمود. «3»

در مصادر روايي اهل سنت، در خصوص علم اميرالمؤمنين ( (ع)) و ژرفاي قرآن، رواياتي مشاهده مي شود.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 252

از ابن مسعود روايت شده كه گفته است:

همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده است، حرفي از آن نيست مگر اينكه داراي ظهر و بطني است و همانا علي بن ابي طالب علم ظاهر و باطن را مي داند. «1»

و شبيه به آن از ابن عباس نيز نقل شده است. «2»

و در فضائل العكبري، شعبي مي گويد:

كسي، پس از پيامبر خدا، آگاه تر از علي بن ابي طالب به

كتاب خدا نيست. «3»

علامه مناوي از حرالي نقل مي كند كه گفته است:

اولين و آخرين مي دانند كه فهم كتاب خدا منحصر در علم علي (ع) است و كسي كه به آن جهالت ورزد از دري كه از پس آن خداوند حجابها را از قلوب مرتفع مي سازد، دور گشته و گمراه شده است. «4»

وي در ذيل حديث نبوي «عليٌّ عيبهُ عِلمي» مي نويسد كه «العيبه» آن چيزي است كه شخص اشياء نفيس و گرانبهاي خود را در آن نگهداري مي كند و از ابن دريد نقل مي كند كه اين تعبير از پيامبر (ص) براي اولين بار به منظور اختصاص علي (ع) به اموري باطني كه كسي بر آن، جز او، آگاه نيست، استعمال شده و اين غايت مدح علي (ع) است. «5» شهرستاني (م 548 ه-)، صاحب كتاب «الملل و النحل» در اين زمينه مي گويد:

ولقد كانت الصحابه متفقين علي أن علم القرآن مخصوص بأهل البيت (عليهم السلام) إذ كان يسألون علي بن ابي طالب هل خُصِّصتم أهلَ البيت دوننا بشي ء سوي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 253

القرآن؟ وكان يقول: لا وَالذي فَلقَ الحَبَّه وَبَرأ النَّسِمهَ إلا بما في قِرابِ سَيفي هذا. فاستثناء القرآن بالتخصيص دليل علي إجماعهم بأن القرآن وعلمه، تنزيله وتأويله، مخصوص بهم. «1»

صحابه متفق بودند بر اينكه علم قرآن مخصوص به اهل بيت (عليهم السلام) است چرا كه از علي بن ابي طالب مي پرسيدند آيا به چيزي غير از قرآن دسترسي داريد كه مخصوص شماست و ما نداريم؟ و حضرت مي گفت: سوگند به كسي كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد چيزي جز آنچه كه در غلاف شمشيرم دارم وجود ندارد. اين

استثناء بر اختصاص قرآن، دليل بر اجماع صحابه بر آن است كه قرآن و علم تنزيل و تأويل آن مخصوص آنان است.

و بقيه عترت پيامبر اكرم (ص) نيز به همين ترتيب وارث علم ظاهر و باطن قرآن گشته اند.

خداوند متعال، عنصر طهارت قلب را كه بدون آن، دسترسي به بسياري از حقايق قرآني ممكن نيست «2»، به آنان ارزاني داشته است «3» و افزون بر آن علم تأويل و باطن قرآن را سينه به سينه به يكديگر منتقل نموده اند. امام علي (ع) در سخني يادآور مي شود كه اولين چيزي كه به فرزندش، امام حسن (ع)، آموخته است قرآن و تأويل آن مي باشد: «أن ابتدئك بتعليم كتاب الله وتأويله» «4» [پسر عزيزم، چنان ديدم كه نخست تو را كتاب خدا و دانش تأويل آن را بياموزم.

ابوالصباح كناني گويد: امام باقر (ع) فرمود: «خداوند تنزيل و تأويل را به

كتب تخصصي، ج 4، ص: 254

پيامبر (ص) آموخت و ايشان به علي (ع) و او نيز به ما تعليم داده است. «1»

اين حديث را محمد بن مسلم از امام باقر و ابوبصير از امام صادق (ع) نيز نقل كرده اند. «2»

ائمه اطهار (عليهم السلام) بر اين نكته تأكيد داشته اند كه همه دانش آنها حاصل تعليم پيامبر (ص) و علي (ع) بوده و هيچ گاه به راي خود سخن نگفته اند:

محمد بن خلاء گويد: امام رضا (ع) فرمود: «ما اهل بيت، دانشمندان را بي هيچ ذره اي كم و كاست از پدران و بزرگانمان به ارث برده ايم [و همه را از آنها نقل مي كنيم . «3» و داود بن ابي يزيد أحول گويد: امام صادق (ع) فرمود: «چنانچه به رأي خود سخن گوييم، از هلاك شوندگان

خواهيم بود. آنچه مي گوييم، همه، آثار و گنجينه هاي دانشي است كه پدران ما، يك به يك، از رسول خدا (ص) اندوخته اند.» «4»

بر اين اساس در خصوص ديدگاه ابن خلدون در مورد كتاب «جفر» كه هارون بن سعيد، بزرگ زيديه، از امام صادق (ع) روايت كرده است و در آن دانش تفسير قرآن و معاني باطني قرآن كريم و نيز آنچه كه براي اهل بيت به طور عموم و بعضي از اشخاص آنان بطور خاص ذكر گرديده است بايد گفت، حتي در صورت صحت انتساب اين كتاب به حضرت، از سنخ مكاشفات و شهودات اولياي الهي نيست كه براي همگي آنان ممكن است رخ دهد و احتمال خطا نيز در آن مي رود «5» تا اينكه نوبت به ابن قتيبه برسد و با مقايسه اين كتاب با تفسير

كتب تخصصي، ج 4، ص: 255

متداول بين رافضي ها، دچار تعجب گردد. «1»

اهل بيت عصمت و طهارت، همواره بر وراثت علوم خود از آباء طاهرين خويش تأييد كرده اند و انتساب مكاشفات و شهودات نه چندان دقيق عرفاني به آنان به هيچ وجه صحيح به نظر نمي رسد.

زماني كه از ابوحنيفه نقل شد كه مدعي است كه جعفر بن محمد (ص) علمي ندارد و وي از او آگاهتر است چرا كه با مرداني ملاقات كرده و از دهان آنان اموري را شنيده است در حاليكه جعفر بن محمد، «صحفي» يعني كتابي است، امام صادق (ع) خنديد و گفت:

لعَنه اللهُ أمّا في قوله «أنا رجل صحفي» فقَد صَدقَ، قرأتُ صُحفَ آبائي إبراهيمَ وموسي «2» خدا او را لعنت كند، اما قول او كه من مردي صحفي هستم راست گفته است، من صحف پدرانم ابراهيم (ع) و

موسي (ع) را خوانده ام.

اسماعيل بن جابر از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت علت عدم درك كنه حقيقت تفسير قرآن جز توسط پيامبر و اوصياء او (عليهم السلام) را، عدم تشابه كلام خداوند متعال با ساير كلام مخلوقات او بيان مي كند. «3»

يعقوب بن جعفر مي گويد: همراه با امام كاظم (ع) در مكه بودم كه شخصي به حضرت عرض كرد: شما قرآن را به گونه اي تفسير مي كنيد كه تا به حال شنيده نشده است. حضرت فرمودند: قرآن قبل از اينكه بر مردم نازل شود، بر ما نازل شد و قبل از آنكه در بين مردم تفسير شود بر ما تفسير آن بيان شد. پس مائيم كه حلال و حرام آن را مي دانيم و از ناسخ و منسوخ آن آگاهيم و در چه شبي، كدام آيه نازل شده است و در شأن چه كسي بوده است. پس ما حكماء الهي در روي زمينش مي باشيم. «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 256 در كافي از امام باقر (ع) روايت شده كه حضرت فرمودند: «هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه جميع قرآن ظاهر و باطن آن نزد اوست جز اوصياء [پيامبر (ص)]،». «1»

از امام صادق (ع) روايت شده كه حضرت فرمودند: ما اهل بيتي هستيم كه همواره خداوند در بين ما، كسي را مبعوث مي كند كه كتابش را از اول تا آخر آن مي داند و همانا در نزد ما از حلال و حرام خداوند مقداري است كه بايد آن را كتمان نماييم، نمي توانيم احدي را از آن آگاه سازيم. «2»

اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) بر اين مدعاي خويش، به آياتي چند از قرآن كريم استناد ورزيده اند از جمله:

- هُوَ

الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ ... مَا يَعْلَمُ تأويلهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ... «3» روايات متعددي در مصادر روايي شيعه يافت مي شود كه در آن رسوخ در علم به اهل بيت (عليهم السلام) تبيين شده و پيامبر اكرم (ص) افضل آنان مي باشد. «4»

- ... بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ «5»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 257

بريد بن معاويه از امام باقر (ع) مي پرسد كه آيا مراد از اين آيه شما هستيد؟ حضرت مي فرمايند: چه كسي غير از ما مي تواند باشد؟ «1»

اين حديث از ابو بصير و حمران نيز روايت شده است و محمد بن فضيل نيز از امام رضا (ع) و ديگران نقل كرده اند. «2»

- ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا ... «3» از امام باقر و صادق (ص) روايت شده است كه اين آيه مخصوص ماست و مراد از آن، ما هستيم.

- وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَإِلَي أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ «4» در رواياتي مقصود از اولوالأمر، اميرمؤمنان و ائمه (عليهم السلام) كه توان استنباط از قرآن را داشته و حلال و حرام الهي را مي دانند و بر اين اساس حجت خدا بر خلق مي باشند، معرفي شده است. «5»

- وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ «6» در روايات، اهل ذكر بر ائمه (عليهم السلام) كه روشن ترين مصاديق عالمان هستند، تطبيق شده است و آنان به اين آيه در مورد لزوم رجوع به اهل بيت (عليهم السلام) در كتب تخصصي، ج 4، ص: 258

مسائل علمي يا به تعبير بهتر مرجعيت علمي اهل بيت (عليهم السلام) استناد كرده اند. «1»

بنابر آنچه

گذشت، اهل بيت عصمت و طهارت پس از پيامبراكرم (ص) مدعي علم به جميع تأويلات و بطون قرآن بوده و اين ادعاي خود را به آيات قرآن نيز استناد داده، امكان آن را در غير خود مردود شمرده اند و البته مقام علمي آنان در زمينه قرآن و غير آن بر هيچ پژوهنده تاريخ پوشيده نيست.

ب) ويژگيهاي حاكم بر ميراث روايي اهل بيت

اشاره

پس از بررسي علم پيامبراكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام) به باطن قرآن، نوبت به اين مبحث مي رسد كه ببينيم تا چه ميزان روايت موجود در دسترس ما، از آنچه كه آن را بطون و تأويلات حقيقي قرآن مي دانيم حكايت دارد. آيا مي توان اين تأويلات روايي را به اهل بيت (عليهم السلام) و ديدگاه آنان نسبت داد؟

براي پاسخ به اين پرسش لازم است ويژگي هاي حاكم بر روايات فعلي خود را مورد بررسي قرار دهيم تا بتوانيم پس از آن به جواب مطلوب برسيم؛ اين ويژگيها عبارتند از:

وجود مشكلات سندي و امكان حل آن

وجود فاصله زياد ميان عصر حديث و ائمه (عليهم السلام) و زمان ما، سبب شده بسياري از روايات فريقين، دچار افتادگي در سلسله اسناد شده، بررسي رجالي آنها مشكل شود و علاوه بر آن، عدم تنقيح بعضي از مفاهيم همچون غلو و نيز جايگاه و فضائل اهل بيت (عليهم السلام) در قرآن و مقام ملكوتي آنان درنزد خداوند متعال، موجب رمي بعضي از راويان به غلو وجعل حديث و انحراف در عقيده و مذهب و ... شود و مجموعه اين عوامل، در كنار جعل و وضع حديث توسط عده اي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 259

مغرض و بعضاً جاهل، اين نتيجه را در پي داشته است كه ميراث روايي فريقين از لحاظ سندي، مسئله دار شده و در خصوص شيعه، در مورد امور مربوط به امامت كه بيشتر بطون آيات را به سوي خود متوجه كرده است، ابهاماتي رخ دهد. گفتني است هر چند ضعف سندي يا ارسال يك روايت به معاني جعلي بودن و عدم صدور آن نيست، «1» اما يكي از عواملي است كه مي تواند در كنار عوامل ديگر، سبب تشكيك در صحت روايت را فراهم كند.

البته محدثين شيعه، سعي كرده اند، اين ابهام را از طريق اعتضاد و پشتيباني روايات از يكديگر، مرتفع كرده با استفاده از كثرت روايات موجود در مصادر روايي، تا حد جزم به صدور بسياري از مجموعه هاي تفسيري- باطني پيش روند، از جمله اقدامات آنان، مي توان به آن جمع آوري و دسته بندي اشاره كرد كه ابوالحسن عاملي در مقدمه تفسيرش براي روايات باطنيِ تفسير واژه هاي قرآني، انجام داده است. وي، در ذيل اشاره به تفسير باطني يك واژه در فرهنگ روايات شيعه، به بعضي از واژه هاي مترداف آن و رواياتش اشاره مي كند و در پايان با لحاظ مجموعه روايات مربوط به اين چند واژه، به جزم وقطع نسبي در خصوص بطون آيات مي رسد. به عنوان نمونه مي توان از تأويل باطني واژه «مسجد» به اهل بيت (عليهم السلام) ياد كرد كه وجود مجموعه اي از روايات در ذيل آيات وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ (اعراف، 29) وخُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ (اعراف، 31) ووَأَنَّ

الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (جن، 18) ووَقَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ (قلم، 43) و وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ (رحمن، 6) و وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (شعراء، 219) و وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (حج، 26) را براي حصول قطع به صدور چنين تأويلي براي آيات فوق، كافي مي داند «2» و حتي از آن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 260

جواز و امكان تأويل «مسجد ضرار» را به مخالفين و دشمنان آنان استفاده مي كند. «1»

تناسب دقيق و عميق بطن با ظهر و سياق آيه

يكي ديگر از ويژگيهاي بطون مذكور در روايات منسوب به اهل بيت، سخت يافت بودن ربط دلالي واضح بين بطن و ظاهر آيه است. به عنوان نمونه، به تفسير حروف مقطعه اوائل بعضي از سور به علي (ع) و پيامبر اكرم (ص) و تفسير شمس و سماء و نار و شب و دو چشم انسان و لسان و دولب او بر اهل بيت (عليهم السلام) در كنار ده ها نمونه ديگر مي توان اشاره كرد. «2» همين امر سبب اختلاف نظر در بين بعضي از محققين شده است: بعضي اين ويژگي را سبب وهن روايت و تأويل مذكور در آن دانسته، سبب فقد شرط لازم براي قبول روايات اهل بيت كه همانا تطابق آن با قرآن وآيات است، مي دانند وگذر كردن از اين ويژگي وعدم اهتمام به آن را سبب باز شدن ورود عقائدي غلو آميز و نادرست در حوزه تفسير و روايات تفسيري معرفي كرده اند «3» و بعضي ديگر، با تأكيد بر وجود اين ويژگي در بطون مذكور

در فرهنگ اهل بيت، آن را اساس و پيش فرض تأويلات اهل بيت دانسته، وجه تمايز آنان را از غيرشان آن گفته اند كه اهل بيت (عليهم السلام) مي توانند به معاني و بطوني دست يابند كه ديگران را ياراي رسيدن به آن نيست و بطون متناسب با ظاهر وسياق را در حيطه معاني ظاهري و تفسير و لوازم ظاهري كلام گنجانده اند، نه آن تأويلاتي كه در خور فهم عميق انبياء و اوصياء از كلمات آسماني قرآن است. «4»

به نظر مي رسد گرچه در ابتدا ارتباط بين بطن وظهر آيه در روايات باطني

كتب تخصصي، ج 4، ص: 261

اهل بيت (عليهم السلام) مشكل به ذهن خطور مي كند اما با دقت در مجموعه رواياتشان، مي توان گفت كه بطون بيان شده، داراي ربطي عميق و دقيق هستند كه معمولًا با استفاده از تجريد آيه و واژهاي آن از خصوصيات غير دخيل و در مواردي با اخذ قاعده اي كلي از آيه، و يا پرده برداري از تشبيهي كه در آيه صورت گرفته و يا بيان معنايي كنايي از آيه و امثال آن استخراج شده اند كه اين مطلب را در بحث نمونه هاي روايي بطن قرآن بصورت مبسوط، شرح خواهيم داد و در صورت نيافتن ربطي منطقي و دقيق، مخالفت يك بطن بيان شده در روايت با آيات ديگر قرآن و تعاليم قطعي دين مبين اسلام، اعراض از آن را قطعي و حتمي مي سازد ولي در صورت عدم احراز آن، به صرف نيافتن ربطي دلالي بين تأويل مذكور و

ظاهر آيه، حكم كردن به جعلي وساختگي بودن و وهن آن، مشكل بوده، در مواردي ممكن است سبب اعراض از كلماتي باشد كه در واقع از ساحت پاك اهل بيت (عليهم السلام) صادر گرديده است، لذا بهتر است كه در اين موارد، سكوت نموده و علم آن را به اهل آن واگذار نماييم. البته شرايط يك تأويل و بطن صحيح و مقبول را در آينده، به صورت مبسوط ذكر خواهيم كرد.

رجوع مفاد غالب بطون به اهل بيت

بيشتر بطوني كه در مصادر روايي شيعه مشاهده مي شود، حكايت از فضايل اهل بيت (عليهم السلام) و پرداختن به شؤون آنان و دوستان و دشمنان ايشان دارد «1» اين امر مبين اهميت اين مبحث در حوزه اعتقادات شيعي مي باشد كه يكي از اركان آن را معرفت ائمه معصومين (عليهم السلام) تشكيل مي دهد.

البته در كنار آن، بعضي از بطون به پرده برداري از ديگر مسائل همچون اشاره به لطائف و اشارات معارف قرآني و استخراج احكام شرعي و ... اختصاص

كتب تخصصي، ج 4، ص: 262

يافته اند و به اين ترتيب راه را براي كاوش در ژرفاي تمام آيات قرآني و در تمام ابعاد معرفتي آن باز گذاشته اند، اما اين امور با عنوان بطن قرآن اشتهار كمتر داشته، روايات فضائل به علت اشتمال بر مطالبي مهم ومخالفت با عقايد عده اي، نمود بيشتري داشته و مورد هجمه وانتقاد نيز واقع شده است كه بزودي به آن اشاره مي كنيم.

با توجه به اين سه ويژگي موجود در روايات، در پاسخ به سئوال مطرح شده در اول همين بحث بايد گفت:

با وجود كثرت روايات و شواهد تاريخي و آثار بجا مانده از اهل بيت، شكي در اصل علم

جامع و خطاناپذير آنان به كنه و بطن قرآن باقي نمي ماند، اما طبق تصريح بعضي از روايات كساني بوده اند كه بر اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) افتراء بسته و اقوالي را نسبت مي داده اند «1» و نيز بعضي ديگر از عقايد غلو آميز و افراطي برخوردار بوده، در قالب ذكر مناقب و فضايل اهل بيت (عليهم السلام) به تأويل و بطن يابي آيات اقدام مي كرده اند «2» هم چنانكه عده اي از روي جهل و بي خبري، معنايي نادرست از بيانات آنان را تصور كرده با نقل به معناي نابجاي روايات، روشناي آن را دچار كدورت مينمودند. «3» بر اين اساس، بطون موجود در مصادر روايي را نمي توان بيانگر درست وكامل بطون قرآني اهل بيت (عليهم السلام) تلقي كرد. هم چنانكه آينه تمام نماي فكر شيعي را نيز نمي توان مصادر روايي مشتمل بر اين امور نظير تفسير قمي، تفسير منسوب به امام عسكري (ع) و يا كتب تخصصي، ج 4، ص: 263

تفسير فرات كوفي قلمداد نمود.

از نظر شيعه، كاوش سندي روايات و نيز بررسي محتوايي و دلالي آن از حيث مطابقت با ساير تعاليم آيات و روايات ديني مقطوع الصدور و قطعي الدلاله، براي پذيرش آن به عنوان بطن ارائه شده توسط اهل بيت (عليهم السلام) ضروري است. در عين حال اين به معناي تجّري بر رفض اين ميراث نبوده، تاحد ممكن؛ اين روايات را با ديده قبول (و نه صحت) نگريسته، در صورت عدم جزم به موضوع بودن آن، علمش را به اهلش واگذار مي كنيم.

ج) موضع اهل بيت (عليهم السلام) در برابر ديدگاههاي مربوط به بطن قرآن

در خصوص بطن قرآن كريم، سه ديدگاه وجود دارد:

1- ديدگاه ظاهر گرايانه: كه بر اساس آن بطن و ژرفاي قرآن اساساً انكار شده، هدف

از نزول قرآن را با تعاليم ظاهري آن برآورده شده مي پندارد كه نيازي به امري فراتر از آن نمي باشد. از طرفداران اين ديدگاه مي توان به قاضي عبد الجبار معتزلي (م 415 ه-) اشاره نمود. «1»

2- ديدگاه باطن گرايانه: كه همواره سعي بر عبور از ظاهر و رسيدن به امري وراي ظاهر آيات قرآن داشته، تمام معارف و بلكه معارف صحيح و اصيل آن را در بطن قرآن مي جويد و ظواهر آيات را به منزله پوسته اي مي داند كه جنبه مقدمي بر لُبّ قرآن داشته و در برابر مغز وبطن قرآن، فاقد رنگ و بهاء در خور است. اين ديدگاه را مي توان در فرقه باطنيه يا اسماعيليه و متصوفه و بعضي از ديدگاههاي عرفاني جستجو نمود.

3- ديدگاه معقول و جامع بين ظهر و بطن قرآن: كه علاوه بر معتبر شناختن ظواهر آيات و حجيت قطعي آن، از معارف باطني و تعاليم دقيق وحقايق

كتب تخصصي، ج 4، ص: 264

واشارات لطيف آن غفلت نورزيده، خود را به ظواهر الفاظ محدود نمي سازد و از آن به عنوان راهنما و دليلي براي رسيدن به بطن صحيح آيات قرآن بهره مي جويد. اين نظرگاه را مي توان به بسياري از دانشمندان فريقين نسبت داده، پرطرفدارترين نگرش در بين جامعه مسلمانان معرفي نمود. «1»

با اين مقدمه، مي توان گفت كه اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) هم چنانكه ديدگاه ظاهري را در مورد قرآن مردود شمرده و اصولًا تثبيت و پايه گذاري بعد باطني قرآن را بر عهده داشته اند، از نگرش باطني صرف به آيات واعراض از ظواهر آن نيز رويگردان بوده اند. هيثم تميمي از امام صادق (ع) چنين نقل مي كند:

قال ابو عبد الله (ع):

يا هَيثم التَميمي إنّ قَوماً آمَنوا بالظَاهر وَكفروا بالباطن فلَم يَنفعهُم شي ءٌ وجَاء قومٌ مِن بعدهم فآمَنوا بالباطن وكفرُوا بالظاهر فلَم يَنفَعهم ذلِك شيئاً وَلا إيمَان بظاهرٍ وَلا باطن إلا بظاهر. «2» اي هيثم تميمي! گروهي به ظاهر آيات و شريعت ايمان آورده اند، ولي به باطن كفر ورزيده اند پس اين هيچ نفعي به حال آنان ندارد و گروهي پس از آنان ظهور كرده اند كه به باطن ايمان آورده، اما نسبت به ظاهر كفر ورزيده اند اين نيز هيچ سودي براي آنان نخواهد داشت. ايمان به ظاهر و باطن قرآن تحقق نمي يابد مگر با اعتبار و عمل بر طبق ظاهر.

پذيرش ديدگاه جامع گرايانه بين ظهرگرايي و بطن گرايي را با استفاده از مجموعه روايات معرف بطن قرآن و مبين ويژگيهاي آن كه در اوائل اين نوشتار بيان گرديد و نيز رواياتي كه عملًا اقدام به بيان باطني بعضي از آيات مي پردازد و در اواخر به آن اشاره خواهيم كرد و نيز با استفاده از رواياتي كه ذيلًا به آن اشاره

كتب تخصصي، ج 4، ص: 265

كرده و موضع اهل بيت (عليهم السلام) را نسبت به ديدگاه افراطي باطني و طرفداران آن مشخص مي كند، مي توان اثبات نمود.

حبيب خثعمي مي گويد: سخنان ابوالخطاب را نزد امام صادق (ع) يادآور شدم. امام فرمود: نمونه اي از سخنان او را براي من نقل كن. گفتم: درباره آيه وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ «1»

مي گويد كه منظور از ذكر خداوند به تنهايي، اميرمؤمنان علي (ع) است ومنظور از غير خدا، فلاني و فلاني است. امام صادق (ع) سه بار فرمود: «من قال هذا فهو

مشرك» هر كس اين را بگويد مشرك است و سه بار، فرمود «من از آن برائت مي جويم»؛ بلكه خداوند در اين آيه خودش را قصد نموده است. خثعمي مي افزايد درباره اين آيه از سوره حم [غافر] ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ «2»

نظر ابو خطاب را براي امام بازگو كردم كه او مي گويد: مقصود از اين آيه، علي (ع) است. حضرت سه بار فرمود: «مَن قالَ هذا فَهو مُشرك أنا إلي اللهِ منه بَرئ» هر كس اين را بگويد مشرك است، من به سوي خدا از او برائت مي جويم، بلكه مقصود آيه خود خداوند است. «3»

در روايتي امام صادق (ع) نهي مي كند از اينكه افراد در برخورد با هر آيه اي آن را تأويل كرده و بگويند اين آيه فلاني و فلاني است و سپس به ابعاد ديگر قرآن همچون حلال وحرام الهي و اخبار پيشينيان و حكم آيندگان و اخبار پسينيان، اشاره مي فرمايند. «4» كتب تخصصي، ج 4، ص: 266

در زمان حضرت، عده اي وجود داشته اند كه از تأويل هر كلامي، به سود خود، لذت برده، از اين طريق هر دستوري را به امري دل پسند و همراستا با ايده ها و تمايلات خويش تبديل مي نمودند. حضرت به فيض بن مختار در مورد اين دسته از اطرافيان خويش مي فرمايند:

إني أحَدثُ أحدَهم فَلا يخرُج مِن عندي حتّي يَتأوَّله علي غيرِتأويله «1»

من حديثي را به يكي از آنان بازگو مي كنم؛ آنگاه از نزدم نرفته آن را بر خلاف مراد و تأويل درست، تأويل مي كند.

صحت وجود اين گروه در آن زمان و گستردگي كار آنان را مي توان اكنون در لابه لاي مصادر روايي فريقين جستجو نمود.

در روايتي آمده

است كه به امام صادق (ع) گفته شد: عده اي روايت كرده اند كه مراد از خمر و ميسر و أزلام و أنصاب در آيه 90 سوره مائده افراد خاصي هستند. آن حضرت در جواب فرمودند:

مَا كان اللهُ عزّوجلَّ لِيخاطَب خلقَه بمَا لا يَعلمُون «2»

خداي متعال بندگانش را به چيزي كه نمي فهمند مورد خطاب قرار نمي دهد.

در اين ميان، كساني نيز بوده اند كه از درك درست و كامل بيانات اهل بيت (عليهم السلام) قاصر بوده و يا مقصر شده اند به امام باقر (ع) عرض شد كه بعضي از دوستداران شما مي پندارند كه «بعوضه» يعني پشه مذكور در قرآن حضرت علي (ع) است و ما فوق آن كه همان مگس است پيامبرخدا (ص) مي باشد. حضرت فرمودند: «اينان چيزي شنيده اند كه آن را بر وجه درستش قرار نداده اند. روزي رسول خدا (ص) و علي (ع) نشسته بودند كه پيامبر (ص) كه شنيد كسي مي گويد: «ما شاء الله وشاء محمد» هر چه خدا بخواهد و هر چه محمد (ص)

كتب تخصصي، ج 4، ص: 267

بخواهد همان مي شود. و ديگري مي گويد: «ما شاء الله وشاء علي» هر چه خدا بخواهد و هر چه علي (ع) اراده كند همان مي شود. پيامبر اكرم (ص) فرمودند: محمد و علي را در كنار خداوند عزوجل قرار ندهيد ولي بگوييد: «ما شاء الله ثم ما شاء محمّد ثم ما شاء علي؛ همانا مشيت الهي، آن مشيتي است كه قاهر و غالب بوده با چيزي ديگر مساوي و همانند و نزديك نيست و محمد رسول خدا (ص) در دين خدا و در قدرتش، جز مانند مگسي كه در اين ممالك وسيع پرواز مي كند، نيست و علي در دين خدا و در قدرتش

نيست جز مانند يك پشه اي در همه اين ممالك، با اين وجود فضل خداوند متعال بر محمد و علي (ص) آن چنان فضلي است كه فضل جميع خلائق از اول دهر تا آخر، به آن نمي رسد و اين بود آنچه كه پيامبر (ص) در مورد ذباب و بعوضه گفته اند پس كلامشان در آيه انَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا «1»

داخل نمي شود». «2»

از آنجا كه در ميان باطن گرايان كساني بوده اند كه دستورات الهي از قبيل محرمات ومحللات را نيز تأويل و به امري ديگر تبديل مي كرده اند، مناسب است به پاسخ مشروح و دقيق امام صادق (ع) به نامه مفضل در خصوص موضع اهل بيت نسبت به اين گونه افراد و تأويلاتشان اشاره اي بنماييم. حضرت در پاسخ به سئوال مفضل در مورد عملكرد گروهي كه با استناد به اين فرمايش حضرت كه اصل دين، «شناخت» است، اقدام به تأويل نماز، روزه، زكات، حج، عمره، مسجد الحرام و بيت الحرام، مشعر و شهرالحرام نموده، آنها را بر اشخاص حمل كرده اند و منكر نهي الهي از محرماتي همچون شراب، قمار، ربا، خون، مردار، و گوشت خوك و ازدواج با مادران و دختران و ساير محارم شده اند، مكتوب فرموده اند:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 268

نامه تو به دستم رسيد، آن را خواندم و در جريان آنچه نوشته بودي قرار گرفتم ... از من درباره سخنان و رفتار اين گروه سؤال كرده اي آيا حلال است يا حرام؟ ... آگاه باش! كساني كه داراي چنين ديدگاهها و رفتارهايي باشند، در نظر من مشرك به خداي تبارك و تعالي هستند، شركي آشكار كه هيچ شك در آن

نيست. اين سخنان از گروهي است كه الفاظ آن را از اهل آن شنيده اند اما به فهم آن از ناحيه اهلش نايل نگشته و خودشان نيز قادر به فهم آن نبوده اند و به حدود آن آگاهي نيافته اند، به همين سبب با قياس به راي و بر طبق فهم ناقص خود به تحريف آنها پرداخته و آنها را از سر كذب و افتراء و عصيان از چارچوب آنچه خداوند و رسولش امر فرموده خارج كرده اند. همين براي آگاهي بر جهالت و ناداني آنان كافي است. اگر آنان آنچه را از اهلش شنيده بودند بر همان حدودي كه براي آنها مشخص شده است، قرار مي دادند و بر طبق آن عمل مي كردند هيچ مشكلي پيش نمي آمد، ليكن آنان آن سخنان را تحريف كردند، از حدود آن تجاوز نمودند و تكذيب كردند و فرمان و طاعت خدا را سبك شمردند ... اگر من گفته ام كه نماز، زكات، روزه، رمضان، .... و همه فرائض، همان پيامبري است كه اين دستورات را از ناحيه خداوند آورده است، راست گفته ام؛ زيرا همه اين امور تنها از راه شناخت پيامبر به دست مي آيند. اگر شناخت آن پيامبر و ايمان به او و تسليم در برابر دستورات او نبود، هيچ كدام از اين امور شناخته نمي شد .... بنابراين اگر كسي بگويد كه اين فرايض همان شخص (پيامبر) است و معناي سخن خود را بداند (يعني بر طبق دستورات او عمل كند) درست گفته و اما اگر كسي تنها شناخت آن شخص را بدون اطاعت كافي بداند، اين صحيح نيست .... پس اصل نخست شناخت سفيران الهي و اصل دوم اطاعت آنان است. هركس

به شناخت برسد به اطاعت مي رسد و ظاهر و باطن حرام را حرام مي شمارد. ممكن نيست باطن چيزي حرام ولي ظاهر آن حلال باشد؛ ظاهر به سبب باطن و باطن به سبب ظاهر تحريم شده است ... كساني كه گمان كرده اند اين امور تنها «معرفت»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 269

است و هرگاه معرفت بدانها حاصل شد نيازي به طاعت و عبادت نيست، دروغ گفته و شرك ورزيده اند. چنين افرادي نه شناختي دارند و نه طاعتي.

حقيقت آن سخن اينست كه ابتدا شناخت پيدا كن و سپس هر چه خواستي از كارهاي نيك انجام بده، زيرا كار نيك بدون معرفت مقبول الهي نيست ... «1»

نكات بسياري از اين نامه بدست مي آيد كه از جمله، مي توان موضع اهل بيت (عليهم السلام) را در قبال تأويلهاي بدون دليل و ناروا مشخص كرد. آنان در عين التزام به ظواهر آيات و شريعت، از بطن آن غفلت نكرده اند و راه درست را ميانه روي و پرهيز از افراط و تفريط در اين خصوص دانسته، به هر كس اجازه تأويل آيات قرآن و پرداختن به بطون را نداده اند. نه تنها بطون قرآن را بايد از اهل بيت (عليهم السلام) دريافت نمود كه فهم دقيق و درست آن را نيز بايد با توجه به ساير كلماتشان جويا شد و آنانند كه عهده دار تبيين و تكميل رسالت نبوي و پيامهاي قرآني بوده و اين مهم بر دوش كسي غير از آنان گذاشته نشده است.

جمع بندي

با توجه به آنچه گذشت، مي توان به نتايج زير در مورد روش تفسيري أهل بيت و جايگاه بطن قرآن در آن دست يافت:

1. اهل بيت پيامبر (ص) پس از خودِ حضرت، عهده دار تثبيت

اصل مسئله بطن قرآن و تبيين ويژگيها و ابعاد معرفتي باطن قرآن بوده اند.

2. آنان، قول بدون علم در مورد ظاهر و باطن قرآن را محكوم كرده، علم خود را نيز در اثر طهارت قلبي از طريق توارث سينه به سينه از پدران خود، بدست آورده، ديگران را به علت نداشتن اين علم، از گمانه زني در مورد باطن قرآن و تطبيق آيات بر اين و آن نهي نموده اند.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 270

3. رهيافت روايات جعلي در ميان روايات ناب اهل بيت، سبب مي شود كه نتوان بدون مقايسه همه روايات و تمحيص و غربال كردن آنها، اقدام به استخراج فرهنگ تفسيري آنان در خصوص باطن قرآن كرده، نظرياتي را به آنان نسبت داد.

4. با بررسي روايات تفسيري باطني، ويژگيهاي اغلب اين روايات را مي توان در سه محور ضعف سندي، عدم تناسب با ظهر وسياق آيه، رجوع مفاد غالب آنها به اهل بيت (عليهم السلام) خلاصه كرد.

5. با وجود ويژگيهاي فوق، راه پي بردن به ميزان تطابق بطون مذكور در ميراث روايي شيعه با بطون حقيقي صادر شده از ناحيه اهل بيت، بررسي سندي و سپس محتوايي روايات است كه در صورت وجود شرايط صحت و مقبوليت، پذيرفته شده و در صورت احراز جعلي بودن آن، مردود شمرده، در غير اين دو صورت، در مورد آن سكوت كرده، علم آن را به اهلش واگذار مي نماييم.

6. اهل بيت (ص) در برابر سه ديدگاه مربوط به بطن قرآن يعني ديدگاه ظاهرگرايانه و باطن گرايانه و جامع گرايانه بين ظهر و

بطن قرآن، نگرش سوم را پذيرفته، ضمن اقرار به بعد ظاهري قرآن، به بيان باطني آيات نيز اقدام كرده اند.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 271

فصل پنجم: ديدگاه هاي فريقين در مورد بطن قرآن

مقدمه

در اين فصل به بيان ديدگاه هايي مي پردازيم كه درخصوص بطن قرآن، چه در زمينه اثبات اصل و اساس آن و چه در خصوص بعضي از ويژگيها و تعاريف آن، مطرح شده است و از آنجا كه بسياري از دانشمندان و صاحبنظران، چه محدثان و چه از بين مفسرين، به ذكر روايات ظهر و بطن و يا حداكثر بيان چند قول واحتمال مطرح در شرح روايت، اكتفا نموده اند، در اينجا فقط از دانشمنداني ياد مي كنيم كه علاوه بر ذكر روايت و شرح آن، ديدگاه ويژه اي را در نگرش به باطن قرآن كريم اختيار كرده و براساس آن بعضي از ويژگيهاي بطن مورد نظر خود را تبيين كرده اند.

قابل ذكر است كه در مواردي كه در طول نوشتار حاضر، به بعضي از جزئيات مربوط به ديدگاهي پرداخته ايم، در اينجا فقط به ذكر اجمالي و اشاره اي سريع به آن اكتفا كرده، بررسي اساسي را در همان قسمت و در كنار ساير آراي مشابه، مطرح خواهيم كرد.

ابتدا به بيان و بررسي ديدگاه هاي دانشمندان موافق با اصل باطن قرآن از ميان شيعه و سپس اهل سنت مي پردازيم و بعد از آن ديدگاه هاي دانشمنداني از اهل سنت را كه با اصل و يا برخي از ويژگيهاي آن مخالفت كرده اند، مطرح مي نماييم و پس از آن انتقادات مطرح شده توسط آنان و غيرشان را كه به نوعي به

جنبه اي از جنبه هاي بطن قرآن مرتبط مي شود، اشاره كرده و آن را بررسي خواهيم كرد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 274

1. موافقان

اشاره

دانشمندان بسياري از فريقين را مي توان از موافقان بعد باطني قرآن به حساب آورد كه بعضي با ذكر و نقل اصل روايات اين باب و بعضي با افزودن شرحي بر آن و يا نقل اقوال و احتمالات مطرح شده در شرح آن، و بعضي ديگر با اشاره به ويژگي هاي متفرع بر نگرش مورد پسند خويش، اهتمام خود به اين بعد از معارف قرآني و تاييد آن را ابراز نموده اند، هم چنانكه در اين ميان بعضي، علاوه بر آن، خود به اين حوزه قرآني گام نهاده، بعضي از بطون آيات را استخراج و بيان كرده اند كه از بين آنان، بعضي با نگرشي مفهوم شناختي وبرخي ديگر با نگرش عرفاني و معرفت شناختي به اين عمل، اقدام نموده اند كه در هر حال به ارائه اجمالي و بررسي اين نظرگاهها خواهيم پرداخت.

الف) شيعه

اشاره

از ميان شيعيان، دانشمنداني را كه علاوه بر اصل بطن قرآن، به بيان ديدگاه خاص خود پرداخته و جزئيات مترتب برآن را نيز متعرض شده اند، انتخاب كرده و در ذيل به آنها اشاره مي كنيم:

سيد حيدر آملي (م 787 ه-)

اين عارف نامدار شيعه، علاوه بر تأكيد بر اهميت بطن و بطون قرآن، فراگيري آن را تا رسيدن به بطون هفتگانه براي همگان واجب دانسته، براي پرهيز از ايجاد خلل در امر واجب و استحقاق عذاب، آگاهي از آن را براي هر فردي لازم وفرض معرفي مي كند «1» و در شرح روايت اشتمال قرآن بر بطن و بطون تا هفت بطن و نيز روايتي كه از ظهر و بطن وحد ومطلع خبر داده است، مي گويد

كتب تخصصي، ج 4، ص: 275

كه اين دو خبر بر اين دلالت مي كنند كه براي قرآن ظواهري است كه تفسير شان، و بطوني است كه تأويلشان واجب بوده تا اينكه به نهايت مراتب هفتگانه برسد واين نه تنها براي قرآن كه براي هر آيه اي و بلكه هر حرفي از آن جاري است. «1»

وي هفت احتمال را در مقصود از ظهر و بطن قرآن مطرح مي كند كه عبارتند از اينكه:

1. مراد از بطون سبعه، قراءات هفتگانه است نه غير آن واين ديدگاه اهل ظاهر و اهل شريعت است.

2. مراد، علوم هفتگانه اي است كه از قرآن بدست مي آيد. (لغت، نحو، صرف، معاني، بيان و اصول و فروع).

3. مراد از روايت آن است كه قرآن قابليت آن را دارد كه هفت معنا يا هفت علم از آن استخراج شود.

4. مراد آن است كه قرآن براساس تطابق

با عالم و انسان، بحسب اجمالي داراي هفت معنا است ولي به حسب تفصيل داراي معاني غير متناهي است.

5. اينكه براي هر كلمه اي از كلمات قرآن هفت معناست كه براساس استعداد هر طايفه اي از طوايف هفتگانه بشري منظم شده است.

6. مراد از آن، علاوه بر علوم هفت گانه مذكور در قول دوم، علوم الهيه هفتگانه اي است كه براي اهلش آشكار است و آن «علم توحيد و تجريد و فناء و بقاء» و «علم ذات وصفات و افعال» و «علم نبوت و رسالت و ولايت»، و «علم وحي و الهام و كشف»، و «علم مبدأ و معاد و حشر و نشر»، و «علم اخلاق و سياست و تهذيب و تأديب» و «علم آفاق و أنفس وتطبيق بين اين دو» است.

7. مراد از آن طوايف هفتگانه مذكور در قرآن است كه عبارتند از: مسلمين، مؤمنين، موقنين وذوي العقول، أولي الألباب، أولي النُهي و راسخين در علم. «2»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 276

و در لابلاي اين ديدگاهها، احتمال چهارم كه بين معاني قرآن در إجمال و تفصيل، تفاوتي قائل بود را «قريب به حق» دانسته و آن را بعيد نمي شمرد.

و پس از اندكي، علت حصر معاني قرآن در هفت معنا را انحصار طوايف خلق و مراتب عالم در هفت مرتبه و طايفه معرفي مي كند و براي آن به بعضي از روايات و آيات استشهاد مي كند. «1»

هم چنانكه در جاي ديگر عليرغم حصر توان دسترسي به تأويل به راسخان در علم، آنها را شامل انبياء و ائمه (عليهم السلام) و اولياء و نيز علماي حقيقي مي داند كه از طهارت ذاتي برخوردار بوده و ارباب توحيد خوانده مي شوند. «2»

بررسي

ديدگاه هاي سيد حيدر

آملي، مبتني بر نظرياتي فلسفي و عرفاني همچون لزوم تطابق دقيق و شامل و استثناءناپذير سه عنصر عالم و انسان و قرآن است كه بررسي صحت و سقم آن خارج از اين مقال بوده، پاره اي از احتمالات بر مبناي اين ديدگاه مطرح شده است. هم چنانكه احتمالات ديگري همچون طوايف هفتگانه قرآني مانند: مسلمين، مؤمنين و ... و علوم هفتگانه الهي، قبل از بحث و بررسي، نياز به اثبات دارد، ضمن اينكه حصر علوم مستفاد از قرآن به همان هفت علم ظاهري وعمدتاً ادبي را نپذيرفته، آثار انواع ديگري از علوم، از جمله علوم ابدان و علوم طبيعي و تكويني را نيز مي توان در قرآن جستجو نمود.

به نظر مي رسد ايجاب تعلم بطون هفتگانه و يا بي نهايت قرآن بر همگان، غير قابل قبول بوده، تكليف بندگان به چيزي فراتر از عمل به احكام شرعي قرآن و سنت و معتقدات اساسي و اصولي مندرج در آن دو، بدون دليل بوده و از لسان

كتب تخصصي، ج 4، ص: 277

روايات «1» اينگونه استفاده مي شود كه بعضي از بطون قرآني معارفي است كه مخصوص طوايف خاصي همچون دانشمندان و نيز اولياء الهي و در مواردي مخصوص انبياء و اوصياء (عليهم السلام) بوده، سزاوار نيست عموم به آن معارف دست يابند، بنابراين چنين حكمي كلي براي همگان، غير قابل قبول است.

صدر الدين شيرازي (م 1050 ه-)

فيلسوف متأله ي بزرگ شيعه، كه ديدگاه هايي از غزالي را در مورد بطون قرآن پسنديده است، از عبارات وي در مورد وجود اصل و فرع و مبدأ و منتهاي تمام علوم در قرآن با استفاده از روايت ابن مسعود كه طالب علم اولين و آخرين را به زير و رو

كردن قرآن سفارش مي كند، الهام گرفته و رواياتي از جمله روايت ظهر و بطن قرآن تا هفت مرتبه از آن را شاهد عدم صحت اكتفا به تفاسير ظاهري قرار مي دهد و به اين نتيجه مي رسد كه علوم مندرج در قرآن نهايتي ندارد. «2»

وي در جاي ديگر، بعضي از آيات همچون آيه وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَي (انفال، 17) و نيز آيه 36 سوره يس و حروف مقطعه اوايل سور را از عمق بيشتري نسبت به ساير آيات برخوردار مي داند كه تفسير ظاهري از بيان اسرار و رموز معاني آن قاصر است. «3»

در مفاتيح الغيب، نگرش قرآني خود را اين گونه آورده است:

قرآن با هزاران حجاب بر خلق نازل شده است تا اينكه عقول ضعيفه توان درك آن را داشته باشند و اگر باء بسمله با همان عظمت عرشي خود بر فرش نازل شود،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 278

آن را نابود و مضمحل مي سازد و بر اين معنا آيه شريفه لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْيَهِ اللَّهِ ... (حشر، 21) دلالت دارد ... پس قرآن هر چند داراي حقيقت واحدي است اما داراي مراتب زيادي در نزول است ... «1»

و نيز مي نويسد:

قرآن همچون انسان به سر و علن تقسيم شده است كه براي هر كدام ظهر و بطن است و براي هر بطن آن بطن ديگري است تا حدي كه خداوند متعال به آن آگاه است ... و مراتب بطون هفتگانه قرآن همانند مراتب باطن انسان يعني نفس و قلب و عقل و روح و سر و خفي اخفي است ولي ظاهر علن آن همان مصحف محسوس و

ملموس است و باطن علن آن چيزي است كه حس باطني آن را درك مي كند ... اين دو مرتبه از قرآن است كه هر انساني آن را درك مي كند ولي باطن و سر آن دو مرتبه اخروي هستند كه براي هر كدام درجاتي است ... «2».

ملاصدرا، در كتاب ديگري، در برخورد با صوفيه، تأويل هاي گسترده و بي ضابطه آنان را بدون اقامه دليل براي دست كشيدن از ظاهر آيه، غير معتبر و محرم مي شمرد و در خصوص لزوم حمل الفاظ قرآن بر معاني حقيقي آن مي نويسد كه واجب است الفاظ قرآن بر معاني حقيقي خود حمل شوند بدون اينكه مورد تأويل قرار گيرند و بيشتر دانشمندان برآنند كه ظواهر معاني قرآن و حديث حق و صدقند، هر چند داراي مفاهيم و معاني ديگري غير از مدلول ظاهري باشند، آن چنانكه در كلام پيامبر (ص) آمده است كه همانا براي قرآن ظهر و بطني و حد و مطلعي است و چگونه ظواهر قرآن حق و صدق نباشد در حاليكه اگر آيات و اخبار بر ظواهر و مفهوم اولي خود حمل نشوند نزول ظواهرش بر تمام خلق فايده اي نداشته بلكه موجب تحير و ضلالت آنان

كتب تخصصي، ج 4، ص: 279

مي گشت و اين با رحمت الهي منافات دارد. «1»

و در مورد راههاي فهم بطون قرآن مي نويسد:

بدان كه اختلاف صور موجودات و اختلاف صفات و أحوالات آنها، آيات بزرگي براي شناخت بطون قرآن و انوار جمالش و پرتوهاي آياتش و فراگيري اسماء و صفات الهي مي باشد. «2»

هم چنانكه يكي از آداب كساني كه به علم قرآن مي پردازند را تطهير قلب از خبائث معاصي و پليدي هاي عقايد فاسد بيان مي كند

و به آيه شريفه لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ استناد كرده و پس از اشاره به روايت ظهر و بطن مي نويسد: همان گونه كه مس ظاهر جلد مصحف و ورق آن جز براي متطهر جايز نيست، باطن معناي آن نيز جز از كسي كه پاك از هر گونه رجس و پليدي است و از نور توبه بهره مند شده، محجوب مي باشد ... پس هر قلبي صلاحيت نيل به معاني قرآن را ندارد و به آن نمي رسد مگر كسي كه با قلب سليم نزد خداوند آيد.» «3» هم چنانكه در تفسير خود، قلب مشغول به ذكر و فكر را قادر به دريافت معاني دقيقي از اسرار قرآني مي داند كه در هيچ كتاب تفسيري نمي توان نمونه آن را يافت و چنانچه بر مفسران عرضه شود مورد پسند آنان واقع خواهد شد. «4»

بررسي

صدر الدين شيرازي گرچه همچون ساير فلاسفه و عرفا، به تطابق دو بعد ظاهر و باطن «انسان» و «عالم» و «قرآن» معتقد است و بطون هفتگانه قرآن را براساس بطون هفتگانه انسان و به ازاي آن، در نظر مي گيرد ولي از جهت تحريم و منع دست

كتب تخصصي، ج 4، ص: 280

يازيدن افراد غير واجد شرايط علمي و عملي، همچون بعضي از متصوفه، از پرداختن خود سرانه به تأويل و بطون باوي موافقيم و به نظر مي رسد علاوه بر راههاي عملي و مجاهدتهاي عبادي، با استفاده از روايات اهل بيت (عليهم السلام) و تدبّر در آيات نيز مي توان به اسرار و رموز ديگري از قرآن، هر چند در سطوح مختلفي از لطافت و دقت دست يافت كه چه بسا مطمئن تر و از بعضي از آفات مكاشفات نادرست و

غير معتبر نيز در امان بوده، با آن رواياتي كه بطن قرآن را از مقوله «فهم» و «علم» و يا «اشارات عالمانه» معرفي مي كنند، همراستا باشد.

ملا محسن فيض كاشاني (م 1091 ه-)

محدث و مفسر بزرگ شيعه، در مقدمه تفسير خود به صورت گسترده اي به روايات ظهر و بطن قرآن در مصادر روايي شيعه اشاره كرده و در كنار آن بعضي از روايات اهل سنت را نيز مي آورد كه از جمله آنها روايت اشتمال قرآن بر هفت بطن بصورت صريح است و از سياق كلامش در مقدمه چهارم «1» و هشتم «2» به وضوح برداشت مي شود كه وي آن را از مصادر اهل سنت نقل مي كند. «3»

مرحوم فيض در شرح مجموعه روايات مي گويد كه هر معنايي داراي دو بعد حقيقي يا روح و صورت يا قالب است و گاهي صورتها و قالبهاي متعددي براي يك حقيقت استعمال مي شوند و الفاظ فقط براي حقايق و روح معاني خود وضع شده اند مثل، لفظ قلم كه براي وسيله درج عكس ها در الواح وضع شده است و در آن ويژگيهاي چوبي يا آهني يا حتي جسماني بودن آن لحاظ نشده است، هم چنانكه همين كلام در مورد «لوح» و «ميزان» جاري بوده، ميزان بر هر چيزي كه وسيله سنجش مقادير باشد وضع شده است، خواه جسماني و داراي دو كفه و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 281

خواه روحاني و براي سنجش اعمال و يا هر چيز ديگري باشد و سپس راهيابي به ارواح معاني را سبب گشوده شدن ابواب ملكوت

معرفي مي كند. «1»

وي روايات منع از تفسير به رأي را در ظاهر متناقض با روايات اشتمال قرآن بر بطون و ترغيب به كنكاش در غرائب و عجايب و بطون و تخوم آيات مي بيند و در مقام جمع بين اين دو دسته از روايات مي نويسد كه كسي كه بپندارد معنايي براي قرآن وجود ندارد جز آنچه كه تفسير ظاهري آن ترجمه كند، چنين كسي از سطح فكري خود خبر داده و خطا كرده است، «2» وي با آوردن مستنداتي نظير آيات تدبر و تبيان بودن قرآن و روايات ذو وجوه بودن و حمال بودن قرآن و روايت علوي امكان فهم قرآن براي بعضي از بندگان، امكان استفاده از غرائب و استنباط عجايب قرآن را براي كسي كه در اثر خلوص طاعت و انقياد براي خدا و رسول (ص) و اهل بيت (عليهم السلام) و أخذ علومشان به درجه رسوخ در علم رسيده و دو چشم قلبش گشوده شده و با روح يقين مرتبط گشته است، از رحمت خدا بعيد ندانسته، در تأويل و توجيه روايات تفسير به رأي دو وجه مي آورد كه وجه اولش را تحميل آراء بر قرآن بيان كرده و از انواع چنين برخوردي با قرآن را تأويلاتي مي داند كه احياناً براي غرضي صحيح، دليلي از قرآن آورده مي شود در حاليكه شخص مستدل مي داند كه مراد آيه آن نيست نظير تفسير آيه إذهَب إلي فِرعَونَ إنَّه طَغي به قلب و طغيان آن كه اين شيوه تفسيري ممنوع بوده و مورد استفاده باطنيه در جهت فريب مردم و دعوت به سوي مذهب باطلشان معرفي مي كند. «3»

فيض كاشاني در مقدمه هشتم تفسيرش، با ذكر روايات

مشهور عامه در مورد نزول قرآن بر هفت حرف كه در بعضي روايات تبيين آن به وجوه هفتگانه «امر و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 282

نهي و ترغيب و ...» صورت گرفته است، در كنار روايات اشتمال قرآن بر بطون هفتگانه و از جمله روايت نبوي «إنّ القرآنَ أنُزلَ علي سبعه أحرفٍ لكلِّ آيهٍ منها ظهرٌ وبطنٌ ...» و نيز بعضي ديگر از روايات در شيعه كه فتوي به هفت گونه را براي امام جايز معرفي مي كند، در جمع همه اين روايات مي گويد:

قرآن داراي هفت قسم از آيات است و براي هر آيه اي هفت بطن مي باشد و بر هفت لغت نازل شده است. «1»

وي كه معتقد است راسخون در علم به غير از پيامبر (ص) و اهل بيت، شاگردان تابع و بهره مند از تعاليمشان را نيز شامل مي شود، تنها اولو الالباب را بر درك روح و حقيقت و سر معاني قرآن توانمند مي داند و روايات دعاي پيامبر (ص) براي متفقه شدن ابن عباس و فراگيري علم تأويل را مؤيد اين مطلب قرار داده، «2» ولي استيفاء و وصول به والاترين معاني قرآن را خارج از طمع و توان بشر مي داند. «3»

و در تفسير الأصفي، فهم أسرار قرآن را مبتني بر عدم اكتفا به تفسير آيه در بعضي از آحاد و افرادش و تعميم آن در تمام موارد قابل صدق دانسته، عدم التفات به جريان آيات را سبب تقليل فائده و كم بهره گشتن قرآن مي داند كه اين درياي خشك ناشدني، از آن بيزار

است. «4»

بررسي

مرحوم فيض، گرچه محدث ناموري به حساب مي آيد اما نقل روايت نبوي سبعه أبطن را كه ظاهراً از مصادر اهل سنت صورت گرفته است را بايد با ديده ترديد نگريست، چرا كه علاوه بر انفراد وي به اين حديث، در جستجوهاي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 283

متعدد و پيشرفته نرم افزاري، چنين حديثي كه در آن صراحتاً از هفت بطن ياد كرده باشد، يافت نشده است «1» و در آثار تمام محدثان و صاحبنظران اهل سنت، معاصرين و پيشينيان و پس از مرحوم فيض اثري از آن وجود ندارد و احتمال مي رود كه با توجه به نقل زياد و معتبر نزول قرآن به هفت حرف در منابع اهل سنت و شباهت آن با نزول قرآن بر ظهر و بطن، نقل به معنايي بوده است كه فيض از مجموعه اين روايات برداشت كرده است.

و در ديدگاه فيض كاشاني، وضع الفاظ براي روح معاني، بحثي مبنايي است، ولي توجه وي به لزوم تعميم معنايي و پرهيز از جمود در مصاديق اوليه يك معنا، مورد تقدير بوده، راهكار مناسبي براي بهره برداري هر چه بيشتر از آيات و به تعبير روايات، جري قرآن، در طول زمان و مكانهاي مختلف به حساب مي آيد.

ابو الحسن عاملي اصفهاني (م 1129 ه-)

صاحب تفسير مرآه الأنوار ومشكوه الأسرار كه جز مقدمه آن، به دست ما نرسيده است، مقدمه اول را به حقيقتِ ورود بطن قرآن در حق اهل بيت (عليهم السلام) و دعوت به سوي ولايت و امامت اختصاص داده و در آن به رواياتي اشاره مي كند كه براي قرآن، بطون و تأويلاتي فرض كرده كه بوسيله آن جريان قرآن و تعاليم آن در طول زمان

و برهرامتي ممكن مي گردد. همچنانكه به وجوه تناسب ظهور و بطون و نيز وجوب ايمان به هر دو بعد ظاهر و باطن و تنزيل و تأويل در كنار هم، مانند: ايمان به محكم و متشابه اشاره مي كند و پس از آن رواياتي را مي آورد كه علم تأويل قرآن و بلكه علم كل قرآن را در نزد اهل بيت (عليهم السلام) معرفي مي كنند. «2»

وي در طليعه كتابش مي نويسد:

از واضحترين، آشكارترين و مشهورترين امور، اشتمال هر آيه از كلام الله

كتب تخصصي، ج 4، ص: 284

مجيد و هر فقره از آن بر ظهر و بطن و تفسير و تأويل است بلكه براي هر كدام از آنها، آن چنانكه از روايات مستفيضه بدست مي آيد، هفت و هفتاد بطن است و احاديث بسياري، نزديك به تواتر، بر اين دلالت دارند كه بطون و تأويلات قرآن و بلكه بسياري از تنزيل و تفسير آن در فضل و شأن اهل بيت (عليهم السلام) و اظهار جلالت آنان است ... و تحقيق حقيقي آن است كه تمام قرآن فقط براي ارشاد به سوي آنان و معرفي شان و بيان علوم و احكام براي آنان و امر به اطاعتشان و نهي از مخالفت شان نازل شده است و خداوند عز وجل همه بطن قرآن را در دعوت به سوي امامت و ولايت قرار داده است همان گونه كه بيشتر ظهر قرآن به دعوت به توحيد و نبوت و رسالت اختصاص يافته است. «1»

وي حكمت از درج امور ولايي اهل بيت (ع) را در باطن قرآن و نه ظهر آن، در امان ماندن معارف اين چنيني آن از دسترس تحريف و تأويل و نقصان

دانسته «2» و استخراج ساير بطوني كه روايتي در مورد آن وجود ندارد را با استفاده از ساير روايات باطني اهل بيت (عليهم السلام) ممكن و مجاز مي شمرد «3» و براي آن راهكارهايي را بيان مي كند كه از روايات بدست مي آيد، به عنوان مثال، به امكان تغيير خطاب آيات بر حسب بطون آنها به اشخاصي كه در ظاهر آيه مذكور نيستند، يا ارجاع ضمير به كساني كه در ظهر آيه يادي از آنها نرفته است و يا امكان تعبير از حوادث حتمي آينده با زمان ماضي و نيز اراده دخالت پيامبر (ص) و اهل بيت (عليهم السلام) در جايي كه افعال الهي در قرآن بصورت جمع به خداوند متعال نسبت داده شده، در قالب فصولي جداگانه اشاره مي كند و آنها را به عنوان راهنمايي براي تفسير باطني ساير آيات قرآن در حق اهل بيت (عليهم السلام) در نظر

كتب تخصصي، ج 4، ص: 285

مي گيرد «1» و در جاي ديگر، بر احتمالي بودن چنين تفاسير غير معصومانه و قطعي نبودن آن تأكيد مي ورزد. «2»

ابوالحسن عاملي، تكرار تاريخ و سنن الهي پيش آمده در امتهاي قبل را در امت پيامبر (ص) سبب تأويل ظهور آياتشان به ولايت امير مؤمنان (ع) و تطبيق بر انكار و دشمني با آن حضرت و عواقب مواليان و مخالفان آن مي داند «3» و پس از بيان قطعي بودن نزول بطن قرآن در ولايت اهل بيت (عليهم السلام) مي گويد:

اگر كسي اين مسئله را انكار كند و از كساني باشد كه بر ورود اخبار از ناحيه اهل بيت (عليهم السلام) باگستردگي زيادش مطلع باشد، اين چنين شخصي از فرقه محقه (تشيع) خارج شده و خدا و

رسول (ص) و ائمه (عليهم السلام) از او بيزارند. «4»

و از آنجا كه تفسير خود را به ذكر روايات باطني اختصاص داده است، براي جدا نمودن راه خود از باطنيه، علت انتخاب چنين شيوه اي را بي مهري و غفلت تفاسير به روايات باطني اهل بيت (عليهم السلام) معرفي كرده و مي افزايد:

براي كسي كه اكتفاء ما را به تأويل و بيان باطني آيات مشاهده مي كند، سزاوار نيست كه شروع به انكار عمل ما و طعن بر ما نمايد به اين بهانه كه ممكن است اين عمل ما به خاطر اعتقادمان به حصر اين گونه تفاسير براي آيات باشد آن گونه كه مذهب باطنيه و امثالشان كه خداي ايشان را لعنت كند به آن سو رفته اند. «5»

بررسي

به نظر مي رسد اساسي ترين ديدگاه ابوالحسن عاملي يعني نزول تمام بطن قرآن در حق اهل بيت (عليهم السلام) قابل قبول نبوده، با روايات باطني ديگري كه از اموري

كتب تخصصي، ج 4، ص: 286

ديگر غير از شؤون اهل بيت (عليهم السلام) حكايت مي كنند و بعضي از آنها را در فصل بررسي نمونه ها خواهيم آورد، در تعارض است، به عنوان نمونه مي توان به روايت معتبر تأويل احياء در آيه وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً ... مائده، 32، به استجابت به نداي حق و همچنين نجات از غرق شدن اشاره كرد، لذا تأكيد روايات بر اين مطلب، به دليل اهميت و الاي آن در تمام شؤون اعتقادي و عملي بوده و به معناي عدم التفات اهل بيت (عليهم السلام) به ساير ابعاد حيات بخش قرآني در حوزه باطن نيست چرا كه معتقديم پيامبر اكرم (ص) و جانشينان به حق او، تبيان قرآن را در تمام ابعاد

زندگي دنيوي و اخروي و از جمله جزئيات تمام احكام شرعي غير مذكور، در ظهر قرآن را، از باطن آن استخراج كرده اند و چگونه چنين نباشد در حاليكه روايات زيادي حكايت از اين دارد كه علومي گسترده و متنوع از اولين و آخرين را مي توان در قرآن يعني بعد باطنيش جستجو نمود.

و ضمناً مي بايست به ارسال و ضعف سندي بسياري از روايات باطني توجه داشت، هر چند كه در اين تفسير، با جمع آوري همراستا و متشابه المضمون، تا حد زيادي جبران تفرد بعضي از روايات و پراكندگي آنها در لابه لاي آيات قرآن صورت گرفته، و از اين جهت، اين كار بي نظير او، شايان تقدير مي باشد.

امام خميني (معاصر)

مرحوم امام خميني كه داراي نگرشي عرفاني به بطن قرآن كريم و معارف آن است، بر آن است كه قرآن علاوه بر يك بطن، تا هفتاد بطن نيز دارا مي باشد «1» و عليرغم تفسير عرفاني و باطني بعضي از آيات، بعضي ديگر نظير حروف مقطعه اوايل سور را رموزي مي داند كه فقط پيامبر اكرم (ص) و هر كس كه از ايشان ياد گرفته، از آن مطلع است. «2»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 287

ايشان با باز دانستن راه فهم بطون قرآن براي غير معصومين، راه كشف آنها را شهود قلبي و سلوك معنوي تا رسيدن به حقايق معرفي مي نمايد، بطوريكه هر كس مقدس تر و منزه تر از حدثهاي معنوي و اخلاقي باشد و به فضايل علمي و عملي آراسته باشد، از تجلي بيشتر قرآن بهره مند و نصيبش از حقايق آن بيشتر خواهد بود. «1»

در نظر امام خميني عارف كامل كسي است كه همه مراتب را حفظ كند و

حق هر صاحب حقي را ادا كند و داراي هر دو چشم و هر دو مقام و هر دو نشئه باشد، ظاهر و باطن كتاب را قرائت كند و در صورت و معنايش و تفسير و تأويلش تدبر نمايد كه ظاهر بدون باطن و صورت بدون معني مانند پيكري است بدون روح و دنيايي است بدون آخرت، همانگونه كه باطن را به جز از رهگذر ظاهر نمي توان بدست آورد زيرا دنيا كشتزار آخرت است پس كسي كه فقط ظاهر را بگيرد و در همانجا بايستد تقصير كرده و خود را معطل نموده است و آيات و روايات بسياري نيز بر رد وي است همانها كه تدبر در آيات الله و تفكر در كتابهاي الهي و كلماتش را نيكو شمرده و بر آن كسي كه از تدبر و تفكر روي بگرداند و در قشر و ظاهر آيات و روايات متوقف گردد، اعتراض دارند و كسي كه فقط راه باطن را پيش گيرد بدون آنكه به ظاهر نگاه كند خودش از صراط مستقيم گمراه و ديگران را نيز گمراه خواهد نمود و اما كسي كه ظاهر را براي وصول به حقايق بگيرد و نگاهش همچون نگاه به آيينه براي ديدن جمال محبوب باشد اوست كه راه مستقيم را پيموده و قرآن را آن چنان كه شايد، تلاوت نموده و از آنان كه از ذكر رب اعراض كرده اند نخواهد بود. «2»

ايشان در معرفي ظاهر مورد طعن و ناپسند مي نويسد:

... ظاهري كه مورد طعن است ظاهري است كه از باطن جدا گشته و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 288

صورت جدا از معنا باشد كه آن نه كتاب است

و نه قرآن؛ و اما صورتي كه با معنا مربوط باشد و علني كه با سرّ پيوند گردد، خدا و رسول و اوليائش فرموده اند كه بايد از آن پيروي نمود و چگونه اين چنين نباشد و حال آنكه علم ظواهر كتاب و سنت از علومي است كه بسيار جليل القدر و رفيع المنزلت است و آن اساس اعمال ظاهري و تكليف هاي الهي و نواميس شرعي و شرايع الهي است و همان حكمت عملي است كه راهي مستقيم به اسرار ربوبي و انوار غيبي و تجليات الهي است و اگر اعمال ظاهري نباشد هيچ سالكي به كمالش نمي رسد و هيچ مجاهدي به مقصدش و اصل نمي شود. «1»

و در جاي ديگر ترك ظاهر را از جمله تلبيسات شياطين جن و انس «2» و در كتاب ديگري راه تحصيل طريقت و حقيقت را از طريق شريعت بيان كرده و بر آن است كه كسي كه همچون بعضي از عوام صوفيه قصد رسيدن به باطن را از راهي جز ظاهر در سر دارد او از بينه و راهنمايي پروردگار بهره مند نيست. «3»

بررسي

مرحوم امام خميني بيشتر براساس مباني فلسفي و عرفاني به مقوله بطن نگريسته و بر همين اساس به هفتاد بطن معتقد گرديده است، هر چند اثري از آن در روايات اين باب نمي توان يافت ولي، احتمال مي رود مراد ايشان از هفتاد بطن، لا يتناهي و كثرت معاني و معارف باطني و نهفته در قرآن باشد كه در اينصورت با آن دسته از رواياتي كه معارف قرآن و كلمات الهي را بي نهايت دانسته و علوم اولين و آخرين را در آن جمع مي داند و ... قابل توجيه باشد

و از جهت اينكه آيات تدبر و تفكر در قرآن را در كنار طهارت قلبي و سلوك عرفاني به مقوله

كتب تخصصي، ج 4، ص: 289

بطن منعطف نموده و بر جمع بين ظاهر و باطن قرآن تأكيد مي ورزند، به نكات مهمي اشاره كرده و تا حد زيادي از راهيابي القائات شيطاني و مشاهدات غير معتبر مي تواند جلوگيري نمايد.

علامه طباطبائي (معاصر)

فيلسوف متأله و مفسر گرانقدر شيعه، در كتاب قرآن در اسلام، قبل از پرداختن سريع و گذرا به روايت نبوي، ظهر و بطن قرآن تا هفت بطن، وجود اين بعد قرآني را قطعي و راز آن را در سطوح مختلف درك مخاطبين قرآن دانسته است و بطون را بهره ادراكات و عقول عميق و دقيق معرفي مي كند «1» و بدين ترتيب وجود لايه هاي باطني براي آيات در پس ظواهر آن را امري اجتناب ناپذير مي داند و نتيجه ديگر إعمال اين روش براي پاسخگويي به فهم هاي متفاوت را اين مي داند كه بيانات قرآن مجيد نسبت به بطون، جنبه مَثَل به خود مي گيرند يعني نسبت به معارف الهيه كه از سطح افهام عادي بسي بلندتر و بالاتر مي باشند مَثَلهايي هستند كه براي نزديك كردن معارف نامبرده به افهام زده شده اند و براي آن به سوره اسراء، آيه 89 و عنكبوت، آيه 43 كه تعقل مَثَلهاي قرآني را فقط براي عالمان ممكن مي داند، استشهاد مي نمايد. «2»

و در تفسير الميزان، با اشاره به ضرورت عقلي وجود لايه هاي معرفتي قرآن به صورت مخفي در وراي ظواهر، با بيان حاشيه اي روايات ظهر و بطن، ديگر نيازي به بررسي سندي آن احساس نمي كند. «3»

ايشان مراتب مختلف معنايي قرآن را بر حسب مراتب

و درجات قرب و بعد از خداوند متعال كه موجب تفاوت در سطوح علم و عمل مي شود، قابل شناخت مي داند و با بيان اصناف مذكور در قرآن همچون مخلصين و موقنين و منيبين و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 290

عالمين و ... هر صنفي را از نوع خاصي از معارف باطني قرآن بهره مند مي بيند. «1»

علامه طباطبائي در بيان معاني مذكور براي تأويل، به ديدگاهي اشاره مي كند كه تأويل را به معنايي از معاني آيه، كه فقط خداوند و راسخون در علم از آن آگاهند، تعريف كرده است و رجوع آن را به وجود معاني متعددي براي متشابه كه بعضي در پس بعضي ديگر بوده و برخي قابل فهم و پاره اي ديگر دور از دسترس افكار عموم است، مي داند و در بيان ارتباط اين معاني با هم، لزوم ترتب طولي آنها را براي پرهيز از محذورات استعمال لفظ در بيش از يك معنا متذكر مي شود، اما اين ترتب طولي به دو شكل بيان شده است: اول آنكه اين معاني لوازم مدلول ظاهري لفظ باشند بطوريكه براي لفظ، يك معناي مطابقي و براي آن، لازم و براي لازمه اش، لازمي ديگر و به همين ترتيب، معاني طولي باشد، دوم آنكه اين معاني متعدد به نحو ترتب باطن بر ظاهرش، قرار گرفته باشند يعني اراده معاني متعدد وراي لفظ عين اراده معناي ظاهري لفظ باشد، براي مثال تعبير «اسقني» در زبان عربي، در عين طلب سقايت، طلب سيراب شدن و طلب رفع حاجت وجودي و طلب كمال وجودي را مي رساند كه عين همان طلب سقايت است. «2»

و از صريح عبارت علامه در جاي ديگر استفاده مي شود كه وي

ديدگاه دوم را پذيرفته است. «3»

مرحوم علامه، در رد اين ديدگاه كه تأويل را به «معاني باطني آيات» تعريف مي كند، مي نويسد:

«هر چند آيات قرآن داراي معاني مترتب بر يكديگر است، معاني كه بعضي ما فوق بعضي ديگر بوده و بجز كسي كه از نعمت تدبر محروم است نمي تواند آن را انكار كند، وليكن بايد دانست كه همه آن معاني- و مخصوصاً آن كه از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 291

لوازم معناي تحت اللفظي است- معاني الفاظ قرآنند؛ چيزي كه هست مراتب مختلفي كه در فهم و هوش و كم هوشي شنوندگان است باعث مي شود كه همه مردم، همه آن معاني را نفهمند و اين با تأويلي كه خداوند آن را براي غير خود، غير قابل شناخت معرفي مي كند سازگاري ندارد، چرا كه ظاهر وَمَا يَعْلَمُ تأويلَهُ إلّا الله گوياي وابستگي علمي فهم تأويل قرآن به تقوي و طهارت نفس است در حالي كه درك لوازم باطني معناي لفظ دائر مدار كندي و تيزي ذهن است و به تقوي و پاكي دروني انسان مربوط نمي شود. «1»

ايشان در بحث روايي خود، پس از ذكر روايات ظهر و بطن قرآن، با بيان انطباق معنايي آيات جهاد با دشمنان اسلام، بر جهاد با نفس و نيز آيات منافقين بر فاسقين از اهل ايمان و نيز آيات گناهكاران بر اهل مراقبت و ذكر و سلوك در كوتاهي نسبت به ياد الهي، نمونه هايي از جري معاني قرآن را ذكر كرده و از آن نتيجه مي گيرد كه اولًا براي قرآن مراتبي از معاني بر حسب مراتب اهل آن و مخاطبينش مي باشد و ثانياً ظهر و بطن دو امر نسبي بوده و

هر ظهري نسبت به بطن خود، ظهر است. «2»

بررسي

توجه عقلي علامه به ضرورت وجود بطن براي آيات قرآن و معرفي آن به عنوان گنجينه معارف دقيق و والاي قرآني، در كنار عنايت به روايات اين باب، قابل تحسين بوده اما نظر به اينكه علامه، تأويل را به حقايق متعاليه تعريف مي كنند، مي توان گفت در نظر ايشان، «تأويل» و «بطن قرآن» دو مقوله جداگانه اي هستند كه در آن بطن آيات، اشاره اي است به معاني نهفته اي در وراي الفاظ كه لفظ همزمان به صورت مطابقي بر همه آنها دلالت مي كند و در اينصورت،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 292

از جهت ناسازگاري با رواياتي كه ظهر را به تنزيل و بطن را به تأويل معرفي كرده و يا اين دو واژه را به صورت مترادف، به جاي يكديگر به كار مي برند قابل تأمل و بررسي است.

آيت الله معرفت

استاد معرفت كه توجه شاياني به مقوله بطن قرآن كريم داشته است از ميان چهار معناي تأويل كه عبارت از «تأويل متشابه» و «تعبير رؤيا» و «مآل و عاقبت امر» و «مفهوم عام انتزاعي از فحواي آيه» مي باشد، معناي چهارم را همان «معناي ثانوي كلام» و «بطن» آيه دانسته، تأويل به اين معنا را براي تمام قرآن قابل تصور مي داند. «1»

در نظر ايشان بطن عبارت از كليه لوازم غير بيّن كلام است و تفسير ظاهري، بيان مدلول ظاهري و لوازم بيّن آن را بر عهده دارد. «2» اين چنين بطني از آيات كه تعبير ديگري از قاعده اصولي «العبره بعموم اللفظ، لا بخصوص المورد» است، از طريق الغاء خصوصيات از عناصر غير دخيل در هدف و پيام اصلي آيه بدست آمده، قاعده ي كلي حاصل از اين فرايند، خود آيه را نيز

به عنوان بارزترين مصداق در بر مي گيرد. «3»

استاد معرفت بر اين باورست كه هر باطني كه از غير اين راه منطقي بدست آيد، بلاشك از مصداق بارز و برجسته تفسير به رأي خواهد بود. «4»

ايشان تأويل مورد اشاره در روايت «ظهره تنزيله و بطنه تأويله» را به همين معنا دانسته، بدين ترتيب راه جري قرآن در طول زمان و بر اشخاص و گروههاي مختلف را همين روش معرفي مي نمايد بطوريكه بدون أخذ چنين قواعدي از قرآن، آياتي از آن، با مرگ قوم و أهل آن، خواهند مرد و رسالت پوياي خود را

كتب تخصصي، ج 4، ص: 293

در هدايت بخشي به ديگر اقوام و اشخاص از دست خواهند داد. «1»

ايشان براي تضمين صحت طي چنين فرايندي در تأويل آيات، رعايت مناسبت نزديك بين ظهر و بطن كلام و بيگانه نبودن مدلول باطني از مدلول ظاهري آيه و نيز دقت در الغاي خصوصيت براساس معيارها وضوابط قانون «سبرو تقسيم» و «تنقيح مناط» را به عنوان دو معيار رسيدن به قاعده كلي نهفته در بطن آيه، ضروري دانسته و علامت آن را درج مدلول ظاهري آيه در تحت اين قاعده استخراج شده معرفي مي نمايد. «2»

و براي نمونه، از آيه خمس (انفال، 41) كه براي غنايم جنگي مقداري را به خداوند و رسول و ذوي القربي اختصاص مي دهد، شمول خمس را در هر منفعت، اعم از جنگ و غير جنگ، استخراج مي نمايد، هم چنانكه آيه شريفه أَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلَا تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَهِ (بقره، 195) را براي لزوم، پرداخت هر گونه مالياتي به حكومت اسلامي در راستاي سر بلندي دين و تحكيم و تثبيت كلمه الله بر

روي زمين مناسب مي بيند. «3»

استاد معرفت با استفاده از مقوله بطن قرآن و با طرح اينكه ظاهر قرآن، با مفهوم و مداليلي واضح، براي افكار بسيط و عادي عموم بوده و در عين حال، مداليل باطني آيات كه با تدبر و تفكر قابل دسترسي است، جوابگوي نياز افكار متعمق و تشنه معارف مي باشد، مسئله نزول قرآن به زبان عرب قوم پيامبر و توجه خطاب آن به همه اقوام و انسانها تا قيامت را قابل حل مي داند. «4»

ايشان در مورد تفسير عرفاني (رمزي و اشاري) مي نويسد:

در اينجا براي اهل عرفان تفاسيري هست كه براساس تأويل ظواهر آيات و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 294

أخذ به باطن تعابير (قرآن) بدون توجه به دلالتهاي ظاهري آنها، پايه گذاري شده است و بر دلالت رمز و اشاره بر اساس اصطلاح خودشان مي باشد و از اطراف و جوانب كلام استفاده مي كنند نه از صريح الفاظ و دلالت كلام. آنان براي ظواهر تعابير، باطنهايي را فرض كرده و آنها را بر قرآن كريم حمل مي كنند و در اين راه بر ذوق عرفاني ويژه اي استناد مي كنند كه ماوراي فهم معمولي مردم است.» «1»

و اين چنين تأويلات باطني را تنها از راه خارج كردن از دائره «تفسير آيات» و شمردن آنها از مقوله پديده تداعي معاني و «الشي ء يذكر بالشي ء» كه بر ذهن و قلب اهل عرفان و صوفيه و ... خطور مي كند؛ قابل قبول مي داند. «2»

بررسي

استاد معرفت، با اتخاذ شيوه اي منطقي و علمي در فهم بطن و كيفيت استخراج بطون، روشي مطمئن را انتخاب نموده، همچنانكه حيات قرآن را در جري آيات به اين شيوه دقيق دانسته، در كنار

آن به ضوابط و معيارهاي استفاده صحيح از اين قاعده، التفات شاياني نموده اند. اما به نظر مي رسد نمي توان راه رسيدن به بطن قرآن را فقط در همين شيوه منحصر دانسته و بطون بدست آمده از غير اين طريق را، تفسير به راي خواند، چرا كه با بررسي نمونه هاي روايي بطن قرآن و در بيان راهيابي به بطن آيات، خواهيم ديد كه بعضي از بطون قرآن، با روشهاي ادبي و محاوره اي ديگري همچون تشبيه و كنايه و يا تجريد آيه از خصوصيات و بيان مصاديقي براي معناي تجريد شده، بدون اخذ قاعده اي كلي و ... استخراج شده كه پذيرش آنها به عنوان بطون آيات، بدون هر گونه مانعي علمي، ممكن و آسان مي نمايد «3».

كتب تخصصي، ج 4، ص: 295

ب) اهل سنت

اشاره

و از ميان دانشمندان متعدد اهل سنت، به ذكر آراء و انديشه هاي كساني كه داراي ايده اي مطرح در زمينه بطن قرآن بوده و به بعضي از جوانب و ويژگيهاي فرعي اين مقوله پرداخته اند، ذيلًا اشاره مي نماييم:

سهل بن عبدالله تستري (م 283 ه-)

سهل تستري، در مقدمه تفسير خود، روايت نبوي ظهر و بطن قرآن را اين چنين شرح مي دهد:

آيه اي در قرآن نيست مگر اينكه داراي چهار معنا است: ظاهر و باطن و حد و مطلع كه ظاهر تلاوت آن است و باطنش فهم آن و حد، احكام حلال و حرام و مطلع، اشراف قلب بر مراد از آن است كه از ناحيه خداوند عز وجل صورت گيرد، پس علم ظاهر علم عمومي است و فهم باطن و مراد از آن، علم خاص است. «1»

تستري در جاي ديگر، در اهميت علم باطني قرآن مي گويد:

خداوند متعال هيچ وليي را از امت پيامبر (ص) به ولايت نرساند مگر آنكه علم قرآن، ظاهري يا باطني آن را به او ياد داده است. «2»

و در پاسخ به سؤالي درباره مراد از باطن قرآن مي افزايد كه باطن فهم آن است و همانا فهم قرآن مراد الهي است «3» و عليرغم تأكيد بر تهذيب و تزكيه نفس و جهاد با آن و اخلاص و اجتهاد در عبادت الهي، از روش كشف و شهود براي تفسير خود استفاده نمي كند بلكه سعي مي كند از فحواي آيات، پيام هايي را براي اصلاح نفس انسان و تثبيت توحيد و هدايت و تذكر او به سوي توجه به خداوند متعال استخراج كند.

كتب تخصصي، ج 4، ص:

296

وي در تفسيرش، در مواردي، در كنار تفسير باطني آيه به تفسير ظاهري نيز اشاره مي كند، به عنوان نمونه وي در ذيل سوره نحل، آيه 8 وَيَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ به تفسير ظاهري آيه و مراد از اين مخلوقات الهي براساس روايتي از ابن عباس اشاره مي كند و باطن آن را، تعليم الهي ادب در موارد قصور عقل از ادراك آثار صنع و فنون علم الهي، مي داند، «1» هم چنانكه در موارد زيادي، در طول تفسيرش، به بيان تفسير ظاهري آيه اكتفا كرده از تأويل آن خودداري مي كند.

بررسي

در ديدگاه سهل تستري، عليرغم پسنديده بودن تعريف وي از بطن در راستاي روايت مطرح در اين زمينه، نمي توان تمام بطون و درياي معارف و اشارات قرآني را در صرف فهم مراد الهي از ظواهر آيات خلاصه نمود و چه بسا معارفي كه پس از فهم مراد الهي و با تعمق و تدبر بيشتر در آيات مختلف و اسرار الفاظ قرآن، بتوان به استخراج اشارات و لطايف و قواعدي پرداخت، كه شايسته معجزه جاويد و الهي همچون قرآن كريم باشد.

ابو حامد غزالي (م 505 ه)

دانشمند بزرگ اهل سنت، كه از پرچمداران پرداختن به باطن قرآن در ميان اهل سنت به حساب مي آيد، اكتفا به تفسير ظاهري را نادرست دانسته و معتقد است كه معاني قرآن را نمي توان در تفاسير ظاهري آن خلاصه كرد «2» و با اشاره به رواياتي همچون روايت امير مؤمنان (ع) كه از اعطاء فهم قرآن به بعضي از بندگان خبر داده است و نيز روايت ظهر و بطن قرآن و روايت حاكي از توانايي تفسير سوره حمد به اندازه حمل هفتاد شتر توسط حضرت علي (ع)، مي افزايد كه تكرار

كتب تخصصي، ج 4، ص: 297

بسمله تا بيست بار توسط پيامبر اكرم (ص) جز براي تدبر در باطن معاني آن نبوده است و گرنه شخصي همچون پيامبر (ص) براي ترجمه و تفسير ظاهري آن نيازي به چنين تكراري ندارد، هم چنانكه علم اولين و آخرين مورد نظر ابن مسعود را نمي توان با تفسير ظاهري آن بدست آورد و از اين

روايات و رواياتي ديگر به اين نتيجه مي رسد كه علوم مندرج در قرآن نهايتي ندارد. «1»

و پس از اين، لزومي براي بررسي سندي روايت ظهر و بطن احساس نكرده، صحت دلالت اين روايت را غير قابل انكار مي داند، اما در كنار آن بر استفاده از روايات و منقولات در تفسير آيات براي پرهيز از وقوع در تفسير به رأي تأكيد مي ورزد. «2»

غزالي كه كشف اسرار بعضي از آيات و بلكه كلمات آن را نيازمند صرف يك عمر كامل مي بيند بر آن است كه راسخون در علم به اندازه جوشش علم و صفاي قلب و تدبرشان، توانايي كشف بعضي از آنها را داشته و استيفاء و دريافت تمام معارف را خارج از توان مخلوقات مي داند. «3»

وي در لزوم پذيرش روايات و آراي منقول در تفسير و اهتمام به آنها، مي گويد:

... و دانسته شود كه سستي در رعايت تفسير ظاهري آيه، قبل از هر چيز، جايز نيست و قبل از اطمينان از ظاهر آيه، طمعي در وصول به باطن آن نبايد وجود داشته باشد و هر كس فهم اسرار قرآن را ادعا نمايد در حاليكه تفسير ظاهري را به خوبي فرانگرفته، همانند كسي است كه رسيدن به اندرون خانه را قبل از عبور از درب آن ادعا كرده است، يا همانند كسي است كه بدون فراگيري زبان تركي، ادعاي فهم مداليل كلام تركها را داشته باشد، چرا كه تفسير ظاهري به منزله تعليم زباني است كه براي فهم گريزي از آن نيست ... «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 298

غزالي، همچنين عملكرد باطنيه را در تأويل آيات قرآن مورد انتقاد قرار داده، مي گويد:

و گاهي باطنيه تأويل آيات را در مقاصد فاسد همچون فريب مردم و دعوت آنان به سوي مذهب باطل خود، بكار مي برند پس قرآن را بر اساس رأي و مذهبشان بر اموري حمل مي كنند كه به يقين مي دانند كه آن معاني مورد نظر آيات نمي باشد. «1»

و در جاي ديگر تصريح مي كند كه نه باطني است تا ظاهر را مردود شمارد و نه ظاهري تا اسرار باطن را طرد كند بلكه او بين ظاهر و باطن را جمع مي كند، از معنا محسوس شروع مي كند و از اسرار پنهان در وراء كلمات هم غافل نمي ماند. «2» غزالي تفسير باطني آيات را در مقابل تفسير ظاهري و در تعارض با آن نمي بيند و بلكه آن را تعميق كننده معنا و مدلول ظاهري آيه و سبب ازدياد اثر تعليمي آيه مي شمرد و در رساله «مشكوه الأنوار» خود، بعد از شرح آيه فَاخلَع نَعلَيكَ ... (طه، 12) به كنار زدن تفكر در دو دنيا مي نويسد:

گمان نكن كه اين نمونه تفسيري و روش مثل يابي، به معناي اجازه و رخصت من به دفع ظواهر آيه و ابطال آن است تا اينكه بگوييم كه همراه موسي اصلًا پاپوشي نبوده است و چنين خطابي را حضرت موسي (ع) نشنيده است- حاشا لله- چرا كه ابطال ظواهر، ديدگاه باطنيه است كه با تك چشم به يكي از دو عالم نگريسته اند و در موازنه بين اين دو عالم دچار جهل شده اند، هم چنانكه ابطال اسرار آيات روش حشويه است پس كسي كه فقط به

ظاهر التفات مي كند حشوي و ظاهري است و كسي كه فقط به باطن مي پردازد باطني است و كسي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 299

كه بين آندو جمع كند كامل است ... بلكه مي گويم كه موسي (ع) از امر به خلع نعلين كنار گذاشتن دو دنيا را فهميد و باكندن پا پوش خود امر ظاهري را امتثال نموده و باكندن دو عالم از خود، امر باطني را اطاعت كرد.» «1»

هم چنانكه همين مسئله جمع بين ظاهر و باطن را در مورد حديث نبوي عدم دخول ملائكه در خانه اي كه تصوير سگ در آن باشد متذكر مي شود. «2»

بررسي
محي الدين ابو بكر بن عربي (م 638 ه-)

ابن عربي كه به تشابه و تطابق مثلث انسان و هستي و قرآن در دو بعد ظهر و بطن معتقد است، نگرشي عرفاني به مقوله بطن داشته و با استفاده از روايت ظهر و بطن قرآن كه در آن از وجود حد و مطلعي نيز براي هر آيه سخن رفته است، اين را به اشياء هستي نيز تعميم داده و در صدد شرح و بيان مراد از بطون اشياء و حد و مطلعشان بر مي آيد. «3»

وي كه قائل به تفاوت تأويل و تطبيق است، بعضي از اشارات عرفاني خود

كتب تخصصي، ج 4، ص: 300

را از جنس تطبيق و نه تأويل مي داند، به عنوان نمونه در مورد داستان فيل و سپاه حبشه مي گويد:

هي لا تقبل التأويل كأحوال القيامه وأمثالها وأما التطبيق فاعلم أن أبرهه النفس الحبشيه لما قصد تخريب كعبه القلب الذي هو بيت الله

بالحقيقه والاستيلاء عليها ... «1»

اين (داستان) همچون احوال قيامت و مانند آن، قابل تأويل نيستند ولي تطبيقشان به اين است كه بداني زماني كه ابرهه نفس قصد تخريب كعبه دل را كه در حقيقت خانه خداست (خانه حقيقي خداست) و مي خواست بر آن مسلط شود ...

و در مورد آيه ي خمس (انفال، 41) نيز آن را غير قابل تأويل دانسته ولي آن را بر قواي روحاني انسان تطبيق مي كند «2»

اما وي در جريان داستان حضرت نوح و كشتي او، در ذيل آيه 38 و ما بعد، از سوره هود، پس از ذكر تفسير آن و لزوم ايمان به اين جريان تاريخي همان گونه كه واقع شده و در تفاسير ظاهري بيان گرديده است، مي گويد:

و أما تأويل آن محتمل است كه طوفان، همان بحر هيولي (ماده) باشد كه فرد ماديگرا در آن غرق مي شود ... «3»

و اين چيزي است كه سبب مبهم شدن مراد وي از تأويل و تطبيق مي گردد ولي احتمال مي رود مقصود وي از تأويل در اينجا، آن معناي حقيقي مختفي در وراي كلمات باشد كه عل- رغم عدم دلالت روشن لفظ بر آن، مورد اراده حقيقي و اصلي الهي قرار گرفته و در كنار آن و به تبع آن، مدلول ظاهري آيه نيز مورد نظر بوده است بطوريكه در داستان سوره فيل، نمي توان گفت مراد الهي به امري وراي معنا و مدلول مطابقي اين داستان تعلق گرفته است بلكه غرض ذكر خود همين جريان و تأمل در آن است هم چنانكه مراد از اخبار قيامت، تنبه به معناي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 301

ديگري غير از معاد و احوالات آن نيست و لذا

اين گونه آيات قابل تأويل نيستند يعني نمي توان گفت ظاهر آن ازباب مثال و نمود بوده، حقيقت در غير آن نهفته است، اما قابل تطبيق است يعني مي توان براي مدلول ظاهري آن، نمونه هاي مشابهي يافت كه در آن ملاكها و خصايص اصلي و مؤثر اين داستان، جاري مي باشد.

ابن عربي از طرفي، بر اهل ظاهر خرده گرفته و مقصود از «عبرت» مورد اشاره مكرر قرآن را عبور از ظاهر به باطن آيه مي داند و مي گويد كه آنانكه بر ظاهر جمود مي ورزند، از صورت ظاهر هرگز عبور ننموده و عبرت گرفتن را تنها به تعجب نمودن منحصر دانسته اند. «1» و از طرفي ديگر به شدت بر باطنيه و كساني كه ظواهر احكام شرعي را ناديده گرفته و عبادت و شريعت را از خود ساقط دانسته، مي تازد «2» و چون مي داند كه بعضي ظرفيت تحمل معاني باطني و عميق مورد پسند وي را نداشته، او را به تهمت هاي گوناگوني از جمله باطنيه بودن متهم خواهند كرد، ترجيح مي دهد پيشا پيش راه عرفا را از باطنيه جدا نموده و بنويسد:

و همانا در تعبير بين اشاره و تحقيق فرق گذاشتيم تا كساني كه مآخذ و منابع اهل الله را نمي دانند، خيال نكنند كه آنان ظواهر را به كناري زده و آنان را به باطنيه منسوب نمايند چرا كه اين از آنان بعيد است بلكه آنان قائل به طرفين (ظاهر و باطن) هستند ... و اين فرد جمع كننده بين دو طرف ظاهر و باطن است كه در سنت و معرفت كامل شده است. «3»

وي راه كشف و شهود و مجاهدت و اخلاص عبادي در راه خدا

را تنها راه رسيدن به باطن قرآن دانسته و قرآن را مملو از علوم اولين و آخرين مي داند ولي براي كسي كه چشم بصيرت او باز شده است نه غير او. «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 302

بررسي

به نظر مي رسد ابن عربي، از دو مبنا در تقسير و فهم باطني آيات بهره مي برد، اول مباني تصوف و عرفان نظري كه در آن از مصطلحاتي همچون هيولي (ماده) و ... استفاده مي شود و در انتساب اين مصطلحات به آيات قرآني، نوعي تكلف و تحميل آراء بر قرآن مشهود است و دوم از راه شهود و سلوكي بهره مي جويد كه حجيتي بر ديگران نداشته، متحمل صحت و سقم است كه بررسي آن را در قسمت حجيت خواهيم داشت و از اين دو جهت، در صحت تفاسير باطني وي و ميزان ارتباطش با الفاظ و مدلول ظاهري آن، ابهاماتي وجود دارد.

اما از حيث التفات به معاني باطني آيات و تفكيك بين اشاره و تحقيق و از نوع اشاري دانستن تفسير خود، و نيز جمع بين ظواهر و بطون آيات، با بسياري از مفسراني كه راه صواب را در تفسير باطني آيات در پيش گرفته اند مشترك است.

ابو اسحاق شاطبي (م 790 ه-)

شاطبي كه از ميان دانشمندان اهل سنت، بيشترين عنايت را به مقوله بطن قرآن داشته است، قسمتي از كتاب «الموافقات في أصول الشريعه» را به اين بحث اختصاص داده، با مسلم گرفتن وجود اين بعد قرآني مراد از بطن را، فهم مراد الهي از آيات معرفي كرده و آن را در راستاي آيات تدبر و تفكر در قرآن قرار مي دهد و هر گونه تفسيري غير از آن از روايات ظهر و بطن را اثبات امري زايد بر چيزي كه صحابه و ما بعد آنان بر آن بوده اند، مي داند كه نياز به دليل قطعي براي اثبات دارد چرا كه آن تفسير از روايت را، منجر به حكم در تفسير كتاب

الهي مي داند كه بايد قطعي باشد. «1»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 303

وي براي اين تفسير از روايت بطن قرآن، نمونه هايي از آيات را مي آورد كه در آنها فهمي عميق وراي مدلول ظاهري آن ارائه شده «1» و مي افزايد:

بدان كه اگر خداوند تفقه و علم را از گروهي نفي كرده است بخاطر توقف آنان در ظواهر و عدم فهم مراد الهي از آن است و چنانكه تفقه و علم را براي عده اي اثبات كرده بخاطر فهم مراد خداوند از خطابش يعني همان باطن آن بوده است. «2»

شاطبي در مورد جواز پرداختن به بطن قرآن بر آن است كه بدون دليلي از قرآن و يا سنت يا اجماع مسلمانان، نمي توان از ظاهر دست كشيده و به باطن آيات پرداخت «3» و با مبتني دانستن فهم باطني آيات بر ظواهر آن، در يك كلمه قاعده اي را براي تشخيص مراد بودن آن باطن از آيه، بيان مي كند و آن اينكه اقتضاي تحقق مخاطب به وصف عبوديت و اقرار به ربوبيت الهي را داشته باشد، بدين ترتيب است كه مي توان آن را باطني براي آيه دانست كه قرآن براي آن نازل شده است «4» و به صورت جزئي تر، دو شرط را براي صحت باطن استخراج شده از آيه بيان مي كند: اول آنكه بر مقتضاي ظاهر و در راستاي مقاصد و فهم عربي باشد و دوم آنكه شاهدي از نصوص يا ظواهر ديگر، براي آن اقامه شود. «5»

وي عدم تطبيق اين دو شرط را در مثالهايي از تفاسير باطنيه يادآور مي شود كه از جمله آنها، تفسير آيه وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ (نمل، 16) است كه به وراثت امام از علم پيامبر

(ص) تأويل شده است. «6» هم چنانكه بعضي از تفاسير حروف مقطعه و تفسير باطني سهل بن عبدالله تستري را قابل تصحيح و بعضي ديگر را از جنس تفاسير باطنيه معرفي مي كند. «7»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 304

و ضمناً مقبوليت بعضي از الهامات قلبي را به اين شرط مي داند كه سر منشأ آن از خود قرآن باشد نه اينكه از غير قرآن نشأت گرفته و قرآن تابع آن گردد، تا اينكه نسبت اين الهام ها به آيه، نوعي تحميل نظريات بر قرآن محسوب نگردد. «1»

بررسي

گرچه ابتدائاً از كلام شاطبي اين مطلب توهم مي شود كه وي روايت بطن قرآن و در نتيجه اين بعد قرآني را نمي پذيرد اما اختصاص قسمتي از كتابش به اين مقوله و بيان شروط و بعضي از آثار و فوايد آن صريح است در اينكه وي، مسئله بطن قرآن را فراتر از يك روايت مرسل دانسته و مستند به دليل عقلي و يا ديگر روايات مي داند بطوري كه حتي در صورت نپذيرفتن روايات اين باب، انكار ژرفاي قرآن را نمي توان به وي نسبت داد.

به نظر مي رسد چنانچه مراد شاطبي از شرط دوم صحت بطن، تأييد مضمون آن معناي باطني به وسيله روايات و آيات ديگر باشد قابل قبول است ولي اگر مرادش اين بوده كه معناي باطني حتماً بايد در ظواهر يا نصوص روايات نبوي و آيات قرآن وجود داشته باشد، اين در واقع ارجاع باطن به ظاهر بوده، مستلزم انكار معارفي است كه در غير ظواهر آيات و سنت نبوي پنهان شده اند. هم چنانكه مشابه دانستن تفسير آيه 16 سوره نمل به وراثت علم امام از پيامبر (ص) با تفاسير

غير مقبول باطنيه را صحيح نمي دانيم چرا كه تجريد خصوصيت از شخص وارث و موروث عنه، نتيجه اي جز امكان وراثت امام از پيامبر (ص) در همه امور، از جمله علوم حضرت در پي ندارد و اين مطلب با ظاهر الفاظ آيه بيگانه نبوده، شواهدي فراوان از سنت نبوي بر آن وجود دارد و همچنين ديدگاه شاطبي در مورد لزوم اقامه دليل براي پرداختن به باطن آيات را در قسمت ضوابط و معيارها، بررسي خواهيم كرد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 305

بدرالدين زركشي (م 794 ه-)

زركشي در البرهان، در فصلي جداگانه به درياي عميق و فهم دقيق كتاب الهي اشاره مي كند كه به فهم آن جز كسي كه در علوم متبحر گشته است و در ظاهر و نهان تقواي الهي را رعايت كرده است نايل نمي شود «1» و بر اينكه در قرآن علم اولين و آخرين، موجود است، تأكيد كرده است و برآنست كه چيزي در قرآن نيست مگر اينكه قابل استخراج است و خود به بعضي از علوم اعداد و علم جمل اشاره مي كند. «2»

ديدگاه وي در مورد معنا ظهر و بطن و حد و مطلع را مي توان از چهار قولي كه از حسن بصري و ابو عبيد و ابن مسعود و بعضي متأخرين نقل مي كند بدست آورد، آنجا كه قول ابو عبيد كه ظاهر قرآن را خبر از هلاكت پيشينيان و باطنش را عبرت و وعظ از آنها دانسته است را أقرب أقوال معرفي مي كند. «3» هر چند وي پس از اندي، ظاهر قرآن را تلاوت و باطن آن را فهم آن و حد را احكام حلال و حرام و مطلع را اطلاع از وعده و

وعيدهاي الهي مي داند «4» اما از مصاديق فهم مراد الهي از آيات قصص امتهاي قبل، عبرت و وعظ گرفتن بوده، تعارض و تنافي بين اين دو ديدگاه در مقوله بطن نيست.

زركشي، دو روايت ابن مسعود و ابو الدرداء را درباره ي علوم مندرج در قرآن، گوياي بُعدي ديگر از معارف قرآني مي داند كه در وراي ظاهر بوده و با تفسير ظاهري قابل توجيه و دست يابي نيستند. هم چنانكه پس از آن به بعضي از عبارات ابوحامد غزالي اشاره مي كند كه تفسير ظاهر را قبل از ورود به معاني باطني، ضروري شمرده و مي افزايد كه احاطه تفسير ظاهر كه همان معناي لغوي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 306

الفاظ است براي فهم حقايق معاني قرآن كفايت نمي كند و براي آن به آيه وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَي (انفال، 17) و قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ (توبه، 14) اشاره مي كند كه فهم حقيقت اين آيات سبب تفاوت و تمايز خلق در معرفت تفسير ظاهري نيز مي گردد. «1» و به صراحت، در تقسيم بندي انواع آيات قرآن مي نويسد:

عبارات قرآن براي عموم مردم است و آن بهره سمع انسان است و اشارات قرآن براي خصوص مردم است كه بهره عقل است و لطايف قرآني براي اولياء الهي است كه عبارت از مشاهده آنهاست و حقايق مخصوص انبياء است كه همان تسليم شدن مي باشد.

زركشي در مورد تفسير صوفيه از قرآن بر آن است كه اينها جزو تفسير شمرده نمي شوند بلكه معاني هستند كه در هنگام تلاوت قرآن، به اذهان و قلوبشان خطور مي كند و از باب «النظير يُذكر بالنظير» است.

بررسي

تمام مطالب و ديدگاههاي زركشي قابل قبول به نظر مي رسد، هر چند شايسته

بود كه پس از ذكر امكان استخراج علوم اعداد و علم جمل و ساير علوم از بطن قرآن، به لزوم پرهيز از تفسير به رأي و أقوال بدون دليل در قرآن، اشاره مي شد تا توهم باز كردن مجال اين چنين تأويلاتي از آيات، از كلام ايشان، پيش نيايد.

جلال الدين سيوطي (م 911 ه-)

سيوطي از صاحب نظران بنام اهل سنت در حوزه علوم قرآني و ساير علوم، در كتاب الاتقان خود، پس از بيان شروط و علومي كه دانستن آن براي مفسر ضروري است، به علم موهبت كه براي استخراج درياي معارف قرآن لازم است،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 307

اشاره كرده و بعد از آن، انواع علوم مندرج در قرآن را براساس روايت ابن عباس ياد آور مي شود كه قسمتي از آن مخصوص دانشمندان و قسمي ديگر مخصوص پيامبر (ص) است. «1»

سيوطي، با اشاره به روايت نبوي ظهر و بطن قرآن، شش احتمال زير را براي معناي بطن ذكر مي كند:

1. اينكه اگر باطن آيات را جستجو كني و آن را با ظاهرش مقايسه نمايي، به آن معاني دست مي يابي.

2. آيه اي نيست مگر اينكه قومي به آن عمل كرده اند و قوم ديگري به آن عمل خواهند كرد.

3. ظاهر آيه، لفظ آن و باطنش تأويل آن است.

4. قصص قرآن، ظاهر و باطنش وعظ و عبرت آموزي مي باشد.

5. ظاهر آيه، آن معاني است كه براي اهل علم، ظاهر مي شود و باطنش اسراري است كه اهل حقيقت به آن دست مي يابند.

6. ظاهر، تلاوت و باطنش فهم است و حد احكام حلال و حرام و مطلع اشراف بر وعده و وعيد الهي است.

و از ميان آنها، راي چهارم را نزديكتر به صواب مي داند «2» و

براي رأي ششم، روايتي از ابن عباس را به عنوان تأييد مي آورد كه در آن ظهر، تلاوت و بطن به تأويل معرفي شده است. «3» هم چنانكه، وي بعضي از روايات و اقوال دانشمندان در مورد كثرت علوم موجود در قرآن و لزوم اتقان و محكم نمودن ظاهر قبل از باطن را متذكر شده و در پايان جملاتي از شيخ تاج الدين بن عطاء الله در «لطائف المنن» مي آورد كه در آن از تفاسير غريبه اهل دل و ارباب حقايق كه عليرغم اقرار

كتب تخصصي، ج 4، ص: 308

و اعتراف به ظواهر قرآن بخاطر گشوده شدن دلهاشان بر معارف قرآن به فهم بعضي از امور از ناحيه خداوند نايل مي شوند، دفاع شده است. «1»

وي در مورد كلام صوفيه، در تفسير آيات، قول ابن صلاح را در مورد كفرِ تفسير انگاري، مطالب ابو عبد الرحمن سلمي و نسفي در عقائدش و تفتازاني را در شرح آن مي آورد. «2» در قسمت بعدي كتابش (نوع 79) تفاسير غريبي كه محمود بن حمزه كرماني در «العجائب والغرائب» ذكر كرده است، غير قابل اعتماد دانسته و البته ياد آور مي شود كه وي آن را براي پرهيز و تحذير از انجام چنين تفاسيري آورده است كه از جمله آنها، تفسير بعضي از حروف مقطعه و نيز آيه الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ (يس، 80) است كه الشجر الاخضر را به ابراهيم (ع) و «ناراً» را به «نور» كه همان حضرت محمد (ص) است تفسير مي كند تا اين مفاد بدست آيد كه با ايجاد پيامبر از حضرت ابراهيم (ع)، ما دين خود را از نور وجودش اقتباس

مي نماييم. «3»

بررسي

به نظر مي رسد، سيوطي آنجا كه وجود بطن را براي قرآن بر اساس روايت نبوي و با تكيه بر ادله روايي كه معارف قرآن را در سطوح مختلفي دسته بندي مي كنند، در كنار اقوال صحابه، مسلم گرفته و سعي مي كند كه برداشت باطنيه از روايت نبوي را در مورد ارائه تفاسيري دور از ظاهر لفظ تخطئه كند، به خوبي پيش آمده، در مورد اختيار اختصاصي رأي چهارم در تعريف بطن، دچار كاستي شده، چرا كه نص روايت ظهر و بطن، براي تمام آيات قرآن، باطني معرفي مي كند، در حاليكه قصص و سرگذشت أقوام گذشته، قسمتي از قرآن را به خود

كتب تخصصي، ج 4، ص: 309

اختصاص داده است و از اين جهت باطن آيات ديگر قرآن، بر اساس ديدگاه سيوطي، مبهم مي ماند. هر چند احتمال مي رود با ذكر مؤيداتي براي رأي ششم كه بطن را عبارت از فهم قرآن مي داند؛ سعي كرده است كه اين خلل را جبران كرده و باب شناخت بطن را براي تمام آيات قرآن از طريق فهم ظواهر آنها باز بگذارد.

آلوسي بغدادي (م 1270 ه-)

صاحب تفسير روح المعاني، در ضمن مقدمه اي كه آن را به تفسير به راي و حكم كلام صوفيه در قرآن اختصاص داده است، با تأييد وجود بعدي باطني وراي ظواهر آيات، به بعضي از روايات تمسك مي كند تا اثبات اين بعدي قرآني را مسلم جلوه دهد، از جمله اين روايات، روايت ضحاك از ابن عباس است كه قرآن را ذو شجون و فنون و

ظهور و بطون دانسته و ظهر آن را تلاوت و بطنش را به تأويل تفسير مي كند و نيز روايت ابن مسعود كه جوياي علم اولين و آخرين را به قرآن ارجاع داده و روايتي ديگر را از حسن بصري مي آورد «1» و سپس از ميان اقوال دانشمندان در شرح ظهر و بطن، قول ابن النقيب را ذكر مي كند كه طبق آن ظاهر آيه معاني آشكار و بارزي براي اهل علم و باطن آن اسراري است كه خداوند متعال، ارباب حقايق را بر آن آگاه مي سازد و نيز به تعريف ديگري از شخصي مجهول اشاره مي كند كه مطابق آن، ظهر شامل هر آنچه كه به واسطه الفاظ و تركيبات آن از جهت وضع و مدلول ذكر مي شود و يا در راستاي استنباط احكام شرعيه واقع مي شوند، گرديده و بطن آن روح الفاظ يعني كلامي را كه بواسطه روح قدسي از درك ابزاري فراتر مي رود، شامل مي شود، هم چنانكه قول سوم مذكور در اين تفسير، ظهر را به تفسير و بطن را به تأويل شرح مي دهد. «2»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 310

وي پس از اقامه ادله صريح و بعضاً ضمني، مي گويد:

سزاوار نيست كسي كه كم ترين بهره اي از عقل بلكه كوچكترين ذره اي از ايمان را دارد، منكر اشتمال قرآن بر بواطني شود كه مبدأ فياض، بر بواطن هر بنده اي كه بخواهد افاضه مي كند و اي كاش مي دانستم كه چنين شخصي با دو آيه وَتَفْصِيلًا لِّكُلِّ شَيْ ءٍ و مَّا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْ ءٍ چه مي كند و چگونه ديوان متنبي و ابياتش را مشتمل بر معاني بسياري مي داند و قرآن پيامبر (ص) و آياتش كه كلام پروردگار عالم است

را از آن خالي مي بيند. «1»

آلوسي، در صدد تصحيح كلام صوفيه در ذيل آيات قرآني برآمده و بر آن است كه كلامشان از باب اشارات به دقايق و نكات ظريفي است كه بر ارباب سلوك منكشف شده و قابل تطبيق بر ظواهر مورد اراده الهي مي باشد كه از كمال ايمان و محض عرفان نشأت مي گيرد. «2» و همچنين در بيان فرق روش آنان با باطنيه، اعتقاد صوفيه به ظواهر و مراد بودن آن را وجه تمايز شان شمرده و در جاي ديگري از همين تفسير به طور مبسوطي به هماهنگي بين شريعت و حقيقت و طريقت و عدم تنافي و لزوم جمع بين آنها پرداخته است. «3»

بررسي

به نظر مي رسد توجه وافر آلوسي به ادله مثبت باطن قرآن كريم و ذكر ادله صريح و ادله اي كه جز با تصور بعد ثانوي كلام يعني بطن آن، قابل فهم نمي باشند و نيز تذكر اشاري بودن بطون عرفاني آيات و خارج نمودن آن از دائره تفسير قرآن، دو گام مثبت وي بوده، انحصار فهم و راه رسيدن به بطون در سلوك و تصوف عرفاني، خالي از وجه مي نمايد. همچنانكه گزينش تعاريفي از بطن كه

كتب تخصصي، ج 4، ص: 311

جنبه عرفاني داشته و بعضاً از نوعي غموض نيز برخوردار است، گوياي توجه ونگرش عرفاني و متصوفانه وي به مقوله بطن قرآن است.

دكتر محمد حسين ذهبي (معاصر)

دكتر ذهبي، علاوه بر اشاره به روايات صريح در مورد بطن قرآن، آيات تدبر و تفكر در قرآن از جمله آيه 78 و 82 سوره نساء و آيه 24 سوره محمد را براي دلالت بر وجود ظهر و بطن قرآن كافي مي داند و اين آيات را خطاب به كساني مي داند كه از فهم ظواهر عبارات قرآني، بي بهره نبوده اند ولي مراد الهي و مقصود از خطاب كه همان باطن آيات است را متوجه نمي شوند. «1»

وي در مورد وسعت معاني باطني قرآن مي گويد:

... مجموعه اين ادله (آيات و روايات صريح و غير صريح) به ما مي فهماند كه براي قرآن كريم ظهر و بطني است؛ ظهر آن براي هر آشنا با زبان عربي، قابل فهم و بطن آن را اصحاب موهبت و ارباب بصائر مي فهمند ولي معاني باطني قرآن در حدي كه درك قاصر ما به آن مي رسد پايان نمي پذيرد بلكه آن امري فوق گمان ما و بزرگتر از تصور ماست. «2»

و براي اين

امر به روايت ابن مسعود، كه علم اولين و آخرين را در قرآن موجود مي يابد و آيات مَا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْ ءٍ (انعام، 38) و ... تَفصِيلَ كُلِّ شَي ء (يوسف، 111) استناد مي ورزد. «3»

وي، با استفاده از روايات ظهر و بطن قرآن، تفسير اشاري را داراي اصل و اساسي شرعي دانسته «4» و صحابه پيامبر (ص) را داناترين به معاني ظاهري و باطني

كتب تخصصي، ج 4، ص: 312

قرآن، معرفي كرده، لزوم تطابق معاني باطني را با فهم صحابه از آيات يادآور مي شود «1» و فهم رسيدن اجل پيامبر (ص) را از سوره نصر توسط ابن عباس، از نوع معاني باطني مي داند كه از طريق اشاره مي توان به آن رسيد. «2»

البته وي در بررسي ديدگاههاي شيعه، به تعدد بطون تا هفت وهفتاد بطن انتقاد كرده و آن را از خصايص نگرش شيعه اماميه به مقوله بطن دانسته است. «3» هم چنانكه بطن مورد اشاره پيامبر را آن بطني مي داند كه بين مدلول ظاهري و باطني صله روشني وجود داشته باشد. «4»

بررسي

به نظر مي رسد عليرغم التفات شايسته ذهبي به ادله ي بطن قرآن از آيات و روايات و جايگاه بطون در روش تفسير اشاري، مبناي لزوم تطابق بطون با فهم صحابه را از وي نمي پذيريم و آن را در قسمت ضوابط ومعيارها مورد بررسي قرار خواهيم داد. هم چنانكه اگر منظور وي از انكار بطون هفتگانه وهفتادگانه، انكار وجود چنين مضموني به صورت صريح در روايات است، مي تواند مورد قبول باشد «5» اما اين امر، از سويي به معناي عدم وجود ادله ي ضمني متعدد، خصوصاً در مصادر شيعه، بر تعدد بطون نيست و از سوي ديگر

قول به هفتاد بطن در بين كلمات اعلام فريقين مطرح شده است و اختصاصي به شيعه ندارد، «6» هم چنانكه مرحوم فيض كاشاني روايت بطون سبعه را ظاهراً از مصادر روايي كتب تخصصي، ج 4، ص: 313

اهل سنت نقل كرده است و از سوي سوم مراد از هفت و هفتاد بطن، عدد حقيقي نيست بلكه تعبيري كنايي و همراستاي روايت وجود علم اولين وآخرين از ابن مسعود و اشتمال قرآن بر فنون و بطون و شجون از ابن عباس است. «1»

2. مخالفان

اشاره

از ميان دانشمندان فريقين، بعضي از صاحبنظران اهل سنت، به نگرش هايي از باطن قرآن اشكال كرده و بعضاً مخالفت ايشان، با اساس باطن قرآن از كلامشان برداشت مي شود، كه به علت برجسته بودن انتقادات و ايرادهايشان، نام آنان را در زمره مخالفان بطن قرآن قرار داده ايم، هر چند در حقيقت آنان نه مخالف با بطن و ژرفاي قرآن، كه مخالف با برخورد بعضي همچون باطنيه با اين مقوله، بوده، اصل و اساس اين بعد قرآني را انكار ننموده اند. و عليرغم اين كه شبيه به همين ايرادها بر باطنيه توسط دانشمندان شيعه اثنا عشري مطرح گشته است اما به علت برجسته نبودن آن، نتوانستيم آنها را در زمره مخالفين قرار دهيم، چرا كه كسي از شيعه را نمي توان يافت كه با ديدگاه باطنيه مخالف نبوده و قائل به اصالت بطون قرآن و ظاهري و صوري و حجت نبودن ظواهر آيات و انكار شريعت محمد (ص) باشد. بنابراين در ديدگاه هاي مخالفان، فقط به كساني اشاره مي كنيم كه توهم مخالفتشان با اساس باطن قرآن رفته و يا انتقادهاي گسترده اي از برخي برداشت هاي باطني داشته اند.

قاضي عبد الجبار معتزلي (م 415 ه-)

عبد الجبار اسد آبادي، از دانشمندان بنام مكتب اعتزال، در مجموعه «المغني في أبواب التوحيد والعدل»، جزئي را به اعجاز قرآن اختصاص داده و در فصلي به ابطال اشتمال قرآن بر باطني غير ظاهر آن، بر اساس ديدگاه باطنيه، مي پردازد و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 314

طي آن با استفاده از أدله عقلي، بدون اشاره به روايت نبوي ظهر و بطن قرآن، سعي مي كند وجود باطني كه ظاهر را بر آن دلالتي نيست، منكر شود. «1»

وي با تخطئه دلالت اختلاف ظاهري

آيات بر وجود باطني هماهنگ در وراي آنها رفع اين اختلافات را با ارجاع به محكمات قرآن ممكن دانسته و نيازي به بعد باطني آن آيه ها متصور نمي داند «2» و در ضمن كلامش، به دليل فرضي ديگر از باطنيه اشاره مي كند كه بر اساس آن باطن قرآن، سبب امتحان و ابتلاء مردم و ظهور تفاضل و تمايز بين علماي حقيقي به قرآن و غيرشان مي شود و در آن اداي چنين نقشي را توسط ظواهر آيات ممكن دانسته، با وجود آن نيازي به فرض بطون براي آيات قرآن احساس نمي كند. «3»

قاضي عبد الجبار، ضرورت اقامه قرينه در صورت اراده معنايي غير ظاهري در كلام را براي حكيم يادآور مي شود «4» و مي گويد كه اگر خداوند قصد به اشتباه انداختن بندگان را داشت، كاري جز آنچه كه باطنيه مي پندارند انجام نمي داد وآن اينكه از تنزيل قرآن، تأويلي باطني را اراده كند كه لغت و زبان شهادت نمي دهند و بدين ترتيب سؤال مي كند كه چگونه آيات مَا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَي ءٍ (انعام، 38) و تِبيَاناً لِكُلِّ شَي ء وَهُديً وَرَحمَهً (نحل، 89) و امر به تدبر در قرآن، با ديدگاه باطنيه سازگاري دارد. «5» و اندكي بعد مي افزايد اگر از ظاهر قرآن، باطني اراده شود كه با تعقل و تفكر در ظاهر بدست نيايد در اين صورت فرقي بين نزولش به زبان عربي و زبان رومي نيست و علاوه بر آن دلالت ظاهر آيه، بر اين

كتب تخصصي، ج 4، ص: 315

باطن مذكور اولي تر از دلالتش بر باطني ديگر متفاوت با باطن آن نيست. «1» هم چنانكه پيش از آن آورده بود كه اگر ظاهر

بر باطن دلالت لغوي داشته باشد آن ديگر باطن نيست و ظاهر است و چنانچه دلالتي بر آن نداشته باشد، اين به معناي عبث بودن ظاهر قرآن است. «2»

وي انگيزه باطنيه را از قول به ظاهر و باطن قرآن، مكر وفريب عموم مردم معرفي كرده و مي گويد:

باطنيه مي گويند: قرآن داراي ظاهر و باطني وتنزيل و تأويلي است و رواياتي وارد شده كه تنزيل به پيامبر و تأويل آن به علي- رضي الله عنه- و پس از او به ساير حجج تفويض شده است و شناخت آنان ضروري است تا اينكه شناخت مراد الهي ممكن شود. و آن را راهي براي قدح و ضربه به اسلام و دين قرار داده اند، آنان با باطن نمودن معارف قابل شناخت قرآن و سنت و ظاهري و صوري پنداشتن آن دو و قرار دادن مرجع را در باطن آن دو كه جز از ناحيه حجت الهي، اما غير موجود، بدست نمي آيد، باب معرفت اسلام را بسته اند و در آن بزرگترين طعن ممكن را وارد نموده اند و لذا ضرر آنان بزرگ است چرا كه آنها در وراي اسلام مخفي شده و اظهار انقياد براي آن مي كنند و اگر اين شيوه را بر انسانهاي ضعيف اعمال نمايند، ضرر مترتب بر اقوالشان بيش از ضرر ملحدين و سائر اعداء دين است كه ظاهر شان براي طرد و تنفر از آنان كافي است. «3»

وي انتقادات ديگري، در خصوص حجت مورد نظر باطنيه و نقش او در بطون قرآن مطرح كرده كه در قسمت دوم همين فصل به آن اشاره مي كنيم.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 316

بررسي

به نظر مي رسد قاضي عبد الجبار بدون التفات

به روايات متعدد از ناحيه پيامبر (ص) و صحابه كه بعضي معتبر بوده و بصورت صريح و بعضي با دلالت ضمني بر بعد باطني قرآن تأييد كرده و دانشمندان بسياري آن را نقل و دلالات آن را تأييد نموده اند، درصدد انتقاد از خصايصي است كه باطنيه براي بطن قرآن قايلند.

اين اشكال قاضي عبدالجبار كه فرض بطون اشتباه انداختن و تلبيس بر عموم را مستلزم است، همچون اشكال بر لزوم عدم فرق بين نزول قرآن، به زبان عربي و ديگر زبانها و نيز لزوم عبث بودن ظواهر قرآني، همگي بر اساس ديدگاه باطنيه كه قايل به عدم ارتباط بين ظهور و بطون آيات و نيز عدم حجيت ظواهر قرآني است، قابل تصور بوده و ما در قسمت معيارها وضوابط، به لزوم رعايت چنين ارتباط و تناسبي خواهيم پرداخت و در قسمت دلايل وجود بطن قرآن اشاره خواهيم كرد كه در ضمن قبول دلالت ظاهري آيات، تنها راه پذيرش تفسير ظاهري آياتي همچون آيه مّا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَي ءٍ (انعام، 38) و ... كه حكايت از وجود علوم و معارفي گسترده در قرآن كريم دارد، پذيرش بطوني براي آيات وراي ظواهر آن است كه گنجينه معارف عميق و گسترده قرآن به حساب مي آيد.

و هر چند ارجاع ظهور بعضي از آيات به آيات ديگر امري حق و مسلم است اما در اينكه چه آيه اي از متشابهات به كدام آيه از محكمات بايد برگردانده شود و نيز با مطرح شدن احتمال و وجوه متعدد براي ارجاع متشابهات به محكمات در اثر دخالت آيات و روايات و قرائني ديگر در تعيين مفاد نهايي مجموعه اين آيات، دانشمندان از افرادي

آگاهتر از خود كه به حقيقت قرآن و مراد جدي و نهايي الهي و نهفته در وراي ظواهر قرآن، به نحو قطع و صحيح مطلعند، بي نياز نمي شوند؛ همان چيزي كه سبب تمايز وتفاضل اين عالمان و حاملان معصوم و حقيقي قرآن از غيرشان مي شود.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 317

با قاضي عبد الجبار در مورد لزوم تناسب بطن با ظهر آيه و ضرورت اقامه قرينه در صورت عدم اراده ظواهر آيات، موافقيم اما محذوري هم در آن نمي بينيم كه در مواردي خداوند متعال بطوني را اراده نمايد كه ظاهر را بر آن دلالتي غيربين و غير آشكار باشد و وظيفه تبيين آن را بر عهده پيامبر (ص) و جانشينان او گذارده و ابزار شناخت قراين را به گونه اي خاص در اختيار آنان قرار دهد تا فقط آنان مأمور تبليغ از ناحيه خداوند متعال گردند، هم چنانكه با وجود روايات مأثور از آنان و رسيدن اقوالشان به ديگران، رسالت آنها انجام گرفته و عدم حضور آشكار آنان و غيبت حجتي از ميان آنان، خللي در اين امر وارد نمي شود.

بنابراين اغلب ايرادات قاضي عبد الجبار منصرف به اصل وجود بطن قرآن نبوده، متوجه بعضي از ديدگاه هاي باطنيه در اين خصوص است كه بعضي بجا و قابل قبول و بعضي كه با مباني شيعه اثنا عشريه مشترك است، صحيح به نظر نمي رسد.

أحمد بن عبد الحليم ابن تيميه حراني (661- 728 ه-)

ابن تيميه در پاسخ سئوالي در مورد صحت روايت ظهر و بطن قرآن از پيامبر (ص)، مي گويد:

حديث مذكور (للقرآن باطن وللباطن باطن إلي سبعه أبطن) را هيچ كس از اهل علم روايت نكرده و در هيچ كتاب حديثي يافت نمي شود ولي از حسن بصري

بصورت موقوف يا مرسل روايت شده كه «إنّ لِكلِّ آيهٍ ظهراً وبطناً وحَداً ومطلعاً ... «1»

و در شرح مراد از باطن در عبارات رايج «علم ظاهر و علم باطن» دو احتمال را براي آن ذكر مي كند، اول آنكه مراد علم به اموري باشد كه متعلق به باطن است نظير علم به اعمال قلوب و علم به غيبيات كه آن را تأييد كرده و آيات و رواياتي را در مورد وجود چنين علومي كه به جوانح و قلب و معنويات انسان مربوط مي شود، مي آورد و دوم آنكه مراد علمي باشد كه از اكثر مردم يا از بعضي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 318

از آنان، فهمش دور و مخفي باشد كه خود بر دو نوع است، علمي باطني كه مخالف علم ظاهري است و علمي كه مخالفتي ندارد كه نوع اول آن را باطل دانسته، اعتقاد به چنين علمي را كار يك فرد خاطي يا ملحد و زنديق و يا جاهل گمراه معرفي مي كند و نوع دوم كه با ظاهر مخالفتي ندارد نيز داراي دو احتمال صحت و خطا مي باشد. «1»

وي سپس به ادعاي باطنيه و قرامطه از اسماعيليه و نصيريه و نيز فلاسفه و متصوفه و متكلمين در مورد وجود باطني براي اسلام مخالف با ظاهرش مي پردازد و پس از اشاره به نمونه هايي از تفاسير باطنيه كه در مصادر شيعي نيز يافت مي شود و بعضي از تأويلات ابن عربي، در جمع بندي مي گويد:

اين باب بر دو نوع است: يكي آنكه معناي مذكور به خودي خود اساساً باطل باشد و دليلي كه براي آن اقامه مي شود نيز باطل خواهد بود، دوم آنكه آن معنا، صحيح و

حق است اما برداشت و استدلال به آن از قرآن و حديث نادرست است و اين همان است كه به «اشارات» ناميده مي شود ... و اين مورد اخير (اشارات) يا ادعا مي شود آن معنا صحيح با الفاظ خاصش مورد اراده الهي واقع شده، كه آن افتراء به خداوند است نظير آنكه كسي بگويد مراد از تَذْبَحُواْ بَقَرَهً (بقره، 67) همان نفس است ... و يا ادعا مي شود كه آن معناي اشاري از باب اعتبار و قياس است نه از باب دلالت لفظ كه خود محتمل صحت و سقم است و به عنوان نمونه استفاده عدم امكان دسترسي به معاني قرآن جز براي قلوب طاهر از آيه لا يَمَسُّهُ إِلّا الْمُطَهَّرُونَ (واقعه، 79) ... همچون برداشت عدم دخول ملائكه در قلبي كه كبر و حسد در آن است، از روايت «لا تدخل الملائكه بيتاً فيها كلب ولا جنب» از نمونه هاي صحيح چنين اعتبارات و اشاراتي است. «2»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 319

وي سپس در ارزشگذاري كتاب «حقائق التفسير» سُلمي مي نويسد:

و روشن شد كه هر كس قرآن و حديث را به گونه اي غير از تفسير رسيده از صحابه و تابعين تفسير و تأويل نمايد، به خدا إفترا بسته، آيات و كلام الهي را تحريف نموده و فتح بابي براي زندقه و إلحاد شمرده شده و بطلانش ضروري دين اسلام است. «1»

هم چنانكه پس از اين، به تقييم و بررسي بعضي از مستندات روايي بطن قرآن، نظير تفسير فاتحه الكتاب، توسط اميرمؤمنان (ع) به اندازه بار چندين شتر، پرداخته و در فصلي جداگانه، به مسئله اختصاص دادن پيامبر (ص) بعضي از صحابه را به بعضي از

علوم، و شواهد اين مطلب اشاره و عدم تبعيض پيامبر (ص) در بيان علم دين به اصحابش را قول صواب دانسته و رواياتش را براي دلالت بر علم صحابه به اموري باطني مخالف با ظاهر قاصر معرفي مي كند. «2»

بررسي

از ظاهر عبارات ابن تيميه استفاده مي شود كه وي عل- رغم تأييد فهم قرآن در سطوح مختلف، تنها معاني مستفاد از ظاهر لفظ كه به نوعي مدلول آن شمرده مي شود را براي صحت اسناد و انتساب به آيات قرآن شايسته مي داند و غير از آن را حتي اگر مشتمل بر مطالبي حق باشد، در حكم اشاراتي مي داند كه نمي توان آنها را مورد اراده الهي معرفي كرده و به آيات قرآن نسبت داد و تا اينجا با وي موافقيم، اما آنجايي كه وي ادله اشتمال قرآن كريم بر بطون را فقط در رواياتي مي خواهد كه داراي اشاره صريح به آن باشند، به نظر مي رسد وي از بعضي ديگر از روايات اهل سنت و بعضاً با سندي معتبر در كنار ساير رواياتي كه به دلالت تضمني بر اشتمال قرآن بر بطون تأكيد مي كنند و نيز تأييد معظم علماي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 320 اهل سنت، غفلت كرده و همين مسئله تشكيك وي در بطون عميق آيات را موجب شده است و يك كاسه كردن باطنيه و فلاسفه و متصوفه و متكلمين و نيز شيعه اثنا عشريه و حكم كلي و يكجا در مورد آنان را، برخوردي محققانه و بايسته نمي دانيم هم چنانكه اين ديدگاه او كه فهم صحابه پيامبر اكرم (ص) را ملاك و محور فهم متأخرين از قرآن دانسته، هر گونه فهمي غير مطابق با

منقولات آنان، غير معتبر باشد، را نپذيرفته. صحيح آن است كه راه فهم قرآن براي همگان باز بوده و مانعي در آن نيست كه بعضي به فهمي از آيات دست يابند كه پيشينيان و از جمله صحابه به آن نرسيده اند كه ما در قسمت مربوط به ضوابط و معيارها به اين مطلب خواهيم پرداخت، هم چنانكه مانعي نمي بينيم در اين كه پيامبر اكرم (ص) بيان بعضي از اموري را به گونه اي كه مخل به اداي رسالت و تبليغ دين نباشد، به بعضي از صحابه كه داراي درجه بالاتري از فهم و درك هستند، اختصاص داده و وظيفه تبيين آن را به عهده آنان قرار داده باشد كه تفصيل آن را در بررسي آراء عبد الجبار معتزلي آورديم.

انتقادات مخالفان

اشاره

بعضي از صاحبنظران فريقين، با قطع نظر از اشكال سندي بر روايات و قبول يا عدم قبول ريشه هاي روايي بحث باطن كه به آن در فصل مربوط به دلايل وجود بطن قرآن پرداختيم، اشكالاتي بر جنبه ها و نگرشهاي مطرح در اين بعد از قرآن، بيان كرده اند كه مجموع آنها را مي توان در چهار دسته، خلاصه كرد. بعضي مربوط به نگرش خاص فرقه باطنيه كه همان اسماعيليه اند، بوده وبعضي ديگر به نگرش خاص اتباع مكتب اهل بيت، شيعه اثنا عشريه، مرتبط است؛ هم چنانكه ايراد مهمي كه به بحث عقلي مقوله بطن وارد شده، ارتباط آن با قاعده «امتناع استعمال يك لفظ در بيش از يك معنا» است كه اصوليين شيعه بصورت مبسوطي به آن پرداخته اند و در نهايت پاره اي ديگر از انتقادات را مي توان در

كتب تخصصي، ج 4، ص: 321

قسم چهارمي جاي داد.

اكنون به بررسي اين انتقادات

چهارگانه مي پردازيم.

ألف- انتقاد به ديدگاه باطنيه

اشاره

قاضي عبد الجبار معتزلي كه مخالف بعد باطني قرآن بوده، پايه هاي روايي اين بحث را مخدوش مي داند، خطاب به باطنيه مي گويد:

اين باطن كه تصور مي كنيد واجب است آيا ظاهر را بر آن دلالتي هست يا خير؟ اگر بگويند: ظاهر، بر آن دلالتي نمي كند قرآن را عبث و بيهوده قرار داده اند و اگر بگويند كه بر آن دلالت مي كند به آنان گفته مي شود آيا اهل لغت و زبان مي توانند از ظاهر به آن دست يابند؟ اگر پاسخ مثبت باشد ايشان باطن را به امري ظاهر برگردانده اند چرا كه تمام زبان دانان مي توانند به آن باطن دست يابند و اگر پاسخ منفي دهند نقض قول قبلي آنان مبني بر دلالت ظاهر بر آن باطن است «1».

و در مورد حجت مورد نظر باطنيه مي گويد:

حجت [كه مراد همان امام (ع) است بايد علم به باطن را از طريق ظاهر آن يا از ناحيه پيامبر (ص) يا با وحي و الهام دريافت نمايد و اگر از طريق ظاهر كتاب آن را بفهمد، از همان طريق، علماء نيز مي توانند به آن شناخت پيدا كنند و چنانچه از طريق پيامبر به آن رسيده است، بدليل آنكه پيامبر امر تبليغ را نسبت به همگان انجام داده، لازم است همگان به آن آگاه باشند و اگر اين تبليغ را مخصوص حجت قرار دهند گويا بعثت پيامبر براي مردم و تبيين عمومي را انكار كرده اند و بطلان آن معلوم است و اگر امام آن علم به باطن را از طريق الهام و وحي مي فهمد در حقيقت او را رسول و پيامبر قرار داده و او را بزرگ مرتبه تر از حضرت

محمد (ص) قرار داده اند چرا كه از طرفي او حجت باطن را فهميده است و پيامبر از آن آگاه نبوده و از طرفي ديگر باطن است كه در دين مورد اعتماد

كتب تخصصي، ج 4، ص: 322

است نه ظاهر.» «1»

ابوحامد غزالي كه پرچمدار بهره مندي از باطن قرآن در ميان اهل سنت به شمار مي رود، در رد بر اعتقادات باطنيه مي گويد:

اگر الفاظ بدون استناد به نقلي از صاحب شرع و بدون ضرورت عقلي، از ظاهر آن برگردانده شود، اين امر اقتضاء زايل شدن اعتماد و ثقه به الفاظ قرآني را داشته، منفعت كلام خداوند متعال و رسولش ساقط مي شود چرا كه آنچه به ذهن خطور مي كند قابل اعتماد نيست و آنچه باطن است از قواعد منضبطي برخوردار نيست بلكه خطورات ذهني گاهاً متعارض شده، مي توان آن را بر وجوه متعددي حمل نمود. از همين طريق است كه باطنيه اقدام به نابودي جميع شريعت كرده، راه تأويل ظواهر قرآني و حمل آنها بر آراء خود را برگزيدند. «2»

احتمالًا ذهبي اشكال خود را به قرينه شباهت در عبارات از همين كلام غزالي گرفته باشد. «3»

ابن أبي الحديد معتزلي نيز همچون غزالي، جواز منصرف كردن الفاظ از ظواهر آن، بدون دليلي قاطع كه مانع از تمسك به آن باشد، را سبب عدم وثوق به كلام خداوند عزّوجلّ و رسولش (ص) مي داند. «4»

ابن حزم، از اصوليين اهل سنت، معتقد است حمل كلام بر ظاهري كه موضوع له آن است واجبي است كه تعدي از آن جز با نصي شرعي يا اجماع، جايز نيست چرا كه فردي كه مرتكب آن شود تمام حقايق را تباه ساخته، شرايع و معقولات را نابود كرده است. وي در جايي

ديگر، با اشاره به روايتي از عايشه كه مي گويد پيامبر خدا (ص) جز آياتي كه جبرئيل تأويل آنها را به او خبر مي داد از تأويل

كتب تخصصي، ج 4، ص: 323

خودداري مي كرد، مي گويد:

اگر پيامبر جز با وحي دست به تأويل قرآن نمي برد، كسي كه بر خلاف آن عمل كند، با خداوند متعال و رسولش مخالفت نموده و اين در حالي است كه خداوند سخن بستن به او از روي جهل را حرام كرده است، و چون ما به ظاهر قرآن علم داريم، ترك آن و پرداختن به تأويلي كه ظهور ديگري آن را تأييد نكند حرام و فسق و معصيت خداوند متعال است كه از آن بيم داده و انذار كرده است. «1»

بررسي

با رجوع به سياق عبارات قاضي عبد الجبار، روشن مي شود كه اين عبارات خطاب به باطنيه و در رد آنان نگاشته شده است. آنان ظواهر قرآن را از حجيت ساقط مي دانند و حقيقت را در باطن قرآن كريم خلاصه مي كنند، باطني كه جز از طريق امام نمي توان به آن دست يافت. بر اين مبنا اشكالي كه قاضي عبدالجبار وارد كرده است بجا مي نمايد اما تمام دانشمندان اسلامي كه قايل به باطن قرآن هستند با اين عقايد باطنيه هم داستان نيستند، اعتقاد به باطن قرآن مستلزم انكار حجيت ظواهر آن نيست. در شروط صحت باطن بدست آمده از ظواهر، بيان خواهيم كرد كه از شروط صحت، تناسب با ظاهر قرآن و عدم مخالفت آن با نص يا ظهور آيات قرآني و سنت نبوي است. و بر اساس اعتقاد اماميه گرچه در زمان غيبت، امت از خورشيد فروزان امام مستقيماً بهره اي ندارد

اما ميراث روائي ائمه (عليهم السلام) همچون ستاره اي درخشان راهنماي پويندگان عمق معارف الهي مندرج در بطون قرآن مي باشند و اين نه تنها سبب سدّ معرفت نبوده، كه يكي از مطمئن ترين و رساترين راههاي كشف حقايق و دقائق و اشارات و لطايفي است كه خداوند متعال در معجزه جاويد پيامبر (ص) متجلي نموده است. لذا حد وسط دليل قاضي عبد الجبار از جهت حجت بودن ظواهر و امكان دسترسي به معارف

كتب تخصصي، ج 4، ص: 324

و بيانات امام و حجت خداوند مخدوش مي باشد.

در خصوص نقش امام در رابطه با بطون قرآن، ديدگاه قاضي عبد الجبار قابل اشكال است. اين عقيده باطنيه در اينجا با عقيده شيعه اثنا عشريه مشترك است. شيعه اثنا عشريه كه بين ظاهر و باطن قرآن جمع مي كند، معتقد است، امام و جانشين پيامبر (ص) كه از خصايص و امتيازات ويژه اي همچون عصمت برخوردار است، جمله علومي را كه صحابه توان تحمل آن را نداشته اند و از جمله علم به بطون عميق قرآن را، به شكل جامع و گسترده، از طريق وراثت و سينه به سينه از پيامبر اكرم (ص) دريافت نموده و پيامبر كه رسالت تبيين قرآن را داشته به چنين واسطه هايي ابلاغ كرده تا پس از خود در طول زمان، درياهاي معارف قرآن را بتدريج شكافته و گوهرهايي را از اعماق آن به بشريت تقديم نمايند، بدون آنكه خللي در اداي رسالت نبوي حضرت پيش آيد. بلكه اين القاء تدريجي معارف، سبب به ثمر نشستن و پذيرش و درك صحيح آن گشته و از بروز بعضي از فتنه ها در ميان جامعه مسلمانان جلوگيري به عمل مي آيد.

به نظر مي رسد افراط

در پرداختن به باطن قرآن ممكن است كمرنگ شدن نقش ظواهر قرآني در هدايت الهي قرآن را در پي داشته باشد ولي عدم اطمينان به الفاظ و ظواهر آن، نتيجه عدم حجيت آن است كه بعضي همچون اخباريها و باطنيه به آن ملتزم مي باشند و الا در صورت جمع بين ظاهر و باطن قرآن، كشف معاني باطني قرآن كريم، چنين ثمره اي را نخواهد داشت بلكه كاشف اعجاز لفظي و معنايي قرآن كريم بوده، حد انتفاع بشريت از قرآن كريم را در افقهاي تازه اي مي گشايد.

كلام غزالي آنجا كه منبع دست يابي به باطن قرآن، شهود و يا خواطر ذهني باشد بجا به نظر مي رسد، اما مي توان با قرار دادن ضوابط و قواعدي برگرفته از شرع مقدس، راه تعارض را بر آن بست.

كلام ابن حزم، در وجوب تمسك به ظاهر قرآن كريم متقن بوده، با وي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 325

موافقيم. واضح است كه حمل كلام الهي بر معاني باطني و انكار حجيت ظواهر، موجب فساد شريعت و دين مي شود و انتساب معاني باطني بدون استناد به روايتي و يا آيه اي از قرآن، مي تواند در حكم افتراء به خداوند متعال شمرده شود، اما پس از التفات به روايات متعدد مصادر فريقين از بيامبر (ص) و اهل بيت (عليهم السلام) و صحابه و جواز و بلكه لزوم توجه به بعد عميق آيات پرداختن به باطني كه از ضوابط و قواعد شرعي بدست مي آيد با ذكر «احتمالي بودن آن» و پرهيز از انتساب قطعي آن به آيات قرآني بدون محذور به نظر مي رسد و عدم جواز دست كشيدن ازظواهر قرآني را جز با نص شرعي يا اجماع

را در قسمت مربوط به معيارها و ضوابط بررسي خواهيم كرد.

ب) انتقاد به ديدگاه شيعه

اشاره

شيعه اثنا عشري كه ميراث دار تعاليم اهل بيت عصمت (عليهم السلام) مي باشند، سعي نموده اند پويندگان همان راهي باشند كه پيشوايانشان ارائه كرده اند، هر چند در اين ميان ميراث روايي آنان دچار تحريفها و جعل و وضع هايي شده است كه ضرورت تمييز و غربال نمودن احاديث صادر شده از ناحيه معصومين از غير آن را سبب شده، و در نتيجه همين آميختگي سره و ناسره، بين دانشمندان اين مكتب بر حق، اختلاف نظر ايجاد شده، تنقيح دقيق مناطهاي اهل بيت (عليهم السلام) در خصوص بطن قرآن و تأويل آن را مشكل نموده است. از ديگر پيامدهاي غير مسئولانه و غير معصومانه جاعلين حديث و تفسير وتأويل كنندگان به رأي آيات قرآن، مشوش شدن چهره تابناك معارف شيعه و اهل بيت (عليهم السلام) است كه سبب هجمه و انتقاد بعضي به اين مكتب فكري گشته است. اين ايرادت گرچه مستقيماً به شيعيان وارد شده است اما در واقع متضمن نوعي انتقاد بر مسلك فكري اهل بيت (عليهم السلام) نيز مي باشد.

بعضي ضمن اقرار به جمع شيعه بين ظاهر و باطن قرآن گفته اند كه شيعه آن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 326

را براي فريب مردم و مقبول جلوه دادن بطون غير صحيح مطرح مي كند و براي تكميل اين فرايند سوء، اين را پيشنهاد كرده است كه در برابر معارف باطني قرآن كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده، بايد تسليم شد و ايمان به ظاهر قرآن بدون تسليم در برابر باطن آن، به منزله كفر به كل قرآن است و فرقي با ايمان به باطن و انكار ظاهر و يا كفر به

ظهر و بطن قرآن ندارد، تابدين وسيله اسباب تعطيل عقول مردم و منع از آزاد انديشي در نصوص قرآن كريم را هموار نموده باشد و در نتيجه هرچه بخواهد بتواند به فكر و عقيده اتباع خود تزريق نمايد و نتيجه اين القائات، بازي و تلاعب آنان با نصوص قرآن مطابق با هواهاي نفساني و عقايد مذهبي خود، مي باشد. «1»

دكتر محمد حسين ذهبي در مورد اصل اعتقاد به ظهر و بطن قرآن مي گويد:

اماميه اثنا عشريه مي گويند كه قرآن داراي ظاهر و باطن است و اين حقيقتي است كه آن را تأييد مي كنيم و پس از رسيدن احاديث صحيحي كه اين مباني تفسيري را تأييد مي كند، با آنها در اين مسأله معارضه اي نداريم ولي اماميه در اين حد متوقف نمي شود بلكه به اين كه قرآن داراي هفت و هفتاد بطن است نيز قائل مي شوند و به اين اندازه اكتفاء نكرده و ادعا كرده اند كه خداوند متعال ظاهر قران را در دعوت به توحيد و نبوت و رسالت قرار داد و باطنش را در دعوت به امامت و ولايت و متعلقات اين دو قرار داده است. «2»

و در ادامه عملكرد شيعه را به عملكرد مسيحيت قرون وسطي تشبيه كرده و وجوب ايمان به باطن قرآن را در كنار ظاهر آن و تسليم در برابر هر باطني از ناحيه اهل بيت (عليهم السلام) عليرغم عدم فهم معاني آن را همانندي هاي اين دو معرفي مي كند. «3»

گوينده اين اتهامات در پاسخ به سؤالي كه ممكن است از او شود مبني بر ا

كتب تخصصي، ج 4، ص: 327

ينكه با وجود اشاره پيامبراكرم (ص) به وجود باطن و بطن براي آيات

قرآن و اعتراف جميع مفسران به آن، چرا اين ايراد را تنها به شيعيان وارد مي نمايي؟؛ مي نويسد كه آن باطني كه در حديث به آن اشاره شده و مورد اتفاق مفسرين است آن است كه الفاظ قرآني آن را بر مي تابد و مي تواند از مدلولات آن به حساب آيد در حاليكه باطني كه شيعه دنبال آن است از اين ويژگي بر خوردار نيست «1» و ديگري مي گويد كه شيعه از طريق تأويل قرآن و بيان باطني آيات، آن را به كتاب حزبي خود تبديل كرده است. «2»

بررسي

در پاسخ به اين انتقادات و يا به تعبير بهتر اتهامات به مسلك فكري و عقيدتي شيعه اثنا عشري بايد گفت: اين مسئله كه جمع بين ظهر و بطن آيات قرآن و لزوم ايمان به هر دو بعد آن، از مسلمات فرهنگ تفسيري شيعه بوده مطلب درستي است و به اين مسئله در بيشتر تفاسيري كه به باطن قرآن كريم پرداخته اند، اشاره شده است، «3» اما اينكه بدون هيچ دليلي، علت اين جمع را به فريب مردم ارجاع دهيم، برخورد غير منصفانه اي است كه صورت گرفت است. شيعه اثنا عشري بر اساس روايات اهل بيت (عليهم السلام) موظف است، ظهر قرآن را مد نظر داشته، به تلاوت تنزيل آن و به احكام ظاهري قرآن و اسلام ملتزم باشد و علاوه بر آن، براي كسب معارف عميق قرآني، از باطن آن اغماض ننمايد و مهجوريت قرآن را در عدم التفات به دو بعد ظهر و بطن قرآن در كنار هم، مي داند و اين را نه براي عوامفريبي كه در پيرو تعاليم اهل بيت (عليهم السلام) و براي خواص و دانشمندان

و غير آنان، ضروري مي شمرد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 328

و در خصوص تسليم شدن در برابر معارف باطني قرآن، تذكر نكات زير به جاست:

اولًا: تسليم شدن در برابر بعضي از معارف قرآني و غير قرآني، امر حقي در تعاليم دين آسماني اسلام شمرده شده و يكي از مصاديق ايمان مسلمان به غيب مي باشد. «1» اموري همچون بهشت و دوزخ و احوالات آن و در يك كلمه معاد و بسياري از مسائل عقيدتي از حيطه علم بشري دورند اما چاره آن امكان پرداخت محققانه و عالمانه به مسائل زير بنايي و اساس دين اسلام است كه براي هر كس با قطع نظر از تعاليم قرآن و در مرتبه اي متقدم بر آن، با استفاده از ادله عقلي ممكن مي باشد و پس از پذيرش اساس آن توسط عقل، ديگر در فروعات و مسائل روبنايي به تعاليم نقلي اعتماد مي شود و كاوش و چرايي در همه اين مسائل ميسور نيست. همين كلام در مورد معارف قرآني جاري است. از ابن عباس نقل شده كه معارف قرآن چهار قسم است كه قسمي از آن «مما استاثر الله به» يعني از اختصاصات علم الهي مي باشد «2» و در مورد اين دسته از علوم و از جمله آن ماهيت صفات الهي، مسلمانان اتفاق نظر دارند كه بايد علم اين امور را به خداوند و عالمان آن واگذار كرد «3» و بعضي بنابر وقف بر واژه جلاله «الله» در آيه وَمَا يَعلَمُ تَأويلَهُ إلا اللهُ، از صفات راسخون در علم، تسليم در برابر متشابهات را ذكر كرده اند كه از ادامه آيه يعني وَالرَّاسِخُونَ في العِلمِ يَقُولُونَ كلٌّ مِن عِندِ رَبِّنَا استفاده

كرده اند. «4» و «5» كتب تخصصي، ج 4، ص: 329

اين چنين برخوردي با بعضي از گزاره هاي ديني، به معناي اغفال مسلمانان از آزاد انديشي و تفكر عاقلانه در نصوص ديني اسلام نيست تا بر شيعيان همان ايراد وارد گردد، بلكه تفكر آزاد عقلي و استعمال عقل برهاني و نظري، داراي حوزه مشخصي است كه بر اساس نظر شيعه، كارايي خود را در كشف همه بطون قرآن از دست مي دهد و فقط مي تواند بر قسمي از بطون آيات كه از راههايي همچون تنقيح مناط و يا سبر و تقسيم و ... بدست مي آيد كارآمد و ارزشمند بوده، بر آن دسته از بطوني كه مخصوص اولياء الهي و اوصياء پيامبراكرم (ص) مي باشد، «1» براي عقل تسلطي نيست و در صورت پذيرش عقلاني پايه ها و مباني اين امور، فروع اينها با نوعي تسليم همراه خواهد بود، هر چند براي عقل، چند و چون آن آشكار نبوده، حكمي در خصوص آن نداشته باشد. و البته بايد توجه داشت كه در صورت حكم عقل به عدم صحت و عدم مقبوليت يك بطن قرآني، تسليم شدن در برابر آن بي معنا بوده و قطع عقلي به مثابه رسول دروني، حجت خواهد بود.

ثانياً: تسليم مطرح شده در اين زمينه، به معناي صحت و پذيرش بي چون و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 330

چراي آن نيست بلكه به معناي قرار دادن آن در ظرف امكان است و به اين معنا است كه همان گونه كه احتمال صدق و صدور اين معاني باطني از ناحيه ي معصومين مي رود، احتمال خلاف آن نيز وجود داشته امكان تحقيق و تفحص از شرايط حاكم بر روايت چه در زمينه سند آن

و چه در زمينه دلالت آن وجود دارد. تسليم شدن در برابر روايات به معناي عدم جواز تحقيق از صحت آنها نيست.

ثالثاً: اين تسليم شدن به معناي پنداشته شده، در فرهنگ شيعه توصيه نشده است. آنچه كه وجود دارد عدم تجري بر رفض و رد روايات و سعي بر استفاده از روايات تا آنجايي كه امكان آن باشد، است. «1»

و اين امر خصوصاً با ابهامات موجود در تنقيح دقيق قواعد و شرايط قبول روايات از جمله علم رجال و اقوال متقدمين و انواع ديدگاهها در زمينه شروط قبول دلالي يك روايت، معنا پيدا مي كند كه به صرف اقامه يك دليل ظني مبني بر ضعف يك روايت باطني، نمي توان آن را بر ديوار زد و از آن روي برگرداند.

بنابراين چند نكته، تسليم مذكور در فرهنگ شيعه، به معناي بستن دريچه كتب تخصصي، ج 4، ص: 331

تعقل منطقي و تفكر آزاد منشانه در نصوص قرآني و ديني نبوده، شيعه خود به تبع رهنمودهاي پيشوايان خود بنيانگذار قويترين مكتب عقلي و عقيدتي اديان آسماني مي باشد.

به نظر مي رسد دكتر ذهبي، عليرغم توجه به ادله بطن قرآن در ميان روايات و حتي آيات آن، از روايت ابن مسعود كه نزول قرآن را بر هفت حرف و هر حرف را مشتمل بر ظهر و بطن مي داند، «1» غفلت كرده با احتمال كنايي بودن عدد هفت و هفتاد و اراده بطون ژرف قرآن، مي توانست براي ديدگاه قايل به هفت و هفتاد بطن براي قرآن، محملي از صحت بيابد. «2»

وي بدون التفات به مباني نگرش شيعه در مقوله امامت و نقش آن در تفسير قرآن، دلايل فكري شيعه را در مقوله باطن قرآن

خلاصه مي بيند، حال آنكه تشيع براي هدايت مردم به سوي مذهب خود و بيان مقبوليت و مشروعيت معتقداتش، كمتر از بطن آيات بهره برده، مستندات محكمي همچون آيات ولايت اهل بيت (عليهم السلام) و روايت متواتر ثقلين و غدير و ديگر احاديث معتبر و نيز بسياري از ادله عقلي وشواهد تاريخي را به محكمه عقل و فطرت بشريت ارائه مي دهد، بدون اينكه در ميان آنها، امر غير قابل فهم و درك و غير ملموس مشاهده شود؛ اما مقوله بطن قرآن از جمله مسائل روبنايي است كه در مراحل بعدي پذيرش اصول شيعه، مطرح شده، مبتني بر قبول مقدماتي در زمينه امامت اهل بيت (عليهم السلام) و ويژگي هايي همچون ميزان علم و حجيت اقوال و عصمت آنان و مباني روايت شناختي و ... است كه بدون التفات به اين مباني، شناخت صحيح و علمي و محققانه تفكر شيعي ممكن نمي باشد.

و در خصوص اتهام شيعه به تلاعب با نصوص قرآن، گفته مي شود كه در كتب تخصصي، ج 4، ص: 332

منابع معرفتي شيعه تمام بطوني كه براي آيات ذكر شده و احياناً به مسائل عقيدتي شيعي مرتبط بوده است، از ناحيه معصومين، نقل شده، و يا به آنان منتسب است و هيچ بيان باطني از آيات، از غير معصومين (عليهم السلام) كه همان اهل بيت پيامبر (ص) مي باشند پذيرفتني نيست. مشكلي كه وجود دارد آن است كه بعضي از اين تفاسير باطني به دروغ به آنان منتسب شده و وارد مصادر روايي گشته است اما اينكه باطني براي قرآن ذكر شود و داراي ربطي دلالي با ظاهر آيه نباشد به هيچ عنوان از غير معصوم قابل قبول نيست و

اين، شدت تحفظ و اهتمام شيعه به احترام به قرآن و پرهيز از دست يا زيدن غير معصومين به ساحت مقدس قرآن را نشان مي دهد. به علاوه اينكه در تفاسير معتبر شيعه موردي را نمي توان يافت كه تفسيري باطني از ناحيه شخص مفسر صورت گرفته باشد و به نام باطن قرآن بيان شده باشد. هر چه هست ذكر رواياتي است كه در ميراث شيعي، به عنوان يادگار علوم اهل بيت (عليهم السلام) به دست آمده است كه در كنار آن مفسرين و محدثين به شرح و توضيح اين روايات پرداخته، گاهي آن را پذيرفته و گاهي رد كرده و در مواردي نيز نسبت به آن سكوت كرده و علم آن را به اهلش واگذار نموده اند.

و آنجا كه بطن مذكور در بيانات پيامبر اكرم (ص) منحصر به آن بطني باشد كه داراي تناسب با ظهر كلام و آنهم تناسبي درخور فهم و هضم امثال ذهبي باشد، ادعاي بدون دليل است كه هيچ برهان و سلطاني در روايات نبوي و در روايات شيعه براي آن يافت نمي شود و روايات متعدد اهل بيت (عليهم السلام) بر بيان آن بطوني از آيات دلالت دارد كه جز آنان را نمي سزد كه به آن دست يابند. اگر بنا بود كه تمام بطون قرآن داراي ربطي دلالي بوده و با استفاده از قواعد و قوانين ادبي و منطقي و عقلي بتوان به آن رسيد انحصار بعضي از بطون به معصومين (در

كتب تخصصي، ج 4، ص: 333

فرهنگ شيعه) يا پيامبر اكرم فقط (در فرهنگ اهل سنت) «1» بي معني بوده، راه براي كشف تمام بطون قرآن براي همه دانشمندان هموار بود؛ در حاليكه چنين امري مقبول

نيست و لذا الزامي بر ارتباط دلالي بين بطن و ظهر قرآن به طور مطلق وجود ندارد. بله، در صورتيكه غير معصوم بخواهد از آيات قرآن، به بطون آن دست يابد و معارفي را به آيات نسبت دهد ضروري است كه براي صحت آن بطن استخراج شده خود، اين ارتباط بين ظهر و بطن را به عنوان بيّنه ارائه نمايد. اما براي معصومين، پس از اطمينان از صحت صدور آن، چنين الزامي درست به نظر نمي رسد. «2» بنابراين بطون مذكور در روايات در صورت داشتن ربط دلالي درست و منطقي، مورد پذيرش واقع مي شود و در غير اينصورت، تحقيق و تفحص از صحت سند آن ضروري است و چنانچه صدور آن از ناحيه معصوم، روشن گردد آن بطن مورد قبول واقع مي شود هر چند داراي ربط دلالي روشني براي ما، بين آن بطن و ظهرش نباشد.

و در پاسخ به مستشرق گولد تسيهر بايد گفت كه مصادر تفسيري شيعه منحصر به تفسير قمي و عياشي و يا تفسير البرهان نمي شود. دانشمندان بزرگ شيعه با استفاده از اين منابع و منابع ديگري كه متقن و دقيق بوده، داراي چارچوب فكري و قواعد و قوانين عقيدتي خاصي هستند كه در پرتو آن به تفسير آيات مختلف قرآن و در ابعاد گوناگون آن مي پردازند. تفاسير معتبر شيعه كه از بزرگان و دانشمندان همچون مرحوم طبرسي و شيخ طوسي و ... به جا مانده است مملو از معارف دقيق در زمينه هاي متعدد ديني، اجتماعي، تربيتي، اخلاقي و اقتصادي و سياسي و ... است كه فراتر از امور مذكور در چند كتاب روايي نه چندان معتبري همچون تفسير قمي و

تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع)

كتب تخصصي، ج 4، ص: 334

و .... مي باشد «1» و اختصاص اين كتب به امر امامت و فضائل اهل بيت (عليهم السلام) به معني جمود شيعه در همين مطالب نيست، نهايت چيزي كه اين مسئله بر آن دلالت دارد اهميت اين شاخه از عقيده يعني امر امامت و جانشيني بعد از پيامبر (ص) مي باشد كه محتواي بسياري از روايات را به خود اختصاص داده است.

بنابراين شيعه، قرآن را كتاب حزبي خود قرار نداده بلكه آن را داراي پيامهاي عميق و شفابخشي براي تمام بشريت در طي زمانهاي مختلف تا قيامت مي داند و اين چيزي است كه با مطالعه تفاسير دانشمندان شيعي روشن و مبرهن مي گردد.

آري! شيعه با تمسك به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) سعي كرده است تمام معارف قرآن و غير قرآني خود را در پرتو تعاليم آنان و همراستا با آن بيان كرده و بپذيرد و بر آن است كه كساني كه عليرغم ادعاي محبت أهل بيت، حاضر به پيروي و تبعيت از تعاليم آنان نيستند را چاره اي نيست جزاينكه از نزد خود به گمانه زنيهاي تفسيري آيات پرداخته، در مواردي كه در اثر بازي با نصوص قرآن، دچار تفسير به رأي مي شوند آن را تفسير به رأي ممدوح بنامند «2» تا بتوان آن را پذيرفته و به آن ملتزم شد، و اين چيزي است براي شيعه غير قابل قبول بوده و از آن بيزار است.

ج- ارتباط با محذور استعمال يك لفظ در بيش از يك معني

اشكال مهمي كه به بحث باطن قرآن شده است، به آن قاعده اصولي كه استعمال لفظ در بيشتر از يك معني را روا نمي داند، مرتبط است. در خصوص صحت و عدم صحت

اين قاعده بين دانشمندان فريقين اختلاف شده است كتب تخصصي، ج 4، ص: 335

عده اي لفظ را قالب معني دانسته، جا دادن دو معني يا بيشتر را در يك قالب لفظي محال عقلي دانسته اند و يا به تعبيري ديگر هر لفظي را فاني در معناي خود معرفي كرده اند و در مقابل، عده اي لفظ را علامتي براي معني دانسته، مانعي براي دلالت لفظ بر بيش از يك معني متصور نمي دانند «1».

كساني مانند امام خميني «2» و ديگران «3» كه معتقد به جواز استعمال لفظ در بيش از يك معني هستند، دچار مشكلي نيستند زيرا خداوند متعال در يك استعمال هم اراده ظاهر و هم اراده بطون كرده است اما مشهور از اصوليين «4» و از جمله ميرزاي نائيني «5» و صاحب كفايه «6» كه قائل به امتناع مي باشند، دچار مشكل گرديده اند.

بسياري از كساني كه خواسته اند به اين اشكال پاسخ مناسبي داده باشند، در صدد اخراج تخصصي مقوله بطن و بطون قرآن از «باب استعمال لفظ در بيش از يك معني» بوده اند «7» به اين ترتيب كه با تلاش براي ارائه تعريفات و نظريات محتمل در مورد بطن و بيان مكانيسم دلالت ظواهر آيات بر بطون، خود را از محذور تخصيص و استثناء آيات قرآن از حكم عقلي استحاله استعمال لفظ در بيشتر از يك معني رهايي بخشند.

در همين راستا، بعضي از اصوليين «8»، مقوله بطون را از باب «تضمين» «9» دانسته

كتب تخصصي، ج 4، ص: 336

و ديگري «1» توهم درج آن را در مقوله «استخدام» «2» رد كرده است.

تلاشهاي صورت گرفته براي توجيه ارتباط بطون قرآن با قاعده «استعمال لفظ در بيش از يك معني» در

قالب احتمالاتي است كه توسط اصوليين مطرح شده و ذيلًا آن را مرور مي كنيم:

1- مرحوم آخوند خراساني مطرح كرده كه ممكن است مراد از بطون قرآن، لوازم معناي مستعمل فيه باشد، هر چند درك ما از فهم اين ملازمه قاصر باشد «3» اين لوازم مي توانند در عرض معنايي باشد كه لفظ در آن استعمال شده است، همچنانكه مي تواند در طول آن باشد و يا اينكه هم در طول و هم در عرض آن لوازمي داشته باشد كه به عنوان بطن مطرح گرديده است «4». اين احتمال كه در تعاريف نيز به آن پرداخته شد، داراي طرفداران زيادي است «5» و مورد تأييد ميرزا ابو الحسن مشكيني «6» از شاگردان مرحوم آخوند و نيز مرحوم خوئي در المحاضرات «7» و الهدايه «8» واقع شده است. «9»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 337

اما از بيان مرحوم آخوند بدست مي آيد كه وي، فقط آن لوازم مخفي و غير بيّن را كه حتي با تدبر و تفكر نيز قابل حصول نيست در محدوده بطون داخل كرده است و تنها راه آن، راهنمايي معصومين (عليهم السلام) و عنايت آنان در بيان آن لوازم است، هم چنانكه در محاضرات مرحوم خوئي به آن تصرِيح شده است «1» و از جهت اينكه بطني اين چنيني كه قابل درك و حصول ديگران نباشد، نمي تواند براي قرآن يك خصيصه باعظمت تلقي شود؛ مورد انتقاد بعضي ديگر از اصوليين واقع شده است. «2» هر چند به نظر مي رسد با التفات به اين نكته كه مخاطبان قسم مهمي از بطون قرآن، خواص از دانشمندان و اولياء الهي و معصومين (عليهم السلام) مي باشند و نه عموم

مردم، اين ايراد مطرح نگردد اما در هر حال، اين پيشنهاد با اندكي تغيير و توسعه در آن لوازمي كه با تدبر و تفكر نيز قابل حصول باشد، مي تواند توجيهي مهم در اين راستا شمرده شده، مورد قبول واقع شود. 2- صاحب كفايه، احتمال ديگري نيز مطرح كرده است و آن اينكه مراد از بطون و اراده چند معنا از يك لفظ، اراده آنها به صورت مستقل در حين استعمال آن لفظ در تنها معناي خود باشد. «3» به اين ترتيب كه لفظ بصورت قالبي براي معناي خود و علامتي براي ساير معاني باطني باشد. «4» به اين احتمال، از چند جهت اشكال شده است. عده اي همچون مرحوم ايرواني (م 1354 ه-) و مرحوم خوئي آن را به دليل اينكه عظمتي را براي قرآن ثابت نمي كند و نمي تواند به عنوان مدح و خصيصه مثبتي براي آن شمرده گردد،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 338

غير قابل قبول دانسته «1» و مرحوم خوئي مي افزايد كه تصور چنين بطوني نه تنها براي الفاظ قرآن و تمام الفاظ موضوعه كه حتي براي الفاظ مهمله كه هيچ معني و مفهومي ندارد نيز ممكن است «2». و بر اين اساس، از اين جهت كه اين چنين بطوني، نمي توانند بطون قرآن و معاني آن به شمار آمده بلكه از آن بيگانه و بدون ربط به الفاظ آن مي باشند مورد انتقاد واقع شده است. «3» نهايت آنكه گفته شود كه اين معاني در حال انشاء آيات قرآن اراده شده است كه اينهم مخالف با ظاهر روايات مي باشد. «4» به نظر مي رسد، در مورد بعضي از بطون، همچون بطون و

معاني نهفته اي كه براي حروف مقطعه يا بسمله و ... در روايات ذكر شده است، نمي توان ربطي بين مدلول ظاهري اين حروف و معاني باطني آنها پيدا كرد و از اين جهت ارتباط اين الفاظ با بطون آنها، براي ما در حكم ارتباط الفاظ مهمل با معاني فرضي آنهاست و از اين رو مي توان گفت: در بعضي از بطون، معاني ذكر شده بصورت مستقل از الفاظ ظاهري آنها اراده شده است، اما اين بدان معني نيست كه هيچ گونه ربطي بين اين بطون و الفاظ قرآن وجود نداشته باشد، بلكه براي دلالت و ربط بين اين دو، قرايني نصب شده است كه اهل آن (معصومين) مي توانند به آن پي ببرند و كشف اين ارتباط براي ديگران ميسر نيست. مضافاً بر اينكه عظمت قرآن، مي تواند مستند به اقسام ديگري از بطون آيات باشد كه با تدبر و تفكر قابل حصول بوده، از آن به اشارات و لطايف تعبير شده است ولي اينكه بعضي از آيات داراي معاني باطني باشند كه ارتباط آنها با ظواهر آيات روشن نباشد، اين نه تنها منافاتي با عظمت قرآن از حيث اشتمال بر بطون ندارد، كه مي تواند شكوه

كتب تخصصي، ج 4، ص: 339

خود را در داشتن معاني ويژه اي دور از حتي متفكرين و متأملين و در اختيار برگزيدگان الهي خود (انبياء و معصومين) متجلي سازد. بر اين اساس، به نظر مي رسد، اين احتمال صاحب كفايه در مورد بعضي از بطون آيات صحيح و به جا باشد، هر چند در مورد بعضي ديگر از انواع بطون، جاري نگردد.

شايد بتوان ديدگاه آيت الله مكارم شيرازي را در همين مورد گنجاند، آنجا كه پس

از ذكر مثالي چند از عرف مبني بر اراده چند معناي مستقل از يك لفظ و رد امكان انتزاع معناي جامع بين آنها، اين نتيجه را مي گيرد كه بطون معاني مستقلي هستند كه در كنار معناي ظاهري از كلام اراده شده اند و علم آن در نزد أهل آن است و اين ائمه معصومين راسخ در علمند كه قرينه منصوب براي پي بردن به اين معاني مستقل را مي شناسند. «1»

3- از مرحوم آخوند، نقل شده كه در درس خود، به غير از متن كفايه الأصول، به دو احتمال ديگر در اين رابطه اشاره كرده است. يكي آن است كه الفاظ قرآن براي حقيقت معاني خود وضع شده اند اما استعمال آنها در مفهوم واحد كلي است كه چه بسا براي آن مفهوم مصاديق زيادي باشد مثل لفظ ميزان در آيه ولا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ «2» كه داراي مصاديق زياد مادي و نيز معنوي مي باشد همانگونه كه گفته شده امير مؤمنان (ع) ميزان سنجش اعمال است. «3»

همين احتمال توسط آقا ضياء عراقي نيز مطرح گرديده است. «4»

به نظر مي رسد اين توجيه، در خصوص آن دسته از بطن آيات قابل صدق است كه صلاحيت مصداق بودن براي آن مفهوم كلي را داشته باشد نظير تطبيق «هدي» و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 340

«عدل» و «صراط مستقيم» بر اميرمؤمنان (ع) و امثال آن «1» و احتمال دوم ايشان در درس، بيشتر به بيان تعريفي از بطن شبيه تر است تا بيان راهي براي حل ارتباط آن با مقوله استعمال در بيش از يك معني و آن اينست كه شايد مراد از بطون، بيان دقت و ظرافت معاني كلام الهي و خفاء آن

در حجابهاي هفت گانه است. لذا اما اين ديدگاه را در ضمن تعاريف بطن قرار داده، به بررسي آن پرداختيم «2».

4- براي پاسخ به ارتباط بطون با قاعده استعمال يك لفظ در بيش از يك معني، اين احتمال نيز مطرح شده است كه در معاني باطني قرآن، مفهوم يكي از معاني و نه مصداق آن به نحو استغراق و شمول اخذ شده باشد.

اين احتمال را ابوالحسن مشكيني، از شاگردان مرحوم آخوند خراساني مطرح كرده است. «3» 5- احتمال ديگر از ميرزا ابو الحسن مشكيني، عبارت است از اينكه از هر لفظي، آن معنايي اراده شده باشد كه به خودي خود قابل انطباق بر هفت يا هفتاد مورد باشد و آن به نحو استغراق مورد اراده الهي واقع شده است. «4»

6- ايشان احتمال ديگري نيز داده اند و آن اينكه در الفاظ قرآن، معنايي كه استعمال شده، مشكك بوده، داراي هفت يا هفتاد مرتبه باشد. بر اين اساس بطون قرآن ديگر، از باب استعمال در بيش از يك معني نخواهد بود، بلكه يك معني بوده، اما آن داراي مراتب است. «5»

اما ايشان براي اين پيشنهاد جديد خود، حتي يك مثال ذكر نكرده است كه صحت و جريان آن در قرآن مورد بررسي قرار گيرد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 341

7- احتمال ديگر ايشان، آن است كه الفاظ قرآن، در هفت يا هفتاد بار نازل شده باشد و در هر بار، يك معني از آن الفاظ اراده شده است. «1» و اثبات اين ايده، حتي اگر بر مبناي نزول چند باره قرآن در منابع اهل سنت باشد، «2» مشكل بنظر مي رسد.

8- قبل از ايشان، مرحوم محمد حسين اصفهاني، احتمالات ديگري نيز

بيان كرده است. ايشان در يك احتمال مي گويد كه شايد مراد، استعمال الفاظ قرآن در همان معنا و مدلول ظاهري باشد و دلالتش بر بقيه معاني، از باب اشاره و تنبيه باشد آنگونه كه در «كنايه» مطرح مي شود. «3»

اين توجيه در خصوص دسته اي از بطون كه اشارات و لطايف قرآني است، قابل قبول است.

9- ايشان، راه حل ديگر را از طريق پرداختن به واژه قرآن در روايات بطون قرآن، پيموده و مي گويد شايد مراد از قرآن، الفاظ تركيب شده و مؤلفه آن باشد نه استعمال آن الفاظ، و در اينصورت جايز است كه از اين الفاظ تركيب شده چيزي اراده شود كه صلاحيت دلالت بر بيش از يك معني را دارد. «4»

ايشان مي افزايد كه بر اساس اين احتمال، مقوله بطن قرآن از اين قاعده، به طور تخصصي خارج مي شود. «5»

10- احتمال ديگر ايشان كه خود آن را بعيد مي شمرد آن است كه ممكن است در الفاظ قرآن، استعمالات متعددي بر حسب تعداد بطون رخ داده باشد و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 342

در روايات وجود ندارد كه دلالت كند بر اينكه همه آن معاني باطني، با يك استعمال مورد اراده واقع شده اند. «1»

به نظر مي رسد هر چند دليلي بر استعمال واحد در روايات چيزي وجود نداشته باشد، اما ادعاي ربط آن به استعمالات متعدد نيز به دليلي نياز دارد كه در روايات بطن قرآن به آن اشاره نشده است.

11- پيشنهادي كه قبل از همه، محقق قمي در اين خصوص مطرح كرده اينست كه قاعده عدم جواز استعمال لفظ در بيش از يك معني، به ظواهر اصطلاحات اهل زبان و محاورات آنان خصوصاً در مفردات الفاظ،

مربوط است و اين مسئله فقط به حوزه تنزيلات قرآن ارتباط پيدا مي كند و نه تأويلات آن، چرا كه آن از دائره اصطلاحات و محاوراتشان خارج است و تعدد مرادات قرآني نسبت به تأويلات آن مطرح مي شود كه اين قاعده را در حيطه آن راهي نيست. «2»

اين احتمال، به علت عدم بسط آن، براي شارح آن، مبهم مي نمايد «3» ولي به نظر مي رسد، تأويلات الفاظ وقتي بخواهد به تنزيلات و الفاظ خود مرتبط شود، به دليل نياز به اثبات مراد بودن آن تأويلات توسط متكلم، به بيان توجيه كيفيت آن ارتباط نيازمند است.

12- و در بدائع الافكار مطرح شده است كه امكان دارد بطون قرآن به وضعهاي قديمي الفاظ قرآن مربوط باشد، در حاليكه معاني ظاهري آن به وضعهايي لغوي استناد دارد كه از وضعهاي قديمي، نقل شده و بدست آمده اند. «4» وي در توضيح اين اوضاع قديمي الفاظ، آن را معهود بين خداوند متعال و بين ائمهو ملائكه قبل از خلقت بشر و خلق لغات و زبان هاي متداول بين آنان، بيان

كتب تخصصي، ج 4، ص: 343

مي كند كه باز هم در اينصورت به تعدد استعمال آن الفاظ در معاني متعددش نياز مي افتد كه التزام به آن، به حسب مراتب وجودي قرآن و منازل آن از عرش تا فرش، از التزام به تعدد استعمال در يك زمان (نزول قرآن بر پيامبر (ص)) آسانتر است. «1»

13- مفسرين نيز سعي كرده اند در لابه لاي بحوث خود، به اين اشكال پاسخ دهند. در تفسير نفحات الرحمن ارتباط دلالت آيات قرآن بر معاني باطني و دلالت الفاظ بر معاني خود انكار شده است. به اين بيان كه در قرآن

كريم، جملاتي وجود دارند كه مركب از مفردات و واژه هاي مختلفي هستند و علاوه بر آن، ضميمه شدن هر آيه به آيات ديگر، مجموعه هاي جديدي از معنا را تشكيل مي دهند كه براي يك ظاهر، معاني جديدي ايجاد مي كند و به منزله ظاهري براي آن ظهر و يا باطني براي آن بطن مي شود كه هيچ ربطي به بحث كيفيت دلالت لفظ بر معاني مطابقي خود و جواز يا امتناع استعمال آن در بيش از يك معني ندارد. «2»

برخي ديگر، خروج تخصصي مقوله بطن قرآن از اين قاعده را به اينگونه بيان كرده اند كه أصولًا قرآن به گونه اي نازل شده است كه قابليت استنباط يك يا چندين معني را در آن واحد دارد و به تعبير ديگر، امكان استيحاء و الهام متفاوت از يك عبارت آن وجود دارد، بدون آنكه ربطي به آن قاعده اصولي پيدا كند. «3»

14- و صاحب تفسير تسنيم نيز علاوه بر امكان انتزاع معناي جامع كه ظهور عرفي نيز داشته باشد، به اين نكته اشاره كرده كه مراحل طولي، مصاديق يك معنايند نه معاني متعدد يك لفظ و به عنوان راه حل سوم، بر فرض قبولي استحاله استعمال يك لفظ در بيش از يك معني مي نويسد:

«امتناع متوهم، يا بر اثر محدوديت لفظ است يا مضبوط بودن ظرفيت مستمع و مخاطب و يا محدوديت علم و اراده متكلم، و قسمت مهم آنچه در آن مبحث،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 344

بر فرض تماميت آن، مطرح شده به محدوديت علم و اراده متكلم بر مي گردد، نه مخاطب. پس اگر متكلم و مريد خداوند سبحان بود كه هيچ محدوديتي از جهت علم يا اراده ندارد، محذوري در

اراده كردن چند مطلب از يك آيه و چند معنا از يك لفظ وجود ندارد؛ چنانكه اگر محدوديت مزبور به لحاظ مخاطب آن باشد، مخاطب اصيل قرآن، انسان كامل يعني حضرت رسول اكرم (ص) است كه ظرفيت وجودي آن حضرت براي ادراك معاني متعدد محذوري ندارد؛ يعني اگر مخالفان ديگر صلاحيت تلقي چند معنا را از نظر لفظ واحد ندارند حضرت رسول اكرم (ص) چنين صلاحيتي را داراست.» «1»

بررسي

به نظر مي رسد، در صورت قبول قاعده امتناع استعمال لفظ در بيشتر از يك معني، بسياري از پاسخها، در جاي خود قابل قبول باشند. در اين ميان احتمال ششم كه مشكك بودن معناي مستعمل فيه الفاظ قرآن را مطرح كرده و احتمال هفتم كه سخن از نزول هفت يا هفتاد باره قرآن كريم آورده است و نيز احتمال دهم كه ادعاي استعمال متعدد هر لفظي را بر حسب تعدد بطون آن مطرح كرده بود همچون احتمال دوازدهم كه استناد بطون را به وضعهاي قديمي معهود بين خداوند و ملائكه و ائمه (عليهم السلام) را بيش از خلق بشر و لغاتشان مي دانست، را نمي توان پذيرفت ولي بقيه احتمالات را، بدين ترتيب، مي توان مورد پذيرش قرار داد كه گفته شود؛ بعضي از آن احتمالات همچون احتمال اول كه به لوازم معناي ظاهري لفظ پرداخته بود، در مورد بطوني كه از اين نوع مي باشند و مي توان آنها را به عنوان لوازم آيات الهي تلقي كرد، صادق دانسته، با آن از محذور تخصيص قاعده، خارج شد و احتمال سوم كه به استعمال يك مفهوم واحد كلي داراي مصاديق متعدد اشاره كرده بود، همچون احتمال چهارم كه

مفهوم يكي از معاني

كتب تخصصي، ج 4، ص: 345

به نحو استغراق را مطرح كرده بود، ناظر به آن قسمي از بطون بدانيم كه به مصاديق آيه بعنوان بطن پرداخته است، نظير تفسير باطني «صراط مستقيم»، «عدل»، «ايمان» و «هدي» به امير مؤمنان (ع) و ... و بعضي ديگر از احتمالات مطرح، همچون احتمال دوم كه به اراده مستقل چند معنا همزمان با استعمال لفظ در مدلول ظاهري خود اشاره كرده بود و نيز احتمال هشتم كه دلالت آيات بر بطونشان را از باب اشاره و تنبيه دانسته بود، همچون احتمال نهم كه مراد از قرآن داراي بطون را، الفاظ تركيبي آن معرفي كرده بود ناظر به آن قسمي از بطون بدانيم كه از آنها به اشارات و حقايق تعبير مي شود، به اين ترتيب مي توان با اين احتمالات در مورد اين قسم از بطون قرآني، پاسخ اشكال لفظ در بيش از يك معنا را به صورت خروج تخصصي، آن بطون را از اين قاعده، پذيرفت.

بنابراين، در صورت قبول امتناع استعمال لفظ در بيش از معنا، اصوليين با مطرح كردن احتمالات فوق خواسته اند كه بطون آيات را بصورت اساسي و تخصصي از اين مقوله خارج نمايد، كه بعضي غير قابل قبول و بعضي داراي ابهام و قسمي از آنها، با دلالتي روشن، به خوبي اين امر را عهده دار شده اند. در كنار آنان، مفسرين نيز با جاري نشدن آن قاعده در مورد قرآن كه متكلم و مخاطب اصيل آن از قابليتهاي فراتر

از يك بشر عادي و محدود برخوردارند، ويا امكان استناد طولي بطون به مداليل ظاهري آن و يا استناد اشارات و لطايف قرآني به نوع چينش آيات و الفاظ قرآن و تركيب و ارجاع آيات به يكديگر، از اين اشكال پاسخ داده اند.

پس اين قاعده حتي در صورت پذيرش صحت آن، نمي تواند مانعي براي ذو بطون بودن قرآن تلقي شود. و به اين ترتيب ادله اثبات بطن براي قرآن بدون هيچ معارضي، پا برجا باقي مي ماند.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 346

د- انتقادي ديگر

اشاره

ايرادي كه اين بار از ناحيه يكي از انديشه ورزان شيعي، مطرح شده است آن است كه خداوند متعال مردم را به يك تكليف، مكلف ساخته، بدون اينكه فرقي بين اين گروه و آن ديگري قرار دهد و نه بين اين فرد و آن فرد، بلكه همگي را با همين قرآن كريم مخاطب ساخته و عمل به آن را بر همگان واجب نموده است و محال است كه آنان را به اموري امر كند كه نه آن را مي فهمند و نه راهي به آن دارند چگونه چنين چيزي ممكن است در حالي كه او قرآن كريم را عربي مبين ناميده است «1».

بررسي

اين اشكال بر باطن قرآن كريم و اعتقاد به آن، مستحكم به نظر نمي رسد. بديهي است كه جنبه عمومي خطاب و هدايت قرآن كريم مربوط به بعد ظاهري و آشكار قرآن است و بعد باطني قرآن و معارف دقيق و عميق آن امري فراتر از ايجاب تكاليف عامي است كه در ظاهر قرآن و در لسان روايات تبيين گرديده است. واضح است كه اين بعد مخفي كتاب آسماني بدون بيان پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام) هيچگاه نمي تواند مصدر تشريع واقع شده، تكاليفي را بر مخاطبان قرآن بدون بياني قطعي، تحميل نمايد، عبارات قرآن براي همگان است و همان است كه عربي مبين بوده حجت را بر همه تمام كرده و مصدر تشريع دين مبين اسلام مي باشد و دقايق و لطايف و اشارات قرآني، معارفي هستند كه بعد از التزام به اوامر و نواهي تبيين شده؛ در شرع مقدس، نصيب افرادي خاص كه در انس با قرآن مجاهدت كرده اند،

مي شود. لذا اين اشكال از خلط بين ظاهر و باطن قرآن و تداخل حوزه اين دو ناشي شده است. اين غير از تعارضي است كه اين بيان، با رواياتي كه دال بر شناخت انحصاري مخاطبان حقيقي قرآن كه همان ائمه

كتب تخصصي، ج 4، ص: 347

اهل بيت (عليهم السلام) مي باشند دارد «1». روشن است كه اين روايات به بُعد ظاهري و آشكار و قابل فهم قرآن، مربوط نمي شود چرا كه بر خلاف وجدان و دريافت عمومي مخاطبان قرآن است و ناظر به آن بخشي از معارف قرآني است كه از حوزه عموم خارج مي باشد. در بخش مهمي از بُعد باطني قرآن، مخاطبان عموم مردم نيستند بلكه اين پيامبر اكرم و اهل بيت او (عليهم السلام) هستند كه مخاطب بوده و توان شناخت دقيق آن را دارند و ديگران از دسترسي به آن عاجز مي باشند. بنابراين التفات به حوزه مختلف دو بعد ظاهر و باطن قرآن و خصايص هر كدام از آن دو، مانع بروز اين اشكال مي گردد.

جمع بندي

با بررسي آراي صاحبنظران فريقين و ديدگاههايشان، در مباحث متنوع مطرح در پيرامون بطن قرآن كريم، نتايج زير قابل حصول است:

1. دانشمندان فريقين، موافقان و مخالفان، در مورد اصل وجود بعد باطني وراي ظواهر آيات و ژرفاي آيات قرآني، اتفاق نظر دارند.

2. بعضي دانشمندان، به ذكر روايات صريح دالّ بر بطن، إكتفا كرده و بعضي ديگر با نگرش جامع گسترده، به همه ادله قابل استفاده، از جمله روايات حاكي از علوم و معارف قرآن و ژرفاي بعضي از سور و آيات آن، إلتفات نموده اند.

3. بعضي همچون سيد حيدر آملي، صدر الدين شيرازي امام خميني از شيعه و غزالي،

ابن عربي و آلوسي از اهل سنت، با مشربي عرفاني و يا فلسفي به بطن قرآن نگريسته و در نتيجه به ويژگيهاي خاصي از تعريف بطن و راه رسيدن به آن يعني سير و سلوك معنوي و شهود حقايق پنهان در وراي ظواهر آيات معتقد شده اند.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 348

4. بعضي ديگر همچون فيض كاشاني، سهل تستري و زركشي عل- رغم اشاره به حقايق معرفت شناختي آيات، غير از مفاهيم دلالي وراي آن، ترجيح داده اند كه به بطوني از آيات بپردازند كه با تدبر و تفكر قابل حصول مي باشند.

5. عمده مخالفت هاي مطرح شده توسط بعضي از دانشمندان اهل سنت، بر برداشت خاص باطنيه از مقوله بطن قرآن متمركز گشته، با بررسي دقيق عباراتشان، نمي توان آنان را منكر ژرفاي قرآن و لزوم تدبر و تعمق به منظور كشف مراد الهي از آيات آن قلمداد نمود.

6. مجموعه انتقاداتي كه بر بحث باطن قرآن كريم وارد شده به چهار دسته تقسيم مي شوند:

الف) انتقاداتي كه به فرقه اسماعيليه (باطنيه) ونگرش آنان شده كه عبارتست از:

- از بين رفتن اعتماد به الفاظ و مداليل ظاهري آيات و سد باب معرفت اسلام.

زايل شدن منفعت كلام الهي وبيانات پيامبر (ص) و از بين رفتن اعتماد به نصوص كتاب و سنت.

بي ضابطه بودن باطن قرآن.

مخالفت با خداوند و پيامبر (ص) در استعمال تأويلاتي بدون اذن آنان.

و باسخ آن در عدم صحت مبناي اسماعيليه در انكار حجيت ظواهر و نيز از طريق اشتمال بطون قرآن بر برگنجينه هايي از معارف اسلامي و لزوم جمع بين ظاهر و باطن قرآن و بهره مندي از منافع هر دو بعد آن و امكان ضابطه مند نمودن بطون

آيات و اذن پيامبر (ص) و اهل بيت (عليهم السلام) و صحابه به پرداختن به بطون عميق و ژرف آيات در روايات منتهي به آنان در مصادر فريقين داده شد.

ب) انتقاداتي كه به نگرش شيعه ي اثنا عشريه به بعد باطني آيات شده و عبارت است از:

- انگيزه ي شيعه در فريب مخاطبين با اين مقوله.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 349

- لزوم تسليم در برابر اموري غير قابل فهم و منع از آزاد انديشي.

- تبديل شدن قرآن به كتاب حزبي شيعه.

و پاسخ اين انتقادات را با بدون دليل بودن مورد اول ومقبول و مسلم بودن لزوم تسليم در برابر تأويلات و بطون فراتر از حكم عقل در فرهنگ اسلام و قرآن در نزد فريقين و توضيح درست معناي تسليم شدن يعني عدم تسريع در رفض و رد تأويلات و پرهيز شيعه از تأويلات خودسرانه و اعتقاد به حصر فهم، قسم مهمي از بطون به معصومين و اهل بيت (عليهم السلام) بيان نموديم.

ج) تنافي اين بعد قرآني و اعتقاد به مراد بودن مدلول ظاهري و مداليل باطني با قاعده امتناع استعمال لفظ در بيش از يك معنا، انتقاد ديگري بود بيشتر از ناحيه اصوليين شيعه مطرح و مورد بررسي قرار گرفته بود و در نهايت بعد از پذيرش فرضي صحت اين قاعده، صحت خروج تخصصي بطون قرآن از آن وامكان استناد طولي بطون به ظهر آيه وارجاع اين بعد قرآني به نوع چينش الفاظ و تركيبات مفردات و آيات قرآن، به عنوان راهكارهاي پاسخ به اين انتقاد و خروج از اين محذور بيان گرديد.

د) استلزام تفاوت در خطاب وتكليف بين عموم مخاطبين انتقاد ديگري بود كه بر اعتقاد به

بطون مختلف آيات كه بعضي در اختيار گروهي خاص است، مترتب مي گردد حال آنكه اين مورد در اثر خلط بين دو حوزه ظاهر و باطن و عدم التفات به ويژگيهاي معرفتي و اشاري لطيف بطن قرآن كه نمي تواند بدون بيان معصوم جنبه تشريع به خود بگيرد، به ذهن مي رسد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 351

فصل ششم: راهيابي به بطن قرآن

مقدمه

با توجه به وجود بعضي از روايات در تفسير باطني، بعضي از آيات و نيز محدوديت آيات تبيين شده و ندرت روايات معتبر به دليل مشكلات سندي موجود، اين سئوالات مطرح مي شود كه آيا مي توان در مواردي كه نقل معتبري در كشف مدلول باطني آيه صورت نگرفته، دست به استخراج بطن آيه زد يا اينكه اين امر از موارد انحصاري پيامبر اكرم (ص) و يا معصومين (عليهم السلام) بوده و ديگران جواز دخول در اين حيطه تفسيري را ندارند و نيز در صورت امكان استخراج بطون، چه راهكارهايي براي آن توصيه و ذكر شده است؟ و در برخورد با روايات باطني و يا تفاسير اجتهادي باطني چه معيارهايي را بايد در نظر گرفت و شرط صحت يك بطن كشف شده چه مي تواند باشد؟ و در نهايت ميزان حجيت اين بطون تا چه اندازه اي است؟ اين مسائل نياز به بررسي دقيق و مطالعه آراي دانشمندان و صاحبنظران دارد كه اين فصل عهده دار آن مي باشد.

امكان يا عدم امكان راهيابي به بطن قرآن

اشاره

پس از اثبات بُعد باطني قرآن كريم وراي جنبه ظاهري آيات آن، نوبت به طرح بحثي مبنايي مي رسد كه در آن از امكان دستيابي به باطن قرآن و يا عدم امكان آن و دوري بُعد باطني قرآن از دسترسي عموم بشر جز عده اي خاص سخن مي رود.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 354

در اين زمينه ديدگاههاي به ظاهر مختلفي بيان شده كه به تبع روايات گوناگوني است كه در اين خصوص مطرح مي باشد و لذا براي بررسي دقيق آراء و اقوال اين مقوله، لازم است ابتدائاً دلالت روايات به صورت مستقل مورد بررسي قرار گيرد تا پس از آن، تنقيح اقوال ناظر به

آنها، دقيق تر صورت پذيرد.

الف) روايات

همان گونه كه در ادله روايي وجود بطن قرآن ملاحظه شد روايات اهل سنت، كمتر به مسائل پيراموني بطن قرآن كريم پرداخته و بيشتر در اثبات اصل آن كارايي دارد، اما در روايات شيعه در كنار تثبيت اصل بطن قرآن به ابعاد و جنبه هاي پيراموني آن پرداخته شده است و در اين ميان، روايات متعددي به چشم مي خورد كه راهگشاي ما در خصوص بحث از امكان يا عدم امكان راهيابي به بطن قرآن مي باشد، لذا، عمده بررسي ما به روايات موجود در مصادر شيعه اختصاص مي يابد، هر چند متعرض بعضي از روايات اهل سنت نيز خواهيم شد.

اما قبل از پرداختن به اين روايات، مناسب است به يك نكته اشاره كنيم و آن اينكه در يك مكتب تفسيري كه از آن به مكتب تفسيري روايي محض ياد مي شود، «1» فهم مطلق تفسير قرآن، منحصر در روايات بوده حتي تفسير ظاهري قرآن براي غير پيامبر (ص) و صحابه (در ميان اهل سنت) و پيامبر و جانشينان معصوم او (در ميان شيعه) ممنوع شمرده مي شود. «2» اين نگرش، به طور واضح، بر عدم امكان دسترسي به باطن قرآن و معنايي پنهان در وراي ظواهر آيات، توسط غير آنها دلالت مي كند. اين مكتب، كه در ميان اخباريان شيعه و اهل حديث از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 355

اهل سنت، طرفداران زيادي دارد، «1» براي اثبات اين ايده خود، به روايات زيادي استناد كرده است «2» بطوريكه شيخ حر

عاملي در كتاب «الفوائد الطوسيه» تعداد آنها را بيش از دويست و بيست حديث ذكر كرده است «3» كه عمده آنها به نقش اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) در مورد قرآن كريم و تبيين آن اشاره دارد كه از بين آنها، قسمي كه بر عدم امكان راهيابي غير معصومين به باطن قرآن دلالت مي كند را در چند دسته بيان مي كنيم: «4»

دسته اول: رواياتي كه با آيه ... وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ... «5» ارتباط دارد و مبين آن است كه رسول خدا (ص) و امامان معصوم (عليهم السلام) راسخان در علم و عالم به تأويل قرآن و معلم آن هستند. «6»

دسته دوم: رواياتي است كه الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ در آيه شريفه بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ «7» را به همه يا بعضي از امامان معصوم (عليهم السلام) تطبيق يا اختصاص مي دهد. «8»

دسته سوم: رواياتي است كه مصداق آيه ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا

كتب تخصصي، ج 4، ص: 356

مِنْ عِبَادِنَا «1» را به امامان معصوم (عليهم السلام) منحصر كرده و دلالت دارد كه تنها عترت معصوم پيامبر (ص)- و نه غير آنان- بندگان برگزيده خدا هستند كه خداوند قرآن با همه معارفش را به آنان عطا كرده است. «2»

دسته چهارم: رواياتي است كه دلالت دارد بر اينكه در آيه قُلْ كَفَي بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ «3» منظور از مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ خصوص امام علي (ع) و ساير امامان

معصوم (عليهم السلام) است كه همه علم كتاب در نزد آنان است. «4»

دسته پنجم: روايت مرسل طبرسي است كه در تفسير آيه وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَإِلَي أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ «5» از امام باقر (ع) نقل كرده كه فرموده است: «هم الأئمه المعصومين» «6» يعني منظور از «اولي الأمر» در اين آيه امامان معصوم (عليهم السلام) است.

دسته ششم: رواياتي است كه دلالت دارد خداي متعال، امام علي (ع) را اختيار كرده و برادر و وزير پيامبر و خليفه خود بر بندگانش قرار داده تا كتابش (قرآن) را براي آنان تبيين كند. رسول خدا (ص) تنزيل و تأويل قرآن را به امام علي (ع) و آن حضرت به امام پس از خود و همچنين هر امامي به امام بعد از خود تعليم داده است. از جمله دانشهايي كه به آنان عطا شد، تفسير قرآن و احكام آنست، آنان مفسران قرآنند و همه وجوه تفسير را مي دانند و در تفسير تكيه گاه

كتب تخصصي، ج 4، ص: 357

مردمند. اگر كسي از غير آنان طلب كند، هلاك شده است. «1»

دسته هفتم: رواياتي است كه شناخت قرآن و تفسير آن را به پيامبر (ص) و ائمه (عليهم السلام) كه مخاطب مستقيم قرآن مي باشند، اختصاص داده است. روشن ترين اين روايات، روايت زيد شحام است كه در آن امام باقر به قتاده، پس از اثبات عجز او از تفسير صحيح آيه اي از قرآن، مي فرمايد:

«وَيحَك يا قُتاده، إنمَا يَعرِفُ القرآنَ مَن خُوطِب

به» «2» يعني واي بر تو اي قتاده! قرآن را فقط كسي كه مخاطب [مستقيم قرآن است مي شناسد (مي فهمد).

در اين دسته از روايات، حديثي است از امام باقر (ع) كه در آن پس از ذكر تأويل و معناي بطني براي برخي از آيات، آمده است كه خداوند در قرآن براي مردم مَثَل هايي زده است و در آن مَثَلها، پيامبرش را مخاطب قرار داده است و ما [مقصود] از آن مثلها را مي دانيم و غير ما كسي آن را نمي داند. «3» و نيز روايتي كه تفسير قرآن را بيش از هر چيز ديگر از عقول بشر دور مي داند. «4»

ملاحظه مي شود كه در اين روايات، اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) بخاطر ويژگي هاي خاص خود از جمله وراثت علوم قرآن از پيامبر اكرم (ص) و مطهر بودن و وصايت و ... عالم به قرآن كريم و تمام شؤون آن كه شامل تفسير ظاهري و باطني مي شود، معرفي شده اند و بر اين اساس از تمام كساني كه اين خصايص را در خود نداشته باشند اين علم نفي شده است. اما بايد توجه داشت كه در اين روايات، منظور نفي هر گونه علمي به بطن قرآن، آن هم در تمام اقسامش نمي تواند باشد. چرا كه در بعضي از اقسام بطون قرآني، تدبر و تفكر در آيات به

كتب تخصصي، ج 4، ص: 358

تنهايي راهگشا بوده، بعضي از بطون آيات قرآني را مي تواند كشف كند و براساس آن روايتي كه بطن قرآن را

كساني معرفي مي كند كه عملكردي شبيه رفتار افراد مورد نزول آيه داشته اند، يافتن چنين بطوني براي اين گونه آيات، نمي تواند منحصر به معصومين (عليهم السلام) باشد، هم چنانكه تعريف روايي بطن به وعظ و عبرت از پيشينيان، اشاره به بطوني مي كند كه به سادگي براي هر متأملي در قرآن قابل حصول است و مي بينيم بعضي از مفسران شيعه، عملًا به ذكر اشارات و لطايفي از آيات قرآن اقدام كرده اند كه به علت خفاء ابتدايي در ظاهر آيه، در حوزه بطن آن قرار مي گيرد «1» و اگر بطن را به لوازم و ملازمات مدلول ظاهري آيه نيز تعريف كنيم، پي بردن به قسمي از لوازم آيات براي غير معصومين (عليهم السلام) نيز ممكن مي باشد، همچنانكه با استفاده از بعضي قواعد ادبي و منطقي همچون سبر و تقسيم و يا تنقيح مناط، آن بطوني كه مشتمل بر قواعد كلي آيات قرآن مي باشند، در دسترس متخصصين فن قرار مي گيرد.

بنابراين بايد گفت: روايات بيان كننده حصر فهم بطون قرآن و تأويلات آن، در مواردي ناظر به آن دسته از بطوني است كه از ادراك و توان فهم عموم خارج مي باشد همچون بطون حروف مقطعه و بعضي ديگر از آيات قرآن و در مواردي ناظر به توانايي فهم دقيق و غير قابل خطاي معصومين از بطون قرآن است بطوريكه براي آنان استناد آن بطون به خداوند و آيات قرآن به صورت قطعي، ممكن است، اما براي غير آنان، عليرغم كشف بطون احتمالي آيات، استناد آن و قطعيت و حجيتش ممكن نيست. و يا اين روايات ناظر به فهم بطون تمام آيات قرآن است كه چنين چيزي براي جانشينان پيامبر

اكرم (ص) كه علم خود را از طريق وراثت از حضرتش اخذ

كتب تخصصي، ج 4، ص: 359

كرده اند، مقدور مي باشد و غير آنان ممكن است به فهم بعضي از بطون نه چندان عميق آيات نايل شود اما نمي توان ادعاي فهم تمام بطون قرآن را به طور كامل و صحيح بنمايد و بدين ترتيب، مي توان اين روايات را در صدد بيان مفاد اين روايت دانست كه مي فرمايد:

ما يَستطيعُ أحدٌ أن يَدعِي أنّ عِندهُ جميعَ القرآن كلَّه، ظاهرَه وباطنَه، غير الأوصياء

هيچ كس جز اوصياء (جانشينان پيامبر) نمي تواند ادعا كند كه همه قرآن، ظاهر و باطن آن، در نزد اوست.

شاهد ما بر اين جمع و توجيه مجموعه روايات فوق، رواياتي است كه بعضي از آن در مصادر روايي شيعه و بعضي در مصادر روايي اهل سنت ذكر شده است.

از امام علي (ع) روايت شده كه فرمود:

إن الله قسَّم كلامه ثلاثهَ أقسام فجَعل قِسماً منه يَعرفه العالمُ والجاهل وقِسماً لا يَعرفه إلّا مَن صَفا ذهنُه ولَطُف حسُّه وصحَّ تمييزُه ممَّن شرَح اللهُ صدرَه للإسلام وقِسماً لا يعلمُه إلّا اللهُ والملائكه «1» والراسِخون في العلم ... «2»

همانا خداوند كلامش را سه قسم كرده است: قسمي از آن را عالم و جاهل مي شناسند (و مي فهمند) و قسمي از آن را جز كسي كه ذهنش باصفا و حسش لطيف و تشخيصش صحيح است، از كساني كه خدا سينه شان را براي اسلام گشوده است، نمي فهمد و قسمتي [از آن را جز خدا و فرشتگان و راسخان در علم

نمي دانند.

اين روايت گرچه بصورت مرسل نقل شده است «3» ولي دلالت آن بر اين كه غير معصومين (عليهم السلام) نيز مي توانند بخشي از معارف قرآن را با صفاي ذهن و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 360

انشراح صدر براي تسليم شدن در برابر خدا، كشف كنند، آشكار است.

از امام صادق (ع) و نيز امام حسين (ع) نظير، امام سجاد (ع) «1» روايت شده كه فرمودند:

كتابُ اللهِ عزّوجلّ عَلي أربعهِ أشياء: علي العِبَارهِ وَالإشارهِ واللَطائِف وَالحقائقِ فالعبارهُ للعَوام وَالإشارهُ للخواصِ واللطائفُ للأولياءِ والحقائقُ للأنبياءِ «2»

كتاب خداوند عزوجل (قرآن) بر چهار قسم است: عبارت، و اشاره، و نكات لطيف و دقيق و حقايق (قرآني)، كه عبارت براي عوام مردم است و اشاره آن براي خواص (دانشمندان) «3» و نكات لطيف (و ظريف آن) براي اولياء الهي «4» و حقايق آن مخصوص انبياء است.

اين روايت هر چند سند معتبري ندارد «5» ولي دلالت آن بر اين كه بخشي از معاني و معارف قرآن را غير معصومين (عليهم السلام) مي توانند بفهمند، آشكار است و آن را مي توان مؤيد توجيه مذكور براي روايات گذشته به شمار آورد.

در مصادر روايي اهل سنت، از ابن عباس به صورت مرفوع روايت شده كه:

انزل القرآن علي أربعه وجوه: وجهٌ حلالٌ وحرام لا يَسَعُ أحدٌ جَهالتَه ووجهٌ يعرفه العربُ، ووجهٌ تأويلٌه يعلَمُه العالِموُن ووجهٌ لا يَعلمُ تأويلُه إلا الله و مَن انتحَل فيه عِلماً فقد كَذبَ. «6»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 361

قرآن بر چهار وجه نازل شده است، وجهي كه حلال و حرام را بيان مي كند و جهل به آن براي كسي جايز نيست و وجهي كه فقط عرب آن را مي شناسند و وجه سوم تأويل آن است كه فقط علماء آن را در مي يابند و وجه آخر كه تأويلي از آن است كسي جز خداوند از آن آگاهي ندارد و هر كس ادعاي علمي از آن را بنمايد دروغ گفته است.

سيوطي در الإتقان، علاوه بر تصريح به ضعف سند اين روايت و مرفوع بودن آن، الفاظ مختلف نقل اين روايت را جمع آوري كرده است. «1»

علاوه بر مؤيدات روايي فوق بر اين توجيه روايات هفتگانه مذكور، مي توان آياتي كه به تدبر در قرآن ترغيب و از تدبر نكردن در آن نكوهش كرده «2» و آياتي كه قرآن را بيان و هدايت براي مردم و آسان براي پند گرفتن، معرفي كرده «3» و آيه اي كه مي فرمايد: قرآن را به زبان عربي نازل كرديم تا آن را درك كنيد «4»، شواهد ديگري براي صحت معناي مزبور در نظر گرفت.

خلاصه آنكه در روايات شيعه، عدم امكان راهيابي به بطن قرآن فقط در مورد قسم خاصي از بطون قرآني كه فراتر از درك و فهم عموم است، مطرح شده و در مورد اشارات و لطايف و لوازم و عبرتهاي آيات قرآن، جاري نگشته كه بعضي از روايات و حتي آيات قرآن بر امكان رسيدن عده اي خاص از غير معصومين (عليهم السلام) به اين اقسام از بطن قرآن تأكيد دارند.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 362

ب) ديدگاه انديشمندان فريقين

اهل سنت

از ميان انديشمندان اهل سنت، ابو حامد غزالي، پس از بيان اينكه كشف اسرار بعضي از آيات قرآن محتاج به صرف يك عمر كامل است و حتي بيشتر از آن، يك كلمه از قرآن را نمي توان اين چنين شكافت، مي گويد:

از اسرار آن فقط براي راسخين در علم، و به اندازه جوشش علمشان و صفاي قلب آنها و كثرت انگيزه و دواعي براي تدبر و طلب (علوم و معارف قرآني)، مكتشف مي شود، و براي هر كسي حدي در ترقي به سوي درجه بالاتر از خود هست. اما استيفاء و دريافت تمام معارف قرآن، طمعي در آن نيست و اگر دريا جوهر و درختان قلمهايي شوند اسرار كلمات خداوند بي نهايت بوده، درياها تمام مي شوند قبل از آنكه كلمات خداوند عز وجل به پايان برسد. «1»

از اين عبارت غزالي، استفاده مي شود كه وي قرآن را مشتمل بر تمام كلمات الهي دانسته و استيفاي آن را بدون استثناء كسي حتي پيامبر اكرم (ص)، غير ممكن مي داند. اما به نظر مي رسد، در اينجا خلطي بين كلمات الهي و كلمات قرآن كريم صورت گرفته است. از اين جهت كه گستردگي بي حد و حصر كلمات الهي، براساس نص آيه 109، سوره كهف 7 و آيه 27 سوره لقمان، گرچه مورد اتفاق است، اما در تفسير مراد از «كلمات» در آيه اختلاف شده، «2» و قرآن كريم به عنوان يك كلمه از كلمات الهي، و مخلوق ويژه اي از حضرت حق، داراي آيات و عبارات محدودي است كه كتابت آنها تمام شده

و داراي معارفي مشخص و بطوني گسترده و عميق اما منضبط است كه استيفاء و استقصاء شناخت و فهم آن براي پيامبر اكرم (ص) ممكن مي باشد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 363

همو در «إلجام العوام» عقايد مذهب سلف را شرح مي دهد و در يكي از موارد آنها مي گويد:

بايد به عاجز بودن از شناخت كنه و حقيقت مقصود اصلي الفاظ اعتراف كرد و سئوال و بحث به خاطر بدعت بودن بايد ترك شود ... «1»

ابن العربي محمد بن عبد الله «2»، كه هم به تفسير ظاهري توجه كرده و مشي برطبق احكام ظاهري را توصيه مي كند و هم به تأويل هاي باطني آيات مي پردازد، معتقد است كه تأويلهاي باطني براي گروه ويژه كه سزاوار اين مرتبه هستند اختصاص دارد ولي توده جمعيت بايد به ظاهر قرآن و احكام اسلام ملتزم باشند و دست به تأويل نزنند «3» و در خصوص حروف مقطعه مي گويد:

ومن الباطن «4» علم الحروف المقطعه في اوائل السوَر، وقد قيدت فيها أزيد مِن عشرين قولًا ولم يخلق الله أحداً يحكم عليها بعلم ولا يدعي في المراد منها فهماً، بلهَ رسول الله (ص) «5»

از باطن (قرآن) علم به حروف مقطعه در اوائل سوره هاست و در آن بيش از بيست قول را نوشتم و خداوند كسي را كه در مورد آنها از روي علم و قطع سخن گفته باشد و مدعي فهم مراد از اين حروف باشد، هنوز نيافريده است جز رسول خدا (ص).

كتب تخصصي، ج 4، ص: 364

از عبارات ابن حزم (م 456 ه-) اختصاص علم به باطن به رسول خدا (ص) فهميده مي شود. وي پس از تشكيك در روايات باطن به اينكه مستند اين روايات مرسل

مي باشد، مي نويسد:

... اگر همان گونه باشد كه آنها مي گويند كه براي هر آيه اي ظهر و بطني است، لكن با ظن و گمان و با گفته هر كسي، راهي به سوي علم به بطن آيات قرآن، نداريم ولي با بيان پيامبر (ص) كه خداوند به او دستور تبيين آنچه برايشان نازل شده است، را داده، مي توان به آن علم پيدا كرد. پس اگر بياني از پيامبر (ص) به ما رسيد كه آيه از ظاهر آن به معنايي باطني برگردانده شده است، از آن اطاعت مي كنيم؛ اما اگر بياني از حضرت براي ما ارائه ندهند، در اينصورت هيچ كس در تأويل- در مورد باطن آنچه كه آن آيه با خود حمل مي كند- از ديگري سزاوارتر نيست. و از باطل محال آن است كه براي آيه اي باطني باشد كه پيامبر (ص) آن را تبيين نكرده است چرا كه در اينصورت آنگونه كه به او دستور داده شده است قرآن را تبليغ نكرده است و به اين هيچ مسلماني ملتزم نمي شود. «1»

و اين در مقابل ديدگاه ابن تيميه است كه مي گويد: «ما تأويل وعده و وعيدهايي كه در قرآن ذكر شده را مي دانيم هرچند نمي دانيم كه اين تأويل در چه زماني واقع شده است.» «2»

زركشي نيز در البرهان، در مورد فهم كلام الهي مي گويد:

... إن فهمَ كلام الله تعالي لا غايهَ له كما لا نهايه للمتكلم به فأما الإستقصاء فلا مطمع فيه للبشر «3»

همانا فهم كلام خداوند متعال (قرآن) دارا نهايتي نيست همان گونه كه متكلم

كتب تخصصي، ج 4، ص: 365

آن (يعني خداوند متعال) بي نهايت است و اما جمع آوري تمام فهم آن، بشر را در آن طمعي نيست.

از

زمخشري نقل شده كه در مورد تفسير قرآن گفته است:

آنانكه فطرت پاكشان با مشاهدات كشفيه تأييد و ياري شده است آنان در اين مسلك (راه هاي تفسير قرآن)، الگو و رهبرند و از دخول در آن منع نمي شوند. «1»

وي سپس تفسير قرآن را به سه قسمت، تقسيم كرده است:

«اول: علمي كه مخصوص خداوند است و اصطلاحاً از آن به «ما استأثر اللهُ بِه» ياد مي شود و در آن كسي حق تكلم ندارد.

دوم: علمي كه خداوند متعال به پيامبر خود از اسرار كتابش داده است و مخصوص به اوست كه درآن كسي جز او و كسي كه از جانب او مأذون است حق كلام ندارد و گفته شده كه اوائل سوره ها (حروف مقطعه) از اين قسم است هم چنانكه آن را از قسم اول نيز شمرده اند.

سوم: علومي است كه خداوند متعال به پيامبرش از آنچه كه در كتابش از معاني جلي و خفي جاگذاري نموده است ياد داده و به او دستور تعليم آنها را صادر كرده است و اين به دو قسم تقسيم مي شود:

الف) قسمي از آن كلام در آن جايز نيست جز از طريق شنيدن از او (روايات) مانند اسباب نزول و ناسخ و منسوخ و قراءات و لغات و قصص أمتها و أخبار آنچه كه واقع خواهد شد.

ب) قسمي از آن از طريق نظر و استنباط از الفاظ قابل اخذ است كه خود بر دو قسم است: قسمي از آن در جوازش اختلاف شده و آن تأويل آيات متشابه است و قسمي كه مورد اتفاق است و آن استنباط احكام اصلي و فرعي و اعراب

كتب تخصصي، ج 4، ص: 366

آيات «1»

است كه بنائش بر قوانين و أقيسه مي باشد و نيز فنون بلاغت و انواع مواعظ و حكمتها و إشارات كه كسي كه أهليت استنباط آن را از آيات دارد از آن منع نمي شود و غير از موارد فوق تفسير به رأي است كه از آن نهي كرده است» «2»

حاجي خليفه در كشف الظنون شبيه همين تقسيم بندي با عباراتي نزديك به هم از صاحب مفتاح السعاده (مولي محمد بن مصطفي معروف به طاش كبري زاده، متوفاي 968 ه-) نقل كرده است. «3»

قابل ذكر است كه ابن تيميه همچون ابو اسحاق شيرازي «4» به وجود برخي آيات كه علم آنها منحصر به خداوند باشد تاخته است. «5» و محي الدين شيخ زاده در حاشيه خود بر تفسير بيضاوي، تأويل بعضي از قرآن را به جز مواردي كه علم آن مخصوص خداوند است براي بعضي از مردم جايز شمرده است. «6»

سبكي، «7» يكي ديگر از دانشمندان اهل سنت، بر آن است كه مانعي از علم پيامبر (ص) به جميع تأويل قرآن با تعليم خداوند سبحان، وجود ندارد هم چنانكه اهل علم از اين امت، از سعي و كوشش در شناخت قسمي از تأويل قرآن، منع

كتب تخصصي، ج 4، ص: 367

نمي شوند «1» و در مورد معرفت و شناخت جميع تأويل قرآن مي گويد كه اهل حق چنين ادعايي نمي كنند بلكه علمش را به خداوند واگذار مي نمايند و متشابه آن را به محكماتش ارجاع مي دهند. «2»

با ملاحظه أقوال دانشمندان اهل سنت، دو نكته بدست مي آيد:

اول اينكه آنان، نوعي تفصيل بين آيات قرآن را در خصوص امكان يا عدم امكان راهيابي به بطن آنها مد نظر داشته

اند، هر چند غزالي و ابن عربي و سبكي به صورت مطلق از توانايي رسيدن راسخين در علم به اندازه توان فكري و صفاي قلبي سخن گفته اند اما زمخشري، اشارات قرآن و بعضي ازمتشابهات را (با ذكر اختلافي بودن آن) كه در مواردي با مشاهدات كشفيه حاصل مي شود و ابن تيميه، وعده و وعيدهاي قرآن را نمونه هايي از اين بطون قابل دسترس نام برده اند. هم چنانكه برخي از آنان نظير ابن حزم و محي الدين شيخ زاده، بدون اشاره به موردي خاص، از وجود اموري در قرآن كه مخصوص خداوند يا رسولش مي باشد، خبر داده اند و زمخشري، براي ذكر نمونه اين قبيل بطون، حروف مقطعه را ياد آور مي شود.

دوم اينكه با وجود ذكر بعضي از بطون در قرآن كه براي غير خداوند يا پيامبراكرم (ص)، قابل شناخت نيستند، چه بصورت مطلق و چه با ذكر موارد و نمونه هايي از آن، مي توان گفت، نظر دانشمندان مذكور اهل سنت بر عدم توان استقصاء و شناخت جميع بطون آيات، اتفاقي است و ابوحامد غزالي و زركشي صراحتاً به آن اشاره كرده اند و اين همان چيزي كه تصريح آن را در روايات شيعه بيان كرديم با اين تفاوت كه در روايات شيعه، آگاهي و استيفاي بطون تمام آيات، براي معصومين، ممكن معرفي شده اما از عبارت «فلا مطمع فيه للبشر» و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 368

استناد آن به عدم تمامي كلمات الهي، عدم استيفاء حتي براي پيامبر اكرم (ص) در نظر اين دو استفاده مي شود.

شيعه

و از ميان دانشمندان شيعي، ملاصدرا از آن دسته مفسراني است كه رسيدن به معاني باطني را براي هر فرد پاك طينت

ومتدبري ممكن مي شمرد. وي در تفسير آيه قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ «1» چنين آورده است:

«... دست يابي به حقيقت در امثال چنين آياتي نيازمند علومي است كه فراتر از علوم معاملات است و علوم عربي و تفسير الفاظ پاسخگوي آن نيست ...» «2»

و در ادامه همان عبارت ابوحامد غزالي در احياء علوم الدين را كه اندكي پيش آورديم، «3» ذكر كرده است كه در آن براي عالمان راسخ در علم بهره اي از معارف قرآن، بر حسب درجات در نظر گرفته شده و استيفاي آن از دسترس طمع بشريت خارج گرديده است. «4» از نظر وي، مراد از راسخان در علم، تنها ائمه (عليهم السلام) نيستند زيرا كه قرآن همواره، بر دلهاي تلاوت كنندگان نازل مي شود و به حسب حالات مختلف قلب، ظهور قرآن و نزول آن نيز متفاوت است «5» البته ايشان، معرفت حروف مقطعه را اولين علامت رهايي از حجاب اهل دنيا مي داند «6» و نيز فهم غرائب قرآن را جز براي كسي كه در مدرسه آل يس تعليم ديده باشد ميسر نمي داند. «7» كتب تخصصي، ج 4، ص: 369

مطابق رأي سيد حيدر آملي، از عرفاي نامدار شيعه، گرچه وحي الهي منقطع گشته و باب رسالت مسدود گرديده است و مردم از رسولاني الهي و اظهار دعوت آنها مستغني شده اند ... اما باب الهام بسته نخواهد شد خداوند باب الهام را به جهت رحمت براي آنها گشوده است و اموري را براي آنها مهيا گردانيده و مراتبي را براي آنها مرتب ساخته تا دانسته شود كه خداوند به بندگان خود لطف دارد و هر كس را كه بخواهد، بدون حساب روزي مي بخشد» «1».

از نظر وي «بطور كلي راسخان در علم كه تأويل خاص آنان است عبارتند از: انبياء و پيامبران، ائمه (عليهم السلام) و در مرتبه پس از آنها علماء كه در حقيقت از وارثان آنها محسوب مي شوند و ارباب توحيد خوانده مي شوند جزء راسخين در علم به شمار مي آيند، و هيچ كس ديگري در زمره اين گروه در نخواهد آمد چرا كه قرار گرفتن تحت پوشش استواران در علم، مشروط به طهارت ذاتي است و اين شرط جز براي اهل توحيد محقق نخواهد شد» «2».

ملامحسن فيض كاشاني، در مورد امكان راهيابي غير معصوم اما شاگرد و تابع او مي نويسد:

... فالصواب أن يقال مَن أخلص الإنقياد لله ولرسوله (ص) ولأهل البيت (عليهم السلام) وأخذ علمه وتتبَّع آثارهم و اطَّلع علي جملهٍ من أسرارهم بحيث حَصل له الرسوخ في

كتب تخصصي، ج 4، ص: 370

العلم و الطمأنينه في المعرفه و انفتح عينا قلبه وهجَم به العلم علي حقائق الأمور ... فله أن يستفيد من القرآن بعضَ غرائبه ويستنبطَ منه نبذاً مِن عجائبه ليس ذلك من كرم الله تعالي بغريب ولامن جوده بعجيب فليست السعاده وقفاً علي قومٍ دون آخرين وقد عدوا (عليهم السلام) جماعه من أصحابهم المتصفين بهذه الصفات من أنفسهم كما قالوا سلمان منا أهل البيت (عليهم السلام) فمَن هذه صفته لا يبعد دخوله في الراسخين في العلم ... «1»

درست آن است كه گفته شود هر كس خالصانه براي خدا و رسولش (ص) و اهل بيت او (عليهم السلام) فرمانبرداري كند و علم خود را از آنان بگيرد و از آثارشان تبعيت كند و بر مجموعه اي از اسرارشان اطلاع يابد به گونه اي كه رسوخ در علم

و اطمينان در معرفت براي او حاصل شود و دو چشم قلب او بازگردد و علم با حقايق امور خود به سوي او حمله ور شود ... براي اوست كه از قرآن بعضي از غرائب آن را استفاده كند و بعضي از عجائب و شگفتي هاي آن را استنباط كند. اين از كرم خداوند متعال، امر شگفتي به حساب نمي آيد و از جود و بخشش او عجيب شمرده نمي گردد. پس سعادت وقف يك گروه خاص نيست و اهل بيت (عليهم السلام) جماعتي از اصحاب خود را كه به اين صفات متصف بوده اند از خود شمرده همان گونه كه فرموده اند: سلمان از ما اهل بيت (عليهم السلام) است پس هر كس كه اين صفتش باشد دخول او در گروه راسخين در علم بعيد نيست ....

وي در جاي جاي تفسير خود، به بيان باطني از آيات قرآن مي پردازد كه براي مطالعه كننده تفسير صافي، اين امر، روشن و بي نياز از هرگونه تطويلي است.

مرحوم امام خميني براساس مشربي عرفاني، راه كشف باطن را شهود قلبي و سلوك معنوي در ميسر رسيدن به حقايق مي داند. «2» و خويشتن به تفسير اشاري

كتب تخصصي، ج 4، ص: 371

و عرفاني سوره توحيد اقدام نموده است، «1» اما اين امر را به همه آيات قرآن تعميم نمي دهد. وي مي گويد:

علوم قرآن و حديث را همه كس نمي تواند بفهمد و براي همه كس هم نيامده است، بلكه بعضي از آنها رمز است ميان گوينده و يك دسته خاصي ... در قرآن از اين گونه رمزهاست كه حتي به حسب روايات جبرائيل هم كه قرآن را آورد نمي دانست معناي آن را، فقط پيامبر اسلام و هر كس او را تعليم

كرده، كشف اين رمزها را مي توانستند بنمايند، مانند همان حروفي كه در اول سوره هاست. «2»

ايشان در مورد بطون هفتادگانه قرآن بر آن است كه آنچه در روايات مبني بر هفتاد بطن داشتن قرآن، مطرح شده است از كلام هاي پيچيده و غامض است كه بر محتوا و لب آن جز كسي كه در امواج علم و درياهاي معارف فرو رفته است، واقف نمي گردد. «3»

علامه طباطبائي در الميزان در ضمن نقد افكار باطنيه و اسماعيليه مي گويد:

إن القول بأن تحت ظواهر الشريعه حقائق هي باطنها حقٌّ والقول بأن للإنسان طريقاً إلي نيلها حقٌّ ولكنّ الطريق إنما هو استعمال الظواهر الدينيه علي ما ينبغي مِن الإستعمال لا غير ... «4»

همانا قائل شدن به اينكه تحت ظواهر شريعت حقايقي است كه باطن آن است حق مي باشد و قائل شدن به اينكه انسان مي تواند راهي به سوي دست يابي به آن بيابد نيز حق است ولي آن راه فقط استعمال و به كار بستن ظواهر ديني (احكام شريعت) بر وجهي كه سزاوار است مي باشد نه غير آن.

وي پس از جدا دانستن تأويل از بطن و تأكيد بر وجود معاني مترتب بر

كتب تخصصي، ج 4، ص: 372

يكديگر در وراي آيات قرآني مي گويد:

«در معارف بلند و مسائل دقيق، تفاوت ذهنها از نظر تقوي و طهارت نفس نيست بلكه به لحاظ خوش فهمي و كج فهمي تفاوت پيدا مي كنند، اگر چه تقوي و طهارت نفس در فهم معارف پاك الهي كمك يارند اما نه به گونه عليت.» «1»

ايشان، معاني باطني را مدلول مطابقي معاني ظاهري مي دانند و بر اين باورند كه آيات قرآن غير از معاني ظاهري، داراي معاني طولي هستند كه با

تأمل و تدبر به دست مي آيند و آنچه هم كه در روايات صحيح از اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان تفسير باطن قرآن رسيده است، از همين قبيل مي باشد. «2»

شاگرد مبرز ايشان، صاحب تفسير تسنيم، با ادعاي وجود كتابي وراي كتاب ظاهري قرآن كريم در خصوص امكان دست يابي به معارف ماوراي قرآن و شرايط آن مي نويسد:

«خداي سبحان براي فهم قرآن، قلب پاك و طاهر را لازم مي داند: چنان كه مي فرمايد، إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ في كِتابٍ مَكنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «3» اين قرآن عربي مبين، يك ريشه و اصل دارد به نام كتاب مكنون كه اين قرآن در آن كتاب مكنون و مرتبط با آن است. معاني اوليه الفاظ قرآن را مي توان با طهارت ظاهري از قرآن استفاده كرد ولي درك معارف بلند كتاب مكنون امكان پذير نيست مگر با طهارت باطني و قلبي. اگر كسي بخواهد با ظاهر قرآن در تماس باشد، بدون طهارت و غسل يا وضو نمي شود و حتي نمي تواند آيات آن را ببوسد اما ارتباط با محتواي عميق قرآن و با جان و باطن قرآن، نياز به قلبي سليم و جاني با طهارت دارد. انسان بايد رذايل اخلاقي و نيز جمود و انحراف فكري و اعتقادي را كه همگي رجس و موجب آلودگي روح هستند از خود دور كند و دل و جان

كتب تخصصي، ج 4، ص: 373

خويش را صيقل دهد تا آيينه قرآن گردد و معارف بلندش در آن نقش بندد.» «1»

ايشان در مورد علم جامع به ظاهر و باطن قرآن و انحصار آن به عده اي خاص مي گويد:

«از مجموع آيات و روايات زياد و صحيح، اين نكته به

طور مسلم روشن مي شود كه علم جامع به قرآن، ظاهر يا باطن، تأويل يا تنزيلش، در اختصاص و انحصار اهل بيت عصمت و طهارت است و براي فهم باطن قرآن و معارف بلند و اسرار آن بايد به محضر آن پاكان رفت. بخشي از روايات متواتر، نصوص ثقلين است كه قرآن و عترت را از يكديگر غير قابل انفكاك مي داند و به همين جهت گفته شده كه تمسك به قرآن بدون أهل بيت عصمت و نيز تمسك به اهل بيت بدون قرآن، عملي ناقص و انحرافي است» «2».

قابل ذكر است كه اصوليين شيعه كه در خصوص باطن قرآن بياناتي داشته اند، به صورت گذرا و به تبع روايات، غالباً فهم بطون قرآن را در انحصار اهل بيت (عليهم السلام) معرفي كرده اند و به تفصيلاتي در بين انواع آيات و تفكيك بين آياتي كه با تدبر مي توان به بعضي از معارف آنها دست يافت و بين حروف مقطعه و نظاير آنها كه از دسترس فكر بشري دورند، اشاره و نظر نداشته و درصدد آن نبوده اند. «3» همچنان كه برخي از محققين بر اين اساس كه باطن قرآن خارج از اصول عقلايي محاوره و قواعد ادبي است به همين نتيجه رسيده اند «4» و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 374

ديگري در مقابل، تدبر در قرآن را تنها راه حل كاشف از بطون قرآن معرفي مي كند كه بر اساس آن هر كس بيشتر در آيات قرآن تدبر ورزد به علم بيشتري نايل مي گردد. «1» و يكي ديگر از پژوهندگان معاصر، بين معاني پنهان و بطني مرتبط با هدايت عموم بشر و غير آن تفصيل قائل شده، دسته اول را نه تنها قابل دسترس

همگان كه ضروري و دسته دوم را منحصر به اولياء و اوصياء دانسته است. «2»

با ملاحظه اقوال دانشمندان شيعي، نكاتي روشن مي شود:

اول آنكه با وجود روايات صريح شيعه كه بصورت مطلق، دستيابي به بطون قرآني را مخصوص ائمه عصمت و طهارت (عليهم السلام) معرفي مي كردند، دانشمندان شيعه كمتر به بيان تفاصيل نسبت به انواع بطون پرداخته اند، اما همان گونه كه در جمع بندي روايات همين مبحث گذشت، اين روايات ناظر به قسمي از بطون است و روايات ديگري كه بطن را به فهم و عبرت گرفتن و ... تعريف كرده و معارف آيات را در چند دسته عبارات، إشارات و لطائف و حقايق تقسيم كرده اند، مبين اقسامي ديگر از بطون است كه براي دانشمندان و متفكران در قرآن، قابل حصول است. اما كثرت روايات فوق، سبب شده است كه اكثر اصوليين و دانشمندان شيعي، يا متعرض اين بخش از مقوله بطن قرآن نشوند و يا در صورت تعرض، حكم كلي به عدم امكان راهيابي به بطن توسط غير معصومين (عليهم السلام) را مورد اشاره خود قرار دهند.

دوم آنكه بعضي از دانشمندان شيعه همچون سيد حيدر آملي، مرحوم فيض كاشاني، حضرت امام خمينيو علامه طباطبائي به صورت مطلق از توانايي دست يابي غيرمعصومين به بطون قرآن دفاع مي كنند و بعضاً اين ايده را از طريق تعميم رسوخ در علم به شاگردان تابع مكتب اهل بيت (عليهم السلام) و بهره مند از تعاليم

كتب تخصصي، ج 4، ص: 375

آنان، انجام داده اند و برخي همچون ملاصدرا، حروف مقطعه را براي يك متدبر پاك طينت بعنوان نمونه اي از بطون قابل حصول معرفي كرده اند.

سوم آنكه، با وجود روايات صريح مبني

بر عدم توان ادعاي فهم جميع بطون، توسط غير معصومين، مي توان گفت در بين دانشمندان شيعه، مخالفتي با اين مسئله مشاهده نشده، بعضي مثل ملاصدرا و آيت الله جوادي آملي صراحتاً آن را ذكر كرده اند.

جمع بندي

با ملاحظه مجموعه روايات شيعي و اقوال انديشه ورزان فريقين در خصوص امكان يا عدم امكان راهيابي به بطن قرآن، نكاتي چند بدست مي آيد:

الف) در روايات شيعه، در كنار پرداختن به اصل تثبيت بُعد باطني قرآن، به بعضي از ويژگي هاي آن، همچون امكان يا عدم امكان فهم بطون قرآن براي معصومين و غير آنان اشاره شده است، اما در روايات اهل سنت، اثري از اين مسئله پيدا نمي شود و روايات بطون آنان، فقط بر اصل مسئله تأكيد كرده، از ارتباط آن با احرف سبعه و نه بيشتر سخن گفته است.

ب) در روايات شيعه، اخبار و احاديث فراواني، بر انحصاري بودن راهيابي معصومين، پيامبر و اهل بيت ايشان، به بطون و ژرفاي قرآن، تأكيد شده است اما با توجه به ديدگاه هاي متفاوتي كه در مورد بطن قرآن كريم همچون تعريف آن به «لوازم» و نيز «مداليل فرا ظاهري معناي آيات» مطرح است كه بعضي نيز همچون تعريف به «فهم» و «وعظ» و «عبرت گرفتن» و نيز «كساني كه داراي عملكردي مشابه عملكرد افراد مورد نزول آيه هستند»، داراي ريشه روايي نيز مي باشند، در كنار آن رواياتي كه در مصادر فريقين، سطوح معارف قرآني را در سه قسم و يا چهار دسته عبارات و اشارات و لطايف و حقايق قرآني تقسيم مي كنند، بايد گفت: روايات منحصر كننده فهم بطون، ناظر به بطون بسيار ژرف آيات

كتب تخصصي، ج 4، ص: 376

مي باشد كه فراتر از توان درك متدبران و متأملان غير معصوم است، هم چنانكه مي تواند ناظر به فهم قطعي بطون توسط معصومين باشد، در حاليكه ديگران، مي توانند فقط بصورت احتمالي به بعضي از بطون آيات دسترسي يابند و يا اينكه به توان فهم بطون تمام آيات قرآن به طور كامل، بدون هر گونه احتمال خطايي ناظر باشد كه در هر حال نمي تواند مانع فهم احتمالي بعضي از بطون براي بعضي از آيات قرآن توسط بعضي از دانشمندان مأنوس با قرآن و داراي شرايط استنباط و الهام از آن، به شمار آيد.

ج) در ميان اقوال دانشمندان فريقين، اهل سنت به علت عدم اشاره روايات آنها به اين زاويه بطن قرآن، به اقسام بطون قرآني توجه كرده و براي بعضي از آنها همچون بطن حروف مقطعه و يا بعضي از متشابهات، به عدم امكان دسترسي همگان اشاره نموده و بعضي ديگر را همچون اشارات و مشاهدات كشفيه آيات قرآن، در دسترس متأملين و متدبرين و انسانهاي پاك نهاد معرفي كرده اند. و انديشمندان شيعه نيز با وجود روايات گويا و فراوان در مصادرشان، از پرداختن جداگانه به اين مقوله خودداري كرده، اما از كلام بعضي از مفسران و صاحبنظران آنان، تفصيل بين اقسام بطون قرآني مشاهده مي شود بر اين اساس مي توان اقوال دانشمندان فريقين را به ديدگاه تفصيلي بين انواع بطون، جمع بندي نموده، امكان دسترسي به بطوني همچون عبرتها و وعظها، و اشارات و لطايف و لوازم آيات و مداليل فرا ظاهري آيات قرآن و ... را

به آنان نسبت داد.

د) نقطه مشترك بين تمام روايات و أقوال انديشمندان فريقين، عدم توان استقصاء و استيفاي بطون تمام آيات قرآن توسط عموم است. و از عبارات بعضي از دانشمندان اهل سنت، عدم استثناي بشري حتي پيامبر اكرم (ص) استفاده مي شد، در حاليكه روايات شيعه و به تبع آن شيعيان، معتقد به استثناء پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت او (عليهم السلام) از اين مسئله هستند و تنها آنانند كه توان ادعاي اطلاع از تمام بطون آيات قرآن اعم از حروف مقطعه و متشابهات و مجملات و ... آن را دارند.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 377

چگونگي راهيابي به بطن قرآن كريم

اشاره

پس از بررسي صورت هاي انحصار و عدم انحصار فهم بطون قرآن به پيامبر (ص) و اهل بيت ايشان و غير آنان و بيان اينكه بطون قرآن از نظر ويژگي و اقسام، متفاوتند، بعضي با تفكر و تدبر قابل تحصيلند و بعضي نياز به تحصيل مقدمات علمي و برهاني عميق تري دارند و دسته اي ديگر را اولياء الهي از راه كشف و شهود دريافت مي كنند هم چنانكه بعضي نيز مخصوص پيامبر اكرم (ص) و اوصياء ايشان (عليهم السلام) است، نوبت به بررسي راه رسيدن به بطوني مي رسد كه كشف و استخراج آن ممكن است.

قابل ذكر است كه براساس تقسيم ديدگاههاي موجود در بطن قرآن به ديدگاه هاي معناشناسانه و وجودشناسانه، راه دست يابي به آنها متفاوت مي شود. در تفسير معنا شناختي بطن، لازمه دستيابي به آن، طي روش علمي است كه از طريق فهم عميق و رسوخ در علم ممكن مي شود

چرا كه باطن، براساس اين نگرش، ماهيت معنايي دارد. اما در تفسير وجود شناسانه، سلوك إلي الله و طهارت قلب، روشهاي عملي هستند كه انسان را به حقيقت و دريافت بعضي از بطون قرآن رهنمون مي سازند. «1»

در روايات و نظريات بعضي از دانشمندان فريقين، مي توان چند روش را براي استخراج بطون آيات قرآن مشاهده نمود كه بصورت مستقل به آنها خواهيم پرداخت:

الف) روش تجريد آيه به منظور استخراج قاعده اي كلي

در اين روش، ابتدا پس از شناخت هدف آيه عناصر دخيل و غير دخيل در هدف اصلي آيه شناسايي شده و تمام عناصر غير دخيل و بي تأثير در مفاد اصلي آن، كنار گذاشته مي شوند و از آيه و عناصر باقي مانده در آن، يك حكم كلي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 378

استخراج مي شود. «1» حال اين قاعده كلي صلاحيت آن را دارد كه بر تمام موارد جزئي ديگري غير از سبب يا شأن نزول آيه جاري شده، به منزله بطن قرآن، سبب طراوت و حيات آيات الهي در طول زمانها و مكانها و شرايط مختلف گردد. «2» اين قاعده كه در علم منطق از آن به «سبر و تقسيم» و در اصول فقه از آن به «تنقيح مناط» ياد مي شود، «3» مبتني بر اين پيش فرض است كه معارف و احكام جزئي قرآن از يك دسته معارف و احكام كلي سر چشمه گرفته اند و نوعاً احكام و معارف جزئي به شخص و منطقه و تاريخي خاص تعلق دارد اما معارف و احكام كلي وراي آن،

عام و فرامنطقه اي و فراتاريخي است، بر اين اساس مي توان از رهگذر الغاي خصوصيات شخصي و منطقه اي و تاريخي معارف و احكام جزئي، به معارف و احكام كلي وراي آنها دست يافت. «4»

در اين روش، چنانچه علت و مناط اصلي آيه، در متن آن مذكور باشد در اصطلاح به آن «قياس مستبطن العله» و در غير اينصورت، به آن «قياس مستنبط العله» اطلاق مي شود. «5»

از دانشمندان شيعه، علامه طباطبائي، بحث از ظاهر و باطن قرآن را با اين مثال شروع مي كند كه در آيه وَاعْبُدُواْ اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا «6» ظاهر كلام در مورد نهي از پرستش معمولي بتهاست ولي با تأمل معلوم مي شود كه اين نهي به

كتب تخصصي، ج 4، ص: 379

علت خضوع و فروتني در برابر غير خداست و بت بودن خصوصيتي ندارد لذا اين خصوصيت از آيه تجريد و الغاء مي شود. با تحليلي ديگر، در اين طاعت و خضوع ميان خود و غير فرق نيست و چنانكه از غير نبايد اطاعت كرد از خواستهاي نفس در برابر خداي متعال نبايد اطاعت و پيروي نمود همانگونه كه خداي متعال اشاره مي كند: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ «1» و با تحليل دقيق تري، التفات به غير خداوند و غفلت از او در اين آيه گنجانده شده است. ايشان ظهور يك معناي وسيعي در وراي معناي ظاهري آيه و به همين ترتيب چندين معناي ديگر وراي هم، را توضيحي براي حديث نبوي «إن للقرآن ظهراً وَ بطناً و لبطنه بطنٌ

إلي سبعه أبطن» مي داند. «2»

استاد معرفت، در بيان راه رسيدن به بطن آيه، به همين روش سبر و تقسيم منطقي اشاره كرده و براي نمونه به آيه شريفه ... فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ «3» اشاره مي كند كه در شأن مشركين جاهل به اصول نبوت و رسالت نازل شده است ولي موضوع اصلي در آيه، جهل است و مشرك بودن خصوصيتي در آيه ندارد هم چنانكه امر به رجوع به اهل كتاب و سئوال از آنان در آيه، به خاطر علم آنان به مجهولات مشركين بود. و اگر اين خصوصيات غير دخيل از آيه، تجريد شوند، اين قاعده كلي بدست مي آيد كه «بر جاهل است كه در هر مسأله اي كه به آن علم ندارد، به علماء و آگاهان به آن رجوع نمايد» و اين همان رسالت عمومي آيه است كه به جهانيان خطاب شده است. «4»

ايشان در ادامه، هر بياني كه به عنوان بطن آيه مطرح شده است و از اين راه كتب تخصصي، ج 4، ص: 380

منطقي پيروي نكرده باشد را بلاشك، جزو تفسير به رأي مي شمرد و بر لزوم دقت در شناخت خصائص دخيل و غير دخيل در هدف اصلي آيه، اصرار مي ورزد. «1» و در جاي ديگر، در همين خصوص، به نقش ائمه (عليهم السلام) در بيان راه كشف بطن و تفسير آيات اشاره كرده و مي نويسد:

«اساساً ائمه (عليهم السلام) در تفسير قرآن كريم، نقش كليدي دارند و اگر آيه اي را تفسير كردند، درصدد آموزش روش

تفسير بودند و مواردي را به عنوان نمونه تفسير كردند. زيرا امامان معصوم (عليهم السلام) نيامدند از اول تا آخر قرآن را تفسير كنند بلكه با تفسير بعضي آيات، روش تفسير را آموزش داده اند و اينكه به اخباريها نسبت مي دهند كه مي گويند هر آيه اي را كه معصوم تفسير نكرده باشد نمي فهميم اين يك دروغ محض است زيرا ما نسبت به تمام آيات قرآن، تفسير مأثور از معصومين (عليهم السلام) نداريم بلكه نسبت به برخي از آيات، آنهم نسبت به بعضي كلمات و يا جمله ها؛ وغالباً آيه را به صورت كامل تفسير نكرده اند و چون نقش كليدي داشتند و درصدد بيان روش بوده اند تمام آيات را تفسير نكرده اند» «2».

و صاحب تفسير الفرقان با اشاره به آيه پنجم سوره جمعه در مورد سرزنش حمل نكردن شايسته و درست تورات و معارف آن، به تعميم آيه در مورد قرآن كريم و لزوم التفات به معارف غني آن، پرداخته، به علت عدم وجود خصوصيتي در تورات، قرآن را اولي و سزاوارتر به اين دستور قرآن معرفي مي نمايد و مي افزايد كه به همين ترتيب مي توان تا بطن چندم يك آيه پيش رفت و به الغاي خصوصيت هاي بيشتري اقدام نموده، مفاهيم عامتري را استخراج نمود «3». كتب تخصصي، ج 4، ص: 381

ب) روش تجريد آيه به منظور يافتن مصاديق آن

در اين روش، گرچه، همانند روش قبل، عبارتي از آيه، از سياق آن جدا شده و خصوصيات غير اساسي در آيه، ناديده گرفته مي شوند، اما، اين فرايند، براي رسيدن به يك قاعده كلي نيست

بلكه براي بيان مصداقي جديد براي مدلول آيه مي باشد. در واقع، در اين روش، اين آيه است كه حكم يك قاعده كلي را براي مدلول باطني خود ايفا مي كند و بطن بدست آمده، در حكم، جزئي از آن و يكي از مصاديق متعدد آن به شمار مي رود.

اين روش كه مشابه شيوه اي است كه اصطلاحاً از آن به «جري و تطبيق» ياد مي كنند «1» حجم زيادي از روايات تفسيري شيعه را به خود اختصاص داده است. «2» بطوري كه بعضي از اصوليين براي رفع تعارض بطون قرآن با قاعده امتناع استعمال يك لفظ در بيش از يك معنا، به اين احتمال كه ممكن است در روايات مصاديق آشكار و پنهان آيه، به عنوان بطن مطرح شده باشد، اشاره كرده اند. «3»

وجود تطبيقاتي اين چنين بر مصاديقي جديد، اين ثمره علمي را دارد كه از خلال روايات آن، مي توان به عدم خصوصيت بعضي از عناصر در هدف آيه پي برد، هم چنانكه در مواردي سبب مشخص شدن هدف اصلي آيه و پيام نهايي و مقصود اساسي آن مي گردد، و نيز در مواردي ديگر، ممكن است با نوعي عبور از مدلول ظاهري و كشف از معنايي باطني براي آيه همراه باشد.

عده اي از دانشمندان فريقين، در ارتباط با باطن قرآن، به اين روش اشاره كرده اند. ابواسحاق شاطبي در بابي با عنوان «ظاهر القرآن وباطنه» به بعضي از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 382

نمونه هايي اشاره مي كند كه با اين روش قابل توجيه مي باشند. وي مي گويد، «أن الناظر قد يأخذ مِن معني الآيه معنيً مِن باب اعتبار، فيَجريه فيما لم تَنزل فيه، لأنه يُجامعُه معه في القصد أو يُقاربه» «1» يعني خواننده (قرآن)

گاهي از مدلول آيه، معنايي را از باب پندآموزي اخذ كرده و آن را در موردي كه آيه براي آنان نازل نشده است جاري مي سازد، چرا كه اين مورد با نزول آيه در هدف مشترك يا نزديك به هم مي باشند.

وي براي نمونه، به تفسير سهل تستري از آيه فَلا تَجعَلُوا للهِ أندَاداً «2» و فهم «نفس أمّاره، و نهي از آن» از اين آيه اشاره مي كند و مي گويد كه حقيقت «ند» و همانند آن است كه با شريك ديگر خود در تضاد بوده و با آن در تناقض است و نفس اماره هم همين شأن را دارد چرا كه صاحب خود را به مراعات حالش و بهره هايش و غفلت از حقوق خالقش وادار مي كند و اين همان عمل «ند» و همانند است كه توسط اصنام و بتها تمثل مي يافت. «3» وي در ادامه تأييد و توجيه تفسير سهل، به تطبيق عمر بن خطاب اشاره مي كند كه بر اساس روايتي، به كساني كه از مؤمنان دچار دنيازدگي شده بودند مي گويد: اين آيه با شما چه مي كند؟ أَذهَبتُم طَيّباتِكُم فِي حَيَاتِكُم الدُّنيَا «4» و خود او از اين آيه پند مي گرفت. در حاليكه اين در مورد كفار نازل شده و به قرينه سياق آن، كه مشتمل بر وَيَومَ يُعرَضُ الذِينَ كَفَرُوا عَلي النَّارِ أذهَبتُم ....

كتب تخصصي، ج 4، ص: 383

است خطابي است كه در قيامت به آنان مي شود.

اين روايت دلالت بر جري بر مصداقي غير از مصداق اصلي آيه توسط خليفه دوم مي كند و شاطبي اين عمل او را تقرير مي كند. «1» ملاحظه مي شود كه در اينجا از «الذِينَ كَفرُوا» چشم پوشي شده، همچنانكه از مفاد

زماني خطاب يعني در قيامت و قبل از ورد به جهنم و نيز استكبار وفسق در زمين، الغاء خصوصيت گشته، باقي مانده آيه و عناصر اصلي آن يعني مذموم بودن بهره مندي از همه مباحات و طيبات، به عنوان هدف اصلي آيه، بر مؤمنين در زندگي دينوي تطبيق شده است.

ابن تيميه، پس از آنكه علم حذيفه به اسراري كه ديگر صحابه از آن مطلع نبودند و توان شناخت بهشتيان و منافقين را از باب علم به باطني كه موافق باظاهر آن و تحقق بخش آن است، معرفي مي كند، مي گويد:

و نظير آن چيزي است كه «تحقيق مناط» ناميده مي شود وآن اينست كه شارع حكم را به وصفي معلق و وابسته كرده است و ما ثبوت آن وصف را در حق شخصي معين مي دانيم مانند امر او به قبول شهادت دو عادل بدون تعيين فلان و فلان، پس اگر بدانيم كسي عادل است، او را موصوف عدل مذكور در آيه مي شناسيم ... و اين از تأويل قرآن است .... «2»

صاحب تفسير مجد البيان، پس از بيان اينكه حد داراي معناي نزديك به تنزيل و ظهر قرآن، و مطلع داراي معناي نزديك به تأويل و بطن قرآن است در شرح اين عبارت به قانون تجريد و تعميم معناي ظاهري آيه مي پردازد و بر آن است كه از خصوصيات غير دخيل در حقايق آيات، مي توان صرفنظر كرده و اركان اصلي آيه را بر ديگر مصاديق تعميم نمود و اين را همان تأويل و مطلع و باطن آن معرفي مي كند. «3»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 384

نمونه اين روش بطن يابي را در كلام ملاصدرا، مي توان در واژه

«ميزان» جستجو كرد. وي توسعه آن را در هر نوع از ابزارهاي سنجش هر چند فاقد دو كفه متداول در ترازوي عرفي عصر نزول، ممكن دانسته است «1» و پس از او فيض كاشاني، با تجريد خصوصيات از «قلم» در زمان نزول آيات قرآن و صدق آن بر هر وسيله اي كه سبب نقش صورت بر ألواح مي شود، اين روش بطن يابي را اجرا كرده و شامل آن قلمي كه علوم را در الواح قلوب مي نگارد و شايسته ترين فرد آن نيز مي باشد، نموده است. «2»

تأويل «ايمان» و «هدي» به امير مؤمنان (ع) و نيز تكذيب آيات الهي به تكذيب و انكار اوصياء دو نمونه روايي اين روش مي باشند كه در آنها حضرت علي (ع) به عنوان يك نمونه بر جسته ايمان و هدايت يافته ترين شخص امت پيامبر (ص) است بطوريكه وجود و اعمال و رفتار او را عين «ايمان» و «هدايت» دانست، همان گونه كه حضرتش به عنوان بزرگترين و گوياترين نشانه براي خداوند متعال و دين و دستوراتش، يكي از مصداقهاي «آيات الهي» بوده، تكذيب او، تكذيب آيات الهي و ظلم به او، ظلم و ستم به آيات الهي مي باشد.

اما در خصوص اينكه اين روش از راههاي بطن يابي مي تواند ما را به بطن آيات برساند يا اينكه مصاديق جديد آيات را نمي توان بطن شمرد، بايد گفت كه نمونه هاي روايي موجود در اين روش را مي توان به دو قسم، تقسيم كرد: بعضي از نمونه ها، جز ذكر يك مصداق براي آيه، كارآيي ديگري نداشته، در بردارنده معرفتي باطني از آيه نمي باشد همچون تأويل قسط به امير مؤمنان (ع) كه مي توان به خاطر مجرد ذكر مصداق،

آن را از دائره بطن آيه خارج شمرده، به ظاهر مرتبط دانست. اما در بعضي از نمونه ها، تجريد آيه همراه بانوعي مدلول باطني و در

كتب تخصصي، ج 4، ص: 385

بردارنده تفسيري مخفي از آيه است نظير ركوع در آيه وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لَا يَرْكَعُونَ «1» به پذيرش ولايت اميرمؤمنان (ع) «2» كه در آن از ركوع إلغاي خصوصيت شده، به دلالت باطني آيه بر مراد بودن عدم تسليم در برابر دستورات سخت و مؤونه داري همچون ركوع و سرخم نمودن، اشاره شده است و يا تفسير كلمات الهي به اميرمؤمنان (ع) «3» كه در آن به مراد بودن امر وسيعي فراتر از مدلول ظاهري «كلمه» اشاره شده و يا آب باران نازل شده در جنگ مسلمين با كفار براي تطهير آنان و زدودن اضطراب و محكم شدن دلهاي مؤمنان كه بر حضرت تطبيق گرديده و بيان شده كه به وسيله او تطهير قلوب از شرك و استحكام دلهاي بهره مند از زلال معارف وي صورت مي گيرد. «4» در موارد فوق، تنها يك مصداق براي مدلول ظاهري آيه بيان نگرديده، بلكه علاوه بر آن، نوعي عبور از مدلول ظاهري و رسيدن به لوازم آن مشاهده مي شود. بنابراين در پاسخ به سئوال مطرح شده به نظر مي رسد دسته اول را نمي توان در جرگه بطن اصطلاحي آيات قرار داد اما قسم دوم از ذكر مصاديق را مي توان از جمله آن به شمار آورد «5».

گفتني است كه همه آيات قرآن، داراي مصاديق متعدد و قابل جري بر تمام موارد مشابه نيستند، بعضي از آيات همچون مواردي از آيات نازل شده در حق اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) مثل

آيه مباهله «6» و آيه ولايت «7» و ... داراي مصاديق كتب تخصصي، ج 4، ص: 386

انحصاري و محدود مي باشند و يا آيه الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَي رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيم «1» يا آيه انَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُون «2» از اين نمونه اند. در اين آيات، بعضي از قرائن عقلي و نقلي مي توانند راهگشاي ما در تشخيص جواز يا عدم جواز تطبيق بر مصاديق جديد باشد و در صورت نيافتن دليل بر انحصار مصاديق آن، اصل اوليه تعميم تمام آيات قرآن و پويايي آن در طول زمان و بر تمام مصاديق است، هم چنانكه أدله جري و تطبيق اقتضاي همين امر را دارد «3».

ج) روش شهودي

در كنار اين دو راه، از منظر وجود شناسانه باطن قرآن، كه آن را از مقوله وجودي و حقايق هستي متجلي در آيات قرآن مي داند كه گاهي از آن به ديدگاه معنا گرايان (در برابر ديدگاه متن گرايان) كه راهنمايي و كارايي متن را در دستيابي به معاني بطون ناچيز مي انگارد و بر اين باور است كه بار معنايي قرآن در معناي ادبي متن خلاصه نمي گردد، نيز تعبير مي شود، «4» راه ديگر براي دست يابي به بطن، نه روش علمي و اكتسابي، كه از طريق افاضه الهي و با سير و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 387

سلوك و تهذيب نفس از حجابهاي مادي و ظاهري مي باشد.

آلوسي، در روح المعاني، پس از استدلال به وجود بطن در قرآن مي نويسد:

بنابراين كسي كه اندك سرمايه اي از عقل و ايمان داشته باشد، شايسته نيست وجود بطن در قرآن را انكار كند؛ بطوني

كه مبدأ فياض آنها را بر دلهاي كساني از بندگان خود كه بخواهد افاضه مي كند ... پس انصاف اينست كه تسليم عرفا شويم، آنان كه با گفتارهايشان، مركز دائره شريعت محمدي اند ...

و إذا لم تر الهلال فسلِّم لأناس رأوه بالأبصار

(اگر هلال را نديدي، پس از كساني كه آن را با چشم ديده اند بپذير)». «1»

در اين زمينه، ملاصدرا مي گويد:

و أمّا روح القرآن ولبُّه وسرّه فلا يدركه إلا أولوا الألباب ولاينالونه بالعلوم المكتسبه مِن التعلم و التفكر، بل بالعلوم اللدنّيّه. «2»

و اما روح و مغز و سر قرآن را جز أولو الألباب در نمي يابند و آنان آن را از طريق علوم اكتسابي و از راه تعلم و تفكر بدست نمي آورند بلكه با علومي لدني به آن نايل مي شوند.

حضرت امام خميني معتقد است بدون كشف و شهود و سير و سلوك نمي توان به بطن قرآن دست يافت. ايشان گفته است:

بدان همانطور كه از براي كتاب تدويني الهي به اعتباري هفت بطن هست و به توجيه ديگر هفتاد بطن كه جز خدا و راسخان در علم كسي را از آن بطون آگاهي نيست و آن معاني را مس نمي كند مگر كساني كه از حدثهاي معنوي و اخلاقي پست و بد، پاك و پاكيزه بوده و با فضايل علمي و عملي آراسته باشند و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 388

هر كس به هر مقدار كه منزه تر و مقدس تر است، تجلي قرآن بر او بيشتر وحظ و نصيبش از حقايق قرآن فراوان تر خواهد بود، همانكونه كتب تكويني آفاقي و انفسي الهي است .... «1»

آيت الله جوادي آملي نيز تمام بطون و تأويلهاي قرآن را مشهود پيامبر اكرم (ص) دانسته «2»

و درك بطون و ام الكتاب را با ترقي و صعود انسان به مقام لدي الهي ميسر مي داند «3» چرا كه در صورت نزول معارف باطني، آن معارف در زمره ظاهر قرآن قرار مي گيرند و اين مخالف متعالي بودن آن معارف حقيقي قرآن است «4».

ملاحظه مي شود كه در اين گرايش، به جاي تأكيد بر آشنايي مفسر با دقايق زبان عربي و ديگر علوم رسمي، سير و سلوك و كشف و شهود، معيار و تراز درك اصيل به شمار مي آيد و دستيابي به تأويل و بطون قرآني از طريق تحصيل علوم اكتسابي كم ارزش بوده و نقش مهم را در اين زمينه الهام و علم لدني يا علم الموهبه بر عهده دارد، زيرا معارف عميق قرآني از سنخ مدلول لفظي نيست تا بتوان از طريق آگاهي و خبرگي در دانشها و فنون زبان و دلالتهاي كلامي به آنها دست يافت، بلكه ماهيت باطن قرآن، ماهيتي فرا لفظي است كه انسان براي راهيابي به آن نيازمند شايستگي و صلاحيت است و اولياء الهي، بر حسب مراتب و مقامات معرفتي و سلوك روحاني و انس قلبي با قرآن به اقتضاي حال خويش قادرند به اين قسم از بطون و معارف قرآن كريم دست يابند.

به نظر مي رسد، گرچه اين روش، در آن قسمي از بطون كه در روايت از آن به لطايف تعبير شده و مخصوص اولياء الهي است كاربرد دارد اما در مقام اثبات،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 389

فعليت و حجيت يافتن آن مشكل مي نمايد.»

ممكن است بعضي از معارف قرآن و مداليل فرالفظي آيات براي عده اي كه راه اخلاص در عبوديت را در پيش گرفته اند آشكار شود،

اما در صورت نداشتن شرايط قبول بطون و معيارهاي صحت آن، از جمله حفظ تناسب با ظاهر آيه، فقط براي خودش حجت باشد و الزامي براي قبول آن توسط ديگران نمي توان در نظر گرفت. بنابراين، روش كشف و شهود قلبي، را نمي توان به عنوان يك روش عمومي براي راهيابي به بطن قرآن معرفي نمود.

معيارها و ضوابط بطن قرآن كريم

اشاره

همان گونه كه فهم ظواهر قرآن، منوط به رعايت ضوابط و قواعدي است كه فهم صحيح را از سقيم آن متمايز مي سازد، راهيابي به معارف ژرف و پنهان آيات قرآن نيز در گرو رعايت قواعدي مخصوص به آن است.

با توجه به استفاده بعضي ازجريانات فكري و مذهبي همچون بعضي از نحله هاي عرفاني و متصوفه و فرقه اسماعيليه و باطنيه از مقوله بطن قرآن و خلط بين تفاسير ظاهري صحيح و تفاسير باطني آميخته با حق و باطل در ميراث تفسيري فريقين همچون تفسير قشيري و ابن عربي و سهل تستري و تفسير قمي و فرات كوفي و عياشي و ... وضع ضوابط وشرايط براي تعيين تأويلات و بطون مقبول از اهميت فوق العاده اي برخوردار است.

اين شرايط و ضوابط، سبب مي شوند از طرفي ميراث روايي و تفسيري فريقين از بي مهري و هجران به در آمده و از طرف ديگر، از ورود تأويلات ناروا به حوزه فكري دين جلوگيري شود، هم چنانكه مي توان به اين طريق به تمحيص غربال ديدگاه هاي بطني بزرگان تفسير از فريقين پرداخته، در عين بهره مندي از ايده هايشان از موارد غير مقبول آن، پرهيز نمود.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 390

از سوي فريقين، ضوابط متعددي براي بطن مقبول آيات قرآن، وضع شده است كه آنها را ذكر كرده به بررسي آن

خواهيم پرداخت.

الف) وجود رابطه و تناسب بين ظهر و بطن آيه

ضابطه اي كه بيشتر از همه، به آن پرداخته شده، آن است كه باطني كه براي يك آيه مطرح مي شود نبايد صله و ارتباط خود را از ظاهر آن به طور كلي منقطع سازد. چرا كه در غير اينصورت آن معاني باطني، بطن آن ظهر و ژرفاي آن سطح نمي باشد. بلكه صرف معناي پنهان و مخفي است كه اشاره اي به آن در ظاهر نشده است اما اينكه آن، باطني براي مدلول ظاهري آيه اي خاص باشد مستلزم حفظ ارتباط با همان ظاهري است كه در پس آن كشف شده است. طبق اين ضابطه، معاني آشكار هر آيه از قرآن كريم همواره شاخص معتبري به شمار آمده و عيار اعتبار معارف پنهاني كه از همان آيه استخراج مي گردد، با آن شاخص محك مي خورد.

از پيشتازاني كه اقدام به تدوين ضوابطي براي باطن صحيح كرد، به شاطبي، اصولي متوفاي 790 هجري، مي توان اشاره كرد.

وي پس از تعريف بطن به مراد الهي از خطابات قرآني، دو شرط را براي صحت بطن استخراج شده و اينكه مراد الهي مي تواند واقع شود، بيان نمود، اولين آن، اينست كه ظاهر اقتضاي باطن مورد نظر را داشته باشد و قواعد مقرر در زبان عرب، آن را برتابد و در راستاي مقاصد و اهداف استعمالي آن ظاهر در زبان عربي باشد. «1» وي مأخذ اين شرط را عربي بودن زبان قرآن معرفي مي كند و مي افزايد:

اگر فهمي از آيه بر اساس مقتضاي كلام عرب نباشد، نمي تواند به فهم زبان عربي متصف شود وديگر آنكه اين فهم، به قرآن نسبت داده خواهد شد درحاليكه در الفاظ و معاني آن، چيزي كه دال بر

اين فهم باشد وجود ندارد و چيزي كه اين ويژگي را دارد، نسبت آن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 391

به قرآن اساساً درست نمي باشد چرا كه نسبت اين فهم به قرآن أولي و سزاوارتر از نسبت مفهومي ديگر ضد آن، به قرآن نيست و هيچ مرجحي براي يكي از اين دو مفهوم متضاد وجود ندارد و اثبات يكي از اين دو، زورگويي و بستن آشكار به قرآن است و در اينصورت قايل آن، بار گناه كسي كه در مورد قرآن به غير علم سخن گفته باشد را به دوش مي كشد. «1»

شاطبي پس از آن، فصلي را به عنوان «تفسير فواتح السور» يعني حروف مقطعه از سوره هاي قرآن گشوده است و در آن تفسير مقبول از ابن عباس در مورد «الم» كه ألف آن الله و لام جبرئيل و ميم محمد (ص) است را مورد انتقاد قرار مي دهد و مي گويد: «هذا النمط مِن التصرّف لم يثبت في كلام العرب هكذا مطلقاً» اين شيوه تصرف و استعمال در كلام عرب زبانان وجود ندارد. البته ايشان به موارد مشابهي اشاره مي كند كه همراه با قرينه باشد ولي بدون قرينه به هيچ وجه عرب استعمالي آن چناني از حروف ندارد. «2»

البته شاطبي در اشكال به تفسير سهل تستري از آيه 36 سوره نساء لزوم نقل امري دال بر آن از صحابه يا تابعين را يادآور مي شود «3» كه اگر اين مطلب بخاطر آشنايي آنان با عربي اصيل عصر نزول باشد، شرط مستقلي از شرط فوق نمي باشد اما اگر مراد از آن، بخاطر ويژگيهايي غير از زبان آنان باشد به آن در شرط چهارم همين مبحث، خواهيم پرداخت.

بر اين

قيد بدر الدين زركشي نيز تأكيد مي كند. «4»

ابن تيميه در پاسخ به سئوالي در مورد وجود باطن براي قرآن علم باطن را به دو قسم علم به باطن و درون انسان و علم مخفي و پنهان از عموم تقسيم كرده و در مورد قسم دوم مي گويد:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 392

اين علم باطن بر دو نوع است: يكي از آنها مخالف علم ظاهر است و دومي مخالفتي ندارد. اما نوع اول، باطل است و هر كس ادعاي علمي باطني يا علم به باطن نمايد وآن با علم ظاهر مخالف باشد او در اشتباه است. وي يا محلد و زنديق است يا نادان و گمراه «1».

صاحب مفتاح السعاده، پس از اشاره به ورود بطن قرآن در احاديث، به دليل اينكه بر باطن قرآن كسي آگاه نيست مگر اينكه از ناحيه خداوند متعال فهمي و علمي به او داده شد باشد، تصميم به وضع ضوابطي براي باطن استخراج شده از قرآن مي گيرد و چهار ضابطه مطرح مي كند كه اولين آنها عبارت است از:

أن لا يرفع ظاهر المعاني المنفهمه عن الألفاظ بالقوانين العربيه «2»

(ضابطه صحت) آن است كه معاني ظاهري فهميده شده از الفاظ را كه با قوانين ادب عربي بدست آمده است از بين نبرد.

صديق حسن خان در تفسير فتح البيان، اين مطلب را از وي نقل و تأييد مي كند. «3»

آلوسي در تفسير خود در بيان اينكه اصل «حقيقت»، «شريعت» است، به اقوال علماء متعددي اشاره كرده و از جمله از ابوسعيد خراز نقل مي كند كه گفته است: «كل فيض باطن يخالفه ظاهر فهو باطل» يعني هر فيض باطني كه ظاهري با آن مخالفت كرده باشد

باطل است و از اين طريق، درصدد تثبيت موافقت و هماهنگي بطوني كه از راه كشف و شهود عرفاني بدست مي آيند با ظاهر كتاب و سنت بر مي آيد. «4»

در تفسير التحرير والتنوير در اين خصوص آمده است:

وشرطه أن لا يَخرج عمّا تَصلُح له الألفاظ العربيه ولايبعد عن الظاهر إلا بدليلٍ

كتب تخصصي، ج 4، ص: 393

ولايكون تكلفاً بيّناً ولا خروجاً عن المعني الأصلي حتي لا يكون ذلك كتفاسير الباطنيه «1».

شرط (صحت معناي باطني) آن است كه از آنچه كه لفظ عربي قابليت صدق بر آن را دارد فراتر نرود و از ظاهر لفظ جز بخاطر دليلي، فاصله نگيرد و استخراج آن معنا باطني تكلف آشكاري در بر نداشته باشد و از معنا اصلي آيه خارج نشود تا اينكه به تفاسير باطنيه همانند نشود.

زرقاني در مناهل العرفان، پنج شرط براي قبول تفسير اشاري ذكر مي كند كه شرط اول، همين مورد است. «2»

هم چنانكه استاد العك و ذهبي به همين ترتيب عمل كرده اند. «3»

از ميان دانشمندان شيعه ابو الحسن عاملي كه تفسير خود را به روايات باطني اهل بيت اختصاص داده و در توجيه و شرح روايات اهل بيت (عليهم السلام) زحمات شاياني را متقبل شده است در مقدمه تفسيرش پس از اشاره به اينكه اكثر و بيشتر تأويلات باطني روايات از قبيل استعاره و كنايه و مجازات لغوي و عقلي است مي گويد كه استبعادي در اين نيست كه خداوند متعال در كنار اراده معنايي كه ظاهر لفظ بر آن دلالت مي كند، معناي ديگري را اراده نمايد كه بر اساس مجاز و همراه با دلالت قراين باشد و با ظاهر آيه بنوعي متناسب باشد. وي سپس سعي مي كند وجوه

تناسبي همه روايات باطني اهل بيت (عليهم السلام) را به نحوي بيان و بسط نمايد. «4»

علامه طباطبائي، ابتدا ظاهر را مقدم داشته، در مورد آن مي گويد كه، دليلي نيافته ايم بر اينكه از كلمات قرآن كريم چيزي جز معاني درك شده از الفاظ و جمله هاي آن، قصد مي شود. «5» اما در همين حال به وجود باطني وراي ظاهر قرآن اذعان كرده،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 394

شرطي را كه براي آن قرار مي دهد، آن است كه ظواهر آيات، كاشف از معاني باطني باشند چرا كه ظاهر عنوان باطن و طريق آن است. «1» وي در اين باره مي گويد:

بعيد است باطن صحيحي وجود داشته باشد و ظاهرش با باطنش موافق نباشد، بعيد است كه ظاهر يا باطن صحيحي وجود داشته باشد و برهان صحيح آن را مردود شمرده و با آن در تناقض باشد، بعيد است كه چيز ديگري نزديكتر به واقعيت از آنچه شارع آن را وضع كرده است وجود داشته و شارع مقدس از آن غافل باشد يا در مورد آن سهل انگاري بنمايد يا به وجهي از وجوه از آن روي گردان باشد. «2»

ايشان در جاي ديگر، بر اين اساس كه مجموعه معاني كه از يك لفظ همراه با قرائن متصله و منفصله آن بدست مي آيد، ظاهر آيه را تشكيل مي دهد و اين امر بخصوص در كلامي كه متكلم آن تصريح كرده است به اينكه كلامش همه به هم متصل بوده و بر يكديگر شهادت مي دهند و از اين راه اختلاف در كلامش منتفي مي شود، «3» مي گويد كه در قرآن آيه اي نيست كه چيزي خلاف ظاهرش از آن اراده شده باشد و آياتي كه موهم اين

امر هستند، از آنها همان معاني اراده شده است كه آيات ديگر كه محكم اند به آنها اعطاء كرده اند «4».

استاد معرفت، با ذكر اين مقدمه كه تأويل، دلالت باطني كلام است و از اينرو آن را از جمله دلالتهاي التزامي غير بيّن الفاظ دانسته، بر اين نكته تأكيد كرده است كه همانگونه كه دلالت ظاهري الفاظ كه موضوع علم تفسير است محتاج ضابطه است، دلالت باطني الفاظ كه موضوع علم تأويل است نيز نيازمند ضابطه و معيار مي باشند. «5» آنگاه دو معيار براي تأويل بيان مي كنند كه اولين آن چنين است:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 395

رعايه المناسبه القريبه بين ظهر اللكلام و بطنه أي بين الدلاله الظاهريه و هذه الدلاله الباطنيه للكلام، فلا تكون أجنبيه، لامناسبهَ بينها و بين اللفظ أبداً ... «1» (شرط اول) رعايت مناسبت نزديك بين ظاهر كلام و باطن آن يعني دلالت ظاهري و باطني كلام است بطوريكه دلالت باطني از ظاهري بيگانه و بدون هيچ تناسبي بين دلالت باطني و لفظ نباشد.

ايشان براي مثال، به واژه «ميزان» اشاره مي كنند كه براي ابزار سنجش كالا كه داراي دو كفه است وضع شده است و مقصود از آن در آيه شريفه وَأَقيمُوا الوَزنَ بِالقِسطِ وَلاتُخسِرُوا المِيزانَ «2» همين وسيله مي باشد اما اگر همين واژه را از قراين وضعي برهنه ساخته و از ويژگيهاي ساخته ذهني (نظير كفه داشتن) پيراسته سازيم «چيزي كه با آن سنجش مي شود، چه مادي باشد و چه معنوي» بدست مي آيد و به اين ترتيب شامل هر مقياس و معياري مي شود كه در جميع شؤون زندگي استعمال مي گردد و به اين ابزار مادي منحصر نمي شود. «3» ايشان در جاي

ديگر، اولين شرط صحت تأويل را روش سبر و تقسيم مي داند كه منجر به حفظ رابطه بطن و ظاهر مي شود «4» و اشاره روايت را به «علم نافع» كه به ازاي «ماء» در آيه شريفه 30 سوره ملك و به «علمي كه انسان دريافت مي كند» به ازاي «طعام» در آيه ي شريفه 24 سوره ي عبس، از همين قبيل مي داند. «5»

اما در اين ميان، بعضي با اشاره به بطوني از آيات كه در بعضي ازروايات مطرح شده و ايجاد ربط بين آن و مدلول ظاهريش مشكل بوده و در مواردي بر خلاف آن نيز مي باشد، لزوم وجود اين شرط را بين مدلول ظاهري و معاني

كتب تخصصي، ج 4، ص: 396

باطني نپذيرفته و آن را بر خلاف فرض باطني بودن آن تلقي كرده اند «1».

به نظر مي رسد، در اين خصوص بايد به دو نكته توجه داشت:

اول اينكه در بعضي از آيات متشابه، مراد از مدلول ظاهري، آن معنا و مفهومي است كه پس از ارجاعشان به محكمات و آيات مفسر ديگر، بدست مي آيد. همان گونه كه علامه طباطبائي به آن اشاره مي كند. «2»

دوم آنكه در روايات موجود؛ با قطعيت جعل و وضع بعضي از معاني باطني در بين روايات صحيح، چنانچه به صدور مضمون روايتي از معصوم (عليهم السلام) قطع حاصل شد يعني مشتمل بر تمام شروط قبول يك روايت از جمله عدم مخالفت با قرآن و تعاليم اسلامي و ... بود، احراز چنين شرطي، لزومي ندارد چرا كه ممكن است فهم آن مدلول مخفي و باطني، بر اساس قرايني باشد كه غير معصومين از شناخت آنها عاجزند؛ «3» اما در غير اينصورت و نيز در تمام

بطوني كه توسط اعلام و دانشمندان فريقين مطرح شده است، لزوم احراز اين شرط، ضروري است و يكي از بهترين معيارهاي تمييز باطن صحيح از سقيم و نارواي آيات قرآن مي باشد.

ب) عدم مخالفت بطن با كتاب و سنت و قواعد شرعي

علاوه بر آنكه اعتبار معاني باطني هر آيه در گرو تناسب و عدم تنافي با ظاهر آيه است، لازم است اين ضابطه نيز بطور دقيق لحاظ گردد كه همان معناي بدست آمده از ژرفاي آيه، با روح حاكم بر قرآن يعني هدايت به سوي خدا يا ايمان، اخلاق حسنه و رفتار مشروع و همچنين مجموعه پيامهاي آشكار و پنهان در آيات ديگر نيز هماهنگي و سازگاري داشته باشد. مجموعه آيات قرآن،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 397

ساختمان به هم پيوسته اي را تشكيل مي دهند كه علاوه بر جريان يافتن از مبدأ واحد، مقصد واحدي را دنبال و با دلالتهاي آشكار و نهان خود، حقايق و معارف بلندي را بر عموم مخاطبان وحي عرضه مي كنند. روح حاكم بر مجموعه تعاليم قرآن و سنت، بر هيچ كس پوشيده نيست و لذا مي توان از آن به عنوان معيار روشني در محك معارف پنهاني و مخفي قرآن بهره برد.

صديق حسن خان، اين ضابطه را به عنوان شرط دوم صاحب مفتاح السعاده براي بطن قرآن با عبارت «وأن لا يخالف القواعد الشرعيه» مي آورد، «1» هم چنانكه شرط چهارم وي، تعبير ديگري از دومين آنهاست. شرط چهارم وي «ولايناقض النصوص الواقعه فيها» است «2» كه به نظر مي رسد با شرط دومش تفاوتي نداشته باشد. چرا كه قواعد شرعي چيزي جدا از نصوص آيات قرآن نبوده، بلكه احكام و معارفي كلي است كه از جمع بندي نصوص كتاب و سنت بدست آمده است.

شاطبي

آورده است:

كل ما كان من المعاني التي تقتضي تحقيق المخاطب بوصف العبوديه والإقرار لله بالربوبيه فذلك هو الباطن المراد و المقصود الذي أنزل القرآن لأجله ...»

يعني هر معنايي كه اقتضاي متحقق شدن مخاطب به عبوديت و اقرار او به ربوبيت الهي را دارد آن باطني است كه مراد بوده و هدفي است كه قرآن براي آن نازل شده است.

و زرقاني شرط چهارم قبول تفسير اشاري را عدم تعارض با شرع و عقل معرفي مي كند. «4»

از ميان انديشه ورزان شيعي، صدر المتألهين، كمال را در جمع بين عرفان و برهان و قرآن و وحي مي داند و با اطمينان به هماهنگي و يقين به عدم اختلاف،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 398

همه آنها را همراستا بيان مي كند و در مقام سنجش شهود دروني، اصالت را از براي قرآن دانسته و آن دو را در محور وحي، غير قابل انفكاك محسوب مي دارد؛ برهان را همتاي عرفان دانسته و آن دو را امري ضروري شمرده و عرضه آن دو بر قرآن را امري واجب و لازم مي داند وي بر فلسفه اي كه قوانين آن مطابق كتاب و سنت نباشد نفرين مي فرستد «1» و مي گويد:

«هر چيزي كه محال و ممتنع نباشد، كتاب الهي و سنت نبوي كه صادر قطعي از گوينده معصوم و منزه از مغالطه و دروغ است مي تواند همانند برهان عقلي رياضي، آن را ثابت نمايد» «2».

تأكيد علامه طباطبائي بر اعتبار و جامعيت روش تفسيري قرآن به قرآن نيز به نوعي تأكيد بر اين قاعده مهم به شمار مي آيد كه ملاك در رسيدن به معارف واقعي بخشي از قرآن، لحاظ همه آيات و معارف قرآن به گونه اي

فراگير است «3» و عبارت ايشان در اشتراط موافقت با ظاهر كتاب و ظاهر شريعت گذشت. «4» مرحوم علامه در بعضي از موارد روايي بطون آيات به تأييد بعضي از بطون توسط مجموعه اي از روايات و يا آيات اشاره مي كند، به عنوان نمونه، ايشان پس از ذكر روايت تأَويل وَ عَلامَاتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم يَهتَدُونَ به رسول خدا (ص) و ائمه (عليهم السلام) به روايتي ديگر از پيامبر (ص) اشاره مي كند كه در آن حضرت فرموده اند كه خداوند ستارگان را امان براي آسمانيان و اهل بيت مرا اماني براي اهل زمين قرار داده است و آن را سبب عدم استبعاد چنين تأويل از آيه مي شمرد. «5»

امام خميني از آنجا كه راه رسيدن به باطن قرآن را كشف و شهود و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 399

رهسپاري خالصانه در راه تحقق توحيد مي داند، «1» براي تمييز القائات رحماني از شيطاني، از قرآن كريم مدد مي جويد. ايشان مي گويد:

وظيفه سالك إلي الله آن است كه خود را بر قرآن شريف عرضه نمايد و همان گونه كه معيار در تشخيص صحت حديث از عدم آن، عرضه اش بر كتاب خداست وهر آنچه با آن مخالف باشد باطل و زخرف است ... سزاوار است كه سالك جميع معارف و احوال قلب و اعمال باطن و ظاهرش را بر كتاب خدا عرضه كرده و تطبيق نمايد تا اينكه به حقيقت قرآن متحقق شده، قرآن صورت باطني او گردد. «2»

در تفسير تسنيم آمده است:

«مطالب قرآن مفسر يكديگر است، از جهت باطن نيز همه معارف قرآني در همه مراحل باطني آن همسوي يكديگر بوده، مفسر يكديگر است و هرگز اختلافي بين باطنها و مراحل

دروني قرآن وجود ندارد؛ زيرا مراحل دروني آن مانند مظاهر بيروني آن كلام خداست و اگر از نزد غير خدا تنزل مي يافت حتماً با هم مختلف بود، بنابراين سراسر مطالب قرآن از همه جهت هماهنگ است؛ يعني هم ظاهرها با هم، هم باطنها با هم وهم پيوند ظاهر با باطن برتر از خود، همچنان محفوظ است» «3».

با استفاده از اين ضابطه مي توان به بطلان اين تفسير باطني ابن عربي از آيهإِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ «4»

پي برد، آنجا كه علت و حكمت عدم تأثير إنذار پيامبر (ص) در اين افراد را، عدم فهم هيچ كلامي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 400

را جز از ناحيه خداوند متعال بيان مي كند و پيامبر آنها را با مخلوقات الهي مي ترساند، در حاليكه آنان به غير خدا إلتفات ندارند و غير خدا را نمي شناسند و بر اين اساس كافران را به موحدان محض فراتر از قدرت تشخيص پيامبر تفسير مي كند. «1»

البته شاطبي شرط ديگري ارائه داده و آن اينكه مي بايست نص يا ظاهر ديگري از قرآن و سنت بر معناي باطني بدست آمده از آيه دلالت كند، «2» ولي به نظر مي رسد چنانچه قصد شاطبي وجود مدلول باطني آيه در ظهر آيه اي ديگر يا مدلول روايتي ديگر است در اينصورت، اين به معناي برگرداندن بطن به ظهر آيه است و ديگر براي رسيدن به معارف قرآن نياز به طولاني كردن مسير نيست، مستقيماً از ظهر همان آيه استفاده مي كنيم و اين در حكم انكار معارف باطني است كه در

ظهر قرآن يافت نمي شود و اگر مراد او اين باشد كه مفاد بطني آيه، مي بايست مورد تأييد آيه و يا روايتي ديگر باشد به همين شرط برگشت مي كند و نيازي به ذكر جداگانه آن احساس نمي شود.

بنابراين روح حاكم بر مجموعه پيامهاي قرآن به گونه اي هماهنگ و همسان است كه هرگونه تعارض و ناسازگاري را از ميان بر مي دارد. معارف بر آمده از ظاهر و باطن قرآن، مراتب و مدارج حقيقت واحدي هستند كه امكان هر گونه ناهماهنگي ميان آن مراتب به كلي منتفي است.

ج) مراعات دقت در الغاء خصوصيت از آيه

اين ضابطه كه دومين از شروط ذكر شده توسط استاد معرفت- حفظه الله- مي باشد، «3» ناظر به آن قسم از بطوني است كه در اثر تجريد آيه از خصوصيات غير دخيل در معنا و هدف اصلي آيه و تعميم خصوصيات باقي مانده و مؤثر در پيام

كتب تخصصي، ج 4، ص: 401

اساسي و اصيل آيه، بدست مي آيد. «1»

ايشان براي توضيح اين شرط، به آيه شريفه قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ «2» (قصص، 17) اشاره كرده، حكم ظاهري آيه كه مفاد آن تعهد موسي (ع) نسبت به بكار نبستن توان جسماني در جهت خدمت به ستمكاران است به قاعده ي كلي منعِ بكارگيري هر تواني در جهت خدمت به ستم پيشگان، به مدد الغاي خصوصيات پوشيده بر كلام، براساس قاعده منطقي و اصولي «سبر و تقسيم» يا «تنقيح مناط»، تبديل شده است. «3»

عدم دقت و رعايت نكردن شروط دقيق اين قاعده، سبب مي شود كه فرازي از آيه كه در معنا و مراد اصلي آيه دخيل مي باشد بر كنار شده و آيه به قاعده اي تبديل شود كه

در راستاي مراد الهي از ظاهر آن قرار نگيرد و در نتيجه باطني استخراج شود كه با ظاهر آيه تناسب نداشته هدف و مقصدي غير از ظاهر آن را به دنبال داشته باشد.

ممكن است گفته شود كه اين ضابطه، امري كلي است كه هر كسي مي تواند ادعاي رعايت آن را بنمايد، لذا در شرح و بيان اين شرط به مطلبي اشاره مي كنيم كه از ايشان نقل شده «4» و آن اينست كه علامت رعايت دقت در تنقيح مناط و شناخت درست عناصر اصلي و غير اصلي آيه، قرار گرفتن مدلول ظاهري آيه، به عنوان بارزترين مصداق، در ذيل آن قاعده كلي است. در غير اينصورت، چنانچه خود آيه نتواند بعنوان مصداقي براي آن قاعده كلي شمرده شود، معلوم مي شود كه در مراحل اين قاعده، دقت لازم رعايت نگشته و شناخت هدف اصلي و عناصر اساسي آيه، به خوبي صورت نگرفته است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 402

بنابراين در مواردي كه بطن آيه، قاعده اي كلي براي ظهر آيه مي باشد، رعايت اين ضابطه، مناسب بوده، معيار روشني در تشخيص صحت و سقم بطن يابي آيه به شمار مي آيد.

د) شروطي ديگر

اشاره

در كنار ضوابط فوق، امور ديگري در لابه لاي كلمات بعضي از صاحبنظران مشاهده مي شود كه مي توان آن را به عنوان شرط مطرح كرده ولي به دليل غير قابل قبول و يا شاذ بودن و يا نداشتن كارايي لازم در تمييز بطون صحيح و سقيم، از ذكر جداگانه آنها خودداري كرده، به اشاره گذرا به آنها اكتفا مي كنيم.

شاطبي وقتي درصدد توجيه تفسير سهل بن عبد الله تستري از آيه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ... (آل عمران، 96) بر مي آيد كه

در آن باطن بيت را قلب پيامبر (ص) معرفي مي كند؛ مي گويد:

اگر اين عذر را براي سهل بياوريم كه اين بيان را به عنوان تفسير قرآن نگفته است در اينصورت اشكال بر آن وارد نمي شود. «1»

از اين بيان شاطبي استفاده مي شود كه در صورتي كه امر باطني برداشت شده از آيه، به عنوان تفسير آيه مطرح نشود، مانعي از قبول آن نيست. آنچه كه كار را دچار مشكل مي سازد انتساب آن به آيه و به عنوان تفسير آن است. در واقع مي توان بسياري از اشارات و لطائفي كه در تفاسيري همچون بيانات غزالي در مشكوه الأنوار و تفسير ابن عربي و لطائف الإشارات قشيري و يا مقدمه تفسير مرآه الأنوار و تفسير تسنيم ذكر شده است بر همين قصد حمل كرده، درصدد بيان و كشف معارف از آيات قرآن، بدون نسبت دادن آنها به عنوان تفسير آيه،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 403

بوده اند. «1» استاد معرفت از اين مطلب، به «پديده تداعي معاني» و «الشي ء يذكر بالشي ء» ياد مي كند. «2» سيوطي در اين خصوص مي گويد كه كلام صوفيه در قرآن تفسير آن نيست و تفسيري كه به ابو عبد الرحمن سُلمي (حقائق التفسير) نسبت داده شده است؛ اگر معتقد بوده كه آن تفسير آيات است به تحقيق كافر شده است و نقل مي كند كه اين تفسير از باب تنظير است. «3»

به نظر مي رسد، عليرغم لزوم رعايت اين شرط، از آنجا كه مربوط به اصل و كليات پرداختن به باطن مي باشد، نمي تواند در مورد محك و تمييز تفسير باطني آيه خاص، كارگر باشد، چه بسا با وجود اعتقاد به آن، عملًا به فهمي از بطن آيه

اشاره شود كه داراي شرايط صحت نيست. لذا چنين شرطي را نمي توان به عنوان ضابطه و معيار براي محل بحث انتخاب نمود.

ديگر شرطي كه قبل از پرداختن به باطن آيات، نياز به آن، توسط عده اي از مفسران و صاحبنظران، احساس شده است، لزوم تمسك به ظاهر و اقامه دليل و برهان براي چرايي دست برداشتن از ظاهر آيه است، طبري در تفسير خود اين شرط را بارها در مواجهه با روايات مختلف متذكر شده است. «4» وي مي گويد:

ليس لأحد أن يجعل خبراً جاء الكتاب بعمومه في خاصٍ ممّا عمّه الظاهر بغير برهان من حجه خبر أو عقل و لا نعلم خبراً جاء بوجوبٍ ظاهر ... إلي باطنٍ خاص

كتب تخصصي، ج 4، ص: 404

ولا مِن العقل عليه دليل فيجب إحاله ظاهره إلي باطنه «1»

كسي حق ندارد كه چيزي كه قرآن آن را عام قرار داده است، بدون دليلي همچون روايت يا عقل، در خاصي منحصر كند كه ظاهر آيه شامل آن هم مي شود و روايتي نمي شناسيم كه گوياي وجوب نقل ظاهر ... به باطن خاصي باشد و دليل عقلي هم نداريم تا اينكه احاله ظاهر به باطنش واجب گردد.

شافعي، «2» شاطبي «3» و ابن تيميه «4» و ابن ابي الحديد «5» نيز به اين شرط اشاره كرده اند. اينان برآنند كه احكام قرآن عربي بوده و بر ظاهرش حمل مي شود و كسي حق ندارد كه از ظاهر آيه دست كشيده، آن را به باطنش حمل نمايد و عامش را تخصيص بزند مگر اينكه دلالتي از قرآن بر آن يافت شود و إلا سنت رسول خدا (ص) بايد بر آن دلالت كند و در مرحله بعد، در صورت

فقدان دليلي از قرآن و سنت بر دست كشيدن از ظاهر، اجماع عموم دانشمندان اسلام مؤيد و دليل آن باشد. «6» دليل شافعي بر اين امر اينست كه در صورت جواز احاله معاني ظاهري بر باطن آن، بدون دليل، بيشتر احاديث متحمل معاني زيادي شده كه پذيرفتن يك معنا توسط شخصي داراي رجحان بر پذيرش معنا ديگر توسط شخص دوم نخواهد شد، در حاليكه حق يكي است و آن در ظاهر آن معاني نهفته است. «7»

جالب توجه است كه ملاصدرا نيز به جمع فوق پيوسته، در مقام رد بر

كتب تخصصي، ج 4، ص: 405

صوفيه و انتقاد از حرمت تأويلات باطني آنان، به آثار و تبعات رعايت نكردن اين شرط اساسي همچون مخدوش شدن اعتبار الفاظ قرآن و ... اشاره مي كند و آن را وجه حرمت دست يازيدن به اين گونه تأويلات بدون اقامه هر گونه دليلي مبني بر دست كشيدن از ظاهر آيه معرفي مي كند.» به نظر مي رسد اين ضابطه، فقط در مواردي است كه غرض از پرداختن به باطن، انكار و رد معناي ظاهري آن و براساس آن ديدگاه باشد كه تأويل (بطن) را برگرداندن لفظ از معناي ظاهري آن تعريف مي كند. «2» در غير اينصورت، اگر مفسري بخواهد علاوه بر تفسير ظاهري مدلول آشكار آيه، معارفي عميق تر را از قرآن استخراج نمايد يا بخواهد مصداق هاي جديدي را به عنوان بطن آيه بيان كند، با وجود مسلم انگاشتن اصل وجود بطن براي قرآن و تشويق آياتش به تدبر و تفكر در معاني آن، نيازي به اقامه دليلي ديگر احساس نمي شود و چه بسا بتوان گفت كه جمود بر ظاهر و انكار معارفي

در پس مدلول ظاهري آيات نياز به اقامه دليل دارد چرا كه داراي توالي فاسدي همچون سطحي شدن معارف قرآن و موت بعضي از آيات آن و استنكار انبوهي از تفاسيري كه در صدد كشف معاني فراتر از مدلول ظاهري روشن و آشكار آيات بوده اند، «3» مي باشد. «4»

بنابراين پرداختن به باطن آيه، به معناي انكار و رد ظاهر آن نبوده، نيازي به اقامه دليل براي دست كشيدن از آن احساس نمي شود و لذا چنين معياري، نمي تواند كارايي مورد نظر را داشته باشد.

تداول مفاد بين در بطن صحابه و تابعين شرط ديگري است كه از لابلاي كلمات بعضي از صاحبنظران اهل سنت مشاهده مي شود. شاطبي هر چند در

كتب تخصصي، ج 4، ص: 406

مقام بيان شروط، چيزي در اين خصوص به صراحت نياورده است اما ظاهراً اين شرط را با شرط اول خود يعني لزوم تطابق با قواعد زبان عربي و هماهنگي با مقاصد و اهداف استعمالي واژگان آن زبان در نظر داشته است. وي در انتقاد به تفسير سهل تستري از آيه 36 سوره نساء وردّ تبيين وَ الجَارِ ذِي القُربي وَ الجَارِ الجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَ ابنِ السَّبيلِ به اموري همچون «قلب، نفس طبيعي، عقل اقتدا كننده به عمل شرع و جوارح مطيع خداوند»، مي گويد: اين چنين فهمي از عرب، چه مسلمان و چه كافر آن، معهود و آشنا نيست و دليل بر آن عدم نقل چنين برداشتي از صحابه و تابعين است. «1» وي در ادامه، لزوم تأييد برداشت باطني توسط اقوال آنان را اين گونه بيان مي كند كه «آنان به اتفاق بزرگان سزاوار ترند به فهم ظاهر و باطن قرآن و

پيشينيان اين امت هدايت يافته تر از پسينيان آن نخواهند بود و آنان به شريعت داناتر از گذشتگان نيستند» «2» بيان شاطبي از اين مطالب، گوياي اين است كه لزوم تأييد فهم قرآن به وسيله اقوال صحابه و تابعين فراتر از عرب بودن آنان و آشنايي با قواعد اصيل عصر نزول مستند است. وي شبيه همين كلام را در تفسير علمي و استخراج علوم طبيعي و منطقي و علم حروف و نظاير آن از قرآن مي گويد. «3»

ابن تيميه در اين خصوص مي گويد:

وقد تبيّنَ ... أنّ من فسر القرآن أو الحديث وتأوّله علي غير التفسير المعروف من الصحابه والتابعين فهو مفتر علي الله ملحدٌ في آيات الله محرّف للكلِم عن مواضعه ... «4»

و روشن شد ... كه كسي كه قرآن و حديث را بر غير تفسير شناخته شده از صحابه و تابعين تفسير و تأويل نمود، او به خداوند افتراء بسته و در آيات كژانديشي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 407

روا داشته و كلمات الهي را از جايگاه خود تحريف و جا بجا نموده است.

همين نظرگاه به ابوالحسن اشعري نيز نسبت داده شده است. «1»

اين ديدگاه، اساساً بر اين پايه استوار است كه پيامبراكرم (ص) اسراري را پيش كسي به وديعه نگذاشته بلكه همه را به صحابه منتقل كرده است (هر چند بعضي در درك و فهم آن برتر از ديگران بوده اند چرا كه كتمان حق در قرآن مذموم و براي آن وعده لعن آمده است؛ آيه ي 159، سوره ي بقره چنين است:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَي مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ.

در حقيقت كساني كه دليلهاي روشن

و رهنمودي را كه فرو فرستاده ايم، بعد از آنكه آن را در كتاب براي مردم بيان نموديم، پنهان مي كنند آنان را خدا از رحمت خود دور شان مي سازد و لعن كنندگان [نيز] آنهارا لعنت مي كنند) و لازمه اداي تبليغ رسالت عدم كتمان حق مي باشد. «2»

به نظر مي رسد، اشتراط جداگانه اين شرط، غير از در راستاي قواعد ادب عربي بودن، داراي وجه نباشد چرا كه علاوه بر بساطت فهم صحابه پيامبر اكرم (ص) «3» و به تعبير قرآن كريم «أمّي» بودن آنان «4»، اقوالي كه از صحابه در خصوص تفسير قرآن رسيده است ناچيز «5» و معتبر از آن نادرتر است «6» و حصر فهم و درك بشريت در ميزان تعقل يك دسته از آنان، قابل قبول نيست و اين غير كتب تخصصي، ج 4، ص: 408

از آن بحثي مبنايي است كه در خصوص حجيت اقوال صحابه و تابعين در زمينه هاي مختلفي همچون «بيان معاني واژگان و بُعد ادبي قرآن و اسباب نزول آيات و نقل اقوال پيامبراكرم (ص) توسط ثقات آنان» و يا «استعمال اجتهاد خويش در بيان تفسير و تأويل آيات بدون استناد به فرمايشات حضرت» مطرح مي باشد. «1»

آلوسي در تفسير روح المعاني به اين منطق اشكال كرده، مي گويد:

ممكن است خداوند متعال به بعضي از بندگان خاص خود فهمي را عنايت كند كه با آن از قرآن و سنت چيزي بفهمد كه هيچ كس از مفسرين و فقهاء مجتهد در دين به آن واقف نشده باشد و چه بسيار اموري كه يكي براي بعد از خود دست نخورده گذاشته است و حتي اگر اجتهاد و استنباط خلفاي چهارگانه را مثلًا

از آيات و احاديث، با مخالفتي كه با يكديگر دارند، بپذيريم، چه مانعي بر پذيرش آنچه از معاني كتاب خداوند متعال و سنت پيامبرش (ص) بر روي غير آنان گشوده شده است، وجود دارد، هر چند مخالف با نظريات بعضي از اين ائمه چهار گانه باشد مادامي كه با اجماع صريح امت معصوم، مخالفتي نداشته باشد» «2».

هم چنانكه فيض كاشاني بر اين مبنا، اشكالاتي چهار گانه دارد كه براي اختصار از ذكر آن خود داري مي كنيم. «3»

بنابراين وضع چنين معياري، منطقي نبوده وقابل قبول نيست.

و شرط ديگري كه توسط بعضي از معاصرين «4» مطرح شده اينست كه در كنار بيان مدلول باطني، ادعا نشود كه از آيه مورد نظر فقط همين مورد اراده شده و ظهر آيه و مدلول آن در مورد توجه نبوده و انكار شود.

اين قيد كه به منظور جداسازي تفاسير باطني از تفاسير باطنيه ذكر گرديده

كتب تخصصي، ج 4، ص: 409

است، گرچه در جاي خود صحيح و مورد پذيرش است اما به نظر مي رسد، شرطي كلي، در خصوص اساس نگرش به مساله بطن قرآن باشد و نمي تواند به عنوان يك ضابطه و معيار در تمييز مدلول هاي باطني صحيح از سقيم مطرح مي گردد، چرا كه ممكن است از سوئي در ميان تأويلات باطنيه، موردي يافت شود كه به علت رعايت ضوابط و انطباق معيارها، مورد قبول واقع شود و از سوي ديگر در تفاسير باطني غير شان، ممكن است به مواردي اشاره شده باشد كه صحيح نبوده و منطبق بر ضوابط نباشد. لذا، اين مسئله به عنوان شرط اساسي در مرحله اي قبل از پرداختن به جزئيات آيات، مطرح شده، نمي توان آن را

در رديف معيارها و ضوابط قرار داد.

حاجي خليفه در كشف الظنون، شرطي را از صاحب مفتاح السعاده نقل مي كند كه بر اساس آن، بطن قرآن مي بايست با اعجاز آن منافات نداشته باشد. «1» اما در اين زمينه، توضيحي داده نشده كه يك بطن، چگونه مي تواند بر هم زننده اعجاز قرآن كريم بوده باشد، لذا با توجه به اينكه اعجاز قرآن داراي جنبه ها و گونه هاي متفاوتي است پرداختن به احتمالات مطرح در مقام، منجر به تطويل خواهد شد. اما به صورت مختصر، چنانچه مراد وي، اعجاز بارز قرآن يعني اعجاز ادبي و بلاغي آن باشد، بايد آن را در زمره ضابطه اولي قرار داد كه بطن را در راستاي قواعد فهم عربي آيات قرآن، تصحيح مي كرد.

و بر اساس آن ديدگاه كه بطن قرآن را از مقوله اسرار و رموز دانسته و راه رسيدن به آن را، كشف و شهود و سلوك الي الله معرفي مي كند، برخي به شروطي همچون «تطهير قلب»، «حضور قلب» و «متأثر گرديدن متناسب با خطاب آيه» و «فناي خويشتن» اشاره كرده اند. «2» و شاطبي نيز در اين راستا، براي اعتبارات قرآني وارد شده در قلوب بعضي از ملتزمين به شرع، شرطي مي گذارد كه عبارت

كتب تخصصي، ج 4، ص: 410

است از اينكه اصل و جوشش آن از ناحيه قرآن باشد نه اينكه از ناحيه موجودات جزئي يا كلي، شروع شده و معرفت قرآن به تبع آن، بر قلبي خطور نمايد. «1» با اين توضيح كه در صورت اول، معرفتي خالص و محض از ذات قرآن بدست مي آيد كه غير از تحميل عقايد بر قرآن و استنطاق قرآن بر اساس آراء و افكار شخصي

است.

به نظر مي رسد براي اين نگرش به باطن قرآن نيز وجود معيارهايي ضروري باشد تا اينكه از القائات شيطاني بر قلوب، مانعي ايجاد گردد، و در اين خصوص، آدابي براي اين طريقه حصول بطون قرآن نيز در جاي خود ذكر شده است كه طالب آن را به مظان اين امورارجاع مي دهيم. اما در هرحال، بهترين معيارها كه شامل اين ديدگاه هم مي شود، «2» همان مواردي است كه در اين نوشتار به آن پرداخته شد.

جمع بندي

مجموعه ضوابطي كه رعايت آنها در مقبوليت بطن براي آيات قرآن، ضروري است، برخي عام بوده و برخي مخصوص روش و نگرش خاصي در مسئله بطون است. «وجود رابطه و تناسب بين ظهر و بطن آيه» از ضوابط عامي است كه رعايت آن همواره داراي اهميت است و مورد تأييد و اشاره مفسران و صاحبنظران زيادي قرار گرفته است، اما اين ضابطه در مورد رواياتي كه قطع به صدور آنها از معصومين حاصل مي شود، استثناء پذير است چرا كه ممكن است بر اساس قرايني باشد كه مخصوص فهم مخاطبان حقيقي و معصوم قرآن است.

«عدم مخالفت بطن با تعاليم مجموعه كتاب و سنت و قواعد و قوانين شرع مقدس اسلام» از ديگر ضوابط عام بطون قرآني است و آن بر اساس اتحاد بين بطون قرآن و ظهورات آن است كه مجموعاً تشكيل دهنده كتاب هدايت الهي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 411

است به طوريكه در يك راستا و در طول يكديگر به پرتو افشاني مي پردازند.

«مراعات دقت در الغاء خصوصيت» ضابطه مهمي است كه در كشف بطون از طريق تنقيح مناط براي رسيدن به يك قاعده كلي، كاربرد

دارد و آن بوسيله آزمايش قاعده عمومي، از طريق صحت درج آيه در تحت عموم قاعده، به عنوان بارزترين مصداق، صورت مي گيرد.

ديگر شروط مطرح شده در اين زمينه، «عدم ذكر بطن احتمالي به عنوان تفسير آيه»، «لزوم تمسك به ظاهر و اقامه دليل براي دست كشيدن از ظاهر آيه»، «تداول مفاد بطن در بين كلمات صحابه و تابعين» و «ادعا نكردن اراده انحصاري بطن و اقرار به ظهر آيه»، «عدم منافات با اعجاز قرآن»، «نشأت گرفتن واردات قلبي از قرآن» است كه بجز مورد اول، مورد مناقشه قرار گرفت و مورد اولي نيز خارج از موارد بطن آيات و در مرحله مقدماتي و پيش فرضهاي پرداختن به بطن قرار مي گيرد و از اين نظر نمي تواند معياري براي محك زدن به شمار آيد.

حجّيت بطن قرآن كريم

پس از بررسي امكان راهيابي به بطن قرآن توسط غير معصومين و راه هاي رسيدن به آن و نيز معيارهاي قبول بطن استخراج شده از آيات، به اين مهم مي رسيم كه آيا تفاسير باطني موجود در روايات و غير روايات و منسوب به مفسران و صاحبنظران مختلف، حجت و معتبر مي باشند و مي توان آنها را به آيه و قرآن كريم نسبت داد و در صورت داشتن ثمرات عملي آيا الزام آوراست يا خير؟

پاسخ به اين مسأله را بايد با توجه به انواع و اقسام مختلف بطون، به صورت مستقل بررسي نمود:

در مورد آن دسته از بطوني كه در مصادر روايي يافت مي شود، چنانچه معنا و مفهومي باطني از ظهر آيه، به معصوم منتهي شده و به او نسبت داده باشد، با بررسي شرايط صحت و اعتبار روايت از جمله بررسي سندي و

دلالي و حصول

كتب تخصصي، ج 4، ص: 412

قطع به صدور، از باب حجيت مطلق قول معصوم، حجت خواهد بود، هر چند ربط آن بطن به ظهر آيه براي ما روشن نباشد و ملازمه بين آن معاني باطني و ظهور آيه، از توان درك غير معصوم خارج باشد. و البته اين در صورتي است كه مفاد مدلول باطني، مخالفتي با ظهور آيات ديگر قرآن كريم و احاديث معتبره سنت نبوي نداشته باشد. و أما بطوني را كه توسط غير معصوم از آيات قرآن استخراج مي شود، مي توان بر اساس نگرشهاي مختلف به مسئله بطون قرآن كريم، به موارد زير تقسيم نمود:

در آن نگرشي كه بطن قرآن را، تفكر و فهم مراد الهي و تأمل در آيات معرفي مي كند، فهمي معتبر است كه بر اساس قواعد تفهيم و تفهم زبان عربي و در چارچوب اصول عقلائي محاوره باشد، به عبارت ديگر، چنين فهمي مي بايست با قواعد زبان شناختي عربي و آرايه هاي ادبي آن قابل توجيه باشد و در صورتي كه فهمي از عبارات آيه ارائه شود كه با جري اهل لغت همخواني روشني نداشته و يا ناهمخوان باشد به همان اندازه، از اعتبار آن كاسته مي شود.

و در آن نگرشي كه بطن قرآن را از جنس مداليل و لوازم كلام مي داند، آن دسته از لوازم كلام الهي، مي تواند مورد اراده واقع شده باشد كه با روش علمي و درچارچوب اصول عقلائي محاوره و رعايت ضوابط و قواعد دقيق تنقيح مناط و ... استنباط گردد.

و در صورتيكه روش عملي براي كشف بطون مورد نظر باشد، نتيجه يك شهود و كشف تا آنجايي معتبر است كه بر اساس قواعد تفهيم

و تفهم زبان قرآن قابل توجيه باشد و در صورتي كه فهمي از عبارات آيه ارائه شود كه با جري اهل لغت همخواني روشني نداشته و يا ناهمخوان باشد به همان اندازه، از اعتبار آن كاسته مي شود.

و در آن نگرشي كه بطن قرآن را از جنس مداليل و لوازم كلام مي داند، آن دسته از لوازم كلام الهي، مي تواند مورد اراده واقع شده باشد كه با روش علمي و درچارچوب اصول عقلائي محاوره و رعايت ضوابط و قواعد دقيق تنقيح مناط و ... استنباط گردد.

و در صورتيكه روش عملي براي كشف بطون مورد نظر باشد، نتيجه يك شهود و كشف تا آنجايي معتبر است كه بر اساس قواعد تفهيم و تفهم زبان قرآن قابل توجيه باشد و فراتر از آن، مدلولي ديگر قابل پذيرش نيست چرا كه در صورت مفروض، ربطي قابل فهم بين مدلول باطني ادعا شده و ظهر آيه، وجود ندارد و از سوي ديگر، راه رسيدن به آن، نيز غير از آن راهي است كه توسط شارع مقدس براي عموم حجت معرفي شده است، لذا پذيرش اين مكاشفات و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 413

شهودها، حتي اگر توسط كسي مطرح شود كه شك در صداقت او نداشته باشيم، فقط براي خود او، ممكن خواهد بود ولي الزام ديگران به آن با توجه به روشن نبودن طريقه وصول به آن و احتمال خطا در مكاشفات و سختي تمييز شهود رحماني از القائات شيطاني، وجهي ندارد و در حد يك احتمال و حدس باقي مي ماند كه نمي توان آن را به آيات قرآن اسناد داده، بر اساس آن عقيده يا عملي را مترتب نمود.

مشاهير عرفان خود بر

اين نكته تاكيد كرده اند چه بسا در برخي موارد، عارف، خيالات وإلقائات شيطاني را كشف و شهود بپندارد. قيصري در مقدمه خود بر شرح فصوص الحكم به اين نكته اشاره كرده است «1» و صائن الدين علي بن محمد التركه در كتاب تمهيد القواعد بر آن تاكيد كرده است «2».

ملاصدرا كه خود از سالكان طريق كشف وشهود است، در اين باره مي گويد:

«باطن داراي ضبط خاصي نيست و بلكه متبادرات ذهني در آن متعارض مي شود و مي توان آنها را بر وجوه متعددي حمل نمود.» «3»

و ابن عربي نيز پيرامون همين روش مي نويسد:

هر كس كه معنايي را از آيه اي دريافت كند در حق آن شخص، همان معناي آيه مقصود است. هرگاه اهل دانش، تأويلي در قرآن صورت دهند كه آن تأويل از دلالت لفظي آيات قابل استفاده باشد نبايد او را تخطئه كرد، ولي پايبندي به آن تأويل و عمل بدان جز در حق همان تأويل كننده و مقلدان وي واجب نيست ... «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 414

بنابر آنچه گذشت، مطالبي را كه برخي از مفسران همچون ميبدي، «1» نيشابوري، «2» آلوسي «3» و ... به عنوان رموز و اشارات و اسرار و تأويل درباره آيات ذكر مي كنند، در صورتي كه از چارچوب دلالت عقلائي الفاظ بر معاني بيرون بوده، با هيچ يك از اقسام دلالت هاي الفاظ منطبق نباشد، پذيرفتني نيست. «4»

البته به عنوان يكي از معاني احتمالي كه چه بسا در آينده براي آن شاهدي از قرآن و يا روايات يافت، شود، مي توان اشارات عرفاني و غير عرفاني را نيز مطرح كرد ولي بايد به اين نكته تصريح شود. «5» كتب تخصصي، ج 4، ص:

415

فصل هفتم: بررسي نمونه هاي روايي بطن قرآن

مقدمه

با وجود ديدگاه هاي متفاوت در خصوص ماهيت بطن قرآن و حدود و گستره آن، از ساده ترين معاني نهفته در وراي مدلول ظاهري آيه تا معاني مرموز و پيچيده اي كه فقط پيامبراكرم (ص) و معصومين از آن آگاهند، در روايات فريقين نيز بر اساس آن نگرشها، نمونه هاي فراواني را مي توان يافت، و اين مطلب خصوصاً در روايات شيعه، روشن بوده، بطوريكه تفاسيري همچون تفسير البرهان ومقدمه تفسير مرآه الأنوار و مشكوه الأسرار به ذكر وجمع آوري رواياتي از اين دست اختصاص يافته است. از ميان مجموعه روايات، آنچه در اين كتاب انتخاب شده است، نمونه هايي است كه در متن روايات به باطني بودن آن تصريح شده و بيشتر بر اساس انطباق بطون با راههاي استخراج بطن كه قبلًا بيان كرديم و نيز تطابق آنها با معيارها و ضوابط پيش گفته بطن مقبول است، هر چند در كنار آنها به بعضي از روايات كه بطون اختصاصي معصومين را بيان مي كند (همچون حروف مقطعه) و يا مبين گونه هاي مختلف ارتباط ظهر و بطن آيه است نيز اشاره خواهيم كرد.

مجموعه اين روايات را مي توان در قالب چهار دسته اي كه داراي اسلوب متفاوتي براي يافتن بطن مي باشند، قرار داد كه در اين دسته ها، ارتباط بين بطن و ظهر آيه، متفاوت خواهد بود:

كتب تخصصي، ج 4، ص: 418

دسته اول: تجريد و اخذ قواعد كلي

اشاره

در دسته اي از روايات، در ظهر و بطن آيه، دو مصداقي بيان شده اند كه نمي توانند مستقيماً با يكديگر مرتبط باشند، بلكه رابط آنها، يك قاعده كلي است كه

با تجريد آيه از خصوصياتش بدست آمده و بطن آيه در حكم يك مصداق براي اين قاعده كلي، در كنار مصداق اول آن كه مدلول ظاهري آيه است، مي باشد، شاخصه اين دسته، لزوم فرض قاعده اي عمومي است كه نقش حلقه واسطه را در اتصال دو مصداق ظهر و بطن ايفا مي كند.

تأويل «آب باران» به امير مؤمنان (ع)

جابر از امام صادق (ع) در مورد تفسير باطني آيه وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِّن السَّمَاء مَاء لِّيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَي قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدَامَ «1»

سؤال مي كند. حضرت مي فرمايند:

«آسمان در باطن رسول خدا (ص) و آب علي (ع) است و خداوند علي (ع) را از رسول خدا (ص) قرار داد و اين فرمايش خداست كه فرمود: مَاء لِّيُطَهِّرَكُم بِهِ پس آن علي (ع) است كه خداوند بوسيله او قلب هر كس كه ولايت او را داشته باشد پاك مي كند و اما فرمايش خداوند: وَيُذهِب عَنكُم رِجزَ الشَّيطانِ هركس كه ولايت علي را داشته باشد رجز و پليدي از او رفته و قلب او تقويت مي گردد و (عبارات) وَلِيَرْبِطَ عَلَي قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدَامَ علي (ع) را مدّ نظر دارد. هر كس كه ولايت امام علي (ع) را داشته باشد خداوند بوسيله حضرت دل او را

كتب تخصصي، ج 4، ص: 419

محكم مي نمايد، پس در راه ولايتش محكم مي گردد. «1»

اين روايت داراي سند نبوده، مرسل مي باشد و اما روايت مشابه ديگري در تفسير ماء به امام، يا علم يا ولايت او، وجود دارند «2» كه مي تواند به آن اعتبار ببخشد.

در روايت فوق از سياق آيه صرف نظر شده، نزول هر آن چيزي كه سبب پاكي گردد اعم از پاكي جسمي و

معنوي به عنوان ملاك اصلي آيه گرفته شده و حضرت به عنوان يك مصداق بارز از عوامل طهارت و وارستگي دروني انسان معرفي گرديده است. بنابراين در روايت، ابتدا تعميم معنايي صورت گرفته و يك قاعده كلي اخذ شده است و پس از آن براي اسباب و وسايل تطهير و دوري شيطان و استقرار دلها و ... يك مصداق معنوي بارز يعني امير مؤمنان ذكر شده است.

تأويل «ركوع» به پذيرش ولايت امير مؤمنان (ع)

أبو حمزه ثمالي مي گويد: از امام باقر (ع) در مورد آيه وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ «3» پرسيدم. حضرت فرمودند: تفسير اين آيه در باطن قرآن اينست كه اگر به ناصبيها و تكذيب كنندگان گفته شود: علي را به ولايت بپذيريد، قبول نخواهند كرد چرا كه شقاوت در علم الهي پيش از اين بر ايشان حتمي شده است. «4»

در سند اين روايت، حسن بن علي الوشاء و محمد بن الفضيل و أبو حمزه ثمالي قرار گرفته اند كه حسن بن علي الوشاء (ابن بنت إلياس) از بزرگان شيعه اصحاب امام رضا (ع) و ثقه مي باشد «5» و محمد بن الفضيل مورد تضعيف شيخ كتب تخصصي، ج 4، ص: 420

طوسي قرار گرفته و جزو غاليان شمرده است «1» اما وي در اسناد كامل الزيارات آمده است و شيخ مفيد او را از فقهاء و رؤساء اعلام كه طعني در آنان نيست، دانسته است «2» و مرحوم خوئي، پس از بيان تعارض اين دو رأي، به اين نتيجه مي رسد كه وثاقت او ثابت نشده

و نمي توان به روايت او اعتماد كرد. «3» بنابراين سند اين روايت معتبر نيست. اين آيه در ظاهر، درباره تكذيب كنندگان دعوت پيامبر (ص) است كه مورد نزول آن قبيله ثقيف مي باشد كه پيامبراكرم (ص) به آنان فرمود: نماز بخوانيد، آنها گفتند ما هرگز در برابر كسي خم نمي شويم و اين براي ما عجيب است، پيامبر (ص) فرمودند: ديني كه در آن ركوع و سجود نباشد ارزشي ندارد. «4»

علامه مجلسي، ركوع را مجازاً به معناي خضوع و انقياد در روايت گرفته و نيز احتمال داده كه به علت اينكه شرط صحت ركوع ولايت است كنايتاً به ركوع، ولايت اطلاق شده است ولي معناي اول را داراي ظهور قويتري مي داند. «5»

به نظر مي رسد در روايت فوق، ركوع بعنوان يك علامت و نشانه خضوع در برابر اوامر الهي در نظر گرفته شده و از شكل ظاهري نمازگزار در حالت ركوع الغاء خصوصيت شده، «عدم خضوع و تسليم در برابر خداوند» به عنوان يك علامت براي كافران معرفي شده است كه يكي از آن اوامر و دستورات الهي، ولايت حضرت (ع) مي باشد كه پذيرش آن براي عده اي سنگين است لذا ابتدا توسعه معنايي كه عبارت از ذكر علامتي براي تكذيب كنندگان پيامبر (ص) است، صورت گرفته و پس از آن يك مصداق كه همانا عدم پذيرش ولايت امير المؤمنين (ع) است بعنوان مهم ترين دستور و واضح ترين شاخصه ذكر گرديده است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 421

تفسير «همراهي زينت در دخول به مسجد» به غسل در هنگام لقاء امام

در تهذيب الأحكام، علاء بن سيابه از امام صادق (ع) روايت مي كند

كه حضرت در مورد آيه يا بَنِي آدَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ «1»

مي فرمايند: «آن غسل است كه هنگام لقاء هر امامي مي باشد.» «2»

در سند اين روايت محمد بن الحسن بن محمد بن يحيي و محمد بن احمد بن يحيي و شخصي مجهول (رجل) و الزبير بن عقبه و فضال بن موسي النهدي و علاء بن سيابه مشاهده مي شود كه علاوه بر مجهول بودن نام يك رواي، محمد بن احمد بن يحيي عليرغم ثقه بودن در حديث، از اشخاص ضعيف روايت مي كرده و به روايات مرسل اعتماد مي كرده است و ابايي نداشته كه از چه كسي روايت را أخذ مي كرده است «3» و شيخ طوسي در الفهرست درباره او مي گويد: وي جليل القدر است و در بعضي رواياتش غلو و تخليط مشاهده مي شود. «4» و زبير بن عقبه «5» نيز همچون فضال بن موسي النهدي «6» توثيق ندارد و علاء بن سيابه نيز داراي وثاقت نمي باشد و مدحش در رجال ثابت نيست. «7» بنابراين سند اين روايت ضعيف است.

و از حيث دلالت، بر «آمادگي براي حضور در جاها و جايگاه هاي مقدس» بعنوان ملاك اصلي حكم و قاعده كلي آيه اشاره رفته كه از جمله آنها، مزين گرديدن به طهارت جسماني بوسيله غسل به هنگام تشرف در محضر امام (ع) كتب تخصصي، ج 4، ص: 422

مي باشد. و از اين جهت، براي آيه، قاعده اي كلي در نظر گرفته شده و مصداقي براي آن ذكر گرديده است.

تفسير «توانايي خداوند در انفاق» به توانايي بر نصب امام

در رجال كشي، أبوصالح خلف بن حماد كشي از حسن بن طلحه از بكر بن صالح روايت مي كند كه گفت: شنيدم امام رضا (ع) مي گويد: مردم در

مورد اين آيه چه مي گويند؟ گفتم: فداي شما گردم كدام آيه؟ فرمود: وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ «1»

گفتم: مردم در آن دچار اختلاف شده اند. امام رضا (ع) فرمود: ولي من مي گويم كه اين آيه در مورد مذهب واقفيه نازل شده است كه گفتند: امامي بعد از موسي بن جعفر (ع) نيست. پس خدا با عبارت «بل يداه مبسوطتان» بر آنان رد زد، دست در باطن قرآن همان امام است. «2»

در سند اين روايت أبو صالح خلف بن حماد كشي، از مشايخ كليني است و روايات بسياري را از او نقل كرده اما نصي دال بر توثيق او وجود ندارد. «3» و حسن به طلحه مهمل است و نامي از او در تراجم وجود ندارد و بكر بن صالح الرازي را نجاشي تضعيف كرده «4» و ابن غضائري از او به «ضعيف جداً، كثير التفرد بالغرائب» (يعني بسيار ضعيف و امور غير مشهور و عجيب را خودش به تنهايي بسيار روايت كرده است) ياد مي كند «5» لذا اين روايت، سنداً ضعيف مي باشد. و از

كتب تخصصي، ج 4، ص: 423

حيث دلالت، بسط يد الهي، بدون توجه به سياق آيه، بعنوان امري كلي در نظر گرفته شده كه از جمله نتايج و آثار آن، سعه اختيارات و اراده الهي بر نصب هر امامي كه بخواهد مي باشد. همچنانكه امام بعنوان وسيله اجراي احكام و مشيتهاي خداوند بر روي زمين به منزله دست تواناي وي

عمل كرده، از قبيل رمي و تيراندازي خداوند بوسيله رمي پيامبر (ص) مي باشد كه در يك راستا و با يك انگيزه و هدف رخ مي دهد.

بنابراين در آيه، از انفاق، الغاء خصوصيت شده و بسط يد الهي و سعه قدرت او بعنوان قاعده اي كلي استخراج شده و بعنوان يكي از مصاديق آن، نصب امام هفتم توسط خداوند متعال مطرح شده است.

تفسير «محللات و محرمات قرآن» به پيشوايان حق و باطل

در كافي و بصائر الدرجات، احمد بن محمد، عن محمد بن الحسن (الحسين) از حسين بن سعيد از أبووهب از محمد بن منصور روايت كرده كه از امام كاظم (ع) در مورد آيه قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ ... «1»

سوال مي كند، حضرت مي فرمايند: همانا قرآن داراي ظهر و بطن است، پس تمام آنچه كه در كتاب الهي تحريم شده است ظاهر آن است و باطن آن پيشوايان ظلم و جورند و تمام محللات قرآن، ظاهر آنند و باطن آن پيشوايان و ائمه حق مي باشند» «2».

در سند اين روايت، در كافي، احمد بن محمد از حسين بن سعيد روايت كرده و محمد بن الحسن (الحسين) از سند آن ساقط شده است. در هر حال، در سند آن، أبووهب و نام وي در معاجم رجالي يافت نشده است و محمد بن كتب تخصصي، ج 4، ص: 424

منصور نيز مشترك مي باشد، لذا اين روايت داراي ضعف بوده، بررسي تفصيلي سند آن را در فصل ادله بطن قرآن، قسمت ادله روايي بيان كرده ايم.

و از حيث دلالت، از فواحش و گناهان شرعي، الغاء خصوصيت شده و براي قاعده كلي «كراهت و ناپسند بودن، كليه پليديها و پستيها در نزد خداوند»، به اين مطلب كه

ائمه باطل و پيشوايان ظلم و جور و يا فرمانبرداري و اطاعت از آنان، از مصاديق آنند اشاره شده است، لذا در اين روايت نيز اخذ قاعده كلي و سپس ذكر مصداقي پوشيده و مخفي براي كليه مكروهات در نزد خداوند متعال، راهي براي يافتن بطن آن بوده است.

تأويل «ايمان و كفر» به ولايت امير مؤمنان و غير او

جابر از امام باقر (ع) روايت كرده كه از حضرت در مورد آيه يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَي الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَ- ئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «1»

سئوال كردم، حضرت فرمود: كفر در آيه، در باطن، ولايت اولي و دومي است و آن كفر است و در عبارتعَلَي الإِيمَانِ ولايت علي بن ابي طالب (ع) است ...» «2».

اين روايت مرسل است ولي تفسير ايمان به ولايت علي بن ابي طالب (ع) در روايات متعددي مطرح شده است كه در ذيل آيه وَمَن يَكْفُرْ بِالإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ به آنها و توضيحشان اشاره خواهيم كرد.

علامه طباطبائي در الميزان، در ذيل اين روايت، آن را از باطن قرآن و مبني

كتب تخصصي، ج 4، ص: 425

بر تحليل معناي ايمان به مراتب كمال آن دانسته است. «1»

به نظر مي رسد در آيه، از خصوصيت آباء و إخوان، اغماض شده و اين قاعده كلي كه «تولي و دوستي با كساني كه كفر و نافرماني را بر ايمان و اطاعت مقدم مي شمرند، نوعي ظلم است»، استخراج شده است كه بعنوان مصداقي براي اين نافرماني، به ولايت و اطاعت

بعضي از اشخاص كه بر اساس دستور الهي يا بدون اذن او محقق شده اشاره گرديده است.

تأويل «رودهاي بهشتي و آبهاي تغيير ناپذير» به امير مؤمنان (ع) و عده اي خاص

از امام باقر (ع) پيرامون آيه مَثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّهٍ لِّلشَّارِبِينَ «2»

روايت شده كه در «فيها أنهار»، أنهار رجالي هستند و عبارتمَّاء غَيْرِ آسِنٍ آن علي (ع) است در باطن و عبارت وأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ امام است، و اما أَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّهٍ لِّلشَّارِبِينَ پس آن علم امام است كه شيعيانشان از آن لذت مي برند. «3»

در سند اين روايت، مرحوم كليني، به صورت مرفوع از ابن ابي عمير از حماد بن عيسي از محمد حلبي از امام صادق (ع) و ايشان از امام باقر (ع) اين فقره از روايت بلند را نقل كرده است. كه در آن عليرغم توثيق حماد بن عيسي «4» و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 426

محمد حلبي (محمد بن علي بن ابي شعبه) «1»، به علت مرفوع بودن و افتادگي در سند، مرسل مي باشد اما در روايات متعددي، «ماء»، «ماء معين» و «أنهار» در آيات قرآن بر ائمه تأويل شده است كه شرح قسمتي از آن را در ذيل آيه وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَهِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقاً (جن، 14) بزودي بيان مي كنيم.

در اين روايت، از مَثَل و نمادين بودن بهشت موعود استفاده شده و حقيقت آن به وجود ائمه (عليهم السلام) در آن برگردانده شده است و اين امر از طريق الغاي خصوصيت از مادي بودن آب وجوي آن و طعم مادي آن در آب و شراب، و بيان «اموري گوارا و جان بخش

و باطراوت»، به عنوان ويژگي هاي كلي بهشت متقين، انجام شده كه براي آن، به مصداقي اشاره شده است كه بهشت حقيقي متقين از آن برخوردار مي باشد و در آن بهشت، بوسيله امام خود و أنس با او از وجودش و علمش سيراب شده و جان مي گيرند.

تفسير «ذكر و استقامت بر راه» به امير مؤمنان (ع) و استقامت بر ولايت او

جابر مي گويد از امام باقر (ع) در مورد تفسير آيه وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَهِ لأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقاً «2» حضرت فرمودند: يعني اگر آنان بر ولايت علي (ع) استقامت مي ورزيدند ... آنان را از آب گواراي فرات سيراب مي كرديم «3» و در ادامه حديث، «وَ مَن يُعرِض عَن ذِكرِ رَبِّه ...» «4» ذكر رب به امام علي (ع) و ولايت او تفسير شده كه ذكر در بطن قرآن حضرت علي (ع) مي باشد «5» و وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ

كتب تخصصي، ج 4، ص: 427

لِلَّهِ «1»

نيز به «الأوصياء لله» تفسير گرديده است. «2»

اين روايت مرسل است اما در كافي، روايت ديگري، «طريقه» در آيه را بر حضرت تطبيق كرده است و در سند اين روايت احمد بن مهران از عبدالعظيم بن عبد الله الحسني از موسي بن محمد العجلي از يونس بن يعقوب، از شخص مجهولي از امام باقر (ع) روايت كرده است «3» كه در آن احمد بن مهران مورد تضعيف ابن الغضائري واقع شده است «4» و موسي بن محمد العجلي مهمل بوده، توثيقي در مورد او صادر نشده است و در «تأويل الآيات الظاهره» همين معنا با دو سند ديگر روايت شده است

«5» كه سند اول آن عبارت است از محمد بن عباس از احمد بن هوذه الباهلي از ابراهيم بن اسحاق از عبد الله بن حماد از سماعه از امام صادق (ع) و سند دوم آن مشتمل بر احمد بن قاسم از احمد بن محمد از محمد بن خالد از محمد بن علي از محمد بن مسلم از بريد عجلي است كه در سند روايت اول، احمد بن هوذه الباهلي همان احمد بن النصر النصير است «6» كه توثيق ندارد و مجهول شمرده مي شود «7» و ابراهيم بن اسحاق كه همان الأحمري النهاوندي است «8» را نجاشي، شيخ طوسي و ابن غضائري تضعيف كرده اند. «9» و در سند دوم اين روايت، محمد بن علي مشترك است. «10» كتب تخصصي، ج 4، ص: 428

در تفسير البرهان، روايات ديگري نقل شده كه در آن آب گوارا در آيه شريفه به علم و ايمان تفسير شده است «1» و فيض كاشاني علاوه بر ايمان، رزق را هم تفسيري براي آن مي داند. «2» بنابراين در قسمت اول روايت با توجه به كنايي بودن استعمال آب گوارا، به بعضي از معاني اصيل مورد نظر آيه اشاره شده است و براي راه راست، يك مصداق مهم، يعني ولايت اميرمؤمنان (ع)، ذكر گرديده است. در قسمت دوم روايت، ذكر حضرت بعنوان تفسير باطني براي ذكر رب مطرح شده كه توضيح آن را در دسته دوم در ذيل تفسير باطني آيه 55، سوره فرقان خواهيم آورد و در آن از ذكر

رب الغاء خصوصيت شده، اعراض از تمام آيات و نشانه هاي الهي مورد نظر قرار گرفته و سپس براي آن، به مصداقي بارز يعني ولايت حضرت اشاره شده است كه اعراض از آن در حكم اعراض از خداوند متعال و آيات و دستوراتش بوده، منتهي به عذاب دردناك مي گردد. و در قسمت آخر روايت كه اوصياء پيامبر (ص) به عنوان تفسير باطني «مساجد» ذكر شده، همانند رواياتي كه «مسجد الحرام» يا «بيوت» را به آنان تفسير مي كند، «3» ممكن است بخاطر اينكه آنان بيوت و مساجد معنوي خداوند مي باشند يا به اعتبار اينكه آنان أهل مسجد حقيقي مي باشند، چنين تأويلي صورت گرفته باشد «4» كه در هر حال، به نظر مي رسد ابتدا از مساجد الغاء خصوصيت شده، و قاعده كلي «هر آنچه كه متعلق به خداوند است، نبايد براي غير او شراكتي در نظر گرفته شود» اخذ شده است و سپس بر ائمه (عليهم السلام) و ولايتشان كه امري الهي است تطبيق شده است كه امامي ديگر نبايد بدون دستور الهي در كنار آنان در نظر گرفته شود.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 429

تفسير «كتاب مبين» به امير مؤمنان (ع) و «شب مبارك» به حضرت فاطمه (س)

در كافي نقل شده كه مردي نصراني خدمت امام كاظم (ع) رسيده و از تفسير آيات حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَهٍ مُّبَارَكَهٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ «1»

در باطن قرآن مي پرسد. حضرت مي فرمايند: «حم» حضرت محمد (ص) است و نام ايشان در كتاب نازل شده و بر هود (ع) با حروف ناقص آمده است. و

اما الْكِتَابِ الْمُبِينِ امير المؤمنين (ع) است و اما لَيلَه فاطمه (ص) است و فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ اين را مي گويد كه خير بسياري از آن (حضرت فاطمه (س)) خارج مي شود، مردي حكيم پس از مرد حكيم ديگر، نصراني گفت: اول و آخر اين مردان را براي من توصيف كن. حضرت فرمودند: همانا اوصاف مشابه است ولي وصف آنچه از نسل سومين شخص از اين گروه خارج مي شود را بازگو مي كنم و آن در كتابهايي كه بر شما نازل شده است، موجود است، اگر آن را تغيير نداده و تحريف نكنيد و ...» «2»

سند اين روايت چنين است: «احمد بن مهران و علي بن ابراهيم جميعاً عن محمد بن علي عن الحسن بن راشد عن يعقوب بن جعفر بن ابراهيم قال: كنت عند أبي الحسن موسي (ع) ....» كه در آن احمد بن مهران ضعيف است «3» و «محمد بن علي» «4» و حسن بن راشد «5» مشترك است و يعقوب بن جعفر بن ابراهيم الجعفري،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 430

نيز نصي بر توثيق ندارد. «1» بنابراين سند اين روايت نيز از قوت خالي است.

و از حيث دلالت، بايد گفت كه توجيه دلالت «حم» بر نام شريف پيامبر (ص) در روايت آمده است و علت تأويل «كتاب مبين» به امير المؤمنين (ع) با وجود روايات فراواني كه «كتاب» و «قرآن» و «أهل كتاب» و «دارندگان علم الكتاب» و «آيات بينات» و ... را به حضرت و ساير ائمه (عليهم السلام) تأويل مي كنند، «2» روشن است، چرا كه آنان وارثان قرآن و عالمان به آن و عِدل آنند و آنهايند كه مبيّن و روشن

كننده كتاب يعني قرآن مي باشند و اما در مورد تأويل ليله مبارك به حضرت فاطمه، علامه مجلسي پس از ذكر چندين روايت در مورد ليله القدر و ويژگي هاي آن و اشاره به باطني بودن تفسير ليله القدر به حضرت فاطمه (ص) وجوهي را براي اين تفسير از آيه ذكر كرده است «3» كه از جمله ستر و عفاف حضرت است يا آن ظلمات و جوري است كه حضرت را فرا گرفت و در آن نور وجود فرزندان حكيم معصومش (عليهم السلام) نازل شده و از حضرتش نشأت مي گيرد. ملاحظه مي شود كه در تفسير باطني آيات فوق، از داراي ورق و كاغذ بودن كتاب الغاء خصوصيت شده، شامل هر گونه دارنده علمي شده است (همان گونه كه در مورد «ميزان» از خصوصيات مادي آن اغماض شده) و سپس براي آن به يك مصداق بشري اشاره شده است و از «ليله» نيز ويژگيهاي مادي و آسماني آن چشم پوشي شده، بر هر وجود مستور و عفيف و يا ظلم كشيده اما مبارك اطلاق شده كه حضرت فاطمه (ص) بعنوان مصداق انحصاري آن معرفي شده است، هم چنانكه درمورد كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ به مصداق بشري حكيم اشاره گرديده است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 431

بنابراين در تمام موارد بجز مورد أخير نوعي الغاء خصوصيت از عبارت آيات و ذكر يك مصداق براي معاني توسعه يافته مشاهده مي شود و در فقره اخير روايت فقط به يك مصداق براي امر حكيم اشاره شده است.

دسته دوم: تجريد و ذكر مصداق

اشاره

در اين دسته از نمونه هاي بطن، آيه در حكم مصداقي براي ظهر آن بوده و همراه با تجريد آيه از خصوصياتش مي باشد. به عبارت ديگر با الغاء

خصوصيت از بعضي عناصر ظهر آيه، مفهومي بدست مي آيد كه بطن مذكور در حكم مصداقي براي آن است تفاوت اين دسته با دسته اول اينست كه در دسته اول بدون اخذ قاعده كلي، ارتباط دو معناي جزئي و مصداقي در ظهر و بطن آيه ممكن نبود اما در اين دسته، تجريد آيه از خصوصياتش، براي درج بطن در ذيل مفهوم بدست آمده از ظهر آيه، كافي است. اينك به نمونه هايي از آن اشاره مي كنيم:

تفسير «از بين بردن آلايشها» به لقاء امام

عبد الله بن سنان مي گويد كه خدمت امام صادق (ع) رسيدم و گفتم: من به فداي شما (تفسير) فرمايش الهي ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ «1»

چيست؟ فرمودند: كوتاه كردن شارب و ناخنها و امثال آن است. گفت: به حضرت عرض كردم من به فداي شما، همانا ذريح محاربي از شما حديثي گفت مبني بر اينكه شما گفته ايثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ لقاء امام ... وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ آن مناسك (كوتاه كردن شارب و ناخنها) است. حضرت فرمودند: راست گفته و راست گفتم، همانا براي قرآن ظاهري و باطني است و چه كسي تحمل مي كند آنچه را كه ذريح

كتب تخصصي، ج 4، ص: 432

تحمل كرده است. «1»

اين روايت را شيخ صدوق گرچه در «من لا يحضره الفقيه» بصورت مرسل ذكر نموده و در معاني الأخبار كه سند آن مشتمل بر شيخ صدوق از پدرش از محمد بن يحيي العطار از سهل بن زياد الآدمي از علي بن سليمان از زياد القندي از عبد الله بن سنان است و در آن وثاقت سهل بن زياد الآدمي، مورد ترديد و اختلاف واقع شده است، «2» اما در

سندي ديگري، پدر شيخ صدوق، از «عبد الله بن جعفر الحميري»، از «ايوب بن نوح» از «محمد بن أبي عمير» از «عبد الله بن سنان» روايت كرده است كه همگي مورد توثيق و از بزرگان اصحاب ائمه (عليهم السلام) مي باشند و لذا سند روايت صحيح بوده و معتبر مي باشد. «3»

در روايت با استفاده از قضاء تفث يعني زدودن آلايشها و تجريد خصوصيت از مادي بودن پليديها به مصداق معنوي آن يعني زدودن آلايشهاي روحي التفات شده و براي آن يك سبب مهم و اساسي يعني لقاء امام كه مي تواند كارايي فوق العاده اي در از بين بردن پليديهاي روحي داشته باشد، اشاره شده است «4».

تأويل «ايمان» به امير مؤمنان (ع)

در بصائر الدرجات، أبو حمزه ثمالي از امام باقر (ع) در مورد آيات متعددي جوياي تفسير مي شود، از جمله آنها، آيه مَن يَكْفُرْ بِالإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِينَ «5»

است كه حضرت فرمودند: ايمان در بطن قرآن، «علي كتب تخصصي، ج 4، ص: 433

بن أبي طالب (ع)» است پس هر كس به ولايتش كافر شود و انكار كند، عمل او حبط و نابود مي گردد. «1»

وي مي افزايد: در مورد آيه وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَي رَبِّهِ ظَهِيراً «2»

سئوال كردم امام باقر (ع) فرمود: تفسير اين آيه در بطن قرآن، علي (ع) است، حضرت علي (ع) رب آن كافر در ولايت است و رب همان خالقي است كه قابل وصف نيست. «3»

سند اين روايت، در بصائر الدرجات، مشتمل بر عبدالله بن عامر و محمد أبو عبدالله البرقي، حسين بن عثمان و محمد بن الفضيل و أبوحمزه است. عبدالله بن عامر بن

عمران، ثقه است «4» و حسين بن عثمان نيز مشترك بين عده اي كه همه وثقات هستند، مي باشد «5» و اختلاف اقوال در مورد محمد بن فضيل قبلًا بيان شد، «6» كه در صورت ترجيح وثاقت وي، سند اين روايت صحيح بوده، و در هر حال، اعتبار روايت بعيد به نظر نمي رسد.

و از حيث دلالت به نظر مي رسد در مورد آيه پنجم سوره مائده كه لفظ «ايمان» به صورت مطلق آمده است؛ داراي معناي گسترده اي باشد كه شامل تسليم در برابر تمام دستورات الهي مي شود كه دستور به ولايت امير مؤمنان (ع) مهم ترين و اساسي ترين آنهاست و لذا در صورت تفسير ايمان به حضرت، يكي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 434

از مصاديق «كفر به ايمان»، كفر به دستورات پيامبر (ص) در مورد حضرت علي (ع) است و اشتمال آيه بر چنين بطني با توجه به آيه دوم سوره حجرات كه رفع صدا را بر صداي پيامبر و فرياد كشيدن در مقابل حضرت را سبب حبط اعمال معرفي مي كند و نيز آيه نهم سوره محمد (ص) كه يكي از عوامل حبط اعمال را كراهت داشتن از آنچه خداوند نازل مي فرمايد، بيان كرده است، بعيد نبوده و بلكه قريب به نظر مي رسد و در واقع مي توان آيه نهم سوره محمد (ص) را مؤيد و شاهد قرآني اين تفسير باطني از آيه به شمار آورد.

علامه طباطبائي تسميه حضرت به ايمان را بخاطر فرمايش روز خندق پيامبر (ص) «بَرَزَ الإيمَانُ كلُّه الي الشِّرك كلِّه» بلا مانع مي داند. «1»

و در مورد فقره دوم روايت، فيض كاشاني مي گويد كه «رب، علي الاطلاق و غير مقيد به ولايت، همانا خداوند

خالق- جل ذكره- است و قرآن گاهي انسان را رب مي نامد آيه اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ (كه يوسف به هم زنداني خود گفته بود كه مرا نزد ارباب و پادشاه خود ياد كن) و هر مالكي بر چيزي، رب آن چيز ناميده مي شود. «2» و در اين زمينه يعني تأويل «رب»، «إله» و حتي لفظ جلاله بر ائمه (عليهم السلام) روايات زيادي در مصادر شيعه يافت مي شود كه مي توان براي آنها محملي از صحت تصور نمود؛ بدون اينكه غلو يا امري غير مقبول و مخالف باقرآن و سنت پيش آيد «3» و بصورت مختصر، با توجه به مراتب مختلف «عبادت غيرخدا» و نيز گسستن رابطه بين بطن آيه و سياق آن، مي توان دشمنان رويگردان از حضرت علي (ع) را مورد اشاره بطني آيه به شمار آورد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 435

تأويل «احياء» به هدايت

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده است كه حضرت در ضمن يك خطبه بعد از استشهاد به آيه مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً «1»

فرمودند: «وللإحياء في هذا الموضوع تأويل في الباطن ليس كظاهره، وهو مَن هَداها، لأن الهدايه هي حياه الأبد، ومَن سمّاه اللهُ حيّاً لم يمُت أبداً، إنما ينقله مِن دار محنه الي دار راحه ومنحه ...» يعني براي «احياء» در اين آيه تأويلي در باطن است كه مانند ظاهرش نيست و آن «كسي كه آن را هدايت كند» مي باشد و كسي كه خداوند او را حي وزنده ناميده باشد تا ابد نخواهد مرد و فقط او را از دار

سختي به دار راحتي و نعمت منتقل خواهد كرد. «2»

روايات زيادي در همين مضمون كه احياء را به خروج از ضلالت به سوي هدايت و تأويل اعظم آن معرفي مي كند، در مهمترين مصادر روايي شيعه همچون كافي و من لا يحضره الفقيه موجود است. «3» كه ارسال سندي اين روايت را جبران مي كند.

در روايات فوق، احياء و مرگ معنوي و روحي انسان بعنوان يك مصداق از احياء و مرگ عام كه شامل جان و روح او نيز مي شود، مي باشد، به عبارت ديگر اين روايات، احياء و قتل فيزيكي جسم انسان را تعميم داده و از جسماني بودن كتب تخصصي، ج 4، ص: 436

آن الغاء خصوصيت گرديده، براي هر نوع احيايي و قتلي اعم از جسماني و معنوي و به مصداقي از آن يعني احياء معنوي نفس اشاره نموده است. بنابراين آيه و ظاهر آن با تجريد خصوصيات، حكم يك قاعده كلي را براي بطن آن و بطن بعنوان يك مصداق براي آيه رها شده از عناصر غير دخيل مي باشد.

تأويل «تكذيب آيات الهي» به تكذيب و انكار اوصياء

اشاره

در تفسير قمي، جعفر بن احمد از عبد الكريم از محمد بن علي از محمد بن الفضيل از أبوحمزه روايت مي كند كه أبو حمزه گفت: از امام باقر (ع) در مورد آيه وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَبُكْمٌ فِي الظُّلُمَاتِ مَن يَشَإِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَمَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ «1»

سوال كردم، حضرت فرمود: اين آيه در مورد كساني كه اوصياء خود را تكذيب كردند نازل شده است، آنان كران و لالند و همان گونه كه خداوند فرموده، در ظلمات به سر مي برند، هر كس از فرزندان ابليس باشد اوصياء را تصديق

نمي كند و ابداً به آنها نمي آورد و همان هايند كه خداوند گمراهشان كرده است و هر كس از فرزندان آدم به اوصياء ايمان آورد بر صراط مستقيم مي باشد. أبو حمزه مي گويد: و شنيدم امام باقر مي فرمود: «كذبوا بآيتنا كلها» در بطن قرآن يعني «كذبوا بالأوصياء كلهم» تمام اوصياء را تكذيب كردند ...» «2»

در سند اين روايت، جعفر بن احمد از اصحاب امام هادي (ع) است ولي توثيق ندارد «3» و عبد الكريم بن عبد الرحيم مهمل است و توثيق ندارد، هم چنانكه

كتب تخصصي، ج 4، ص: 437

محمد بن فضيل، داراي آراء متفاوتي است كه قبلًا بيان شد. «1» بنابراين سنداً ضعيف به نظر مي رسد اما در مصادر شيعي رواياتي كه ائمه (عليهم السلام) را به آيه و آيات الهي معرفي مي كنند در حد تواتر مي باشند «2» كه از اين نظر، جابر ضعف سندي اين روايت است و از حيث دلالت، اوصياء الهي و ائمه (ع) بعنوان مصداق بارز و برجسته آيات خداوند در روي زمين در نظر گرفته شده، ويژگي تكذيب كنندگان آنان، ناشنوايي و گنگي در برابر امور حق معرفي گرديده است.

بنابراين در اين روايت نيز، ابتدا هر گونه خصوصيت از «آيات الهي» الغاء شده و شامل هر امري گرديده است كه به نحوي دال بر خداوند متعال و راه او و تعاليم او باشد و سپس به اوصياء پيامبر (ص) كه بزرگترين آيات الهي و راهنمايان و نشانه هاي صراط مستقيمند، به عنوان مصداقي براي آيه اشاره شده است.

تأويل «رسول» به آل محمد (ص)

جابر از امام باقر (ع) در مورد آيه وَلِكُلِّ أُمَّهٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ «3»

نقل كرده كه، حضرت فرمود: تفسير اين آيه در باطن آن است كه براي هر قرني از (عمر) اين ملت فرستاده اي از آل محمد (ص) است كه در آن قرن كه او فرستاده و رسول خداوند براي آنان است ظاهر مي شود و آنانند كه اولياء و رسول الهي هستند. و در مورد فقره دوم آيه مي فرمايد: معنايش آن است كه رسل به قسط و عدل حكم كرده و به كسي ظلم نمي كنند. «4»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 438

اين روايت مرسل و بدون سند است. و از حيث دلالت، از پيامبر بودن فرستادگان، الغاء خصوصيت شده بر هر فرستاده اي از جانب خدا، هر چند با واسطه پيامبري باشد، تعميم داده شده است و از آنجا كه اوصياء پيامبر اكرم (ص) به عنوان هاديان و مبشران و منذرين پس از او و تداوم بخشان رسالت حضرت، سبب اتمام حجت بر مردم شده، زمينه حكم عدل الهي را در بين آنان فراهم مي كنند، در روايت، موارد اشاره بطني آيه معرفي شده اند. علامه مجلسي در شرح اين روايت، رسول را به معاني لغوي آن و يا به اين معنا كه امام به منزله نبي و تمام كننده حجت است، گرفته است.

«1»

لذا مي توان گفت: بطن اين آيه از طريق الغاء خصوصيت از پيامبر بودن رسولان الهي، و تعميم آن بر هر فرستاده اي كه نقش آنان را پي گيري مي كند كه از جمله بارزترين آنها، اوصياء و جانشينان پيامبر خاتم (ص)، مي باشند استخراج شده است.

تأويل «هدايت» به امير مؤمنان (ع)

از جابر نقل شده كه در مورد تفسير آيه .... فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًي فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ «2»

در باطن قرآن سئوال كرده است. حضرت فرموده اند: تفسير «هُدي» (يعني هدايت) علي (ع) است كه خداوند در مورد او گفته است كه كساني كه از هدايت من تبعيت نمايند نه ترسي به خود راه دهند و نه دچار حزن و اندوه مي شوند. «3»

اين روايت، سنداً مرسل است ولي روايت زيادي در راستاي تفسير و تطبيق كتب تخصصي، ج 4، ص: 439

هدايت و هادي بر حضرت وجود دارد. «1»

و در اين روايت با گسستن ارتباط بين آيه و سياق آن كه در مورد هبوط حضرت آدم (ع) به زمين مي باشد و الغاء خصوصيت از آن، به اين قاعده كلي مذكور در ظهر آيه اشاره شده است كه هر كس از هدايت الهي، پس از آمدنش از سوي خدا، تبعيت نمايد دچار ترس و اندوه نمي گردند و در نهايت براي هدايت و هدايتگران (در صورت استعمال مصدر بجاي فاعل همچون عدل بجاي عادل) به نمونه بارز و برجسته آن يعني امير مؤمنان (ع) اشاره شده است. بنابراين در اين روايت نيز الغاء وتجريد خصوصيت صورت گرفته و سپس به مصداقي براي آن اشاره شده است.

تأويل «انكار و كفر امور نازل شده بر بني اسرائيل» به انكار ولايت اميرمؤمنان (ع)

جابر مي گويد از امام باقر (ع) از اين آيه ... فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَهُ اللَّه عَلَي الْكَافِرِينَ «2»

سئوال كردم، حضرت فرمودند: تفسير اين آيه در باطن آن است كه وقتي آنچه در مورد علي (ع) مي دانستند بر ايشان نازل شد به آن كافر شدند. پس خداوند در مورد آنان گفت فَلَعْنَهُ اللَّه عَلَي الْكَافِرِينَ

يعني لعنت و نفرين خدا بر كافرين باد. امام باقر (ع) در مورد آن گفت: منظور بني اميه است كه كافران در باطن قرآنند ...» «3»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 440

اين روايت مرسل است و از حيث دلالت، از اهل كتاب كه مورد نزول آيه مي باشند الغاء خصوصيت شده كفر و انكار آنچه كه انسان به حقانيت الهي آن آگاه است، بعنوان ملاك اصلي لعن الهي و دوري از رحمت ربوبي معرفي شده كه از جمله آنها، ولايت حضرت و نزول آياتي در شأن ايشان است كه از حقانيت آن آگاه و دلهاشان به آن يقين داشت، اما انكار آن امور، سبب صدق و شمول آيه بر آنان گرديده است. بنابراين در اين نمونه بطني نيز، ابتدا تجريد و الغاء خصوصيات غير دخيل صورت گرفته و سپس براي مفهوم باقيمانده به يك مصداق اشاره شده است.

تأويل استكبار ورزيدن در برابر تعاليم پيامبران به نپذيرفتن ولايت امير مؤمنان (ع)

جابر از امام باقر (ع) روايت كرده است كه حضرت در مورد آيه شريفه ... أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَي أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ «1» فرمودند:

«ذلك مَثَل موسي والرسل من بعده وعيسي صلوات الله عليه، ضرب لأمه محمد (ص) مَثلًا فقال الله لهم فإن جاءكم محمّدٌ بما لاتهوي أنفسكم استكبرتم بموالاه علي ففريقاً مِن آل محمد كَذّبتم وفريقاً تَقتُلون، فذلك تفسيرها في الباطن.» «2»

آن آيه مَثلي است از حضرت موسي و پيامبران بعد از او و حضرت عيسي (ع)، كه براي امت محمد (ص) زده است. پس خداوند به امت پيامبر (ص) گفته است: «اگر حضرت محمد (ص) براي شما چيزي بياورد كه مطابق هواي نفس شما نيست (و آن ولايت علي بن أبي طالب است)

تكبر ورزيده و از موالات كتب تخصصي، ج 4، ص: 441

حضرت سرباز مي زنيد و گروهي از آل محمد (ص) را تكذيب كرده و گروهي ديگر از آنان را مي كشيد اين تفسير آيه در باطن است.

اين روايت بصورت مرسل نقل شده است، اما از حيث دلالت از بني اسرائيل بعنوان مخاطبان آيه، الغاء خصوصيت شده، به سنت و مَثَلي جاري تبديل شده است كه طبق آن، بعضي از امت پيامبران، در اثر عدم تطابق دستورات الهي با اميال و هواهاي نفسشان، به گردنكشي پرداخته و به تكذيب يا قتل پيامبران اقدام مي كنند كه به عنوان مصداقي براي اين سنت عام الهي، به دستورات پيامبر (ص) مبني بر امامت عده اي خاص اشاره شده است كه مورد تكذيب و يا قتل قرار گرفتند. بنابراين ابتدا از آيه الغاء خصوصيت شده و سپس مصداقي بر آن ذكر گرديده است.

تفسير «تسليم به پيامبر (ص)» به پذيرفتن جانشيني وصي او

امير المؤمنين (ع) در پاسخي طولاني به شبهات زنديقي كه ادعاي تعارض و تهافت بعضي از آيات را با يكديگر مي نمود پس از اشاره به وجود باطن و ظاهري براي قرآن، به نمونه زير اشاره مي فرمايند:

«فرمايش خدا انَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً «1»

براي اين آيه ظاهرو باطني است، ظاهر اين آيه عبارت صَلُّوا عَلَيْهِ است يعني بر او درود بفرستيد و باطن اين آيه وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً مي باشد يعني در برابر كسي كه او را وصي خود قرار داده و او را پس از خود در بين شما به خلافت منصوب كرده و او را بر شما برتري و فضيلت داده و آن عهدي كه براي او گرفته است،

تسليم شويد ...» «2»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 442

اين روايت فاقد سند و مرسل است و در ذيل آيه روايت ديگري وجود دارد كه مورد اخير آيه را به «تسليم در برابر او (پيامبر (ص)) در هر چيزي كه آورده است» تفسير نموده كه در اينصورت تسليم در برابر وصايت حضرت علي (ع) را نيز در بر مي گيرد و سند آن مشتمل بر احمد بن محمد خالد برقي از پدرش محمد بن خالد برقي از سعدان بن مسلم العامري از ابي بصير مي باشد كه احمد بن محمد بن خالد «1» همچون پدرش «2» ثقه بوده اما از ضعفاء زياد روايت نقل كرده و بر سندهاي مرسل اعتماد مي كرده است و نجاشي او را ضعيف الحديث مي داند. «3» و سعدان نصي بر توثيق ندارد. «4»

در روايت فوق، و رواياتي ديگري كه سِلم و سلام و تسليم را بر ائمه (عليهم السلام) تطبيق مي كند «5» تسليم در برابر ولايت و وصايت امير المؤمنين (ع) بعنوان يكي از دستورات پيامبر (ص) و مهم ترين مصداق آن معرفي گرديده است، به عبارت ديگر «لزوم تسليم در برابر پيامبر و در جميع دستوراتش» مفهومي است كه با تجريد هرگونه خصوصيت از دستورات پيامبر بدست آمده و در روايت، به يك مصداق آن، يعني ولايت امير مؤمنان اشاره شده است.

دسته سوم: مصداق مدلول ظاهري

اشاره

در بعضي از روايات، به بطوني اشاره شده است كه در حكم يك مصداق براي همان مدلول ظهر آيه مي باشند و تفاوت آن با دسته هاي اول و دوم، در اينست كه به تجريد و الغاء خصوصيت از آيه، نيازي نيست و همان مدلول

كتب تخصصي، ج 4، ص: 443

ظاهري براي دلالت بر مصداق

باطني خود كافي است، هر چند اين مصداق به علت نامأنوس بودن با ذهن بدون يادآوري آن، در پس ظهر آيه مخفي و مبطون مي گردد و به اين اعتبار در حيطه بطن آيه قرار مي گيرد كه نمونه هاي روايي اين دسته را ذيلًا مي آوريم.

تأويل «قسط و عدل» به امير مؤمنان (ع)

جابر از امام باقر (ع) در مورد آيه شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لَا إِلَ- هَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَهُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «1»

سئوال مي كند، حضرت پس از بياني مي فرمايند: همانا اولوالعلم انبياء و اوصياء هستند و آنانند كه قسط را به پا مي كنند و قسط همان عدل است در ظاهر، و عدل در باطن اميرالمؤمنين (ع) است. «2»

اين روايت مرسل است. اما با همين مضمون روايات زيادي وجود دارد كه ميزان را به عدل تفسير كرده و عدل را بر امام (ع) تطبيق نموده، نهي از طغيان در ميزان را به نهي از معصيت و مخالفت امام تفسير مي نمايد. «3»

شيخ طوسي در التبيان، در شرح اين روايات مي گويد كه تفسير ميزان به عدل، براي آن است كه معادله و مقايسه بين اشياء، همان موازنه آنهاست و طغيان همان افراط در شكستن حدود عدالت است. «4»

هر چند جايگاه شاهد كلام ما يعني فقره آخر اين روايت در تبيين و تفسير آيه، واضح نيست اما صدق عنوان كلي «قسط و عدل» بر حضرت، آشكار است،

كتب تخصصي، ج 4، ص: 444

چرا كه وي مظهر عدالت بوده، اعمال و كردار حضرت بمنزله ميزان سنجش حق و باطل و عدل و جور مي باشد بطوريكه هر چه اعمال ديگران به حضرت نزديكتر و شبيه تر باشد بهره آن از حقانيت و عدالت

بيشتر مي گردد. بنابراين حضرت بعنوان يك مصداق بشري براي عدل و مفهوم آن مي باشد كه در روايت به آن اشاره شده است.

دسته چهارم: نمونه هاي ديگر

اشاره

در اين دسته، نمونه هايي را قرار داده ايم كه جا دادن آنها در دسته هاي قبل ممكن نبوده است. اين دسته از روايات يا اسلوبي ظاهري را در پيش گرفته و اموري همچون تشبيه و يا بيان صرف يك تفسير براي آيه را در نظر داشته اند يا به تفسير بعضي از حروف مقطعه اوائل سوره هاي قرآن مي پردازند و از اين نظر به اختصاصات معصومين (عليهم السلام) اشاره داشته است.

اقدام به ذكر اين موارد، فقط به اين علت است كه در متن روايت به باطني بودن آنها تصريح شده است، و إلّا درج بعضي از اقسام آن همچون مبين مدلول تفسيري آيه در مقوله بطن قرآن مشكل بنظر مي رسد.

تشبيه پيامبر (ص) و علي (ع) به آسمان و زينت (راه هاي) آن

در تفسير فرات كوفي، از أبو حمزه ثمالي نقل شده كه تفسير آيه وَالسَّمَاء ذَاتِ الْحُبُكِ «1» را از امام باقر (ع) پرسيده است. حضرت فرمودند: آسمان در بطن قرآن رسول الله (ص) است و حبك (يعني راهها) اميرالمؤمنين (ع) و او ذات پيامبر (ص) است. «2»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 445

اين روايت مرسل و فاقد سند است و روايت مشابهي با آن با سندي مرسل نيز وجود دارد، «1» كه در آن جعفر بن محمد الفزاري به صورت معنعن از امام باقر (ع) روايت كرده است و وي در حديث ضعيف بوده و نسبت جعل حديث، فساد در مذهب و روايت و كذاب و كسي كه عيوب تمام ضعفاء را در خود جمع كرده است، به او داده شده است. «2» اما از حيث دلالت، در روايتهاي ديگري نيز در تأويل وَالسَّمَاء ذَاتِ الْبُرُوجِ، سماء به پيامبراكرم (ص) بروج

يعني ستاره ها به ائمه (عليهم السلام) تأويل شده است «3» و تناسب آن شايد به خاطر علو و ارتفاع معنوي مقام پيامبر (ص) است كه ائمه (عليهم السلام) و يا امير المؤمنين بطور خاص، راه رسيدن به آن مقام عالي نبوي مي باشند و يا در صورت زينت گرفتن معناي «حبك» به معناي زينت مقام عالي پيامبرند. «4»

بنابراين در ظاهر آيه تشبيهي از معناي باطني آن صورت گرفته است.

تشبيه ستمكاران به زنجيرهاي آتشين

در تفسير قمي از امام صادق (ع) روايت شده كه حضرت آيه خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِي سِلْسِلَهٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ «5»

را اين گونه تفسير نمودند كه معناي سلسله داراي هفتاد ذراع در باطن، ستمكاران هفتاد گانه مي باشند .... «6»

كتب تخصصي، ج 4، ص: 446

سند اين روايت در تفسير قمي عبارتست از جعفر بن محمد بن احمد، از عبد الكريم بن عبد الرحيم كه عبد الكريم مهمل است و توثيقي ندارد. «1»

و روايت مشابه با آن در كافي «2» نيز ذكر شده كه سند آن مشتمل بر احمد بن محمد و علي بن الحكم و الحسين بن ابي العلاء مي باشد كه علي بن الحكم بن الزبير داراي نصي بر توثيق نيست «3» و در شخصيت حسين بن أبي العلاء اختلاف شده ولي مرحوم خوئي قول صحيح را وثاقت او مي داند. «4» لذا در مجموع نمي توان به سند اين روايات اعتماد نمود. اما از حيث دلالت مي توان گفت كه در جهنم از آنجا كه خود جهنميان، به منزله هيزم آن عمل مي كنند، «5» آنان در كنار يكديگر، زنجيرهاي انساني آتشيني را تشكيل مي دهند كه افراد مشمول آيات فوق، در جرگه اين ستمكاران قرار

مي گيرند. بنابراين در اينجا نيز ستمكاران به زنجيرهايي دركنار يكديگر تشبيه شده اند.

تأويل حروف مقطعه «كهيعص»

در معاني الأخبار، شيخ صدوق از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني و از عبد العزيز بن يحيي الجلودي و او از محمد بن زكريا، از جعفر بن محمد بن عماره از پدرش نقل مي كند كه نزد امام صادق (ع) حاضر بودم كه مردي بر او وارد شد و از آيه كهيعص «6» از او پرسيد. حضرت فرمودند: حرف «كاف» كافي است براي شيعيان ما و حرف «هاء» هادي است براي آنها، حرف «ياء» ولي آنهاست و حرف «عين» دانا به أهل اطاعت ماست. و «صاد» صادق است براي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 447

آنها وعده هايش، تا اينكه آنان را به منزلتي كه به آنها در بطن قرآن وعده داده است برساند. «1»

در سند اين روايت عليرغم توثيق عبد العزيز جلودي، «2» محمد بن عماره داراي نصي بر توثيق نيست «3» و جعفر بن محمد بن عمار نيز مهمل است و چنين عنواني در كتب رجالي وجود ندارد لذا نمي توان به اين روايت اعتماد نمود.

شايان ذكر است كه در تفسير البرهان و صافي روايت ديگري نقل شده كه همين حروف را به «كربلاء هلاك عترت، يزيد، عطش امام حسين (ع) و صبر او، تفسير مي كند.» «4»

به نظر مي رسد در تفاسير باطني حروف مقطعه، تناسب بين حروف اول بطن مذكور با حروف مقطعه مذكور در قرآن رعايت شده است و در اين چنين عباراتي از قرآن، محتمل است همين اندازه تناسب كافي باشد هم چنانكه در مورد رمزها و اختصار اسم اشخاص و سازمانها و .... به همين مقدار اكتفاء مي شود، مضافاً بر

اينكه در اين گونه تأويلها چيزي كه مخالفت با قرآن داشته باشد ذكر نشده تا سبب طرح و رفض آن باشد. بنابراين در مورد اين تفاسير باطني از حروف مقطعه، توقف و واگذاري علم آن به أهلش شايسته ترين بر خوردي است كه مي توان داشت، همچنانكه اقوال غيرمعصومين در اين خصوص، در حد احتمالاتي است كه دليل و شاهدي براي آن يافت نشده و حجيتي ندارد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 448

تأويل «سبعاً من المثاني» به فرزند فرزند

از امام صادق (ع) در تفسير آيه وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ «1» روايت شده كه حضرت فرمودند: ظاهر اين آيه، سوره حمد است و باطن آن، فرزند است و هفتمين آن قائم (ع) است. «2»

در اين روايت علاوه بر ارسال، «3» يونس بن عبد الرحمن وجود دارد كه در مورد شخصيت وي اختلاف شديدي است. نجاشي درباره او مي گويد كه «كان الرضا (ع) يشير اليه في العلم والفتيا» و وجهي در ميان اصحاب متقدم شيعه بود. «4» اما رواياتي دال بر لعن امام رضا (ع) در مورد وي نيز وجود دارد «5» و شيخ طوسي در مورد وي مي گويد كه قميون وي را طعن نمودند اما او در نزد من ثقه مي باشد. «6»

علامه مجلسي پس از بيان چند روايت كه سبعاً من المثاني را به اهل بيت (عليهم السلام) تفسير ميكند و براي شرح تفسير سبعاً مِن المثاني به معصومين چهارده گانه احتمالات و وجهي را بيان كرده است. «7» از جمله اينكه اسماء معصومين، هفت نام است و يا به اعتبار اينكه انتشار اكثر علوم از هفت تن از معصومين (عليهم السلام) بيشتر از ساير اتفاق افتاده است. هم چنانكه مرحوم

مجلسي، احتمال صدور كتب تخصصي، ج 4، ص: 449

بعضي از روايات تأويلي سَبْعاً مِّنَ الْمَثَانِي را از واقفيه مردود و بعيد نمي داند. «1»

در هر حال به نظر مي رسد با توجه به روشن نبودن تفسير ظاهري «سبعاً من المثاني» و احتمال معاني مختلف در مورد اين دو واژه و تركيبشان، ايجاد ارتباط بين آن و تفسير باطنيش مشكل باشد و همچون حروف مقطعه، علم به حقيقت معناي آن و مدلول باطنيش به أهل آن يعني پيامبر اكرم (ص) و ائمه (عليهم السلام) اختصاص داشته باشد.

بيان تفسيري آيه «وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا»

جابر از امام باقر (ع) در مورد آيه وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا «2»

سئوال مي كند حضرت مي فرمايند: تفسير اين آيه در باطن آن است كه علم به كسي داده نشده است جز به مردم كمي، سپس حضرت آيه را چنين تلاوت فرمودند: وما أُوتيتم مِن العلم إلا قليلًا منكم. «3»

در اين روايت «عمرو بن شمر» از جابر روايت كرده است و وي جداً ضعيف معرفي شده كه در كتب جابر جعفي احاديثي كه افزوده شده است به او نسبت داده شده، «4» و نجاشي و ابن الغضائري نيز او را تضعيف كرده اند. «5»

در روايت فوق، گويا تفسير ظاهري و مدلول مطابقي آن مسلم انگاشته شده و بر بهره اندك بشر از علم (در مورد روح و غير آن) صحه گذاشته، علاوه بر آن، برداشتي ديگر از آيه، مطرح شده است كه در آن موصوف «قليلًا» انسانها مي باشند كه جزو دقايقي است كه در حوزه باطن،

از آيه فهميده مي شود و از آن مواردي است كه مي توان گفت باطن آنها جنبه تفسيري داشته، و در فهم ظاهر آيه نيز مؤثر است. كتب تخصصي، ج 4، ص: 450

بيان تفسيري فعليت نيافتن اراده الهي در موردي خاص و صدق «كلمه» بر امير مؤمنان (ع)

جابر مي گويد: از امام باقر (ع) در تفسير آيه وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ «1»

سئوال كردم، حضرت فرمودند: تفسير اين آيه در باطن آن است كه خداوند فقط اراده كرده است چرا كه آن چيزي است كه خداوند اراده كرده ولي آن را به فعليت نرسانده است و اما يُحِقَّ الحَقَّ يعني متحقق مي سازد حق آل محمد (ص) را و بِكَلِمَاتِهِ كلمات خداوند در باطن علي (ع) است. او كلمه الله در باطن است و وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ كافرين بني اميه مي باشند كه خداوند نسل آنان را قطع خواهد كرد و أَن يُحِقَّ الحَقّ يعني حق آل محمد (ص) را حين قيام قائم (عج) متحقق مي سازد و وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ نيز بوسيله حضرت تحقق مي يابد كه باطل بني اميه را ابطال مي كند و آن فرمايش خداست كه فرموده «تا اينكه حق را تثبيت كند و باطل را نابود نمايد هر چند مجرمان ناپسند دارند.» «2» و «3»

اين روايت فاقد سند و مرسل مي باشد. و از حيث دلالت بر قيام حضرت حجت (عج)، به عنوان مصداق برجسته و كاملِ محقق كردن اين آيه، تطبيق گرديده كه از جمله آن حقوقي كه بوسيله حضرت تثبيت و احيا مي شود حق پايمال شده خود و اجداد طاهرينش مي باشد. لذا در اين

روايت، توسعه معنايي صورت نگرفته بلكه براي ذكر مصاديق حق، به مهم ترين آنها يعني حق آل محمد (ص)

كتب تخصصي، ج 4، ص: 451

اشاره شده است هم چنانكه به تفسيري دقيق از ظاهر آيه اشاره شده است كه در مثل اين مورد، تأويل اراده حق، تحقق نيافته و در آينده كه مقارن با ظهور و قيام حضرت مهدي (عج) است، اين اراده الهي فعليت خواهد يافت و به اعتبار خفاي اين مطلب در آيه، به عنوان بطن آن بيان شده است و اينكه «كلمات الهي» امري فراتر از واژه ها و عبارات قرآني و غير قرآني و بر بعضي افراد نيز قابل صدق است، نيز نكته اي تفسيري است كه در اين روايت بيان گرديده است.

سخن پاياني

اين كتاب كه به تحليل مفهومي بطن قرآن در نزد فريقين، شيعه و اهل سنت، اختصاص دارد با روش تبييني و تحليلي، نظريات گوناگون مربوط به اصل و اساس وجود اين بعد قرآني و نيز جنبه هاي پيراموني آن، جمع آوري و مورد بررسي و مقايسه قرار گرفته است كه خلاصه آن را مي توان در سطور ذيل بيان نمود:

1. در ابتدا اهميت پرداختن به باطن قرآن را در اينكه بطون عميق وگسترده قرآن كريم از نشانه هاي اعجاز آن است و شناخت بطون آن در فهم هرچه بهتر ظواهر آيات مؤثر بوده است و همچنين ارتباط بعضي از شبهات و شكل گيري برخي از فرقه هاي انحرافي همچون خوارج و باطنيه با اين مقوله روشن كرديم.

2. پس از آن امكان رفع تعارض روايات با يكديگر و با آيات قرآن و جمع بين اقوال تفسيري و توجيه معاني ظاهري ناسازگار برخي از آيات و فهم بعضي

از روايات موهم تحريف و همچنين روشن شدن حكمت نزول بعضي از آيات و امكان اخذ قواعد كلي قابل تطبيق بر اعصار جديد را بعنوان فوايد و آثار توجه به باطن قرآن بر شمرديم.

3. چرايي وجود چنين گويشي در فرهنگ قرآن را در تفاوت سطح درك مخاطبين پيام هاي آسماني و لزوم بهره مندي تمام سطوح فكري از عموم مردم تا دانشمندان و متفكران، هر كس به فراخور حال خود، از درياي ژرف قرآن، و نيز

كتب تخصصي، ج 4، ص: 452

رجوع به مبين و مفسر حقيقي قرآن و پرهيز از شناخت و تفسير خودسرانه قرآن كريم بيان نموديم.

4. روشن شد كه شروع التفات به اين بعد قرآن با روايات پيامبر اكرم (ص) در اين خصوص آغاز شد و امام علي (ع) و اهل بيتشان (عليهم السلام) و صحابه حضرت، اين حركت را ادامه داده و قرن دوّم و سوّم شاهد انتشار بعضي از تفاسير باطني در بين جامعه اسلامي هستيم. هم چنانكه در قرون بعدي ابو القاسم قشيري و عرفاي نامداري همچون سهل بن عبد الله تستري و ابو حامد غزالي و محي الدين بن عربي و رشيد الدين ميبدي و سيد حيدر آملي گونه هايي خاص از بطون قرآن در افكار تفسيري فريقين وارد نمودند.

5. در فصل اول كه بيشترين ارتباط را با موضوع رساله دارا بود، تعاريف متفاوت مذكور در كتب دانشمندان فريقين مورد تحليل و بررسي قرار گرفت. بعضي از تعاريف، همچون تعريف بطن قرآن به «تأويل»، «فهم» و «علم الهي» و

«مصاديق عام آيات» و «عبرت گرفتن» و «اشارات ولطايف قرآني» و «اسرار آيات» ريشه در روايات داشته، بعضي از صاحبنظران را تابع خود نموده است.

6. عمده تحليل هاي مطرح شده در مفهوم شناسي بطن را در چند قسم خلاصه كرديم:

الف) تحليل هاي جامع نگر، كه سعي مي كرد بطون آيات مختلف را در خود جمع كند، همچون تعريف بطن به «مداليل فراتر از معناي ظاهري» و «مراتب گسترده معنايي الفاظ» و «تأويل قرآن» و ....

ب) تحليل بطن با توجه به بعضي از مصاديق آن نظير تعريف به «معناي حروف مقطعه» و «عبرت و وعظ از قصص پيشينيان» و ....

ج) تحليل هايي كه از بعد عرفاني و معرفت شناختي به مقوله بطن قرآن نگريسته و آن را «روح و حقيقت الفاظ» و «اسرار آيات» و «لطايف و اشارات و

كتب تخصصي، ج 4، ص: 453

حقايق قرآني» تعريف كرده اند.

د) ديدگاه هايي كه بطن قرآن را از زاويه ارتباط آن با خداوند متعال و يا ارتباط انسان با اين بعد آيات، مورد توجه قرار داده، آن را به «علم الهي» و «مراد خداوند از خطاب» و «عمل كردن به قرآن»، «فهم صحيح آن» تعريف كرده اند.

7. جامع ترين و صحيح ترين نظريه در تحليل مفهومي بطن را، تعريف آن به «مداليل فراتر از معناي ظاهري» دانسته، چگونگي جمع آن با بيشتر ديدگاهها را بر اساس اختلاف انواع آيات از حيث ژرفا و ماهيت بطون بيان نموديم.

8. در فصل دوم به ادله ي اثبات بطن قرآن كريم پرداخته، به آيات و روايات و عقل و اتفاق دانشمندان

فريقين استناد كرديم. قرآن هرچند صريحاً از اين بعد خود نامي نبرده است، اما آيات دعوت كننده به تدبر وتفكر و نيز آيات دال بر اشتمال قرآن كريم بر تبيين وتفصيل هر چيزي و ... را در دلالت بر ژرفاي قرآن قاصر ندانستيم. هم چنانكه هفده روايت در مصادر شيعه و نه روايت در مصادر اهل سنت، با دلالت صريح و مشتمل بر سندهاي معتبر وغير آن در كنار رواياتي كه عملًا تفسيري باطني از آيات ارائه داده و نيز معارف قرآن را در سطوح مختلف تعريف مي كنند بعنوان گوياترين و محكم ترين دليل مشروعيت تكلم از بطون قرآن مطرح و بررسي نموديم.

9. ادله اي عقلي كه براي اثبات بعد باطني قرآن مطرح شده، عبارتند از اينكه جاودانگي قرآن در گرو اين بعد آن است؛ و تناسب كلام و متكلم، مقتضي لا يتناهي بودن كلام ذات بي منتهاي الهي است؛ هم چنانكه اثبات هماهنگي بين همه قرآن و ارتفاع تعارض آيات آن با فرض مداليل باطني وراي مدلول ظاهري آنها ممكن مي گردد.

10. در نهايت تأييد بُعد باطني قرآن توسط شخصيت هاي برجسته اي از فريقين همچون مرحوم كليني، شيخ مفيد، شيخ صدوق، شيخ طوسي، مرحوم طبرسي و ... در شيعه و ابن جرير طبري، ابو حامد غزالي، جار الله زمخشري، ابن

كتب تخصصي، ج 4، ص: 454

اثير، شاطبي، ابن تيميه، سيوطي، آلوسي و ... در ميان اهل سنت در كنار بيش از چهل دانشمند شيعي و سي دانشمند از اهل سنت، اعم از محدثين و مفسرين و فقهاء

و ... را بعنوان دليلي براي مشروعيت وصحت پرداختن به بعد باطني قرآن اشاره كرديم.

11. با بكارگيري روشهاي تفسيري مختلف، بطون متناسبي با آنها قابل حصول است. در روش تفسيري قرآن به قرآن بطوني بدست مي آيد كه با ظواهر آيات ديگر در ارتباط نزديك بوده و در روش تفسيري اجتهادي يا عقلي به بطوني مي رسيم كه در روايات از آنها به «فهم» و «وعظ و عبرت گرفتن» و «علم» تعبير شده است و بر اساس روش تفسيري اشاري، لطايف و دقايق آيات استخراج مي شوند.

12. در روش تفسير اشاري از نوع شهودي (فيضي) و اشاري باطني محض، غالباً به تأويلاتي از آيات بر مي خوريم كه استناد آنها به آيات به عنوان بطونشان مشكل است و به طور كلي براي قبول آنها وجود شرايط صحت و تطابق با معيارها و ضوابط بطن مقبول ضروري است.

13. اهل بيت پيامبر (ص) نقش مهمي در هدايت افكار جامعه اسلامي به سوي باطن قرآن داشته اند. آنان كه علم به ظاهر و باطن قرآن را از طريق توارث از پدران بزرگوار خود به دست آورده اند، با پرهيز از دو ديدگاه ظاهرگرايانه و باطن گرايانه، علاوه بر تاييد و تاكيد بر بعد ظاهري آيات، از بطون قرآن غافل نشده، ديگران را از گمانه زني و تطبيق آيات بر افراد مختلف به بهانه بطن قرآن، نهي نموده اند.

14. در برخورد با روايات باطني اهل بيت، توجه به رهيافت اخبار جعلي در ميان مجموعه روايات خصوصاً در بعد باطني آيات و تفسير قرآن ضروري است و بدون آن استخراج ديدگاه اهل بيت (عليهم السلام) در مقوله بطن قرآن كريم، مشكل مي نمايد.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 455

15. دانشمندان فريقين عليرغم وجود مخالفت ها و تفاوت ها در ديدگاههاي خود نسبت به مسائل پيراموني بطن قرآن، در مورد اصل وجود بعدي ماوراي ظواهر آيات با يكديگر متحدند.

16. بعضي از دانشمندان فريقين نگرش جامع و گسترده اي به مقوله بطن داشته، به غير از روايات، به آيات و ساير ادله اي كه مي تواند بيانگر ابعاد اين مقوله قرآن باشد. التفات داشته اند و بعضي از ديدگاه ها همچون ديدگاه سيد حيدر آملي، صدر الدين شيرازي، امام خميني از شيعه و غزالي و ابن عربي و آلوسي از اهل سنت با مشربي عرفاني و فلسفي، سير و سلوك و كشف و شهود را به عنوان راهكار وصول به حقيقت بطون قرآن، معرفي نموده اند.

17. عمده مخالفت هاي مطرح شده در مقوله بطن قرآن كريم، نه با اصل آن كه ناظر به نگرش هاي دو فرقه شيعه يعني اسماعيليه و شيعه اثنا عشريه (اماميه) بوده است.

18. بر اساس ديدگاه اسماعيليه (باطنيه) كه ظواهر قرآن را انكار كرده وهمه چيز را در بطون آيات جستجو مي كند، اشكالاتي همچون از بين رفتن اعتماد به الفاظ قرآن و زايل شدن منافع كلام الهي وارد مي شود.

19. اشكالاتي كه به نگرش خاص شيعه اماميه به مقوله بطن شده است ناشي از عدم شناخت درست فكر اتباع مكتب اهل بيت (عليهم السلام) و غفلت از مباني خاص آنان در مقوله امامت و نقش معصومانه آن در بعد معرفتي قرآن است. تبديل شدن قرآن به كتاب حزبي شيعه و لزوم تسليم در برابر اموري باطني، هرچند غير قابل فهم، دو اشكالي است كه

اولي در اثر التفات صرف به روايات باطني و غفلت از ساير روايات تفسيري اهل بيت (عليهم السلام) و تفاسير بزرگان شيعه همچون تفسير مجمع البيان و التبيان صورت گرفته و دومي در اثر عدم توجه به مباني معرفتي شيعه وجايگاه بطون قرآن در امور روبنايي و نه زير بنايي تشيع و عدم تحليل دقيق از معناي تسليم گشتن، رخ داده است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 456

20. قاعده «امتناع استعمال يك لفظ در بيش از يك معنا» سبب بروز اشكالي در تصور مداليل باطني در كنار مدلول ظاهري براي يك لفظ در بين اصوليين شيعه شده كه پاسخش در صورت صحت اصل آن قاعده، بر اساس بيان احتمالاتي جهت خروج تخصصي قرآن به علت صدور آن از ناحيه خداوند متعال وارتباطش با چينش مفردات گوناگون آيات و مقايسه جملات و تركيب هاي تعاليم آيه هاي قرآن كريم داده شد.

21. بعد باطني قرآن را نمي توان مستلزم تفاوت در خطاب و تكليف بين عموم مخاطبين وتبعيض در تكاليف دانست چرا كه بطون قرآن در صورتي كه توسط معصومين (عليهم السلام) تبيين نگرديده باشد، نمي تواند مصدر تشريع و تكليف و احكام شرعي قرار گرفته و بيشتر به معارف و تعاليم بازگشت مي كند كه در روايات از آن به اشارات و لطايف قرآني تعبير شده است.

22. در خصوص مسائل جنبي مقوله بطن قرآن، نظير امكان بطن شناسي يا راهها و ضوابط آن و ... روايات اهل سنت، ساكت بوده اما روايات شيعه بصورت گسترده به حصر فهم اقسام ژرف

و عميق بطون آيات به اهل بيت (عليهم السلام) و بيان بعضي از راههاي بطن يابي اشاره كرده اند.

23. رواياتي كه امكان شناخت بطون قرآن را در معصومين منحصر مي كنند را مي توان ناظر به آن بطون دانست كه بسيار ژرف و فراتر از توان درك متدبّران و متأملان بوده، عبارات و اشارات قرآني را كه در روايت اميرمؤمنان (ع) در اختيار خواص (دانشمندان) و اولياي الهي معرفي گرديده را شامل نمي گردد.

24. عدم توان استقصاء واستيفاي بطون آيات قرآن، نقطه مشترك روايات فريقين و اقوال دانشمندان آنان است؛ هرچند در بعضي از عبارات اهل سنت، عدم استثناء حتي پيامبر اكرم (ص) استفاده مي شود، ولي در روايات شيعه بر امكان آن براي اوصياء (عليهم السلام) و به طريق اولي پيامبر اكرم (ص) تصريح شده است.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 457

25. با توجه به ديدگاه هاي مختلف در تحليل مفهومي بطن قرآن، دو راه علمي و يك راه عملي را مي توان براي استخراج بطون قرآن، در بين كلمات دانشمندان فريقين رديابي نمود. تجريد آيه از خصوصيات غير دخيل و استخراج قاعده اي كلي از عناصر باقي مانده و مؤثر در پيام اصلي آيه در كنار روش تجريد آيه براي يافتن مصاديقي از مفهوم بدست آمده دو روش علمي و روش كشف شهود براي دست يابي به حقايق بطون قرآني روش عملي است كه توسط بعضي از اعلام فريقين كه ديدگاهي وجودشناسانه در خصوص بطن قرآن دارند، مطرح شده است.

26. وضع معيارها و ضوابط براي بطون قرآن، عل- رغم فراهم آوردن امكان

بهره مندي از بطون ذكر شده توسط غير معصومين، از راهيابي هرج و مرج و سوء استفاده از اين مقوله، جلوگيري مي كند كه مهمترين آنها «حفظ رابطه و تناسب بين ظهر و بطن آيه» و «عدم مخالفت با كتاب و سنت و قواعد شرعي» و «مراعات دقت در الغاي صوصيت از عناصر آيات قرآن» است.

27. هاي مختلف بطون قرآني از حيث حجيت با يكديگر متفاوتند؛ آن بطون كه توسط معصومين و در روايات ارائه مي شوند، در صورتي كه شرايط عام قبول روايات و از جمله عدم مخالفت با ظهور كتاب و سنت معتبر را دارا باشند، از باب حجيت مطلق كلامشان حجت بوده، عدم شناخت رابطه بين ظهر و بطن براي رفض اين روايات كافي نيست و امكان وجود قرائني فراتر از سطح درك غير معصوم براي ربط بين ظهر و بطن آيه وجود دارد.

و در نگرشي كه بطون را به تفكر و فهم مراد الهي معرفي مي كند فهمي معتبر است كه بر اساس قواعد تفهيم وتفهم رايج در زبان عربي و در چارچوب اصول عقلايي محاوره صورت گيرد و در روش عملي كشف بطون، اعتبار و حجيت تا مرز تطابق و همخواني با همين قواعد زبان عربي بوده و فراتر از آن را، شارع مقدّس براي ديگران الزام آور نمي داند.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 458

28. در بين نمونه هاي روايي تفسير باطن، موارد متعددي از ذكر مصاديق براي مفهوم كلي بدست آمده از تجريد آيات و نيز مصاديقي براي معناي رهيده از

ملابسات آيه مشاهده مي شود، كه در كنار بعضي از تشبيهات و تأويل حروف مقطعه و بيان تفسيري آيات ديگر، گوياي تنوع روشهاي بطن يابي در فرهنگ روايي شيعه مي باشد.

در پايان به نظر مي رسد تحقيق و پژوهش در خصوص موضوعاتي همچون «بررسي تطبيقي روايات جري و تطبيق در مصادر فريقين»، «بررسي ارتباط تأويل و بطن از ديدگاه انديشمندان فريقين»، «بررسي سندي روايات بطن و تأويل قرآن در مصادر روايي شيعه» و «بررسي عملكرد أبوالحسن عاملي در مقدمه تفسير مرآه الأنوار» و «بررسي روايات تفسيري غاليان و متهمين به غلو در مصادر تفسيري شيعه» و «بررسي ارتباط بطن، تأويل و هرمنوتيك در حوزه معرفت شناختي قرآن كريم» همت محققين و دانش پژوهان را براي برداشتن گامهاي تفسيري مفيد و مؤثر در حوزه علوم قرآني و تفسير مي طلبد.

بارالها!

ماييم و قرآن، پيامبر (ص)

وعترت (عليهم السلام) و انتظار رؤيت تأويل تمامي

آياتت آن روز كه تأويل كلامت فرا رسد، اين سعي

ناچيز را نور سرافرازي در پيشگاه كريمانه ي خود و

پيامبر اكرم (ص) و اولياء طاهرينت (عليهم السلام) قرار ده.

آمين

الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلامٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي

كتب تخصصي، ج 4، ص: 459

فهرست منابع

1. الأبطحي، محمد باقر المرتضي الموحد؛ جامع الأخبار والآثار عن النبي والائمه الأطهار، قم، مؤسسه الإمام المهدي (عج)، 1411 ق.

2. ابن أبي الحديد، عبد الحميد؛ شرح نهج البلاغه، ط 1، دار احياء الكتب العربيه، 1378 ق/ 1959 م.

3. ابن أبي شيبه، عبد الله بن محمد؛ مصنف ابن أبي شيبه في الأحاديث والآثار، بيروت، دار الفكر، ط 1،

1409 ق.

4. ابن الأثير، مبارك بن محمد؛ النهايه في غريب الحديث والأثر، ط 1، بيروت، محمد علي بيضون، 1418 ق/ 1997 م.

5. ابن الجوزي، عبد الرحمن بن علي؛ زاد المسير في علم التفسير، ط 1، بيروت، دار الفكر، 1407 ه-/ 1987 م.

6. ابن العربي، محمد بن عبدالله؛ قانون التأويل، ط 2، بيروت، دارالغرب الإسلامي، 1990 م.

7. ابن الغضائري، أحمد بن الحسين؛ الرجال لابن الغضائري، قم، دار الحديث، 1422 ق/ 1380 ش.

8. ابن بلبان الفارسي، علاء الدين علي (محمد بن حبان بن احمد)؛ صحيح ابن حبان، ط 1، بيروت، دار الرساله، 1414 ق/ 1993 م.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 460

9. ابن تيميه، أحمد بن عبد الحليم؛ الأكليل في المتشابه و التأويل، إسكندريه، دار الإيمان، بي تا.

10. التفسير الكبير، بيروت؛ دار الكتب، 1408 ق.

11 .. مقدمه في أصول التفسير، ط 1، مؤسسه الرساله، 1418 ق/ 1997 م.

12. منهاج السنه النبويه، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420 ق/ 1999 م.

13. مجموع الفتاوي، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421 ق/ 2000 م.

14. ابن جزي، محمد بن احمد؛ كتاب التسهيل لعلوم التنزيل (تفسير ابن جزي)، بيروت، دار الكتاب العربي، بي تا.

15. ابن حجر؛ تقريب التهذيب، ط 2، بيروت، دار المكتبه العلميه، 1415 ق/ 1995 م.

16. لسان الميزان، ط 2، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، 1390 ق/ 1971 م.

17. تهذيب التهذيب؛ ط 1، بيروت، دار الفكر، 1404 ق/ 1984 م.

18. ابن حزم؛ الفصل في الملل و الأهواء و النحل، قاهره، مكتبه محمد علي صبيح، 1374 ق.

19. الإحكام في أصول الأحكام، قاهره، زكريا علي يوسف، بي تا.

20. ابن حسن، ابراهيم، قضيه التأويل في القرآن الكريم، بيروت، دار قتيبه، 1413 ق/ 1993 م.

21. ابن حنبل،

احمد بن محمد؛ المسند، بيروت، دار صادر، بي تا.

22. ابن داود الحلي، الحسن بن علي؛ رجال ابن داود، نجف، المطبعه الحيدريه، 1392 ق/ 1972 م.

23. ابن رشد الأندلسي؛ أبو الوليد محمد بن احمد؛ فصل المقال فيما بين الحكمه و الشريعه من الإتصال، ط 3، قاهره، دار المعارف، بي تا.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 461

24. ابن شهر آشوب المازندراني، محمد بن علي؛ مناقب آل أبي طالب، نجف، المطبعه الحيدريه، 1376 ق/ 1956 م.

25. ابن عاشور، محمد الطاهر؛ تفسير التحرير و التنوير، ط 1، بيروت، مؤسسه التاريخ العربي، 1420 ق/ 2000 م.

26. ابن عجيبه، أحمد بن محمد؛ البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1423 ق/ 2002 م.

27. ابن عربي؛ أبو بكر محمد بن علي؛ الفتوحات المكيه، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420 ق/ 1999 م.

28. تفسير ابن عربي، ط 1، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1422 ق/ 2001 م.

29. ابن عساكر، علي بن الحسن؛ تهذيب تاريخ دمشق الكبير، تهذيب عبد القادر بدران، ط 3، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1407 ق.

30. ابن عطيه، عبد الحق؛ المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1413 ق.

31. ابن فارس، أبوالحسين أحمد؛ معجم مقاييس اللغه، قم، مكتب الإعلام الإسلامي، 1404 ق.

32. ابن القيم الجوزيه، محمد بن ابي بكر؛ بدائع التفسير، دمادم، دار ابن الجوزي، 1414 ق.

33. ابن كثير، أبو الفداء اسماعيل؛ تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار المعرفه، 1412 ق/ 1992 م.

34. أبو حيان الأندلسي، محمد بن يوسف؛ التفسير الكبير المسمي البحر المحيط، ط 2، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1411 ق/ 1990 ق.

35. أبو حيان التوحيدي، علي بن محمد؛

البصائر و الذخائر، بيروت، دار صادر، 1408 ق/ 1988 م.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 462

36. أبو زهره، محمد؛ المعجزه الكبري القرآن، قاهره، دار الفكر العربي، بي تا.

37. أبو يعلي الموصلي، احمد بن علي؛ مسند أبي يعلي الموصلي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418 ق/ 1998 م.

38. الإحسائي، محمد بن علي (ابن أبي جمهور)؛ عوالي اللئالي العزيزيه في الأحاديث النبويه، ط 1، قم، مطبعه سيد الشهداء، 1403 ق/ 1983 م.

39. الأحمدي الميانجي، علي بن حسينعلي؛ مكاتيب الرسول، ط 1، دار الحديث، 1998 م.

40. الأزهري، محمد بن احمد؛ تهذيب اللغه، بيروت، دارالمعرفه، 1422 ق/ 2001 م.

41. الإسترآبادي، شرف الدين علي الحسيني؛ تأويل الآيات الظاهره في فضائل العتره الطاهره، قم، مدرسه الإمام المهدي (عج)، 1407 ق.

42. الإصفهاني، محمد تقي؛ هدايه المسترشدين في شرح معالم الدين، قم، مؤسسه آل البيت، بي تا.

43. الإصفهاني، محمد حسين؛ الفصول الغرويه في الأصول الفقهيه، دار احياء العلوم الإسلاميه، 1404 ق.

44. مجد البيان في تفسير القرآن، مؤسسه البعثه، 1408 ق/ 1366 ش.

45. الآلوسي، شهاب الدين محمود؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ط 4، بيروت دار احياء التراث العربي، 1405 ق/ 1985 م.

46. الإمام الصادق، جعفر بن محمد (ع)؛ مصباح الشريعه، ط 1، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1400 ق/ 1980 م.

47. آملي، حيدر بن علي؛ تفسير المحيط الاعظم و البحر الخضم طهران، وزاره الثقافيه و الإرشاد الإسلامي، 1422 ق/ 1380 ش.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 463

48. جامع الأسرار و منبع الأنوار، تهران، رسانش، 1381 ش.

49. الأمين، حسن؛ أعيان الشيعه، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1411 ق/ 1996 م.

50. الأوسي، علي؛ الطباطبائي ومنهجه في تفسير الميزان، منظمه الإعلام الإسلامي، 1405 ق/ 1985 م.

51. الإيرواني، علي؛

النهايه في شرح الكفايه، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1370 ش.

52. بابائي، علي اكبر؛ مكاتب تفسيري، پژوهشكده حوزه و دانشگاه و انتشارات سمت، 1381 ش.

53. البحراني، هاشم؛ البرهان في تفسير القرآن، ط 1، بيروت، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، 1419 ق/ 1999 م.

54. حليه الأبرار في أحوال محمد وآله الأطهار، ط 1، قم، مؤسسه المعارف الإسلاميه 1411 ق.

55. البحراني، يوسف بن احمد؛ الحدائق الناضره في أحكام العتره الطاهره، قم، مؤسسه النشر الإسلامي التابعه لجماعه المدرسين، بي تا.

56. البخاري، محمد بن اسماعيل؛ صحيح البخاري، بيروت، دار الفكر، 1401 ق/ 1981 م.

57. البرقي، احمد بن محمد بن خالد؛ المحاسن، قم، دار الكتب الإسلاميه، بي تا.

58. البروجردي، حسين؛ الحاشيه علي كفايه الأصول، قم، انصاريان، 1412 ق.

59. البغدادي، علي بن محمد؛ تفسير الخازن المسمي لباب التأويل في معاني التنزيل، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415 ق.

60. البغوي، حسين بن مسعود الفراء؛ تفسير البغوي المسمي معالم التنزيل، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424 ق/ 2004 م.

61. شرح السنه، بيروت، دار الفكر، 1419 ه-/ 1998 م.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 464

62. بلخاري، حسن؛ بطن متن، تهران، حسن افرا، 1379 ش.

63. بكائي، محمد حسن؛ كتابنامه بزرگ قرآن كريم، تهران، نشر قبله، 1374 ش.

64. الترمذي، عيسي بن محمد؛ سنن الترمذي، بيروت، دار الفكر، 1403 ق.

65. التستري، سهل بن عبد الله؛ تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الكتب العلميه، 1423 ق/ 2002 م.

66. تسيهر، اجنتس جولد؛ مذاهب التفسير الإسلامي، ط 5، بيروت، دار إقرأ، 1413 ق/ 1992 م.

67. التفتازاني، مسعود بن عمر؛ شرح العقائد النسفيه، زاهدان، المكتبه الإسلاميه، بي تا.

68. الثعلبي، أبو اسحاق احمد؛ الكشف و البيان المعروف تفسير الثعلبي، تحقيق: أبو محمد بن عاشور، ط 1، بيروت،

دار إحياء التراث العربي، 1412 ق/ 2002 م.

69. الجرجاني، عبد القاهر علي بن محمد؛ التعريفات، بيروت، دار الكتاب، 1411 ق/ 1991 م.

70. الجزائري، نعمه الله؛ نور البراهين في أخبار الساده الطاهرين، ط 1، قم، مؤسسه النشر الإسلامي التابعه لجماعه المدرسين، 1417 ق.

71. جماعه من العلماء؛ التوفيق الرباني في الرد علي ابن تيميه الحراني، بي جا، بي نا، بي تا.

72. الجنابذي، سلطان محمد؛ بيان السعاده في مقامات العباده، تهران، انتشارات حقيقت، 1381 ش.

73. جوادي آملي، عبدالله؛ تسنيم تفسير قرآن كريم، قم، مركز نشر اسراء، 1381 ش.

74. تفسير موضوعي قرآن كريم (قرآن در قرآن)، قم، مركز نشر اسراء، 1378 ش.

75. الجوهري، اسماعيل بن حماد؛ الصحاح، ط 4، بيروت، دار العلم للملايين، 1407 ق/ 1987 م.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 465

76. حاجي خليفه، مصطفي بن عبد الله؛ كشف الظنون عن أسامي الكتب والفنون، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا.

77. الحاكم النيشابوري، أبوعبدالله؛ المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دار المعرفه، 1406 ق.

78. حامد أبو زيد، نصر؛ معناي متن، ترجمه مرتضي كريمي نيا، تهران، طرح نو، 1380 ش.

79. هكذا تكلم ابن عربي، قاهره، الهيئه المصريه العامه للكتاب، 2002 م.

80. الحر العاملي، محمد بن الحسن؛ وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، ط 2، قم، مؤسسه آل البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، 1414 ق/ 1372 ش.

81. الفصول المهمه في أصول الائمه، ط 1، قم، مؤسسه معارف اسلامي امام رضا (ع)، 1418 ق/ 1376 ش.

82. الفوائد الطوسيه، قم، المطبعه العلميه، 1423 ق/ 1381 ش.

83. حسن خان، صديق؛ فتح البيان في مقاصد القرآن الكريم، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420 ق/ 1999 م.

84. الحلي، حسن بن سليمان؛ مختصر بصائر الدرجات، ط 1، النجف، منشورات المطبعه

الحيدريه، 1370 ق/ 1950 م.

85. الحلي، حسن بن يوسف؛ خلاصه الأقوال في معرفه الرجال، ط 1، نشر الفقاهه، 1417 ق.

86. الحويزي، عبد علي بن جمعه؛ تفسير نور الثقلين، ط 4، قم، اسماعيليان، 1412 ق/ 1370 ش.

87. الحكيم، عبد الصاحب؛ منتقي الأصول، تقرير محمد الحسيني الروحاني، ط 2، الهادي، 1416 ق.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 466

88. الحكيم، محمد سعيد؛ المحكم في أصول الفقه، ط 1، مؤسسه المنار، 1414 ق/ 1994 م.

89. الخراساني، محمد كاظم؛ كفايه الأصول، مؤسسه آل البيت (عليهم السلام) لإحياء التراث، بي تا.

90. الخطيب البغدادي، احمد بن علي؛ تاريخ بغداد أو مدينه السلام، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417 ق/ 1997 م.

91. الخوئي، أبو القاسم؛ الهدايه في الأصول، تقرير حسن صافي، مؤسسه صاحب الأمر (ع)، 1417 ق.

92. دراسات في علم الأصول، قم، مؤسسه دائره المعارف الفقه الإسلامي، 1419 ق.

93. محاضرات في أصول الفقه، تقرير الشيخ محمد اسحاق الفياض، ط 1، قم، مؤسسه النشر الإسلامي 1419 ق.

94. معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواه، ط 5، بي نا، 1413 ق/ 1992 م.

95. البيان في تفسير القرآن، ط 4، بيروت، دار الزهراء، 1395 ق/ 1975 م.

96. الداوودي، محمد بن علي؛ طبقات المفسرين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422 ق/ 2002 م.

97. الديلمي، الحسن بن ابي الحسن؛ اعلام الدين في صفات المؤمنين، قم، مؤسسه آل البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، بي تا.

98. الديلمي، شيرويه بن شهردار؛ كتاب فردوس الأخبار، ط 1، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407 ق/ 1987 م.

99. الذهبي، محمد حسين؛ التفسير والمفسرون، ط 2، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1396 ق/ 1976 م.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 467

100. الراغب الإصفهاني، حسين محمد؛ معجم مفردات الفاظ القرآن،

تهران، المكتبه المرتضويه، بي تا.

101. مقدمه جامع التفاسير مع تفسير الفاتحه ومطالع البقره، كويت، دارالدعوه، 1405 ق.

102. الراوندي، فضل الله بن علي الحسيني؛ النوادر، ط 1، قم، دار الحديث، 1377 ش.

103. الراوندي، قلب الدين سعيد بن هبه الله؛ الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه الإمام المهدي (عج)، بي تا.

104. رجبي، محمود؛ روش شناسي تفسير قرآن، پژوهشكده حوزه و دانشگاه و انتشارات سمت، 1379 ش.

105. رستمي، علي اكبر؛ آسيب شناسي و روش شناسي تفسير معصومان، نشر كتاب مبين، 1380 ش.

106. الرشتي، حبيب الله؛ بدائع الأفكار، قم، مؤسسه آل البيت، 1313 ق.

107. رضا محمد رشيد؛ تفسير القرآن الحكيم المشهور تفسير المنار، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420 ق/ 1999 م.

108. رضائي اصفهاني، محمد علي؛ روشها و گرايشهاي تفسيري قرآن، قم، مركز جهاني علوم اسلامي، 1382 ش.

109. الرضي، الشريف؛ المجازات النبويه، قم، مكتبه بصيري، بي تا.

110. الري الرشهري، محمد؛ ميزان الحكمه، ط 1، دار الحديث، 1375 ش.

111. الزبيدي، محمد بن محمد؛ إتحاف الساده المتقين بشرح إحياء علوم الدين، ط 3، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422 ق/ 2002 م.

112. الزبيدي، محمد مرتضي؛ تاج العروس من شرح القاموس المسمي من جواهر القاموس، بيروت، منشورات مكتبه الحياه، بي تا.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 468

113. الزرقاني، محمد عبد العظيم؛ مناهل العرفان في علوم القرآن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1416 ق/ 1996 م.

114. الزركشي، محمد بن عبد الله بن بهادر؛ البرهان في علوم القرآن، ط 1، بيروت، دار احياء الكتب العربيه، 1376 ه-/ 1957 م.

115. الزمخشري، جار الله محمود بن عمر؛ الفائق في غريب الحديث، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417 ق.

116. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دار المعرفه بي تا.

117. السبحاني، جعفر؛

الإيمان والكفر في الكتاب و السنه، بي جا، بي نا، بي تا.

118. منشور جاويد قرآن، انتشارات توحيد، 1401 ق/ 1360 ش.

119. السبزواري، عبد الأعلي الموسوي؛ تهذيب الأصول، ط 3، مؤسسه المنار، 1417 ق/ 1996 م.

120. السبزواري، محمد بن محمد؛ جامع الأخبار (معارج اليقين في أصول الدين)، قم، مؤسسه آل البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، 1414 ق.

121. السبكي، عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي؛ طبقات الشافعيه الكبري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420 ق/ 1999 م.

122. السيف الصقيل في الرد علي ابن زفيل، مصر، مكتبه زهران، بي تا.

123. السجستاني، سليمان بن الأشعث؛ سنن أبي داود، ط 1، بيروت، دار الفكر، 1410 ق/ 1990 م.

124. السيوطي، عبد الرحمن؛ الإتقان في علوم القرآن، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1407 ق/ 1990 م.

125. الجامع الصغير في أحاديث البشير النذير، ط 1، بيروت، دار الفكر، 1401 ق.

126. الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ط 1، بيروت، دار المعرفه، 1365 ق.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 469

127. اللئالي المصنوعه في الأحاديث الموضوعه، دار المعرفه، بيروت، بي تا.

128. لباب النقول في أسباب النزول، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، بي تا.

129. الشاطبي، أبو سحاق؛ الموافقات في أصول الشريعه، بيروت، المكتبه العصريه، 1423 ق/ 2003 م.

130. الشافعي، محمد بن ادريس؛ اختلاف الحديث، بي جا، بي نا، بي تا.

131. شاكر، محمد كاظم؛ روشهاي تأويل قرآن، مركز انتشارات دفتر تبلغيات الإسلامي، 1376 ش.

132. قرآن در آينه پژوهش، تهران، نشر هستي نما، 1381 ش.

133. مباني و روشهاي تفسيري، قم، انتشارات مركز جهاني علوم اسلامي، 1382 ش.

134. الشرتوني، سعيد الخوري؛ اقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد، تهران، دار الأسوه، 1374 ش/ 1416 ق.

135. الشهرستاني، محمد بن عبد

الكريم؛ الملل والنحل، بيروت، دار الفكر، 1420 ق/ 1992 م.

136. الشوكاني، محمد بن علي؛ فتح القدير الجامع بين فنّي الروايه و الدرايه من علم التفسير، بي جا، عالم الكتب، بي تا.

137. الشيرازي، صدر الدين محمد؛ تفسير القرآن الكريم، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، ط 2، 1419 ق/ 1998 م.

138. الحكمه المتعاليه في الأسفار العقليه الأربعه، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1423 ق/ 2002 م.

139. مفاتيح الغيب، ط 1، بيروت، مؤسسه التاريخ العربي، 1419 ق/ 1999 م.

140. كسرالأصنام الجاهليه، تهران، دانشگاه تهران، 1340 ق.

141. الصادقي، محمد؛ الفرقان في تفسير القرآن، ط 2، قم، انتشارات فرهنگ اسلامي، 1408 ق.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 470

142. صالح، صبحي؛ مباحث في علوم القرآن، ط 2، بيروت، دار العلم للملايين، 1977 م.

143. الصدر، محمد باقر؛ بحوث في علم الأصول، قم، مؤسسه دائره المعارف الفقه الإسلاميه، 1417 ق.

144. الصدوق، محمد بن علي بن بابويه؛ التوحيد؛ قم، منشورات جماعه المدرسين في الحوزه العلميه، 1387 ق.

145. الخصال، قم، منشورات جماعه المدرسين في الحوزه العلميه، بي تا.

146. معاني الأخبار، قم، انتشارات اسلامي، 1316 ش.

147. من لايحضره الفقيه، ط 2، قم، منشورات جماعه المدرسين في الحوزه العلميه، بي تا.

148. الصغير، محمد حسين علي؛ المبادئ العامه لتفسير القرآن الكريم، بيروت، دار المؤرخ العربي، 1420 ق/ 2000 م.

149. الصفار، محمد بن الحسن؛ بصائر الدرجات الكبري في فضائل آل محمد، طهران، منشورات الأعلمي، 1362 ش/ 1404 ق.

150. طباطبائي، محمد حسين؛ قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1361 ش.

151. الميزان في تفسير القرآن، قم، منشورات جماعه المدرسين في الحوزه العلميه، بي تا.

152. الطبرسي، احمد بن علي بن أبي طالب؛ الإحتجاج، ط 2، قم، دار الأسوه، 1416 ق.

153. الطبرسي، الفضل بن

الحسن؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ط 1، بيروت، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، 1415 ق.

154. الطبري، محمد بن جرير؛ جامع البيان عن تأويل آي القرآن، بيروت، دار الفكر، 1415 ه-/ 1995 م.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 471

155. الطحاوي، أبو جعفر احمد بن محمد؛ مشكل الآثار، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415 ق/ 1995 م.

156. الطريحي، فخر الدين؛ مجمع البحرين، ط 2، بي جا، مكتب نشر الثقافه الإسلاميه، 1408 ق.

157. الطعيمه، صابر؛ العقائد الباطنيه وحكم الإسلام فيها، بيروت، المكتبه الثقافيه، 1406 ق/ 1986 م.

158. الطوسي، أبو جعفر محمد بن حسن؛ اختيار معرفه الرجال (رجال الكشي)، قم، مؤسسه آل البيت، 1404 ق.

159. الأمالي، قم، مكتبه الداوري، بي تا.

160. التبيان في تفسير القرآن، ط 1، قم، مكتب الإعلام الإسلامي، 1409 ق.

161. تهذيب الأحكام في شرح المقنعه، دار الكتب الإسلاميه، 1390 ق.

162. رجال الطوسي، قم، مؤسسه النشر الإسلامي، 1415 ق.

163. الفهرست، قم، نشر الفقاهه، 1417 ق.

164. العاملي، أبو الحسن؛ مقدمه تفسير مرآه الأنوار ومشكوه الأسرار، ط 1، بيروت، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، 1419 ق/ 1999 م.

165. العاملي، جعفر مرتضي؛ حقائق هامه حول القرآن الكريم، ط 1، قم، جماعه المدرسين، 1410 ق.

166. العاملي، زين الدين بن علي (الشهيد الثاني)؛ منيه المريد في آداب المفيد والمستفيد، ط 1، قم، مكتب الإعلام الإسلامي، 1409 ق/ 1368 ش.

167. عبد الباقي، محمد فؤاد؛ المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم، بي جا، بي نا، بي تا.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 472

168. عبد الغفار، أحمد؛ النص القرآني بين التفسير والتأويل، القاهره، دار المعرفه الجامعيه، 1996 م.

169. العراقي، ضياء الدين، نهايه الأفكار، قم، مؤسسه النشر الإسلامي التابعه لجماعه المدرسين، 1405 ق.

170. العك، خالد عبد الرحمن؛ أصول التفسير وقواعده، ط 3، دمشق، دار

النفائس، 1414 ق/ 1994 م.

171. عميد زنجاني، عباسعلي؛ مباني و روشهاي تفسير قرآن، تهران، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي، 1373 ش.

172. العياشي، محمد بن مسعود؛ تفسير العياشي، طهران، المكتبه العلميه الإسلاميه، بي تا.

173. الغزالي، أبو حامد محمد بن محمد؛ إحياء علوم الدين، بيروت، دار إحياء التراث العربي، بي تا.

174. الفخر الرازي، محمد بن عمر؛ التفسير الكبير المسمي بمفاتيح الغيب، ط 3، بيروت، دار الفكر، 1405 ق/ 1985 م.

175. الفتني، محمد طاهر بن علي الهندي؛ تذكره الموضوعات، بي جا، بي نا، بي تا.

176. الفراهيدي، الخليل بن احمد؛ ترتيب كتاب العين، قم، انتشارات اسوه، 1414 ق.

177. الفريابي، أبو بكر جعفر بن محمد؛ كتاب فضائل القرآن، الرياض، مكتبه الرشد، ط 2، 1421 ق/ 2000 م.

178. الفيروز آبادي، محمد بن يعقوب؛ القاموس المحيط، بي جا، مؤسسه دار الهجره، ط 2، 1409 ق

179. الفيض الكاشاني، محمد حسن؛ الأصفي في تفسير القرآن، قم، مكتب الإعلام الإسلامي، 1376 ش

كتب تخصصي، ج 4، ص: 473

180. المحجه البيضاء في تهذيب الإحياء، قم، مؤسسه النشر الإسلامي، 1361 ش.

181. محمد حسن؛ الأصول الأصيله، طهران، سازمان چاپ دانشگاه، 1390 ق.

182. محمد حسن؛ الصافي في تفسير القرآن، طهران، مكتبه الصدر، ط 3، 1379 ش/ 1418 ق.

183. قاسم پور، حسن؛ پژوهشي در جريان شناسي تفاسير عرفاني، تهران، مؤسسه ثمين نوين تهران، 1381 ش.

184. القاسمي، محمد جمال الدين؛ تفسير القاسمي المسمي محاسن التأويل، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418 ق/ 1997 م.

185. قاضي عبد الجبار، أبوالحسن الأسد آبادي؛ المغني في أبواب التوحيد و العدل، بي جا، بي نا، بي تا.

186. القاضي المغربي، نعمان بن محمد؛ دعائم الإسلام وذكر الحلال والحرام والقضايا والأحكام، قاهره، دار المعارف، 1383 ق/ 1963 م.

187. قرشي،

علي اكبر؛ قاموس قرآن، ط 7، تهران، دار الكتب الإسلاميه، 1376 ش.

188. القرطبي، أبو عبد الله محمد بن احمد؛ الجامع لأحكام القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، ط 2، 1405 ه/ 1985 م.

189. القمي، علي بن ابراهيم؛ تفسير القمي، ط 3، قم، مؤسسه دار الكتب، 1404 ق.

190. كحاله، عمر رضا؛ معجم المؤلفين، بيروت، مكتبه المثني، بي تا.

191. الكراجكي، أبوالفتح محمد بن علي؛ كنز الفوائد، ط 2، قم، مكتبه المصطفي، 1410 ق.

192. كلانتري، ابراهيم؛ قرآن و چگونگي پاسخگويي به نيازهاي زمان، قم، دفتر نشر معارف، 1382 ش.

193. الكليني، محمد بن يعقوب؛ الأصول الكافي، ط 3، قم، دار الكتب الإسلاميه، 1388 ق.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 474

194. كمالي، علي؛ شناخت قرآن، انتشارات فجر، 1364 ش.

195. الكوفي، فرات بن إبراهيم؛ تفسير الفرات الكوفي، ط 1، طهران، وزاره الثقافه و الإرشاد الإسلامي، 1410 ق.

196. مؤدب؛ رضا؛ روشهاي تفسير قرآن، قم، انتشارات اشراق (دانشگاه قم)، 1380 ش.

197. نزول قرآن و رؤياي هفت حرف، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1378 ش.

198. مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني؛ مجله معرفت، شماره 26، ص 7- 16.

199. مؤسسه معارف اسلامي امام رضا (ع)؛ مجله بينات، شماره 14، ص 64- 67.

200. المازندراني، صالح؛ شرح أصول الكافي، بي جا، بي تا.

201. المامقاني، عبد الله بن محمد؛ تنقيح المقال في احوال الرجال، بي جا، بي نا، بي تا.

202. مقباس الهدايه في علم الدرايه، ط 1، قم، مؤسسه آل بيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، 1411 ق.

203. المتقي الهندي، علاء الدين علي بن حسام؛ كنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال، بيروت، مؤسسه الرساله، 1409 ق 1989 م.

204. مجتهد شبستري، محمد؛ هرمونتيك كتاب و سنت، تهران، طرح نو، 1375 ش.

205.

المجلسي، محمد باقر؛ بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ط 2، بيروت، مؤسسه الوفاء، 143 ق 1983 م.

206. مرآه العقول في شرح أخبار آل الرسول، ط 4، طهران، دار الكتب الإسلاميه، 1379 ش.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 475

207. محمدي آراني، فاطمه؛ تأويل قرآن كريم، قم، دار الهدي، 1382 ش.

208. مدرسي، محمد تقي؛ بحوث في القرآن الحكيم، بيروت، دار البيان العربي، 1412 ق.

209. مركز الثقافه والمعارف القرآنيه؛ علوم القرآن عند المفسرين، ط 1، مكتب الإعلام الإسلامي، 1416 ق 1374 ش.

210. مركز مطالعات اسلامي استراستنبورگ؛ مغز متفكر جهان شيعه، ترجمه و اقتباس: ذبيح الله منصوري.

211. مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه؛ باطن و تأويل قرآن، قم، مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه، 1381 ش.

212. المزي، أبو الحجاج يوسف؛ تهذيب الكمال في أسماء الرجال؛ ط 3، بيروت، مؤسسه الرساله، 1408 ق.

213. المشكيني، أبو الحسن؛ الحواشي علي كفايه الأصول، انتشارات لقمان، 1413 ق.

214. المصطفي، حسن؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 ش.

215. مطهري، مرتضي؛ اسلام و مقتضيات زمان، تهران، صدرا، 1362 ش.

216. آشنايي با قرآن، تهران، صدرا، 1381 ش.

217. خاتميت، تهران، صدرا، 1366 ش.

218. ختم نبوت، تهران، صدرا، 1369 ش.

219. مقالات فلسفي، تهران، حكمت، 1366 ش.

220. المظفر، محمد رضا؛ اصول الفقه، ط 4، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1370 ش.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 476

221. معرفت، محمد هادي؛ التفسير الأثري الجامع، قم، مؤسسه التمهيد، 1425 ق/ 2004 م.

222. التفسير والمفسرون في ثوبه القشيب، مشهد، الجامعه الرضويه للعلوم الإسلاميه، 1418 ق.

223. التمهيد في علوم القرآن، ط 1، قم، مؤسسه النشر الإسلامي التابعه لجماعه المدرسين 1412/ 1411 ق.

224. علوم قرآني، تقرير محمد جواد

اسكندر لو، قم، سازمان حوزه ها و مدارس علميه خارج از كشور، 1379 ش.

225. مغنيه، محمد جواد؛ نظرات في التصوف و الكرامات، بيروت، منشورات المكتبه الأهليه، بي تا.

226. مكارم شيرازي، ناصر؛ أنوار الأصول، تقرير احمد قدسي، ط 3، قم، انتشارات نسل جوان، 1420 ق.

227. تفسير نمونه، چ 21، تهران، دار الكتب الإسلاميه، 1381 ش.

228. المكي، محمد بن عطيه (أبوطالب)؛ علم القلوب، مكتبه القاهره، بي تا.

229. المفيد، محمد بن النعمان العكبري؛ الإختصاص، قم، منشورات جماعه المدرسين في الحوزه العلميه، بي تا.

230. التذكره بأصول الفقه، ط 2، بيروت، دار الكتب، 1414 ق- 1993 م.

231. المناوي، محمد عبد الرؤوف؛ فيض القدير شرح الجامع الصغير من احاديث البشير النذير، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415 ق/ 1994 م.

232. ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، قم، أدب الحوزه، 1405 ق/ 1363 ش.

233. الموسوي الخميني، روح الله؛ آداب الصلوه، مشهد، آستان قدس رضوي، 1366 ق.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 477

234. تفسير سوره حمد، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ج 1، 1375 ش.

235. تهذيب الأصول، تقرير جعفر السبحاني، قم، اسماعيليان، 1382 ق.

236. پرواز در ملكوت، قم، دار الكتب، 1300 ش.

237. شرح دعاي سحر، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1416 ق/ 1374 ش.

238. الموسوي الخميني، مصطفي؛ تفسير القرآن الكريم، ط 1، مؤسسه تنظيم و نشر آثار الإمام الخميني، 1418 ق/ 1376 ش.

239. ثلاث رسائل العوائد و الفوائد، ط 1، قم، مؤسسه نشر و تنظيم آثار الإمام الخميني، 1418 ق.

240. الموسوي التبريزي، موسي بن جعفر؛ أوثق الوسائل في شرح الرسائل، قم، انتشارات كتبي نجفي، 1369 ش.

241. الميبدي، أبوالفضل؛ كشف الأسرار و عده الأبرار، چ 5، تهران،

مؤسسه انتشارات امير كبير، 1371 ش.

242. النائيني، محمد حسين؛ أجود التقريرات، تقرير أبوالقاسم خوئي، قم، انتشارات مصطفوي، 1368 ش.

243. فوائد الأصول، دفتر انتشارات اسلامي، 1417 ق.

244. ناصر خسرو، أبو معين؛ وجه دين، چ 2، تهران، انتشارات طهوري، 1348 ش.

245. نجار زادگان، فتح الله؛ تفسير تطبيقي، قم، انتشارات مركز جهاني علوم اسلامي، 1383 ش.

246. النجاشي، أبو العباس احمد بن علي؛ فهرست اسماء مصنفي الشيعه (رجال النجاشي)، ط 5، قم، مؤسسه النشر الإسلامي، 1416 ق.

كتب تخصصي، ج 4، ص: 478

247. نخبه من الرواه؛ الأصول السته عشر، ط 1، قم، دار الشبستري للمطبوعات، 1405 ق/ 1363 ش.

248. النسائي، احمد بن شعيب؛ السنن الكبري، بيروت، دار الفكر، 1348 ق/ 1903 م.

249. النسفي، عبدالله بن احمد؛ تفسير النسفي المسمي مدارك التنزيل وحقائق التأويل، ط 1، بيروت، دار الكتب العمليه، 1415 ق/ 1995 م.

250. أبونعيم الإصفهاني، احمد بن عبدالله؛ حليه الأولياء وطبقات الأصفياء، بيروت، دار الفكر، 1416 ق/ 1996 م.

251. النمازي، علي؛ مستدرك سفينه البحار، قم، مؤسسه النشر الإسلامي التابعه لجماعه المدرسين، 1419 ق.

252. النوري، حسين؛ مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل، ط 1، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1408 ق/ 1987 م.

253. النهاوندي، محمد بن عبد الرحمن؛ نفحات الرحمن في تفسير القرآن وتبيين الفرقان، بي جا، بي نا، 1375 ق.

254. النيشابوري، الحسن بن محمد القمي؛ تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ط 1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1416 ق/ 1996 م.

255. الهروي، أبو عبيد قاسم بن سلام؛ فضائل القرآن، ط 2، دمشق، دار ابن كثير، 1420 ق/ 1999 م.

256. الهمداني، رضا؛ مصباح الفقيه، بي جا، مكتب الصدر، بي تا.

257. الهيثمي، علي بن أبي بكر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، بيروت، دار الكتب العلميه،

1408 ق/ 1988 م.

258. اليعقوبي؛ احمد بن أبي يعقوب بن واضح؛ تاريخ اليعقوبي؛ بيروت، دار صادر، بي تا.

 

 

هدایت به بالای صفحه